پایه سوم-اخلاق نظری3

اخلاق نظری 3

مشخصات کتاب

سرشناسه: خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی، 1368 - 1279

عنوان و نام پدیدآور: اخلاق (3) درسنامه اخلاق برای طلاب پایه

سوم / نویسنده امام خمینی، گزینش مرکز تدوین و نشر متون درسی حوزه (متون)

مشخصات نشر: قم: دانش حوزه، 1382.

مشخصات ظاهری: ص 379

فروست: (مرکز تدوین و نشر متون درسی حوزه (متون) 3)

(گزیده آثار اخلاقی امام خمینی قدس سره؛ دفتر اول)

شابک: 20000 ریال؛ 20000 ریال

وضعیت فهرست نویسی: فهرستنویسی قبلی

یادداشت: این کتاب گزیده ای از سه کتاب «جهاد اکبر» آداب الصلاه و «شرح حدیث جنود عقل و جهل» امام خمینی می باشد

یادداشت: پشت جلد به انگلیسی: Ethics 3.

یادداشت: کتابنامه به صورت زیرنویس

عنوان دیگر: درسنامه اخلاق برای طلاب پایه سوم

موضوع: اخلاق اسلامی

شناسه افزوده: مرکز تدوین و نشر متون درسی حوزه (متون)

رده بندی کنگره: BP246 / 6 / م 4، 3. ج

رده بندی دیویی: 297 / 61

شماره کتابشناسی ملی: م 82 - 27927

مقدمه

سخن مرکز متون

بسم الله الرحمن الرحیم

السَّلام علی الإمام المهدی الذی یملأ الأرض قسطاً و عدلاً

آبشار دانش، دراز زمانی بر دامن حوزه فرو می بارید و از آنجا به دشت سبز سینه ها. این، در روزگاری بود که حوزه، بسان دشت تشنه، آغوش بر جویبارهای دانش گشوده بود و گونه گون دانشها را در بر می کشید و در کارگاه اندیشه خود، سره را از ناسره جدا می ساخت.

حوزه با زمان پیش می رفت و با دانشهای روز در می آمیخت و نیازهای خود و جامعه را از دل آنها بیرون می کشید. حرکت، رویش و جوشش، تمام زوایای حوزه را فرا گرفته بود. در هر عرصه ای که گام می گذاشت، سخنی نو داشت و دریچه ای جدید به روشنایی می گشود. پرتو از قرآن و سنّت می گرفت و در پرتو قرآن و سنّت سیر می کرد. علم، گمشده پروردگان این حوزه بود. در هر جا که گام می نهادند، به هر کانونی

که در می آمدند، در هر محفلی که بار می یافتند، در هر قلمروی که ره می پوییدند، بر سرِ هر چشمه ای که رحل می افکندند، در پی گمشده خود بودند که بیابند و برگیرند و به گاه نیاز، به کار بندند. حقیقت جو بودند و در پی حقیقت روان. اگر اندیشه ای را نقد می کردند، اگر نوشته ای را به بوته بررسی می نهادند، در پی آن بودند که غبار از چهره حقیقت بسترند و راه روشن را بنمایانند و به سرچشمه خورشید رهگشایند. بسیاری از آنان، هم در فقه، اصول، کلام، تفسیر، فلسفه، و ادبیات، نگارشهایی داشتند و هم در علومی دیگر، مانند ریاضیات و طب، پرتکاپو بودند و خستگی ناپذیر. با سستی، تن پروری، و راحت جویی میانه ای نداشتند. مرد عرصه های کار بودند و تلاش. برای رسیدن به قلّه های دانش، همیشه در حرکت بودند و خیزش. گردنه های دشوارْگذر و راه های

1 پر پیچ و خم را می پیمودند، تا به افق روشن دانش برسند و تمدّنی زیبا و پرشکوه پدید آورند.

آنچه را گفته آمد، می شود از آثار علمی به جای مانده از دوره های گوناگون و نیز از نقشی که عالمان و دانش آموختگان حوزه های نجف، بغداد، حلّه، ری، اصفهان، قم، جبل عامل، و … در جهان اسلام و در رشد و تعالی فکری مسلمانان داشته اند، بدرستی فهمید.

امروزه اگر حوزه بر آن است که شکوه آفریند و با انقلاب نور، هماهنگ و هم آوا شود، ناگزیر باید در صحنه های گونه گون همزمان تلاش کند و همه سویه و ژرف بیندیشد.

پیداست که از جمله کارهای بایسته در این عرصه، تدوین متون آموزشی است. از این روی، برای برداشتن گامی هرچند کوچک، به سال

1378، «مرکز تدوین و نشر متون درسی حوزه (متون)» (1) در حوزه علمیه قم بنیان گذارده شد تا افزون بر نگارش و سامان دهی متنهای درسی حوزه های علوم دینی، نشر پیراسته و چشم نواز آنها را به عهده گیرد.

پیش از این، صاحب نظران و بزرگانی مانند آیه الله شهید سید محمدباقر صدر و آیه الله شیخ محمّد رضا مظفر (تغمَّدهما الله بالرحمه و الرضوان، و أسکنَهما أعْلی غُرُفاتِ الجِنان) گامهایی بلند در این راه برداشته اند. این مرکز همه آن تلاشها را ارج می نهد و خود را ادامه دهنده کوچک راه آن بزرگان و مُلهَم از آنان می داند.

ناگفته پیداست که هرگز در صدد نیستیم کاری کنیم تا بنیه علمی دانش پژوهان حوزه سست گردد یا از ژرفایی و عمق و دقّت دروس کاسته شود؛ بلکه تلاش می کنیم تا با بهره گیری از ارشاد و راهنمایی زعمای حوزه و مدرّسان و صاحب نظران، در زمینه هایی که احساس نیاز می شود، متونی پدید آوریم که علاوه بر دارا بودن ضوابط درسی، بر عمق و دقّت و غنای علمی دانش پژوهان حوزه بیفزایند و به شکلی سهل تر و در مدّتی کوتاه تر، مطالب افزون تری به آنان بیاموزند.

این مرکز، جوانه ای است شاداب بر پیکر تنومند و کهن و ریشه دار حوزه که امید است با همراهی و همکاری بزرگان و مدرّسان و صاحب نظران، بپاید و دوام یابد و گامی هر چند کوتاه در راه تعالی حوزه های علوم دینی بردارد. از این رو، با فروتنی، از همه این بزرگواران انتظار همدلی و همراهی داریم و با خضوع از ایشان می خواهیم از ارائه طریق و راهنمایی و انتقاد و

اظهار نظر دریغ نورزند و از این رهگذر، موجبات خشنودی صاحب حوزه، حضرت بقیه الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را فراهم آورند.

بنای مرکز بر این است که همواره در بهسازی و اصلاح و رفع نقایص متون درسی بکوشد و همین که اصلاح، تکمیل، و یا تعویض متنی را لازم دید، به آن اقدام کند.

کتاب حاضر، اخلاق (3)، به منظور تدریس در پایه سوم سطح یک حوزه تدوین شده است. اخلاق (3)، و نیز اخلاق (4)، گزیده آثار اخلاقی امام خمینی قدس سره است. اخلاق (3) دفترِ اوّل از گزیده آثار اخلاقی امام، و مشتمل بر گزیده سه کتاب: جهاد اکبر (2)، آداب الصلاه و شرح حدیث جنود عقل و جهل؛ و اخلاق (4) دفتر دوم از گزیده آثار و خلاصه شرح اربعین است. چگونگی آثار اخلاقی امام و گزینش مرکز متون به تفصیل در مقدّمه خواهد آمد.

علاوه بر این اثر، اخلاق (1) و (2) برای پایه های اوّل و دوم منتشر شده و اخلاق (4) تا (6) برای پایه های چهارم، پنجم و ششم در آستانه نشر است.

از اعضای محترم گروه اخلاق مرکز متون، و همه کسانی که در مراحل مختلف برای سامان یافتن این اثر ما را یاری کردند صمیمانه سپاسگزاریم، بخصوص از فضلای محترم حوزه آقایان محسن صادقی، علی مختاری، عباسعلی مردی، سید ابوالحسن مطّلبی، محسن نوروزی. همچنین از آقایان رمضان علی قربانی و علی تجویدیان که صفحه آرایی و حروفچینی این اثر را بر عهده داشتند.

از همه صاحب نظران و مدرّسان تقاضا می شود که نظر خود را در خصوص اثر حاضر و دیگر آثار این مرکز، به نشانی «قم، صندوق پستی 916

/ 37185، مرکز تدوین و نشر متون درسی حوزه (متون)» با ما در میان گذارند.

قم

مرکز تدوین و نشر متون درسی حوزه (متون)

تابستان 1382

*****

1) ابتدا «دفتر تألیف و نشر متون درسی حوزه» و سپس «متون» نامیده شد که برگرفته از «مرکز تدوین و نشر متون درسی حوزه» است.

2) خلاصه این اثر، که آن را تقریرات دروس اخلاق نامیده ایم، به منظور مطالعه - نه تدریس - در اخلاق (3) گنجانده شده است.

مقدمه

فصل اوّل: علم اخلاق و امام خمینی قدس سره

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد للّه ربّ العالمین، و الصلاه و السلام علی سیدنا و نبینا أفضل الخلائق أجمعین،

و وصیه و خلیفته علی أمیر المؤمنین، و آله الطیبین الطاهرین، ولعنه الله

علی أعدائهم أبد الآبدین و دهر الداهرین

السلام علی الإمام المهدی الذی یملأ الأرض قسطاً و عدلاً

پیشوای بزرگ و نام آورِ دورانِ معاصر، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت امام خمینی (قدّس اللهُ روحه الزکیه، و أفاض علی تربته المراحمَ الرّبانیه) علاوه بر فقه و اصول و دیگر علوم رایج حوزه ها، در دانش اخلاق و تزکیه و تهذیبِ نفوس یدی طولی داشت و بخشی نسبتاً زیاد از عمر شریف خود را صرفِ تدریس اخلاق و تربیت و تزکیه فضلا و طلّاب و نیز تحقیق در مسائلِ اخلاق و نگارشِ کتابهای سودمند اخلاقی کرد؛ به طوری که در این زمینه استادی ماهر و صاحب نظری مسلّم و شخصیتی ممتاز و تأثیرگذار شناخته شد و دروسِ اخلاق و جلساتِ تهذیب او تأثیر بسیاری بر مستمعان بخصوص طلّاب و فضلا داشت.

امام خمینی، تدریس اخلاق در حوزه قم را از دوره سیاه رضاخان شروع کرد و تا مدتی پس از آن ادامه داد. جلسات اخلاق امام که در مدرسه فیضیه

و مدرسه حاج ملا صادق (3)

*****

3) واقع در ابتدای 45 متری عمار یاسر، از سمت خیابان انقلاب (چهارمردان).

5 برگزار می شد، شیفتگان زیادی داشت و مشتاقان فراوانی را از زلال معارف اخلاقی وحی سیراب می کرد. تاریخ نگار انقلاب اسلامی، حجه الاسلام جناب سید حمید روحانی در این باره می نویسد:

در آغاز، این جلسه محدود بود و فقط عده ای افراد مورد اعتماد ایشان می توانستند در آن شرکت کنند. بتدریج دامنه این درس توسعه یافت و هفته ای یک روز در سطح حوزه تشکیل می شد و علاوه بر روحانیان دهها نفر از اقشار دیگر در آن شرکت می جستند. استقبال زیاد از این مجلس، امام را بر آن داشت تا جلسه را در هر هفته ای دو روز (پنج شنبه و جمعه) برقرار کند. در این حال، عمّال رضاخان به کارشکنی پرداختند و در صدد برهم زدن آن بر آمدند به طوری که سرانجام امام خمینی ناچار شد این جلسه را از مدرسه فیضیه به مدرسه حاج ملا صادق منتقل و به شکل محدودتری برگزار کند.

تا آنکه دوران سیاه رضاخان به سر آمد و درس اخلاق امام در فیضیه با شکوه تمام مجدداً برگزار شد و در آنجا سالیان درازی (ظاهراً حدود هشت سال) ادامه یافت … (4)

امام خمینی خود به مناسبتی در این باره نوشته اند:

علت اصلی توسعه این مجلس [مجلس درس اخلاق] جلوگیری شدید پلیس رضا شاه بود از مطلق مجالس تعزیه و موعظه و امثال آن. از این جهت مردم علاقه مند بودند و اینجانب نیز درس خصوصی … را به نحو عموم و عوام فهم توسعه دادم. (5)

همچنین دانشمند خدمتگزار مرحوم حجه الاسلام شیخ محمد شریف رازی قدس سره

پنجاه سال پیش - یعنی در سال 1373 ق - در کتاب آثار الحجّه که به سال 1374 ق چاپ شده درباره تدریس امام نوشته است:

… و بخصوص در فنّ اخلاق و درس آن، استاد منحصر به فرد حوزه قم بوده، و حدود هشت سال در مدرسه فیضیه هفته ای دو روز صدها نفر از فضلای حوزه و غیره را از بیانات شیوا و درس اخلاق خود مستفیض [می کرد] و با ذکر «إلهی هب لی کمال الانقطاع إلیک، و أنِرْ أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک، حتّی تخرق أبصار القلوب حُجُبَ النور، فتصل إلی معدن العظمه، و تصیر أرواحنا معلَّقهً بعزّ قدسک» که همه روزه در اختتام درسش می فرمود، قلوب اهل ذوق و تهذیب را نورانی و صفا و جلا می داد، تا در چند سال اخیر که درس مذکور را برای پاره ای از موانع تعطیل، و حوزه درس خارج فقه و اصول را دایر [کرد] … (6)

مرحوم رازی قدس سره همچنین در کتاب گنجینه دانشمندان که در سال 1352 ش چاپ شده است در این باره گوید:

… پس از مرحوم آقای ملکی، چندین سال تدریس این علم به عهده زعیم بزرگوار آیه الله خمینی (مد ظلّه العالی) بود که در مدرسه فیضیه در روزهای پنج شنبه و جمعه بود که این نگارنده هم با جماعت بسیاری شرکت داشتم و هرگز فراموش نمی کنم که معظّم له در غالب روزها آیه مبارکه «یا أیها الذین امنوا اتّقوا الله و لتنظر نَفسٌ ما قَدَّمت لغدٍ …» (7) را عنوان کرده، و با سوز و روحانیت مخصوصی مطالب اخلاقی را بحث نموده و روحانیت مخصوص و نورانیت خاصّی به شاگردان

و حاضرین می دادند و در آخر بحث هم با حالی عجیب و قلبی حزین دست به دعا برداشته و عرض می کردند: «إلهی هب لی کمال الانقطاع إلیک … و تصیر أرواحنا معلّقهً بعزّ قدسک». (8)

استاد شهید مطهری قدس سره که خود یکی از بارزترین چهره های شرکت کننده این کلاس است، تأثیر آن را بدین سان بیان کرده است:

… اگر چه در آغاز مهاجرت به قم هنوز از مقدّمات فارغ نشده بودم و شایستگی ورود در معقولات را نداشتم، امّا درس اخلاقی که وسیله شخصیت محبوبم در هر پنج شنبه و جمعه گفته می شد، و در حقیقت درس معارف و سیر و سلوک بود نه اخلاق به مفهوم خشک علمی، مرا سرمست می کرد. بدون هیچ اغراق و مبالغه ای این درس مرا آنچنان به وجد می آورد که تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد خودم را شدیداً تحت تأثیر آن می یافتم. بخش مهمّی از شخصیت فکری و روحی من در آن درس - و سپس در درسهای دیگری که در طی دوازده سال از آن استادِ الهی فرا گرفتم - انعقاد یافت و همواره خود را مدیون او دانسته و می دانم. راستی که او «روح قدسی الهی» بود. (9)

____

4) نهضت امام خمینی، ج 1، ص 39 - 40، با تلخیص و اندکی تصرّف در عبارت.

5) صحیفه امام، ج 3، ص 183.

6) آثار الحجّه، ج 2، ص 44 - 45.

7) حشر (59): 18.

8) گنجینه دانشمندان، ج 1، ص 188 - 189.

9) علل گرایش به مادّیگری، ص 10.

7 ظاهراً از آن جلسات تقریر و دست نبشته ای کامل در دست نیست و جز قسمتهایی که شرکت کنندگان - از جمله

آیه الله شیخ علی پناه اشتهاردی - یادداشت کرده یا به خاطر سپرده اند، چیزی باقی نمانده است.

فصل دوم: آثار اخلاقی امام خمینی قدس سره
اشاره

امام خمینی علاوه بر تدریس اخلاق، به تألیف آثاری گرانسنگ در دانش اخلاق پرداخت. آثار اخلاقی امام - که مباحثی دیگر نیز در آنها به چشم می خورد، ولی عمدهً اخلاقی اند - به تربیت تاریخ تألیف عبارتند از:

1. شرح اربعین؛

2. آداب الصلاه؛

3. شرح حدیث جنود عقل و جهل؛

4. جهاد اکبر یا مبارزه با نفس.

اینک توضیحی کوتاه درباره هر یک از این کتابها.

1. شرح اربعین

نگارش این اثر شریف و تألیف مُنیف؛ یعنی مبسوطترین اثر اخلاقی امام، در عصر روز جمعه چهارم محرّم 1358 ق پایان یافته است. این کتاب شرحِ چهل حدیث شریف از احادیث خاندان رسالت (علیهم آلاف التحیه و الثناء) است که به اقتضای سنّتِ «اربعین» نویسی در بین علمای اسلام، تألیف شده، و 29 حدیث آن اخلاقی و هفت حدیث آخر و نیز حدیث 11، 28، 31 و 32 در باب اعتقادات و معارف است. هر چند ذیل حدیث 28، 32 و 34 مباحث اخلاقی هم مطرح شده است. مؤلّف در آغاز این کتاب انگیزه اش از تألیف آن را چنین بیان می کند:

این بنده بی بضاعتِ ضعیف، مدّتی بود با خود حدیث می کردم که چهل حدیث از احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام … جمع آوری کرده و هر یک را به مناسبت شرحی کند که با حال عامه مناسبتی داشته باشد؛ و از این جهت آن را به زبان فارسی

8 نگاشته که فارسی زبانان نیز از آن بهره گیرند. شاید - إن شاء الله - مشمول حدیثِ شریف ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله شوم که فرموده است: «من حفظ علی أُمّتی أربعین حدیثاً ینتفعون بها بعثه الله یوم القیامه

فقیهاً عالماً» تا بحمد الله و حسن توفیقه موفّق به شروع آن شدم.

امام در این اثر چهار بار از کتاب دیگر خود: مصباح الهدایه، که سالها پیش از شرح اربعین، یعنی در 25 شوال 1349 ق از تألیف آن فارغ شده، یاد کرده اند:

در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله است: «علی ممسوسٌ فی ذات الله» و نویسنده شمّه ای از سریان مقام نبوّت و ولایت را چون خفّاش که از آفتاب عالمتاب بخواهد وصف کند، در سابقِ ایام در رساله ای علی حِده موسوم به مصباح الهدایه به رشته تحریر در آورده. (10)

ولی از دیگر آثاری که پیش از شرح اربعین تألیف کرده، در آن یادی نکرده اند.

امام در کتابهای آداب الصلاه و شرح جنود عقل و جهل بارها از این اثر یاد کرده و در مواردی آن را شرح اربعین نامیده است:

- … نویسنده در شرح اربعین شرحی در این باب نگاشته و به قدر میسور در بیان آن به تفصیل پرداخته ام. (11)

- … ما شمّه ای از این مطلب را در کتاب شرح اربعین … مذکور داشتیم. (12)

- … و ما شمّه ای از لطایف سوره کریمه توحید … را در کتاب شرح اربعین بیان نمودیم. (13)

- … و ما در شرح اربعین این حدیث شریف را حدیث بیست و هشتم قرار داده شرح نمودیم. (14)

از آنجا که این اسم مطابق مسمّی، و از سوی دیگر خود مؤلّف آن را بدین نام نامیده است ما هم از آن با همین عنوان یاد کرده ایم، هر چند با نام اربعین حدیث منتشر شده است.

2. آداب الصلاه

مؤلّف درباره انگیزه اش از نگارش این اثر گوید:

____

10) شرح اربعین، ص 545 -

546. نیز ر ک: ص 592، 625، 635.

11) آداب الصلاه، ص 48.

12) آداب الصلاه، ص 291.

13) آداب الصلاه، ص 304. نیز ر ک: ص 15، 123، 173، 250، 334.

14) شرح جنود عقل و جهل، ص 166. نیز رک: ص 15، 123، 173، 250، 334.

9 ایامی چند پیش از این، رساله ای فراهم آوردم که به قدر میسور از اسرار صلات در آن گنجانیدم، و چون آن را با حال عامّه تناسبی نیست در نظر گرفتم که شطری از آداب قلبیه این معراج روحانی را در سلک تحریر در آورم، شاید برادران ایمانی را از آن تذکری و قلب قاسی خود را تأثّری حاصل آید.

نگارش این اثر در روز دوشنبه دوم ربیع الآخر 1361، برابر با 30 فروردین 1321 پایان یافته است. مؤلف در این اثر علاوه بر آداب قلبی نماز، که خود از مسائل اخلاقی است، مباحث معارفی و اخلاقی مهمّ دیگری را نیز به تناسب مطرح کرده و سوره های شریفه حمد، توحید و قدر را تفسیر کرده اند. ایشان در این کتاب از چهار اثر دیگر خود یاد کرده اند:

الف) شرح اربعین، که پیشتر گذشت؛

ب) سرّ الصلاه (در ص 2، 31، 79، 304، 350، 357، 377)؛

ج) شرح دعای سحر (در ص 245)؛

د) مصباح الهدایه (در ص 136، 245، 293).

همچنین وعده داده اند که رساله ای در باب علت تشریع بسیاری از عبادات تألیف کنند که گویا موفّق نشده اند:

… نویسنده را سالها در نظر است که در این باب رساله ای تنظیم کنم و اشتغالات دیگر مانع شده …! (15)

3. شرح جنود عقل و جهل

این کتاب آخرین تألیف اخلاقی امام خمینی است و ایشان پس از این اثر به تألیفات فقهی و اصولی روی آورده اند.

این کتاب شرح حدیث معروف امام صادق علیه السلام درباره جنود عقل و جهل است که امام علیه السلام هفتاد و پنج جند برای هر یک از عقل و جهل بر شمرده است. (16) امام خمینی علاوه بر مباحثی کلّی راجع به عقل و جهل، 25 جند از جنود عقل و جهل را در 25 مقصد شرح داده و تتمّه را به مجلّدی دیگر وا نهاده که ظاهراً موفّق به تألیف آن نشده اند:

____

15) آداب الصلاه، ص 75.

16) الکافی، ج 1، ص 15.

10

- ما اینجا این جزو از شرح حدیث را خاتمه می دهیم و تتمه آن را با خواست خدا در مجلّد دیگر قرار می دهیم.

به اتمام رسید این جلد در روز دوم شهر رمضان المبارک هزار و سیصد شصت و سه در قصبه محلّات، در ایامی که به واسطه گرمای هوا از قم به آنجا مسافرت کرده بودم. (17)

- و ما حقیقت توبه، و مقدّمات و شرایط آن را در باب خود در این رساله بیان می کنیم، إن شاء الله.

- پس از آن، توبه خالص کند با شرایط خود که در باب توبه بیاید. (18)

ولی این مجلّدِ مطبوع، فاقد بحث توبه است (19) و در نظر مؤلف بوده است که در مجلّد یا مجلّدات بعدی آن را تبیین کند.

امام در اواسط کتاب نیز اشاره ای به زمان تألیف آن دارند:

الآن که نویسنده، این اوراق را سیاه می کند موقع جوشش جنگ عمومی بین متّفقین و آلمان است که آتش آن در تمام سکنه عالم شعله ور شده و این شعله سوزنده و جهنم فروزنده نیست جز نائره غضب یک جانور آدم خوار و یک سَبُعِ تبه روزگار، که

به اسم پیشوایی آلمان، عالَم را و خصوصاً ملّت بیچاره خود را بدبخت و پریشان روزگار کرد … تا به کجا منتهی شود و کی این جمعیت بینوا از دست چند نفر حیوانِ به صورت انسان … خلاص شوند و این بیچارگی خاتمه پیدا کند و این ظلمتکده خاکی نورانی شود به نور الهی ولی مصلحِ کامل؟ اللهمّ عجِّل فرجه الشریف و مُنَّ علینا بظهوره. (20)

مؤلف در این کتاب از سه اثر دیگر خود یاد کرده و به آنها ارجاع داده است:

الف) مصباح الهدایه (ص 28)؛ ب) شرح اربعین، (ص 15، 123، 166، 173، 250، 334)؛ ج) آداب الصلاه (ص 51، 107، 390، 413).

همچنین تألیف رساله ای جداگانه درباره تربیت فرزند را وعده داده اند: «… که تفصیل آن

____

17) شرح حدیث جنود و عقل و جهل، ص 429.

18) شرح حدیث جنود عقل و جهل ص 123، 105.

19) همچنان که فاقد «خاتمه» است که مؤلّف در مقدمه شرح حدیث جنود عقل و جهل، وعده آن را داده است (شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 5).

20) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 245 - 246.

11

محتاج رساله جداگانه ای است که امید است به توفیق حق موفّق به افراز آن شوم» (21) که ظاهراً چنین رساله ای تألیف نکرده اند یا از میان رفته است. همچنین آرزو کرده اند رساله ای در اثبات حدوث زمانی عالم به مسلک ویژه خود بنویسند. (22)

مؤلف در این اثر که به انگیزه تربیت و تزکیه اخلاقی عموم مردم نوشته، بیشتر صبغه اخلاقی حدیث را مدّ نظر داشته و از پرداختن به دقایق علمی که تأثیری در این جهت ندارد، جز اندکی، روی بر تافته است. بنای وی

بر تألیفی اخلاقی به سبکی جدید بر خلاف کتب رایج دانش اخلاق، و الحق در این زمینه موفّق بوده است:

… نویسنده در نظر ندارد که بحث در اطراف جهاتِ علمیه این حدیث شریف کند به جهاتی … سوم آنکه استفاده از نکات علمیه منحصر به اهل علم و فضل است و ما را نظر به استفاده عموم بلکه عوام است. چهارم - و آن عمده است - آنکه مقصود مهم از صدور این احادیث شریفه و مقصد اسنی از بسط علوم الهیه، اِفهام نکات علمیه و فلسفیه … نیست؛ بلکه غایت القصوای آن سبکبار نمودن نفوس است از عالم مظلِم طبیعت و توجه دادن ارواح است به عالَم غیب و منقطع نمودن طایر روح است از شاخسار درخت دنیا، که اصل شجره خبیثه است و پرواز دادن آن است به سوی فضای عالم قدس و محفل انس، که روح شجره طیبه است و این حاصل نیاید مگر از تصفیه عقول و تزکیه نفوس و اصلاح احوال و تخلیص اعمال …

بالجمله، به نظر قاصر، اخلاق علمی و تاریخی و همین طور تفسیر ادبی وعلمی و شرح احادیث بدین منوال از مقصد و مقصود دور افتادن … است. نویسنده را عقیده آن است که مهم در علم اخلاق و شرح احادیث مربوطه به آن یا تفسیر آیات شریفه راجعه به آن، آن است که نویسنده آن با اِبشار و موعظت و نصیحت و تذکر دادن و یاد آوردن، هر یک از مقاصد خود را در نفوس جایگزین کند …

نویسنده راه نوشتن کتاب اخلاق را باز کردم که اگر عالمی نویسنده و قادر بر تقریر و تحریر پیدا

شد این طرز بنویسد … (23)

____

21) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 155.

22) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 23: «… بیان آن با مقدماتش محتاج به اِفراد رساله جداگانه است، «لعلّ الله یحدث بعد ذلک أمراً» و توفیقی عنایت فرماید که به آن نایل شویم».

23) شرح حدیث جنود و عقل و جهل، ص 7 - 14.

12

4. جهاد اکبر یا مبارزه با نفس

کتاب دیگری که از تألیفات امام نیست؛ امّا جزء آثار اخلاقی و تقریر بیانات اخلاقی ایشان در دوره تبعید در نجف اشرف است، جهاد اکبر یا مبارزه با نفس است. چنانکه گذشت، حضرت امام حدود شصت سال پیش در حوزه علمیه قم، جلسات پر رونق و تأثیر گذار و راهگشای اخلاق داشته اند و هر چند تقریراتِ آن دروس بر جای نمانده است؛ ولی خوشبختانه، امام مطالب اخلاقی مورد نظر خود را در آثار پیشگفته به ودیعت نهاده اند.

امام خمینی روز 13 مهرماه 1344 برابر با 9 جمادی الآخره 1385، از ترکیه به فرودگاه بغداد، و عصر جمعه 23 مهر 1344 به نجف اشرف وارد شدند و روز 23 / 8 / 1344 برابر با 20 رجب 1385 در مسجد شیخ انصاری قدس سره در نجف اشرف، تدریس فقه را شروع کردند. تدریس ایشان از آن تاریخ تا هنگام خروج از نجف و حرکت به سمت پاریس؛ یعنی اوایل ذی قعده 1398 برابر با اواسط مهرماه 1357، در ایام درسی حوزه ادامه داشت. هر چند در دوره تبعید در نجف اشرف، درس رسمی ایشان منحصر به فقه بود، ولی گهگاه و به مناسبتهای مختلف - مانند آغاز و انجام سال تحصیلی و پیش از ماه مبارک رمضان -

بیانات اخلاقی و مواعظ و تذکرات تنبّه دهنده ای داشته اند.

حجه الاسلام جناب آقای سید حمید روحانی بخشی از این مواعظ اخلاقی را همان زمان تقریر کرد که با نام جهاد اکبر یا مبارزه با نفس همراه با دروس امام درباره ولایت فقیه - و گاه جداگانه - سالها پیش از پیروزی انقلاب در خارج از ایران و سپس بارها در ایران منتشر شد. تاریخ مقدمه ناشر بر جهاد اکبر ذی حجه 1392 است. بنابراین، محتوای اثر فوق تا پیش از این تاریخ؛ یعنی بین سالهای 1385 تا 1392 القا شده است.

متأسفانه نوار این دروس اخلاقی، جز دو جلسه در دست نیست. آن دو جلسه از نوار پیاده شده و در صحیفه امام (ج 2، ص 14 - 28، و ص 390 - 391) چاپ شده است. از مقایسه این دو جلسه با جهاد اکبر مشخّص می شود که نصّ سخنان امام - مانند آنچه در صحیفه نور و صحیفه امام دیده می شود - پیاده نشده، بلکه مقرّر محترم - البته با موافقت امام - محتوای بیان ایشان را با ویرایش و تقدیم و تأخیر و رعایت نظم منطقی مباحث و تبدیل زبان گفتار به نوشتار

13

عرضه، و از این راه خدمتی بس ارزنده کرده اند.

بنابراین، بر خلاف سه اثر پیشین، جهاد اکبر به قلم حضرت امام نیست بلکه تقریر دروس ایشان است، آنهم نه مثل صحیفه نور و صحیفه امام که عین عبارت به همان شکل اصلی پیاده شده است، بلکه با تغییراتی که گذشت. از این رو، و نیز برای پرهیز از هر گونه اشتباه، ما آن را تقریرات دروس اخلاق نامیده ایم. پیداست که این اسم با

محتوا مطابقتر است؛ هر چند، چنانکه گذشت، حضرت ایشان در نجف اشرف، درسِ اخلاقی منظّم و با این عنوان نداشته اند؛ ولی این محتوا از بهترین دروس اخلاق به شمار می آید.

حضرت امام به آثار اخلاقی اش بیش از دیگر آثارش تعلّق خاطر داشته و نشر آنها را لازمتر می دانسته است. دلیل این نکته بند ششم وصیت نامه ایشان است که در 15 دی ماه 1356 برابر با 25 محرم 1398 در نجف اشرف نوشته اند:

6. کتب خطّی این جانب را در صورت امکان طبع کنند، و اگر کسی خواست طبع کند در اختیار او بگذارند به طوری که ضایع نشود، خصوصاً کتب اخلاقی را. (24)

فصل سوم: ویژگیها و محورهای اصلی آثار اخلاقی امام خمینی قدس سره
اشاره

چنانکه گذشت حضرت امام سالها وقت شریف و عمر عزیز خود را صرف این دانش کرد. نزد استادان بزرگ اخلاق و معرفت مانند مرحوم آیه الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و مرحوم آیهالله شیخ محمد علی شاه آبادی (أفاض الله علی روحیهما المراحمَ الربّانیه و حباهما بالنعم الهنیئه) دانش اندوخت و سپس سالهای متمادی به مطالعه و غور در این مسائل و تدریس آنها پرداخت و علم را با عمل و ایمان قرین ساخت و خود استادی بزرگ و موفّق و تأثیرگذار شد و آنچه را یافت و چشید و تجربه کرد نوشت. از این رو مطالب ایشان از غنا، عمق و پختگی ویژه ای برخوردار است و با بسیاری از کتابهای اخلاق تفاوتهای فراوان دارد. از سوی دیگر، به دلیل تدریس اخلاق در حوزه و اهمیت ویژه ای که برای تزکیه و تهذیب روحانیان و اصلاح حوزه قائل بود، مباحث ایشان کاربردی، کارآمد، شفای دردهای بی درمان و عمدهً مربوط به

موضوعاتی است که بیشتر در حوزه ها محل ابتلا و نیاز است - هر چند برای

____

24) صحیفه امام، ج 3، ص 292 - 293.

14

عموم طبقات نیز تنبّه آفرین و درس آموز است - و یکی از دلایل گزینش ما نیز همین نکته است. به هر حال، پاره ای از محورهای اصلی در کتابهای اخلاقی امام، به اجمال، طی ده بند به مصداق «تلک عشره کامله» ذکر می شوند:

1. انسان دارای دو فطرت است: اصلی و تبعی

امام مکرّراً متذکر شده اند که انسان دارای دو فطرت است: یکی اصلی که عبارت است از عشق به کمال مطلق؛و دیگری تبعی که عبارت است از تنفّر از نقص، و از این دو فطرت تعبیر می کنند به فطرت مخموره بی حجاب، و همه جنود عقل را جنود این فطرت می دانند. هر گاه این فطرت اصلی تحت تأثیر گناهان واقع شود، «محجوبه» به حجاب طبیعت می شود و جنود جهل همگی جنود فطرت محجوبه اند. (25)

… و از این جهت احکام آسمانی … بر طبق نقشه فطرت و طریقه جِبلّت بنا نهاده شده و تمام احکام الهی به طریق کلّی به دو مقصد منقسم شود که یکی اصلی و استقلالی و دیگر فرعی و تبعی است و جمیع دستورات الهیه به این دو مقصد، یا بی واسطه یا با واسطه رجوع کند:

مقصد اول

- که اصلی است و استقلالی - توجه دادن فطرت است به کمال مطلق و أهم و عمده مراتب سلوک نفسانی و بسیاری از فروع احکام از قبیل مهمّات صلات و حج به این مقصد مربوط است.

مقصد دوم

- که عرضی و تبعی است - تنفّر دادن فطرت است از شجره خبیثه دنیا و طبیعت که ام النقائص و اُمّ الأمراض است

و بسیاری از ربوبیات و عمده دعوتهای قرآنی و عمده ابواب ارتیاض و سلوک و کثیری از فروع شرعیات از قبیل صوم و صدقات واجبه و مستحبه، و تقوا و ترک فواحش و معاصی به آن رجوع کند.

این دو مقصد مطابق نقشه فطرت است، چنانکه دانستی که در انسان دو فطرت است: فطرت عشق به کمال، و فطرت تنفّر از نقص. پس جمیع شرایع مربوط به فطرت است و برای تخلّص فطرت از حجُب ظلمانیه طبیعت. (26)

2____

25) ر ک: شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 76 - 77؛ شرح اربعین، ص 127 - 128، 182 - 184؛ آداب الصلاه، ص 116 - 119.

26) شرح جنود عقل و جهل، ص 79 - 82. با تلخیص. نیز ر ک: ص 303، 380 - 381، 395.

15

2. عالم طبیعت دار تغیر، و جمیع ملکات و اخلاق قابل تغیر و اصلاح است

امام رحمه الله بارها بر این نکته تأکید کرده اند که عالم طبیعت دار تغیر و تبّدل وتصرّم است و در نتیجه تا پیش از فرا رسیدن مرگ، آدمی می تواند همه اخلاق رذیله را، هر چند در نفس ریشه دوانده باشند، اصلاح کند و هیچ عذری از این جهت پذیرفته نیست. از سوی دیگر، محاسن اخلاقی و مکارم و ملکات حمیده هیچ گاه نباید موجب عجب و غرور شوند؛ زیرا چه بسا زایل شوند و تا دم مرگ باقی نباشند:

انسان تا در عالم طبیعت واقع است می تواند نقایص خود را مبدّل به کمالات، و رذایل خویش را تبدیل به خصایل حمیده، و سیئات خود را مبدّل به حسنات نماید، و اینکه معروف است «فلان خُلقِ زشت یا فلان صفتِ رذیله از ذاتیات است و قابل تغییر نیست» اصلی ندارد و حرفی بی

اساس و ناشی از قلّت تدبّر است. بلکه با ریاضات و مجاهدات تمام صفات نفسانیه را می توان تبدیل نمود و تغییر داد، حتّی جُبن و بُخل و حرص و طمع را می توان مبدّل به شجاعت و کرم و قناعت و عزّت نفس نمود. (27)

چنانکه دلالت بر این مدّعا کند علاوه بر برهان و تجربه، دعوت انبیا و شرایع حقّه به سوی اخلاق کریمه و ردع آنها از مقابل آنها. (28)

3. علم رسمی سر به سر قیل است و قال

امام رحمه الله با بیانهای گوناگون این حقیقت را تبیین کرده اند که آموختن علوم رسمی و انباشتن اصطلاحات و مفاهیم خشک و بی مغز نه تنها موجب نجات و فلاح آدمی نیست بلکه اگر با تهذیب همراه نباشد ضررش از چیزهای دیگر بیشتر است. چه بسا آدمی با هفتاد سال زحمت و تلاش با کدّ یمین و عرق جبین جهنّم تحصیل کند و معانی حرفیه، اصول عملیه و لفظیه و شرعیه و عقلیه، اصل مثبت، حکومت و ورود، استصحابِ عدمِ ازلی و تعلیقی و کلّی قسم ثالث، اصاله الوجود و اعتباریه الماهیه، ماده و صورت و هیولی و اعیان ثابته و فیض

____

27) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 51. با تلخیص. نیز ر ک: آداب الصلاه، ص 206 - 208؛ شرح اربعین، ص 510 - 512، با تلخیص.

28) شرح اربعین، ص 510، با تلخیص.

16

مقدس و اقدس و عقول عشره، او را سودی نبخشد و بر ظلمت و اَنانیت و ما و منی بیفزاید، و وی را به مراتب از وقتی که این اصطلاحات را نمی دانست از خدای سبحان دورتر کند. خلاصه، امام دانستن علوم رسمی را «انبارداری مفاهیم» می نامد و بدون تهذیب ارزشی برای

آنها قایل نیست و حتی علم توحید را هم هنگامی که همراه ایمان نباشد نافع نمی داند و به تفصیل نشانه های ایمان و علم نافع را با استفاده از آیات و روایات بر می شمارد.

امروزه برخی با انباشتن اصطلاحاتی چند و چند صباحی تدریس یا تألیف و به قلم آوردنِ کتاب و مقالتی چند، می پندارند که قدم بر فرق فرقدین نهاده، حائز منقبت دنیا و آخرت و ملک و ملکوت شده و جزء صالحان و صدّیقان و مقرّبان گشته اند و بر زمین و زمان فخر می فروشند، غافل از آنکه اینها همه از دامهای ابلیس و خدعه ها و مکاید اوست:

… آن علم معارفی که در انسان به جای فروتنی و خاکساری، سرکشی و تدلّل ایجاد کند، پس مانده ابلیس است. این اصطلاحات اگر این نتیجه را حاصل کند از تمام علوم پست تر است؛زیرا از علوم دیگر توقّع نیست که انسان را الهی، و از قیود نفسانیه یکسره بیرون کند. صاحبان آن علوم نیز چنین دعوایی ندارند. پس آنها به سلامت نزدیکترند. لااقل این عُجبِ موجبِ هلاکت در آنها پیدا نشده، و وسیله معرفه الله آنها را از ساحت مقدس حق دور نکرده. پس وای به حال تو ای بیچاره گرفتار مشتی مفاهیم و سرگرم پاره ای از اصطلاحات که عمر عزیز خود را در فرو رفتن به چاه طبیعت گذراندی، و از حق به واسطه علوم حقّه دور شدی! تو به معارف خیانت کردی، تو حق و علم حقّانی را وسیله عمل شیطانی کردی. قدری از خواب غفلت برخیز و به این مفاهیم دل خوش مکن.

از اینجا حال سایر علوم را نیز باید به دست آورد: اگر حکیمی

یا فقیهی یا محدّث و مفسّری، ببین از این علوم در قلب تو چه یادگارهایی مانده. اگر دیدی در تو از این علوم اعجاب و خودبینی حاصل شده است بدان که طعمه ابلیس شدی. نظر کن ببین جز پاره ای اصطلاحات بی مغز، چه داری؟ آیا می توان با این اصطلاحات ملائکه الله غِلاظ و شداد را جواب داد؟ آیا می شود با هیولی و صورت و معانی حرفیه و مانند اینها خدای عالم را بازی داد؟ گیرم در این عالم که کشف سرائر نمی شود بتوان به بندگان خدا تکبر کرد، آیا می توان در قبر و قیامت هم باز با همین پای چوبین رفت؟

17

به جان دوست قسم که اگر علوم الهی و دینی، ما را هدایت به راه راستی و درستی نکند، پست ترین شغلها از آن بهتر است؛ چه، شغلهای دنیوی نتیجه های عاجلی دارند و مفاسد آنها کمتر است؛ ولی علوم دینی اگر سرمایه تعمیر دنیا شود دین فروشی، و وزر و وبالش از همه چیز بالاتر است.

حقیقهً چقدر کم ظرفیتی می خواهد که به واسطه دو سه تا اصطلاح بی سر و پا که ثمرات شیطانی نیز دارد، انسان به خود ببالد و خود را از بندگان خدا بالاتر و بهتر بداند و دیگران را جاهل و بی مقدار محسوب کند.

چقدر جهل می خواهد که انسان گمان کند با این مفاهیم بی مغز، خود را به مقام علماء بالله رسانده و ملائکه پَر خود را زیر پای او فرش کرده [اند] و توقّع احترام از بندگان خدا داشته [باشد]؟!

اینها غرور بیجاست. جهالت و شیطنت است. ارث ابلیس است. ظلمات فوق ظلمات است. چه شد که علوم انبیا و

اولیا، هر روز ما را از خدا دور و به شیطان نزدیک می کند. پس باید کی به فکر اصلاح افتاد؟

طالب علم شدی، و از آن تجاوز کردی عالم شدی، به مسند فقاهت و فلسفه و حدیث و مانند اینها نشستی و خود را اصلاح نکردی! پس باید چه وقت یک قدم برای خدا برداشت؟ اینها همه دنیا بود و تو را به دنیا نزدیک، و از خدا و آخرت دور، و علاقه به دنیا و طبیعت را در دل تو زیاد کرد. (29)

… ما به این عمرِ کوتاه و اطلاعِ کم، در این عرفاء اصطلاحی و در علماء سایر علوم، اشخاصی دیدیم که به حقِّ عرفان و علم قسم که این اصطلاحات در دل آنها اثر نکرده، بلکه اثر ضد کرده. ای طلبه مفاهیم! ای گمراه حقایق! قدری تأمّل کن ببین چه داری از معارف؟ معارفی که کدورت قلب را بیفزاید معارف نیست. وای بر معارفی که عاقبت امر صاحبش را وارث شیطان کند.

تو طلبه فقه و حدیث و سایر علوم شرعیه نیز در مقام علم بیش از یک دسته اصطلاحات ندانی. اگر این علوم که همه اش مربوط به عمل است در تو اضافه ای نکرده و تو را اصلاح ننموده، کارت از علمای سایر علوم پست تر و ناچیزتر، بلکه از کار همه عوام

____

29) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 340 - 344 با تلخیص.

18

پست تر است. این مفاهیم عرضیه و معانی حرفیه و نزاعهای بی فایده، که بسیاری از آن به دین خدا ارتباطی ندارد و از علوم هم حساب نمی شود اینقدر ابتهاج و تکبّر ندارد. خدا شاهد است - و کفی

به شهیداً - که اگر علم نتیجه اش اینها باشد و تو را هدایت و مفاسد اخلاقی و علمی را از تو دور نکند، پست ترین شغلها از آن بهتر است … (30)

4. فرق علم و ایمان و بی ثمر بودن علم بدون ایمان

مؤلف بزرگوار فرق علم و ایمان را بخوبی تبیین کرده و بی فایده بودن علم بدون ایمان - حتی علم توحید - را به کرسی نشانده است. ایشان بر این نکته تأکید می کنند که نباید در منزل علم سکونت گزید بلکه باید از آن عبور کرد و به منزل ایمان که حظّ قلب است دست یافت:

ایمان غیر از علم و ادراک است؛ زیرا علم و ادراک حظّ عقل است و ایمان حظّ قلب. انسان به مجرّد آنکه علم پیدا کند به خدا و پیغمبران و یوم القیامه، او را نتوان مؤمن گفت. چنانکه ابلیس تمام این امور را علماً و ادراکاً می دانست و حق تعالی او را کافر خواند.

بسا فیلسوفی به برهانهای فلسفی، شُعَب توحید و مراتب آن را مُبرهن کند و خود مؤمن بالله نباشد. ما همه می دانیم [که قرآن شریف] از معدن وحی الهی برای تکمیل بشر و تخلیص انسان از محبس ظلمانی طبیعت و دنیا نازل شده و وعد و وعید آن، همه حقِّ صُراح و حقیقت ثابته است، و در تمام مندرجات آن شائبه خلاف واقع نیست. با این وصف، این کتاب بزرگ الهی در دل سختِ ما به اندازه یک کتاب قصّه تأثیر ندارد؛ نه دلبستگی به وعده های آن داریم و نه خوفی از وعید آن در قلب ما حاصل آید.

این نیست جز آنکه حقیقت و حقّیت قرآن به قلب ما نرسیده و دل ما به آن

نگرویده، و ادراک عقلی بسیار کم اثر است.

خدای تبارک و تعالی برای مؤمنین در قرآن شریف، خواصّی ذکر فرموده است و همچنین در احادیث شریفه اهل بیت عصمت برای مؤمن اوصافی ذکر شده است که هیچ یک از آنها در ما نیست. با اینکه ما خود می دانیم که همه به علم برهانی یا امثال آن، اعتقاد به خدا و توحید ذات مقدس و سایر ارکان ایمانی داریم. این نیست مگر برای آنکه ایمان غیر از ادراک عقلی است. چه شده است که در گوش ما آیات شریفه فرو نمی رود و

____

30) شرح اربعین، ص 90 - 92، با تلخیص.

19

برای ما حجاب فوق حجاب می شود؟!

این نیست جز آنکه نور ایمان در قلب ما نازل نشده، و علوم ما به همان حدّ علمی باقی مانده و به لوح قلب وارد نگردیده. از اینجا معلوم می شود که درست گفته آنکه گفته:

پای استدلالیان چوبین بُوَد

پای چوبین سخت بی تمکین بود (31)

ممکن است انسان با عِلم بحثی برهانی هر یک از این ارکان [توکل] را مبرهن نموده ولی این علم برهانی در او به هیچ وجه اثر نکند. بسا فیلسوف قوی البرهانی که با علم برهانی اثبات نموده احاطه علمی حق تعالی را به جمیع ذرّات وجود، و احاطه قیومی ذات مقدس را با براهین مُتقَنه قطعیه ثابت می نماید؛ ولی این علم قطعی در او اثر نمی کند، به طوری که اگر در خلوتی مثلاً به معصیتی اشتغال داشته باشد، با آمدن طفل ممیزی حیا نموده و از عمل قبیح منصرف می شود، و علمش به حضور حق، بلکه حضور ملائکه الله، بلکه احاطه اولیاء کمَّل - که همه تحت میزانِ برهانی علمی

است - برای او حیا از محضر این مقدّسین نمی آورد. این نیست جز آنکه علوم رسمیه برهانیه از حظوظ عقل هستند. اینکه ذکر شد، نه اختصاص به فیلسوف داشته باشد، بلکه چه بسا عارف اصطلاحی متذوّقی که لاف از توحید زند، به همین درد دچار است.

پس کسی که بخواهد به مقام توکل و تفویض و ثقه و تسلیم رسد، باید از مرتبه علم به مرتبه ایمان تجاوز کند و به علوم صِرفه رسمیه قانع نشود، و ارکان و مقدماتِ حصولِ این حقایق را به قلب برساند … (32)

5. مکاید نفس و شیطان

یکی از نکات مورد اهتمام امام، تبیین مکاید گوناگون شیطان و نفس و متناسب با اصناف و اشخاص مختلف است:

چه بسا که شیطان و نفس، انسان را سالهای طولانی دعوت به اعمال صالحه و اخلاق حمیده و پیروی از شریعت مطهّره کنند به امید آنکه او را مبتلا به اِعجاب و خودپسندی کنند و با همه مشقّتها و ریاضات ساقط کنند. پس غرور علمی و خودخواهی و

____

31) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 87 - 95، با تلخیص.

32) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 201 - 203، با تلخیص. نیز ر ک: آداب الصلاه، ص 14، 93.

20

خودپسندی یکی از مهلکات است که انسان را به شقاوت کشاند، و خود داری و نگهبانی از نفس از مشکلترین امور است که باید به خدای تعالی پناه برد و از او طلبِ دستگیری کرد. به قدری مکاید نفس و شیطان گاهی دقیق شود که با هیچ موشکافی نتوان آن دقایق و مکاید را کشف کرد مگر با توفیق خدا و دستگیری او. (33)

اشتغال به تهذیب نفس و تصفیه

اخلاق، که فی الحقیقه خروج از تحت سلطه ابلیس و حکومت شیطان است، از بزرگترین مهمّات و اَوْجبِ واجبات عقلیه است.

ممکن است انسان را یک نظر به نامحرمان یا یک لغزش کوچک لسانی، مدتها از سرائر و حقایق توحید باز دارد. بی اعتنایی و قلّت مبالات موجب حرمان از سعادت مطلقه و از دامهای ابلیس است.

مثلاً کسانی که اهل مناسک و عبادت ظاهریه هستند، شیطان عبادات صوریه را در نظر آنها جلوه دهد و کمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات و مناسک ظاهریه کند و دیگر کمالات و معارف را از نظر آنها بیندازد. بلکه آنها را به صاحبان آنها بدبین کند. از این جهت در بعضی از آنها عبادات بعکس نتیجه دهد. نماز که حقیقت تواضع و تخشّع است در بعض آنها اعجاب و کبر و خودبینی و خودفروشی نتیجه دهد.

به همین قیاس، کسانی که در رشته تهذیب باطن و تصفیه و تجلیه اخلاق هستند، گاه شود که شیطان بعضی از آنها را در دام کشد و مناسک و عبادات قالبیه و همین طور علوم رسمیه و معارف الهیه را در نظر آنها ناچیز قلم دهد، به طوری که لسان طعن و سوء به علماء شریعت و ارکان دیانت و حکماء ربّانی باز کنند، با آنکه خود را صاحب صفای باطن و خُلق مهذَّب شمارند.

همین طور نیز اگر حکیمی یا عارفی در زنجیر شیطان در آمد و محبوس و موقوف در همان عقلیات شد، به دیگران با نظر خواری و بی مقداری نظر کند و علماء شریعت را قشری و فقهاء اسلام را عامی خواند تا چه رسد به

دیگران و او جز خود و رفقای خود [را] که انباردار مفهومات و اعتباریات هستند، کسی دیگر را به حساب نیاورد، و این آفت نیست جز همان سلطه ابلیسیه. اگر اینان کیفیت سیر الی الله و خروج از بیت نفس و طبیعت را واقف بودند، مبتلا به این دام بزرگ ابلیس نمی شدند. (34)

____

33) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 413 - 414.

34) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 67 - 71.

21

باید به خدا پناه برد از شرّ نفس و مکاید آن، که انسان را از معصیت به کفر، و از کفر به عجبِ به کفر می کشد. نفس و شیطان به واسطه کوچک شمردن بعضی از معاصی، انسان را مبتلا کنند به آن معصیت، و پس از خوار شمردن آن، انسان به معصیت دیگری که قدری بالاتر است مبتلا شود؛ و پس از تکرار آن نیز از نظر افتد، و در چشم انسان کوچک، و به بزرگتر مبتلا شود، همین طور انسان پیش می رود تا آنکه بکلّی معاصی از نظرش افتد و کارش منجر به کفر و زندقه و اعجاب به آنها شود … (35)

ای قاری محترم، مغرور شیطان مباش و فریب نفس امّاره مخور که تدلیس اینها بسیار دقیق است و هر امر باطلی را به صورت حق به انسان تعمیه می کنند و انسان را فریب می دهند. گاهی به امید توبه در آخر عمر انسان را به شقاوت می کشانند و گاهی به وعده شفاعت شافعین علیهم السلام انسان را از ساحت قدس آنها دور و از شفاعت آنها مهجور می نمایند. (36)

6. حُبّ دنیا و نفس

امام رحمه الله منشأ همه مفاسد را حُبّ دنیا و شعبه ها و

شاخه های آن می داند و این حقیقت را که منصوص و مأثور است بخوبی شرح داده و تبیین کرده است:

اُسِّ اساس و اُمُّ الامراض را باید حُبّ دنیا دانست. چون حُبّ دنیا در دل متمکن شد، به مجرّد آنکه با یکی از شؤون دنیاوی مزاحمتی حاصل شد، قوّه غضب فوران کند و عنان اختیار را از دست بگیرد و متملّک نفس شود و انسان را از جاده شریعت و عقل خارج کند.

پس علاج اساسی به قلع ماده آن است که آن حبّ دنیاست. اگر انسان نفس را از این حبّ تطهیر کند، به شؤون دنیایی سهل انگاری کند و از فقدان جاه و مال و منصب و ریاست، طمأنینه نفس را از دست ندهد و حقیقت حلم و بردباری و طمأنینه نفس در انسان پیدا شود، و قرار و ثبات نفس روز افزون شود.

برای قلع این ماده - که مایه تمام مفاسد است - انسان هر چه ریاضت بکشد بجا و بموقع

____

35) شرح اربعین، ص 66 - 67، با تلخیص. نیز ر ک: ص 100، 532.

36) آداب الصلاه، ص 35 - 36، با تلخیص.

22

است و الحق ارزش دارد، و برای قلع آن تفکر در احوال گذشتگان و تفکر در قصص قرآنیه بهترین علاج است. (37)

بالجمله، این اُمّ الاَمراض انسان را به انواع بلیات مبتلا کند و کار انسان را به هلاکت ابدی کشاند. (38)

عن أبی عبدالله علیه السلام: «رأسُ کلِّ خطیئهٍ حُبُّ الدنیا». بس است برای انسان بیدار همین حدیث شریف. با قدری تأمّل معلوم شود که تقریباً تمام مفاسد اخلاقی و اعمالی، از ثمرات این شجره خبیثه است. هیچ دین و مذهب باطلی تأسیس نشده

و هیچ فسادی در دنیا رخ نداده مگر به واسطه این موبقه عظیمه. انسان دارای این حب از جمیع فضایل معنویه برکنار است.

چون معلوم شد که حبِّ دنیا مبدأ و منشأ تمام مفاسد است، بر انسان عاقل علاقه مند به سعادت خود لازم است این درخت را از دل ریشه کن کند و طریقِ علاج عملی آن است که معامله به ضد کند: اگر علاقه به فخر و تقدّم و ریاست و استطالت دارد اعمال ضدّ آن کند و دماغ نفس امّاره را به خاک بمالد تا اصلاح شود. (39)

7. دستورالعملهای اخلاقی

امام رحمه الله علاوه بر مواعظ شافی و نصایح کافی، که در جای جای آثارش دیده می شود، گاهی اشاره ای نیز به دستورهای عملی کرده اند که برای سالکان کوی دوست بسی سودمند است:

انسان باید این چند صباح را مغتَنم شمارد و ایمان را با هر قیمتی که هست تحصیل و دل را با آن آشنا کند و این در اوّل سلوک انسانی صورت نگیرد مگر آنکه اوّلاً نیت را در تحصیل معارف و حقایق ایمانیه خالص، و قلب را با تکرار و تذکر، به اخلاص و ارادت آشنا کند تا اخلاص در قلب جایگزین شود.

پس در آن وقت، با طهارت، وجهه قرآن و ذکر را متوجه قلب کند و آیات شریفه الهیه که مشتمل بر تذکر و توحید است به قلب بخواند به طور تلقین و تذکیر و اگر آیات شریفه

____

37) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 377 - 378، با تلخیص. نیز ر ک: ص 272 - 274.

38) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 253 - 256، با تلخیص.

39) آداب الصلاه، ص 48

- 52، با تلخیص.

23

سوره حشر را از «یا أیها الذین آمنوا اتقّوا الله»، که آیه 18 است، تا آخر سوره، در وقت فراغت نفس از واردات دنیایی مثل آخر شب یا بین الطلوعین با حضور قلب بخواند و در آنها تفکر کند، امید است - إن شاءالله - نتایج حسنه ببرد.

و اگر در شب و روز چند دقیقه ای به حسب اقبال قلب و توجه آن - یعنی به مقداری که قلب حاضر است - نفس را محاسبه کند در تحصیل نور ایمان، و از آن مطالبه نور ایمان کند و آثار ایمان را از آن جستجو کند، خیلی زودتر به نتیجه می رسد إن شاءالله. (40)

پس از آنکه عقل به طور علم برهانی، ارکان توکل را مثلاً دریافت، سالک باید همّت بگمارد که آن حقایقی را که عقل ادراک نموده، به قلب برساند و آن حاصل نشود مگر آنکه انتخاب کند برای خود در هر شب و روزی، ساعتی را که نفس اشتغالش به عالم طبیعت کم و قلب، فارغ البال است. پس در آن ساعت مشغول ذکر حق شود با حضور قلب و تفکر در اذکار و اوراد وارده. مثلاً ذکر شریف «لا إله إلّا الله» را در وقت فراغت قلب، با اقبالِ تام به قلب بخواند به قصد آنکه قلب را تعلیم کند، و تکرار کند این ذکر شریف را، و به قلب به طور طمأنینه و تفکر بخواند و قلب را با این ذکر شریف بیدار کند تا آنجا که قلب را حالت تذکر و رقّت پیدا شود. پس به واسطه مدد غیبی به ذکر شریف غیبی گویا و زبان تابع قلب شود

و چه بسا که اگر مدتی این عمل شریف با شرایط انجام گیرد خود قلب متذکر و زبان تبع آن شود و گاه شود که انسان در خواب است و زبانش به ذکر شریف گویاست. تا آنجا که نفس با اشتغال به طبیعت نیز متذکر توحید است (41).

8. انکار نکردن مقامات اولیاء خدا

امام خمینی مکرّراً سفارش کرده اند که مقامات اولیا را که آدمی خود درک نکرد و نچشید انکار نکند و آنچه را خود نمی داند و دستش از آن کوتاه است هیچ و پوچ نخواند و از حدّ خود نگذرد که معصوم فرموده اند: «رحم الله امرءاً عرف قدره و لم یتعدَّ طَوْرَه»:

از تمام حجابها سخت تر حجاب انکار از روی افکار محجوبه است که انسان را از همه چیز باز می دارد و بهتر برای امثال ما محجوبین تسلیم و تصدیق آیات و اخبار اولیاء

____

40) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 104 - 107، با تلخیص. نیز ر ک: شرح اربعین، ص 208.

41) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 203 - 204، با تلخیص. نیز ر ک: آداب الصلاه، ص 377 - 379.

24

خداست و بستن باب تفسیر به آراء و تطبیق با عقول ضعیفه. (42)

افسوس که ما از معارف الهیه و از مقامات معنوی اهل الله بکلّی محرومیم. یک طایفه از ما بکلّی مقامات را منکر و اهل آن را به خطا و باطل و عاطل دانند و کسی که ذکری از آنها کند یا دعوتی به مقامات آنها نماید او را بافنده محسوب دارند. این دسته از مردم را امید نیست که بتوان متنبّه کرد و از خواب گران بیدار نمود. لعمر الحبیب که مقصودی از این

کلام نیست جز آنکه برای برادران ایمانی خصوصاً اهل علم تنبهّی حاصل آید و لااقل منکر مقاماتِ اهل الله نباشند که این انکار منشأ تمام بدبختیها و شقاوتهاست. مقصود ما آن نیست که اهل الله کیانند، بلکه مقصود آن است که مقامات انکار نشود؛ امّا صاحب این مقامات کیست خدا می داند «آن را که خبر شد خبری باز نیامد». (43)

9. تعبّد و توجه و عنایت شدید به ادعیه و احادیث ائمه علیهم السلام و تبیین مقامات آنها

عنایت شدید امام به ادعیه و احادیث ائمه برای تبیین و اصلاح اخلاق، از سراسر آثار ایشان مشهود است. اینکه چند کتاب مهم از آثار ایشان شرح سخنان ائمه علیهم السلام است - مانند شرح دعای سحر، شرح حدیث جنود عقل و جهل و شرح اربعین - خود گواه صادق این مدّعاست. ایشان در آثار خود برای تبیین مقاصد اخلاقی عمدهً از احادیث عترت طاهره علیهم السلام استفاده کرده واز کتب رایج اخلاق و عرفان، جز اندکی، نقل نکرده است. تعبّد و عنایت شدید مؤلف به احادیث شریفه، و ادب و احترام فوق العاده در برابر ائمّه علیهم السلام و آثار و بزرگان مکتب شیعه، در آثار ایشان بخوبی هویداست:

هر کس مراجعه کند به احادیث شریفه آل بیت عصمت و طهارت کند خصوصاً اصول کافی شریف و توحید شیخ صدوق و نهج البلاغه و ادعیه مأثوره از آن بزرگواران، خصوصاً صحیفه سجّادیه، از روی تدبّر و تفکر، خواهد دانست که مشحون از علوم الهیه و معارف ربّانیه هستند بی حجاب اصطلاحات و قیود مفهومات، که هر یک حجاب روی جانان است! (44)

____

42) شرح اربعین، ص 665، با تلخیص. نیز ر ک: ص 389 - 390.

43) آداب الصلاه، ص 166 - 168، با تلخیص. نیز ر

ک: صحیفه امام، ج 20، ص 155.

44) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 63 - 64، با تلخیص.

25

ما چون نبی اکرم را هادی طریق یافتیم و او را واصل به تمام معارف می دانیم، باید در سیر ملکوتی تبعیتِ او کنیم بی چون و چرا و اگر بخواهیم فلسفه احکام را با عقل ناقص خود دریابیم، از جاده مستقیم منحرف می شویم و به هلاکت دائم می رسیم. ما مریضان و گمراهان، باید نسخه های سیر ملکوتی و امراض قلبیه خود را از راهنمایان طریق هدایت دریافت کنیم و بی به کار بستن افکار ناقصه و آراء ضعیفه خود، به آنها عمل کنیم تا به مقصد برسیم. بلکه همین تسلیم در بارگاه قدس الهی یکی از مُصلحاتِ امراض روحیه است، و خود نفس را صفایی بسزا دهد و نورانیت باطن را روز افزون کند. (45)

احادیث شریفه اهل بیت عصمت علیهم السلام را که خلفاء رحمان و خلاصه بنی الإنسانند، نورانیتی است که در دیگر کلمات یافت نشود؛ چه آن از سرچشمه علم رحمانی و فیض سبحانی نازل، و دستِ تصرّف هوا و نفس امّاره از آن دور، و دیو پلید و شیطان بعید از خیانت به آن مهجور است. از این جهت نفوس لطیفه مؤمنان را از آن احادیث شریفه اهتزازاتی روحانی و طربهایی معنوی حاصل آید که به وصف نیاید، و رابطه معنویه بین ارواح مقدسه آنان و قلوب لطیفه اینان به واسطه آن حاصل شود. (46)

تو خیال می کنی که امتیاز نماز حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به این است که طول سجود و رکوع و اذکار و اورادش بیشتر است؟ یا مناجات سید الساجدین علیه السلام هم

مثل مناجات من و توست؟ به خودشان قسم، که اگر بشر پشت به پشت یکدیگر دهند و بخواهند یک «لا إله إلّا الله» امیر المؤمنین را بگویند نمی توانند! خاک بر فرق من با این معرفت به مقام ولایت علی علیه السلام! به مقام علی بی ابی طالب قسم که اگر ملائکه مقرّبین و انبیاء مرسلین - غیر از رسول خاتم که مولای علی و غیر اوست - بخواهند یک تکبیر او را بگویند نتوانند! حالِ قلبِ آنها را جز خود آنها نمی داند کسی. (47)

چون صبح افتتاح ورود به دنیاست، خوب است سالک بیدار به حق تعالی متوسل شود و چون خود را در آن محضر شریف آبرومند نمی بیند، به اولیاء امر و خُفَرای زمان، یعنی رسول ختمی صلی الله علیه و آله وائمّه معصومین علیهم السلام متوسّل گردد، و چون برای هر روزی خفیر و

____

45) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 403 - 404، با تلخیص.

46) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 4، با تلخیص.

47) شرح اربعین ص 75 - 76

26

خواننده محترم این صفحه متناسب با کتاب اصلی خالی می باشد.

____

48) آداب الصلاه، ص 379، با تلخیص.

49) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 154 - 155.

50) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 267 - 268.

51) شرح اربعین، ص 91.

52) شرح اربعین، ص 97، با تلخیص. نیز ر ک: ص 390.

27

همچنین احترام ویژه ایشان برای استاد بزرگوارش مرحوم آیه الله شاه آبادی رحمه الله که مطالب بسیاری از ایشان نقل می کند، در سراسر آثار اخلاقی اش بخصوص شرح اربعین مشهود است.

10. موعظه های هشیار کننده و مناجاتهای سرشار از شور

موعظه ها و چکامه های اخلاقی امام مانند سرب مذاب، زوایای نفس و روح

را می شکافد و به اعماق جان می نشیند و شاید کمتر خواننده متنبّهی باشد که با خواندن آنها حداقلّ یک بار سیلاب اشک از دیده اش جاری نشود. می توان گفت که در وقت تحریر مطالب، سرّ ایشان از عالم قدس فایض بوده است. (53) نمونه های این مواعظ و سخنان بسیار، و انتخاب از میان آنها مشکل است:

ای عزیز، این قدر لاف خدا مزن! این قدر دعوی حبّ خدا مکن. ای عارف، ای صوفی، ای حکیم، ای مجاهد، ای مرتاض، ای فقیه، ای مؤمن، ای مقدّس، ای بیچاره های گرفتار، ای بدبختهای دچار مکاید نفس و هوای آن، همه بیچاره هستید! همه از خلوص و خداخواهی فرسنگها دورید! این قدر حسن ظنّ به خودتان نداشته باشید. این قدر عشوه و تدلّل نکیند. از قلوب خود بپرسید ببینید خدا را می خواهد یا خودخواه است؟ موحّد است یا مشرک؟ پس این عُجبها یعنی چه؟ این قدر به عمل بالیدن چه معنی دارد؟ عملی که فرضاً تمام اجزا و شرایطش درست، و خالی از ریا و شرک و عجب و سایر مفسدات باشد، قیمتش رسیدن به شهوات است، چه قابلیتی دارد که این قدر تحویل ملائکه می دهید؟ این اعمال را باید مستور داشت. این اعمال از قبایح و فجایع است! باید انسان از آنها خجلت بکشد و ستر آنها کند. (54)

ای عزیز، تا حجابهای غلیظ طبیعت، نور فطرت را بکلّی زایل نکرده و دستت از دار دنیا کوتاه نشده دامن همتی به کمر زن و دری از سعادت به روی خود باز کن، و بدان که اگر قدمی در راه سعادت زدی و اقدامی نمودی، و با حق (تعالی مجده) از

سر آشتی بیرون

____

53) ر ک: شرح اربعین، ص 6.

54) شرح اربعین، ص 76، با تلخیص.

28

آمدی، و عذر ماسبق خواستی؛ درهایی از سعادت به رویت باز، و از عالم غیب از تو دستگیریها، و حجابهای طبیعت یک یک پاره شود و نور فطرت بر ظلمتهای مکتسبه غلبه، و صفای قلب و جلای باطن بروز کند و درهای رحمت حق تعالی به رویت باز شود، و جاذبه الهیه تو را به عالم روحانیت جذب، و کم کم محبّت حق در قلبت جلوه کند و محبتهای دیگر را بسوزاند و اگر خدای تبارک و تعالی در تو اخلاص و صدق دید، کم کم دلت را از غیر خودش وارسته و به خودش پیوسته کند.

بار خدایا، آیا شود که این دلِ محجوب و این قلب منکوس را به خود آری، و این غافل فرو رفته در ظلمات طبیعت را به عالَم نور کشانی، و بتهای دل را به دست قدرت خود درهم شکنی؟ (55)

هان ای طالبانِ علوم و کمالات و معارف، از خواب برخیزید و بدانید که حجت خداوند بر شما تمامتر است، و میزان اعمال و علوم شما با میزان سایر بندگان خیلی فرق دارد. وای به حال طالب علمی که علوم در قلب او کدورت و ظلمت آورد؛ چنانکه ما در خود می بینیم که اگر پاره ای اصطلاحات بی حاصل تحصیل نمودیم، از طریق حق باز ماندیم و شیطان و نفس بر ما مسلط شدند و ما را از طریق انسانیت و هدایت منصرف کردند و حجاب بزرگ ما همین مفاهیم بی سر و پا شد و چاره ای نیست جز پناه به ذات مقدّس حق تعالی. (56)

«تلک عشره

کامله»

باری، سخن گفتن از اهمیت و ارزش آثار اخلاقی امام خمینی، برای آشنایان و اهل معرفت، حکمت به لقمان آموختن است:

هر کس که ز کوی آشنایی است داند که متاع ما کجایی است

داند که متاع ما کجایی است داند که متاع ما کجایی است

و برای غیر آنان نیز بهترین معرِّف، خود این آثار است و صاحب این قلم به هیچ روی نمی تواند همه ویژگیهای آنها را برشمرد و لآلی و دُرَر آنها را به چنگ آورد و به نمایش بگذارد: «وصف خورشید به شب پره اعمی نرسد».

____

55) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 85 - 86، با تلخیص.

56) شرح اربعین، ص 379 - 380، با تلخیص.

فصل چهارم: درسنامه اخلاق: گزیده آثار اخلاقی امام خمینی قدس سره

افزون بر نکاتی که در فصل پیش یاد شد، نکته مهم در اینجا این است که این مرد بزرگ از همه میدانها سرافراز بیرون آمد و بخوبی از عهده امتحان بر آمد و آنچه را سالها پیش گفته و نوشته بود در مقام عمل نشان داد و عملاً مهر تأییدی بر صحت آموزه های اخلاقی خویش نهاد. هر چند پس از پیروزی انقلاب با در اختیار داشتن همه امکانات، شخصاً برای نشر آثار خود اقدامی نکرد، که این خود حاکی از وارستگی فوق العاده اوست، آنچه مهمتر و حاکی از نهایت وارستگی این مرد بزرگ است اینکه در دوران تبعید به نجف اشرف، که طبعاً رژیم شاه برای تحقیرِ علمی و کوچک جلوه دادن او در حوزه نجف، فعالیت زیادی می کرد، وی برای نشر آثار خود که سالها پیش در قم تألیف کرده بود - مانند مناهج الأُصول و أنوار الهدایه - هیچ اقدامی نکرد. (57) آثاری که می توانست

بشدّت مرجعیت و موقعیت علمی ایشان را در نجف اشرف تثبیت کند. آری، هیچ وقت به آثار علمی اش نبالید و به رخ دیگران نکشید، در حالی که هر کس طبعاً مایل است آثار علمی اش هرچه زودتر منتشر شوند و در دسترس دیگران قرار گیرند. گفتن و نوشتن این گونه مطالب آسان، ولی عمل به آنها بسیار طاقت فرساست. حقیقهً این کوچکهای بزرگ، عظمتِ درونی و پنهان مردان بزرگ را نمایان می کنند. آری به فرموده رهبر معظم انقلاب؛ حضرت آیه الله خامنه ای (أعلی اللهُ کلمتَه و حَرَسَ نعمته):

شخصیت ممتاز و درخشان او در همه دوره های حیات سیاسی اش خیره کننده و منحصر به فرد بود … اقتدار و صلابت خود را با عدل و دادگری مزّین کرد، و تفوّق همه کس پذیر خود را با عبودیت و خاکساری منوّر ساخت و تمکن و برخورداری را با زهد و پارسایی درمان کرد. راه خدا و بندگی خدا را لحظه ای رها نکرد و چون بار امانتی سنگین بر دوش داشت مراقبتِ روحِ خود را مضاعف ساخت. سخنِ از دل برخاسته و دلِ ذاکر و خاشع، و رفتارِ از دین الهام گرفته او، چشمه جوشانی از معرفت و حکمت و تدبیرِ الهی را بر فکر و ذهن ملّت ایران که عاشق صفا و معنویت او بودند، جاری ساخت … (58)

____

57) از قرار مسموع حضرت امام نمی خواستند چیزی از وجوه شرعی صرفِ نشر آثار خود کنند.

58) صحیفه امام، ج 1، ص هشت - ده، مقدّمه.

30

با توجه به این نکات، و اینکه عمدهً مخاطَب مؤلّف بزگوار در این آثار روحانیان هستند، و این آثار دوای دردها و نابسامانیهای روزگار

ماست و اینکه کارآمد بودن آنها در میدان عمل ثابت شده است؛ حیف است که این آثار، کتاب درسی اخلاق در حوزه نباشند و دانش پژوهان حوزه از این خوان نعمت استفاده نکنند؛ از سوی دیگر، شکل فعلی آنها به دلائل زیر متناسب با درسنامه نیست:

1. حجم زیاد. نمی توان از برخی از این آثار چشم پوشی و به برخی بسنده کرد، چون هر یک مشتمل بر لطایفی است و ویژگی خاص خود را دارد. بنابراین برای اینکه از یک سو همه آنها درسی باشد، و از دیگر سوی حجم متن درسی زیاد نباشد لازم بود لُبّ لباب آنها به سان «بحر در کوزه» در مجلّدی گرد آید تا درسنامه شود. طبیعی است پس از اینکه اساتید و طلّاب مشام جانشان از این گلها معطّر شد و جرعه ای از این کوثر گوارا نوشیدند، به طبع برای استفاده بیشتر سراغِ اصلِ کتابها خواهند رفت و به این تلخیص بسنده نخواهند کرد.

2. همه مطالب این کتابها در یک سطح نیست و به رغم اینکه مؤلّف بزرگوار می خواسته اند آثاری برای «عامه» پدید آورند، گاه به مسائل پیچیده و عمیق عرفانی و فلسفی پرداخته اند که بسیاری از اساتید هم از عهده فهم آنها بر نمی آیند چه رسد به شاگردان. این نکته خود سبب درسی نشدن و استفاده کمتر از این آثار شده است، محض نمونه:

ما - بحمد الله و حسن توفیقه - به وجهی مناسبِ مسلک اهل معارف و اصحاب قلوب، اثبات حدوث زمانی همه عوالم غیب و شهادت نمودیم که بیان آن با مقدّماتش محتاج به افراد رساله جداگانه است. (59)

و شاید این اقبال و ادبار اشاره باشد به

تجلّی در تحت اسماء ظاهره و باطنه که دائماً علی سبیل تجدّد امثال واقع می شود، چنانکه اصحاب معرفت گویند، و به آن تصحیح حدوث زمانی به وجهی عرفانی در جمیع قاطنین ملک و ملکوت و ساکنین ناسوت و جبروت نمودیم، به طوری که منافات با مقامات مقدّسه عقلیه نداشته باشد و این از موهبتهای خاصّه حق (جلّ وعلا) است به این ناچیز - و الحمد للّه و له الشکر - و این قوس نزولی و صعودی، غیر از آن است که حکمای محقّقین مذکور داشته اند. (60)

____

59) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 23.

60) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 41.

31

و ما در رساله مصباح الهدایه تحقیق این مقصد را با حکومت بین عرفای شامخ و حکمای عظام، راجع به «اوّلُ ما صَدَر» به طور وافی نمودیم. (61)

اهل معرفت فرمایند: «ظهر الوجود به بسم الله الرحمن الرحیم» و رحمت رحمانیه و رحیمیه مفتاح باب وجود است، چنانکه مفتاح کتاب تدوین است. (62)

ذات مقّدس حق (جلّ و علا) به حسب تجلّی به اسم اعظم و مقام احدیت جمع، به مقام ظهور به فیض مقدّس اطلاقی و وَسَطیت آن در مرآت عقل اوّل به جمیع شؤون و مقام جامعیت تجلّی فرمود؛ و از این سبب، همین اوّل مخلوق را به نور مقدّس نبی ختمی - که مرکز ظهور اسم اعظم و مرآت تجلّی مقام جمع و جمع الجمع است - تعبیر نموده اند.

مقصود از «روحانیین»، یا عالم عقلی و جمله عقول قادسه طولیه و عرضیه است، و اطلاق روحانی به تخلّل نسبت به آنها نمودن، به ضربی از تجرید است، یا جمله عوالم مجرّده است و اطلاق

روحانی نیز مبنی بر تجرید یا تغلیب است و بیان آنکه عالم روحانیین مقدّم بر سایر موجودات، و عقل اعظم مقدّم بر همه است، موکول به محالّ خود از کتب عقلیه است. (63)

… خصوصاً با متعلّق بودن «بسم الله» به «الحمد للّه»، چنانکه در مسلک اولیاء عرفان و اصحاب ایقان است، و در این دقیقه اسراری است که کشف آن خالی از خطر نیست (64).

مؤلف بزرگوار خود به این نکته عنایت داشته که این گونه مباحث از ساحت فهم عامه مخاطبان کتاب بدور است. از این رو فرموده اند:

اعتذار: با آنکه بنای نویسنده در این رساله آن بود که از مطالب عرفانی غیر مأنوس با نوع خودداری کنم، اینک می بینم که قلم طغیان نموده و بیشتر از موضوع قرارداد خود تجاوز نمودم. چاره ای جز آن نیست که اکنون از برادران ایمانی و دوستان روحانی معذرت خواهی کنم. ضمناً اگر مطلبی [را] در این رساله مطابق مذاق خود ندیدند، بی تأمّل رمی به باطل نکنند؛ زیرا برای هر علمی اهلی و برای هر راهی راه نَوردی است. «رحم الله امرءاً عرف قدره و لم یتعدَّ طَوْره» (65).

____

61) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 28.

62) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 319.

63) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 29.

64) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 187.

65) آداب الصلاه، ص 346، با تلخیص.

32

و ما ناچار بر خلاف میثاق خود در اوّل این رساله که تعرّض به مطالب علمیه نکنیم، به بعضی نکات علمیه صدر این حدیث، اشارتی می نماییم. (66)

3. چنانکه گذشت یازده حدیث از احادیث شرح اربعین و نیز چند مقاله از شرح حدیث جنود

عقل و جهل و بخشی از آداب الصلاه، به مباحث پیچیده معارفی و غیرمربوط به دانش اخلاق اختصاص دارد و نمی شود به همان شکل، آنها رابه عنوان درسنامه اخلاق در برنامه دروس رسمی حوزه ها گنجاند. از این رو با عنایت به حفظ محتوا و نقلِ لُبّ لباب، که تلخیص واقعاً مصداقِ «بحر در کوزه» و ناقلِ مفادِ اصل - به استثنای مباحث سابق الذکر - باشد؛ این آثار را تلخیص کردیم.

عمده مطالبی که در تلخیص حذف شد عبارتند از:

الف) مباحث سنگین و عویصات فلسفی و عرفانی، که برای مخاطبان ما قابل فهم و هضم نیست که نمونه اش گذشت؛

ب) مباحث معارفی و آنچه مربوط به علوم دیگر است مانند احادیث اواخر شرح اربعین؛

ج) اَسناد احادیث، برای پرهیز از طولانی شدن کتاب؛

د) ترجمه آیات و روایات - در جاهایی که مؤلّف بزرگوار متون عربی روایات را نقل کرده اند - به منظور لزومِ احساسِ نیاز طلّاب به استاد، و به دلیل اینکه کتاب درسی است نه مطالعه ای؛

ه) پاره ای از مطالبی که در اخلاق (2)، (5) و (6) آمده است، مانند: احادیث فضیلت دانش و دانش پژوهی که در اخلاق (2)، و فصلِ «عدالت و جور در کتب اخلاقیه» در شرح حدیث جنود عقل و جهل (ص 151) که مأخوذ از جامع السعادات، و در اخلاق (5) درج شده است؛

و) پاره ای از مباحثی که به دلایلی در آثار اخلاقی امام تکرار شده اند. البته مطلق مکرّرها حذف نشده اند؛ چون هر یک به لسان خاصی و دارای حال و هوایی ویژه است و خودِ تکرار گاهی موضوعیت دارد؛ ولی منقولاتی که به تکرار آنها نیازی نبوده حذف شده اند.

مثلاً امام در شرح حدیث جنود عقل و جهل دو بار مطالبی را درباره غضب از ابن مسکویه نقل کرده اند:

____

66) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 20، با تلخیص.

33

یک بار در «مقصد یازدهم: قسوت و غضب» (ص 239) و بار دیگر در «مقصد بیستم: حلم» (ص 371 - 372)، علاوه بر این، همان مطلب را در آغاز حدیث هفتمِ شرح اربعین (ص 133 - 134) نیز نقل فرموده اند، که از دو مورد اخیر حذف کرده ایم.

ز) عمده مباحثِ لغوی در شرح احادیث نیز حذف شد تا استادان گرامی به مقدار نیاز، با استفاده از اصل، برای شاگردان القا کنند.

مجدداً تأکید می کنیم که لازم است استادان گرامی به مطالعه این گزیده بسنده نکنند و خود را مستغنی از مراجعه به اصل ندانند؛ زیرا بسیاری از مطالب موجز و مختصر این گزیده، در اصل به طور مشروح آمده است و برای تبیین و تفهیم درست مطالب گزیده، چاره ای جز مطالعه اصل نیست. بیفزاییم که بخش اوّل این گزیده، یعنی تقریرات دروس اخلاق، مطالعه ای است نه درسی.

ترتیب این چهار کتاب در این گزیده، ترتیب تاریخی تألیف نیست، بلکه ترتیب منطقی و آموزشی است؛ یعنی از آسان شروع و به مشکل ختم کرده ایم بدین گونه:

1. تقریرات دروس اخلاق؛

2. آداب الصلاه؛

3. شرح حدیث جنود عقل و جهل؛

4. شرح اربعین.

در سه اثر اخیر هر جا نیازی به افزودن کلمه یا حرفی بوده است بین قلّاب نهاده ایم. بنابراین حتّی یک واو به اصل کتاب، بدون قلّاب، افزوده نشده است. تنها تصرّفی که صورت گرفت عبارت است از: مبحثی که مثلاً مشتمل بر سه فصل بوده و به یکی از

دلائل سابق الذکر، فصل دوم بکلّی حذف شده و فصل اول و سوم باقی است برای رعایت تسلسل فصول، تعبیر «فصل سوم» به «فصل دوم» تغییر یافته است. همچنین در شرح اربعین، از آنجا که حدیثهای 11، 28، 31 و 32 به دلیل کلامی بودن حذف و حدیث 33 درج شد، شماره احادیث تغییر یافت. همچنین از آنجا که مقاله های دوم، سوم، و چهارمِ شرح حدیث جنود عقل و جهل به دلائل پیش گفته حذف شد؛ و از سوی دیگر، مطالب اواخر مقاله چهارم (ص 51 - 55) با مباحث مقدمه (ص 14) تناسب داشت، این مطالب پس از مقدمه قرار گرفت. نیز در مواردی در نثر شریف حضرت امام، کلمه «چنانچه» به جای «چنانکه» به کار رفته است، در این موارد «چنانچه» به «چنانکه» تبدیل شد.

34

البته در جهاد اکبر - که ما نام تقریرات دروس اخلاق بر آن نهاده ایم - چون به قلم مقرّر است نه امام، برای روانتر شدن سخن، تصرّفات لفظی اندکی صورت گرفت بدون اینکه به معنی و محتوا لطمه ای وارد شود. مقایسه دو جلسه این دروس، که در صحیفه امام به چاپ رسیده، با جهاد اکبر نشان می دهد که مقرّر محترم برای روانتر شدنِ مباحث و نظم منطقی آنها تصرّفاتِ بجایی کرده اند. (67) در عین حال تعبیراتی در نثر مقرّر محترم هست که در لسان امام و صحیفه امام نیست، از جمله تعبیر «می باشد» که هم چندان ادیبانه نیست، هم در سخن امام دیده نمی شود. محض نمونه:

صحیفه امام، ج 2، ص 19 - 20:

جهاد اکبر، ص 29:

مگر آقایان به شما چه می دهند؟ پول سیگارتان است. من در یک روزنامه ای،

مجلّه ای، کجا یادم نیست الآن، یک وقتی دیدم که بودجه ای را که پاپ برای آن کشیشی که در واشنگتن دارد [می فرستد] … حساب کردیم دیدیم … یک قلمی بود که از تمام بودجه ای که حوزه های شیعه دارند بیشتر بود.

درآمد ماهیانه شما که آقایان به اسم «شهریه» به شما می دهند، از پول سیگار دیگران در هر ماه، کمتر می باشد! من در روزنامه یا مجلّه ای - که درست یادم نیست - دیدم بودجه ای که واتیکان برای یک کشیش در واشنگتن می فرستد یک قلم بسیار درشتی است. حساب کردم دیدم از تمام بودجه هایی که حوزه های شیعه دارند بیشتر می باشد.

____

67) گفتنی است که تصرّف و اصلاحِ مقرّر محترم با اذن و تأیید حضرت امام بوده است. وی به مناسبتی گوید: «… در این نطق برخی نارساییها از نظر عبارت وجود داشت که طبق اجازه ای که از امام از نجف اشرف در زمینه حک و اصلاح بیاناتشان دارم، بدون آنکه به معنی لطمه ای وارد شود، آن را برطرف ساختم» (نهضت امام خمینی، ج 2، ص 156، پانوشت).

35

بیفزاییم که در تلخیص هر چهار اثر از چاپ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی استفاده شد. البته همه مصادر مراجعه و پانوشتها کنترل و احیاناً تصحیح شد. چاپ جدید برخی مصادر صحیحتر، و اینک در دسترس است، ولی در چاپ مؤسّسه به چاپ قدیم آنها ارجاع شده است، در این موارد به چاپ جدید آنها ارجاع داده ایم. البته در چاپ مؤسسه در پانوشتها و تصحیح متن لغزشهایی رخ داده است که آنها را در اختیار مؤسّسه مزبور قرار داده ایم تا در چاپهای آینده اصلاح شود، محض نمونه:

شرح حدیث

جنود عقل و جهل:

الف) ص 210:

… از حّد احصا و شماره بیرون است و از طاقت عدد تحدید مخارج است.

ظاهراً به جای «عدد تحدید» باید «عدّ و تحدید» باشد. عدّ به معنای شمارش است.

ب) ص 273:

… انسان با این محبّت [یعنی محبّت دنیا] در خطری عظیم است. ممکن است وقتِ معاینه عالم غیب … ببیند که برای او در آن عالم چه تهیه شده و او را از محبوبش - حق تعالی - و مأمورین او جدا کنند … انسان با بغض و عداوت حق تعالی … از دنیا خارج شود.

روشن است که معنای این نشانه های سجاوندی در قسمت «محبوبش - حق تعالی -» این است که حق تعالی محبوب اوست، در حالی که این معنی کاملاً ضدّ مقصود نویسنده است! چنانکه ذیل عبارت تصریح فرموده که با بغض حق تعالی از دنیا خارج شود. بنابراین سجاوندی صحیح چنین است: «و او را از محبوبش، حق تعالی و مأمورین او جدا کنند».

ج) ص 334:

… پس خودش در نظرش کوچک و خوار شود … و چون با این نظر همراه شد، [با] حسن ظنّ به دیگران … کم کم در نفس … حال … سرافکندگی پیدا شود.

روشن است که افزودن «با» در قلّاب خطاست؛ زیرا «حسن ظنّ» مسند إلیه «همراه شد» است. بنابراین، وجود ویرگول بین فعل و فاعل هم خطاست. صورت صحیح چنین است: «با این نظر همراه شد حسن ظنّ به دیگران».

د) ص 421:

چون روز قیامت شود، یک دسته [ای] از مردم برخیزند.

36

روشن است که «یک دسته» صحیح است و نیازی به افزودن «ای» در قلّاب نیست، بلکه غلط است.

در پایان از دست اندرکاران

محترم «مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی» که با نشر آثار اخلاقی امام خدمت بزرگی به حوزه ها کردند سپاسگزاریم.

سخن را در بزرگداشتِ حضرت امام خمینی (سَقاه اللهُ ربُّه شَراباً طَهوراً، و لَقّاه نَضْرهً و سروراً) (68) با تمثّل به ابیاتی چند از لامیه بلند سخن سرای بزرگ شیعه، سید رضی رضی الله عنه در رثای صاحب بن عبّاد (طاب مثواه)، به پایان می بریم:

أکذا المنونُ تُقَطِّرُ الأبْطالا؟ أکذا تُصابُ الأُسْدُ وَ هْی مُذِلّهٌ یا طالبَ المعروفِ حَلَّقَ نَجْمُهُ و أقِمْ علی یأسٍ فقد ذَهَبَ الذی مَنْ کان یقْرِی الجَهْلَ عِلْماً ثاقباً و یجَبِّنُ الشُجْعانَ دونَ لقائِه جبَلٌ تَسَنَّمَتِ البِلادَ هِضابُهُ لا زُرْءَ أعظمُ من مُصابک إنّه إنْ نَکسَ الإسلامُ بَعْدَک رأسه سُلطانُ مُلْک کنْتَ أنتَ تُعِزُّه إنّ المُشَمِّرَ ذَیلَهُ لَک خِیفهً وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربِّ العالمین

أکذا الزَمانُ یضَعْضِعُ الأجْبالا؟ تَحمْی الشُبْولَ و تَمْنَعُ الأغْیالا؟ حُطَّ الحُمولَ و عَطِّلِ الأجْمالا کانَ الأنامُ علی نَداه عِیالا و النَقْصَ فَضْلاً و الرَجاءَ نوالا یوْمَ الوَغی و یشَجِّعُ السُؤّالا حتّی إذا مَلَأ الأقالِمَ زالا وَصَلَ الدُموعَ و قَطَّعَ الأوصالا فلَقَدْ رُزِی بِک مَوْئِلاً وَ مَآلا ولَرُبُّ سُلطانٍ أعَزَّ رِجالا أرْخی و جَرَّرَ بَعدَک الأذیالا (69) وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربِّ العالمین

مرکز تدوین و نشر متون درسی حوزه (متون)

تابستان 1382

____

68) مستفاد از دو آیه شریفه: «فوقیهم الله شرَّ ذلک الیوم و لَقّیهم نَضْرهً و سُروراً» و «سَقیهُمْ ربُّهم شراباً طهوراً» (سوره انسان (76): 11، 21).

69) دیوان الشریف الرضی، ج 2، ص 201 - 207.

بخش 1 تقریراتِ دروس اخلاق

1. لزوم برنامه های اخلاقی و کلاس تهذیب در حوزه

یک سال دیگر از عمر ما گذشت. شما جوانان رو به پیری و ما پیران رو به مرگ پیش می رویم. در این یک

سال تحصیلی شما به حدود تحصیلات و اندوخته های علمی خود واقفید؛ می دانید چقدر تحصیل کرده و تا چه اندازه پایه های علمی خود را بالا برده اید؛ لکن راجع به تهذیب اخلاق، تحصیل آداب شرعیه، معارف الهیه و تزکیه نفس چه کردید؟ به فکر تهذیب و اصلاح خود بودید؟ در این زمینه برنامه ای داشتید؟ متأسفانه کار چشمگیری نکردید و در جهت اصلاح و تهذیب خود قدم بلندی بر نداشتید.

حوزه های علمیه همزمان با فراگرفتن مسائل علمی، به تعلیم و تعلم مسائل اخلاقی و علوم معنوی نیازمندند. راهنمای اخلاق و مربی قوای روحانی و مجالس پند و موعظه لازم دارند. برنامه های اخلاقی و اصلاحی، کلاس تربیت و تهذیب و آموختن معارف الهیه، که مقصد اصلی بعثت انبیاعلیهم السلام است، باید در حوزه ها رایج و رسمی باشد. متأسفانه در مراکز علمی به این گونه مسائل لازم کمتر توجه می شود. علوم معنوی و روحانی رو به کاهش می رود. بیم آن است که حوزه های علمیه در آتیه نتوانند علمای اخلاق، مربیان مهذّب و آراسته و مردان الهی تربیت کنند و بحث و تحقیق در مسائل مقدماتی مجالی برای پرداختن به مسائل اصلی و اساسی، که مورد عنایت قرآن کریم و نبی اعظم صلی الله علیه و آله و سایر انبیا و اولیا علیهم السلام

43

است، باقی نگذارد. لازم است محصلین حوزه ها در کسب ملکات فاضله و تهذیب نفس کوشش کنند و به وظایف مهم و مسؤولیتهای خطیری که بر دوش آنان است اهمیت دهند.

در زمینه تهذیب و تزکیه نفس و اصلاح اخلاق برنامه تنظیم کنید؛ استاد اخلاق برای خود معین نمایید؛ جلسه وعظ و خطابه، پند و نصیحت تشکیل دهید. خودرُو نمی توان

مهذّب شد. اگر حوزه ها از داشتن مربّی اخلاق و جلسات پند و اندرز خالی باشند، محکوم به فنا خواهند بود. چطور فقه و اصول به مدرّس نیاز دارد، درس و بحث می خواهد، برای هر علم و صنعتی در دنیا استاد و مدرّس لازم است، کسی خودرُو و خودسر در رشته ای متخصّص نمی شود، لکن علوم معنوی و اخلاقی، که هدف بعثت انبیا و از لطیفترین و دقیقترین علوم است، آیا به تعلیم و تعلم نیازی ندارد و خودرُو و بدون معلم حاصل می شود؟! کراراً شنیده ام سید جلیلی (1) معلم اخلاق و معنویات استاد فقه و اصول، مرحوم شیخ انصاری، بوده است.

انبیای خدا برای این مبعوث شدند که آدم تربیت کنند؛ انسان بسازند؛ بشر را از زشتیها، پلیدیها، فسادها و رذایل اخلاقی دور سازند، و با فضایل و آداب حسنه آشنا کنند: «بُعِثتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاقِ». (2) چنین علمی که خداوند متعال به آن آن قدر اهتمام داشته که انبیا را مبعوث فرموده است، اکنون در حوزه های ما رواجی ندارد، و کسی به طور شایسته به آن اهمیت نمی دهد؛ و بر اثر کمبود علوم معنوی و معارف در حوزه ها کار به آنجا رسیده که مسائل مادی و دنیوی در روحانیت رخنه کرده و بسیاری را از معنویت و روحانیت دور داشته است که اصلاً نمی دانند روحانیت یعنی چه؟ یک نفر روحانی چه وظیفه ای دارد؟ چه برنامه ای باید داشته باشد؟ بعضی فقط در صددند چند کلمه یاد بگیرند و بروند در محل خود، یا جای دیگر، دستگاه، جاه و مقامی به چنگ آورند و با دیگران دست و پنجه نرم کنند! مانند آنکه می گفته: بگذار شرح لمعه را

بخوانم، می دانم با کدخدا چه کنم! طوری نباشد که از اوّل نظر و هدف شما از تحصیل، گرفتن فلان مسند و به دست آوردن فلان مقام باشد، و بخواهید رئیس فلان شهر یا آقای فلان ده گردید. ممکن است به این خواسته های نفسانی و آرزوهای شیطانی برسید، ولی برای خود و جامعه اسلامی جز زیان و بدبختی چیزی کسب نکرده اید.

44

معاویه هم مدت مدیدی رئیس بود؛ ولی جز لعن و نفرت و عذاب آخرت بهره و نتیجه ای نگرفت.

لازم است خود را تهذیب کنید که وقتی رئیس جامعه یا طایفه ای شدید، آنان را نیز تهذیب کنید. برای اصلاح جامعه قدم بردارید؛ هدف شما خدمت به اسلام و مسلمین باشد. اگر برای خدا قدم بردارید، خداوند متعال مقلب القلوب است، دلها را به شما متوجه می سازد: «اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیجْعَلُ لَهُم الرَّحْمنُ وُدّاً» (3). شما در راه خدا زحمت بکشید، فداکاری کنید، خداوند شما را بی اجر نمی گذارد؛ اگر در این دنیا نشد، در آخرت پاداش خواهد داد. اگر جزا و پاداش شما را در این عالم نداد چه بهتر. دنیا چیزی نیست. این هیاهوها و شخصیتها چند روز دیگر به پایان می رسد، مانند خوابی از جلو چشم انسان می گذرد، لکن اجر اخروی لایتناهی و تمام نشدنی خواهد بود.

ممکن است دستهای ناپاکی با سمپاشیها و تبلیغات سوء برنامه های اخلاقی و اصلاحی را بی اهمیت وانمود کنند، منبر رفتن برای پند و موعظه را با مقام علمی مغایر جلوه دهند، و با نسبت دادن «منبری» به شخصیتهای بزرگ علمی، که در مقام اصلاح و تنظیم حوزه ها هستند، آنان را از کار باز دارند. امروز در

بعضی حوزه ها شاید منبر رفتن و موعظه کردن را ننگ بدانند! غافل از این که حضرت امیرعلیه السلام منبری بودند، و در منابر مردم را نصیحت و راهنمایی می کردند. سایر ائمه علیهم السلام نیز چنین بودند.

2. سفارش به طلاب

شما که امروز در حوزه ها تحصیل می کنید و می خواهید فردا هدایت جامعه را به عهده بگیرید، خیال نکنید تنها وظیفه شما یاد گرفتن مشتی اصطلاحات است. شما باید در این حوزه ها خود را چنان تربیت کنید که وقتی به یک شهر یا ده رفتید، بتوانید اهالی آنجا را هدایت و مهذّب کنید. از شما توقع است که وقتی از مرکز فقه رفتید، خود مهذّب و ساخته شده باشید، تا بتوانید مردم را بسازید و طبق آداب و دستورهای اخلاقی اسلام، آنان را تربیت

45

کنید. اما اگر خدای نخواسته در مرکز علم خود را اصلاح نکردید، به هر جا بروید، العیاذ بالله، مردم را منحرف و به اسلام و روحانیت بدبین خواهید کرد.

شما وظایف سنگینی دارید. اگر در حوزه ها به وظایف خود عمل نکنید و در صدد تهذیب خود نباشید و فقط دنبال فراگرفتن چند اصطلاح باشید، در آتیه - خدای نخواسته - برای اسلام و جامعه اسلامی مضر خواهید بود؛ ممکن است، العیاذ بالله، موجب انحراف و گمراهی مردم شوید. اگر به سبب کردار و رفتار ناروای شما یک نفر از اسلام برگردد، مرتکب اعظم کبایر شده اید؛ و مشکل است توبه شما قبول گردد. چنانکه اگر یک نفر هدایت یابد، به حسب روایت: «بهتر است از آنچه آفتاب بر آن می تابد» (4).

3. مسؤولیت سنگین اهل علم

مسؤولیت شما خیلی سنگین، و وظایف شما غیر از وظایف عامه مردم است؛ چه بسا اموری که برای عامه مردم مباح است، برای شما جایز نیست. مردم ارتکاب بسیاری از امور مباحه را از شما انتظار ندارند، چه رسد به اعمال نامشروع، که اگر، خدای نخواسته، از شما سر بزند، مردم را به اسلام

و جامعه روحانیت بدبین می کند. درد اینجاست: اگر مردم از شما عملی برخلاف انتظار مشاهده کنند، از دین منحرف می شوند؛ از روحانیت بر می گردند، نه از فرد. ای کاش به یک فرد بدبین می شدند. اگر از روحانی عملی ناشایست ببینند، تجزیه و تحلیل نمی کنند. همچنان که در میان کسبه افراد نادرست و منحرف وجود دارد و در میان اداری ها اشخاص فاسد و زشتکار دیده می شود، ممکن است در میان روحانیون نیز یک یا چند نفر ناصالح و منحرف باشد. لذا اگر بقالی خلاف کند، می گویند: فلان بقال خلافکار است. اگر یک عطار عمل زشتی مرتکب گردد، گفته می شود: فلان عطار زشتکار است. لکن اگر آخوندی عمل ناشایسته ای انجام دهد، نمی گویند: فلان آخوند منحرف است، گفته می شود: آخوندها بدند!

46

اگر به کافی (5) و وسائل (6) مراجعه کنید، می بینید تکالیف سنگین و مسؤولیتهای خطیری برای اهل علم بیان شده است. در روایت است که وقتی جان به حلقوم می رسد، برای عالم دیگر جای توبه نیست، و در آن حال توبه وی پذیرفته نمی شود؛ زیرا خداوند از کسانی تا آخرین دقایق زندگی توبه می پذیرد که جاهل باشند. (7) در روایت دیگر آمده است که هفتاد گناه از جاهل آمرزیده می شود پیش از آنکه یک گناه از عالم آمرزیده شود. (8) زیرا گناه عالم برای اسلام و جامعه اسلامی خیلی ضرر دارد. جاهل اگر معصیتی مرتکب شود، فقط خود را بدبخت کرده است؛ لکن اگر عالمی منحرف شود و به عمل زشتی دست زند، عالَمی را منحرف کرده، بر اسلام و علمای اسلام زیان وارد ساخته است. (9)

اینکه در روایات آمده که اهل جهنم از بوی تعفن عالمی که

به علم خود عمل نکرده متأذّی می شوند (10)، برای همین است که در دنیا بین عالم و جاهل در نفع و ضرر به اسلام و جامعه اسلامی فرق بسیار وجود دارد: اگر عالمی منحرف باشد، ممکن است امتی را به عفونت بکشد و اگر عالمی مهذّب باشد، اخلاق و آداب اسلامی را رعایت نماید، جامعه را هدایت می کند. در بعضی از شهرهایی که تابستانها به آنجا می رفتم، می دیدم اهالی آن بسیار مؤدّب به آداب شرع بودند. نکته اش این بود که عالم صالح و پرهیزکاری داشتند. اگر عالمِ وَرِع و

47

درستکاری در شهر و استانی زندگی کند، همان وجود او باعث تهذیب و هدایت مردم آن سامان می گردد، اگر چه لفظاً تبلیغ و ارشاد نکند. ما اشخاصی را دیده ایم که وجود آنان مایه پند و عبرت بود و صرف نگاه به آنان باعث تنبه می شد. هم اکنون محلات تهران با هم فرق دارد: در محله ای که عالم منزه و مهذّبی زندگی می کند، مردمان صالح با ایمانی دارد.

وقتی عالمی مفسده جو و خبیث باشد، جامعه ای را به عفونت می کشد؛ منتها در این دنیا بوی تعفن آن را شامه ها احساس نمی کنند؛ لکن در عالم آخرت بوی تعفن آن درک می شود. ولی عوام نمی توانند چنین فساد و آلودگی در جامعه اسلامی به بار آورند. عوام هیچ گاه داعیه امامت و مهدویت نمی کند، این عالم فاسد است که دنیایی را به فساد می کشاند: «إذا فَسَدَ الْعالِمُ فَسَدَ الْعالَمُ». (11)

آنان که دین سازی کرده و باعث گمراهی جمعیت انبوهی شده اند بیشترشان اهل علم بوده اند؛ بعضی از آنان در مراکز علم تحصیل کرده اند.

4. اهمیت تهذیب و تزکیه نفس

اگر انسان خباثت را از نهادش بیرون

نکند، هر چه درس بخواند نه تنها فایده ای بر آن مترتب نمی شود بلکه ضررها دارد. علم وقتی در این مرکز خبیث وارد شد، شاخ و برگ خبیث به بار می آورد و شجره خبیثه می شود. هر چه این مفاهیم در قلبِ سیاه و غیر مهذّب انباشته گردد، حجاب زیادتر می شود. در نفسی که مهذّب نشده، علم حجاب ظلمانی است: «العِلمُ هُوَ الحِجابُ الاَکبَرُ». لذا شرّ عالم فاسد برای اسلام از همه شرور خطرناکتر و بیشتر است. علم نور است، ولی در دل سیاه و قلب فاسد دامنه سیاهی را گسترده تر می سازد. علمی که انسان را به خدا نزدیک می کند، در نفس دنیا طلب باعث دوری بیشتر از درگاه ذی الجلال می گردد. علم توحید هم اگر برای غیر خدا باشد، از حُجُب ظلمانی است؛ چون اشتغال به ما سِوی الله است. اگر کسی قرآن کریم را با چهارده قرائت لِما سوی الله حفظ باشد و بخواند، جز حجاب و دوری از حق تعالی چیزی عاید او نمی شود. اگر شما درس بخوانید، زحمت

48

بکشید، ممکن است عالم شوید، ولی باید بدانید که میان «عالم» و «مهذّب» خیلی فاصله است. مرحوم شیخ استاد ما، (12) می فرمود این که می گویند: «ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل» صحیح نیست. باید گفت: «ملا شدن چه مشکل، آدم شدن محال است»!

کسب فضایل و مکارم انسانی و موازین آدمیت از تکالیف بسیار مشکل و بزرگی است که بر دوش شماست. گمان نکنید اکنون که مشغول تحصیل علوم شرعیه هستید، دیگر راحتید، و به تکالیف خود عمل کرده اید. اگر اخلاص و قصد قربت نباشد، این علوم هیچ فایده ای ندارد. اگر تحصیلات شما،

العیاذ بالله، برای خدا نباشد و شما برای هواهای نفسانیه، کسب مقام و مسند، عنوان و شخصیت در این راه قدم گذاشته باشید، برای خود وِزر و وبال اندوخته اید. این اصطلاحات اگر برای غیر خدا باشد، وزر و وبال است.

این اصطلاحات هر چه زیادتر شود، اگر با تهذیب و تقوا همراه نباشد، به ضرر دنیا و آخرت جامعه مسلمین تمام می شود. تنها دانستن این اصطلاحات اثری ندارد. علم توحید هم اگر با صفای نفس توأم نباشد وبال خواهد بود. چه بسا افرادی که عالم به علم توحید بودند و طوایفی را منحرف کردند. چه بسا افرادی که همین اطلاعات شما را به نحو بهتری دارا بودند، لکن چون انحراف داشتند و اصلاح نشده بودند وقتی وارد جامعه گردیدند بسیاری را گمراه و منحرف ساختند.

این اصطلاحات خشک اگر بدون تقوا باشد، هر چه بیشتر در ذهن انباشته گردد کبر و نخوت در دایره نفس بیشتر توسعه می یابد و عالِم تیره بختی که نخوت بر او چیره شده نمی تواند خود و جامعه را اصلاح کند و جز زیان برای اسلام و مسلمین نتیجه ای به بار نمی آورد و پس از سالها تحصیل علوم و صرف وجوه شرعی، سدّ راه پیشرفت اسلام می گردد و ملتها را منحرف می سازد؛ و ثمره این درسها و بحثها این می شود که نگذارد حقیقت قرآن به دنیا عرضه شود؛ بلکه وجود او ممکن است مانع معرفت جامعه به اسلام و روحانیت گردد.

من نمی گویم درس نخوانید. اگر بخواهید عضو مفید و مؤثری برای اسلام و جامعه

49

باشید، ملتی را به اسلام متوجه سازید، از اساس اسلام دفاع کنید، لازم است پایه فقاهت را تحکیم کنید

و صاحب نظر باشید؛ اگر خدای نخواسته درس نخوانید حرام است در مدرسه بمانید؛ نمی توانید از حقوق شرعی محصلین علوم اسلامی استفاده کنید. البته تحصیل علم لازم است؛ منتها همان طور که در مسائل فقهی و اصولی زحمت می کشید، در راه اصلاح خود نیز کوشش کنید. هر قدمی که برای تحصیل علم برمی دارید، قدمی هم برای کوبیدن خواسته های نفسانی، تقویت قوای روحانی، کسب مکارم اخلاق، تحصیل معنویات و تقوا بردارید.

تحصیل این علوم مقدمه تهذیب نفس و تحصیل فضایل، آداب و معارف الهیه است. تا پایان عمر در مقدمه نمانید که نتیجه را رها سازید. شما به منظور هدف عالی و مقدس خداشناسی و تهذیب نفس، این علوم را فرا می گیرید، و باید درصدد به دست آوردن ثمره کار خود باشید؛ برای رسیدن به مقصود اصلی و اساسی خود جدّیت کنید.

شما پیش از هر کار باید در صدد اصلاح خود باشید و مادامی که در حوزه به سر می برید، ضمن تحصیل باید نفس خود را تهذیب کنید؛ تا آنگاه که از حوزه بیرون رفتید و در شهر و یا محلی هدایت ملتی را بر عهده گرفتید، مردم از کردار شما، از فضایل اخلاقی شما، پند گیرند و اصلاح شوند. بکوشید پیش از آنکه وارد جامعه گردید خود را اصلاح کنید. اگر اکنون که فارغ البال هستید در مقام اصلاح و تهذیب نفس برنیایید، آن روز که اجتماع به شما روی آورد دیگر نمی توانید خود را اصلاح کنید.

خدا نکند پیش از کسب ملکات فاضله و تقویت قوای روحانی ریش انسان کمی سفید و عمامه بزرگ گردد، که از استفاده های علمی و معنوی و از تمام برکات

باز می ماند. تا ریش سفید نشده کاری کنید؛ تا مورد توجه مردم قرار نگرفته اید فکری به حال خود نمایید. خدا نکند انسان پیش از آنکه خود را بسازد جامعه به او روی آورد و در میان مردم نفوذ و شخصیتی پیدا کند که خود را گم می کند. قبل از آنکه عنان اختیار از کف شما ربوده شود خود را اصلاح کنید.

به اخلاق حسنه آراسته شوید؛ رذایل اخلاقی را از خود دور کنید؛ در درس و بحث اخلاص داشته باشید تا شما را به خدا نزدیک سازد. طوری نباشد که پس از هفتاد سال وقتی

50

نامه عمل شما را باز کنند ببینند، العیاذ بالله، هفتاد سال از خداوند عزوجل دور شده اید. قضیه آن «سنگ» را شنیده اید که به جهنم سرازیر شد؟ پس از هفتاد سال صدای آن از قعر جهنم به گوش رسید. به حسب نقلی حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: پیرمرد هفتاد ساله ای بود که مرد، و در این مدت هفتاد سال رو به جهنم می رفت! (13) مواظب باشید مبادا پنجاه سال، بیشتر یا کمتر، در حوزه ها با کدّ یمین و عرق جبین جهنم کسب نمایید! باید به فکر باشید.

5. لزوم پرهیز از اختلاف

شاید عناصر مرموزی بخواهند معنویات و اخلاقیات از حوزه ها رخت بربندد، و حوزه ها فاسد و ساقط گردد؛ دسته بندیها، خودخواهیها، نفاقها و اختلافات، در داخل حوزه ها، خدای نخواسته، رخنه کند، افراد حوزه ها به جان هم افتند و در مقابل یکدیگر صف بسته، همدیگر را توهین و تکذیب نمایند، و در جامعه اسلامی بی آبرو شوند، تا اجانب و دشمنان اسلام بتوانند بر حوزه دست یابند و آن را از

هم بپاشند. بدخواهان می دانند که حوزه از پشتیبانی ملتها برخوردار است، و تا روزی که ملتها پشتیبان آن باشند کوبیدن آن ممکن نیست. ولی آن روز که افراد حوزه ها، به جان هم افتادند، اختلاف و چند دستگی درست کردند، مهذّب و منزه نبودند، به کارهای زشت و ناپسند دست زدند، قهراً ملت اسلام از حمایت و پشتیبانی آنان دست می کشد، و راه برای نفوذ دشمن باز می شود. اگر می بینید دولتها از روحانی و مرجعی می ترسند و حساب می برند، برای این است که از پشتیبانی ملتها برخوردار است؛ و در حقیقت از ملتها می ترسند؛ و احتمال می دهند اگر اهانت، جسارت و تعرض به یک روحانی کردند، ملتها بر ضدّ آنان به پا خیزند. لکن اگر روحانیون با هم اختلاف و یکدیگر را بدنام کردند و به آداب و اخلاق اسلامی مؤدب نبودند، ملت هم از دستشان می رود. ملت انتظار دارند که شما روحانی و مؤدب به آداب اسلامی باشید، از زرق و برق زندگی و جلوه های ساختگی آن بپرهیزید؛ در راه پیشبرد آرمانهای اسلامی و خدمت به ملت اسلام از هیچ گونه فداکاری دریغ نورزید، در راه خدای تعالی و برای رضایت او قدم

51

بردارید، و جز به خالق یکتا به احدی توجه نداشته باشید؛ امّا اگر برخلاف انتظار دیدند به جای توجه به ماوراء الطبیعه تمام همّ شما دنیاست و همانند دیگران برای جلب منافع دنیوی و شخصی کوشش می کنید، با یکدیگر بر سر دنیا و منافع پست آن دعوا دارید، اسلام و قرآن را، العیاذ بالله، بازیچه خود قرار داده اید، و برای رسیدن به مقاصد شوم و اغراض ننگین دنیایی خود دین را

به صورت دکانی درآورده اید، بدبین می شوند و شما مسؤول خواهید بود. اگر بعضی معمّمینِ سربارِ حوزه ها روی غرض ورزیهای شخصی و جلب منافع دنیوی به جان هم افتند، همدیگر را هتک کنند، هیاهو درست کنند، در تصدی بعضی امور با یکدیگر رقابت نمایند، سر و صدا راه بیندازند، به اسلام و قرآن و امانات الهی خیانت کرده اند. خدای تبارک و تعالی دین مقدس اسلام را به عنوان امانت به دست ما سپرده است؛ این قرآن کریم امانت بزرگ خداست؛ علما و روحانیون امانتدار الهی هستند، و وظیفه دارند این امانت بزرگ را حفظ کنند؛ این یک دندگی ها و اختلافات شخصی و دنیوی خیانت به اسلام و پیامبر بزرگ اسلام است.

من نمی دانم این اختلافات، چند دستگیها و جبهه بندیها، برای چیست؟ روحانی ای که با ماوراء الطبیعه ارتباط دارد، روحانی ای که از تعالیم زنده و سازنده اسلام برخوردار است، روحانی ای که خود را شیعه علی بن ابی طالب علیه السلام می داند، ممکن نیست به مشتهیات دنیا توجهی داشته باشد، چه رسد که برای رسیدن به آن اختلاف راه بیندازد! شما که داعیه پیروی از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام دارید، لااقل در زندگی آن مرد بزرگ کمی مطالعه کنید، ببینید واقعاً هیچ گونه پیروی و مشایعتی از آن حضرت می کنید؟ آیا از زهد، تقوا، زندگی ساده و بی آلایش آن حضرت چیزی می دانید و به کار می بندید؟ آیا از مبارزات آن بزرگوار با ظلم و بیدادگری و دفاع و پشتیبانی آن حضرت از مظلومین و ستمدیدگان دستگیریهای ایشان از طبقات محروم و رنجدیده اجتماع چیزی می فهمید عمل می کنید؟ آیا معنای «شیعه» تنها داشتن زی ظاهری اسلام است؟

آنها

که امروز قسمتی از جهان را به آتش و خون کشیده، کشتار به راه انداخته اند، برای این است که می خواهند در چپاول ملتها و بلعیدن سرمایه ها و دسترنج آنان بر یکدیگر سبقت گیرند، و کشورهای ضعیف و عقب افتاده را تحت سلطه و اسارت خود درآورند؛ لذا به اسم

52

آزادی، عمران و آبادی، دفاع از استقلال و تمامیت ارضی کشورها، و به عناوین فریبنده دیگر، هر روز در گوشه ای از جهان آتش جنگ را شعله ور می کنند. این دعوا به حسب منطق اهل دنیا، با آن مغزهای آلوده، صحیح و بجا می نماید؛ لکن اختلاف شما طبق منطق آنان نیز جا ندارد. اگر بپرسند چرا دعوا دارید؟ می گویند: می خواهیم فلان مملکت را بگیریم، سرمایه و منافع فلان کشور باید از آن ما باشد. ولی اگر از شما سؤال شود برای چه اختلاف دارید، بر سر چه دعوا می کنید، چه جواب خواهید گفت؟ شما از دنیا چه بهره ای دارید که بر سر آن دعوا داشته باشید؟

آیا شما با این زندگی و وضعی که دارید صحیح است با هم اختلاف داشته باشید و در مقابل هم جبهه بگیرید؟

ریشه تمام اختلافاتی که فاقد هدف مشخص و مقدسی باشد به حبّ دنیا برمی گردد. اگر در میان شما هم چنین اختلافاتی وجود دارد، برای آن است که حبّ دنیا را از دل بیرون نکرده اید و از آنجا که منافع دنیا محدود است، هر یک برای به دست آوردن آن با دیگری به رقابت برمی خیزد. شما خواهان فلان مقامید، دیگری نیز همان مقام را می خواهد، قهراً منجر به حسادت و برخورد می شود. لکن مردان خدا، که حبّ دنیا را از

دل بیرون کرده اند، هدفی جز خدا ندارند، هیچ گاه چنین مصایب و مفاسدی به بار نمی آورند. اگر تمام پیامبران الهی امروز در یک شهر گرد آیند، هرگز با هم اختلاف نخواهند داشت؛ زیرا هدف و مقصد یکی است؛ دلها همه متوجه به حق تعالی و از حبّ دنیا خالی است.

اگر اعمال شما، وضع زندگی و سلوک شما، این طور باشد که اکنون مشاهده می شود، بترسید از اینکه خدای نخواسته از دنیا بروید و شیعه علی بن ابی طالب علیه السلام نباشید؛ بترسید از اینکه موفق به توبه نگردید، و از شفاعت آن حضرت بی نصیب بمانید. پیش از آنکه فرصت از دست برود چاره بیندیشید. از این اختلافات مبتذل و رسوا دست بردارید. این جبهه گیریها غلط است. مگر شما اهل دو ملت هستید؟ مگر مذهب شما شعب مختلف دارد؟ چرا متنبه نمی شوید؟ چرا با یکدیگر صفا و صداقت و برادری ندارید؟ آخر چرا؟

این اختلافات خطرناک است و مفاسد جبران ناپذیری بر آن مترتب می شود: حوزه ها را ساقط و شما را در جامعه ضایع و بی آبرو می کند. این دسته بندیها فقط به زیان شما تمام

53

نمی شود، تنها برای شما آبروریزی بار نمی آورد، بلکه به ضرر آبرو و حیثیت یک جامعه، یک ملت، و به زیان اسلام تمام می شود. اختلافات شما اگر مفاسدی بر آن مترتب شود، گناهی نابخشودنی و در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی از بسیاری از معاصی اعظم است. شاید دستهای مرموزی برای برهم زدن حوزه های علمیه نفاق و اختلاف ایجاد کند و به وسایط مختلف تخم نفاق و شقاق بپاشد، افکار را مسموم و اذهان را مشوب، و «تکلیف شرعی» درست کند

و با این تکلیفهای شرعی در حوزه ها فساد برپا نماید، تا بدین وسیله افرادی که برای آتیه اسلام مفیدند ساقط گردند و نتوانند در آینده به اسلام و جامعه اسلامی خدمت کنند. لازم است آگاه و هوشیار باشید. خود را بازی ندهید که تکلیف شرعی من چنین اقتضا می کند، وظیفه شرعی من چنین و چنان است. گاهی شیطان برای انسان تکالیف و وظایفی تعیین می کند؛ گاهی هواها و خواسته های نفسانی به اسم وظیفه شرعی انسان را به کارهایی وا می دارد. این وظیفه شرعی نیست که کسی به مسلمانی اهانت کند. این حبّ دنیا و حبّ نفس است؛ این تلقینات شیطان است که انسان را به این روز سیاه می نشاند؛ این تخاصم تخاصم اهل نار است: «اِنَّ ذلِک لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النّار» (14). در جهنم نزاع و خصومت وجود دارد؛ اگر شما بر سر دنیا دعوا دارید، بدانید که رو به جهنم می روید. امور اخروی دعوا ندارد. اهل آخرت با هم در صلح و صفا هستند؛ قلبهایشان مملو از محبت خدا و بندگان خداست. محبت به خدا موجب محبت به کسانی است که به خدا ایمان دارند؛ محبت بندگان خدا همان ظلّ محبت خداوند است.

شما با دست خویش آتش روشن نکنید؛ آتش جهنم را شعله ور نسازید؛ جهنم با اعمال و کردار زشت انسان روشن می شود؛ این اعمال بشر چموش است که آتش افروزی می کند. فرمود: «جُزْناها و هی خامِدَه» (15) اگر بشر با اعمال و کردار خویش آتش نیفروزد، جهنم خاموش است. باطن این طبیعت جهنم است؛ اقبال به طبیعت اقبال به جهنم است. وقتی انسان از این جهان به جهان دیگر رخت بربندد و

پرده ها پس برود، می فهمد که «ذلک بِما قَدَّمَتْ اَیدِیکمْ» (16)، «و وَجَدُوا

54

مَا عَمِلُوا حَاضِراً» (17). تمام اعمالی که در این دنیا از انسان سر می زند در آن جهان دیده می شود؛ در برابر وی مجسم می گردد: «فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیراً یرَهُ * و مَنْ یعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شرَّاً یرَهُ» (18). تمام اعمال و کردار و گفتار انسان در جهان دیگر منعکس می شود. گویی از زندگی ما فیلمبرداری می شود و در آن جهان نشان داده خواهد شد و قابل انکار نخواهد بود. همه اعمال و حرکات ما را، علاوه بر شهادت اعضا و جوارح، به ما نشان خواهند داد: «قالُوا اَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی اَنْطَقَ کلَّ شَیءٍ» (19). در مقابل خداوند که همه چیز را ناطق و گویا قرار داده نمی توانید اعمال زشت خود را انکار کنید. کمی فکر کنید؛ دوراندیش باشید؛ عواقب امور را بسنجید؛ عقبه های خطرناکی که دارید به یاد آورید؛ از فشار قبر، عالم برزخ، مشکلات و شدایدی که به دنبال آن است غفلت نکنید. حدّاقل جهنم را باور داشته باشید. اگر انسان واقعاً این عقبات خطرناک را باور داشته باشد، روش خود را در زندگی عوض می کند. شما اگر ایمان و یقین به این امور داشته باشید، این گونه رها و آزاد نخواهید زیست.

6. عنایات الهی

خداوند تبارک و تعالی چون به بندگانش عنایت داشته، به آنان عقل داده و انبیا و اولیا را فرستاده است تا هدایت شوند و دچار عذاب الیم جهنم نگردند. اگر این پیشگیریها مایه تنبه و تهذیب انسان نگردید، خدای مهربان از راه های دیگر او را متنبه می سازد: با گرفتاریهای گوناگون، ابتلائات، فقر و مرض. مانند یک طبیب حاذق، یک

پرستار ماهر و مهربان، می کوشد که این بشرِ مریض را از بیماریهای خطرناک روحی علاج بخشد. اگر بنده مورد عنایت حق باشد، این ابتلائات برایش پیش می آید تا بر اثر آن به حق تعالی توجه پیدا کند و مهذّب گردد. راه همین است و غیر از این راهی نیست؛ ولی انسان باید با پای خویش این راه را بپیماید تا نتیجه بگیرد. اگر از این راه هم نتیجه ای به دست نیامد و بشر گمراه معالجه نشد و استحقاق نعمتهای بهشتی را نیافت، خداوند در موقع نزع و جان دادن فشارهایی بر او وارد

55

می کند، بلکه برگردد و متوجه شود. باز هم اگر اثر نبخشید، در قبر و برزخ و در عقبات هولناک بعد از آن، فشارها و عذابهایی وارد می آورد تا پاک و منزه گردد و به جهنم نرود. تمام اینها عنایاتی است از جانب حق تعالی که از جهنمی شدن انسان جلوگیری کند. اگر با تمام این عنایات و توجهات معالجه نشد چطور؟ ناچار نوبت آخرین علاج که همانا داغ کردن است می رسد. چه بسا که انسان اصلاح نشود و این معالجات مؤثر واقع نگردد خداوند کریم مهربان بنده خود را به آتش اصلاح کند؛ همانند طلایی که باید در آتش خالص و پاک گردد.

ذیل آیه شریفه «لابِثِینَ فِیها اَحْقَاباً» (20) روایت شده که این «حُقْب» برای اهل هدایت و کسانی است که اصل ایمانشان محفوظ باشد. (21) برای من و جنابعالی است اگر مؤمن باشیم. هر حُقْبش چند هزار سال است خدا می داند. مبادا کار به جایی برسد که دیگر این علاجها مفید و مؤثر نباشد و برای استحقاق و لیاقت نعیم مقیم به

آخرین دوا نیاز افتد، و لازم شود که، خدای نخواسته، انسان مدتی در آتش بسوزد تا از رذایل اخلاقی، و صفات خبیث شیطانی پاک گردد و لیاقت بهره مندی از «جنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ» (22) را بیابد. این تازه مربوط به آن دسته از بندگانی است که دامنه معصیت آنان تا آن درجه گسترده نشده باشد که عنایت حق تعالی از آنان بکلی سلب گردد، و هنوز لیاقت ذاتی برای بهشت رفتن داشته باشند. خدا نکند که انسان بر اثر کثرت معاصی از درگاه حضرت باری تعالی مردود، و از رحمت الهی محروم شود، که جز خلود در آتش جهنم راه دیگری نخواهد داشت. بترسید از اینکه، خدای نخواسته، از رحمت و عنایت الهی محروم، و مورد غضب و عذاب او واقع شوید. مبادا اعمال و گفتار شما، طوری باشد که توفیقات را از شما سلب کند و جز خلود در نار برای شما راهی نباشد. شما الآن یک سنگ گرم را نمی توانید دقیقه ای میان کف دست نگهدارید؛ از آتش جهنم بپرهیزید.

این آتشها را از حوزه ها، از جامعه روحانیت، بیرون بریزید. این اختلافها، نفاقها، را از قلب خود دور کنید. با خلق خدا حسن سلوک داشته باشید و نیکو معاشرت کنید؛ و با نظر

56

مهربانی به آنان بنگرید. البته با گناهکار به سبب عصیان و طغیانش خوب نباشید، و کار زشت او را به رخش بکشید و او را از آن نهی کنید، ولی از هرج و مرج، آشوب و بلوا، خود را برحذر دارید. با بندگان خوب و صالح خدا نیکی کنید. آنان را که عالمند برای علمشان، کسانی را که در صراط

هدایتند برای اعمال نیکشان، و آنان را که نادان اند چون بندگان خدایند، احترام کنید؛ مهربان باشید؛ صداقت و برادری داشته باشید. شما می خواهید جامعه ای را تهذیب و ارشاد کنید، کسی که نتواند خود را اصلاح و اداره کند چگونه می خواهد و می تواند دیگران را راهنمایی و اداره کند؟

7. نکاتی از مناجات شعبانیه

درباره این دعا وارد شده که این مناجات حضرت امیرعلیه السلام و فرزندان آن حضرت است؛ و همه ائمه طاهرین علیهم السلام با آن خدا را می خوانده اند. (23) و کمتر دعا و مناجاتی دیده شده که درباره آن تعبیر شده باشد که همه ائمه علیهم السلام آن را می خوانده اند. این مناجات در حقیقت مقدمه ای جهت تنبه و آمادگی انسان برای پذیرش وظایف ماه مبارک رمضان است و شاید برای این باشد که به انسان آگاهِ ملتفت انگیزه روزه و ثمره پر ارج آن را تذکر دهد.

ائمه طاهرین علیهم السلام بسیاری از مسائل را با لسان ادعیه بیان فرموده اند. لسان ادعیه با لسانهای دیگری که آن بزرگواران داشتند و احکام را بیان می فرمودند خیلی فرق دارد. غالباً مسائل روحانی، مسائل ماوراء طبیعت، مسائل دقیق الهی و آنچه را مربوط به معرفه الله است، با لسان ادعیه بیان فرموده اند. ولی ما ادعیه را تا آخر می خوانیم و متأسفانه به این معانی توجه نداریم، و اصولاً نمی فهمیم چه می خواهند بفرمایند. در این مناجات می خوانیم:

اِلَهی هَبْ لِی کمالَ الانِقطاعِ إلیک؛ واَنِرْ أَبصارَ قلوبِنا بِضیاءِ نظرها إلیک، حَتّی تَخْرِقَ أبصارُ القلوبِ حُجُبَ النورِ، فَتَصِلَ إلی مَعدنِ العظمهِ و تَصیرَ أرواحُنا مُعَلَّقهً بِعزِّ قُدْسِک.

این جمله «إلهی هب لی کمال الانقطاع إلیک» شاید بیانگر این معنا باشد که مردان آگاه الهی باید پیش

از فرا رسیدن ماه مبارک رمضان خود را برای صومی که در حقیقت انقطاع و اجتناب از لذّات دنیاست - و این اجتناب به طور کامل همان انقطاع الی الله است - آماده و مهیا کنند.

57

کمال انقطاع به این سادگی حاصل نمی شود. احتیاج فوق العاده به تمرین، زحمت، ریاضت، استقامت و ممارست دارد تا بتوان با تمام قوا از ما سوی الله منقطع گشت و به غیر خداوند توجهی نداشت. تمام صفات وارسته انسانی در انقطاع کامل الی الله نهفته است و اگر کسی بدان دست یافت، به سعادت بزرگی نایل شده است. لکن با کوچکترین توجه به دنیا محال است انقطاع الی الله تحقق یابد. کسی که بخواهد روزه ماه مبارک رمضان را با آن آدابی که از او خواسته اند انجام دهد، لازم است انقطاع کامل داشته باشد تا بتواند مراسم و آداب مهمانی را به جا آورد، و به مقام میزبان تا آنجا که ممکن است عارف گردد.

8. ماه رمضان: ضیافت الهی

طبق فرمایش حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله - به حسب خطبه ای که به آن حضرت منسوب است - همه بندگان در ماه مبارک رمضان به مهمانی خداوند تعالی دعوت شده اند: «اَیها الناسُ، إنّه قَدْ أقْبَلَ إلیکم شَهرُالله … و قَدْ دُعیتُم فیه إلی ضیافهِ الله». (24) شما در این چند روزی که به ماه مبارک رمضان مانده به فکر باشید، از رفتار ناشایسته خود استغفار کنید؛ اگر خدای نخواسته گناهی مرتکب شده اید، قبل از ورود به ماه مبارک رمضان توبه نمایید؛ زبان را به مناجات حق تعالی عادت دهید. مبادا در ماه مبارک رمضان از شما غیبتی، تهمتی، و خلاصه گناهی،

سر بزند، و در محضر ربوبی با نعم الهی و در مهمانسرای باری تعالی آلوده به معاصی باشید.

شما در این ماه شریف به ضیافت حق تعالی دعوت شده اید خود را برای مهمانی باشکوه حضرت حق آماده سازید. لا اقل به آداب صوری و ظاهری روزه پایبند باشید. (آداب حقیقی باب دیگری است که به زحمت و مراقبت دائم نیاز دارد). معنای روزه فقط خودداری و امساک از خوردن و آشامیدن نیست؛ از معاصی هم باید خودداری کرد. این از آداب اولیه روزه و برای مبتدیهاست. آداب روزه برای مردان الهی که می خواهند به معدن عظمت برسند غیر از این است. شما حد اقل به آداب اولیه روزه عمل کنید؛ و همان طور که شکم را از خوردن و آشامیدن نگه می دارید، چشم و گوش و زبان را هم از معاصی باز دارید. از هم

58

اکنون بنا بگذارید که زبان را از غیبت، تهمت، بدگویی و دروغ نگه دارید، کینه، حسد و دیگر صفات زشت شیطانی را از دل بیرون کنید. اگر توانستید، انقطاع الی الله حاصل نمایید؛ اعمال خود را خالص و بی ریا انجام دهید؛ از شیاطین انس و جن منقطع شوید؛ لکن به حسب ظاهر از رسیدن و دست یافتن به چنین سعادت ارزنده ای مأیوسیم. حداقل سعی کنید روزه شما مشفوع به محرّمات نباشد. در غیر این صورت اگر روزه شما صحیح شرعی باشد، مقبول الهی نیست و بالا نمی رود. بالا رفتن عمل و مقبولیت آن، با صحت شرعی خیلی تفاوت دارد. اگر با پایان یافتن ماه مبارک رمضان، در کردار شما هیچ گونه تغییری پدید نیامد و راه و روش شما با

قبل از ماه صیام فرقی نکرد، معلوم می شود روزه ای که از شما خواسته اند محقق نشده است؛ آنچه انجام داده اید روزه حیوانی بوده است.

در این ماه شریف، اگر به حق تعالی معرفت پیدا نکردید یا معرفت شما زیادتر نشد، بدانید در ضیافه الله درست وارد نشدید و حق ضیافت را به جا نیاوردید. در ماه مبارک، که «شهر الله» است و درهای رحمت الهی به روی بندگان باز است و شیاطین و اهریمنان - به حسب روایت (25) - در غل و زنجیر به سر می برند، اگر شما نتوانید خود را اصلاح و مهذّب نمایید، نفس اماره را تحت مراقبت و کنترل خود درآورید، هواهای نفسانیه را زیر پا گذاشته، علاقه و ارتباط خویش را با دنیا و مادیت قطع کنید، بعد از پایان یافتن شهر صیام مشکل است بتوانید. بنابراین، از فرصت استفاده کنید و پیش از آنکه این فیض سپری گردد، در مقام اصلاح، تزکیه و تصفیه امور خود برآیید؛ خود را برای وظایف ماه صیام مهیا سازید. طوری نباشد که پیش از فرا رسیدن شهر رمضان همانند ساعت به دست شیطان کوک شده در این یک ماه که شیاطین در زنجیرند شما به طور خودکار به معاصی و اعمال خلاف دستورهای اسلام مشغول گردید! گاهی انسان عاصی بر اثر دوری از حق و کثرت معصیت آنچنان در تاریکی و نادانی فرو می رود که دیگر نیازی به وسوسه شیطان ندارد، خود به رنگ شیطان در می آید. صِبْغَه الله (26) مقابل صبغه شیطان است و کسی که دنبال هوای نفس رفت و از شیطان متابعت کرد، بتدریج به صبغه او در می آید. شما تصمیم

بگیرید لااقل در این یک ماه از خود مراقبت کنید؛ از گفتار

59

و کرداری که خداوند تبارک و تعالی راضی نیست اجتناب ورزید. از هم اکنون با خدای خود عهد ببندید که در ماه مبارک رمضان از غیبت، تهمت خودداری کنید. زبان، چشم، دست، گوش، و سایر اعضا و جوارح را تحت اراده خود در آورید. شاید همین عمل شایسته موجب شود خداوند تبارک و تعالی به شما توجه فرموده، توفیق عنایت کند؛ و پس از سپری شدن شهر صیام که شیاطین از زنجیر رها می گردند شما اصلاح شده باشید و دیگر فریب شیطان را نخورید و مهذّب گردید. باز تکرار می کنم تصمیم بگیرید در این سی روز ماه مبارک رمضان مراقب زبان، چشم، گوش، و همه اعضا و جوارح خود، و دائماً متوجه باشید این عملی که می خواهید انجام دهید، این سخنی که می خواهید بر زبان آورید، این مطلبی که دارید استماع می کنید، از نظر شرع چه حکمی دارد؟ این آداب اولی و ظاهری صوم است؛ حداقل به این آداب ظاهری صوم پای بند باشید. اگر کسی می خواهد غیبت کند، جلوگیری کنید و به او بگویید ما متعهد شده ایم که در این سی روز از امور محرمه خودداری ورزیم و اگر نمی توانید او را از غیبت باز دارید، از آن مجلس خارج شوید؛ ننشینید و گوش کنید. مسلمین باید از شما در امان باشند. کسی که دیگر مسلمانان از دست و زبان و چشم او در امان نباشند، در حقیقت مسلمان نیست؛ (27) مسلمان ظاهری و صوری است؛ «لا اِله اِلاّ الله» صوری گفته است. اگر خدای نخواسته، خواستید به کسی جسارت کنید، اهانت

نمایید، مرتکب غیبت شوید، بدانید که در محضر ربوبی و مهمان خدای متعال هستید، و در حضور حق تعالی به بندگان او اسائه ادب می کنید؛ و اهانت به بنده خدا اهانت به خداست. اینان بندگان خدا هستند؛ خصوصاً اگر اهل علم و در صراط علم و تقوا باشند. گاهی می بینی که انسان بر اثر این امور به جایی می رسد که در وقت مرگ خدا را تکذیب می کند! «ثُمَّ کانَ عقِبَهَ الّذِینَ أسوُا السُّوأَی أنْ کذَّبُوا بِآیتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یسْتَهْزءُونَ» (28) این امور بتدریج واقع می شود. امروز یک نظر غیر صحیح، فردا یک کلمه غیبت، روز دیگر اهانتی به مسلمان و … کم کم این معاصی در قلب انباشته، و قلب را سیاه

60

می کند و انسان را از معرفه الله باز می دارد؛ تا به آنجا می رسد که همه چیز را انکار و حقایق را تکذیب می کند.

طبق بعضی آیات، به تفسیر برخی از روایات، اعمال انسان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام عرضه می شود (29) و از نظر مبارک آنان می گذرد. وقتی که آن حضرات به اعمال شما نظر کنند و ببینند که از خطا و گناه انباشته است، چقدر ناراحت و متأثر می گردند؟ نخواهید که رسول خدا ناراحت و متأثر شوند؛ راضی نشوید که قلب مبارک آن حضرت شکسته و محزون گردد. وقتی آن حضرت مشاهده کند که صفحه اعمال شما مملو از غیبت و تهمت و بدگویی است و تمام توجه شما هم به دنیا و مادیت است و قلوب شما از بغض، حسد، کینه و بدبینی به یکدیگر لبریز شده، ممکن است در حضور خدای

تبارک و تعالی و ملائکه الله خجل گردد که امت و پیروان او ناسپاسند و این گونه افسار گسیخته و بی پروا به امانات خداوند تبارک و تعالی خیانت می کنند. فردی که به انسان مربوط است، اگر چه نوکر انسان، اگر خلافی مرتکب شد، مایه خجلت انسان می گردد. شما مربوط به رسول الله صلی الله علیه و آله هستید، شما با ورود به حوزه های علمیه خود را به فقه اسلام، رسول اکرم، و قرآن کریم مرتبط ساخته اید، اگر عمل زشتی مرتکب شدید، به آن حضرت بر می خورد، بر ایشان گران می آید. ممکن است خدای نخواسته شما را نفرین کند. راضی نشوید که رسول خدا و ائمه اطهارعلیهم السلام نگران و محزون گردند.

قلب انسان مانند آینه صاف و روشن است، و بر اثر توجه فوق العاده به دنیا و کثرت معاصی کدر می شود؛ ولی اگر انسان لااقل صوم را برای حق تعالی خالص و بی ریا انجام دهد (نمی گویم عبادات دیگر خالص نباشد، همه عبادات لازم است خالص و بی ریا انجام گیرد). این عبادت را که اعراض از شهوات، اجتناب از لذّات، و انقطاع از غیر خداست در این یک ماه بخوبی انجام دهد، شاید تفضل الهی شامل حال او شده، کدورت از آینه قلبش زدوده گردد و امید است که او را از عالم طبیعت و لذّات دنیوی منصرف سازد و آنگاه که می خواهد وارد «شب قدر» شود، نورانیتهایی که در آن شب برای اولیا و مؤمنین

61

حاصل می شود به دست آورد.

جزای چنین روزه ای خداست: «الصُّومُ لی وأنَا أُجْزی بِهِ» (30). چیز دیگر نمی تواند پاداش چنین روزه ای باشد. جنات نعیم در مقابل روزه او

بی ارزش است و نمی تواند پاداش آن به حساب آید. ولی اگر بنا باشد که انسان به اسم روزه دهان را از مطعومات ببندد و به غیبت مردم باز کند و شبهای ماه مبارک رمضان، که مجالس شب نشینی گرم و دایر است، با غیبت، تهمت و اهانت به مسلمانان به سحر انجامد، چیزی عاید او نمی شود و اثری بر آن مترتب نمی گردد. بلکه چنین روزه داری آداب مجلس مهمانی حق را رعایت نکرده و حق ولی نعمت خود را ضایع نموده است - ولی نعمتی که پیش از آفرینش انسان، همه گونه وسایل آسایش را برای او فراهم کرده، اسباب تکامل را تهیه دیده، انبیا را برای هدایت فرستاده، کتابهای آسمانی نازل فرموده و برای رسانیدن انسان به معدن عظمت و نور اَبْهَج (31) قدرت و عقل و ادارک عنایت کرده است و اکنون از بندگانش دعوت کرده که به مهمانخانه او وارد شوند و بر خوان نعمت او بنشینند، و شکر و سپاس حضرتش را تا آنجا که از دست و زبان آنان بر می آید ادا نمایند. آیا صحیح است که بندگان از خوان نعمت او بهره مند گردند، از وسایل و اسباب آسایشی که در اختیار آنان قرار داده استفاده کنند، و با مولی و میزبان خود مخالفت، و بر ضد او قیام کنند؟ اسباب و وسایلی که او به آنان ارزانی داشته برخلاف خواست او به کار برند؟ آیا این ناسپاسی و نمک ناشناسی نیست که انسان کنار سفره مولای خویش بنشیند، و با کردار گستاخانه و بی ادبانه خود به میزبان محترم اهانت و جسارت کند، کارهایی را که نزد

میزبان زشت است مرتکب شود؟

مهمان باید لااقل میزبان را بشناسد و به آداب و رسوم مجلس آشنا باشد. سعی کند عملی برخلاف اخلاق از او سر نزند. مهمان خداوند متعال باید به مقام خداوندی حضرت ذی الجلال عارف باشد - مقامی که ائمه علیهم السلام و انبیای بزرگ الهی همیشه دنبال معرفت بیشتر و شناخت کامل آن بوده اند و آرزو داشتند که به چنین معدن نور و عظمتی دست یابند:

62

وأنِرْ أبْصارَ قُلوبِنا بِضیاءِ نَظَرِها إلَیک، حَتّی تَخْرِقَ أبْصارُ القُلوبِ حُجُبَ النَّورِ فَتَصِلَ إلی مَعْدنِ العَظَمَهِ. (32)

ضیافه الله همان «معدن عظمت» است. خداوند تبارک و تعالی برای ورود به معدن نور و عظمت از بندگانش دعوت فرموده است، لکن بنده اگر لایق نباشد نمی تواند به چنین مقام باشکوه و مجللی وارد گردد. خداوند تعالی بندگان را به همه خیرات و مبرّات و بسیاری از لذّات معنوی و روحانی دعوت فرموده است، ولی اگر آنان برای حضور در چنین مقامات عالیه ای آمادگی نداشته باشند، نمی توانند وارد آن شوند. با آلودگیهای روحی، رذایل اخلاقی، معاصی قلبیه و قالبیه، چگونه می توان در محضر ربوبی حضور یافت و در مهمانسرای رب الارباب وارد شد؟ لیاقت می خواهد؛ آمادگی لازم است. با روسیاهیها و قلبهای آلوده که به حجابهای ظلمانی پوشیده شده است این معانی و حقایق روحانی را نمی توان درک کرد. باید این حجابها پاره گردد و این پرده های تاریک و روشنی که بر قلبها کشیده شده و مانع وصال الی الله گردیده کنار رود، تا بتوان در مجلس نورانی و با شکوه الهی وارد شد.

9. حجابهای انسان

توجه به غیر خدا انسان را به حجابهای «ظلمانی» و «نورانی» محجوب می کند. کلیه امور

دنیوی اگر موجب توجه انسان به دنیا و غفلت از خداوند متعال شود، باعث حجب ظلمانی می شود. تمام عوالم اجسام حجابهای ظلمانی است. اگر دنیا وسیله توجه به حق و رسیدن به دار آخرت باشد، حجابهای ظلمانی به حُجُب نورانی مبدل می گردد و «کمال انقطاع» آن است که تمام حجب ظلمانی و نورانی پاره و کنار زده شود، تا به مهمانسرای الهی که «معدن عظمت» است بتوان وارد گردید. لهذا در این «مناجات» از خداوند متعال بینایی و نورانیت قلبی طلب می کنند، تا بتوانند حجب نورانی را دریده به معدن عظمت برسند: «حَتّی تَخْرِقَ أبْصارُ القُلوبِ حُجُبَ النُّور، فَتَصِل إلی مَعْدنِ الْعَظَمَهِ».

63

ولی کسی که هنوز حجابهای ظلمانی را پاره نکرده، کسی که تمام توجه او به عالم طبیعت، و العیاذ بالله، منحرف عن الله است، و اصولاً از ماوراء دنیا و عالم روحانیت بی خبر است، و هیچ گاه در مقام برنیامده که خود را تهذیب، و نیروی روحانی و معنوی در خویشتن ایجاد کند، و پرده های سیاهی را که روی قلب او سایه افکنده کنار زند، در اسفل سافلین که آخرین حجب ظلمانی است قرار دارد: «ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سَافِلینَ» (33). در صورتی که خداوند عالم بشر را در عالیترین مرتبه و مقام آفریده است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیم» (34). کسی که از هوای نفس پیروی می کند و از روزی که خود را شناخته به غیر عالم ظلمانی طبیعت توجهی ندارد و هیچ گاه فکر نمی کند که ممکن است غیر از این دنیای آلوده تاریک منزل دیگری هم وجود داشته باشد، در حجاب ظلمانی فرو رفته، مصداق «اَخْلَدَ إلی الأرْضِ وَ اتَّبَعَ

هَواه» (35) گردیده است. او با آن قلب آلوده به گناهی که در پرده ظلمانی پوشیده شده و روح گرفته ای که بر اثر کثرت معصیت از حق تعالی دور گشته، آن هواپرستیها و دنیا طلبیهایی که عقل و چشم حقیقت بین او را کور کرده است، نمی تواند از حجابهای ظلمانی برهد، چه رسد اینکه حجب نورانی را پاره کند. او خیلی که معتقد باشد مقام اولیای خدا را منکر نشود؛ عوالم برزخ، صراط، معاد، قیامت، حساب، کتاب، بهشت و جهنم را افسانه نخواند. انسان بر اثر معاصی و دلبستگی به دنیا بتدریج این حقایق را منکر می گردد؛ مقامات اولیا را انکار می کند، با اینکه مقامات اولیا بیش از این چند جمله ای که در دعا و مناجات وارد شده نیست.

10. علم و ایمان

گاهی می بینید که کسی به این واقعیات علم دارد، لکن ایمان ندارد. مرده شوی از مرده نمی ترسد؛ زیرا یقین دارد که مرده قدرت آزار ندارد؛ آن وقت که زنده بود و روح در بدن داشت کاری از او ساخته نبود، چه رسد اکنون که قالب تهی کرده است؛ ولی آنان که از مرده می ترسند برای این است که به این حقیقت ایمان ندارند؛ فقط علم دارند. به خدا و روز جزا

64

عالمند، ولی یقین ندارند، از آنچه عقل درک کرده قلب بی خبر است. طبق برهان می دانند خدایی هست و معاد و قیامتی، ولی همین برهان عقلی ممکن است حجاب قلب شود و نگذارد نور ایمان بر قلب بتابد؛ تا خداوند متعال او را از ظلمات خارج، و به عالم نور و روشنایی وارد سازد: «اللَّه وَلِی الّذِینَ آمَنوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ» (36) و آنکه

خداوند تبارک و تعالی ولی اوست و او را از ظلمات خارج ساخته است، دیگر مرتکب گناه نمی شود و در قلب خویش احساس نورانیت می کند، به دنیا و ما فیها ارج نمی نهد. چنانکه حضرت امیرعلیه السلام فرمود:

اگر تمام دنیا و ما فیها را به من بدهند که پوست جوی از دهان مورچه ای جابرانه و برخلاف عدالت بگیرم، هرگز نمی پذیرم. (37)

ولی بعضی از شما همه چیز را پایمال می کنید. اگر دیگران به بقال و عطار سر کوچه بدگویی می کنند، اینان به علمای اسلام نسبتهای ناروا می دهند و اهانت و جسارت می کنند؛ زیرا ایمان راسخ نشده و کیفر اعمال و کردار خود را باور ندارند.

11. معنای عصمت

«عصمت» غیر از ایمان کامل نیست. معنای عصمت انبیا و اولیا این نیست که مثلاً جبرئیل دست آنان را بگیرد. البته اگر جبرئیل دست شمر را هم بگیرد هرگز مرتکب گناه نمی شود! بلکه عصمت زاییده ایمان است. اگر انسان به حق تعالی ایمان داشته باشد و با چشم قلب خداوند متعال را مانند خورشید ببیند، امکان ندارد مرتکب گناه گردد. چنانکه در مقابل یک مقتدر مسلح «عصمت» پدید می آید. این خوف از اعتقاد به حضور است که انسان را از وقوع در گناه حفظ می کند.

معصومین علیهم السلام بعد از خلقت از طینت پاک، بر اثر ریاضت و کسب نورانیت و ملکات فاضله همواره خود را در محضر خداوند تعالی، که همه چیز را می داند و به همه امور احاطه

65

دارد، مشاهده می کنند؛ و به معنای لا اِله اِلاّ الله ایمان و باور دارند که غیر از خدا همه کس و همه چیز فانی است و در سرنوشت انسان نمی تواند نقش داشته باشد: «کلُّ

شَیءٍ هالِک اِلّا وَجْهَهُ» (38). اگر انسان یقین کند و ایمان بیاورد که تمام عوالم ظاهر و باطن محضر ربوبی است و حق تعالی در همه جا حاضر و ناظر است، با حضور حق و نعمت حق امکان ندارد مرتکب گناه شود. انسان در مقابل یک بچه ممیز گناه و کشف عورت نمی کند. چطور در مقابل حق تعالی و در محضر ربوبیت کشف عورات می کند، و از هیچ جنایتی واهمه و مضایقه ندارد؟ برای این است که به حضور کودک ایمان دارد، ولی به محضر ربوبیت اگر علم داشته باشد ایمان ندارد؛ بلکه بر اثر کثرت معاصی که قلب او تاریک و سیاه شده این گونه مسائل و حقایق را اصلاً نمی تواند بپذیرد، احتمال صحت و واقعیت آن را هم شاید نمی دهد. واقعاً اگر انسان احتمال بدهد - لازم نیست یقین داشته باشد - که این خبرهایی که در قرآن کریم آمده، وعده ها، وعیدهایی که داده شده راست است، در کردار خود تجدید نظر می کند و این طور افسار گسیخته و بی پروا پیش نمی تازد. شما اگر احتمال بدهید که در مسیری درنده ای وجود دارد و ممکن است اذیتی به شما برساند، یا شخص مسلّحی ایستاده که شاید متعرض شما گردد، از پیمودن آن راه خودداری می کنید، و در مقام تحقیق و صحت و سقم آن احتمال بر می آیید. آیا ممکن است کسی وجود جهنم و خلود در نار را احتمال دهد، مع الوصف مرتکب خلاف شود؟ آیا می توان گفت کسی خداوند متعال را ناظر بداند و خود را در محضر ربوبی مشاهده کند، و احتمال دهد که برای گفتار و کردار او جزایی

باشد، حساب و عقابی باشد و در این دنیا هر کلمه ای که می گوید، هر قدمی که برمی دارد، هر عملی که مرتکب می شود، ثبت و ضبط می گردد، ملائکه الله (39) مراقب او هستند و تمام اقوال و اعمال او را ثبت می کنند، ودر عین حال از ارتکاب اعمال خلاف باکی نداشته باشد؟ درد اینجاست که احتمال وقوع این حقایق هم داده نمی شود. از راه و روش و کیفیت سلوک بعضی به دست می آید که احتمال وجود عالم ماوراء طبیعت را نمی دهند. چون صرف احتمال کافی است که انسان را از خیلی امور ناشایسته باز دارد.

12. قدم اوّل در سلوک

تا کی می خواهید در خواب غفلت به سر برید، و در فساد و تباهی غوطه ور باشید؟ از خدا بترسید، از عواقب امور بپرهیزید، از خواب غفلت بیدار شوید. شما هنوز بیدار نشده اید، هنوز قدم اوّل را برنداشته اید. قدم اوّل در سلوک «یقظه» است. ولی شما در خواب به سر می برید؛ چشمها باز و دلها در خواب فرو رفته است. اگر دلها خواب آلود و قلبها بر اثر گناه سیاه و زنگ زده نمی بود، این طور آسوده خاطر به اعمال و اقوال نادرست ادامه نمی دادید. اگر قدری در امور اخروی و عقبات هولناک آن فکر می کردید، به تکالیف و مسؤولیتهای سنگینی که بر دوش شماست بیشتر اهمیت می دادید.

شما عالَم دیگری هم دارید؛ معاد و قیامتی نیز برای شما هست، چرا عبرت نمی گیرید؟ چرا بیدار و هوشیار نمی شوید؟ چرا این قدر با خاطر آسوده به غیبت برادران مسلمان خود می پردازید، و یا استماع می کنید؟ آیا خبر دارید که «الغیبهُ إدامُ کلابِ النّارِ» (40). هیچ فکر کرده اید که این

اختلافات، عداوتها، حسدها، بدبینیها، خودخواهیها، و غرور و تکبرها، چه عواقب سویی دارد؟ آیا می دانید عاقبت این اعمال رذیله و محرمه جهنم است و ممکن است خدای نخواسته به خلود در نار منجر شود؟

13. ویژگی امراض روحی

خدا نکند انسان به امراض بی درد مبتلا گردد. مرضهایی که درد دارد انسان را وادار می کند که در مقام علاج برآید؛ به طبیب و بیمارستان مراجعه کند؛ لکن مرض بی درد که احساس نمی شود بسیار خطرناک است. وقتی انسان خبردار می گردد که کار از کار گذشته است. مرضهای روانی اگر درد داشت باز جای شکر بود، عاقبت انسان را به درمان وا می داشت؛ ولی چه توان کرد که این امراض خطرناک درد ندارد. مرض غرور و خودخواهی بی درد است. معاصی دیگر بدون ایجاد درد قلب و روح را فاسد می سازد. این مرضها نه تنها درد ندارد،

67

بلکه ظاهر لذتبخشی نیز دارد: مجالس و محافلی که به غیبت می گذرد خیلی گرم و شیرین است! حبّ نفس و حبّ دنیا که ریشه همه گناهان است (41) لذتبخش است. مستسقی از آب تلف می شود، ولی تا آخرین نفس از آشامیدن آن لذّت می برد. قهراً اگر انسان از مرضی لذّت برد و درد هم نداشت، دنبال معالجه نخواهد رفت؛ و هرچه به او اعلام خطر کنند که این کشنده است، باور نخواهد کرد. اگر انسان به مرض دنیاپرستی و هواخواهی مبتلا شد، محبت دنیا قلب او را فراگرفت، از غیر دنیا و ما فیها بیزار می شود؛ العیاذ بالله با خدا و بندگان خدا و به پیامبران و اولیای الهی و ملائکه الله دشمنی می ورزد و احساس حقد و کینه می کند و آنگاه که فرشتگان

به امر خدای سبحان برای گرفتن جان او می آیند، سخت احساس تنفر و انزجار می کند، زیرا می بیند که خداوند و ملائکه الله می خواهند او را از محبوبش (دنیا و امور دنیوی) جدا سازند و ممکن است با عداوت حضرت حق تعالی از دنیا برود. یکی از بزرگان قزوین رحمه الله نقل می کرد که بر بالین مردی که در حال احتضار بود حاضر شدم. در آخرین دقایق زندگی چشم باز کرد و گفت: «ظلمی که خدا به من کرد، هیچ کس نکرده است! زیرا با چه خون جگری این بچه ها را بزرگ کرده ام؛ اکنون می خواهد مرا از آنان جدا سازد! آیا ظلمی بالاتر از این می شود؟» اگر انسان خود را مهذّب، و از دنیا منصرف نسازد و حبّ آن را از دل بیرون نکند، بیم آن می رود که هنگام مرگ با قلبی لبریز از بغض و کینه خداوند و اولیای او جان سپرد. با چنین سرنوشت شومی دست به گریبان است. آیا این بشرِ افسار گسیخته اشرف مخلوقات است، یا در حقیقت شرّ مخلوقات؟ «وَالعَصْرِ * إِنَّ الإنسانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلَّا الَّذینَءامَنُوا و عَمِلُوا الصَّلِحتِ و تَواصَوْا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبْرِ» (42). در این سوره فقط «مؤمنین» را که دارای عمل صالحند استثنا فرموده است. «عمل صالح» عملی است که با روح سازش داشته باشد. ولی بسیاری از اعمال انسان با جسم سازش دارد. «تواصی» هم در کار نیست. اگر بنا باشد حبّ دنیا و حبّ نفس بر شما غلبه کند و نگذارد حقایق و واقعیات را درک کنید و عمل خود را برای خدا خالص گردانید، شما را از تواصی به حق و

تواصی به صبر باز

68

دارد، سدّ راه هدایت شما گردد، در خسران قرار گرفته اید: خسر الدنیا و الآخره هستید. زیرا جوانی را داده اید، از نعمتهای جنّت و مزایای اخروی نیز محروم مانده اید و دنیایی هم ندارید.

بپرهیزید از اینکه خدای نخواسته حبّ دنیا و حبّ نفس بتدریج در شما رو به فزونی نهد، و کار به آنجا رسد که شیطان بتواند ایمان شما را بگیرد.

گفته می شود تمام کوشش شیطان برای ربودن ایمان است. (43) تمام وسایل و جدّیتهای شبانه روزی او برای این است که ایمان انسان را برباید. کسی سند نداده که ایمان شما ثابت بماند. شاید ایمان «مستودع» باشد، (44) و آخر کار شیطان از شما بگیرد، و با عداوت خداوند تبارک و تعالی و اولیای او از دنیا بروید. یک عمر از نعمتهای الهی استفاده کرده، سر سفره امام زمان علیه السلام نشسته اید، و آخر کار خدای نخواسته بی ایمان و با دشمنی با ولی نعمت خود جان بسپرید.

بکوشید اگر علقه، ارتباط، و محبتی به دنیا دارید، قطع کنید. این دنیا با تمام زرق و برق ظاهری اش ناچیزتر از آن است که قابل محبت باشد، چه رسد که انسان از همین مظاهر زندگی هم محروم باشد. شما از دنیا چه دارید که به آن دل ببندید؟ شمایید و این مسجد و محراب و مدرسه و یا کنج خانه؛ آیا صحیح است که بر سر مسجد و محراب با یکدیگر رقابت، و ایجاد اختلاف، و جامعه را فاسد کنید؟ تازه اگر همانند اهل دنیا دارای زندگی مرفه و مجللی باشید و خدای نخواسته، عمر خود را با عیش و نوش

سپری سازید، پس از پایان عمر می بینید که همانند خواب خوشی گذشته است، ولی عقوبات و مسؤولیاتش همیشه گریبانگیر شما خواهد بود. این زندگی زودگذر بظاهر شیرین - بنابر این که خیلی شیرین بگذرد - در مقابل عذاب غیرمتناهی چه ارزشی دارد؟ عذاب اهل دنیا گاهی نامتناهی است.

69

تازه اهل دنیا که خیال می کنند به دنیا دست یافته و از تمام مزایا و منافع آن بهره مندند، دچار غفلت و اشتباهند. هر کسی دنیا را از دریچه محیط و محل زیست خود می نگرد و خیال می کند دنیا همان است که او دارد. این عالم اجسام وسیعتر از آن است که بشر تصور کرده و بر آن دست یافته است. این دنیا با تمام این ابزار و وسایل در روایت وارد شده که «ما نَظَرَ اِلیها» (45) بنابراین باید دید عالم دیگر که خداوند تبارک و تعالی به آن نظر رحمت فرموده چه گونه است. «معدن عظمت» که انسان را به آن فرا می خواند چیست و چه گونه است. بشر کوچکتر از آن است که بفهمد معدن عظمت چیست.

شما اگر نیت خود را خالص، و عمل خود را صالح کنید، مقامات عالیه و درجات رفیعه برای شما آماده است. مقامی که برای بندگان صالح خدا در نظر گرفته شده، تمام دنیا و مافیها، با آن جلوه های ساختگی، در مقابل آن به قدر پشیزی ارزش ندارد. بکوشید به چنین مقامات عالیه برسید. اگر توانستید، خود را ترقی دهید تا آنجا که به این مقامات عالیه و درجات رفیعه هم بی اعتنا باشید؛ و خدا را برای رسیدن به این امور عبادت نکنید، بلکه چون سزاوار عبادت و کبریایی

است او را بخوانید. (46)

آن وقت است که «حجب نور» را پاره کرده و به «معدن عظمت» دست یافته اید. آیا شما با این کرداری که دارید، با این راهی که می روید، به چنین مقامی می توانید دست یابید؟ آیا نجات از عقوبات الهی و گریز از عقبات هولناک و آتش جهنم به آسانی ممکن خواهد بود؟ شما خیال می کنید گریه های ائمه طاهرین علیهم السلام و ناله های حضرت سجادعلیه السلام برای تعلیم بوده و می خواسته اند به دیگران بیاموزند؟ آنان با تمام آن معنویات و مقام شامخی که داشتند از خوف خدا می گریستند و می دانستند راهی که در پیش دارند پیمودنش چقدر مشکل و خطرناک است. از مشکلات، سختیها، ناهمواریهای عبور از صراط، که از میان جهنم می گذرد، خبر داشتند. از عوالم قبر، برزخ، قیامت، و عقبات هولناک آن، آگاه بودند. از این

70

روی هیچ گاه آرام نداشته، همواره از عقوبات شدید آخرت به خدا پناه می بردند.

شما برای این عقبات هولناک توانفرسا چه فکری کرده و چه راه نجاتی یافته اید؟ چه وقت می خواهید در مقام اصلاح و تهذیب خود برآیید؟

14. هشدار به جوانان

شما که اکنون جوانید، بر قوای خود مسلّطید و هنوز ضعف جسمی بر شما چیره نشده است، اگر به فکر تزکیه خویش نباشید، هنگام پیری که ضعف، سستی، رخوت و سردی بر جسم و جان شما چیره شد و نیروی اراده، تصمیم و مقاومت را از دست دادید و بار گناه و معصیت قلب را سیاهتر ساخت، چگونه می توانید خود را مهذّب کنید؟ هر نَفَسی که می کشید، هر قدمی که بر می دارید، و هر لحظه ای که از عمر شما می گذرد، اصلاح مشکلتر می شود. هر چه سن بالا

رود، این امور منافی با سعادت انسان زیادتر شده، قدرت کمتر می گردد. پس، به پیری که رسیدید دیگر مشکل است موفق به تهذیب و کسب فضیلت و تقوا شوید؛ نمی توانید توبه کنید؛ زیرا توبه با لفظ «أتُوبُ إلی اللَّهِ» تحقق نمی یابد؛ بلکه ندامت و عزم بر ترک لازم است. پشیمانی و عزم بر ترک گناه برای کسانی که پنجاه سال غیبت و دروغ مرتکب شده، ریش خود را در معصیت سفید کرده اند، حاصل نمی شود. چنین کسانی تا پایان عمر مبتلایند.

جوانان ننشینند که گرد پیری سر و روی آنان را سفید کند - ما به پیری رسیده ایم و به مصایب و مشکلات آن واقفیم - شما تا جوان هستید می توانید کاری انجام دهید، تا نیرو و اراده جوانی دارید می توانید هواهای نفسانی، مشتهیات دنیایی، و خواسته های حیوانی را از خود دور سازید.

ولی اگر در جوانی به فکر اصلاح خود نباشید، دیگر در پیری کار از کار گذشته است. تا جوانید فکری کنید؛ نگذارید پیر و فرسوده شوید. قلب جوان لطیف و ملکوتی، و انگیزه های فساد در آن ضعیف است؛ لکن هر چه سن بالا رود ریشه گناه در قلب قویتر و محکمتر می گردد؛ تا جایی که کندن آن از دل ممکن نیست. چنانکه در روایت است:

قلب انسان ابتدا مانند آینه صاف و نورانی است و هر گناهی که از انسان سر بزند، یک

71

نقطه سیاه بر روی قلب فزونی می یابد، تا جایی که قلب را سیاه کند. (47)

ممکن است شب و روزی بدون معصیت پروردگار بر او نگذرد و به پیری که رسید، مشکل است قلب را به حالت اوّل بازگرداند. شما اگر خدای نخواسته خود

را اصلاح نکردید و با قلبهای سیاه، چشمها، گوشها، و زبانهای آلوده به گناه از دنیا رفتید، خدا را چگونه ملاقات خواهید کرد؟ این امانات الهی را که با کمال طهارت و پاکی به شما سپرده شده چگونه با آلودگی و رذالت مسترد خواهید داشت؟ این چشم و گوش که در اختیار شماست، این دست و زبانی که تحت فرمان شماست، این اعضا و جوارحی که با آن زیست می کنید - همه امانات خداوند متعال است که با کمال پاکی و درستی به شما داده اند. اگر ابتلا به معاصی پیدا کرد آلوده می گردد؛ خدای نخواسته اگر به محرّمات آلوده شود، رذالت پیدا می کند. آنگاه که بخواهید این امانات را مسترد دارید، ممکن است از شما بپرسند که راه و رسم امانتداری اینگونه است؟ ما این امانت را اینطور در اختیار شما گذاشتیم؟ قلبی که به شما دادیم چنین بود؟ چشمی که به شما سپردیم این گونه بود؟ دیگر اعضا و جوارحی که در اختیار شما قرار دادیم چنین آلوده و کثیف بود؟ در مقابل این سؤالها چه جواب خواهید داد؟ خدای خود را با این خیانتهایی که به امانتهای او کرده اید چگونه ملاقات خواهید کرد؟

شما جوانید؛ جوانی خود را در این راه گذاشته اید، در صورتی که از نظر دنیوی برای شما چندان نفعی ندارد؛ اگر این اوقات گرانبها و بهار جوانی را در راه خدا و هدفی مقدس و مشخص به کار اندازید، ضرر نکرده اید، بلکه دنیا و آخرت شما تأمین است و الّا جوانی خود را تلف کرده اید و لُبابِ عمرِ شما بیهوده سپری شده است و در عالم دیگر

در پیشگاه خدا سخت مسؤول و مؤاخذ خواهید بود؛ در صورتی که کیفر اعمال و کردار مفسده انگیز شما تنها به عالم دیگر محدود نمی گردد؛ در این دنیا نیز با مشکلات، مصائب، و گرفتاریهای شدید و گوناگون دست به گریبان خواهید بود و در گرداب بلا و تیره بختی خواهید افتاد.

15. هشدار به حوزه ها

دشمنان زیادی از هر طرف و هر طبقه پیرامون شما گرد آمده اند؛ نقشه های اهریمنانه خطرناکی برای نابودی شما و حوزه های علمیه در دست اجراست. ایادی استعمار خوابهای خیلی عمیق برای شما و اسلام و مسلمانان دیده اند، با تظاهر به اسلام نقشه های خطرناکی برای شما کشیده اند. شما فقط در سایه تهذیب، تجهیز و نظم و ترتیب صحیح، می توانید این مفاسد و مشکلات را از سر راه خود بردارید، و نقشه های استعماری آنان را خنثی کنید. من اکنون روزهای آخر عمرم را می گذرانم و دیر یا زود از میان شما می روم. اگر خود را اصلاح نکنید، مجهز نگردید، نظم و انضباط در امور درسی و زندگی خود حکمفرما نسازید، در آتیه خدای نخواسته محکوم به فنا خواهید بود. تا فرصت از دست نرفته، تا دشمن بر همه شؤون دینی و علمی شما دست نیافته، فکری کنید، بیدار شوید، به پا خیزید. در مرحله اوّل، در مقام تزکیه نفس و اصلاح خود برآیید، مجهز و منظم شوید، در حوزه های علمیه نظم و انضباط برقرار سازید.

اگر شما منظم و مهذّب شوید، همه جهات شما تحت نظم و ترتیب باشد، دیگران به شما طمع نمی کنند. راه ندارند که در حوزه های علمیه و جامعه روحانیت نفوذ کنند. شما خود را مجهز و مهذّب کنید؛ برای جلوگیری از مفاسدی که

می خواهد پیش بیاید مهیا شوید، حوزه های خود را برای مقاومت در برابر حوادثی که می خواهد پیش بیاید آماده سازید. ایادی استعمار می خواهند تمام حیثیات اسلام را از بین ببرند. شما باید در مقابل ایستادگی کنید، با حبّ نفس و حبّ جاه و کبر و غرور نمی توان مقاومت کرد. عالِمِ سوء، عالمِ متوجه به دنیا، عالمی که در فکر حفظ مسند و ریاست باشد، نمی تواند با دشمنان اسلام مبارزه کند. قدم را الهی کنید، حبّ دنیا را از دل بیرون نمایید، آن وقت می توانید مبارزه کنید. از هم اکنون این نکته را در قلب خود بپرورانید و تربیت کنید که من باید یک سرباز مسلح و اسلامی باشم و برای اسلام فدا شوم، من باید برای اسلام کار کنم تا از بین بروم. کوشش کنید تا برای آتیه اسلام به درد بخورید و خلاصه یک انسان باشید. ایادی استعمار از انسان می ترسند؛ از آدم می ترسند. استعمارگران، که می خواهند همه چیز ما را به یغما ببرند، نمی گذارند در

73

دانشگاه های دینی و علمی ما آدم تربیت شود. از آدم می ترسند. اگر یک آدم در مملکتی پیدا شد، مزاحم آنان می شود و منافع آنها را به خطر می اندازد.

شما موظفید خود را بسازید، انسان کامل شوید و در مقابل نقشه های شوم دشمنان اسلام ایستادگی کنید. اگر منظم و مجهز نگردید و به مبارزه با ضرباتی که هر روز بر پیکر اسلام وارد می آید نپردازید، هم خود از بین می روید، و هم احکام و قوانین اسلام را فانی می سازید و مسؤول خواهید بود. شما علما و طلاب در رأس، و دیگر مسلمانان پس از شما مسؤولند: «کلُّکم راعٍ و کلُّکم مسؤولٌ عَن

رَعِیته» (48). شما جوانها باید اراده خود را قوی کنید تا در مقابل هر بیدادگری ایستادگی نمایید و جز این چاره ای ندارید.

خداوند متعال، اسلام، مسلمین، و کشورهای اسلامی را از شرّ اجانب حفظ فرماید. دست استعمار و خائنین به اسلام را از بلاد اسلامی و حوزه های علمیه کوتاه کند. علمای اسلام و مراجع عظام را در دفاع از قوانین مقدسه قرآن کریم و پیشبرد آرمانهای مقدس اسلامی موفق و مؤید بدارد. روحانیون اسلام را به وظایف سنگین و مسؤولیتهای خطیر آنان در عصر کنونی آگاه و آشنا سازد. حوزه های علمیه و مراکز روحانیت را از دستبرد و نفوذ دشمنان اسلام و ایادی استعمار مصون و محفوظ بدارد. به نسل جوان روحانی و دانشگاهی و به عموم مسلمانان توفیق تهذیب و تزکیه نفس عنایت فرماید. ملت اسلام را از خواب غفلت، سستی و رخوت برهاند، تا با الهام از تعالیم نورانی قرآن به خود آیند؛ به پا خیزند و در سایه اتحاد و یگانگی دست استعمار و دشمنان دیرینه اسلام را از کشورهای اسلامی قطع کنند، و به آزادی، استقلال، و مجد و عظمت از دست رفته خود نایل گردند.

«رَبَّنا اَفْرِغْ عَلَینا صَبْراً وَ ثَبِّتْ اَقْدامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَی القَوْمِ الکافرینَ» (49).

«رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ» (50).

بخش 2 آداب الصلاه

مقدمه

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الْحَمْدُللَّه رَبِّ الْعالمینَ، وَ صلی الله علی محمَّدٌ وَ آلِه الطاهِرینَ، وَ لَعْنَهُ اللَّه عَلی

اَعْدائِهِمْ اَجْمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیام یوْمِ الدّین.

خداوندا، قدم سیر ما از وصول به بارگاه قدس تو کوتاه است و دست طلب ما از دامن انس تو قاصر، حجابهای شهوت و غفلت بصیرت ما را از جمال جمیل تو محجوب کرده، و پرده های غلیظ

حبّ دنیا و شیطنت قلوب ما را از توجّه به عزّ جلال تو مهجور نموده؛ راه آخرت باریک و طریق انسانیت حدید، و ما بیچاره ها چون عنکبوتان در فکر قدید، متحیرانی هستیم که چون کرم ابریشم از سلسله های شهوات و آمال برخود تنیده و یکسره از عالم غیب و محفل انس چشم بریده؛ جز آنکه از بارقه الهیه چشم دل ما را روشنی بخشی و از جذوه غیبیه ما را از خود بی خود فرمایی.

الهی هبْ لی کمالَ الانْقطاعِ إلَیک، وَ اَنِرْ اَبْصارَ قلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیک، حتّی تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ اِلی مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ، وَ تَصِیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِک. (51)

و بعد، ایامی چند پیش از این، رساله ای (52) فراهم آوردم که به قدر میسور از اسرار صلات در آن گنجانیدم، و چون آن را با حال عامّه تناسبی نیست در نظر گرفتم که شطری از آداب قلبیه این معراج روحانی را در سلک تحریر درآورم، شاید برادران ایمانی را از آن تذکری و قلب قاسی خود را تأثّری حاصل آید. به خدای تبارک و تعالی پناه می برم از تصرّف شیطان و حصول خذلان، اِنَّهُ وَلی قَدیر و مرتب نمودم آن را بر یک مقدّمه و چند مقاله و یک خاتمه.

[صورت ملکوتی و آداب قلبی نماز]

برای نماز غیر از این صورت، معنایی و غیر از این ظاهر، باطنی است و چنانکه ظاهر را آدابی است که مراعات ننمودن آنها یا موجب بطلان نماز صوری یا نقصان آن گردد، همین طور برای باطن آدابی است قلبیه باطنیه که با مراعات ننمودن آنها نماز معنوی را بطلان یا نقصان دست دهد؛ چنانکه با مراعات آنها نماز دارای روح

ملکوتی شود، و ممکن است پس از مراقبت و اهتمام به آداب باطنیه قلبیه، شخص مصلّی را نصیبی از سرّ الهی نماز اهل معرفت و اصحاب قلوب حاصل شود که آن قرّه العین اهل سلوک و حقیقت معراج قرب محبوب است. آنچه گفته شد که برای نماز باطن و صورت غیبیه ملکوتیه است، علاوه بر آنکه موافق ضربی از برهان و مطابق مشاهدات اصحاب سلوک و ریاضت است، آیات و اخبار کثیره عموماً و خصوصاً نیز دلالت بر آن دارد؛ و ما به ذکر بعضی از آن، این اوراق را متبرّک می کنیم.

از آن جمله قول خدای تعالی است: «یومَ تَجِدُ کلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیرٍ مُحْضَراً و ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ اَنَّ بَینَها وَ بَینَهُ أَمَداً بَعیداً» (53). آیه شریفه دلالت کند که هر کسی اعمال خوب و بد خود را حاضر می بیند و صورت باطنیه غیبیه آنها را مشاهده کند. چنانکه در آیه شریفه دیگر فرماید: «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً» (54). در آیه دیگر فرماید: «فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ

78

خَیراً یرَه …» (55) [این دو آیه] دلالت کند بر آنکه نفس اعمال را معاینه کند.

اما احادیث شریفه در این مقام بیشتر از آن است که در این صفحات بگنجد و ما به ذکر بعض آن اکتفا می کنیم، حضرت صادق (سلام الله علیه):

مَنْ صَلَّی الصَّلواتِ الْمَفْروُضاتِ فِی اَوَّلِ وَقْتِها وَ أقامَ حُدودَها، رَفَعَهَا الْمَلَک اِلی السَّماءِ بَیضاءَ نَقِیهً، تَقُولُ: حَفظَک الله کما حَفَظْتَنی واِستَوْدَعْتَنی مَلَکاً کریماً، و من صَلّاها بَعْدَ وَقْتِها مِنْ غَیرِ عِلَّهٍ و لم یقِمْ حُدودَها، رَفَعَها المَلَک سَوْداءَ مُظْلِمَهً؛ وَ هِی تَهْتِفُ بِه: ضَیعْتَنی ضَیعَک الله کما ضَیعْتَنی، و

لا رَعاک الله کما لمْ تَرْعَنی. (56)

[این حدیث] دلالت کند بر آنکه نماز را ملائکه الله بالا برند به سوی آسمان یا با صورت پاکیزه سفید - و آن در وقتی است که در اوّل وقت بجا آورد و ملاحظه آداب آن نماید؛ و در این صورت دعای خیر به نمازگزار کند - یا با صورت تاریک سیاه و آن در وقتی است که آن را بی عذر تأخیر اندازد و اقامه حدود آن نکند؛ و در این صورت او را نفرین کند. این حدیث علاوه بر آنکه دلالت بر صورت غیبیه ملکوتیه کند دلالت بر حیات آنها نیز کند؛ چنانکه برهان نیز قائم است بر آن و آیات و اخبار دلالت بر آن کند. چنانکه حق تعالی فرماید: «وإنّ الدّارَ الآخِرَهَ لَهِی الْحَیوانُ» (57). به مضمون این حدیث شریف احادیث دیگری است که ذکر آنها موجب تطویل است.

اما آنچه گفته شد که برای نماز و سایر عبادات جز این آداب صوریه آداب قلبیه ایست که بدون آن آداب نماز ناقص است یا اصلاً مقبول درگاه نیست، در خلال این اوراق، مذکور خواهد شد إن شاء الله.

آنچه در این مقام باید دانست آن است که اکتفا نمودن به صورت نماز و محروم ماندن از برکات و کمالات باطنیه آن، از اعلی مراتب خسران و زیان کاری است که پس از خروج از این نشأه و ورود در محاسبه الهیه موجب حسرتهایی است که عقل ما از ادراک آن عاجز است. ما تا در حجاب عالم ملک و خِدْر طبیعت هستیم دستی از دور بر آتش داریم. کدام حسرت و

79

ندامت و زیان و خسارت بالاتر از

آن است که وسیله کمال و سعادت انسان و دوای درد نقایص قلبیه و صورت کمالیه انسانیه، مایه کدورت قلبیه و حجابهای ظلمانیه شود، و آنچه قرّه العین رسول اکرم صلی الله علیه و آله است موجب ضعف بصیرت ما گردد «یا حَسْرَتَی عَلی ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللَّهِ» (58).

پس ای عزیز، دامن همّت به کمر زن و دست طلب بگشای و با هر تعب و زحمتی است حالات خود را اصلاح کن و شرایط روحیه نماز اهل معرفت را تحصیل کن؛ و از این معجون الهی برای درمان دردها و نقصهای نفوس استفاده کن؛ و خود را تا مجال است از این منزلگاه ظلمت و حسرت و ندامت و چاه عمیق بُعد از ساحت مقدّس ربوبیت (جلّ و علا) کوچ ده و مستخلص کن و به معراج وصال و قرب کمال برسان؛ که اگر این وسیله از دست رفت وسایل دیگر منقطع است: «اِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ ما سِواها؛ وإنْ رُدَّتْ رُدَّ ما سِواها» (59).

ما آداب باطنیه این سلوک روحانی را به مقدار میسور بیان می کنیم، شاید یکی از اهل ایمان را نصیبی از آن اتّفاق افتد، و این خود شاید موجب رحمت الهی و توجّه غیبی شود به این بازمانده از طریق سعادت و انسانیت و مغلول در زندان طبیعت و اَنانیت. اِنّه ولی الْفَضلِ و العنایه.

مقاله اُولی آدابی که در تمام عبادات ضرور است

فصل اوّل: [عبودیت]

یکی از آداب قلبیه در عبادات و وظایف باطنیه سالک طریق آخرت، توجّه به عزّ ربوبیت و ذلّ عبودیت است؛ و آن یکی از منازل مهمّه سالک است، که قوّت سلوک هر کس به مقدار قوّت این نظر است، بلکه کمال و نقص انسانیت تابع کمال و

نقص این امر است. هر چه نظر اَنانیت و خود بینی و خودخواهی در انسان غالب باشد، از کمال انسانیت دور و از مقام قرب ربوبیت مهجور است. حجاب خودبینی و خودپرستی از جمیع حجب ضخیمتر و ظلمانیتر است، و خرق این حجاب از تمام حجب مشکلتر و خرق همه حجب را مقدّمه است؛ تا انسان را نظر به خویشتن و کمال و جمالِ متوهّم خود است، از جمال مطلق و کمال صرف محجوب و مهجور است. اوّل شرط سلوک الی الله خروجِ از این منزل است، بلکه میزان در ریاضت حق و باطل همین است. پس هر سالک که با قدم انانیت و خودبینی و در حجاب خودخواهی طی منزل سلوک کند، ریاضتش باطل و سلوکش الی الله نیست، بلکه الی النفس است: «مادر بتها بت نفس شماست» (60).

کسی که با قدم عبودیت سیر کند و داغ ذلّت بندگی را در ناصیه خود گذارد، وصول به عزّ ربوبیت پیدا کند. طریق وصول به حقایق ربوبیت سیر در مدارج عبودیت است.

81

پس، سالک الی الله را ضرور است که به مقام ذلّ خود پی برد و نصب العین او ذلّت عبودیت و عزّت ربوبیت باشد. هر چند این نظر قوّت گیرد عبادت روحانیتر و روح عبادت قویتر شود، تا اگر به دستگیری حقّ و اولیای کمَّل علیهم السلام توانست به حقیقت عبودیت و کنه آن واصل شود، از سرّ عبادت لمحه ای در می یابد.

فصل دوم: مراتب مقامات اهل سلوک

اهل سلوک را در این مقام و سایر مقامات مراتب و مدارجی است بیشمار و «الطُّرُقُ اِلی الله تعالی بِعَدَدِ اَنْفاسِ الْخَلائق» (61).

یکی از آن مراتب مرتبه «علم» است و آن، چنان است

که به سلوک علمی و برهان فلسفی ثابت نماید ذلّت عبودیت و عزّت ربوبیت را و این یکی از لباب معارف است که در علوم عالیه به وضوح پیوسته که جمیع دار تحقّق و تمام دایره وجود صرف ربط و تعلّق و محض فقر و فاقه است و عزّت و ملک و سلطنت مختصّ به ذات مقدّس کبریاست و احدی را از حظوظ عزّت و کبریا نصیبی نیست، و ذلّ عبودیت و فقر در ناصیه هر یک ثبت و در حاقّ حقیقت آنها ثابت است و دعای منسوب به سید کائنات صلی الله علیه و آله: «اَللهُمَّ اَرِنِی الاَشْیاءَ کما هِی» (62) شاید اشاره به همین مقام باشد؛ یعنی، خواهش مشاهده ذلّ عبودیت که مستلزم شهود عزّ ربوبیت است.

پس، اگر سالک راه حقیقت و مسافرِ طریق عبودیت با قدم سلوک علمی و مَرْکبِ سیر فکری این منزل را طی کرد، در حجاب علم واقع شود و به مقام اوّل انسانیت نائل شود، ولکن این حجاب از حجب غلیظه است که گفته اند: «العِلْمُ هُوَ الْحِجابُ الأکبَر» و باید سالک در این حجاب باقی نماند و آن را خرق کند و شاید به این مقام اگر قناعت کند و قلب را در این قید محبوس نماید، در استدراج واقع شود. استدراج در این مقام آن است که به تفریعات کثیره علمیه پرداخته و به جولان فکر برای این مقصد براهین کثیره اقامه کند و از منازل دیگر

82

محروم مانَد، و قلبش به این مقام علاقه مند شود و از نتیجه مطلوبه غافل شود، و صرف عمر خود را در حجاب برهان و شعب آن نماید؛ و هر چه

کثرت فروع بیشتر شود، حجاب بزرگتر و احتجاب از حقیقت افزون گردد. پس، سالک نباید گول شیطان را در این مقام خورده از حق و حقیقت به واسطه کثرت علم و غزارت آن و قوّت برهان محجوب شود و از سیر در طلب بازماند؛ و [باید] دامن همّت به کمر زند و از جدّیت در طلب مطلوب حقیقی غفلت نورزد و خود را به مقام دوم برساند.

و آن، چنان است که آنچه را عقل با قوّت برهان و سلوک علمی ادراک کرده با قلم عقل به صفحه قلب بنگارد و حقیقت ذلّ عبودیت و عزّ ربوبیت را به قلب برساند و از قیود و حجب علمیه فارغ گردد. پس نتیجه مقام دوم، حصول ایمان به حقایق است.

مقام سوم، مقام «اطمینان و طمأنینه نفس» است که در حقیقت مرتبه کامله ایمان است. قالَ تَعالی مُخاطِباً لِخَلیلِه: «اَوَلَم تُؤمِنْ قالَ بَلی وَلکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبِی» (63).

سالک باید در تمام مقامات، خود را تخلیص از اَنانیت و اِنّیت کند و خودبین و خودخواه نباشد که سرچشمه اکثر مفاسد است.

فصل سوم: خشوع

یکی از اموری که از برای سالک در جمیع عبادات - خصوصاً نماز که سرآمد همه عبادات است و مقام جامعیت دارد - لازم است خشوع است و حقیقت آن عبارت است از خضوع تامّ ممزوج با حبّ یا خوف و آن حاصل شود از ادراک عظمت و سطوت و هیبت جمال و جلال. تفصیل این اجمال آن است که قلوب اهل سلوک به حسب جبلّت و فطرت مختلف است. پاره ای از قلوب عشقی و از مظاهر جمالند و به حسب فطرت متوجّه به جمال محبوب هستند؛ و پاره ای از

قلوب خوفی و از مظاهر جلالند. آنها همیشه ادراک عظمت و کبریا و جلال کنند و خشوع آنها خوفی باشد؛ چنانکه حضرت یحیی (علی نبینا و آله و علیه السلام) چنین بوده. پس، خشوع گاهی ممزوج با حبّ است و گاهی ممزوج با خوف و وحشت، گرچه

83

در هر حبّی وحشتی و در هر خوفی حبّی است.

مراتب خشوع به حسب مراتب ادراک عظمت و جلال و حسن و جمال است و چون امثال ما با این حال از نور مشاهدات محرومیم، ناچار باید درصدد تحصیل خشوع از طریق علم یا ایمان برآییم. قال تعالی: «قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذین هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» (64). خشوع در نماز را از حدود و علائم ایمان قرار داده؛ پس، هر کس در نماز خاشع نباشد، به حسب فرموده ذات مقدّس حق از زمره اهل ایمان خارج است و نمازهای ما که مشفوع با خشوع نیست از نقصان ایمان یا فقدان آن است.

چون اعتقاد و علم غیر از ایمان است، از این جهت این علمی که به حق و اسماء و صفات او و سایر معارف الهیه در ما پیدا می شود غیر از ایمان است. شیطان به شهادت ذات مقدّس حق علم به مبدأ و معاد دارد، مع ذلک کافر است. «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» (65) گوید، پس حق تعالی و خالقیت او را مُقِرّ است؛ «اَنْظِرْنِی اِلی یوْمِ یبْعَثُونَ» (66) گوید، پس معاد را معتقد است؛ علم به کتب و رسل و ملائکه دارد، با این وصف خداوند او را کافر خطاب کرده.

پس، اهل علم و ایمان از هم ممتازند: هر اهل علمی اهل ایمان نیست. پس،

باید پس از سلوک علمی خود را در سلک مؤمنین داخل کند و عظمت و جلال و بهاء و جمال حق (جلّت عظمته) را به قلب برساند تا قلب خاشع شود، و الّا مجرد علم، خشوع نمی آورد؛ چنانکه می بینید در خودتان که با اعتقاد به مبدأ و معاد و اعتقاد به عظمت و جلال حقّ قلب شما خاشع نیست.

اما قول خدای تعالی: «اَلَمْ یاْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلوبُهُمْ لِذِکرِ اللَّه و ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ» (67) شاید ایمان صوری، که همان اعتقاد بما جاء به النبی صلی الله علیه و آله است، مقصود باشد، و الّا ایمان حقیقی ملازم با یک مرتبه از خشوع است؛ یا آنکه خشوع در آیه شریفه خشوع به مراتب کامله باشد؛ چنانکه عالم را گاهی اطلاق کنند بر کسی که از حدّ علم به حدّ ایمان رسیده باشد؛ و محتمل

84

است در آیه شریفه «إنَّما یخْشَی اللَّه مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء» (68) اشاره به آنها باشد و در لسان کتاب و سنّتْ علم و ایمان و اسلام به مراتب مختلفه اطلاق شده است.

بالجمله، سالک طریق آخرت لازم است قلب خود را با نور علم و ایمان خاشع کند و این رقیقه الهیه و بارقه رحمانیه را در قلب هر اندازه ممکن است متمکن نماید، بلکه بتواند در تمام نماز حفظ این حالت را بنماید. حالت تمکن و استقرار در اوّل امر گرچه برای امثال ما قدری مشکل است ولی با قدری ممارست و ارتیاض قلب امری است بسی ممکن.

عزیزم، تحصیل کمالات و زاد آخرت طلب و جدّیت می خواهد و هر چه مطلوب بزرگتر باشد جدّیت در راه آن سزاوارتر است؛ البته

معراج قرب الهی و مقام تقرّب جوار ربّ العزّه، با این حال سستی و فتور و سهل انگاری دست ندهد؛ مردانه باید قیام کرد تا به مطلوب رسید. شما که ایمان به آخرت دارید و آن نشئه را نسبت به این نشئه طرف قیاس نمی دانید، چه در جانب سعادت و کمال یا در جانب شقاوت و وبال، چه که آن نشئه عالم ابدی دائمی است که موت و فناناپذیر است، سعیدش در راحت و عزّت و نعمت همیشه ایست آن هم راحتی که در این عالم شبیه ندارد، عزّت و سلطنتی الهی که در این نشئه نظیر ندارد، و همین طور در جانب شقاوت آنکه عذاب و نقمت و وبالش در این عالم نظیر و مثل ندارد، و راه وصول به سعادت اطاعت ربّ العزّه است، و در بین اطاعات و عبادات هیچ یک به مرتبه این نماز نمی باشد، پس باید در طلب آن جدّیت تامّ نمایید و از کوشش مضایقه نکنید و در راه آن تحمّل مشاق نمایید، با آنکه مشقّت هم ندارد بلکه اگر چندی مواظبت کنید و انس قلبی حاصل شود، در همین عالم از مناجات با حق لذّتها می برید که با هیچ یک از لذّات این عالم طرف نسبت نیست؛ چنانکه از مطالعه احوال اهل مناجات با حق، این مطلب روشن شود.

خلاصه پس از آنکه عظمت و جمال و جلال حق را انسان به برهان یا بیان انبیا علیهم السلام فهمید، قلب را متذکر آن باید نمود، و کم کم با تذکر و توجّه قلبی و مداومت به ذکر عظمت و جلال حقّ، خشوع را در قلب وارد باید نمود تا

نتیجه حاصل آید. در هر حال سالک نباید قناعت کند به آن مقامی که دارد، که هر مقام برای امثال ما حاصل شود در بازار اهل معرفت، به پیشیزی

85

نیرزد و در سوق اصحاب قلوب با خردلی مقابله نکند. سالک باید در جمیع حالات متذکر نقص و معایب خود باشد، شاید راهی به سعادت از این طریق باز شود.

فصل چهارم: [طمأنینه]

از آداب مهمّه قلبیه عبادات، خصوصاً عبادات ذکریه، طمأنینه است و آن غیر از طمأنینه ای است که فقها (رضوان الله علیهم) در خصوص نماز اعتبار کرده اند و آن عبارت است از آنکه شخص سالک عبادت را از روی سکونت قلب و اطمینان خاطر بجا آورد، زیرا اگر عبادت را با حال اضطراب قلب و تزلزل بجا آورد، قلب از آن عبادت منفعل نشود و آثاری از عبادت در ملکوت قلب حاصل نشود و حقیقت عبادت صورت باطنیه قلب نگردد.

در اوّل امر که زبان قلب گویا نشده، سالک راه آخرت باید آن را تعلیم دهد و با طمأنینه و سکونت ذکر را به آن القا کند؛ همین که زبان قلب باز شد، قلب قبله لسان و سایر اعضا شود، با ذکر آن همه مملکت وجود انسانی ذاکر گردد. امّا اگر این ذکر شریف را بی سکونت قلب و طمأنینه آن و با عجله و اضطراب و اختلال حواس گفت، از آن در قلب اثری حاصل نشود و از حدّ زبان و گوش حیوانی ظاهری به باطن و سمع انسانی نرسد و حقیقت آن در باطن قلب محققّ نشود و صورت کمالیه قلب نگردد که ممکن الزّوال نباشد.

پس، اگر اهوال و شدائدی دست دهد، خصوصاً مثل اهوال و سکرات

موت و شدائد نزع روح انسانی، بکلّی آن ذکر را فراموش کند و از صفحه دل آن ذکر شریف محو شود، بلکه اسم حق تعالی و رسول ختمی صلی الله علیه و آله و دین شریف اسلام و کتاب مقدّس الهی و ائمّه هدی علیهم السلام و سایر معارف را که به قلب نرسانده فراموش کند و در وقت سؤال قبر جوابی نتواند دهد؛ تلقین را نیز به حال او فایده ای نباشد، زیرا در خود از حقیقت ربوبیت و رسالت و دیگر معارف اثری نمی بیند؛ و آنچه به لقلقه لسان گفته بود و در قلب صورت نگرفته بود از خاطرش محو شود و او را نصیبی از شهادت به ربوبیت و رسالت و دیگر معارف نخواهد بود.

در حدیث است که یک طایفه از امّت رسول اکرم صلی الله علیه و آله را که وارد جهنّم می کنند، از هیبت

86

مالک جهنّم اسم پیغمبر را فراموش می کنند، با آنکه در همان حدیث است که آنها اهل ایمان هستند و قلوب آنها و صورتهای آنها از نور ایمان درخشان و متلألی است. (69)

جناب محدّث عظیم الشّأن مجلسی رحمه الله در شرح حدیث شریف «کنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ» فرماید:

کسی که چشم و گوش و دیگر اعضای خود را در راه اطاعت حق تعالی صرف نکند، دارای چشم و گوش روحانی نشود و این چشم و گوش ملکی جسمانی در آن عالم نرود و در عالم قبر و قیامت بی گوش و چشم باشد، و میزان سؤال و جواب قبْر آن اعضاء روحانی است. (70)

بالجمله، احادیث شریفه درباره این نحو از طمأنینه و آثار آن بسیار است و قرآن شریف امر

به ترتیل قرآن فرموده و در احادیث شریفه است:

کسی که نسیان کند سوره ای از قرآن را، متمثّل شود آن سوره در بهشت برای او در صورتی که به آن خوبی صورتی نیست. پس وقتی آن را می بیند، می گوید به آن «تو چه هستی چقدر نیکویی، کاش تو از من بودی». جواب می دهد: «آیا تو مرا نمی شناسی؟ من فلان سوره هستم، اگر مرا فراموش نکرده بودی تو را به این درجه رفیعه می رساندم». (71)

در حدیث است: «کسی که قرآن را در جوانی بخواند، قرآن با گوشت و خونش مختلط شود». (72) و نکته آن آن است که در جوانی اشتغال قلب و کدورت آن کمتر است، از این جهت قلب از آن بیشتر و زودتر متأثر شود و اثر آن نیز بیشتر باقی ماند.

فصل پنجم: محافظت عبادت از تصرف شیطان

یکی از مهمّات آداب قلبیه نماز و سایر عبادات که از امّهات آداب قلبیه است و قیام به آن از عظائم امور و مشکلات دقایق است، محافظت آن است از تصرّفات شیطانی؛ و شاید آیه

87

شریفه: «الَّذینَ هُمْ عَلی صَلَواتِهِمْ یحافِظُونَ» (73) اشاره به جمیع مراتب حفظ باشد که یکی از آن مراتب، بلکه اهمّ مراتب آن، حفظ از تصرّف شیطان است.

تفصیل این اجمال آن است که پیش اصحاب معرفت و ارباب قلوب واضح است که چنانکه ابدان را غذایی است جسمانی که بدان تغذّی کنند و باید آن غذا مناسب حال و موافق نشئه آنها باشد تا بدان تربیت جسمانی و نموّ نباتی دست دهد، همین طور قلوب و ارواح را غذایی است که هر یک به فراخور حال و مناسب نشئه آنها باید باشد که بدان تربیت شوند و تغذّی نمایند

و نموّ معنوی و ترقّی باطنی حاصل آید.

باید دانست که هر یک از این غذاها اگر از تصرّف شیطان خالص باشد و با دست ولایت مآبی رسول ختمی و ولی الله أعظم (صلوات الله علیهما و آلهما) فراهم آمده باشد، روح و قلب از آن تغذّی کنند و به کمال لایق انسانیت و معراج قرب الی الله نائل شوند. خلوص از تصرّف شیطان، که مقدّمه اخلاص است، به حقیقت حاصل نشود مگر آنکه سالک در سلوکش خداخواه شود و خودخواهی و خودپرستی را، که منشأ تمام مفاسد و امّ الأمراض باطن است، زیر پا نهد؛ و این به تمام معنی در غیر انسان کامل و به تبع او در خُلَّص اولیا علیهم السلام در دیگر اشخاص میسور نیست. ولی سالک نباید مأیوس از الطاف باطنه حق باشد که یأس از روح الله سرآمد همه سردیها و سستیهاست و از اعظم کبائر است؛ و آنچه از برای صنف رعایا نیز ممکن است، قرّه العین اهل معرفت است.

پس، بر سالک طریق آخرت لازم و حتم است که معارف و مناسک خود را از تصرّف شیطان و نفس امّاره تخلیص کند و با کمال دقّت و تفتیش، در حرکات و سکنات و طلب و مطلوب خود غور کند و از حیله های نفس و شیطان غفلت نکند و از دامهای نفس امّاره و ابلیس غافل نشود، و در جمیع حرکات و افعال سوء ظنّ کامل به خود داشته باشد و هیچ گاه آن را رها نکند؛ چه بسا باشد که با اندک مسامحه ای انسان را مغلوب کند و به زمین زند و سوق به فنا دهد؛ زیرا اگر غذاهای

روحانی از تصرّف شیطان خالص نباشد و دست او در فراهم آمدن آنها دخیل باشد، علاوه بر آنکه قلوب با آنها تربیت نشوند و به کمال لایق خود نرسند، نقصان فاحش برای آنها دست دهد و شاید صاحب خود را در سلک شیاطین یا بهائم و سِباع منسلک

88

نماید و آنچه که مایه سعادت کمال انسانیت و وصول به مدارج عالیه است نتیجه منعکسه دهد؛ چنانکه در بعض اهل عرفان اصطلاحی دیدیم اشخاصی را که این اصطلاحات و غور در آن آنها را به ضلالت منتهی نموده و قلوب آنها را منکوس و باطن آنها را ظلمانی نموده و ممارست در معارف موجب قوّت انانیت آنها شده و دعاوی ناشایسته و شطحیات ناهنجار از آنها صادر گردیده. نیز در ارباب ریاضات و سلوک اشخاصی هستند که ریاضت و اشتغال آنها به تصفیه نفس قلوب آنها را منکدرتر و باطن آنها را ظلمانیتر نموده. اینها از آن است که بر سلوک معنوی الهی و مهاجرت الی الله محافظت ننمودند و سلوک علمی و ارتیاضی آنها با تصرّف شیطان و نفس به سوی شیطان و نفس بوده. همین طور در طلّاب علوم نقلیه شرعیه اشخاصی را دیدیم که علم در آنها تأثیر سوء بخشیده و بر مفاسد اخلاقی آنها افزوده، و علم که موجب فلاح و رستگاری آنها باید باشد باعث هلاکت آنها شده و آنها را به جهل و ممارات و استطاله و ختل کشانده. همین طور در بین اهل عبادت و مناسک و مواظبین به آداب و سنن کسانی هستند که عبادت و نسک، که سرمایه اصلاح نفوس است، قلوب آنها را کدر و ظلمانی نموده

و آنها را به عجب و خودبینی و کبر و سوء خلق و سوء ظن به بندگان خدا وادار نموده و اینها نیز از عدم مواظبت بر این معاجین الهیه است.

البته معجونی که با دست دیو پلید و تصرّف نفس سرکش فراهم آمد، جز خُلق شیطانی از آن زاییده نشود؛ و چون قلب در هر حال از آنها تغذّی می نماید و آنها صورت باطنیه نفس شوند، پس بعد از چندی مداومت انسان یکی از ولیده های شیطان شود که با دست تربیت و در تحت تصرّف او نشو و نما نموده، و چون چشم ملکی بسته شود و چشم ملکوتی بازگردد خود را یکی از شیاطین می بیند و در آن حال جز خسران نتیجه ای نبرد و حسرتها و افسوسها به حالش سودی نبخشد.

پس، سالک طریق آخرت در هر رشته از رشته های دینی و طریقه ای از طریقه های الهی، اوّلاً باید با کمال مواظبت و دقّت، چون طبیبی بامحبت و پرستاری پرشفقت، از حال خود مواظبت نماید و عیوب سیر و سلوک خود را تفتیش و مداقّه کند. ثانیاً در خلال آن از پناه بردن به ذات مقدّس حقّ (جلّ و علا) در خلوات و تضرّع و زاری به درگاه اقدس ذوالجلال غفلت نورزد.

فصل ششم: نشاط و بهجت

از آداب قلبیه نماز، و سایر عبادات - که موجب نتایج نیکویی است، بلکه باعث فتح بعضی از ابواب و کشف بعضی از اسرار عبادات است - آن است که سالک جدّیت کند عبادت را از روی نشاط و بهجت قلب و فرح و انبساط خاطر بجا آورد و از کسالت و ادبار نفس در وقت عبادت، احتراز شدید کند. پس، وقتی را که

انتخاب می کند وقتی باشد که نفس را به عبادت اقبال است و دارای نشاط و تازگی است و خستگی ندارد، زیرا اگر نفس را در اوقات کسالت و خستگی وادار به عبادت کند ممکن است آثار بدی به آن مترتّب شود که از جمله آنها آن است که انسان از عبادت منزجر شود و تکلّف آن زیاد گردد و انسان را بکلّی از ذکر حق منصرف کند و روح را از مقام عبودیت که منشأ همه سعادات است برنجاند، [و] از چنین عبادتی نورانیت قلبیه حاصل نگردد و صورت عبودیت صورت باطن قلب نشود. پیش از این ذکر شد که مطلوب در عبادات آن است که باطن نفس صورت عبودیت شود.

آنچه ذکر شد تحقّق پیدا نکند مگر آنکه عبادات از روی نشاط و بهجت به جا آورده شود و از تکلّف و کسالت بکلّی احتراز شود تا حال مَحَبّت و عشق به ذکر حق و مقام عبودیت رخ دهد و انس و تمکن حاصل آید. اُنس به حقّ و ذکر او از اعظم مهمّاتی است که اهل معرفت را به آن عنایت شدید است و اصحاب سیر و سلوک برای آن تنافس کنند. چنانکه اطبّا را عقیده آن است که اگر غذا را از روی سرور و بهجت میل کنند زودتر هضم شود، همین طور طبّ روحانی اقتضا می کند که اگر انسان غذاهای روحانی را از روی بهجت و اشتیاق تناول کند و از کسالت و تکلّف احتراز کند، آثار آن در قلب زودتر واقع شود و باطن قلب با آن زودتر تصفیه شود.

اشاره به این ادب در کتاب کریم الهی و صحیفه قویم ربوبی

شده است: «لا یأْتُونَ الصَّلوهَ اِلّا وَهُمْ کسالی و لا ینْفِقُونَ اِلّا وَهُمْ کارِهُونَ» (74) و آیه شریفه «لا تَقْربُوا الصّلوهَ وَ اَنْتُمْ سُکاری» (75) در

90

حدیثی به کسالت تفسیر شده و در روایات اشاره به این ادب نموده اند: عن ابی عبدالله علیه السلام قال: «لا تُکرِهُوا اِلی اَنْفُسِکمْ الْعِبادَهَ»، (76) و قال رسُول الله صلی الله علیه و آله: «یا عَلی، اِنَّ هذَا الدِّینَ مَتینٌ؛ فَاَوْغِلْ فیهِ بِرِفْقٍ و لا تُبَغِّضْ اِلی نَفْسِک عِبادَهَ رَبِّک» (77) و در حدیث است از حضرت عسکری (سلام الله علیه): «اِذا نَشَطَتِ الْقُلُوبُ فَاَوْدِعُوها، و إذا نَفَرَتْ فَوَدِّعُوها» (78). این دستور جامعی است که فرموده اند که در هنگام نشاط و بهجت قلوب ودیعه به آنها بسپارید، و در وقت نفار و گریز آنها را راحت بگذارید؛ پس در کسب معارف و علوم نیز این ادب را باید منظور داشت و قلوب را با کراهت و تنفر وادار به کسب نکرد.

از این احادیث و احادیث دیگر استفاده ادب دیگر شود که آن نیز از مهمّات باب ریاضت است و آن عبارت از «مراعات» است و آن، چنان است که سالک در هر مرتبه که هست، مراعات حال خود را بکند و با رفق و مدارا با نفس رفتار نماید و زاید بر طاقت و حالت خود تحمیل آن نکند؛ خصوصاً برای جوانها و تازه کارها این مطلب از مهمّات است که ممکن است اگر جوانها با رفق و مدارا با نفس رفتار نکنند و حظوظ طبیعت را به اندازه احتیاج آن از طرق محلّله ادا نکنند، گرفتار خطر عظیمی شوند که جبران آن را نتوانند کرد؛ و آن خطر آن

است که گاه نفس به واسطه سخت گیری فوق العاده و عنان گیری بی اندازه عنان گسیخته شود و زمام اختیار را از دست بگیرد.

بالجمله، میزان در باب «مراعات» آن است که انسان ملتفت احوال نفس باشد و با آن به مناسبت قوّت و ضعف آن سلوک کند؛ چنانکه اگر نفس در عبادات و ریاضات قوی است و تاب مقاومت دارد، در عبادت کوشش و جدّیت کند و اشخاصی که ایام غرور جوانی را طی کرده اند و آتش شهوات آنها تا اندازه ای فرو نشسته است، مناسب است قدری ریاضات نفسانیه را بیشتر کنند و با جدّیت و کوشش مردانه وارد سلوک و ریاضت شوند؛ و هر چه نفس را به ریاضات عادت دادند فتح باب دیگر برای او کنند تا آنکه کم کم نفس بر قوای طبیعت چیره شود و قوای طبیعیه مسخّر در تحت کبریای نفس گردند.

فصل هفتم: تفهیم

یکی از آداب قلبیه عبادات، خصوصاً عبادات ذکریه، «تفهیم» است و آن، چنان است که انسان قلب خود را در ابتداء امر چون طفلی پندارد که زبان باز نکرده و آن را می خواهد تعلیم دهد؛ پس، هر یک از اذکار و اوراد و حقایق و اسرار عبادات را با کمال دقّت و سعی به آن تعلیم دهد و در هر مرتبه ای از کمال هست، آن حقیقتی را که ادراک نموده به قلب بفهماند. پس، اگر اهل فهم معانی قرآن و اذکار نیست و از اسرار عبادات بی بهره است، همان معنای اجمالی را که قرآن کلام خداست و اذکار یادآوری حق است و عبادات اطاعت و فرمانبرداری پروردگار است تعلیم قلب کند و به قلب همین معانی

اجمالیه را بفهماند و اگر اهل فهم معانی صوریه قرآن و اذکار است، همان معانی صوریه را، از قبیل وعد وعید و امر و نهی، و از علم مبدأ و معاد به آن مقدار که ادراک نموده به قلب تعلیم دهد و اگر کشف حقیقتی از حقایق معارف یا سرّی از اسرار عبادات برای او شده، همان را با کمال سعی و کوشش به قلب تعلیم کند و آن را تفهیم نماید.

نتیجه این تفهیم آن است که پس از مدّتی مواظبت زبان قلب گشوده شود و قلب ذاکر و متذکر گردد. در اوّل امر، قلب متعلّم بود و زبان معلّم و به ذکر زبان قلب ذاکر می شد و قلب تابع زبان بود، و پس از گشوده شدن زبان قلب عکس گردد: قلب ذاکر گردد و زبان به ذکر آن ذکر گوید و به تبع آن حرکت کند. بلکه گاه شود که در خواب نیز انسان به تبع ذکر قلبی ذکر لسانی گوید، زیرا ذکر قلبی مختص به حال بیداری نیست و اگر قلب متذکر شود زبان که تابع آن شده ذکر گوید و از ملکوت قلب به ظاهر سرایت نماید. «قُلْ کلٌ یعْمَلُ عَلی شاکلَتِه» (79).

باید دانست که یکی از نکات تکرار اذکار و ادعیه و دوام ذکر و عبادت همین است که زبان قلب گشوده و قلب ذاکر و داعی و عابد گردد و تا این ادب ملحوظ نشود زبان قلب گشوده نشود. در احادیث شریفه اشاره به این معنی شده است: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ضمن بعضی

92

از آداب قرائت فرمودند: «وَلکنِ اقْرَعُوا بِهِ قُلُوبَکمُ الْقاسِیهَ، و لا یکنْ هَمُّ أحَدِکمْ آخِرَ السُورَه» (80).

در

حدیث کافی است که حضرت صادق علیه السلام به ابو اُسامه فرمود: «یا أبا أُسامَه، اُدْعُوا قُلُوبَکمْ بذکر الله عزّوجلّ وَاحْذَروُا النُکت» (81).

حتی کمَّل اولیا علیهم السلام نیز این ادب را ملحوظ می داشتند، چنانکه در حدیث است که حضرت صادق علیه السلام را حالتی در نماز دست داد که افتاد غش کرد؛ چون حالت افاقه دست داد، از سببش سؤال شد. فرمود: «ما زِلْتُ أُرَدّدُ هذِه اْلآیهَ عَلی قَلْبی حَتّی سَمِعْتُها مِنَ الْمُتَکلِّمِ بِها فَلَمْ یثْبُتْ جِسْمی لِمُعاینَهِ قُدْرَتِه» (82).

از جناب ابوذر (رضی الله عنه) نقل شده که قامَ رسولُ الله صلی الله علیه و آله لیلهً یردّدُ قوله تعالی: «اِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَاِنَّهُمْ عِبادُک وَاِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَاِنَّک اَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکیم» (83).

بالجمله، حقیقت ذکر و تذکرْ ذکر قلبی است و ذکر لسانی بدون آن بی مغز و از درجه اعتبار بکلّی ساقط است. چنانکه در احادیث شریفه به این معنی بسیار اشاره شده. رسول اکرم صلی الله علیه و آله به ابی ذر فرمود: «یا اَباذَر، رَکعَتانِ مُقْتَصِدَتانِ فی تَفَکرٍ خَیرٌ مِنْ قِیامِ لَیلَهٍ و الْقَلْبُ لاهٍ» (84).

هم از رسول اکرم صلی الله علیه و آله منقول است که «خدای تعالی نظر به صورتهای شما نمی کند، بلکه نظر به قلبهای شما می کند». (85) نماز به قدر حضور قلب مقبول است و هر چه قلب غفلت داشته باشد به همان اندازه نماز را قبول نمی کنند و تا این ادب که ذکر شد ملحوظ نشود، ذکر قلبی حاصل نگردد و قلب از سهو و غفلت بیرون نیاید. حضرت صادق علیه السلام فرمود: «فاجعلْ قَلْبک قِبلَهً لِلسانِک لا تُحَرِّکهُ اِلّا بِإشارهِ الْقَلْبِ» (86) و قبله شدن قلب و

تبعیت لسان و سایر اعضا از آن صورت نگیرد، مگر با ملحوظ داشتن این ادب و اگر اتّفاق افتد حصول این امور بدون این ادب، از نوادر است و انسان نباید به آن مغرور شود.

فصل هشتم: حضور قلب

یکی از مهمّات آداب قلبیه که شاید کثیری از آدابْ مقدّمه آن باشد و عبادت را بدون آن روح و روانی نیست و خود مفتاح قفل کمالات و باب الأبواب سعادات است و در احادیث شریفه از کمتر چیزی این قدر ذکر شده و به کمتر ادبی این قدر اهمّیت داده شده، حضور قلب است. عبادات و مناسک و اذکار و اوراد در وقتی نتیجه کامله دارد که صورت باطنه قلب شود و باطن ذات انسان به آن مخمّر گردد و دل انسان صورت عبودیت به خود گیرد و از خود سری و سرکشی بیرون آید.

ای عزیز، امروز روز مهلت وعمل است؛ انبیا آمدند و کتابها آوردند و دعوتها نمودند با این همه تشریفات و تحمّل رنج و تعب که ما را از خواب غفلت بیدار و از سکر طبیعت هشیار کنند و ما را به عالم نور و نشئه بهجت و سرور رسانند و به حیات ابدی و نعمتهای سرمدی و لذّتهای جاویدانی رسانند و از هلاک و شقاوت و نار و ظلمت و حسرت و ندامت رهایی دهند؛ تمام اینها برای خود ما [است]بدون اینکه برای آنها نتیجه ای حاصل شود و آن ذوات مقدّسه احتیاجی به ایمان و اعمال ما داشته باشند؛ با این وصف در ما به هیچ وجه اثری نکرد و شیطان مسامع قلب ما را چنان گرفته و سلطنت بر باطن و ظاهر ما پیدا

کرده که هیچ یک از مواعظ آنها را در ما اثری حاصل نشود، بلکه هیچ یک از آیات و اخبار به گوش قلب ما نرسد و از ظاهر گوش حیوانی تجاوز نکند.

بالجمله، ای قاری محترم که این اوراق را مطالعه می کنی، مثل نویسنده خالی از همه انوار و تهی دست از همه اعمال صالحه و گرفتار هواهای نفسانیه مباش؛ تو به حال خود رحمی کن و از عمر خود نتیجه ای حاصل کن؛ دقت در حال انبیا و اولیاء کمّل کن و اشتهاهای کاذب و وعده های شیطان را پشت پا زن؛ مغرور گول شیطان مباش و فریب نفس امّاره مخور که تدلیس اینها بسیار دقیق است و هر امر باطلی را به صورت حق به انسان تعمیه می کنند و انسان را فریب می دهند. گاهی به امید توبه در آخر عمر انسان را به شقاوت می کشانند، با آنکه توبه در آخر عمر و تراکم ظلمات معاصی و بسیاری مظالم عباد و حقوق الله امری است بسیار مشکل.

94

امروز که اراده انسان قوّت دارد و قوای جوانی برقرار است و درخت معصیت برومند نیست و سلطنت شیطان در نفس مستحکم نشده و نفسْ جدید العهد به ملکوت و قریب الافق به فطره الله است و شرایط حصول و قبول توبه سهل است، نمی گذارند انسان قیام به توبه کند و این درخت سست را ریشه کن و سلطنت غیر مستقل را منقرض نماید. وعده ایام پیری را می دهند که به عکس این، اراده ضعیف و قوی ناتوان و درخت معاصی گوناگون کهن و برومند و سلطنت ابلیس در ظاهر و باطن مستقل و مستقرّ شده و الفت به طبیعت شدید

و بُعد از ملکوت زیاد و نور فطرت خاموش و منطفی و شرایط توبه سخت و ناگوار شده است؛ این نیست جز غرور.

گاهی به وعده شفاعت شافعین علیهم السلام انسان را از ساحت قدس آنها دور و از شفاعت آنها مهجور می نمایند، زیرا انغمار در گناهان کم کم قلب را سیاه و منکوس کند و انسان را به سوء عاقبت منجر نماید و طمع شیطان از انسان دزدیدن ایمان است؛ دخول در گناهان را مقدّمه آن قرار می دهد تا به نتیجه برسد. انسان اگر طمع شفاعت دارد، باید در این عالم با سعی و کوشش رابطه بین خود و شفعای خود را حفظ کند و قدری تفکر در حال شافعان محشر نماید که حال آنها در عبادت و ریاضت به کجا رسیده بود. فرضاً که شما با ایمان از دنیا بروید، ولی اگر بار گناهان و مظالم سنگین باشد ممکن است در عذابهای گوناگون برزخ و قبر از شما شفاعت نشود؛ عذابهای برزخ طرف قیاس با عذابهای اینجا نیست، و طول مدّت بزرخ را جز خدا کسی نداند، شاید میلیونها سال طول کشد و ممکن است در قیامت نیز پس از مدّتهای طولانی و عذابهای گوناگون طاقت فرسا شفاعت نصیب ما شود، چنانکه در احادیث نیز این معنی وارد است. (87)

بزرگتر رحمتهای الهی قرآن است؛ تو اگر به رحمت ارحم الرّاحمین طمع داری و آرزوی رحمت واسعه داری، از این رحمت واسعه استفاده کن.

طریق وصول به سعادت را بازنموده و چاه را از راه روشن فرموده. تو خود به پای خود در چاه می افتی و از راه معوجّ می شوی، رحمت را چه نقصانی است؟ اگر

ممکن بود طریق خیر و

95

سعادت را به مردم به طور دیگر نشان بدهند، می دادند، به موجب وسعت رحمت؛ و اگر ممکن بود اکراهاً مردم را به سعادت برسانند می رساندند؛ لکن هیهات! راه آخرت راهی است که جز با قدم اختیار نمی توان آن را پیمود؛ سعادت با زور حاصل نشود؛ فضیلت و عمل صالح بدون اختیار فضیلت نیست؛ و شاید معنی آیه شریفه «لا اِکراهَ فِی الدّین» (88) نیز همین باشد.

بلی، آنچه در آن، اعمال اکراه و اجبار می توان نمود صورت دین الهی است نه حقیقت آن. انبیاعلیهم السلام مأمور بودند که صورت را با هر طور ممکن است تحمیل مردم کنند تا صورت عالَم صورت عدل الهی شود و مردم را ارشاد به باطن نمایند تا مردم به قدم خود آن را بپیمایند و به سعادت برسند.

بالجمله، این نیز از غرور شیطان است که دست انسان را با طمع رحمت از رحمت کوتاه کند.

فصل نهم: دعوت به حضور قلب

اکنون که فضیلت حضور قلب را دانستی و ضررهای ترک آن را فهمیدی، علم تنها کفایت نکند بلکه حجّت را تمامتر نماید؛ دامن همّت به کمر زن و آنچه را دانستی درصدد تحمیل آن باش و علم خود را عملی کن تا استفاده از آن بری و برخوردار از آن شوی. قدری تفکر کن که به حسب روایاتِ اهل بیت عصمت علیهم السلام - که تمام علومشان از وحی الهی است - قبولی نماز شرط قبولی سایر اعمال است؛ و اگر نماز قبول نشود، به اعمال دیگر اصلاً نظر نکنند. (89)

و قبولی نماز به اقبال قلب است که اگر اقبال قلب در نماز نباشد، از درجه اعتبار ساقط [است] و لایق

محضر حضرت حق نیست. پس، کلید گنجینه اعمال و باب الأبواب همه سعادات حضور قلب است که با آن فتح باب سعادت بر انسان می شود و بدون آن جمیع عبادات از درجه اعتبار ساقط می شود.

96

الحال قدری با نظر اعتبار اندیشه کن و اهمّیت مقام و بزرگی موقف را با دیده بصیرت بنگر و با جدّیت تمام قیام به امر کن. کلید درِ سعادت و درهای بهشت و کلید درِ شقاوت و درهای جهنّم در این دنیا در جیب خود توست می توانی درهای بهشت و سعادت را به روی خود مفتوح کنی و می توانی به خلاف آن باشی. زمام امر در دست توست، خدای تبارک و تعالی حجّت را تمام و راه های سعادت و شقاوت را نموده و توفیقات ظاهری و باطنی را عطا فرموده؛ آنچه از جانب او و اولیای اوست تمام است، اکنون نوبت اقدام ماست؛ آنها راهنمایند و ما راهرو. آنها عمل خود را انجام دادند به وجه احسن و عذری باقی نگذاشتند و لمحه ای کوتاهی نکردند، تو نیز از خواب غفلت برخیز و راه سعادت خود را طی کن و از عمر و توانایی خود استفاده نما که اگر وقت بگذرد و این نقد عمر و جوانی و گنج قوّت و توانایی از دستت برود جبران ندارد.

اگر جوانی، مگذار به پیری رسی که در پیری مصیبتهایی داری که پیرها می دانند و تو غافلی. اصلاح در حال پیری و ضعف از امور بسیار مشکل است و اگر پیری، مگذار بقیه عمر از دستت برود که باز هر چه باشد تا در این عالم هستی راهی به سعادت داری و دری از سعادت به

رویت باز است؛ خدا نکند که این در بسته شود که آن وقت اختیار از دستت برود و جز حسرت و ندامت و افسوس از گذشتن امر نصیبی نداری.

پس ای عزیز، اگر ایمان به آنچه ذکر شد که گفته انبیا علیهم السلام است آوردی و خود را برای تحصیل سعادت و سفر آخرت مهیا نمودی و لازم دانستی حضور قلب را که کلید گنج سعادت است تحصیل کنی، راه تحصیل آن آن است که اوّلاً رفع موانع حضور قلب نمایی و خارهای طریق را از سر راه سلوک ریشه کن کنی و پس از آن اقدام به خودِ آن کنی.

امّا مانع حضور قلب در عبادات، تشتّت خاطر و کثرت واردات قلبیه است و این گاهی از امور خارجه و طرق حواسّ ظاهره حاصل می شود؛ مثل آنکه گوش انسان در حال عبادت چیزی بشنود و خاطر به آن متعلق شده مبدأ تخیلات و تفکرات باطنیه گردد و واهمه و متصرّفه در آن تصرّف نموده از شاخه ای به شاخه ای پرواز کند؛ یا چشم انسان چیزی ببیند و منشأ تشتّت خاطر و تصرّف متصرّفه گردد؛ یا سایر حواس انسان چیزی ادراک کند و از آن

97

انتقالات خیالیه حاصل شود.

طریق علاج این امور را گرچه فرمودند رفع این اسباب است، مثل آنکه در بیت تاریکی یا محلّ خلوتی بایستد و چشم خود را در وقت نماز ببندد و در مواضعی که جلب نظر می کند نماز نخواند؛ چنانکه مرحوم شهید سعید (رضوان الله علیه) از بعض متعبّدین نقل فرماید که در خانه کوچک تاریکی که وسعت آن به قدر آن باشد که ممکن باشد در آن نماز خواندن عبادت می کردند. (90)

ولی

معلوم است این، رفع مانع نکند و قلع مادّه ننماید. زیرا عمده تصرّف خیال است که با منشأ جزیی کار خود را انجام می دهد؛ بلکه گاه شود که در خانه تاریک و کوچک و تنها تصرّف واهمه و خیال بیشتر شود و به مبادی دیگر برای دعابه و بازی خود دست آویز شود. پس، قلع مادّه کلّی به اصلاح خیال و وهم است. بلی، گاهی این طور از علاج هم در بعضی از نفوس بی تأثیر و خالی از اعانت نیست، ولی ما دنبال علاج قطعی و قلع سبب حقیقی می گردیم و آن بدین حاصل نشود.

گاهی تشتّت خاطر و مانع از حضور قلب، از امور باطنه است و آن به طریق کلّی دو منشأ بزرگ دارد که عمده امور به آن دو منشأ برگردد:

یکی هرزه گردی و فرّار بودن خود طایر خیال است؛ زیرا خیال قوّه ای است بسیار فرّار که دائماً از شاخه ای به شاخه ای آویزد و از کنگره ای به کنگره ای پرواز کند؛ و این مربوط به حبّ دنیا و توجّه به امور دنیه و مال و منال دنیوی نیست، بلکه فرّار بودن خیال خود مصیبتی است که تارک دنیا نیز به آن مبتلاست. تحصیل سکونت خاطر و طمأنینه نفس و وقوف خیال از امور مهمّه ایست که به اصلاح آن علاج قطعی حاصل شود.

منشأ دیگر، حبّ دنیا و تعلّق خاطر به حیثیات دنیوی است که رأس خطیئات و اُمّ الأمراض باطنه است که خار طریق اهل سلوک و سرچشمه مصیبات است؛ و تا دل متعلّق به آن و منغمر در حبّ آن است، راه اصلاح قلوب منسدّ و درِ جمله سعادات به روی انسان

بسته است.

فصل دهم: دوای هرزه گردی خیال

هر یک از قوای ظاهره و باطنه نفس قابل تربیت و تعلیم است با ارتیاض مخصوص، و طریق عمده رام نمودن آن عمل نمودن به خلاف است و آن، چنان است که انسان در وقت نماز خود را مهیا کند که حفظ خیال در نماز کند و آن را حبس در عمل نماید و به مجرّد اینکه بخواهد از چنگ انسان فرار کند آن را استرجاع نماید؛ و در هر یک از حرکات و سکنات و اذکار و اعمال نماز ملتفت حال آن باشد و از حال آن تفتیش نماید و نگذارد سر خود باشد. این در اوّل امر کاری صعب به نظر می آید، ولی پس از مدّتی عمل و دقّت و علاج حتماً رام می شود و ارتیاض پیدا می کند. شما متوقع نباشید که در اوّل امر بتوانید در تمام نماز حفظ طایر خیال کنید، البته این امری است نشدنی و محال و شاید آنها که مدّعی استحاله شدند این توقّع را داشتند؛ ولی این امر باید با کمال تدریج و تأنّی و صبر انجام بگیرد. ممکن است در ابتدای امر در عُشر نماز یا کمتر آن حبس خیال شده حضور قلب حاصل شود؛ و کم کم انسان اگر در فکر باشد و خود را محتاج به آن ببیند، نتیجه بیشتر حاصل کند و اندک اندک غلبه بر شیطانِ وهم و طایر خیال پیدا کند که در بیشتر نماز زمام اختیار آنها را در دست گیرد و هیچ گاه نباید انسان مأیوس شود، که یأس سرچشمه همه سستیها و ناتوانیهاست و برق امید انسان را به کمال سعادت خویش می رساند.

ولی عمده در این

باب حسّ احتیاج است که آن در ما کمتر است؛ قلب ما باور نکرده که سرمایه سعادت عالم آخرت و وسیله زندگانی روزگارهای غیر متناهی نماز است. ما نماز را سربار زندگانی خود می شماریم و تحمیل و تکلیف می دانیم. حبّ به شیء از ادراک نتایج آن پیدا می شود؛ ما که حبّ به دنیا داریم برای آن است که نتیجه آن را دریافتیم و قلب به آن ایمان دارد و لهذا در کسب آن محتاج به دعوت خواهی و وعظ و اتّعاظ نمی باشیم.

آنها که گمان کردند نبی ختمی و رسول هاشمی صلی الله علیه و آله دعوتش دارای دو جنبه است: دنیایی و آخرتی، و این را مایه سرافرازی صاحب شریعت و کمال نبوّت فرض کرده اند، از دیانت بی خبر و از دعوت و مقصد نبوّت عاری و بری هستند. دعوت به دنیا از مقصد انبیاء عظام بکلّی خارج، و حسّ شهوت و غضب و شیطان باطن و ظاهر برای دعوت به دنیا کفایت

99

می کنند، محتاج به بعث رسل نیست. اداره شهوت و غضب قرآن و نبی لازم ندارد. بلکه انبیا مردم را از دنیا باز دارند و تقیید اطلاق شهوت و غضب کنند و تحدید موارد منافع نمایند، غافل گمان کند دعوت به دنیا کنند.

آنها می فرمایند مال را از هر راه تحصیل نکن و شهوت را با هر طریق فرو ننشان. نکاح باید باشد، تجارت و صناعت و زراعت باید باشد. پس، آنها جلوگیر اطلاق هستند نه داعی به دنیا. روح دعوت به تجارت تقیید و بازداری از به دست آوردن باطل است؛ و روح دعوت به نکاح تحدید طبیعت و جلوگیری از فجور و

اطلاق قوّه شهوت است. بلی، آنها مخالف مطلق نیستند؛ چه آن مخالف نظام اتمّ است.

بالجمله، ما چون حسّ احتیاج به دنیا نمودیم و آن را سرمایه حیات و سرچشمه لذات دریافتیم، در توجّه به آن حاضر و در تحصیل آن می کوشیم. اگر ایمان به حیات آخرت پیدا کنیم و حسّ احتیاج به زندگانی آنجا نماییم و عبادات و خصوصاً نماز را سرمایه تعیش آن عالم و سرچشمه سعادت آن نشئه بدانیم، البته در تحصیل آن کوشش می نماییم، و در این کوشش زحمت و رنج و تکلّف در خود نمی یابیم، بلکه با کمال اشتیاق و شوق دنبال تحصیل آن می رویم و شرایط حصول و قبول آن را با جان و دل تحصیل می کنیم.

اکنون این سردی و سستی که در ماست از سردی فروغ ایمان و سستی بنیاد آن است، و الّا اگر این همه اخبار انبیا و اولیا علیهم السلام و برهان حکما و بزرگان (علیهم الرضوان) در ما ایجاد احتمال کرده بود، باید بهتر از این قیام به امر و کوشش در تحصیل کنیم. ولی جای هزار گونه افسوس است که شیطان سلطنت بر باطن ما پیدا کرده و مجامع قلب و مسامع باطن ما را تصرّف نموده نمی گذارد فرموده حق و فرستاده های او و گفته های علما و مواعظ کتابهای الهی به گوش ما برسد. اکنون گوش ما گوش حیوانی دنیوی است و موعظه های حق از حدّ ظاهر و از گوش حیوانی ما به باطن نمی رسد. «إنّ فِی ذلِک لَذِکری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ اَوْ اَلْقَی السَّمْعَ و هو شَهِیدٌ» (91).

فصل یازدهم: حبّ دنیا باعث تشتّت خیال

به حسب فطرت و جبلَّت قلب به هر چه علاقه و محبت پیدا کرد،

قبله توجّه آن همان محبوب است.

دل ما چون با حبّ دنیا آمیخته شده و مقصد و مقصودی جز تعمیر آن ندارد، ناچار این حبّ، مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود و علاج این مرض مهلک و فساد خانمان سوز با علم و عمل نافع است.

اما علم نافع برای این مرض، تفکر در ثمرات و نتایج آن و مقایسه کردن بین آنها و مضارّ و مهالک حاصله از آن است. نویسنده در شرح اربعین شرحی در این باب نگاشته و به قدر میسور در بیان آن به تفصیل پرداخته ام.

چون معلوم شد که حبّ دنیا مبدأ و منشأ تمام مفاسد است، بر انسان عاقل علاقه مند به سعادت خود لازم است این درخت را از دل ریشه کن کند. طریق علاج عملی آن است که معامله به ضدّ کند: پس اگر به مال و منال علاقه دارد، با بسط ید و صدقات واجبه و مستحبّه ریشه آن را از دل بکند. یکی از نکات صدقات همین کم شدن علاقه به دنیاست، و لهذا مستحب است که انسان چیزی را که دوست می دارد و مورد علاقه اش هست صدقه دهد: «لَنْ تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّون» (92).

اگر علاقه به فخر و تقدّم و ریاست و استطالت دارد، اعمال ضدّ آن را بکند و دماغ نفس امّاره را به خاک بمالد تا اصلاح شود.

دنیا طوری است که هر چه [انسان] آن را بیشتر تعقیب کند و درصدد تحصیل آن باشد، علاقه اش به آن بیشتر شود و تأسّفش از فقدان آن روز افزون گردد، گویی انسان طالب چیزی است که به دست او

نیست. گمان می کند طالب فلان حدّ از دنیاست، تا آن را ندارد در راه آن تحمّل مشاقّ می کند و خود را به مهالک می اندازد؛ همین که آن حدّ از دنیا را به دست آورد، برای او یک امر عادی می شود و عشق و علاقه اش مربوط می شود به چیز دیگری که بالاتر از

101

آن است و خود را برای آن به زحمت و مشقّت می اندازد و هیچ گاه عشقش فرو ننشیند، بلکه هر دم روز افزون شود و زحمت و تعبش بیشتر گردد و این فطرت و جبلّت را هرگز وقوفی نیست. اشاره به بعض این مطالب در احادیث شریفه شده؛ چنانکه در کافی شریف از حضرت باقر العلوم علیه السلام روایت نموده که:

مَثَل حریص به دنیا مثل کرم ابریشم است که هر چه به دور خود آن را بیشتر می پیچد از خلاص شدن دورتر شود تا آنکه از اندوه بمیرد. (93)

و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «مَثل دنیا مَثل آب دریاست که هر چه انسان تشنه از آن بخورد تشنه تر گردد تا او را بکشد».

تتمیم: اعراض دادن نفس از دنیا

پس، ای طالب حق و سالک الی الله، چون طائر خیال را رام نمودی و شیطان واهمه را به زنجیر کشیدی و خلع نعلین حبّ زن و فرزند و دیگر شؤون دنیوی نمودی و با جذوه نار عشقِ فطره اللهی مأنوس شدی و خود را خالی از موانع سیر دیدی و اسباب سفر را آماده کردی، از جای برخیز و از این بیت مظلمه طبیعت و عبورگاه تنگ و تاریک دنیا هجرت کن و زنجیرها و سلسله های زمان را بگسلان و از این زندان خود را

نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده.

تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتادست (94)

پس، «عزم» خود را قوی کن و اراده خویش را محکم نما که بدون آن راهی را نتوان پیمود و به کمالی نتوان رسید. شیخ بزرگوار، شاه آبادی (95) (روحی فداه) آن را مغز انسانیت تعبیر می کردند.

بلکه می توان گفت که یکی از نکات بزرگ تقوا و پرهیز از مشتهیات نفسانیه و ترک هواهای نفسانیه و ریاضات شرعیه و عبادات و مناسک الهیه، تقویت عزم و انقهار قوای ملکیه در تحت ملکوت نفس است.

مقاله ثانیه

مقصد اوّل: طهارت
فصل اوّل: بیان اجمالی طهور

برای نماز غیر از این صورت حقیقتی و غیر از این ظاهر باطنی است؛ و همانطور که صورت آن را آداب و شرایط صوریه ای است، باطن آن را نیز آداب و شرایطی است که شخص سالک باید آنها را مراعات کند. امّا آداب باطنیه و طهور باطنی را ما به طور اجمال بیان می نماییم:

چون حقیقت نماز عروج به مقام قرب و وصول به مقام حضور حق (جلّ و علا) است، برای وصول به این مقصد بزرگ و غایت قصوی، طهاراتی لازم است که ماورای این طهارات است و خارهای این طریق و موانع این عروج، قذاراتی است که با اتّصاف سالک به یکی از آنها نتوان عروج به این معراج نمود و آنچه از قبیل این قذارات باشد موانع صلات و رجز شیطان است؛ و آنچه معین سالک است در سیر و از آداب حضور است شرایط این حقیقت است. بر سالک الی الله لازم است که در اوّل امر رفع موانع و قذارات کند تا اتّصاف به طهارت

و حصول طهور که از عالم نور است برای او میسور شود؛ و تا تطهیر جمیع قذارات ظاهریه و باطنیه و علنیه و سرّیه نشود، سالک را حظّی از محضر و حضور نخواهد بود.

پس، اوّلین مراتب قذارات، قذارات آلات و قوای ظاهریه نفس است به لوث معاصی و

103

قذارات نافرمانی حضرت ولی النّعم؛ و این دام صوری ظاهری ابلیس است و انسان تا در این دام مبتلاست، از فیض محضر و حصول قرب الهی محروم است.

کسی گمان نکند که بدون تطهیر ظاهر مملکت انسانیت می توان به مقام حقیقت انسانیت نایل شود یا می تواند تطهیر باطن قلب نماید، [که] این غروری است شیطانی و از حیله های بزرگ ابلیس است؛ زیرا کدورات و ظلمتهای قلبی با معاصی، که غلبه طبیعت بر روحانیت است، افزوده می شود؛ و تا سالک فتح مملکت ظاهر نکند، از فتوحات باطنیه - که مقصد بزرگ است - بکلّی محروم است و راهی به سعادت برای او گشوده نگردد. پس یکی از موانع بزرگ این سلوک، قذارات معاصی است که با آب پاک و پاکیزه توبه نصوح باید آن را تطهیر کرد.

تمام قوای ظاهریه و باطنیه را که حق تعالی به ما عنایت فرموده و از عالم غیب نازل نموده اماناتی است الهی که طاهر از جمیع قذارات و پاک و پاکیزه بوده بلکه متنوّر به نور فطره اللهی، و از ظلمت و کدورت تصرّف ابلیس دور بوده؛ و چون در ظلمتکده عالم طبیعت نازل دست تصرّف شیطان واهمه و خیانت ابلیس به آنها دراز شده، از طهارت اصلیه و فطرات اوّلیه بیرون آمده و به انواع قذارات و ارجاس شیطانیه آلوده گردیده است.

پس اگر

سالک الی الله باتمسّک به ذیل عنایت ولی الله دست تصرّف شیطان را دور نمود و مملکت ظاهر را طاهر کرد و امانات الهیه را چنانکه تحویل گرفته بود رد نمود، خیانت به امانت ننموده؛ و اگر کرده بود، مورد غفران و ستاریت شود و از جهت ظاهر آسوده خاطر شود و به تخلیه باطن از ارجاس اخلاق فاسده قیام کند.

این مرتبه دوم از قذارات است؛ که فسادش بیشتر و علاجش صعبتر است و اهمّیتش در نزد اصحاب ارتیاض بیشتر؛ زیرا تا خلق باطنی نفس فاسد و قذارات معنوی به آن احاطه نموده، لایق مقام قدس و خلوت انس نشود، بلکه مبدأ فسادِ مملکت ظاهرِ نفس، اخلاق فاسده و ملکات خبیثه آن است. تا سالک تبدیل ملکات سیئه را به ملکات حسنه ننماید، از شرور اعمال مأمون نیست؛ و اگر به توبه موفّق شود، استقامت آن میسّر نمی شود. پس، تطهیر ظاهر نیز متوقّف به تطهیر باطن است؛ علاوه بر آنکه خود قذارات باطنیه موجب حرمان از سعادت و منشأ جهنّم اخلاق، که به گفته اهل معرفت بالاتر و

104

سوزنده تر است از جهنّم اعمال، می باشد. اشاره به این معنی در اختیار اهل بیت عصمت بسیار است.

پس، سالک الی الله را این طهارت نیز لازم است و پس از آنکه لوث اخلاق فاسده را با آب طاهر پاکیزه علم نافع و ارتیاض شرعی صالح از لوح نفس شست و شو نمود، باید اشتغال پیدا کند به تطهیر قلب، که ام القری و به صلاح آن همه ممالک صالح، و به فساد آن همه فاسد می شوند.

قذارت عالم قلب مبدأ تمام قذارات است و آن عبارت از تعلّق به

غیر حق و توجه به خود و عالم است و منشأ آن حبّ دنیا، که بالاترین خطاهاست، و حبّ نفس، مادر همه امراض، است و تا ریشه این مَحَبّت در قلب سالک است، از مَحَبّه الله اثری در آن حاصل نشود و راهی به سر منزل مقصد و مقصود پیدا نمی کند و تا سالک را بقایایی از این مَحَبّت در قلب است، سیر او الی الله نیست بلکه الی النفس و الی الدّنیا و الی شیطان است. پس، تطهیر از حبّ نفس و دنیا اوّل مرتبه تطهیر سلوک الی الله است حقیقتاً؛ چون قبل از این تطهیر سلوک الی الله نیست و به مسامحه گفته شود سالک و سلوک.

پس از این منزل، منازلی است و ما در پشت سورها و حجابهای ضخیم واقعیم و آنها را جزء یافته ها گمان می کنیم.

بالاترین قذارات معنویه، که تطهیر آن را با هفت دریا نتوان نمود و انبیاء عظام علیهم السلام را عاجز نمود، قذارت جهل مرکب است که منشأ داء عُضال انکار مقامات اهل الله و ارباب معرفت است و مبدأ سوء ظنّ به اصحاب قلوب است. تا انسان به لوث این قذارت آلوده است، قدمی به سوی معارف نخواهد برداشت؛ بلکه بسا باشد که این کدورت نور فطرت را، که چراغ راه هدایت است، خاموش کند و آتش عشق را که براق عروج به مقامات است فرو نشاند و منطفی کند و انسان را در ارض طبیعت، مخلّد نماید.

پس، بر انسان لازم است که با تفکر در حال انبیا و اولیای کمَّل (صلوات الله علیهم) و تذکر مقامات آنها، این قذارت را از باطن قلب شستشو دهد؛ و

در هر حدّی که هست به آن حدّ قانع نشود، که این وقوف در حدود و قناعت از معارف از تلبیسات بزرگ ابلیس و نفس امّاره است، نَعُوذُ بالله منهما.

فصل دوم: مراتب طهور

انسان تا در عالم طبیعت است، در تحت تصرّفات جنود الهیه و جنود ابلیسیه است. جنود الهیه جنود رحمت و سلامت و سعادت و نور و طهارت و کمال است؛ و جنود ابلیس در مقابل آنهاست و چون جهات ربوبیه غلبه بر جهات ابلیسیه دارد، در بدو فطرت انسان را نورانیت و سلامت و سعادتی است فطری الهی؛ و تا انسان در این عالم است با قدم اختیار می تواند خود را در تحت تصرّف یکی از آن دو قرار دهد.

اگر نور فطرت به قذارات صوریه و معنویه آلوده شد، به مقدار آلودگی از بساط قرب و حضرت انس مهجور گردد تا آنجا رسد که نور فطرت بکلّی منطفی گردد و مملکت یکسره مملکت شیطانی شود و ظاهر و باطن و سرّ و علن او در تصرّف شیطان آید. پس، شیطان قلب و سمع و بصر و دست و پای او شود و جمیعِ اعضای او شیطانی شود و اگر کسی - و العیاذ بالله - بدین مقام رسید، شقی مطلق شود و روی سعادت هرگز نبیند. بین این دو مرتبه مقامات و مراتبی است که جز حق تعالی کس نتواند احصاء آنها را کند و هر کس به افق نبوّت نزدیک باشد، از اصحاب یمین است؛ و هر کس به افق شیطنت نزدیک است، از اصحاب یسار است.

پس از آلودگی فطرت، تطهیر آن ممکن است. تا انسان در این نشئه است، خروج از تصرّف شیطان

برای او مقدور و میسور و وارد شدن در حزب ملائکه الله، که جنود رحمانی الهی هستند، میسّر است و حقیقت جهاد نفس، که - به فرموده حضرت رسول صلی الله علیه و آله - از جهاد اعداء دین افضل است و آن جهاد اکبر است. (96) همان خارج شدن از تصرّف جنود ابلیس و وارد شدن در تحت تصرّف جنود الله است.

پس، اوّل مرتبه طهارت متسنّن شدن به سنن الهیه و مؤتمر شدن به اوامر حقّ است.

مرتبه دوم، متحلّی شدن به فضائل اخلاق و فواضل ملکات است.

مرتبه سوم، طهور قلبی است؛ که آن عبارت است از تسلیم نمودن قلب را به حق. پس از این تسلیم، قلب نورانی شود، بلکه خود از عالمِ نور و درجات نور الهی گردد، و نورانیت قلب به دیگر اعضا و جوارح و قوای باطنه سرایت کند و تمام مملکت نور و نور علی نور شود.

فصل سوم: [شرح مرتبه اوّل] طهور

آن یا آب است، و آن در این باب اصل است، یا «ارض» است.

انسان سالک را به طریق کلّی دو طریق است برای وصول به مقصد اعلی و مقام قرب ربوبیت: یکی از آن دو، که مقام اوّلیت و اصالت دارد، سیر الی الله است به توجّه به مقام رحمت مطلقه و خصوصاً رحمت رحیمیه که رحمتی است که هر موجودی را به کمال لایق خود می رساند و از شعب و مظاهر رحمت رحیمیه بعث انبیا و رسل (صلوات الله علیهم) است که هادیان سُبُل و دستگیر بازماندگانند؛ بلکه در نظر اهل معرفت و اصحاب قلوب، دار تحقّق صورت رحمت الهیه است، و خلایق دائماً مستغرق بحار رحمت حقّند و از آن استفاده

نمی کنند.

این کتاب بزرگ الهی، که از عالم غیب الهی و قرب ربوبی نازل شده و برای استفاده ما مهجوران و خلاص ما زندانیان سجن طبیعت و مغلولان زنجیرهای پیچ در پیچ هوای نفس و آمال به صورت لفظ و کلام در آمده، از بزرگترین مظاهر رحمت مطلقه الهیه است که ما کور و کرها از آن به هیچ وجه استفاده نکردیم و نمی کنیم. آن رسول ختمی و ولی مطلق گرامی که از محضر قدس ربوبی و محفل قرب و انس الهی به این سر منزل غربت و وحشت قدم رنجه فرموده و گرفتار معاشرت و مراودت با ابوجهل ها و بدتر از آنها گردیده و ناله «لَیغانُ علی قَلْبی» (97) اش دل اهل معرفت و ولایت را محترق کرده و می کند، رحمت واسعه و کرامت مطلقه الهیه است که آمدن در این کلبه اش برای رحمت موجودات سکنه عالم اسفل ادنی است و بیرون بردن آنهاست از این دار وحشت و غربت، چون کبوتر مطوّقه که برای نجات رفقا خود را به دام بلا اندازد. (98)

سالک الی الله باید تطهیر با آب رحمت را صورت استفاده از رحمت نازله الهیه بداند و تا استفاده از رحمت برای او میسور است، قیام به امر نماید؛ و چون دستش از آن به واسطه قصور ذاتی یا تقصیر کوتاه شد و فاقد آب رحمت شد، چاره ای ندارد جز توجّه به ذُلّ و

107

مسکنت و فقر و فاقه خود و چون ذلّت عبودیت خود را نصب العین نمود و متوجّه به اضطرار و فقر و امکان ذاتی خود شد و از تعزّز و غرور و خودخواهی بیرون آمد، بابی از رحمت

به روی او گشاده گردد و تراب احد الطّهورین (99) گردد و مورد ترحّم و تلطّف حق گردد. هر چه این نظر، یعنی نظر به ذلّت خود، در انسان قوّت گیرد، مورد رحمت بیشتر گردد و اگر بخواهد به قدم اعتماد به خود و عمل خود این راه را طی کند، هلاک شود؛ چه که ممکن است از او دستگیری نشود؛ چون طفلی که تا خود به جسارت راه رود و به قدم خود مغرور شود و به قوّت خود اعتماد کند، مورد عنایت پدر نشود و او را به خود واگذار کند و چون اضطرار و عجز خود را به پیشگاه پدر مهربان عرضه دارد و از اعتماد به خود و قوّت خود یکسره خارج شود، مورد عنایت پدر گردد و او را دستگیری کند، بلکه او را در آغوش کشد و با قدم خود او را راه برد. پس بهتر آن است که سالک الی الله پای سلوک خود را بشکند و از اعتماد به خود و ارتیاض و عمل خود یکسره برائت جوید و از خود و قدرت و قوّت خود فانی شود و فنا و اضطرار خود را همیشه در نظر گیرد تا مورد عنایت شود و راه صد ساله را با جذبه ربوبیت یک شبه طی نماید، و لسان باطن و حالش در محضر قدس ربوبیت با عجز و نیاز عرض کند: «اَمَّنْ یجیبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ ویکشِفُ السُّوءَ» (100).

فصل چهارم: شمه ای از آداب وضو به حسب باطن

من ذلک ما ورد عن الرّضاعلیه السلام:

اِنَّما اُمِرَ بالوُضُوءِ لِیکونَ العَبْدُ طاهِراً اِذا قامَ بَینَ یدَی الْجَبّارِ وَ عِنْدَ مُناجاتِهِ اِیاهُ، مُطیعاً لَهُ فیما اَمَرَهُ نَقِیاً مِنَ الْاَدْناسِ وَالنَّجَاسَهِ؛ مَعَ

ما فِیهِ مِنْ ذَهابِ الکسَلِ وَطَرْدِ النُّعاسِ وَتَزْکیهِ الْفُؤادِ لِلْقِیامِ بَینَ یدَی الْجَبَّارِ و اِنّما وَجَبَ عَلی الْوَجْهِ وَالْیدَینِ وَالرَأْسِ و الرِّجْلَینِ، لاَنَّ العَبْدَ اِذا قامَ بَینَ یدَی الجَبّارِ، فَاِنَّما ینْکشِفُ مِنْ جوَارِحِهِ وَیظْهَرُ ما وَجَبَ فیهِ الوُضُوءُ؛ و ذلک انَّهُ بِوَجْههِ یسْجُدُ وَیخْضَعُ، وَبِیدِهِ یسْألُ وَیرْغَبُ ویرْهَبُ وَیتَبَتَّلُ وَبِرَأْسِهِ یسْتَقْبِلُهُ فی رُکوعِهِ وَسُجُودِهِ، وَبِرِجْلَیهِ یقُومُ وَیقْعُد … (101)

108

اهل معرفت و اصحاب سلوک را متنبّه نمود به اینکه در محضر مقدّس حقّ (جلّ و علا) ایستادن و مناجات با قاضی الحاجات نمودن را آدابی است که باید منظور شود؛ حتّی با قذارات صوریه و کثافات ظاهریه و کسالت چشم ظاهر نیز نباید در آن محضر رفت؛ چه جای آنکه دل معدن کثافات باشد و قلب مبتلای به قاذورات معنویه که اصل همه قذارات است باشد. با آنکه در روایت است که «خدای تعالی نظر نمی کند به صورتهای شما بلکه نظر می فرماید به قلبهای شما» (102) و با آنکه با آنچه انسان به حق تعالی توجه می کند و آنچه از عوالم خلقیه لایق نظر به کبریای عظمت و جلال است قلب است و دیگر جوارح و اعضا را از آن حظّ و نصیبی نیست، مع ذلک طهارت صوریه و نظافت ظاهریه را نیز اهمال ننموده اند: صورت طهارت را برای صورت انسان مقرر فرمودند، و باطن آن را برای باطن او.

از آنکه تزکیه قلب را در این حدیث شریف از فوائد وضو قرار داده، معلوم شود که برای وضو باطنی است که به آن تزکیه باطن شود؛ و نیز رابطه ما بین ظاهر و باطن و شهادت و غیب معلوم شود؛ و نیز استفاده شود که طهور

ظاهری و وضوء صوری از عبادات است و اطاعت ربّ است، از این جهت طهور ظاهر موجب طهور باطن گردد، و از طهارت صوری تزکیه فؤاد حاصل شود.

بالجمله، سالک الی الله باید در وقت وضو متوجّه شود به اینکه می خواهد متوجّه محضر مقدّس حضرت کبریا شود؛ و با این احوال قلوب که او راست، لیاقت محضر ندارد، بلکه شاید مطرود از درگاه عزّ ربوبیت شود؛ پس، دامن همّت به کمر زند که طهارت ظاهری را به باطن سرایت دهد و قلب خود را، که مورد نظر حق، بلکه منزلگاه حضرت قدس است، از غیر حق تطهیر کند و تفرعن خود و خودیت را، که اصل اصول قذارات است، از سر بیفکند تا لایق مقام مقدّس شود.

حاصل فرموده آن جناب آن است که چون این اعضا را دخالت است در عبودیت حق، از این جهت تطهیر آنها لازم شده است. پس از آن، چیزهایی که از آنها ظاهر شود بیان فرمودند و راه اعتبار و استفاده را برای اهلش باز نمودند و اهل معارف را به اسرار آن آشنا فرمودند به

109

اینکه آنچه محل ظهور عبودیت است در محضر مبارک حق باید طاهر و پاکیزه باشد و اعضا و جوارح ظاهریه، که حظّ ناقصی از آن معانی دارند، بی طهارت لایق مقام نیستند؛ با آنکه خضوع از صفات وجه بالحقیقه نیست و سؤال و رغبت و رهبت و تبتّل و استقبال هیچ یک از شؤون اعضای حسّیه نیستند، ولی چون این اعضا مظاهر آنهاست تطهیر آنها لازم آمد.

پس، تطهیر قلب که محل حقیقی عبودیت و مرکز واقعی این معانی است تطهیرش لازمتر است؛ و بدون تطهیر آن

اگر با هفت دریا اعضاء صوریه را شستشو نمایند، تطهیر نشود و لیاقت مقام پیدا نکند، بلکه شیطان را در آن تصرّف باشد و از درگاه عزّت مطرود گردد.

تطهیر اعضای ظاهریه «ظلّ» طهارات قلبیه و روحیه است برای کمَّل، و دستور و «وسیله» آنهاست برای اهل سلوک. انسان تا در حجاب تعین اعضا و طهارات آنهاست و در آن حدّ واقف است، از اهل سلوک نیست و در خطیئه باقی مانده؛ و چون اشتغال به مراتب طهارات ظاهریه و باطنیه پیدا کرد و طهارات صوریه قشریه را وسیله طهارات معنویه لبّیه قرار داد و در جمیع عبادات و مناسک حظوظ قلبیه آنها را نیز ملحوظ داشت و از آنها برخوردار شد بلکه جهات باطنیه را بیشتر اهمیت داد و مقصد اعلای مهمّ دانست، داخل در باب سلوک راه انسانیت شده؛ چنانکه فرماید: «وطَهِّرْ قَلْبَک بِالتَّقْوی وَالْیقینِ عِنْدَ طَهارَهِ جَوارِحِک بِالْماءِ» (103).

پس، انسان سالک را اوّل سلوک علمی لازم است که به برکت اهل ذکر (سلام الله علیهم) مراتب عبادات را تشخیص داده و عبادات صوریه را نازله عبادات قلبیه و روحیه بداند؛ و پس از آن شروع [کند] به سلوک عملی، که حقیقت سلوک است.

فصل پنجم: پاره ای از آداب باطنیه ازاله نجاست

ازاله حدث خروج از انّیت و انانیت است، و تا عبد را بقایایی از خویش باقی است، محْدِث به حدث اکبر است و عابد و معبود در او شیطان و نفس است و منازل سیر اهل طریقت و سلوک، اگر برای وصول به مقامات است و حصول معارج و مدارج است، از تصرّف نفس و شیطان خارج نیست.

110

پس، حدث از قذارات معنویه است و تطهیر از آن نیز از امور

غیبیه باطنیه است و نور است؛ لکن وضو نور محدود است و غسل نور مطلق است و «اَی وُضوءٍ اَنْقی مِنَ الْغُسْل» (104) و امّا ازاله خَبَث و نجاسات ظاهریه را این مکانت نیست، زیرا آن تنظیف صوری و تطهیر ظاهری است و آداب قلبیه آن، آن است که بنده سالک که اراده حضور به محضر حق دارد بداند که با رجز شیطان و رجس آن خبیث، در محضر حق نتوان راه یافت و تا خروج از امّهات مذامّ اخلاقی که مبدأ فساد مدینه فاضله انسانیه است و منشأ خطیئات ظاهریه و باطنیه است دست ندهد، راهی به مقصد پیدا نکند و طریقی به مقصود نیابد.

شیطان که مجاور عالم قدس و در سلک کرّوبیین به شمار می رفت، آخر الأمر به واسطه ملکات خبیثه از مقام مقرّبین درگاه تبعیدش و به ندای «فَاخْرُجْ مِنْها فَاِنَّک رَجِیمٌ» (105) مرجومش نمودند. پس، ما بازماندگان از کاروان عالم غیب و فرورفتگان در چاه عمیق طبیعت و مردودان به اسفل السافلین چطور می توانیم با دارا بودن ملکات خبیثه شیطانیه لایق محضر قدس گردیم و مجاور روحانیین و رفیق مقرّبین شویم. شیطان خودبینی کرد و ناریت خود را دید و «اَنَا خَیرٌ مِنْه» (106) گفت؛ این اعجاب به نفس موجب خودپرستی و تکبّر شد و از آدم علیه السلام تحقیر و توهین کرد و «خَلَقْتَهُ مِنْ طین» (107) گفت و قیاس غلط باطل نمود؛ خوبی آدم و کمال روحانیت او را ندید، و ظاهر آدم و مقام طینیت و ترابیت او را دید، و از خود مقام ناریت را دید و از شرک خودخواهی و خودبینی خویش غفلت نمود. حبّ نفس

پرده رؤیت نقص و حجاب شهود عیوبش شد، و این خودبینی و خودخواهی اسباب خودپرستی و تکبّر و خودنمایی و ریا و خودرأیی و عصیان شد و از معراج قدس به تیه ظلمت خانه طبیعت تبعید شد.

اهل حقیقت از آنچه ذکر شد پی می برند به یک نکته دانستنی و مطلب مهمّ، که جهل به آن سرمنشأ بسیاری از ضلالتهاست و بر هیچ طالب حق جهل آن روا نباشد و غفلت از آن جایز

111

نیست، و آن اینکه شخص سالک و طالب حقّ، باید خود را از افراط و تفریط بعضی از جهله اهل تصوّف و بعضی غفله أهل ظاهر مبرّا کند تا سیر الی الله برای او ممکن شود.

حق آن است که هر دو طایفه قدری از حد تجاوز نمودند و افراط و تفریط کردند. ما در رساله سرّ الصلاه در این موضوع اشاره نمودیم، و در این مقام نیز حدّ اعتدال را که صراط مستقیم است می نمایانیم.

بالجمله، اخراج مملکت ظاهر را از موطن عبودیت و سر خود نمودن آن، از غایت جهل از مقامات اهل معرفت است؛ و از تسویلات شیطان رجیم است که هر طایفه را به طریقی از حق تعالی باز دارد؛ چنانکه انکار مقامات و سدّ طریق معارف که قرّه العین اولیاء خدا علیهم السلام، و تحدید نمودن شرایع الهیه را به ظاهر، که حظّ دنیا و ملک نفس و مقام حیوانیت آن است، و غفلت از اسرار و آداب باطنیه عبادات که موجب تطهیر سرّ و تعمیر قلب و ترقّی باطن است، از غایت جهالت و غفلت است و هر یک از این دو طایفه از طریق سعادت و صراط مستقیم

انسانیت دور و از مقامات اهل معارف مهجورند. عارف بالله و عالم به مقامات باید همه حقوق باطنیه و ظاهریه را مراعات کند و هر صاحب حقّی را به حقّ و حظّ خود برساند، و از غلوّ و تقصیر و افراط و تفریط خود را تطهیر کند.

انسان سالک در جمیع احوال و از همه امور حظوظ سلوکی خود را باید استفاده کند. پس، چون حطام دنیا و لذائذ عالم ملک را رو به زوال و تغیر و عواقب امر آنها را فساد و افول دید، به راحتی از آنها اعراض و از اشتغال و جمع آنها قلب خود را فارغ کند و مستنکف شود از آنها چنانکه از قذارات استنکاف کند.

باطن عالم طبیعت قذارت است؛ و تعبیر قذارت در نوم - که بابی از مکاشفه است - دنیا و مال است؛ و در مکاشفه علویه علیه السلام دنیا جیفه و مردار است. (108)

پس مؤمن همانطور که از اثقال و فضولات طبیعت خود را فارغ کند و مدینه طبیعیه را از اذیت آن راحت کند، قلب را از تعلّق و اشتغال به آن مستریح کند و ثقل حبّ دنیا و جاه را از دل بردارد و مدینه فاضله روحانیه را از آن فارغ و راحت کند و تفکر کند در اینکه اشتغال به دنیا

112

نفس شریف را چگونه پس از چند ساعت ذلیل و خوار کند و او را محتاج به بدترین و فضیحترین حالات کند، بفهمد که اشتغال قلبی به عالم پس از چندی که پرده ملک برداشته شد و حجاب طبیعت مرتفع گردید، انسان را ذلیل و خوار کند و به حساب و عقاب گرفتار

کند و بداند که تمسّک به تقوا و قناعت موجب راحتی دو دنیاست؛ و راحتی در آن است که دنیا را خوار و ناچیز شمارد و از آن لذّت و تمتّع نبرد؛ و چنانکه خود را از نجاسات صوریه پاکیزه کرد، از نجاسات حرام و شبهه نیز پاکیزه نماید؛ و چون خود را شناخت و ذلّ احتیاج خود را دریافت، باب کبر و بزرگی را بر خود فرو بندد و از سرکشی و گناه فرار نماید، و بر خود درِ فروتنی و ندامت و خجلت را مفتوح کند و جدّ و جهد در فرمانبرداری حق و دوری از نافرمانی کند تا با نیکویی و خوبی به حق رجوع کند و با پاکیزگی و صفای نفْس متقرّب به مقام قدس شود؛ و خود به نفس خود خویش را در زندان خوف و صبر و نگاهداری از خواهشهای نفسانی مسجون کند تا از زندان عذاب الهی در امان باشد و به دار قرار حق در پناه ذات مقدّسش ملحق گردد، و در این حال طعم رضای حق را بچشد. این غایت آمال اهل سلوک است و غیر آن را ارزشی نیست.

مقصد دوم: شمّه ای از آداب لباس
اشاره

نفس ناطقه انسانیه دارای نشئاتی است که عمده آن به طریق کلّی سه نشئه است:

اوّل، نشئه ملکیه دنیاویه ظاهره، که مظهر آن حواسّ ظاهره، و قشر ادنای آن بدن مُلکیه است.

دوم، نشئه برزخیه متوسّطه، که مظهر آن، حواسّ باطنه و بدن برزخی و قالب مثالی است.

سوم، نشئه غیبیه باطنیه است که مظهر آن، قلب و شؤون قلبیه است.

نسبت به هر یک از این مراتب به دیگری نسبت ظاهریت و باطنیت و جلوه و متجلّی است؛ و

از این جهت است که آثار و خواصّ و انفعالات هر مرتبه ای به مرتبه دیگر سرایت می کند؛ چنانکه اگر مثلاً حاسّه بصری چیزی را ادراک کند، از آن اثری در حسّ بصر برزخی واقع شود به مناسبت آن نشئه؛ و از آن اثری در بصر قلبی باطنی واقع شود به مناسبت آن نشئه.

113

و همین طور آثار قلبیه در دو نشئه دیگر نیز ظاهر گردد. این مطلب علاوه بر آنکه مطابق برهان قوی متین است مطابق با وجدان نیز هست. از این جهت است که جمیع آداب صوریه شرعیه را در باطن اثر بلکه آثاری است؛ و هر یک از اخلاق جمیله را، که از حظوظ مقام برزخیت نفس است، نیز در ظاهر و باطن آثاری است؛ و هر یک از معارف الهیه و عقاید حقّه را در دو نشئه برزخیه و ظاهره آثاری است. مثلاً، ایمان به اینکه متصرّف در مملکت وجود و عوالم غیب و شهود حق تعالی است و دیگر موجودات را تصرّفی نیست مگر تصرّف اِذنی ظلّی، موجب بسیاری از کمالات نفسانیه و اخلاق فاضله انسانیه گردد، مثل توکل و اعتماد به حق و قطع طمع از مخلوق که ام الکمالات است؛ و موجب بسیاری از اعمال صالحه و افعال حسنه و ترک بسیاری از قبایح شود و همین طور سایر معارف که تعداد هر یک و تأثیرات آن از حوصله این اوراق و قلم شکسته نویسنده خارج است، و محتاج به تحریر کتابی ضخیم است که از قلم توانای اهل معرفتی یا از نفس گرم اهل حالی فراهم شود: «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل». (109)

همین طور مثلاً خُلق رضا،

که یکی از اخلاق کمالیه انسانیه است، در تصفیه و تجلیه نفس تأثیرات بسیاری دارد که قلب را مورد تجلیات خاصّه الهیه قرار می دهد و ایمان را به کمال ایمان، ترقّی دهد؛ و در ملک بدن و آثار و افعال صوریه که شاخ و برگ است تأثیرات غریبی دارد: سمع و بصر و دیگر قوا و اعضا را الهی کند و سرّ «کنْتُ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ» (110) را تا اندازه ای ظاهر گرداند و چنانکه آن مراتب را در ظاهر تأثیر بلکه تأثیرات است، هیأت ظاهر و جمیع حرکات و سکنات عادیه و غیر عادیه و تمام تروک و افعال را در آنها نیز تأثیراتی است پس عجیب، که گاه شود که با یک نظر از روی حقارت به یکی از بندگان خدا سالک را از اوج اعلی به اسفل سافلین پرتاب کند و جبران آن را به سالهای دراز نتواند بنماید.

چون قلبهای بیچاره ما ضعیف و ناتوان است و چون بید مجنون از نسیم ملایمی به لرزه در آید و حال سکونت خود را از دست بدهد، پس لازم است که حتی در امور عادیه، که یکی از آنها اتّخاذ لباس است، ملاحظه حالات قلبیه نموده، نگاهداری قلب کنیم و چون نفس و

114

شیطان را دامهایی بس محکم و تسویلاتی بس دقیق است که احاطه به آن از طاقت ما خارج است، ناچار تا اندازه قدرت و نطاق وسع خود در مقابل آنها قیام و از حق تعالی در همه حالات طلب توفیق و تأیید نماییم.

پس، گوییم که پس از آنکه واضح شد که باطن را در ظاهر و ظاهر را در باطن تأثیر است، انسان طالب

حق و ترقّی روحانی باید در انتخاب مادّه و هیأت لباس آنچه را که در روح تأثیر بد دارد و قلب را از استقامت خارج و از حق غافل می کند ووجهه روح را دنیایی می نماید احتراز کند. گمان نشود که تسویل شیطان و تدلیس نفس امّاره فقط در لباس فاخر زیبا و تجمّل و تزین است، بلکه گاه شود که انسان را به واسطه لباس مندرس و بی ارزش از درجه اعتبار ساقط نماید؛ و از این جهت انسان باید از لباس شهرت، بلکه مطلق مشی بر خلاف معمول و متعارف، احتراز نماید. چنانکه از لباسهای فاخر که مادّه و جنس و هیأت آن جالب توجّه است باید احتراز کند؛ زیرا قلب ما بسیار ضعیف و سخت بی ثَبات است، به مجرّد فی الجمله امتیاز و تعینی می لغزد و از اعتدال منحرف می شود. چه بسا باشد انسان بیچاره ضعیفی که از تمام مراحل شرف و انسانیت و عزّت نفس و کمال آدمیت عاری و بری است به واسطه دو سه زرع پارچه ابریشمی و یا پشمی که در برش و دوخت آن تقلید از اجانب کرده یا آنکه با چندین ننگ و شرف فروشی آن را تحصیل نموده بر بندگان خدا به نظر حقارت و کبر و ناز نگاه [کند] و هیچ موجودی را به چیزی نشمرد؛ و این نیست جز از کمال ضعف نفس و کوچکی ظرفیت که فضلات کرم و لباس گوسفند را مایه اعتبار و شرف خود پندارد.

ای بیچاره انسان، چقدر مخلوق ضعیف بی مایه ای هستی؛ تو باید فخر عالم امکان و خلاصه کون و مکان باشی؛ تو آدم زاده ای؛ تو

خلیفه زاده ای؛ باید از آیات باهرات باشی «تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر». (111)

بدبخت ناخلف، ملبوسات حیوانات بیچاره را غصب نمودی و با آن افتخار می کنی؛ این افتخار از کرمِ ابریشم و گوسفند و شتر و سنجاب و روباه است، چرا با لباس دیگران فخر می کنی و با افتخار دیگران ناز و تکبّر می نمایی.

115

بالجمله، همان طور که مادّه و جنس لباس و پرقیمت و پر زینت بودن آن را در نفوس تأثیر است، از این جهت حضرت امیر فرموده: «کسی که لباس عالی بپوشد لابدّ است از تکبّر و لابدّ است برای متکبّر آتش» (112).

در هیأت و طرز برش و دوخت آن آثاری است؛ که گاه شود که انسان به واسطه آنکه لباس خود را شبیه به اجانب نموده، عصبیت جاهلانه پیدا کند نسبت به آنها و از دوستان خدا و رسول منزجر و متنفّر گردد و دشمنان آنها محبوب او گردد. از این جهت است که به حسب روایت، که از حضرت صادق وارد است، خدای تبارک و تعالی به یکی از انبیا وحی فرموده که

به مؤمنین بگو نپوشید لباس اعدای مرا، و نخورید همچون دشمنان من، و مشی نکنید همچون دشمنان من، تا دشمن من شوید چنانکه آنها دشمن منند. (113)

همان طور که لباسهای خیلی فاخر را در نفوس تأثیر است، لباسهای خیلی پست را چه در مادّه و جنس و چه در هیأت و شکل در نفوس تأثیر است؛ و چه بسا باشد که فساد این به مراتب بالاتر از آن لباسهای فاخر باشد؛ زیرا نفس را مکایدی است بسیار دقیق، همین که خود را از نوع ممتاز دید به

اینکه خود لباس خشن و کرباس پوشیده و دیگران لباسهای نرم و لطیف پوشیدند، از معایب خود به واسطه حبّ به خود غفلت می کند؛ و این امر عرضی غیر مربوط به خود را مایه افتخار شمارد؛ و بسا باشد که به خود اعجاب کند و تکبّر بر بندگان خدا کند و سایرین را از ساحت قدس حق دور داند و خود را از مقرّبین و خلّص عباد الله داند؛ و چه بسا مبتلا به ریا و دیگر مفاسد بزرگ شود. بیچاره از همه مراتب معرفت و تقوا و کمالات نفسانیه به لباس خشن و ژنده پوشی قناعت نموده، و از هزاران عیب خود که بزرگترین آنها همین است که از سوء تأثیر این لباس پیدا شده غافل است، و خود را که از اولیای شیطان است اهل الله محسوب دارد و بندگان خدا را ناچیز و بی ارزش داند. همین طور بسا باشد که هیأت و طرز لباس انسان را مبتلا به مفاسد کند، چنانکه طوری لباس را ترتیب دهد که به زهد و قدس مشهور شود.

بالجمله، لباس شهرت، چه در جانب افراط یا در جانب تفریط، از اموری است که قلوب

116

ضعیفه را متزلزل و ازمکارم اخلاق منخلع می نماید و موجب عجب و ریا و کبر و افتخار شود که هر یک از آنها از امّهات رذائلِ نفسانیه بلکه موجب رکون به دنیا و دلبستگی به آن گردد که آن رأس کل خطیئات و سرچشمه جمیع قبایح است. در احادیث نیز اشاره به بسیاری از امور مذکور گردیده؛ چنانکه در کافی شریف از حضرت صادق نقل کند که فرمود: «خدای تعالی خشمناک می باشد به شهرت

لباس» (114). هم از آن حضرت نقل نموده که فرمود: «شهرت، خوب و بدش، در آتش است» (115). هم از آن حضرت منقول است که «خداوند از دو شهرت خشمناک می شود: یکی شهرت لباس، و یکی شهرت نماز» (116) و از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث شده که فرمود: «کسی که در دنیا لباس شهرت بپوشد، خداوند در آخرت لباس ذلّت به او می پوشاند» (117).

مقام دوم: پاره ای از آداب لباس مصّلی
باب اوّل: سرّ طهارت لباس

نماز مقام عروج به مقام قرب و حضور در محضر انس است؛ و سالک را مراعات آداب حضور در محضر مقدّس ملک الملوک لازم است.

پس، در ادب حضور بسی خطرات است که سالک نباید از آن لحظه ای غفلت کند و طهارت لباس را، که ساتر قشر بلکه قشر قشر است، باید وسیله طهارت لباسهای باطنی قرار دهد؛ و بداند که چنانکه این لباس صوری ساتر و لباسِ بدنِ مُلکی است، خود بدن ساتر بدن برزخی [است]؛ و بدن برزخی الآن موجود است ولی در ستر و حجاب بدن دنیایی است و این بدن ساتر اوست؛ و بدن برزخی ساتر و لباس و حجاب نفس است؛ و آن ساتر قلب است؛ و قلب ساتر روح است؛ و روح ساتر سرّ است؛ و آن ساترِ لطیفه خفیه است، الی غیر ذلک از مراتب. هر مرتبه نازله ساتر مرتبه عالیه است. جمیع این مراتب گرچه در خلّص اهل الله

117

موجود و دیگران از آنها محرومند، ولی بعضی از آن مراتب را چون همه دارند لهذا اشاره به همان می شود.

پس، باید دانست که چنانکه صورت نماز به طهارت لباس و بدن محقّق نشود وقذارت که رجز شیطان و مبعِّد محضر رحمان است

از موانع ورود در محضر است و مصلّی را با لباس و بدن آلوده به رجز شیطان از محضر قدس تبعید و به مقام انس بار ندهند، قذارات معاصی و نافرمانی حق که از تصرّفات شیطان و از رجز و قاذورات آن پلید است از موانع ورود در محضر است.

پس متلبّس به معاصی، تنجیس ساتر بدن برزخی نموده و با این قذارت نتواند به محضر حق وارد شود؛ و تطهیر این لباس از شرایط تحقّق و صحت نماز باطنی است. انسان تا در حجاب دنیاست، از آن بدن غیبی و طهارت و قذارت لباس آن و شرطیت طهارت و مانعیت قذارت در آن اطّلاعی ندارد؛ روزی که از این حجاب بیرون آمد و سلطنت باطن و یوم الجمع بساط تفرقه ظاهر را در هم پیچید و شمس حقیقت از وراء حجب مظلمه دنیایی طالع گردید و چشم باطن ملکوتی باز و چشم حیوانی ملکی بسته شد، با عین بصیرت دریابد که تا آخر امر نماز او طهارت نداشته و مبتلای به هزاران موانع بوده که هر یک از آنها برای تبعید از محضر مقدّس حق، سببی مستقل بودند و هزاران افسوس که در آن روز راهی برای جبران و حیله ای برای انسان نیست و فقط چیزی که می ماند حسرتها و ندامتهاست ندامتهایی که آخر ندارد، حسرتهایی که پایانش نیست «وَاَنْذِرْهُمْ یوْمَ الْحَسْرَهِ اِذْ قُضِی الاَمْرُ» (118).

چون لباس بدن باطنی را طهارت حاصل شد، طهارت خود بدن ملکوتی از رجز شیطان نیز لازم است و آن تطهیر از ارجاس اخلاق ذمیمه است، که هر یک تلویث باطن کند و انسان را از محضر دور و از

بساط قرب حق مهجور نماید؛ و آنها نیز از رجس شیطان بعید از رحمت است. اصول و مبادی همه ذمائمْ خودبینی و خودخواهی و خودفروشی و خودنمایی و خودرأیی است که هر یک از آنها مبدأ بسیاری از ذمائم اخلاقیه و رأس کثیری از خطیئات است.

118

چون سالک از این طهارت فارغ شد و لباس تقوا را به آب توبه نصوح و ریاضت شرعی تطهیر کرد، لازم است اشتغال پیدا کند به تطهیر قلب که ساتر حقیقی است و تصرّف شیطان در آن بیشتر است و قذارت آن ساری به سایر لباسها و ساترهاست، و تا تطهیر آن نشود طهارات دیگر میسور نگردد و از برای تطهیر آن مراتبی است که به بعضی از آن به مناسبت این اوراق اشاره می شود.

یکی، تطهیر از حبّ دنیاست، که رأس کلّ خطیئات و منشأ تمام مفاسد است؛ و تا انسان را این مَحَبّت در قلب است، ورود در محضر حق برایش میسّر نشود و مَحَبّت الهیه، که ام الطّهارات است، با این قذارت صورت نگیرد. شاید در کتاب خدا و وصیتهای انبیا و اولیا علیهم السلام و خصوصاً حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به کمتر چیزی مثل ترک دنیا و زهد در آن و پرهیز از آن، که از حقایق تقواست، اهمیت داده باشند. این مرتبه از تطهیر حاصل نشود جز به علم نافع و ریاضات قویه قلبیه و صرف همّت در تفکر در مبدأ و معاد و مشغول نمودن قلب به اعتبار در افول و خراب دنیا و کرامت و سعادت عوالم غیبیه «رَحِمَ الله امْرَءً … عَلِمَ مِنْ اَینَ وَ فِی اَینَ وَ اِلی اَینَ» (119).

باب دوم: اعتبارات قلبیه ستر عورت

چون

سالک الی الله خود را حاضر در محضر مقدّس حق (جلّ و علا) دید، بلکه باطن و ظاهر و سرّ و علن خود را عین حضور یافت، چنانکه از کافی روایت شده که حضرت صادق علیه السلام فرمود: «اِنَّ رُوحَ الْمُؤمِنِ لَاَشَدُّ اِتّصالاً بِرُوحِ الله مِنْ اِتّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بِها» (120).

بلکه به برهان قوا متین در علوم عالیه پیوسته است که جمیع دائره وجود از اعلی مراتب غیب تا ادنی منازل شهود عین تعلّق و ربط و محض فقر است به قیوم مطلق (جلّت عظمته) و شاید اشاره به این معنی باشد آیه مبارکه «یا أَیها النّاسُ اَنْتُمْ الْفُقَراءُ اِلی اللَّه و اللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمیدُ» (121).

بالجمله، سالک چون خود را به جمیع شؤون عین حضور دید، ستر جمیع عورات

119

ظاهریه و باطنیه کند برای حفظ محضر و ادب حضور و چون دریافت که کشف عورات باطنه در محضر حق قباحت و فضاحتش بیشتر از کشف عورات ظاهره است به مقتضای حدیث: «اِنَّ الله لاینْظُرُ اِلی صُوَرِکمْ، وَلکنْ ینْظُرُ اِلی قُلوبِکم» (122). عورات باطنه ذمایم اخلاق و خبائث عادات و احوال ردیه خلقیه است که انسان را از لیاقت محضر و ادب حضور ساقط می کند و این اوّل مرتبه از هتک ستور و کشف عورات است.

اگر با پرده ستّاریت و غفّاریت حق (جلّ و علا) انسان خود را مستور نکند و در تحت اسم «ستّار» و «غفّار» با طلب غفّاریت و ستّاریت واقع نشود، چه بسا شود که پرده ملک که برچیده شد و حجاب دنیا که برافکنده شد هتک ستور او در محضر ملائکه مقرّبین و انبیاء مرسلین علیهم السلام گردد؛ و خدا می داند که

آن عورات باطنیه که مکشوف شود قباحت و فضاحت و رسوایی اش چقدر است.

ای عزیز، اوضاع عالم آخرت را با این عالم قیاس مکن که این عالم را گنجایش ظهور یکی از نعمتها و نقمتهای آن عالم نیست. این عالم با همه پهناوری آسمانها و عوالمش گنجایش ظهور پرده ای از پرده های ملکوت سفلی، که عالم قبر هم از همان است، ندارد، چه رسد به ملکوت اعلی که عالم قیامت نمونه آن است. در حدیث مفصّلی که شیخ شهید ثانی قدس سره در منیه المرید از حضرت صدّیقه کبری علیها السلام نقل می فرماید وارد است که فرمود:

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: همانا علمای شیعیان ما محشور می شوند؛ و بر آنها خلعت می پوشند از خلعتهای کرامت به قدر کثرت علومشان و جدّیت کردن آنها در ارشاد بندگان خدا؛ حتّی آنکه به بعضی آنها هزار هزار خلعت از نور داده شود - تا آنکه می فرماید - یک رشته از آن خلعتها افضل است از آنچه شمس بر آن طلوع می کند هزار هزار مرتبه. (123)

این راجع به نعیمش. امّا راجع به عذابش، جناب فیض رحمه الله در علم الیقین از مرحوم صدوق حدیث کند به اِسناد خود از حضرت صادق علیه السلام در ضمن حدیثی که جبرئیل به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد که:

120

اگر یک حلقه از آن سلسله ای که طولش هفتاد ذراع است بر دنیا نهاده شود، همانا دنیا ذوب شود از حرارت آن و اگر قطره ای از زقّوم و ضریع آن بچکد در آبهای اهل دنیا، می میرند اهل آن از گند آن. (124)

نعوذ بالله من غضب الرّحمن.

مقصد سوم: آداب قلبیه وقت
فصل اوّل: [لذّت خواص از مناجات و انتظار اوقات صلوات]

اهل معرفت و

اصحاب مراقبه را به قدر قوّت معرفت آنها به مقام مقدّس ربوبیت و اشتیاق آنها به مناجات حضرت باری (عزّ اسمه) از اوقات صلوات، که میقات مناجات با حق است، مراقبت و مواظبت بوده و هست.

آنان که اصحاب معارف و ارباب فضائل و فواضلند و شریف النّفس و کریم الطّینهاند، چیزی را به مناجات حق اختیار نکنند و از خلوت و مناجات حق خود او را طالبند و عزّ و شرف و فضیلت و معرفت را همه در تذکر ومناجات با حق دانند. اینان اوقات صلوات را به جان و دل مواظبت کنند و از وقت مناجات با حق انتظار کشند، و خود را برای میقات حق حاضر و مهیا کنند. دل آنها حاضر است و از محضر حاضر را طلبند و احترام محضر را برای حاضر کنند، و عبودیت را مراودت و معاشرت با کامل مطلق دانند و اشتیاق آنها برای عبادت از این باب است.

آنان که مؤمن به غیب و عالم آخرت و شیفته کرامات حضرت حقّ (جلّ جلاله) اند و نعمتهای ابدی بهشتی و لذّتها و بهجتهای دائمی سرمدی را با حظوظ داثره دنیاویه و لذائذ ناقصه موقّته مشوبه مبادله نکنند، نیز در وقت عبادات که بذر نِعَم اُخرویه است قلوب خود را حاضر نمایند و از روی دلچسبی و اشتیاق قیام به امر کنند، و از اوقات صلوات، که وقت حصول نتایج و کسب ذخایر است، انتظار کشند، و چیزی را به نعم جاویدان اختیار نکنند. اینان نیز چون قلب آنها از عالم غیب باخبر است و ایمان قلبی به نعم همیشگی و لذّات دائمه عالم آخرت آوردند، اوقات خود را

غنیمت شمارند و تضییع اوقات خود نکنند.

121

این طوایف که ذکر شد، و بعض دیگر که ذکر نشد، خود عبادات نیز برای آنها لذّاتی است به حسب مراتب آنها و معارف آنان؛ و کلفت تکلیف برای آنها به هیچ وجه نیست. ولی ما بیچاره های گرفتار آمال و امانی و بسته زنجیرهای هوا و هوس و فرورفتگان در بحر مسجور ظلمانی عالم طبیعت که نه بویی از مَحَبّت و عشق به شامّه روحمان رسیده و نه لذّتی از عرفان و فضیلت را ذائقه قلبمان چشیده، نه اصحاب عرفان و عیانیم و نه ارباب ایمان و اطمینان. عبادات الهیه را تکلیف و کلفت دانیم و مناجات با قاضی الحاجات را سربار و تکلّف شماریم. جز دنیا، که معلف حیوانات است، رکون به چیزی نداریم و جز به دار طبیعت، که معتکف ظالمان است، تعلّقی نداریم. چشم بصیرت قلبمان از جمال جمیل کور و ذائقه روح [مان] از ذوق عرفان مهجور است.

فصل دوم: مواظبت از وقت

ای عزیز، تو نیز به قدر میسور و مقدار مقدور این وقت مناجات را غنیمت شمار و به آداب قلبیه آن قیام کن؛ و به قلب خود بفهمان که مایه حیات ابدی اخروی و سرچشمه فضائل نفسانیه و رأس المال کرامات غیر متناهیه به مراودت و مؤانست با حق است و مناجات با او؛ خصوصاً نماز که معجون روحانی ساخته شده با دست جمال و جلال حق است و از جمیع عبادات جامعتر و کاملتر است. پس، از اوقات آن حتّی الإمکان محافظت کن. اوقات فضیلت آن را انتخاب کن که در آن نورانیتی است که در دیگر اوقات نیست. اشتغالات قلبیه خود را در آن اوقات

کم کن بلکه قطع کن و این حاصل شود به اینکه اوقات خود را موظّف و معین کنی و برای نماز، که متکفّل حیات ادبی توست، وقتی خاصّ تعیین کنی که در آن وقت کارهای دیگری نداشته باشی و قلب را تعلّقاتی نباشد؛ و نماز را با امور دیگر مزاحم قرار مده تا بتوانی قلب را راحت و حاضر کنی.

اکنون احادیث وارده در احوال معصومین علیهم السلام را به قدر اقتضا ذکر می کنم تا آنکه به تدبّر در حالات آن بزرگواران بلکه تنبّهی حاصل آید؛ و شاید عظمت موقف و اهمّیت و خطر مقام را قلب ادراک کند و از خواب غفلت برخیزد.

از بعضی از زنهای رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله با ما صحبت می کرد و ما با

122

او صحبت می کردیم؛ چون وقت نماز حاضر می شد، گویی او ما را نمی شناخت و ما او را نمی شناختیم، برای اشتغالی که به خدا پیدا می کرد از هر چیز. (125) از حضرت امیر (صلوات الله علیه) روایت شده که چون وقت نماز می شد، به خود می پیچید و متزلزل می شد. عرض کردند به آن حضرت: این چه حالی است تو را یا امیرالمؤمنین؟ می فرمود: «آمد وقت امانتی که خدای تعالی عرضه داشت آن را بر آسمانها و زمینها و ابا کردند از حمل آن و ترسیدند از آن» (126). حضرت امام حسن علیه السلام وقتی وضو می گرفت رنگش تغییر می کرد و مفاصلش می لرزید. سبب پرسیدند، فرمود: «سزاوار است برای کسی که وقوف کرد بین دو دست صاحب عرش، اینکه رنگش زرد شود و مفاصلش بلرزد» (127). از حضرت

امام سجادعلیه السلام روایت شده که وقت وضو رنگش زرد می شد. گفته شد این چه حال است که عارض شما می شود وقت وضو؟ می فرمود: «نمی دانید بین دو دست کی ایستاده ام؟» (128).

ما نیز اگر قدری تفکر کنیم، و به قلب محجوب مهجور خود بفهمانیم که اوقات صلوات، اوقات حضور در بارگاه قدس حضرت ذی الجلال است، اوقاتی است که حق تعالی که مالک الملوک و عظیم مطلق است بنده ضعیف ناچیز را به مناجات خود دعوت فرموده و به دار الکرامه خود اذن دخول داده تا فوز به سعادتهای ابدی و سرور و بهجتهای دائمی پیدا کند، از دخول وقت به مقدار معرفت خود بهجت و سرور داشتیم.

بالجمله، ای ضعیف، آداب قلبیه اوقات آن است که خود را مهیا کنی برای ورود به حضور مالک دنیا و آخرت و مخاطبه و مکالمه با حضرت حق (جلّ و علا). پس، با نظری توجّه به ضعف و بیچارگی و ذلّت و بی نوایی خود کن و عظمت و بزرگی و جلال و کبریای ذات مقدّس (جلّت عظمته) که انبیاء مرسلین و ملائکه مقرّبین در بارگاه عظمتش از خود بی خود شوند و اعتراف به عجز و مسکنت و ذلّت کنند؛ چون این نظر را کردی و به دل فهماندی، دل استشعار خوف کند و خود و عبادات خود را ناچیز شمارد و با نظری توجّه به سعه رحمت و

123

کمال عطوفت و احاطه رحمانیت آن ذات مقدّس کن که بنده ضعیفی را به بارگاه قدس خود با همه آلودگی و بیچارگی که دارد بار داده، و او را با همه تشریفات فرو فرستادن فرشتگان و نازل نمودن کتابهای

آسمانی و فرستادن انبیاء مرسلین علیهم السلام دعوت به مجلس انس خود فرموده بدون آنکه سابقه استعدادی از برای ممکن بیچاره باشد، یا در این دعوت و حضور برای حضرتش - نعوذُ بالله - یا ملائکه الله و انبیا علیهم السلام سودی تصوّر بشود.

البتّه قلب را با این توجّه انسی حاصل شود و استشعار رجا و امیدواری می کند. پس، با قدم خوف و رجا و رغبت و رهبت خود را مهیای حضور کن؛ و عِدّه و عُدّه حضور را مهیا کن؛ که عمده آن آن است که با قلب خَجِل و دل وَجِل و استشعار انکسار و ذلّت و ضعف و بیچارگی وارد محضر شوی، و خود را به هیچ وجه لایق محضر ندانی و لایق عبادت و عبودیت نشماری، و اذن دخول در عبادت و عبودیت را فقط از شمول رحمت و عمیم لطف حضرت احدیت (جلّت قدرته) بدانی؛ که اگر ذلّت خود را نُصب عین خود کردی و به جان و دل تواضع برای ذات مقدّس حق نمودی و خود و عبودیت خود را ناچیز و بی ارزش دانستی، حق تعالی با تو تلطّف فرماید و تو را مرتفع کند و به کرامات خود مخلّع فرماید.

مقاله ثالثه مقارنات نماز

باب 1: بعض آداب اذان و اقامه
فصل 1: آداب اجمالیه

سالک الی الله در اذان باید قلب و دیگر جنود را اعلان حضور در محضر دهد و چون وقت حضور و ملاقات نزدیک گردیده، آنها را مهیا نماید تا بی تهیه اسباب و آداب وارد محضر مقدس نگردد. پس، سرّ اجمالی اذان، اعلان قوا برای حضور است و ادب اجمالی آن، تنبّه به بزرگی مقام و خطر آن و عظمت محضر و حاضر؛ و تذلّل و فقر

و فاقه و نقص و عجز ممکن از قیام به امر و قابلیت حضور در محضر است اگر لطف و رحمت حق (جلّ و علا) دستگیری نکند و جبر نقص نفرماید.

«اقامه» به پا داشتن قوای ملکوتیه و ملکیه است در محضر، و حاضر نمودن آنها است در حضور و ادب آن، خوف و خشیت و حیا و خجلت و رجاء واثق به رحمت غیر متناهیه است. سالک باید در جمیع فصول اذان و اقامه به قلب عظمت محضر و حضور و حاضر را بفهماند؛ و ذلّ و عجز و قصور خود را نصب العین قرار دهد تا خوف و خشیت حاصل آید؛ و از طرفی رحمت واسعه و الطاف کریمانه را به قلب وانمود کند تا رجا و شوق حاصل آید.

برای ما مقدم بر همه چیز آن است که یأس از روح الله و قنوط از رحمه الله را، که از جنود بزرگ ابلیس و از القائات شیاطین انسی و جنّی است، از قلب بیرون کنیم؛ و گمان نکنیم که این مقاماتی است به قامت اشخاص خاصی بریده شده و دست آمال ما از آن کوتاه و پای سیر بشر

125

از آن راجل است؛ نه، چنین نیست که توهّم شده است. بلی، من نیز گویم که مقام خاص کمَّل اهل الله برای احدی میسور نیست؛ ولی از برای مقامات معنویه و معارف الهیه مدارجی بی پایان و مراتبی فراوان است که بسیاری از آن مقامات و معارف و حالات و مدارج را برای نوع میسّر است اگر سردی و سستی خود آنها بگذارد و عناد و تعصب اهل جهل و عناد دست از قلوب بندگان خدا

بردارد و شیطان راه سلوک آنها نگردد.

پس، ادب حضور برای ما آن است که در اوّل امر چون از مرتبه حسّ و ظاهر تجاوز ننمودیم و جز عظمت و جلالت دنیایی چیزی در نظر نداریم و از عظمتهای غیبیه الهیه بی خبر هستیم، محضر حق را باید چون محضر سلطانی عظیم الشأن که قلب عظمت او را ادراک کرده بدانیم؛ و به قلب خود بفهمانیم که همه عظمتها و جلال و کبریاها جلوه ای از عظمت عالم ملکوت است که تنزّل کرده در این عالم. پس به قلب بفهمانیم که عالم محضر مقدّس حق است و حق تعالی حاضر در جمیع امکنه و احیاز است؛ و خصوصاً نماز که اذن خاص حضور است و میعاد مخصوص ملاقات و مراوده با حضرت احدیت است. پس، چون قلب را مستشعر به عظمت و حضور کردیم ولو اینکه در اوّل امر با تکلّف باشد، ولی کم کم قلب انس می گیرد و این مجاز حقیقت پیدا می کند.

پس، چون به آداب صوریه معامله با مالک الملوک و سلطان السلاطین قیام نمودیم و ادبهای حضور ظاهری را بجا آوردیم، در دل نیز تأثیر حاصل شود و قلب استشعار عظمت نماید و کم کم به نتایج مطلوبه انسان برسد. همین طور راجع به اثاره حبّ و عشق که آن نیز با تحصیل و ریاضت حاصل شود.

پس، در اوّل امر رحمتهای صوریه و الطاف حسّیه حق تعالی را به قلب وانمود باید کرد و مقام رحمانیت و رحیمیت و منعمیت را به قلب برساند تا کم کم قلب انس گیرد و مملکت باطن از آثار جمال نورانی گردد و نتایج مطلوبه حاصل شود. انسان

اگر قیام به امر کند و جهاد در راه خدا نماید، حق تعالی از او دستگیری فرماید و او را از ظلمات عالم طبیعت به ید غیبی نجات دهد، و قلب او را به نور جمال خود روشن فرماید: «ومَنْ یقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْناً اِنّ اللَّه غَفُورٌ شَکور» (129).

فصل دوم: بعضی از آداب و اسرار تکبیرات

چون اذان اعلام حضور قوای نفس است در محضر ربوبیت، سالک در اوّل امر متوجه به کبریای ذات مقدس شود؛ پس، اعلان عظمت و کبریای آن کند اوّلاً به قوای خود؛ و ثانیاً به ملائکه الله موکله به قوای نفس؛ و ثالثاً به موجودات عوالم غیب و شهادت؛ و رابعاً به ملائکه الله موکله به ملکوت سماوات و ارضین.

این خود از امور شامله سلوک و آداب محیطه ثنا و عبادت است که در تمام احوال نماز نصب العین سالک باید باشد. از این جهت در اذان و اقامه و نماز دائماً تکرار شود؛ در انتقال از هر حالی به حال دیگر اعاده آن شود که در قلب سالک قصور ذاتی خود و عظمت و کبریای ذات مقدّس تمکین پیدا کند.

از اینجا ادب آن نیز معلوم شود که باید سالک در هر تکبیری قلب و قوای خود را متذکر کند به عجز خود و کبریای حق.

و فی حدیث طویلٍ عن امیرالمؤمنین علیه السلام أنّه قال:

و الوَجْهُ الآخَرُ «الله اکبرُ» فِیه نَفْی کیفیتِه؛ کأَنَّهُ یقولُ (أی المُؤَذّنُ): الله أجَلُّ مِنْ اَن یدْرِک الْواصِفُونَ قَدْرَ صِفَتِه الَّذی هُوَ مَوْصُوفٌ بِهِ؛ و اِنّما یصِفُهُ الْواصِفُونَ صِفَتَهُ عَلی قَدْرِهِمْ لا قَدْرِ عَظَمَتِهِ وَجَلالِهِ، تَعالَی الله عَنْ اَن یدرِک الْواصِفُونَ صِفَتَهُ عُلُوّاً کبیراً …

(130)

از آداب مهمّه تکبیرات آن است که سالک مجاهده نماید و با ریاضات قلبیه قلب را محلّ کبریای حق (جلّ جلاله) قرار دهد؛ و کبَر شأن و عظمت و سلطان و جلال را به ذات مقدّس حقّ (جلّ و علا) منحصر کند و سلب کبریا از دیگر موجودات نماید؛ و اگر در دل از کبریای احدی اثری باشد که آن را پرتو کبریای حق نبیند و نداند، قلبش مریض و معلّل و مورد تصرف شیطان است؛ و چه بسا باشد که تصرّفات شیطانیه سبب شود که غیرِ حق را در قلب سلطانِ کبریا از حق بیشتر شود و قلب او را اکبر از حق شناسد، در این صورت انسان در زمره منافقان محسوب گردد. علامت این مرض مهلک آن است که انسان رضای مخلوق را مقدم بر

127

رضای حق دارد و برای خوشنودی مخلوق خالق را به سخط آورد و قال الصّادقُ علیه السلام:

اِذا کبَّرْت، فَاسْتَصْغِرْ ما بَینَ الْعَلا وَالثَّری دُونَ کبْریائِهِ؛ فَاِنَّ الله إذا اطَّلَعَ عَلی قَلْبِ الْعَبْدِ و هو یکبِّرُ و فی قَلْبِهِ عارِضٌ عَنْ حقیقهِ تَکبیرِهِ، قالَ: یا کاذبُ، اَتَخْدعُنی؟ وَعِزَّتی وَجَلالی لاَحْرِمَنَّک حَلاوَهَ ذِکری، وَ لاَحْجُبَنَّک عَنْ قُربی، وَ الْمُسارَّهِ بِمُناجاتی (131).

ای عزیز، اینکه قلوب بیچاره ما از حلاوت ذکر حق تعالی محروم است و لذّت مناجات آن ذات مقدس در ذائقه روح ما وارد نشده و از وصول به قرب درگاه محرومیم، برای آن است که قلوب ما معلّل و مریض است و توجّه به دنیا و اِخلاد به ارض، ما را از معرفت کبریای حق محجوب نموده. تا نظر ما به موجودات نظرِ ابلیسی استقلالی است، از شرابِ وصل نخواهیم

چشید و به لذت مناجات نایل نخواهیم شد. تا در عالم وجود عزّت و کبریا و عظمت و جلال برای کسی می بینیم و در حجاب هستیم، سلطان کبریای حق (جلّ جلاله) در قلب ما تجلّی نکند.

پس، از آداب تکبیر آن است که سالک واقف در صورت آن نشود و به لفظ تنها و لقلقه لسان اکتفا نکند؛ بلکه در اوّل امر، به قوّت برهان و نور علوم الهیه قلب را از کبریای حق و قصر عظمت و جلال به ذات مقدّس (جلّت عظمته) و به فقر و ذلّت و مسکنت کافّه سکنه امکانی و قاطبه موجودات جسمانی و روحانی با خبر کند؛ و پس از آن، به قوّت ریاضت و کثرت مراودت و انس تام، قلب را زنده به این لطیفه الهیه نماید و سعادت و حیات عقلی روحانی بخشد و چون فقر و ذلّت ممکن و عظمت و کبریای حق (جلّت قدرته) نصب العین سالک شد و تفکر و تذکر به حدّ نصاب رسید و قلب را انس و سکونت حاصل شد، در همه موجودات آثار کبریا و جلال حق را به عین بصیرت مشاهده کند و علل و امراض قلبیه علاج شود؛ پس، لذت مناجات و حلاوت ذکر الله را دریابد و قلب مقرّ سلطان کبریای حق (جلّ جلاله) شود، و در ظاهر و باطن مملکت آثار کبریا ظاهر گردد و قلب و لسان و سرّ و علن با هم موافق شوند؛ پس، تمام قوا تکبیر گویند و یکی از حجب غلیظه مرتفع شود، و یک مرحله به حقیقت نماز که معراج قرب است نزدیک شود.

فصل سوم: بعض آداب شهادت به الوهیت

سالک باید

حقیقت «لامؤثّرَ فی الوجود اِلّا الله» را اوّل با برهان حکمی مستحکم کند؛ و از معارف الهیه، که غایت بعثت انبیاست، فرار نکند، و از تذکر حق و شؤون ذاتیه و صفاتیه اعراض نکند که سرچشمه تمام سعادتها تذکر حق است؛ «وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِکرِی فَإنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً» (132). پس از آنکه به حقیقت این لطیفه الهیه که سرچشمه معارف الهیه و باب الابواب حقایق غیبیه است با قدم تفکر و برهان رسید، به قدم تذکر و ریاضت قلب را با آن مأنوس کند تا قلب ایمان آورد به آن. این اوّل مرتبه صدق مقاله اوست؛ و علامت آن، انقطاع به حق و چشم طمع و امید از جمیع موجودات پوشیدن است؛ و نتیجه آن توحید فعلی است که از مقامات بزرگ اهل معرفت است. چون سالک الی الله قصرِ جمیعِ تأثیرات را در حق کرد و چشم طمع را از جمیع موجودات جز ذات مقدّسش بست، لایق محضر مقدّس شود، بلکه قلبش فطرهً و ذاتاً متوجّه به آن محضر شود.

فصل چهارم: بعض آداب شهادت به رسالت

طی این سفر روحانی و معراج ایمانی را با این پای شکسته و عنانِ گسسته و چشم کور و قلب بی نور نتوان نمود؛ «وَمَنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّه لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» (133). پس، در سلوک این طریق روحانی و عروج این معراج عرفانی تمسّک به مقام روحانیتِ هادیان طرق معرفت و انوار راه هدایت، که واصلان الی الله و عاکفان علی الله اند، حتم و لازم است؛ و اگر کسی با قدم انانیت خود بی تمسّک به ولایت آنان بخواهد این راه را طی کند،

سلوک او الی الشّیطان و الهاویه است.

بالجمله، تمسّک به اولیاء نعم که خود راه عروج به معارج را یافته و سیر الی الله را به تمام رسانده اند از لوازم سیر الی الله است؛ چنانکه در احادیث شریفه به آن بسیار اشاره شده و در وسائل بابی منعقد فرموده در بطلان عبادت بدون ولایت ائمه و اعتقاد امامت آنان (134). از کافی

129

شریف حدیث نموده به سند خود از محمد بن مسلم که گفت:

شنیدم حضرت باقر العلوم علیه السلام می فرمود: «بدان ای محمد، همانا امامان جور و اتباع آنها از دین خداوند معزولند و گمراهند و گمراه کنند؛ پس، اعمالی که می کنند مثل خاکستری است که در روز طوفانی باد سخت به او وزد و او را متفرّق کند». (135)

در روایت دیگر است که حضرت باقرعلیه السلام فرمود:

اگر کسی شبها را به عبادت قیام کند و روزها را روزه بگیرد و تمام مالش را تصدّق دهد و در تمام عمر حج بجا آورد و نشناسد ولایت ولی الله را تا موالات او کند [که] جمیع اعمالش به دلالت او باشد، برای او پیش خداوند ثوابی نیست و نیست او از اهل ایمان (136).

شیخ صدوق به سند خود از ابوحمزه ثمالی حدیث کند که گفت:

حضرت علی بن الحسین علیهما السلام به ما فرمود: «کدام یک از بقعه ها افضل است؟» گفتیم: خداوند و رسول او و پسر رسول او بهتر می دانند. فرمود: «افضل بقعه ها برای ما، بین رکن و مقام است. اگر کسی عمر کند چندان که نوح عمر کرد در قومش هزار سال الّا پنجاه سال، روزه بگیرد روز را و شبها به عبادت بایستد در آن مکان،

پس از آن ملاقات کند خدا را بی ولایت ما، نفع نرساند او را چیزی از آن» (137).

اخبار در این باب بیش از این است که در این مختصر بگنجد.

اما آداب شهادت به رسالت آن است که شهادت به رسالت از حق را به قلب برساند و عظمت مقام رسالت؛ خصوصاً رسالت ختمیه را که تمام دائره وجود از عوالم غیب و شهود تکویناً و تشریعاً وجوداً و هدایهً ریزه خوار خوان نعمت آن سرور هستند؛ و آن بزرگوار واسطه فیض حق و رابطه بین حق و خلق است. اگر مقام روحانیت و ولایت مطلقه او نبود، احدی از موجودات لایق استفاده از مقام غیب احدی نبود و فیض حق عبور به موجودی از موجودات نمی کرد و نور هدایت در هیچ یک از عوالم ظاهر و باطن نمی تابید.

چون عظمت مشرّع دین و رسول ربّ العالمین در قلب انسان وارد شد، اهمیت و عظمت احکام و سنن او در قلب وارد شود؛ و چون قلب عظمت آن را ادراک کرد، سایر قوا خاضع آن

130

شود و شریعت مقدّسه در جمیع مملکت انسانی نافذ گردد. علامت صدق شهادت آن است که در جمیع قوا آثار آن ظاهر گردد و تخلّف از آن نکنند. از آنچه تاکنون ذکر شد ارتباط شهادت به رسالت به اذان و اقامه و نماز معلوم گردید؛ چه سالک در این طریق روحانی محتاج به تمسّک به آن وجود مقدس است تا به وسیله مصاحبت و دستگیری او این عروج روحانی را بنماید.

این ذکر شریف [أشهد أنّ علیاً ولی الله] مطلقاً پس از شهادت به رسالت مستحب است؛ و در فصول اذان، بالخصوص، بعید نیست

که مستحب باشد، گرچه احتیاط اقتضا کند که به قصد قربت مطلقه گویند نه خصوصیت در اذان.

شیخ عارف شاه آبادی (دام ظلّه) می فرمود که شهادت به ولایت در شهادت به رسالت منطوی است، زیرا ولایت باطن رسالت است. نویسنده گوید که در شهادت به الوهیت شهادتین منطوی است جمعاً، و در شهادت به رسالت آن دو شهادت نیز منطوی است؛ چنانکه در شهادت به ولایت آن دو شهادت دیگر منطوی است و الحمد للّه اوّلاً و آخراً.

فصل پنجم: بعضی از آداب «حَیعَلات»

در این مقام ادب سالک آن است که قلب و قوای خود را تفهیم کند و به باطن قلب بفهماند قرب حضور را تا خود را مهیا کند برای آن، و آداب صوریه و معنویه را کاملاً مراقبت نماید. پس از آن، سرّ صلات و نتیجه آن را اجمالاً اعلان کند بقوله: «حَی علی الفَلاح و حَی عَلی خَیرِ العَمَلِ» تا فطرت را بیدار نماید؛ زیرا فلاح و رستگاری سعادت مطلقه است، و فطرت همه بشر عاشق سعادت مطلقه است، زیرا فطرت کمال طلب و راحت طلب است و حقیقتِ سعادت کمال مطلق و راحت مطلق است و آن در نماز که خیر الاعمال است قلباً و قالباً و ظهوراً و بطوناً حاصل آید، از این جهت اذان و اقامه مفتتح است به «الله» و مختتم است به آن؛ و الله اکبر در جمیع حالات و انتقالات نماز تکرار شود.

پس، نماز فلاح مطلق است، و آن خیر الأعمال است و سالک باید این لطیفه الهیه را با تکرار و تذکر تامّ به قلب بفهماند و فطرت را بیدار کند؛ و پس از ورود به

قلب، فطرت از جهت کمال و سعادت طلبی به آن اهمیت دهد و از آن محافظت و مراقبت نماید و در تکرار

131

آنها نیز همان نکته است که گفته شد.

چون سالک بدین مقام رسید، اعلان حضور دهد: «قَد قامَتِ الصلاه». پس، باید خود را در حضور مالک الملوک عوالم وجود و سلطان السّلاطین و عظیم مطلق ببیند؛ و به قلب خود خطرهای حضور را که همه اش به قصور و تقصیر امکانی رجوع کند، بفهماند، و با کمال شرمندگی و خجلت از عدم قیام به امر و قَدَم خوف و رجا وارد شود؛ و وفود به کریم کند و خود را دارای زاد و راحله نبیند (138) و قلب خود را از سلامت تهی بیند و عمل خویش را از حسنات نداند و به پشیزی نشمرد. اگر این حال در قلبش مستحکم شد، امید است که مورد عنایت گردد: «اَمَّنْ یجیبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یکشِفُ السُّوءَ» (139).

فصل 2 بعضی از آداب و اسرار تکبیرات

چون اذان اعلام حضور قوای نفس است در محضر ربوبیت، سالک در اوّل امر متوجه به کبریای ذات مقدس شود؛ پس، اعلان عظمت و کبریای آن کند اوّلاً به قوای خود؛ و ثانیاً به ملائکه الله موکله به قوای نفس؛ و ثالثاً به موجودات عوالم غیب و شهادت؛ و رابعاً به ملائکه الله موکله به ملکوت سماوات و ارضین.

این خود از امور شامله سلوک و آداب محیطه ثنا و عبادت است که در تمام احوال نماز نصب العین سالک باید باشد. از این جهت در اذان و اقامه و نماز دائماً تکرار شود؛ در انتقال از هر حالی به حال دیگر اعاده آن شود که در قلب سالک

قصور ذاتی خود و عظمت و کبریای ذات مقدّس تمکین پیدا کند.

از اینجا ادب آن نیز معلوم شود که باید سالک در هر تکبیری قلب و قوای خود را متذکر کند به عجز خود و کبریای حق.

و فی حدیث طویلٍ عن امیرالمؤمنین علیه السلام أنّه قال:

و الوَجْهُ الآخَرُ «الله اکبرُ» فِیه نَفْی کیفیتِه؛ کأَنَّهُ یقولُ (أی المُؤَذّنُ): الله أجَلُّ مِنْ اَن یدْرِک الْواصِفُونَ قَدْرَ صِفَتِه الَّذی هُوَ مَوْصُوفٌ بِهِ؛ و اِنّما یصِفُهُ الْواصِفُونَ صِفَتَهُ عَلی قَدْرِهِمْ لا قَدْرِ عَظَمَتِهِ وَ جَلالِهِ، تَعالَی الله عَنْ اَن یدرِک الْواصِفُونَ صِفَتَهُ عُلُوّاً کبیراً … (130)

از آداب مهمّه تکبیرات آن است که سالک مجاهده نماید و با ریاضات قلبیه قلب را محلّ کبریای حق (جلّ جلاله) قرار دهد؛ و کبَر شأن و عظمت و سلطان و جلال را به ذات مقدّس حقّ (جلّ و علا) منحصر کند و سلب کبریا از دیگر موجودات نماید؛ و اگر در دل از کبریای احدی اثری باشد که آن را پرتو کبریای حق نبیند و نداند، قلبش مریض و معلّل و مورد تصرف شیطان است؛ و چه بسا باشد که تصرّفات شیطانیه سبب شود که غیرِ حق را در قلب سلطانِ کبریا از حق بیشتر شود و قلب او را اکبر از حق شناسد، در این صورت انسان در زمره منافقان محسوب گردد. علامت این مرض مهلک آن است که انسان رضای مخلوق را مقدم بر

127

رضای حق دارد و برای خوشنودی مخلوق خالق را به سخط آورد و قال الصّادقُ علیه السلام:

اِذا کبَّرْت، فَاسْتَصْغِرْ ما بَینَ الْعَلا وَ الثَّری دُونَ کبْریائِهِ؛ فَاِنَّ الله إذا اطَّلَعَ عَلی قَلْبِ الْعَبْدِ و هو یکبِّرُ و فی

قَلْبِهِ عارِضٌ عَنْ حقیقهِ تَکبیرِهِ، قالَ: یا کاذبُ، اَتَخْدعُنی؟ وَعِزَّتی وَجَلالی لاَحْرِمَنَّک حَلاوَهَ ذِکری، وَ لاَحْجُبَنَّک عَنْ قُربی، وَالْمُسارَّهِ بِمُناجاتی (131).

ای عزیز، اینکه قلوب بیچاره ما از حلاوت ذکر حق تعالی محروم است و لذّت مناجات آن ذات مقدس در ذائقه روح ما وارد نشده و از وصول به قرب درگاه محرومیم، برای آن است که قلوب ما معلّل و مریض است و توجّه به دنیا و اِخلاد به ارض، ما را از معرفت کبریای حق محجوب نموده. تا نظر ما به موجودات نظرِ ابلیسی استقلالی است، از شرابِ وصل نخواهیم چشید و به لذت مناجات نایل نخواهیم شد. تا در عالم وجود عزّت و کبریا و عظمت و جلال برای کسی می بینیم و در حجاب هستیم، سلطان کبریای حق (جلّ جلاله) در قلب ما تجلّی نکند.

پس، از آداب تکبیر آن است که سالک واقف در صورت آن نشود و به لفظ تنها و لقلقه لسان اکتفا نکند؛ بلکه در اوّل امر، به قوّت برهان و نور علوم الهیه قلب را از کبریای حق و قصر عظمت و جلال به ذات مقدّس (جلّت عظمته) و به فقر و ذلّت و مسکنت کافّه سکنه امکانی و قاطبه موجودات جسمانی و روحانی با خبر کند؛ و پس از آن، به قوّت ریاضت و کثرت مراودت و انس تام، قلب را زنده به این لطیفه الهیه نماید و سعادت و حیات عقلی روحانی بخشد و چون فقر و ذلّت ممکن و عظمت و کبریای حق (جلّت قدرته) نصب العین سالک شد و تفکر و تذکر به حدّ نصاب رسید و قلب را انس و سکونت حاصل شد، در

همه موجودات آثار کبریا و جلال حق را به عین بصیرت مشاهده کند و علل و امراض قلبیه علاج شود؛ پس، لذت مناجات و حلاوت ذکر الله را دریابد و قلب مقرّ سلطان کبریای حق (جلّ جلاله) شود، و در ظاهر و باطن مملکت آثار کبریا ظاهر گردد و قلب و لسان و سرّ و علن با هم موافق شوند؛ پس، تمام قوا تکبیر گویند و یکی از حجب غلیظه مرتفع شود، و یک مرحله به حقیقت نماز که معراج قرب است نزدیک شود.

باب 2 آداب قیام

آن، چنان است که سالک خود را حاضر در محضر حق ببیند و عالم را محضر ربوبیت بداند و خود را از حضار مجلس و مقیم بین یدی الله محسوب کند، و عظمت حاضر و محضر را به قلب برساند و اهمّیت مناجات با حق تعالی و خطر آن را به قلب بفهماند؛ و با تفکر و تدبّر، قبل از ورود در صلات، قلب را حاضر کند و به او بزرگی مطلب را بفهماند و آن را ملتزم کند به خضوع و خشوع و طمأنینه و خشیت و خوف و رجا و ذلّ و مسکنت تا آخر نماز و با قلب مشارطه کند که از این امور مراقبت و محافظت کند، و تفکر و تدبّر در احوال بزرگان دین و هادیان سبل کند که برای آنها چه حالاتی دست می داده و آنها چه معامله ای با مالک الملوک می کردند؛ و از احوال ائمّه هدی سرمشق اتخاذ کند و تأسی به آن بزرگواران کند و از تاریخ بزرگان دین و ائمّه معصومین اکتفا به سال و روز وفات و تولّد و مقدار عمر

شریف و امثال این امور، که چندان فائده ندارد، نکند؛ بلکه عمده سیر او در سیر و سلوک ایمانی و عرفانی آنها باشد، که معاملات آنها در عبودیت چه بوده و در سیر الی الله چه مشی ای داشتند و مقامات عرفانی آنها، که از کلمات معجز آیات آنها به دست می آید، چه اندازه بوده.

132

افسوس که ما اهل غفلت و سکر طبیعت و مغروران بی مایه در تمام امور دست نشانده شیطان پلید هستیم و هیچ گاه از خواب گران و نسیان بی پایان بیرون نمی آییم؛ و استفادت ما از مقامات و معارف ائمّه هدی علیهم السلام به قدری کم و ناچیز است که به حساب درست نیاید؛ و از تاریخ حیات آنها به قشر و صورت اکتفا کردیم و از آنچه غایت بعثت انبیا علیهم السلام است بکلّی صرف نظر کرده و در حقیقت مشمول مَثَل معروفِ «اِسْتَسْمَنَ ذاوَرَمٍ» (140) هستیم. ما اکنون در این مقام بعضی از روایاتی که در این باب وارد است ذکر می کنیم، شاید بعض از اخوان مؤمنین را تذکری حاصل آید.

عن ابی عبدالله علیه السلام:

کان عَلی بْنُ الْحُسینِ علیهما السلام إذا قامَ إلی الصلاهِ، تَغَیرَ لَونُهُ. فاِذا سَجَدَ لَمْ یرفَعْ رَأْسَهُ حَتّی یرْفَضَ عَرَقَاً. (141)

و عنه علیه السلام، قال:

کانَ اَبی علیه السلام یقولُ: کانَ عَلی بنُ الحُسَینِ (صلوات الله علیهما) اِذا قامَ اِلی الصَّلاهِ، کاَنَّهُ ساقُ شَجَرٍ لا یتَحَرَّک مِنْهُ اِلّا ما حَرَّکتِ الرّیحُ مِنْه. (142)

و عن السید عَلی بن طاوُس فی حدیثٍ، فقالَ اَبو عَبْدِالله علیه السلام:

لاتَتِمُّ ا لصَّلاهُ اِلّا لِذی طُهْرٍ سابغٍ وَتمامٍ بالغٍ غیرِ نازعٍ و لا زائِغ، عَرَفَ فَوقَفَ، واَخْبَتَ فَثَبَتَ؛ فَهُوَ واقِفٌ بَینَ الْیأْسِ وَالطَّمَعِ

وَالصَّبْرِ وَالجَزَعِ کأَنَّ الوَعْدَ لَهُ صُنِعَ وَالوَعیدَ بِهِ وَقَعَ؛ یذِلُّ عِرْضَهُ وَیمَثِّلُ غَرَضَهُ؛ وَبَذَلَ فی الله المُهْجَهَ، وَتَنَکبَ إلَیهِ الْمَحَجَّهَ غَیرَ مُرْتَغِمٍ باِرْتغامٍ؛ یقْطَعُ علائِقَ الاِْهتِمامِ بِعَینِ مَنْ لَهُ قَصَدَ، و الیه وَفَدَ وَمِنْهُ استَرْفَدَ. فإذا أتی بذلِک، کانَتْ هِی الصّلاهَ الَّتی بِها اُمِرَ وعنها اُخْبِرَ. وَاِنَّهَا هِی الصَّلاهُ الّتی تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَالمُنْکرِ … (143)

و عن مولانا زَینِ العابِدین علیه السلام اَنّهُ قالَ:

وَ اَمّا حُقُوقُ الصَّلاهِ، فَأَنْ تَعْلَمَ اَنّها وَفَادَهٌ اِلی الله، واَنَّک فیها قائمٌ بَینَ یدَی الله. فَاِذا

133

عَلِمْتَ ذلِک، کنْتَ خَلیقاً اَنْ تَقُومَ فِیها مَقامَ الْعَبْدِ الذَّلیلِ الرّاغِبِ الرّاهبِ الخائِفِ الرّاجِی الْمِسْکینِ المُتَضَرِّعِ الْمُعْظِمِ مَقامَ مَنْ یقُومُ بَینَ یدَیهِ بِالسُّکونِ و الْوَقارِ وَخُشوعِ الأطْرافِ وَلِینِ الْجَناحِ وَ حُسْنِ المُناجاتِ لَهُ فِی نَفْسِهِ وَالطَّلَبِ اِلیهِ فی فِکاک رَقَبتِه الّتی اَحاطَتْ بِه خَطیئَتُهُ وَاسْتَهْلَکتْها ذُنُوبُه، و لا قُوّهً اِلّا بِالله. (144)

و فی عُدّه الداعی:

رُوِی أنّ اِبراهیم علیه السلام کانَ یسْمَعُ تَأَوُّهُهُ عَلی حَدِّ میلٍ، حتّی مَدَحَهُ الله بقوله: «اِنّ اِبراهیم لَحلیمٌ اَوّاهٌ مُنیبٌ» و کان فی صَلاتِهِ یسْمَعُ لَهُ اَزیرٌ کاَزیرِ الْمِرْجَلِ. وَکذلِک یسْمَعُ مِنْ صَدْرِ سَیدِنا رَسول الله صلی الله علیه و آله مِثْلُ ذلک. وَکانَتْ فاطمهُعلیها السلام تَنْهَجُ فی الصَّلاهِ مِنْ خیفَهِ الله. (145)

در این موضوعات اخبار شریفه بیش از این است که در این مختصر بگنجد. تفکر در همین چند حدیث نیز برای اهل تذکر و تفکر کفایت می کند: هم راجع به آداب صوریه و هم راجع به آداب قلبیه و معنویه و کیفیت قیام بین یدی الله.

قدری تفکر کن در حالات علی بن الحسین علیهما السلام، و مناجات آن بزرگوار با حضرت حق و دعاهای لطیف آن سرور که کیفیت آداب

عبودیت را به بندگان خدا تعلیم می کند. من نمی گویم مناجات آن بزرگواران برای تعلیم عِباد است، زیرا این کلام بی مغز باطلی است که صادر شده از جهل به مقام ربوبیت و معارف اهل البیت؛ خوف و خشیت آنها از همه کس بیشتر بوده و عظمت و جلال حق در قلب آنها از هر کس بیشتر تجلّی نموده؛ لکن می گویم باید بندگان خدا از آنها کیفیت عبودیت و سلوک الی الله را تعلّم کنند، وقتی ادعیه و مناجاتهای آنها را می خوانند لقلقه لسان نباشد، بلکه تفکر کنند در چگونگی معامله آنها با حق و اظهار تذلّل و عجز و نیاز نمودن آنها با ذات مقدس.

و لَعَمْرِ الحبیبِ که جناب علی بن الحسین از بزرگترین نعمتهایی است که ذات مقدّس حق بر بندگان خود به وجودش منّت گزارده و آن سرور را از عالم قرب و قدس نازل فرموده برای فهماندن طرق عبودیت به بندگان خود و «لَتُسْئَلُنَّ یوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم» (146). اگر از ما سؤال شود که

134

قدر این نعمت را چرا ندانستید و استفادت از این بزرگوار چرا نکردید، جوابی نداریم جز آنکه سر خجلت به پیش افکنیم و به نار پشیمانی و تأسّف بسوزیم؛ و در آن وقت پشیمانی نتیجه ندارد.

ای عزیز، اکنون که فرصت است و سرمایه عمر عزیز در دست است و طریق سلوک الی الله مفتوح است و درهای رحمت حق باز است و سلامتی و قوت اعضا و قوا برقرار است و دار الزّرع عالم ملک برپاست، همتی کن و قدر این نِعَم الهیه را بفهم و از آنها استفاده نما و کمالات روحانیه و سعادات ازلیه ابدیه را تحصیل

کن، و از این همه معارف که قرآن شریف آسمانی و اهل بیت عصمت علیهم السلام در بسیط ارض طبیعت مظلمه بسط دادند و عالم را به انوار ساطعه الهیه روشن فرمودند تو نیز بهره ای بردار، و ارض طبیعت مظلمه خود را به نور الهی روشن کن و چشم و گوش و لسان و دیگر قوای ظاهره و باطنه را به نور حق تعالی منوّر کن.

عمده مقصد و مقصود انبیاء عظام و تشریع شرایع و تأسیس احکام و نزول کتابهای آسمانی، خصوصاً قرآن شریف جامع که صاحب آن نورِ مطهّر رسول ختمی صلی الله علیه و آله است، نشر توحید و معارف الهیه و قطع ریشه کفر و شرک و دو بینی و دو پرستی بوده، و سرّ توحید در جمیع عبادات قلبیه و قالبیه ساری و جاری است. بلکه شیخ عارف کامل، شاه آبادی (روحی فداه) می فرمودند: «عبادات اجزاء توحید است در ملک بدن از باطن قلب».

بالجمله، نتیجه مطلوبه از عبادات تحصیل معارف و تمکین توحید و دیگر معارف است در قلب و این مقصد حاصل نشود مگر آنکه حظوظ قلبیه عبادات را سالک استیفا کند، و از صورت و قالب به حقیقت و لب عبور نماید، و واقف نشود در دنیا و قشر که وقوف در این امور خار راه سلوک انسانیت است.

کسانی که دعوت به صورت محض می کنند و مردم را از آداب باطنیه باز می دارند و گویند شریعت را جز این صورت و قشر معنی و حقیقتی نیست، شیاطین طریق الی الله و خارهای راه انسانیتند، و از شرّ آنها باید به خدای تعالی پناه برد که نور فطره الله را

که نور معرفت و توحید و ولایت و دیگر معارف است در انسان منطفی می کنند و حجابهای تقلید و جهالت و عادت و اوهام را به روی آن می کشند، و قلوب صافی بی آلایش بندگان خدا را که حق تعالی تخم معرفت در خمیره آنها پنهان فرموده و انبیاء عظام و کتب آسمانی را فرستاده برای تربیت

135

و تنمیه آن، به دنیا و زخارف آن و جهات مادّی و جسمانی و عوارض آن متوجه می کنند و از روحانیت و سعادات عقلیه منصرف می کنند.

امثال ما که از حدّ حیوانیت تجاوز نکردیم، جز بهشت جسمانی و اداره بطن چیز دیگر نداریم، و به آن هم با تفضل خدای تعالی امید است برسیم؛ لکن گمان نکنیم که سعادت منحصر به آن است و بهشت حق تعالی محصور به همین بهشت حیوانی است؛ بلکه برای حق تعالی عوالمی است که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و خطور در قلب هیچ کس نکرده و اهل مَحَبّت الهیه و معرفه الله را اعتنایی به هیچ یک از بهشتها نیست و برای آنها جنّت لقاست.

اگر آیات قرآنیه و احادیث وارده از اهل بیت عصمت را بخواهم در این باب ذکر کنم، مخالف با وضع این اوراق است؛ و این مقدار نیز از طغیان قلم ذکر شد و مقصود عمده ما توجّه دادن قلوب بندگان خداست به آنچه برای آن خلق شدند که آن معرفه الله است که از همه سعادات بالاتر است و هیچ چیز جز مقدّمه آن نیست. مقصود ما از کسانی که خار راه سلوکند علماء بزرگ اسلام و فقهاء کرام مذهب جعفری (علیهم رضوان الله) نیست، بلکه بعضی

از اهل جهل و منتحلین به علم از راه قصور و جهل، نه تقصیر و عناد، راهزن بندگان خدا شدند و به خدای تعالی پناه می برم از شرّ طغیان قلم و نیت فاسده و مقصود باطل.

باب 3 سرّ نیت و آداب آن

فصل اوّل: حقیقت نیت در عبادات

نیت عبارت است از تصمیم عزم به اتیان شیء و اجماع نفس بر آوردن آن پس از تصور آن و تصدیق به فائده آن و حکم به لزوم اتیان آن و آن حالتی است نفسانی وجدانی که پس از این امور پیدا شود، که از آن تعبیر به همت و تصمیمِ عزم و اراده و قصد می کنیم و این در جمیع افعال اختیاری موجود است و هیچ فعل اختیاری ممکن التخلّف از آن نیست.

بالجمله، این تصمیمِ عزم، که عبارت از نیت است در لسان فقها (رضوان الله علیهم) در هر عملی موجود است بدون تخلّف، که اگر کسی بخواهد عمل اختیاری را بدون آن ایجاد کند امکان ندارد. با این وصف وسوسه شیطان پلید و دعابه واهمه، عقل را محکوم خود

136

می کند و امر ضروری را بر انسان بیچاره تعمیه می کند؛ و بجای آنکه انسان عمر گرانبهای خود را صرف در تجوید و تخلیص عمل کند و آن را از مفاسد باطنیه تخلیص کند و بجای آنکه آن را صرف در معارف توحید و حق شناسی و حق طلبی کند، ابلیس پلید او را وسوسه کند و نصف عمر را صرف در امری ضروری و شییی واجب الحصول کند. شیطان را دامها و مکاید بسیار است: یکی را به ترک اصل عمل وادار کند؛ و دیگری را که مأیوس شود از آنکه ترک عمل

کند، به ریا و عجب و دیگر مفسدات وادار کند؛ و اگر به این امر موفق نشد، عملش را از راه مقدّس مآبی باطل کند: عبادات همه مردم را در نظر انسان خوار کند و مردم را نسبت به عدم مبالات دهد؛ آن وقت وادار کند که در نیت مثلاً، که امری است ملازم با عمل، یا تکبیر یا قرائت، که از اموری است عادی و بی مایه، جمیع عمر را صرف کند و راضی نشود از انسان مگر آنکه عملش را به یکی از این طرق باطل کند.

وسواس را شؤون بسیار و طرق بیشمار است که اکنون نتوان در جمیع آن بحث کرد و تمام آن را استقصا نمود؛ ولی در بین همه، وسوسه در نیت شاید از همه مضحکتر و عجیبتر باشد؛ زیرا اگر کسی بخواهد با تمام قوا قیام کند در همه عمر به اتیان یک امر اختیاری بدون نیت، ممکن نیست از عهده برآید؛ مع ذلک، یک نفر بیچاره مریض النّفس ضعیف العقل را می بینی که در هر نماز مدتهای مدید خود را معطّل کند که نمازش با نیت و عزم موجود شود. این شخص به آن ماند که مدتها تفکر کند که برای بازار رفتن یا نهار خوردن نیت و عزم تهیه کند. بیچاره ای که باید نماز معراج قرب و مفتاح سعادت او باشد و با تأدّب به آداب قلبیه و اطّلاع بر اسرار این لطیفه الهیه تکمیل ذات و تأمین نشئه حیات خود کند، از همه این امور غفلت کرده، بلکه این امور را لازم نداند سهل است، همه را باطل شمارد و سرمایه عزیز خود را صرف در

خدمت شیطان و اطاعت وسواس خنّاس کند و عقل خداداد را که نور هدایت است محکوم حکم ابلیس کند.

بالجمله، قطع این ریشه را انسان باید با هر ریاضت و زحمتی است بکند، که از همه سعادات و خیرات انسان را باز می دارد. ممکن است چهل سال انسان جمیع عباداتش حتی به حسب صورت نیز صحیح بجا نیاید و اجزای صوری فقهی هم نداشته باشد، فضلاً از آداب باطنیه و شرعیه.

137

مضحکتر آنکه بعضی از این اشخاص وسواسی عمل جمیع مردم را باطل می دانند و تمام مردم را بی مبالات به دین محسوب می کنند. با آنکه خود اگر مقلّد است، مرجع تقلیدش نیز چون متعارف مردم می باشد؛ و اگر اهل فضل است، به اخبار رجوع کند ببیند رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمّه هدی علیهم السلام نیز در این امور متعارف بودند. فقط در تمام مردم این طایفه وسواسیه هستند که به خلاف رسول خدا و ائمّه معصومین علیهم السلام و فقهاء مذهب و علماء ملت عمل می کنند، و اعمال همه را ناچیز می شمارند و عمل خود را موافق با احتیاط و خود را مبالی به دین می دانند. مثلاً، در باب وضو اخباری که وضوی رسول خدا را بیان کرده اند متواتر است. علی الظاهر، حضرت رسول صلی الله علیه و آله یک مشت [آب] به صورت می زدند و یک مشت به دست راست و یک مشت به دست چپ. (147) و اجماع فقهاء امامیه قائم است علی التّحقیق که این وضو صحیح است. وظاهر کتاب خدا نیز همین است. در شستن دوم، بلکه غرفه دوم، بعضی اشکال کردند؛ ولی غرفه دوم، بلکه شستن دوم

نیز، ضرر ندارد، گرچه در استحبابش کلامی است. لکن شستن سوم بدعت و مبطل وضوست بلا اشکال روایتاً و فتوی. اکنون عمل وسواسی بیچاره را ببین که به بیست غرفه که هر یک از آن غرفه ها فرا می گیرد تمام دست را و غَسله تامّه محسوب می شود اکتفا نمی کند؛ در این صورت وضویش بی اشکال باطل است.

این بدبخت ضعیف العقل این عمل را که از اطاعت شیطان و وسوسه او بجا آورده صحیح می داند و موافق احتیاط، آن وقت عمل سایرین را باطل می شمارد.

اکنون وجه صدق حدیث شریف (148) که او را بی عقل شمرده است معلوم می شود. کسی که عمل مخالف با عمل رسول خدا را صحیح بداند و عمل موافق با آن حضرت را باطل بداند، یا از دین خدا خارج است یا بی عقل و چون این بیچاره از دین خارج نیست، پس بی عقل است و مطیع شیطان و مخالف رحمن.

برای علاج این مصیبت و داء عُضال چاره ای نیست جز آنکه قدری تفکر کند در این امور که ذکر شد و مقایسه کند عمل خود را با عمل نوع متدینین و علما و فقها (رضوان الله علیهم)، و اگر خود را مخالف با آنها دید ارغامِ انف شیطان کند و بی اعتنایی به آن پلید نماید و چند

138

مرتبه که شیطان وسوسه کرد که عملت باطل است، جواب دهد که اگر عمل همه فقهاء امّت باطل شد، عمل من نیز باطل باشد. امید است چندی که مخالفت شیطان نمود و در ضمن به حق تعالی با عجز و نیاز از شرّ او پناه برد، این مرض رفع شود و شیطان چشم طمعش از

او بریده گردد؛ چنانکه برای دفع کثرت شک، که آن نیز از القائات شیطان است، در روایات شریفه همین دستور را دادند:

در کافی شریف سند به حضرت باقر العلوم علیه السلام رساند که گفت:

وقتی که زیاد شد شکت در نماز، ممضی دار نماز را، یعنی اعتنا به آن مکن، امید است که رها کند تو را؛ همانا این نیست مگر از شیطان. (149)

در روایت دیگر است که حضرت باقر یا حضرت صادق علیهما السلام می فرمایند:

عادت ندهید شیطان را به خودتان به شکستن نماز، پس به طمع بیندازید او را؛ زیرا شیطان پلید است، معتاد است به آنچه عادت داده شده.

زراره گوید که فرمود:

همانا می خواهد آن خبیث که اطاعت شود، پس وقتی که عصیان شود، عود نمی کند به کسی از شما. (150)

فصل دوم: [اخلاص]

یکی از مهمّات آداب نیت، که از مهمّات جمیع عبادات است، «اخلاص» است و حقیقت آن، تصفیه نمودن عمل است از شائبه غیر خدا، و صافی نمودن سرّ است از رؤیت غیر حق تعالی در جمیع اعمال و کمال آن، ترک غیر است مطلقاً و پا نهادن بر انّیت و انانیت و غیر و غیریت است یکسره. قال تعالی: «اَلا للَّه الدّینُ الْخالِص» (151) و اگر یکی از حظوظ نفسانیه و شیطانیه در دین باشد، خالص نخواهد بود؛ و آنچه خالص نیست، حق تعالی اختیار نفرموده؛ و آنچه شائبه غیریت و نفسانیت دارد از حدود دین حق خارج است. قال تعالی: «وَما اُمِروُا اِلّا

139

لِیعْبُدُوا اللَّه مُخلِصینَ لَهُ الدّین» (152) و: «مَنْ کانَ یریدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الآخِرَهِ مِنْ نَصیبٍ» (153) و: «وَ مَنْ یخْرُجْ مِنْ بَیتِهِ مُهاجِراً اِلی

اللَّه وَرَسُولِهِ ثُمَّ یدْرِکهُ المَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلی اللَّه» (154). این آیه شریفه ممکن است متکفّل جمیع مراتب اخلاص باشد: یکی هجرت صوری که به بدن واقع شود و این هجرت اگر خالص برای خدا و رسول نباشد، بلکه برای حظوظ نفسانی باشد، هجرت الی الله و رسوله نیست. این مرتبه اخلاص صوری فقهی است.

دیگر، هجرت معنوی و مسافرت باطنی است که مبدأ آن، بیت مظلمه نفس است؛ و غایت آن، خدای تعالی و رسول او است که آن هم به حق برگردد، زیرا رسول آیت و مرآت و نماینده است؛ پس هجرت به او هجرت به حق است؛ «حبّ خاصان خدا حبّ خداست».

فصل سوم: بیان بعضی مراتب اخلاص به طریق اجمال

یکی از مراتب آن، تصفیه عمل است - چه عملی قلبی یا قالبی - از شائبه رضای مخلوق و جلب قلوب آنها، چه برای محمدت یا برای منفعت یا برای غیر آن و در مقابل این، اتیان عمل است ریائاً و این ریاء فقهی، و از همه مراتب ریا پست تر و صاحب آن از همه مُرائیها بی ارزشتر و خسیستر است.

مرتبه دوم، تصفیه عمل است از حصول مقصودهای دنیوی و مآرب زائله فانیه، گرچه داعی آن باشد که خدای تعالی به واسطه این عمل عنایت کند؛ مثل، خواندن نماز شب برای توسعه روزی، و اتیان صلات اوّل ماه مثلاً برای سلامت از آفات آن ماه، و دادن صدقات برای سلامتی، و دیگر مقصدهای دنیوی. این مرتبه از اخلاص را بعضی از فقها (علیهم الرحمه) شرط صحت عبادات شمرده اند در صورتی که اتیان عمل برای رسیدن به آن مقصود باشد. این، خلاف تحقیق

است به حسب قواعد فقهیه؛ گرچه پیش اهل معرفت این نماز را به هیچ وجه ارزشی نیست و مثل سایر کسبهای مشروعه است، بلکه شاید از آن نیز کمتر باشد.

مرتبه سوم، تصفیه آن است از رسیدن به جنّات جسمانیه و حور و قصور و امثال آن از

140

لذات جسمانیه و مقابل آن، عبادات اجیران است؛ چنانکه در روایات شریفه است و این نیز در نظر اهل الله چون سایر کسبهاست، الّا اینکه عمل این کاسب اجرتش بیشتر و بالاتر است در صورتی که قیام به امر کند و از مفسدات صوریه عمل را تخلیص کند.

مرتبه چهارم، آن است که عمل را تصفیه کند از خوف عقاب و عذابها[ی]جسمانی موعود. مقابل آن، عبادت عبید است؛ چنانکه در روایات است. (155) این عبادت نیز در نظر اصحاب قلوب قیمتی ندارد و از نطاق عبودیت الله خارج است. در نظر اهل معرفت فرق نکند که انسان عملی را بکند از خوف حدود و تعزیرات در دنیا، یا خوف عقاب و عذاب آخرتی، یا برای رسیدن به زنهای دنیایی، یا زنهای بهشتی، در اینکه هیچ یک برای خدا نیست، وداعی بر داعی امری است که مطابق قواعد فقهیه عمل را از بطلان صوری خارج کند؛ ولی در بازار اهل معرفت این متاع را ارزشی نباشد.

مرتبه پنجم، تصفیه عمل است از رسیدن به سعادات عقلیه و لذّات روحانیه دائمه ازلیه ابدیه و منسلک شدن در سلک کرّوبیین و ملائکه مقرّبین و در مقابل آن، عمل نمودن برای این مقصد است. این درجه گرچه درجه بزرگ و مقصد عالی مهمی است، و حکما و محقّقین به این مرتبه از سعادت خیلی اهمّیت

دادند و برای او ارزش قائل شدند، ولی در مسلک اهل الله این مرتبه نیز از نقصان سلوک و سالک آن نیز کاسب و از اجیران به شمار می رود، گرچه در متجر و مکسب با سایرین فرقها دارد.

در ازاء این مرتبه که مرتبه ششم است تصفیه آن است از خوف عدم وصول به این لذّات و حرمان از این سعادات و در مقابل، عمل برای این مرتبه از خوف است. این نیز گرچه مرتبه عالیه ای است و از حدّ اشتهای امثال نویسنده خارج است، ولی در نظر اهل الله این نیز عبادت عبید است و عبادت معلّل است.

مرتبه هفتم، تصفیه آن است از وصول به لذّات جمال الهی و رسیدن به بهجتهای انوار سبحات غیر متناهی که عبارت از جنّت لقاست و این مرتبه، یعنی جنّت لقا از مهمّات مقاصد اهل معرفت و اصحاب قلوب و دست آمال نوع از آن کوتاه است، و اوحدی از اهل معرفت به

141

سعادت این شرف مشرّفند؛ و لکن این کمال مرتبه کمَّل اهل الله نیست، بلکه از مقامات معمولی سرشار آنهاست و اینکه در ادعیه، مثل مناجات شعبانیه، حضرت امیرالمؤمنین و اولاد طاهرینش این مرتبه را خواسته یا اشاره به داشتن آن نموده، نه آنکه مقامات آنها منحصر به همین مرتبه است؛ چنانکه مرتبه هشتم که در ازاء این مرتبه است و آن عبارت است از تصفیه عمل از خوف فراق نیز از کمال مقامات کمَّل نیست، و اینکه جناب امیرالمؤمنین علیه السلام «کیفَ اَصْبِرُ عَلی فِراقِک» (156) گوید از مقامات معمولی سرشارِ او و مثل اوست.

بالجمله، تصفیه عمل از این دو مرتبه نیز در نزد اهل الله لازم

است، و عمل با آن معلّل و از حظوظ نفسانیه خارج نیست؛ و این کمال خلوص است.

فصل چهارم: [علم بدون عمل]

علم بدون عمل را ارزشی نیست و بر عالم حجت تمامتر و مناقشه بیشتر است. افسوس که ما از معارف الهیه و از مقامات معنویه اهل الله و مدارج عالیه اصحاب قلوب بکلّی محرومیم. یک طایفه از ما بکلّی مقامات را منکر و اهل آن را به خطا و باطل و عاطل دانند؛ و کسی که ذکری از آنها کند یا دعوتی به مقامات آنها نماید، او را بافنده و دعوت او را شَطَح محسوب دارند. این دسته از مردم را امید نیست که بتوان متنبّه به نقص و عیب خویش کرد و از خواب گران بیدار نمود؛ «اِنَّک لا تَهْدی مَنْ اَحْبَبْتَ» (157)، «و مَا اَنْتَ بمُسْمعٍ مَنْ فِی القُبُور» (158).

آری، آنها که چون نویسنده بیچاره از همه جا بی خبر دلشان زنده به حیات معرفت و مَحَبّت الهیه نیست مردگانی اند که غلاف بدن قبور پوسیده آنهاست، و این غبار تن و تنگنای بدنِ مظلم آنها را از همه عوالم نور و نور علی نور محجوب نموده؛ «وَمَنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّه لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِن نور» (159). این طایفه هر چه حدیث و قرآن از مَحَبّت و عشق الهی و حبّ لقا و انقطاع به حق بر آنها فرو خوانند، به تأویل و توجیه آن پردازند و مطابق آراء خود تفسیر کنند آن همه

142

آیات لقا و حبّ الله را به لقاء درختهای بهشتی توجیه نمایند. نمی دانم این گروه با فقرات مناجات شعبانیه چه می کنند که عرض می کنند:

إلهی، هَبْ لی کمالَ الاِنقِطاعِ اِلَیک،

وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضیاءِ نَظَرِها الَیک، حَتّی تَخْرِقَ اَبْصارُ القلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلی مَعدِن الْعَظَمَهِ وَتَصیرَ اَرواحُنَا مُعَلَّقَهً بِعزِّ قُدسِک. إلهی، وَاجْعَلْنی مِمّنْ نادَیتَهُ فَاَجابَک، وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِک. (160)

این «حجب نور» چیست؟ آیا «نظر به حق»، مقصود گلابیهای بهشت است؟ آیا «معدن عظمت» قصرهای بهشتی است؟ آیا «تعلّق ارواح به عزّ قدس»، یعنی تعلّق به دامن حور العین برای قضای شهوت؟ آیا این «صعق و محو از جلال»، یعنی محو در جمال زنهای بهشتی؟ آیا این جذبه ها و غشوه ها که برای رسول خدا صلی الله علیه و آله در نماز معراج دست می داده و آن انوار عظمت و بالاتر از آن را که مشاهده می کرده در آن محفلی که اعظم ملائکه الله، که جبرئیل امین علیه السلام است، محرم سر نبود و جرأت پیشرفت انمله ای نداشت، جذبه برای یکی از زنهای خیلی خوب بوده؟ یا انواری مثل نور شمس و قمر و بالاتر از آن می دید؟ آیا آن قلب سلیمی که معصوم علیه السلام در ذیل آیه شریفه «اِلّا مَنْ اَتَی اللَّه بِقَلْبٍ سَلیم» (161) فرمود: «سلیم آن است که ملاقات کند حق تعالی را در صورتی که در آن غیر حق نباشد» (162). مقصود از آنکه غیر حق نباشد، یعنی غیر کرامت حق نباشد؟ که برگشت به آن کند که غیر از گلابی و زردآلو نباشد؟

لَعَمْرِ الحَبیب که مقصودی از این کلام نیست جز آنکه برای برادران ایمانی، خصوصاً اهل علم، تنبّهی حاصل آید و لااقلّ منکر مقامات اهل الله نباشند، که این انکار منشأ تمام بدبختیها و شقاوتهاست. مقصود ما آن نیست که اهل الله کیانند، بلکه مقصود آن است که

مقامات انکار نشود؛ امّا صاحب این مقامات کیست، خدا می داند و این امری است که کسی را بر آن اطلاعی نیست - «آن را که خبر شد خبری باز نیامد» (163).

یک طایفه دیگر آنانند که مقامات اهل معرفت را منکر نیستند و عناد با اهل الله ندارند،

143

ولی اشتغال به دنیا و تحصیل آن و اخلاد به لذّات فانیه آنها را از کسب علمی و عملی و ذوقی و حالی بازداشته. اینها مریضانی را مانند که تصدیق مرض خویش را دارند، ولی شکم آنها را نمی گذارد که به پرهیز و خوردن دوای تلخ اقدام کنند؛ چنانکه طائفه اوّل مریضانی را مانند که اصل وجود چنین مریضی و مرضی را دردار تحقّق تصدیق نکنند؛ با آنکه خود مبتلا هستند، اصل وجود مرض را انکار کنند.

یک طایفه آنانند که به کسب علمی پرداختند و اشتغال به تحصیل معارف علماً پیدا کردند، ولی از حقایق معارف و مقامات اهل الله به اصطلاحات و الفاظ و به زرق و برق عبادات اکتفا نموده، خود و عدّه ای بیچاره را در رشته الفاظ و اصطلاحات به زنجیر کشیده و از جمیع مقامات قناعت به گفتار نموده اند. در اینان یک دسته پیدا شود که خود، خود را می شناسند، ولی برای ریاست بر یک دسته بیچاره این اصطلاحات بی مغز را مایه کسب معیشت قرار داده اند و با الفاظ فریبنده و اقوال جالب توجّه صید قلوب صافیه بندگان خدا را می کنند. اینها شیاطینی هستند انسی که ضررشان از ابلیس لعین کمتر نیست بر عبادالله. بیچارگان ندانند که قلوب بندگان خدا منزلگاه حق است و کسی را حق تصرّف در آن نیست.

اینها غاصب منزلگاه حقّند

و مخرّب کعبه حقیقی هستند؛ بتهایی تراشند و در دل بندگان خدا، که کعبه بلکه بیت المعمور است، جایگزین کنند؛ اینها مریضانی هستند که به صورت طبیب خود را در آورده و آنها را به مرضهای گوناگون مهلک گرفتار کنند.

علامت این طایفه آن است که به ارشاد اغنیا و بزرگان بیشتر علاقه دارند تا ارشاد فقرا و درویشان. بیشتر مریدان اینان از صاحبان جاه و مال است، و خود آنها به زی اغنیا و صاحبان جاه و مال هستند. اینها سخنانی بسیار فریبنده دارند که خود را در عین حال که به قذارات دنیاویه هزار گونه آلودگی دارند، در نظر مریدان تطهیر کنند. آن بیچارگان ابله نیز چشم خود را از همه معایب محسوسه آنها پوشیده و به اصطلاحات و الفاظی بی مغز دل خوش داشته اند.

آنان که در این طایفه شیاد نیستند و خود سالک طریق آخرت و در صدد تحصیل معارف و مقامات هستند، گاهی اتفاق افتد که از شیطان قاطعِ طریق گول خورده مغرور شوند و معارف

144

و مقامات را حقیقهً عبارت از اصطلاحات علمیه که خود تراشیده یا از تراشیدن دیگران استفاده کرده اند می دانند. اینان نیز تا آخر عمر نقد جوانی و روزگار زندگی را صرف در تکثیر اصطلاح و ضبط کتب و صحف کنند؛ مثل یک طایفه از علماء تفسیر قرآن که استفادت از قرآن را منحصر به ضبط و جمع اختلاف قرائات و معانی لغات و تصاریف کلمات و محسّنات لفظیه و معنویه و وجوه اعجاز قرآن و معانی عرفیه و اختلاف اَفهام ناس در آنها دانند، و از دعوات قرآن و جهات روحیه و معارف الهیه آن بکلّی غافلند. اینان

نیز به مریضی مانند که رجوع به طبیب نموده، نسخه او را گرفته، و معالجه خود را به ضبط نسخه و حفظ آن و کیفیت ترکیبات آن دانند. اینان را مرض خواهد کشت و علم به نسخه و مراجعه به طبیب برای آنها بکلّی بی نتیجه است.

تمام ریاهای افعالیه و اکثر ریاهای قلبیه از نقصان توحید افعالی است. آنکه مردم ضعیف بیچاره بیکاره را مؤثر در دار تحقّق می داند و متصرّف در مملکت حق می شمارد، از کجا می تواند خود را از جلب قلوب آنها بی نیاز داند و عمل خود را از شرک شیطان تصفیه و تخلیص کند؟ تو سرچشمه را باید صافی کنی تا آب صافی از آن بیرون آید، و الّا با سرچشمه گل آلود توقّع صفای آب نداشته باش. تو اگر قلوب بندگان خدا را در تحت تصرّف حق بدانی و معنی «یا مقلّب القلوب» را به ذائقه قلب بچشانی و به سامعه قلب برسانی، خود با این همه ضعف و بیچارگی درصدد صید قلوب برنیایی و اگر حقیقت «بِیدِهِ مَلَکوتُ کلِّ شَیء» (164) وَ «لَهُ المُلْک» (165) و «بِیدِهِ المُلْک» (166) را به قلب بفهمانی، از جلب قلوب بی نیاز شوی، و به قلوب ضعیفه این مخلوق ضعیف خود را محتاج ندانی، و غنای قلبی برای تو رخ دهد. تو در خود حسّ احتیاج کردی و مردم را کارگشا دانستی، پس محتاج به جلب قلوب شدی؛ و خود را به قدس فروشی متصرّف در قلوب انگاشتی، پس محتاج به ریا شدی؛ اگر کارگشا را حق می دیدی و خود را نیز متصرّف در کون نمی دیدی، بدین شرکها احتیاج پیدا نمی کردی.

ای مشرک مدّعی

توحید و ای ابلیس در صورت آدمیزاده، تو این ارث را از شیطان لعین

145

بردی که خود را متصرّف می بیند و فریاد «لَاُغْوِینَّهُمْ» (167) می زند. آن بدبخت و شقی در حجابهای شرک و خودبینی است. از خواب گران بر آی، و به قلب خود برسان آیات شریفه کتاب الهی و صحیفه نورانی ربوبی را. این آیات با عظمت برای بیدار کردن من و تو فرو فرستاده شده، و ما جمیع حظوظ خود را منحصر به تجوید و صورت آن کردیم و از معارف آن غفلت ورزیدیم تا شیطان بر ما حکومت کرد و حکمفرما شد و در تحت سلطه شیطان واقع شدیم.

فصل پنجم: بعض درجات دیگر اخلاص

یکی از درجات اخلاص، تصفیه عمل است از رؤیت استحقاق ثواب و اجر. در مقابل آن، شوب آن است به طلب اجر و رؤیت استحقاق مزد و ثواب و این از یک مرتبه اعجاب به عمل خالی نیست، که سالک باید خود را از آن تخلیص کند و این رؤیتِ استحقاق از نقصان معرفت به حال خود و حق خالق (تعالی شأنه) است؛ و این نیز از شجره خبیثه شیطانیه است که به رؤیت خود و عمل خود أنّیت و انانیت برگردد. بیچاره انسان تا در حجاب رؤیت اعمال خویش است و آن را از خود می داند و خود را متصرف در امر می داند، از این مرض نجات پیدا نکند و به این تصفیه و تخلیص نائل نگردد. پس، سالک باید جهد کند و با ریاضات قلبیه و سلوک عقلی و عرفانی به قلب بفهماند که جمیع اعمال از موهبات و نعمتهای الهیه است که حق تعالی به دست بنده

اجرا فرموده. چون توحید فعلی در دل سالک جایگزین شد، عمل را از خود نداند، پس طلب ثواب نکند بلکه ثواب را تفضل و نعم را ابتدایی داند.

در کلمات ائمّه اطهارعلیهم السلام خصوصاً صحیفه سجّادیه همان صحیفه نورانیه الهیه که از سماء عرفان عارف بالله و عقل نورانی سید ساجدین نازل شده برای خلاصِ بندگان خدا از سخن طبیعت و فهماندن ادب عبودیت و قیام در خدمت ربوبیت، این لطیفه الهیه بسیار مذکور است:

فَلَک الْحَمْدُ عَلی ابْتِدائِک بِالنِّعَمِ الجِسامِ، وَاِلهامِک الشُّکرَ عَلَی الاِحْسانِ. (168)

146

نِعَمُک ابتداءٌ و اِحسانُک التَّفضُّلِ. (169)

و در مصباح الشریعه فرماید:

وَاَدْنی حَدِّ الاِخْلاصِ بَذلُ الْعَبْدِ طاقَتَهُ، ثُمّ لا یجْعَلُ لِعَمَلِهِ عِنْدَ الله قَدْراً فَیوجِبَ بِهِ عَلی رَبِّهِ مُکافاهً لِعَمَلِهِ. (170)

درجه دیگر اخلاص، تصفیه عمل است از استکثار و خوشنودی به آن و اعتماد و دلبستگی بدان. این نیز از مهمّات سلوک سالک است که او را از قافله سالکان الی الله بازدارد و به سجن مظلم طبیعت محبوس کند. این نیز از شجره خبیثه شیطانیه روید، و از خودخواهی است که از ارث شیطانی می باشد که «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ» (171) گفت و این از جهل انسانی است به مقام خود و مقام معبود (جلّت عظمته).

اگر بیچاره ممکن، مقام نقص و عجز و ضعف و بیچارگی خود را بداند و مقام عظمت و بزرگواری و کمال حق را بشناسد، هرگز عمل خود را بزرگ نبیند و خود را قائم به امر محسوب ندارد. بیچاره، عملی را که در بازار دنیا برای یک سال او بیش از چند تومان ارزش قائل نیستند اگر از صحّت و اجزاء آن مأمون باشند، از دو

رکعت آن توقّعهای غیر متناهی دارد. این خوشنودی و استکثار عمل است که مبدأ بسیاری از مفاسد اخلاقی و اعمالی است که ذکرش به طول انجامد.

در احادیث شریفه بدین مطلب اشاره فرموده اند: در کافی شریف سند به حضرت موسی بن جعفر (سلام الله علیهما) رساند اِنَّهُ قالَ لِبَعْضِ وُلْدِهِ:

یا بُنَی، عَلَیک بِالْجِدِّ؛ و لا تُخْرِجَنَّ نَفْسَک مِنْ حَدِّ التَّقْصیرِ فِی عِبادَهِ الله (عَزَّ وَجَلَّ) وَ طاعَتِهِ، فَاِنَّ الله لا یعْبَدُ حَقَّ عِبادَتِهِ. (172)

و قال علیه السلام فی حدیث آخر:

کلُّ عَمَلٍ تُریدُ بِهِ الله عَزَّ وَجَلَّ فَکنْ فِیهِ مُقَصِّراً عِنْدَ نَفْسِک؛ فَاِنَّ النّاسَ کلَّهُمْ فی اَعمالِهِمْ

147

فیما بَینَهُمْ وَ بَینَ الله مُقَصِّرونَ اِلّا مَنْ عَصَمَهُ الله عَزَّوَجَلَّ. (173)

و عنه علیه السلام: «لا تَسْتَکثِروا کثیرَ الْخَیر» (174) و در صحیفه کامله در وصف ملائکه الله فرماید:

الّذین یقولُونَ اِذا نَظَروا اِلی جَهَنَّمَ تَزْفِرُ اِلی اَهْلِ مَعْصِیتک: سُبْحانَک، ما عَبَدْناک حَقَّ عِبادَتِک. (175)

ای ضعیف، جایی که رسول خدا صلی الله علیه و آله که اعرف خلق الله است و عمل او از همه کس نورانیتر و با عظمت تر است اعتراف به عجز و تقصیر کند و «ما عَرَفْناک حقَّ مَعْرِفَتِک و ما عَبَدْنَاک حَقَّ عِبادَتِک» (176) گوید و ائمّه معصومین علیهم السلام آن طور که در محضر مقدس اظهار قصور و تقصیر کنند، از پشه لاغری چه خیزد؟ (177) آری، آنها مقام معرفتشان به عجزِ ممکن و عزت و عظمتِ واجب (تعالی شأنه) اقتضا می کرد آن اظهارات و اعترافات را. خودفروشی و عمل فروشی کنیم. سبحان الله! چه کلام صادقی است فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام که می فرماید «عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ اَحَدُ حُسّادِ عَقْلِه». (178)

این از بی عقلی نیست که

شیطان امر ضروری را بر ما تعمیه کند و ما در میزان عقل به سنجش آن برنخیزیم؟ ما خود بالضروره می دانیم که اعمال ما و همه بشر عادی بلکه همه ملائکه الله و روحانیین در میزان مقایسه با اعمال رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمّه هدی (سلام الله علیهم) قدر محسوسی ندارد و به هیچ وجه در حساب نیاید، آنگاه، اعتراف به تقصیر و اظهار عجز از قیام به امر از آن بزرگواران متواتر بلکه فوق حد تواتر است. این دو قضیه ضروریه به ما نتیجه می دهد که باید به هیچ یک از اعمال خود خوشنود نباشیم؛ بلکه اگر به قدر عمر دنیا به عبادت و اطاعت قیام کنیم، خجل و شرمسار باشیم و منفعل و سرافکنده باشیم؛ مع الوصف، چنان شیطان در قلب ما متمکن شده و حکومت بر عقل و حواس ما می کند که از این مقدّمات ضروریه نتیجه نگرفته، بلکه احوال قلوب ما به عکس است.

148

آن سروری که یک ضربت یوم الخندقش به تصدیق رسول الله صلی الله علیه و آله افضل از جمیع عبادات جن و انس است (179) با آن همه عبادات و ریاضات که علی بن الحسین، که اعبد خلق الله است، اظهار عجز می کند که مثل او باشد (180)، اظهار عجز و تذلّلش و اعتراف به قصور و تقصیرش از ما بیشتر و بالاتر است. رسول خدا که علی مرتضی و جمیع ما سوی الله بنده درگاه اویند و ذرّه خور خوان نعمت معارفش هستند و متعلّم به تعلیم او هستند، آن طور قیام به امر می کند. ده سال در کوه حرا بر پا می آیستد

و قیام به اطاعت می کند تا آنکه قدمهای مبارکش ورم می کند و خدای تعالی بر او آیه فرو می فرستد: «طه * ما اَنْزَلْنا عَلَیک القُرْآنَ لِتَشْقَی» (181) ای طاهر هادی، ما قرآن بر تو فرو نفرستادیم که به مشقت بیفتی، تو پاکیزه و هادی هستی، اگر مردم اطاعت تو نکنند، از نقص شقاوت آنهاست نه نقصان سلوک یا هدایت تو، مع ذلک، عجز و قصور خود را اعلان می فرماید.

سید بن طاوس قدس سره از جناب علی بن الحسین علیهما السلام حدیثی نقل کنند که ما این رساله را متبرّک به آن می کنیم. چون شرح بعضی حالات آن سرور است، شامّه ارواح از آن متعطّر شود و ذائقه قلوب از آن ملتذّ گردد. عن الزّهری، قال:

دَخَلْتُ معَ عَلی بنِ الحسین علیهما السلام عَلی عَبْدِ المَلِک بنِ مَرْوان، قالَ: فَاسْتَعْظَمَ عَبدُالملک ما رَأی مِنْ اَثَرِ السُّجُودِ بَینَ عَینَی عَلِی بن الحُسین علیهما السلام، فقال: یا اَبا مُحمّد، لَقَدْ بَینَ عَلَیک الاِجْتهادُ، و لقد سَبَقَ لَک مِنَ الله الحُسْنی، وَاَنْتَ بِضْعَهٌ مِنْ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله، قَریبُ النَّسَبِ، وَکیدُ السَّبَبِ، وَاِنَّک لذوفَضْلٍ عَظیمٍ عَلی أهلِ بَیتِک وَ ذوی عَصْرِک، و لقد أُوتیتَ مِنَ الفَضْلِ وَ العِلْمِ و الدّینِ وَ الْوَرَعِ ما لَمْ یؤْتَ اَحَدٌ و لا قَبْلک اِلّا مَنْ مَضی مِنْ سَلَفِک.

وَأَقبَلَ یثْنی عَلَیه و یطرِیهِ. قال: فقال علی بن الحسین علیهما السلام: کلَّما ذَکرْتَهُ وَوَصَفْتَهُ، مِنْ فَضْلِ الله سُبْحانَهُ وَتأییدِهِ وَتَوفِیقِه؛ فَاَینَ شُکرُهُ عَلی ما اَنْعَمَ یا اَمیرَ المؤمِنین؟ کانَ رسولُ الله صلی الله علیه و آله یقِفُ فی الصَّلاهِ حَتّی تَرُمَّ قَدَماهُ، وَ یظْمَأُ فِی الصّیامِ حتّی یعْصِبَ فُوه. فقیل لَهُ: یا رَسولَ

الله، أَلَمْ یغْفِرِ الله لَک ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک و ما تَاَخَّر؟ فَیقُولُ صلی الله علیه و آله: أفلا اَکونُ عَبْداً شَکوراً. الحَمْدُلله علی ما اَوْلی واَبْلی وَلَهُ الحَمْدُ فی الآخِرَهِ و الاُولی و الله، لَوْ

149

تَقَطَّعَتْ اَعْضایی وَسألَتْ مُقْلتای عَلی صَدْری اَنْ اَقُومَ للّه (جَلَّ جَلالُهُ) بِشُکرِ عُشْرِ الْعُشْرِ مِنْ نِعْمَهٍ واحِدَهٍ مِنْ جَمیعِ نِعَمِهِ الّتی لا یحْصیها الْعادّونَ و لا یبْلُغُ حَدَّ نِعْمَهٍ عَلی جَمیعِ حَمْدِ الْحامِدینَ، لا و الله، أو یرانِی الله لا یشْغَلُنی شَیء عَنْ شُکرِهِ و ذِکرِهِ فی لَیلٍ و لا نهارٍ و لا سِرٍّ و لا عَلانِیهٍ.

وَلَوْلا اَنَّ لِاَهلی عَلَی حقّاً و لِسائِرِ النّاسِ مِنْ خاصِّهِمْ وَ عامِّهِمْ عَلَی حُقوقاً لا یسَعُنی اِلاَّ الْقِیامُ بِها حَسَبَ الوُسْعِ و الطّاقَهِ حتّی أُؤَدّیها اِلَیهِمْ، لَرَمَیتُ بِطَرْفی اِلَی السَّماءِ و بِقَلْبِی اِلی الله، ثُمَّ لَمْ اَرْدُدْهُما حتّی یقْضِی الله عَلی نَفْسی، و هو خَیرُ الْحاکمینَ. وَبَکی علیه السلام و بَکی عَبدُالمَلِک … (182)

باب 4: شمه ای از آداب قرائت و اسرار آن
مصباح 1: آداب مطلقه قرائت قرآن شریف

فصل اوّل: [عظمت قرآن و ادب تعظیم]

یکی از آداب مهمّه قرائت کتاب الهی، که عارف و عامی در آن شرکت دارند و از آن نتایج حسنه حاصل شود و موجب نورانیت قلب و حیات باطن شود، «تعظیم» است و آن موقوف به فهم عظمت و بزرگی و جلالت و کبریای آن است.

فهم عظمت قرآن خارج از طوق ادراک است، لکن اشاره اجمالیه به عظمت همین کتاب متنزّل، که در دسترس همه بشر است، موجب فوائد کثیره است.

ای عزیز، عظمت هر کلام و کتابی یا به عظمت متکلّم و کاتب آن است، یا به عظمت مطالب و مقاصد آن، یا به عظمت نتایج و ثمرات آن، یا به عظمت رسول و

واسطه آن، یا به عظمت مرسَلٌ الیه و حامل آن، یا به عظمت حافظ و نگاهبان آن، یا به عظمت شارح و مبین آن، یا به عظمت وقت ارسال و کیفیت آن است. بعض از این امور ذاتاً و جوهراً در عظمت دخیل است، و بعضی عرضاً و بالواسطه، و بعضی کاشف از عظمت است. جمیع این امور که ذکر شد، در این صحیفه نورانیه به وجه اعلی و اوفی موجود بلکه از مختصّات آن است، که کتاب دیگری را در آن یا اصلاً شرکت نیست و یا به جمیع مراتب نیست.

فصل دوم: مقاصد و مطالب کتاب شریف الهی به طریق اجمال و اشاره

این کتاب شریف، چنانکه خود بدان تصریح فرموده، کتاب هدایت و راهنمای سلوک انسانیت و مربّی نفوس و شفای امراض قلبیه و نور بخش سیر الی الله است.

بالجمله، خدای تبارک و تعالی به واسطه سعه رحمت بر بندگان، این کتاب شریف را از مقام قرب و قدس خود نازل فرموده و به حسب تناسب عوالم تنزّل داده تا به این عالم ظلمانی و سجن طبیعت رسیده و به کسوه الفاظ و صورت حروف درآمده برای استخلاص مسجونین در این زندان تاریک دنیا و رهایی مغلولین در زنجیره های آمال و امانی، و رساندن آنها را از حضیض نقص و ضعف و حیوانیت به اوج کمال و قوّت و انسانیت، و از مجاورت شیطان به موافقت ملکوتیین. از این جهت، این کتاب، کتاب دعوت به حق و سعادت است و بیان کیفیت وصول بدین مقام است؛ و مندرجات آن اجمالاً آن چیزی است که در این سیر و سلوک الهی مدخلیت دارد و یا

اعانت می کند سالک و مسافر الی الله را. به طور کلی یکی از مقاصد مهمّه آن، دعوت به معرفه الله و بیان معارف الهیه است؛ و از همه بیشتر در این مقصود، توحید ذات و اسماء و افعال است که بعضی از آن به صراحت و بعضی به اشارت مستقصی مذکور است.

در این کتاب جامع الهی به طوری این معارف، از معرفه الذّات تا معرفه الافعال، مذکور است که هر طبقه به قدر استعداد خود از آن ادراک می کنند؛ چنانکه آیات شریفه توحید، و خصوصاً توحید افعال، را علماء ظاهر (رضوان الله علیهم) طوری بیان و تفسیر می کنند که بکلّی مخالف و مباین است با آنچه اهل معرفت و علماء باطن تفسیر می کنند؛ نویسنده هر دو را در محل خود درست می داند، زیرا قرآن شفای دردهای درونی است و هر مریض را به طوری علاج می کند. چنانکه کریمه «هُوَ الاَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظّاهِرُ وَ الباطِن» (183) و کریمه «اللَّه نورُ السَّمواتِ وَالاَرْضِ» (184) و کریمه «هُوَ الّذی فِی السَّماءِ اِلهٌ وَفِی الأرْضِ اِلهٌ» (185) و کریمه «هُوَ مَعَکمْ» (186). و

151

کریمه «فَأَینَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» (187) الی غیر ذلک در توحید ذات، و آیات کریمه آخر سوره «حشر» و غیر آنها در توحید صفات، و کریمه «وَما رَمَیتَ اِذْ رَمَیتَ وَلکنَّ اللَّه رَمَی» (188) و کریمه «اَلْحَمْدُ للَّه رَبِّ الْعالَمین» (189) و کریمه «یسَبِّحُ للَّه مَا فِی السّمواتِ و ما فِی الأرْضِ» (190). در توحید افعال، که بعضی به وجه دقیق و بعضی به وجه ادقّ دلالت دارد، برای هر یک از طبقات علماء ظاهر و باطن طوری شفای امراض است.

دیگر از مقاصد و مطالب آن،

دعوت به تهذیب نفوس و تطهیر بواطن از ارجاس طبیعت و تحصیل سعادت، و بالجمله، کیفیت سیر و سلوک الی الله [است]. این مطلب شریف به دو شعبه مهمّه منقسم است: یکی تقوا به جمیع مراتب آن، که مندرج در آن است، تقوا از غیر حق و اعراض مطلق از ما سوی الله و دیگر، ایمان به تمام مراتب و شؤون، که در آن مندرج است، اقبال به حق و رجوع و انابه به آن ذات مقدّس. این از مقاصد مهمّه این کتاب شریف است که اکثر مطالب آن بلا واسطه یا مع الواسطه به این مقصد رجوع کند.

دیگر از مطالب این صحیفه الهیه، قصص انبیا و اولیا و حکماست، و کیفیت تربیت حق آنها را، و تربیت آنها خلق را؛ که در این قصص فوائد بیشمار و تعلیمات بسیار است. در آن قصص به قدری معارف الهیه و تعلیمات و تربیتهای ربوبیه مذکور و مرموز است که عقل را متحیر کند.

سبحان الله وله الحمد و المنّه. در همین قصّه خلق آدم علیه السلام و امر به سجود ملائکه و تعلیمات اسماء و قضایای ابلیس و آدم علیه السلام که در کتاب خدا مکرر ذکر شده، به قدری تعلیم و تربیت و معارف و معالم است برای کسی که «لَهُ قَلْبٌ اَوْ اَلْقی السَّمْعَ و هو شَهید» (191) که انسان را حیران کند و اینکه قصص قرآنیه، مثل قصه آدم و موسی و ابراهیم و دیگر انبیا علیهم السلام، مکرر ذکر شده، برای همین نکته است که این کتاب، کتاب قصه و تاریخ نیست، بلکه کتاب سیر و

152

سلوک الی الله و کتاب توحید و معارف

و مواعظ و حکم است و در این امور، مطلوب تکرار است تا در نفوس قاسیه تأثیری کند و قلوب از آن موعظت گیرد. به عبارت دیگر، کسی که بخواهد تربیت و تعلیم و انذار و تبشیر کند، باید مقصد خود را با عبارات مختلفه و بیانات متشتّته - گاهی در ضمن قصه و حکایت و گاهی در ضمن تاریخ و نقل و گاهی به صراحت لهجه و گاهی به کنایت و امثال و رموز - تزریق کند تا نفوس مختلفه و قلوب متشتّته هر یک بتوانند از آن استفادت کنند.

چون این کتاب شریف برای سعادت جمیع طبقات و قاطبه سلسله بشر است، و این نوع انسانی در حالات قلوب و عادات و اخلاق و ازمنه و امکنه مختلف هستند، همه را نتوان به یک طور دعوت کرد؛ ای بسا نفوسی که برای اخذ تعالیم به صراحت لهجه و القاء اصل مطلب به طور ساده حاضر نباشند و از آن متأثر نگردند؛ اینها را باید به طور ساختمان دماغ آنها دعوت کرد و مقصد را به آنها فهمانید.

بسا نفوسی که با قصص و حکایات و تواریخ سرو کار ندارند و علاقه مند به لبّ مطالب و لباب مقاصدند؛ اینها را نتوان با دسته اوّل در یک ترازو گذاشت. ای بسا قلوب که با تخویف و انذار متناسبند؛ و قلوبی که با وعده و تبشیر سروکار دارند. از این جهت است که این کتاب شریف به اقسام مختلفه و فنون متعدده و طرق متشتّته مردم را دعوت فرموده؛ و چنین کتابی را تکرار حتم و لازم است. دعوت و موعظه بی تکرار و تفنّن، از حدّ

بلاغت خارج، و آنچه متوقّع از آن است، که تأثیر درنفوس باشد، بی تکرار از آن حاصل نشود.

مع الوصف، در این کتاب شریف قضایا به طوری شیرین اتفاق افتاده که تکرار آن انسان را کسل نکند؛ بلکه در هر دفعه که اصل مطلب را تکرار کند، خصوصیات و لواحقی در آن مذکور است که در دیگران نیست؛ بلکه در هر دفعه یک نکته مهمّه عرفانی یا اخلاقی را مورد نظر قرار داده و قضیه را در اطراف آن چرخ می دهد. بیان این مطلب استقصای کامل از قصص قرآنیه لازم دارد که در این مختصرات نگنجد. در آرزوی این ضعیف بی مایه ثبت است که با توفیق الهی کتابی در خصوص قصص قرآنیه و حل رموز و کیفیت تعلیم و تربیت آنها فراهم آورم به قدر میسور.

دیگر از مطالب این صحیفه نورانیه، بیان احوال کفّار و جاحدین و مخالفان با حقّ و

153

حقیقت و معاندین با انبیا و اولیا علیهم السلام، و بیان کیفیت عواقب امور آنها و چگونگی بوار و هلاک آنها، چون قضایای فرعون و قارون و نمرود و شدّاد و اصحاب فیل، و دیگر از کفره و فجره، که در هر یک از آنها موعظتها و حکم بلکه معارفی است برای اهلش. در این قسمت داخل است قضایای ابلیس ملعون. در این قسمت نیز داخل است - یا قسمتی مستقل است - قضایای غزوات رسول خدا صلی الله علیه و آله، که در آنها نیز مطالب شریفه مذکور است، که یکی از آنها کیفیت مجاهدات اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله است برای بیدار کردن مسلمین از خواب غفلت و برانگیختن آنهاست

برای مجاهدت فی سبیل الله و تنفیذ کلمه حق و اماته باطل.

یکی دیگر از مطالب قرآن شریف، بیان قوانین ظاهر شریعت و آداب و سنن الهیه است، که در این کتاب نورانی کلیات و مهمات آن ذکر شده و عمده در این قسم دعوت به اصول مطالب و ضوابط آن است؛ مثل باب صلات، و زکات، و خمس، و حج، و صوم، و جهاد، و نکاح، و ارث، و قصاص، و حدود، و تجارت، و امثال آن و چون این قسم، که علم ظاهر شریعت است، عامّ المنفعه و برای جمیع طبقات از حیث تعمیر دنیا و آخرت مجعول است و تمام طبقات مردم از آن به مقدار خود استفادت کنند، از این جهت در کتاب خدا دعوت به آن بسیار است و در احادیث و اخبار نیز خصوصیات و تفاصیل آنها به حدّ وافر است و تصانیف علماء شریعت در این قسمت بیشتر و بالاتر از سایر قسمتهاست.

یکی دیگر از مطالب قرآن شریف، احوال معاد و براهین بر اثبات آن، و کیفیت عذاب و عقاب و جزا و ثواب آن، و تفاصیل جنّت و نار و تعذیب و تنعیم [است]. در این قسمت حالات اهل سعادت و درجات آنها از اهل معرفت و مقرّبین و از اهل ریاضت و سالکین و از اهل عبادت و ناسکین، و همین طور حالات و درجات اهل شقاوت از کفّار و محجوبین و منافقین و جاحدین و اهل معصیت و فاسقین مذکور است. ولی آنچه به حال عموم بیشتر فایده داشته بیشتر مذکور و با صراحت لهجه است؛ و آنچه برای یک طبقه خاصّه مفید است، به طریق

رمز و اشاره مذکور است؛ مثل «و رضْوانٌ مِنَ اللَّهِ اَکبَرُ» (192) و آیات لقاء الله برای آن دسته، و مثل «کلاَّ اِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یوْمَئذٍ لََمحْجُوبُون» (193) برای دسته دیگر. در این قسمت، یعنی در

154

قسم تفصیل معاد و رجوع الی الله، معارفی بیشمار و اسراری بس دشوار مذکور است که اطلاع بر کیفیت آنها جز به سلوک برهانی یا نور عرفانی نتوان پیدا کرد.

یکی دیگر از مطالب این صحیفه الهیه کیفیت احتجاجات و براهینی است که ذات مقدس حق تعالی یا خود اقامه فرموده بر اثبات مطالب حقّه و معارف الهیه، مثل احتجاج بر اثبات حق و توحید و تنزیه و علم و قدرت و دیگر اوصاف کمالیه؛ که در این قسمت گاهی براهین دقیقه ای پیدا شود که اهل معرفت از آن استفاده کامل نمایند، مثل «شَهِدَ اللَّه اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ هُو» (194) و گاهی براهینی است که حکما و دانشمندان طوری از آن استفاده کنند، و اهل ظاهر و عامّه مردم از آن طوری بهره بردارند، مثل کریمه «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَهٌ اِلّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» (195) و مثل کریمه «اِذاً لَذَهَبَ کلُّ اِلهٍ بِما خَلَقَ» (196) و مثل آیات اوّل سوره «حدید» و سوره مبارکه «توحید»، و غیر آن و مثل احتجاج بر اثبات معاد و رجوع ارواح و انشاء نشئه اخری، و احتجاج بر اثبات ملائکه الله و انبیاء عظام، که در موارد مختلفه این کتاب شریف موجود است. این حال احتجاجات خود ذات مقدس. یا آنکه حق تعالی نقل براهین انبیا و دانشمندان را فرموده بر اثبات معارف؛ مثل احتجاجات جناب خلیل الرّحمن (سلام الله علیه) و غیر آن.

فصل سوم:

[قرآن کتاب معرفت و اخلاق]

اکنون که مقاصد و مطالب این صحیفه الهیه را دانستی، یک مطلب مهمّی را باید در نظر بگیری که با توجه به آن راه استفاده از کتاب شریف بر تو باز شود و ابواب معارف و حِکم بر قلبت مفتوح گردد و آن، آن است که به کتاب شریف الهی نظر تعلیم داشته باشی و آن را کتاب تعلیم و افاده بدانی، و خود را موظف به تعلّم و استفاده بدانی. مقصود ما از تعلیم و تعلّم و افاده و استفاده آن نیست که جهات ادبیت و نحو و صرف را از آن تعلیم بگیری، یا حیث فصاحت و بلاغت و نکات بیانیه و بدیعیه از آن فراگیری، یا در قصص و حکایات آن به نظر تاریخی و اطّلاع بر امم سالفه بنگری؛ هیچ یک از اینها داخل در مقاصد قرآن نیست و از منظور اصلی

155

کتاب الهی به مراحلی دور است.

اینکه استفاده ما از این کتاب بزرگ بسیار کم است، برای همین است که یا به آن نظر تعلیم و تعلم نداریم - چنانکه غالباً این طوریم - فقط قرائت قرآن می کنیم برای ثواب و اجر، و لهذا جز به جهت تجوید آن اعتنایی نداریم. می خواهیم قرآن را صحیح بخوانیم که ثواب به ما عنایت شود، و در همین حد واقف می شویم و به همین امر قناعت می کنیم؛ لهذا چهل سال قرآن شریف را می خوانیم و به هیچ وجه از آن استفاده ای حاصل نشود جز اجر و ثواب قرائت. یا اگر نظر تعلیم و تعلّم داشته باشیم، با نکات بدیعیه و بیانیه و وجوه اعجاز آن، و قدری بالاتر، جهات تاریخی

و سبب نزول آیات، و اوقات نزول، و مکی و مدنی بودن آیات و سور، و اختلاف قرائات و اختلاف مفسرین از عامّه و خاصه، و دیگر امور عرضیه خارج از مقصد که خود آنها موجب احتجاب از قرآن و غفلت از ذکر الهی است، سر و کار داریم. بلکه مفسرین بزرگ ما نیز عمده همّ خود را صرف در یکی از این جهات یا بیشتر کرده و باب تعلیمات را به روی مردم مفتوح نکرده اند.

بالجمله، کتاب خدا کتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و کمال است؛ کتاب تفسیر نیز باید کتاب عرفانی اخلاقی و مبین جهات عرفانی و اخلاقی و دیگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسّری که از این جهت غفلت کرده یا صرف نظر نموده یا اهمّیت به آن نداده، از مقصود قرآن و منظور اصلی انزال کتب و ارسال رسل غفلت ورزیده. این یک خطایی است که قرنهاست این ملت را از استفاده از قرآن شریف محروم نموده و راه هدایت را به روی مردم مسدود کرده. ما باید مقصود از تنزیل این کتاب را قطع نظر از جهات عقلی برهانی، که خود به ما مقصد را می فهماند، از خود کتاب خدا اخذ کنیم. مصنّف کتاب مقصد خود را بهتر می داند. اکنون به فرموده های این مصنّف راجع به شؤون قرآن نظر کنیم، می بینیم خود می فرماید: «ذلِک الْکتابُ لا رَیبَ فیه هُدی لِلمُتَّقین» (197). این کتاب را کتاب هدایت خوانده. می بینیم در یک سوره کوچک چندین مرتبه می فرماید: «و لقد یسَّرْنا القُرآنَ لِلذِّکرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکرٍ» (198). می بینیم می فرماید: «وَاَنْزَلْنا اِلَیک الذِّکرَ لِتُبینَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیهِمْ وَلَعَلَّهُمْ

156

یتَفَکرُونَ» (199).

می فرماید: «کتابٌ اَنْزَلناهُ اِلَیک مُبارَک لِیدَّبَّروُا آیاتِهِ وَلِیتَذَکرَ اُولوا الألْبابِ» (200) الی غیر ذلک از آیات شریفه که ذکرش به طول انجامد.

بالجمله، مقصود ما از این بیان نه انتقاد در اطراف تفاسیر است، چه هر یک از مفسِّرین زحمتهای فراوان کشیده و رنجهای بی پایان برده تا کتابی شریف فراهم آورده فَلِلّهِ دَرُّهُمْ وَعَلی الله اَجْرُهُمْ، بلکه مقصود ما آن است که راه استفاده از این کتاب شریف را، که تنها کتاب سلوک الی الله و یکتا کتاب تهذیب نفوس و آداب وسنن الهیه است و بزرگترین وسیله رابطه بین خالق و خلق و عروه الوثقی و حبل المتین تمسّک به عزّ ربوبیت است، باید به روی مردم مفتوح نمود. علما و مفسّرین تفاسیر فارسی و عربی بنویسند و مقصود آنها بیان تعالیم عرفانی و اخلاقی و بیان کیفیت ربط مخلوق به خالق و بیان هجرت از دار الغرور به دار السّرور و الخلود باشد، به طوری که در این کتاب شریف به ودیعت گذاشته شده. صاحب این کتاب سکاکی و شیخ نیست که مقصدش جهات بلاغت و فصاحت باشد؛ سیبویه و خلیل نیست تا منظورش جهات نحو و صرف باشد؛ مسعودی و ابن خلّکان نیست تا در اطراف تاریخ عالم بحث کند؛ این کتاب چون عصای موسی و ید بیضای آن سرور، یا دم عیسی که احیاء اموات می کرد نیست که فقط برای اعجاز و دلالت بر صدق نبی اکرم آمده باشد؛ بلکه این صحیفه الهیه کتاب احیاء قلوب به حیات ابدی علم و معارف الهیه است؛ این کتاب خدا است و به شؤون الهیه (جلّ و علا) دعوت می کند. مفسّر باید شؤون الهیه

را به مردم تعلیم کند، و مردم باید برای تعلم شؤون الهیه به آن رجوع کنند تا استفادت از آن حاصل شود؛ «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ و لا یزیدُ الظّالِمینَ اِلّا خَساراً» (201).

چه خسارتی بالاتر از اینکه سی - چهل سال کتاب الهی را قرائت کنیم و به تفاسیر رجوع کنیم و از مقاصد آن بازمانیم «رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنَا وَاِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَتَرْحَمْنا لَنَکونَنَّ مِنَ الْخاسِرین» (202).

فصل چهارم: [رفع موانع استفاده از قرآن]

اکنون که عظمت کتاب خدا از جمیع جهات مقتضیه عظمت معلوم شد و راه استفادت مطالب آن مفتوح گردید، بر متعلّم و مستفید از کتاب خدا لازم است که یکی دیگر از آداب مهمّه را به کار بندد تا استفاده حاصل شود؛ و آن رفع موانع استفاده است که ما از آنها تعبیر کنیم به حجب بین مستفید و قرآن و این حجابها بسیار است که ما به بعض از آن اشاره نماییم:

یکی از حجابهای بزرگ حجاب خودبینی است که شخص متعلّم خود را به واسطه این حجاب مستغنی بیند و نیازمند به استفاده نداند و این از شاهکارهای مهمّ شیطان است که همیشه کمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه که دارد راضی و قانع کند و ماوراء آنچه پیش اوست هر چیز را از چشم او ساقط کند. مثلاً، اهل تجوید را به همان علم جزیی قانع کند و آن را در نظر آنها جلوه های فراوان دهد و دیگر علوم را از نظر آنها بیفکند. حَمَله قرآن را پیش آنها به خود آنها تطبیق کند و آنها را از فهم کتاب

نورانی الهی و استفاده از آن محروم نماید. اصحاب ادبیت را به همان صورت بی مغز راضی کند و تمام شؤون قرآن را در همان که پیش آنهاست نمایش دهد. اهل تفاسیر به طور معمول را سرگرم کند به وجوه قرائات و آراء مختلفه ارباب لغت و وقت نزول و شأن نزول و مدنی و مکی بودن و تعداد آیات و حروف و امثال این امور اهل علوم را نیز قانع کند فقط به دانستن فنون دلالات و وجوه احتجاجات و امثال آن. حتی فیلسوف و حکیم و عارف اصطلاحی را محبوس کند در حجاب غلیظ اصطلاحات و مفاهیم و امثال آن. شخص مستفید باید تمام این حجب را خرق کند و از ماوراء این حجب به قرآن نظر کند و در هیچ یک این حجابها توقّف نکند که از قافله سالکان الی الله باز ماند و از دعوتهای شیرین الهی محروم می شود. از خود قرآن شریف دستور عدم وقوف و قانع نشدن به یک حدّ معین استفاده شود.

در قصص قرآنیه اشارت به این معنی بسیار است. حضرت موسی کلیم با مقام بزرگ نبوت قناعت به آن مقام نکرد و به مقام شامخ علم خود وقوف نفرمود؛ به مجرّد آنکه شخص کاملی را مثل خضر ملاقات کرد با آن تواضع و خضوع گفت: «هَل أتَّبِعُک عَلی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا

158

عُلِّمْتَ رُشْداً» (203) و ملازم خدمت او شد تا علومی که باید استفاده کند فرا گرفت. حضرت ابراهیم علیه السلام به مقام بزرگ ایمان و علم خاصّ به انبیا علیهم السلام قناعت نکرد، عرض کرد: «رَبِّ اَرِنِی کیفَ تُحی الْمَوْتَی» (204). از ایمان قلبی خواست ترقّی کند

به مقام اطمینان شهودی. بالاتر آنکه خدای تبارک و تعالی به جناب ختمی مرتبت - اعرف خلق الله علی الاطلاق - دستور می دهد به کریمه شریفه «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلماً» (205). این دستورات کتاب الهی، این نقل قصه های انبیا، برای آن است که ما از آنها تنبّه حاصل کنیم و از خواب غفلت برانگیخته شویم.

یکی دیگر از حجب، حجاب آراء فاسده و مسالک و مذاهب باطله است؛ که این گاهی از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعیت و تقلید پیدا شود و این از حجبی است که مخصوصاً از معارف قرآن ما را محجوب نموده. مثلاً، اگر اعتقاد فاسدی به مجرّد استماع از پدر و مادر یا بعض از جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد، این عقیده حاجب شود ما بین ما و آیات شریفه الهیه؛ و اگر هزاران آیه و روایت وارد شود که مخالف آن باشد، یا از ظاهرش مصروف کنیم و یا به آن به نظر فهم نظر نکنیم.

در کریمه شریفه فرماید: «وَقالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ اِنَّ قَوْمِی اتَّخَذوُا هذَا القُرآنَ مَهْجُوراً» (206). مهجور گذاردن قرآن مراتب بسیار و منازل بیشمار دارد که به عمده آن شاید ما متّصف باشیم. آیا اگر ما این صحیفه الهیه را مثلاً جلدی پاکیزه و قیمتی نمودیم و در وقت قرائت یا استخاره بوسیدیم و به دیده نهادیم، آن را مهجور نگذاشتیم؟

آیا اگر غالب عمر خود را صرف در تجوید و جهات لغویه و بیانیه و بدیعیه آن کردیم، این کتاب شریف را از مهجوریت بیرون آوردیم؟ آیا اگر قرائات مختلفه و امثال آن را فرا گرفتیم، از

ننگ هجران از قرآن خلاصی پیدا کردیم؟ آیا اگر وجوه اعجاز قرآن و فنون محسّنات آن را تعلّم کردیم، از شکایت رسول خدا صلی الله علیه و آله مستخلص شدیم؟ هیهات! که هیچ یک از این امور مورد نظر قرآن و مُنَزِّلْ عظیم الشأن آن نیست. قرآن کتاب الهی است و در آن شؤون الهیت

159

است؛ قرآن حبل متّصل بین خالق و مخلوق است و به وسیله تعلیمات آن باید رابطه معنویه و ارتباط غیبی بین بندگان خدا و مربّی آنها پیدا شود؛ از قرآن باید علوم الهیه و معارف لدنیه حاصل شود. رسول خدا صلی الله علیه و آله به حسب روایت کافی شریف فرموده: «اِنَّما الْعِلْمُ ثَلاثَهٌ: آیهٌ مُحْکمَهٌ؛ وَفریضَهٌ عادِلَهٌ؛ وَسُنَّهٌ قائِمَهٌ» (207).

قرآن شریف حامل این علوم است؛ اگر ما از قرآن این علوم را فرا گرفتیم، آن را مهجور نگذاشتیم. اگر دعوتهای قرآن را پذیرفتیم و از قصّه های انبیا علیهم السلام که مشحون از مواعظ و معارف و حکم است تعلیمات گرفتیم، اگر ما از مواعظ خدای تعالی و مواعظ انبیا و حکما که در قرآن مذکور است موعظت گرفتیم، قرآن را مهجور نگذاشتیم؛ و الّا غور در صورت ظاهر قرآن نیز اخلاد الی الارض (208)، و از وساوس شیطان است که باید به خداوند از آن پناه برد.

یکی دیگر از حجب که مانع از فهم قرآن شریف و استفاده از معارف و مواعظ این کتاب آسمانی است، حجاب معاصی و کدورات حاصله از طغیان و سرکشی نسبت به ساحت قدس پروردگار عالمیان است که قلب را حاجب شود از ادراک حقایق. باید دانست که از برای هر یک از اعمال صالحه

یا سیئه چنانکه در عالم ملکوت صورتی است مناسب با آن، در ملکوت نفس نیز صورتی است که به واسطه آن در باطن ملکوت نفس یا نورانیت حاصل شود و قلب مطهّر و منوّر گردد، در این صورت نفس چون آیینه صیقل صافی گردد که لایق تجلیات غیبیه و ظهور حقایق و معارف در آن شود؛ و یا ملکوت نفس ظلمانی و پلید شود، در این صورت قلب چون آیینه زنگار زده و چرکین گردد که حصول معارف الهیه و حقایق غیبیه در آن عکس نیفکند. چون قلب در این صورت کم کم در تحت سلطه شیطان واقع شود و متصرّف مملکت روح ابلیس گردد، سمع و بصر و سایر قوا نیز به تصرف آن پلید در آید، و سمع از معارف و مواعظ الهی بکلّی بسته شود، و چشم آیات باهره الهیه را نبیند و از حق و آثار و آیات او کور گردد، و دل تفقّه در دین نکند و از تفکر در آیات و بینات و تذکر حق و اسماء و صفات محروم گردد، چنانکه حق تعالی فرموده: «لَهُمْ قُلوبٌ لایفْقَهونَ بِها وَلَهُمْ اَعْینٌ لا یبْصِرونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا

160

یسْمَعُون بِها اُولئِک کالاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ» (209). نظر آنها به عالم چون نظر انعام و حیوانات گردد که از اعتبار و تدبّر خالی است، و قلوب آنها چون قلوب حیوانات شود که از تفکر و تذکر بی بهره است، بلکه از نظر در آیات و شنیدن مواعظ و معارف حالت غفلت و استکبار آنان روز افزون شود؛ پس، از حیوان پست تر و گمراهترند.

یکی دیگر از حجب غلیظه، که پرده ضخیم

است بین ما و معارف و مواعظ قرآن، حجاب حبّ دنیاست که به واسطه آن قلب تمام همّ خود را صرف آن کند و وجهه قلب یکسره دنیا وی شود؛ و قلب به واسطه این محبت از ذکر خدا غافل شود و از ذکر و مذکور اعراض کند. هر چه علاقه مندی به دنیا و اوضاع آن زیادت شود، پرده و حجاب قلب ضخیمتر گردد و گاه شود که این علاقه به طوری بر قلب غلبه کند و سلطان حبّ جاه و شرف به قلب تسلّط پیدا کند که نور فطره الله بکلّی خاموش شود و درهای سعادت به روی انسان بسته شود و شاید قفلهای قلب که در آیه شریفه است که می فرماید: «اَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ اَمْ عَلَی قُلُوبٍ اَقْفالُها» (210) همین قفل و بندهای علایق دنیوی باشد. کسی که بخواهد از معارف قرآن استفاده کند و از مواعظ الهیه بهره بردارد، باید قلب را از این ارجاس تطهیر کند و لوث معاصی قلبیه را، که اشتغال به غیر است، از دل براندازد؛ زیرا غیر مطهّر محرم این اسرار نیست. قال تعالی: «اِنَّهُ لَقرآنٌ کریمٌ * فی کتابٍ مَکنونٍ * لا یمَسُّهُ اِلاَّ الْمُطَهَّروُن» (211). چنانکه از ظاهر این کتاب و مسّ آن در عالم ظاهره غیر مطهّر ظاهری ممنوع است تشریعاً و تکلیفاً، از معارف و مواعظ آن و باطن و سرّ آن ممنوع است کسی که قلبش متلوّث به ارجاس تعلّقات دنیویه است.

فصل پنجم [: برخی آداب قرائت قرآن]

یکی از آداب قرائت قرآن حضور قلب است، دیگر از آداب مهمّه آن، تفکر است. مقصود از تفکر آن است که از آیات شریفه

جستجوی مقصد و مقصود کند و چون مقصد قرآن، چنانکه خود آن صحیفه نورانیه فرماید، هدایت به سُبُل سلامت است و اخراج از همه مراتب

161

ظلمات است به عالم نور و هدایت به طریق مستقیم است، باید انسان به تفکر در آیات شریفه مراتب سلامت را از مرتبه دانیه آن، که راجع به قوای ملکیه است، تا منتهی النّهایه آن، که حقیقت قلب سلیم است به دست آورد.

در قرآن شریف دعوت به تفکر و تعریف و تحسین از آن بسیار شده. قال تعالی: «وَاَنْزَلْنا اِلَیک الذِّکرَ لِتُبَینَ للنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یتَفَکرُونَ» (212).

از حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله منقول است که چون این آیه شریفه نازل شد که می فرماید: «اِنَّ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیلِ وَالنَّهارِ لآیاتٍ …» (213)، فرمود: «وَیلٌ لِمَنْ قَرَأَهَا و لم یتَفَکرْ فیها» (214). عمده در این باب آن است که انسان بفهمد تفکرِ ممدوح کدام است؛ و الّا در اینکه تفکر در قرآن و حدیث ممدوح است شک نیست. بهترین تعبیرها از برای آن، آن است که خواجه عبدالله انصاری قدس سره می کند، قال: «اِعْلَمْ أنَّ التَّفَکرَ تَلَمُّسُ الْبَصیرَهِ لاسْتِدْراک الْبُغْیه» (215). یعنی تفکر جستجو نمودن «بصیرت» است - که چشم قلب است - برای رسیدن به مقصود و نتیجه، که غایت کمال آن است و معلوم است مقصد و مقصود سعادت مطلقه است که به کمال علمی و عملی حاصل آید.

پس، انسان در آیات شریفه کتاب الهی و در قصص و حکایات آن باید مقصود و نتیجه انسانیه، که سعادت است، به دست آورد و چون سعادت رسیدن به سلامت مطلقه و عالم نور و

طریق مستقیم است، انسان باید از قرآن شریف سُبُل سلامت و معدن نور مطلق و طریق مستقیم را طلب کند؛ چنانکه در آیه شریفه سابقه اشاره به آن شد. چون شخص قاری مقصد را یافت، در تحصیل آن بینا شود و راه استفاده از قرآن شریف بر او گشوده و ابواب رحمت حق بر او مفتوح گردد، و عمر کوتاه عزیز خود و سرمایه تحصیل سعادت خویش را صرف در اموری که مقصود به رسالت نیست نکند و از فضول بحث و کلام در چنین امر مهمّی خودداری کند.

162

چون مدّتی چشم دل را به این مقصود افکند و از دیگر امور صرف نظر کرد، چشم دل بینا گردد و حدید شود، و تفکر در قرآن برای نفس عادی شود و طرق استفاده باز گردد، و ابوابی بر او مفتوح شود که تاکنون نبوده، معارفی از قرآن استفاده کند که تاکنون به هیچ وجه [استفاده] نمی کرده؛ آن وقت شفا بودن قرآن را برای امراض قلبیه می فهمد، و مفاد آیه شریفه «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ و لا یزیدُ الظّالمینَ اِلّا خَساراً» (216) و معنی قول امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) را که می فرماید: «وَتَعلَّمُوا الْقُرآنَ؛ فَاِنَّهُ رَبیعُ القُلُوبِ، وَ استَشْفُوا بِنُورِهِ؛ فَاِنَّهُ شِفاءُ الصّدُور» (217) ادراک می کند و از قرآن شریف فقط شفاء امراض جسمانیه را طلب نمی کند، بلکه عمده مقصد را شفاء امراض روحانیه که مقصد قرآن است قرار می دهد. قرآن برای شفاء امراض جسمیه نازل نشده، گرچه شفاء امراض جسمیه به او حاصل شود؛ چنانکه انبیا علیهم السلام نیز برای شفاء جسمانی نیامده بودند گرچه شفا می دادند؛ آنها اطبّاء نفوس و

شفا دهندگان قلوب و ارواحند.

یکی از آداب مهمّه قرائت قرآن که انسان را به نتایج بسیار و استفادات بیشمار نائل کند، «تطبیق» است و آن چنان است که در هر آیه از آیات شریفه که تفکر می کند، مفاد آن را با حال خود منطبق کند، و نقصان خود را به واسطه آن مرتفع کند و امراض خود را بدان شفا دهد. مثلاً، در قصه شریفه حضرت آدم علیه السلام ببیند سبب مطرود شدن شیطان از بارگاه قدس با آن همه سجده ها و عبادتهای طولانی چه بوده، خود را از آن تطهیر کند؛ زیرا مقام قرب الهی جای پاکان است، با اوصاف و اخلاق شیطانی قدم در آن بارگاه قدس نتوان گذاشت. از آیات شریفه استفاده شود که مبدأ سجده ننمودن ابلیس خودبینی و عجب بوده که کوس «اَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ» (218) زد، و این خودبینی اسباب خودخواهی و خودفروشی - که استکبار است - شد؛ و آن، اسباب خود رأیی - که استقلال و سرپیچی از فرمان است - شد، پس مطرود درگاه شد. ما از اوّل عمر شیطان را ملعون و مطرود خواندیم و خود به اوصاف خبیثه او متّصف هستیم و در فکر آن برنیامدیم که آنچه سبب مطرودیت درگاه قدس است در هر

163

کسی باشد مطرود است؛ شیطان خصوصیتی ندارد، آنچه او را از درگاه قرب دور کرد ما را نگذارد که به آن درگاه راه یابیم. می ترسم لعنهایی که به ابلیس می کنیم خود نیز در آن شریک باشیم.

بالجمله، کسی که بخواهد از قرآن شریف حظّ وافر و بهره کافی بردارد، باید هر یک از آیات شریفه

را با حالات خود تطبیق کند تا استفاده کامله کند. مثلاً، در آیه شریفه در سوره انفال فرماید: «اِنَّما المُؤْمِنُونَ الَّذِینَ اِذا ذُکرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلوبُهُمْ و إذا تُلِیتْ عَلیهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً وَعَلی رَبِّهِمْ یتَوَکلُون …» (219)، شخص سالک باید این اوصاف ثلاثه را ببیند با او منطبق است؟ آیا وقتی ذکر خدا می شود، قلب او فرو می ریزد و ترسناک می شود و وقتی آیات شریفه الهیه بر او خوانده می شود، نور ایمان در قلبش افزایش پیدا می کند و اعتماد و توکلش به حق تعالی است؟ یا در هر یک از مراتب راجل، و از هر یک از این خواصّ محروم است. اگر بخواهد بفهمد که از حق ترسناک است و قلبش از ترس خداوند فرو می ریزد، به اعمال خود نظر کند. انسان ترسناک در محضر کبریایی جسارت به مقام مقدّسش نکند و در حضور حضرت حق هتک حرمات الهیه ننماید. اگر با آیات الهیه ایمان قوی شود، نور ایمان به مملکت ظاهرش نیز سرایت کند. ممکن نیست قلب نورانی باشد، و زبان و کلام و چشم و نظر و گوش و استماع نورانی نباشد. بشر نورانی آن است که تمام قوای ملکیه و ملکوتیه اش نور بخش باشد؛ و علاوه بر آنکه خود او را هدایت به سعادت و طریق مستقیم کند، به دیگران نیز نورافشانی کند و آنها را به راه انسانیت هدایت کند؛ چنانکه اگر کسی به خدای تعالی توکل و اعتماد داشته باشد، قطع طمع از دست دیگران کند و بار احتیاج و فقر خود را به درگاه غنی مطلق افکند؛ و دیگران را که چون خود او فقیران و بینوایانند

مشکل گشا نداند.

مصباح 2 شمه ای از آداب قرائت در خصوص نماز

فصل اوّل: [مراتب قرائت]

برای قرائت، در این سفر روحانی و معراج الهی مراتب و مدارجی است که به مناسبت این

164

رساله به بعض از آن اکتفا می کنیم:

اوّل آنکه قاری جز به تجوید قرائت و تحسین عبارت به چیزی نپردازد؛ و همّ او فقط تلفظ به این کلمات و تصحیح مخارج حروف باشد تا تکلیفی ادا و امری ساقط شود. معلوم است برای چنین اشخاصی تکالیف کلفت و زحمت دارد، و باطن آنها از آن منحرف است. اینان را حظّی از عبادت نیست جز آنکه معاقب به عقاب تارک نیستند؛ مگر آنکه از خزائن غیب تفضّلی شود و به همان لقلقه، مورد احسان و انعام گردند. این طایفه گاهی شود که زبان آنها که مشتغل به ذکر حق است، قلب آنها از آن بکلّی عاری و بری است؛ و در حقیقت این دسته به صورت داخل نماز و به باطن و حقیقت مشغول به دنیا و مآرب و شهوات دنیویه هستند. گاهی شود که قلب آنها نیز اشتغال به تفکر در تصحیح صورت نماز دارد؛ در این صورت، اینها به حسب قلب و زبان وارد صورت نماز هستند، و این صورت از آنها مقبول و مرضی است.

طایفه دوم کسانی هستند که به این حدّ قانع نشده و نماز را وسیله تذکر حق دانند و قرائت را تحمید و ثنای حق شمارند. از برای این طایفه مراتب بسیاری است که ذکر آن به طول انجامد و شاید اشاره به این طایفه است

حدیث شریف قدسی:

قَسَّمْتُ الصلاهَ بَینی وَ بَینَ عَبْدِی: فَنِصْفُها لی، و نِصْفُها لِعَبْدی. فَاِذا قالَ: «بِسْم اللَّه الرَّحْمَنِ الرّحِیمِ» یقُولُ الله: ذَکرَنی عَبْدی و

اِذا قال: «الْحَمْدُ للَّه» یقولُ الله: حَمَدَنی عَبْدی وَاَثْنی عَلَی و هو مَعنی «سَمِعَ الله لِمَنْ حَمِدَهُ» و اِذا قال: «الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» یقولُ الله: عَظَّمَنی عَبْدی و اِذا قالَ: «مالِک یوْمِ الدّینِ» یقُولُ الله: مَجَّدَنی عبدی [وفی روایه: فَوَّضَ الی عَبْدی] و إذا قال: «إیاک نعبد وإیاک نستعین» یقول الله: هذا بَینی وَ بَینَ عَبْدی. و إذا قال: «اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» یقولُ الله: هذا لِعَبْدِی وَ لِعَبْدی ما سَأل. (220)

چون نماز، به حسب این حدیث شریف، تقسیم شده است بین حق و عبد، باید عبد تا آنجا که حق مولی است قیام به حق او کند؛ و به ادب عبودیت، که در این حدیث شریف فرموده است، قیام کند تا حق (تعالی شأنه) به لطایف ربوبیت با او عمل فرماید؛ چنانکه فرماید:

165

«وَ اَوْفُوا بِعَهْدی اُوفِ بِعَهْدِکمْ» (221).

تکمیل: از حدیث شریف قدسی چنین ظاهر شود که تمام نماز بین حق و عبد تقسیم شده است و فقط «حمد» را از باب نمونه و مَثَل ذکر فرموده اند.

در هر یک آن احوال و افعال صلاتی برای حق تعالی حقی است که عبد باید به آن قیام کند که آن آداب عبودیت است در آن منزل؛ و برای عبد حظّ و نصیبی است که پس از قیام به ادب عبودیت حق تعالی عنایت فرماید به لطف خفی و رحمت جلی. اگر خود را در این میقاتهای الهیه از عنایات خاصّه محروم دید، بداند که به آداب عبودیت قیام ننموده. علامت آن برای متوسّطین آن است که لذت مناجات و حلاوت عبادات را ذائقه قلب نمی چشد و از بهجت و سرور و انقطاع به حق محروم شود؛ و عبادتی که

از لذت و حلاوت خالی باشد، روحی ندارد و قلب را از آن استفاده ای نباشد.

پس ای عزیز، قلب را به آداب عبودیت مأنوس کن و به ذائقه روحِ حلاوت ذکر خدا را بچشان. این لطیفه الهیه در ابتداء امر به شدت تذکر و انس با ذکر حق حاصل شود؛ ولی در ذکر قلب مرده نباشد و غفلت بر آن مستولی نشود. چون با تذکر قلب را مأنوس نمودی، کم کم عنایات ازلیه شامل حالت گردد و فتح ابواب ملکوت بر قلبت گردد و علامت آن تجافی از دار غرور و انابه به دار خلود و استعداد برای موت قبل از رسیدن موت است. (222)

بارالها، از لذت مناجات و حلاوت مخاطبان خود ما را نصیبی عنایت فرما؛ و ما را در زمره ذاکران و جرگه منقطعان به عزّ قدس خود قرار ده؛ و دل مرده ما را حیاتی جاویدان بخش و از دیگران منقطع و به خود متوجّه فرما. إنَّک وَلی الْفَضْل و الإنعام.

فصل دوم: بعض آداب استعاذه

قال تعالی: «فاِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّه مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم * اِنَّهُ لَیسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلی الَّذینَ

166

آمَنُوا وَعَلی رَبِّهِم یتَوَکلُونَ * اِنَّما سُلْطانُهُ عَلی الَّذینَ یتَوَلَّوْنَهُ و الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکون» (223). از آداب مهمه قرائت، خصوصاً قرائت در نماز که سفر روحانی و معراج حقیقی است، استعاذه از شیطان رجیم است که خار طریق معرفت و مانع سیر و سلوک الی الله است؛ چنانکه خدای تعالی خبر دهد از قول او در سوره مبارکه اعراف آنجا که فرماید: «قالَ فَبِما اَغْوَیتَنی لاَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَک الْمُسْتَقیم» (224). قسم خورده است که سر راه مستقیم را بر اولاد آدم بگیرد

و آنها را از آن بازدارد. پس، در نماز که صراط مستقیم انسانیت و معراج وصول الی الله است بی استعاذه از این راهزن صورت نگیرد و بدون پناه بردن به حصن حصین الوهیت از شرّ او ایمنی حاصل نشود. این استعاذه و پناه بردن، با لقلقه لسان و صورت بی روح و دنیای بی آخرت تحقّق پیدا نکند؛ چنانکه مشهود است که این لفظ را کسانی هستند که چهل پنجاه سال گفته و از شرّ این راهزن نجات نیافته، و در اخلاق و اعمال بلکه عقاید قلبیه از شیطان تبعیت و تقلید نموده اند. اگر درست پناه برده بودیم از شرّ این پلید، ذات مقدس حق تعالی که فیاض مطلق و صاحب رحمت واسعه و قدرت کامله و علم محیط و کرم بسیط است ما را پناه داده بود و ایمان و اخلاق و اعمال ما اصلاح شده بود. پس، باید دانست که هر چه از این سیر ملکوتی و سلوک الهی بازماندیم، به واسطه اغوای شیطان، از قصور یا تقصیر خود ماست که به آداب معنویه و شرایط قلبیه آن قیام نکردیم؛ چنانکه در تمام اذکار و اوراد و عبادات که به نتایج روحیه و آثار ظاهریه و باطنیه آنها نائل نمی شویم برای همین دقیقه است. از آیات شریفه قرآنیه و از احادیث شریفه معصومین علیهم السلام آداب کثیره استفاده شود که تعداد همه آنها محتاج به فحص کامل و اطاله کلام است و ما به ذکر بعض آنها اکتفا می کنیم.

یکی از مهمّات آداب استعاذه «خلوص» است؛ چنانکه خدای تعالی از شیطان نقل فرماید: «فَبِعِزَّتِک لَاُغْوِینَّهُمْ اَجْمَعینَ * اِلّا عِبادَک مِنْهُمُ الُمخْلَصِینَ» (225) این

«اخلاص»، به حسب آنچه از کریمه شریفه ظاهر شود، بالاتر از اخلاص عملی است، چه عمل جوانحی یا جوارحی؛ زیرا به صیغه مفعول است؛ و اگر منظور اخلاص اعمالی بود، به صیغه فاعل تعبیر می شد.

167

گر چه در ابتداء سلوک برای عامّه این حقیقت و لطیفه الهیه حاصل نشود مگر به شدّت ریاضات عملیه، و خصوصاً قلبیه که اصل آن است؛ چنانکه اشاره به آن است در حدیث مشهور که می فرماید: «مَنْ اَخْلَصَ للّه اَرْبَعینَ صباحاً جَرَتْ ینابیعُ الْحِکمَهِ مِنْ قَلْبِهِ عَلی لِسانِه» (226).

پس، در اوّل امر اخلاص عمل باعث خلوص قلب شود؛ و چون قلب خالص شد، انوار جلال و جمال، در مرآت قلب ظاهر شود و جلوه کند و از باطن قلب به ظاهر ملک بدن سرایت کند.

بالجمله، آن خلوص که موجب خروج از تحت سلطنت شیطانیه است، خالص شدن هویت روح و باطن قلب است برای خدای تعالی. اشاره به این مرتبه از خلوص است کلام حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در مناجات شعبانیه: «الهی، هَبْ لی کمالَ الاِنْقِطاع اِلَیک». (227) چون قلب به این مرتبه از اخلاص رسد و از ما سوی بکلّی منقطع شود و در مملکت وجود او به جز حق راه نداشته باشد، شیطان را - که از غیر راه حق بر انسان راه یابد - بر او راه نباشد؛ و حق تعالی او را به پناه خود بپذیرد و در حصن حصین الوهیت واقع شود؛ چنانکه فرماید: «کلمهُ لا اِلهَ اِلّا الله حِصْنی؛ فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی، اَمِنَ مِنْ عَذابی» (228). دخول در حصن «لا اِلهَ اِلّا الله» را مراتبی است، چنانکه ایمنی از عذاب را نیز مراتبی است.

یکی

دیگر از آداب و شرایط استعاذه آن است که در آیه شریفه - که در اوّل فصل مذکور شد - اشاره به آن فرموده، و آن «ایمان» است و آن غیر از علم است، ولو به برهان حِکمی حاصل شود (پای استدلالیان چوبین بود). (229)

ایمان حظّ قلب است که با شدّت تذکر و تفکر و انس و خلوت با حق حاصل شود. شیطان با آنکه علم به مبدأ و معاد - به نصّ قرآن - داشته، در زمره کفار محسوب شده. اگر ایمان عبارت از همین علم برهانی بود، باید کسانی که این علم را دارند از تصرف شیطان دور باشند و نور

168

هدایت قرآن در آنها تابان باشد؛ با اینکه این آثار را می بینیم حاصل نشود با ایمان برهانی.

پس اگر بخواهیم از تصرف شیطان خارج شویم و در تحت پناه حق تعالی واقع شویم، باید با شدّت ارتیاض قلبی و دوام توجّه یا کثرت آن و شدّت مراوده و خلوت، حقایق ایمانیه را به قلب رسانده تا قلب الهی شود؛ و چون قلب الهی شد، از تصرّف شیطان تهی گردد؛ چنانکه خدای تعالی فرماید: «اللَّه وَلی الَّذینَ آمَنوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُلُماتِ اِلی النُّور» (230) پس مؤمنین را، که حق تعالی متصرّف و متولّی ظاهر و باطن و سرّ و علن است، از تصرّفات شیطان خالص و در سلطنت رحمان داخلند، و از همه مراتب ظلمات به نور مطلق آنها را خارج کند: از ظلمت معصیت وطغیان، و ظلمت کدورات اخلاق رذیله، و ظلمت جهل و کفر و شرک و خودبینی و خودخواهی و خودپسندی، به نور طاعت و عبادت و انوار اخلاق فاضله، و نور

علم و کمال ایمان و توحید و خدا بینی و خدا خواهی و خدا دوستی منتقل شود.

چنانکه یکی از آداب آن «توکل» است که آن نیز از شعب ایمان و انوار حقیقی لطیفه ایمانیه است و آن واگذار نمودن امور است به حق، که از ایمان قلب به توحید فعلی حاصل شود.

چون بنده سالک غیر حق تعالی مفزع و پناهی ندید و تصرّف در امور را منحصر به ذات مقدّسش دانست، حالت انقطاع و الجاء و توکل در قلب پیدا شود و استعاذه او حقیقت پیدا کند و چون از روی حقیقت به حصن حصین ربوبیت و الوهیت پناه برد، ناچار او را پناه دهد با فضل واسع و رحمت کریمانه، اِنَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظیم.

فصل سوم: بعض آداب تسمیه

عَنِ الرِّضا علیه السلام حینَ سُئِلَ عَنْ تَفْسیرِ «البِسمِلَهِ» قالَ: «مَعنی قَوْلِ القائِلِ: بِسْمِ الله، اَی اَسِمُ عَلی نَفْسِی سِمَهً مِنْ سِماتِ الله، و هی العِبادَهُ». قالَ الرّاوی فَقُلْتُ له: ما السِّمَهُ؟ قال: «اَلْعَلامَه» (231).

بدان (جَعَلَک الله وَإیانا مِنَ المُتَسَمّینَ بِسِماتِ الله) که دخول در منزل «تسمیه» برای سالک میسور نیست مگر بعد از دخول در منزل استعاذه.

برای متوسّطین و امثال ما ناقصین، ادب آن است که سمه و داغ عبودیت را در وقت

169

«تسمیه» به قلب بگذاریم، و قلب را از سمات الله و آیات و علامات الهیه با خبر کنیم و به لقلقه لسان اکتفا نکنیم؛ باشد که از عنایات ازلیه شمّه ای شامل حال ما شود و جبران ماسبق کند، و راهی به تعلّم اسماء بر قلب ما مفتوح گردد و راهی به مقصود حاصل شود.

بالجمله، شخص سالک که بخواهد تسمیه او حقیقت پیدا کند، باید

رحمتهای حق را به قلب خود برساند و به رحمت رحمانیه و رحیمیه متحقّق شود. علامت حصول نمونه آن در قلب آن است که با چشم عنایت و تلطّف به بندگان خدا نظر کند و خیر و صلاح همه را طالب باشد. این نظر نظر انبیاء عظام و اولیاء کمَّل علیهم السلام است. منتهی آنها دو نظر دارند: یکی نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدینه فاضله؛ دیگر، نظر به سعادت شخص و علاقه کامله به این دو سعادت دارند و قوانین الهیه که به دست آنها تأسیس و انفاذ و کشف و اجرا می شود، این دو سعادت را کاملاً مراعات می نماید. حتی در اجرای قصاص و حدود و تعزیرات و امثال آن، که به نظر می رسد با ملاحظه نظام مدینه فاضله تأسیس و تقنین شده است، هر دو سعادت منظور است؛ زیرا این امور در اکثر برای تربیت جانی و رساندن او به سعادت دخالت کامل دارد. حتی کسانی که نور ایمان و سعادت ندارند و آنها را با جهاد و امثال آن به قتل می رسانند - مثل یهود بنی قریظه - برای خود آنها نیز این قتل صلاح و اصلاح بود؛ و می توان گفت از رحمت کامله نبی ختمی قتل آنهاست؛ زیرا با بودن آنها در این عالم در هر روزی برای خود عذابهای گوناگون تهیه می کردند، که تمام حیات اینجا به یک روز عذاب و سختیهای آنجا مقابله نکند. این مطلب برای کسانی که میزان عذاب و عقاب آخرت و اسباب و مسبّبات آنجا را می دانند پر واضح است. پس، شمشیری که به گردن یهود بنی قریظه و امثال آنها

زده می شود به افق رحمت نزدیکتر بوده و هست تا به افق غضب و سخط.

باب امر به معروف و نهی از منکر از وجهه رحمت رحیمیه است. پس، بر آمر به معروف و ناهی از منکر لازم است که به قلب خود از رحمت رحیمیه بچشاند، و نظرش در امر و نهی خودنمایی و خودفروشی و تحمیل امر و نهی خود نباشد؛ زیرا اگر با این نظر مشی کند، منظور از امر به معروف و نهی از منکر، که حصول سعادت عباد و اجرای احکام الله در بلاد است، حاصل نشود. بلکه گاه شود که از امر به معروفِ انسان جاهل نتیجه معکوسه حاصل شود، و چندین منکر سربار شود برای یک امر و نهی جاهلانه که از روی خواهش نفسانی و

170

تصرّف شیطانی واقع شود. اما اگر حسّ رحمت و شفقت و حق نوعیت و اخوّت انسان را به ارشاد جاهلان و بیدار کردن غافلان وادار کند، کیفیت بیان و ارشاد که از ترشّحات قلب رحیمانه است طوری شود که قهراً تأثیر در موادّ لایقه بسزا کند و قلوب صلبه سخت را نیز از آن استکبار و استنکار فرو نشاند.

افسوس که ما از قرآن تعلّم نمی گیریم و به این کتاب کریم الهی نظر تدبّر و تعلّم نداریم و استفاده ما از این ذکر حکیم کم و ناچیز است. اکنون تفکر در آیه شریفه «اِذْهَبا اِلی فِرعَوْنَ اِنَّهُ طَغی * فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیناً لَعَلَّهُ یتَذَکرُ اَوْ یخْشی» (232) راه هایی از معرفت و درهایی از امید و رجا به قلب انسان مفتوح کند.

فرعون که طغیانش به جایی رسید که «اَنَا رَبُّکمُ الأَعْلَی» (233) گفت - و

علوّ و فسادش به پایه ای قرار گرفت که «یذَبِّحُ اَبْنائَهُمْ وَ یسْتَحْی نِسائَهُم» (234) درباره او نازل شد، و به مجرد خوابی که دید و کهَنه و سَحَره به او خبر دادند که موسی بن عمران علیه السلام خواهد طلوع کرد زنها را از مردها جدا کرد و بچه های بی گناه را ذبح نمود و آن همه فساد کرد - خداوند رحمن به رحمت رحیمیه خود در جمیع زمین نظر فرمود و متواضعترین و کاملترین نوع بشر، یعنی نبی عظیم الشّأن و رسول عالی مقام مکرّمی مثل موسی بن عمران (علی نبینا و آله و علیه السلام) را انتخاب فرمود و با دست تربیت خود تعلیم و تربیت کرد او را؛ چنانکه فرماید: «وَلمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ واسْتَوی آتَیناهُ حُکماً وَعِلْماً و کذلِک نَجْزِی الُمحْسِنین» (235) و پشت او را قوی فرمود به برادر بزرگواری مثل هارون علیه السلام؛ و این دو بزرگوار را، که گل سرسبد عالم انسانیت بودند، خدای تعالی انتخاب فرمود؛ چنانکه فرماید: «وَاَنَا اخْتَرْتُک» (236) و فرماید: «وَ اصطَنَعْتُک لِنَفْسِی * اِذْهَبْ اَنْتَ وَاَخُوک بِآیاتِی و لا تَنِیا فِی ذِکرِی» (237) و دیگر آیات شریفه که در این موضوع وارد شده که از حوصله بیان خارج است و قلب عارف را از آن نصیبی است که گفتنی نیست.

171

تو نیز اگر چشم دل باز کنی، یک نغمه روحانی لطیفی می شنوی که جمیع مسامع قلبت و شراشر وجودت از سرّ توحید پر شود. بالجمله، با همه تشریفات خدای تعالی این همه تهیه را دید و موسی کلیم را ورزید به ورزش های روحانی؛ چنانکه فرماید: «وَفَتَنّاک فُتُوناً» (238) و سالها در خدمت شعیب پیر، مرد

راه هدایت و ورزیده عالم انسانیت، او را فرستاد؛ چنانکه فرماید: «فَلَبِثْتَ سِنینَ فی اَهْلِ مَدْینَ ثُمَّ جِئْتَ عَلی قَدَرٍ یا موسی» (239). پس از آن، برای اختبار و افتتان بالاتری، او را در بیابان در طریق شام فرستاد، و راه او را گم کرد، و باران بر او فرو ریخت، و تاریکی را بر او چیره، و درد زاییدن را بر زنش عارض فرمود؛ و چون جمیع درهای طبیعت به روی او بسته شد و قلب شریفش به جبلّت فطرت صافیه منقطع به حق شد و سفر روحانی الهی در این بیابان ظلمانی بی پایان به آخر رسید، «آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً … فَلَمّا اَتیها نُودِی مِنْ شاطِئِ الوادِ الأیمَنِ فِی البُقْعَهِ الْمُبارَکهِ مِنَ الشَّجَرَهِ أَنْ یا مُوسی اِنّی اَنَا اللَّه رَبُّ الْعالَمین» (240). پس از این همه امتحانات و تربیتهای روحانی، برای چه خدای تعالی او را تهیه کرد؟ برای دعوت و هدایت و ارشاد و نجات دادن یک نفر بنده طاغی یاغی که کوس «اَنَا رَبُّکمُ الاَعْلی» می کوفت، و آن همه فساد در ارض می کرد. ممکن بود خدای تعالی او را به صاعقه غضب بسوزاند، ولی رحمت رحیمیه برای او دو پیغمبر بزرگ می فرستد، در عین حال سفارش او را می فرماید که با او با کلام نرم لین گفتگو کنید؛ باشد که به یاد خدا افتد و از کردار خود و عاقبت امر بترسد. این دستور امر به معروف و نهی از منکر است. این کیفیت ارشاد مثل فرعون طاغوت است. اکنون تو نیز که می خواهی امر به معروف و نهی از منکر کنی و خلق خدا را ارشاد کنی، از

این آیات شریفه الهّیه، که برای تذکر و تعلّم فرو فرستاده شده، متذکر شو و تعلم گیر با قلب پر از مَحَبّت و دلِ با عاطفه با بندگان خداوند ملاقات کن و خیر آنها را از صمیم قلب طالب شو. چون قلب خود را رحمانی و رحیمی یافتی، به امر و نهی و ارشاد قیام کن تا دلهای سخت را برق عاطفه قلبت نرم کند و آهن قلوب به موعظت آمیخته، با آتش محبّتت لین گردد.

این وادی غیر از وادی بغض فی الله و حبّ فی الله است که انسان باید با اعداء دین

172

عداوت داشته باشد؛ چنانکه در روایات شریفه و قرآن کریم وارد است. آن در جای خود صحیح و این نیز در جای خود صحیح است.

باب 5 شمّه ای از آداب و اسرار رکوع

فصل اوّل: تکبیر قبل از رکوع

ظاهر آن آست که این تکبیر از متعلّقات رکوع و برای مهیا شدن است برای منزل رکوع. وادب آن، آن است که مقام عظمت و جلال حق و عزّت و سلطنت ربوبیت را در نظر آرد و مقام ضعف و عجز و فقر و ذلّت عبودیت را نصب العین خود قرار دهد؛ و در این حال، به مقدار معرفتش به عزّ ربوبیت و ذلّ عبودیت، تکبیر حق تعالی از توصیف کند.

باید بنده سالک تسبیح و تقدیسی که نماید، محض اطاعت امر و به واسطه اذن حق تعالی عبادات بداند؛ و الّا خود را جسارت آن نبود که در محضر ربوبیت مثل او عبد ضعیفی که در حقیقت لا شیء و آنچه دارد نیز از خود معبود عظیم الشأن است لاف از تعظیم او زند. جایی که مثل علی بن الحسین با آن

لسان ولایت مآبی شیرین، که لسان الله است، عرض کند:

«أفَبِلِسانی هذا الْکالّ اَشْکرُک» (241)

از پشه لاغری چه خیزد. (242)

پس، چون عبد سالک خواهد وارد منزل خطرناک رکوع شود، باید خود را مهیای آن مقام کند؛ و با دست خود تعظیم و عبادت و سلوک خود را پشت سر اندازد و دستها را تا حذای گوش بلند کند و کفهای خالی خود را رو به قبله کند و صفر الید و تهی دست با قلب پر از خوف و رجا، خوف از تقصیر و قصور به قیام به مقام عبودیت و رجاء واثق به مقام مقدّس حق که او را تشریف داده و به چنین مقاماتی که از خُلّص اولیا و کمَّل احبّاست بار داده، وارد منزل رکوع شود.

فصل دوم: آداب انحناء رکوعی

عمده احوال صلات سه حال است، که سایر اعمال و افعال مقدّمات و مهیئات آنهاست:

173

اوّل قیام؛ دوم رکوع؛ سوم سجود و اهل معرفت این سه را اشاره به توحیدات ثلاثه دانند و ما در سرّ الصلاه آن مقامات را مذکور داشتیم. اینک با لسانی دیگر بیان این منازل کنیم که با عامّه مناسبتی داشته باشد.

پس گوییم که چون صلات معراج کمالی مؤمن و مقرّب اهل تقواست، متقوّم به دو امر است که یکی مقدّمه دیگر است:

اوّل، ترک خودبینی و خودخواهی؛ که آن، حقیقت و باطن تقواست.

دوم، خداخواهی و حق طلبی؛ که آن، حقیقت معراج و قرب است و لهذا «الصلاهُ قُربانُ کلِّ تَقِی» (243). چنانکه قرآن شریف نیز نور هدایت است ولی برای متقین: «ذلِک الکتابُ لارَیبَ فیه هُدی لِلْمُتَّقین» (244).

بالجمله، در این سه مقام که مقام قیام و رکوع و سجود است، این

دو مقام بتدریج حاصل شود. پس، در حال «قیام» ترک خودبینی است به حسب مقام فاعلیت، و رؤیت فاعلیت حق و قیومیت حق مطلق. در «رکوع» ترک خودبینی است به حسب مقام صفات و اسماء؛ و رؤیت مقام اسماء و صفات حق است. در «سجود» ترک خودبینی است مطلقاً و خداخواهی و خداطلبی است مطلقاً و جمیع منازل سالکین از شؤون این مقامات ثلاثه است؛ چنانکه بر اهل بصیرت و اصحاب عرفان و سلوک واضح است.

چون سالک در این مقامات توجّه به این نمود که سرّ این اعمال توحیدات ثلاثه است، هر یک از مقامات که دقیقتر و لطیفتر است سالک را مراقبت بیشتر ضرور است و البته خطر مقام بالاتر و لغزشش بیشتر است.

پس، در مقام رکوع چون سالک را دعوی آن است که در دار وجود علم و قدرت و حیات و اراده ای جز از حق نیست و این دعوی بسیار بزرگ و مقام بسیار دقیقی است و از امثال ما این دعاوی نشاید، به باطن ذات باید به درگاه مقدّس حقّ روی تضرّع و مسکنت و ذلّت آوریم و عذر قصور و تقصیر خواهیم، و نقصان خود را به عین عیان و شهود وجدان دریابیم؛ شاید که از مقام مقدّس توجّهی و عنایتی شود و حال اضطرار، اسباب دستگیری ذات مقدّس شود

174

«اَ مَّنْ یجیبُ المُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یکشِفُ السُّوءَ» (245).

فصل سوم: [وصف رکوع صلات معراج]

در صلات معراج رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد است که پس از رکوع خطاب عزّت رسید:

فَانْظُرْ إلی عَرْشِی. قالَ رَسُولُ الله: فَنَظَرْتُ إلی عَظَمَهٍ ذَهَبَتْ لها نَفْسی وَغُشِی عَلَی؛ فَاُلْهِمْتُ أنْ قُلْتُ: «سُبْحانَ رَبِّی

العَظیم وَ بِحَمْدِهِ» لِعِظَمِ ما رَاَیتُ. فَلَمّا قُلْتُ ذلِک، تجلّی الْغَشْی عَنِّی، حَتّی قُلْتُها سَبْعاً اُلْهِمُ ذلِک؛ فَرَجَعَتْ اِلَی نَفْسی کما کانَت … (246)

اکنون که ما را به خلوت انس راهی نیست و به مقام قدس جایگاهی نه، خوب است عجز و ذلّت خود را سرمایه وصول به مقصد و دستاویز حصول مطلوب قرار داده، دست از دامن مقصود برنداریم تا کام دل برآریم. لااقل اگر خود، مرد این میدان نیستیم، از مردان راه، هدایت طلبیم و از روحانیت کمَّل اعانت جوییم، شاید بویی از معارف به مشام جان ما برسد و نسیمی از لطایف به کالبد مرده ما بوزد؛ زیرا عادت حق تعالی احسان و شیمه او تفضل و انعام است.

باب 6 اسرار و آداب سجود

پس، سِرّ وضع سجودی، چشم از خود شستن است؛ و ادبِ وضع رأس بر تراب، اعلی مقامات خود را از چشم افکندن و از تراب پست تر دیدن است. واگر در قلب از این دعاوی که به حسب اوضاع صلاتی اشارت به آنهاست علّتی باشد، پیش ارباب معرفت نفاق است و چون خطر این مقام بالاترین خطرات است، سالک الی الله را لازم است به جبلّت ذاتی و فطرت قلبی متمسّک به ذیل عنایت حقّ (جلّ و علا) گردد و با ذلّت و مسکنت عفو تقصیرات را طلب کند.

ما چون در رساله سرّ الصّلاه این مقامات را بتفصیل ذکر نمودیم، در این رساله خودداری کنیم، و به روایت شریفه مصباح الشّریعه برای آداب آن اکتفا نماییم.

175

قال الصادق علیه السلام:

ما خَسِرَ، وَالله، مَنْ اَتی بحَقیقَهِ السُّجودِ وَلَو کانَ فِی الْعُمْرِ مَرَّهً واحِدَهً و ما اَفْلَحَ مَنْ خَلا بِرَبِّهِ فِی مِثْلِ ذلک الْحالِ تَشْبیهاً بِمُخادعٍ

نَفْسَه، غافِلاً لاهِیاً عَمّا اَعَدَّهُ الله لِلسّاجِدینَ مِنْ أُنْسِ الْعاجِلِ و راحهِ الآجِلِ و لا بَعُدَ عَنِ الله اَبَداً مَنْ اَحْسَنَ تَقَرُّبَهُ فی السُّجُودِ و لا قَرُبَ اِلیهِ اَبداً مَنْ اَساءَ اَدَبَهُ وَضَیعَ حُرمَتَهُ بِتَعلُّقِ قَلْبِهِ بِسِواهُ فی حالِ سُجُودِهِ. فَاسْجُدْ سُجُودَ مُتَواضِعٍ لله تَعالی ذَلیلٍ، عَلِمَ اَنّهُ خُلِقَ مِنْ تُرابٍ یطَأُهُ الْخَلْقُ؛ وَاَنَّهُ اتَّخَذَک مِنْ نُطْفَهٍ یسْتَقْذِرُها کلُّ اَحَدٍ؛ وَکوِّنَ و لم یکنْ و قد جَعَلَ الله مَعْنی السُّجُودِ سَبَبَ التَّقَرُّبِ اِلَیهِ بالْقَلْبِ وَالسِرِّ وَالرُّوحِ. فَمَنْ قَرُبَ مِنْهُ، بَعُدَ مِنْ غَیرِهِ؛ اَلا تَری فِی الظّاهِر اَنَّهُ لا یسْتَوی حالُ السُّجُودِ اِلّا بالتواری عَنْ جَمیعِ الاَشْیاءِ وَالاِحْتجابِ عَنْ کلِّ ما تَراهُ الْعُیونُ، کذلِک اَمرُ الْباطِنِ. فَمَنْ کانَ قَلْبُهُ مُتَعَلِّقاً فی صَلاتِهِ بِشَیء دُونَ الله تَعالی، فَهُوَ قَریبٌ مِنْ ذلِک الشَّیء بَعیدٌ عَنْ حَقیقَهِ ما أرادَ الله مِنْهُ فِی صَلاتِهِ. قالَ الله عَزَّ وَجَلَّ: «ما جَعَل اللَّه لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَینِ فی جَوْفِهِ» (247).

وقال رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله: قالَ الله تَعالی: لا اَطَّلِعُ عَلی قَلْبِ عَبْدٍ فأعْلَمُ فیهِ حُبَّ الاِخْلاصِ لِطاعَتی لِوَجْهی وَابْتِغاءِ مَرْضاتی، اِلّا لَوَلَّیتُ تَقْویمَهُ وَ سِیاسَتَهُ و من اشْتَغَلَ بِغَیری، فَهُوَ مِنَ الْمُسْتَهْزِئینَ بِنفسِهِ؛ وَ مَکتُوبٌ اِسْمُهُ فی دیوانِ الْخاسِرین. (248)

در این حدیث شریف جمع بین بیان اسرار و آداب فرموده و تفکر در آن، طرقی از معرفت به روی سالک الی الله باز کند، و تأبّی و جحود منکرین را درهم می شکند، و تأیید و تشیید اصحاب ایقان را می فرماید، و حقیقت انس و خلوت با حق و ترک غیر حق تعالی را گوشزد فرماید.

در سجود، چون سایر اوضاع صلاتی، هیأتی و حالی و ذکری و سرّی است و این

امور برای کمَّل طوری است که در این رساله بیان این اشارت شده، و تفصیلاً بی تناسب است و از برای متوسّطین، هیأت آن ارائه خاکساری و ترک استکبار و خودبینی است و اِرغام اَنف، که از مستحبّات مؤکده بلکه ترک آن خلاف احتیاط است، اظهار کمال تخضّع و تذلّل و فروتنی است؛ و نیز توجه به اصل خویش و یادآوری از نشئه خود است و اعضای ظاهره، که مَحالّ

176

ادراک و ظهور تحریک و قدرت است که همین هفت یا هشت عضو است، بر زمین مذلّت و مسکنت نهادن علامت تسلیم تامّ و تقدیم تمام قوای خود و خارج شدن از خطیئه آدمیه است.

چون تذکر این معانی در قلب قوی شد، کم کم قلب از آن منفعل شده، حالی دست دهد که آن حالت فرار از خود و ترک خودبینی است. نتیجه این حال، حصول حالت انس است و دنباله آن، خلوت تامّ حاصل شود و مَحَبّت کلّی پیدا شود.

باب 7 آداب سلام

عبد سالک چون از مقام سجود، به خود آمد و حالت صحو و هشیاری برای او دست داد و از حال غیبت از خلق به حال حضور رجوع کرد، سلام دهد به موجودات، سلام کسی که از سفر و غیبت مراجعت نموده. پس در اوّل رجوع از سفر، سلام به نبی اکرم دهد و پس از آن، به دیگر موجودات توجّه کند. کسی که در نماز غایب از خلق نبوده و مسافر الی الله نشده، برای او سلام حقیقت ندارد و جز لقلقه لسان نیست. پس، ادب قلبی سلام به ادب جمیع صلات است؛ و اگر در این نماز، که حقیقت معراج است، عروجی حاصل

نشده و از بیت نفس خارج نشده، سلام برای او نیست. نیز در این سفر اگر سلامت از تصرّفات شیطان و نفس امّاره بود، و در تمام این معراج حقیقی قلب را علتی نبود، سلام او حقیقت دارد و الّا لاسلامَ له. قال الصادقُ علیه السلام:

مَعنَی «السَّلامِ» فی دبْرِ کلِّ صَلاهٍ، الاَمانُ؛ اَی، مَنْ اَدّی اَمْرَ الله وَسُنَّهَ نَبِیهِ صلی الله علیه و آله خاشِعاً مِنْهُ قَلْبُهُ، فَلَهُ الاَمانُ مِنْ بَلاءِ الدُّنیا وَبَراءَهٌ مِنْ عَذابِ الآخِرَهِ و «السَّلامُ» اِسْمٌ مِنْ اَسْماءِ الله تَعالی، اَوْدَعَهُ خَلْقَهُ لِیسْتَعْمِلُوا مَعْناهُ فِی المُعامَلاتِ وَالأماناتِ و الاِضافاتِ وَتَصْدیقِ مُصاحَبَتِهم فیما بَینهُمْ وَصِحَّهِ مُعاشَرَتِهِمْ. و إذا اَرَدْتَ اَنْ تَضَعَ السَّلامَ مَوْضِعَهُ وَتُؤَدِّی مَعْناهُ، فَاتَّقِ الله، و لیسلَمْ مِنْک دینُک وَقَلْبُک وَعَقْلُک، و لا تُدَنِّسْها بِظُلْمَهِ الْمَعَاصِی، وَ لْتَسْلَمْ حَفَظَتُک اَنْ لا تُبْرِمَهُمْ و لا تُمِلَّهُمْ وَتُوحِشَهُمْ مِنْک بِسُوءِ مُعامَلَتِک مَعَهُمْ، ثُمَّ صَدیقُک ثُمَّ عَدُوُّک؛ فَاِنَّ مَنْ لَمْ یسْلَمْ مِنْهُ مَنْ هُوَ الأقْرَبُ اِلَیهِ، فَالاَبْعَدُ اَوْلی و من لا یضَعُ «السَّلامَ» مَواضِعَهُ هذِهِ، فَلا سَلامَ و لا تَسْلیمَ؛ و کان کاذِباً فِی سَلامِهِ وَإنْ أفْشاهُ فِی الْخَلْق. (249)

177

باید دانست که تقوا را مراتب و منازلی است:

پس، تقوای ظاهر، نگاهداری ظاهر است از قذارت و ظلمت معاصی قالبیه. این تقوای عامّه است.

تقوای باطن، نگهداری و تطهیر آن است از افراط و تفریط و تجاوز از حد اعتدال در اخلاق و غرائز روحیه. این تقوای خاصّه است.

تقوای عقل، نگاهداری و تطهیر آن است از صرف آن در علوم غیر الهیه. مراد از علوم الهیه علومی است که مربوط به شرایع و ادیان الهیه باشد و جمیع علوم طبیعیه و غیر آنها که برای شناخت

مظاهر حق است الهیه است و اگر برای آن نباشد، نیست، هر چند مباحث مبدأ و معاد باشد. این تقوای اخصّ خواص است.

تقوای قلب، و آن نگاهداری آن است از مشاهده و مذاکره غیر حق. این تقوای اولیاست و مقصود از حدیث شریف که فرماید حق تعالی: «اَنا جَلیسُ مَنْ جَلَسَنی» (250)، همین خلوت قلبی است. این خلوت بهترین خلوات، و خلوتهای دیگر مقدمه حصول همین است.

پس، کسی که متّصف به همه مراتب تقوا شد، دین و عقل و روح و قلب او و جمیع قوای ظاهره و باطنه اش سالم ماند؛ و حَفَظه و موکلین او نیز سالم مانند و از او ملول و وحشتناک نشوند. معاملات و معاشرات چنین شخصی با صدیق و عدوّش به طریق سلامت شود؛ بلکه ریشه عداوت از باطن قلبش منقطع شود، هر چند مردم با او عداوت ورزند و کسی که به جمیع مراتب سلامت نباشد، به همان اندازه از فیض «سلام» محروم و به افق نفاق نزدیک شود.

خاتمه بعضی از امور داخله و خارجه نماز

فصل اوّل: تسبیحات اربعه

آن متقوّم به چهار رکن است:

رکن اوّل «تسبیح» است و آن، تنزیه از توصیف به تحمید و تهلیل است، که از مقامات شامله است. بنده سالک باید در تمام عبادات متوجّه آن باشد و قلب خود را از دعوای ثناجویی حق نگاه داری کند؛ گمان نکند که از برای عبد ممکن است قیام به حقِ عبودیت، فضلاً از قیام به حقّ ربوبیت که چشم آمال کمَّل اولیا از آن منقطع و دست طمع بزرگان اصحاب معرفت از ذیل آن کوتاه است «عنقا شکار کس نشود دام بازگیر». (251) از این جهت گفته اند کمال معرفت اهل معارف

عرفان عجز خویش است. (252)

آری، چون رحمت واسعه حق (جلّ و علا) شامل حال ما بندگان ضعیف است، به سعه رحمت خود ما بیچارگان را بار خدمت داده و اجازه ورود در یک همچو مقام مقدّس منزّه، که پشت کرّوبیین از قرب به آن خم است، مرحمت فرموده و این از بزرگترین تفضّلات و ایادی ذات مقدّس ولی نعمت است بر بندگان خود، که اهل معرفت و اولیاء کمَّل و اهل الله قدر آن را به قدر معرفت خود می دانند، و ما محجوبان بازمانده از هر مقام و منزلت و محرومان

179

دور افتاده از هر کمال و معرفت بکلّی از آن غافلیم؛ و اوامر الهیه را، که فی الحقیقه بالاترین نعم بزرگ نامتناهی است، از تکلّف و کلفت دانیم و با کسالت قیام به آن کنیم، و از این جهت از نورانیت آن بکلّی محروم و محجوبیم.

رکن دوم «تحمید» است و آن، مقام توحید فعلی است که مناسب حال قیام است و مناسب قرائت است نیز. از این جهت، این تسبیحات در رکعات اخیره قائم مقام «حمد» است و مصلّی مختار است که «حمد» را نیز بخواند بجای آن.

رکن سوم «تهلیل» است و از برای آن مقاماتی است:

یکی مقام نفی معبود غیر حق است، و «لا اله الا الله» اَی: لا معبودَ سِوی الله. بنابراین، مقام «تهلیل» نتیجه مقام «تحمید» است؛ زیرا اگر محمدت منحصر به ذات مقدّس حق شد، عبودیت نیز بار خود را در آن مقام مقدّس افکند؛ پس، گویی سالک چنین گوید که چون جمیع محامد منحصر در حق است، عبودیت نیز منحصر به او شود، و او معبود شود و بتها همه

شکسته شود. از برای «تهلیل» مقامات دیگری است که مناسب این مقام نیست.

رکن چهارم «تکبیر» است. آن نیز تکبیر از توصیف است؛ گویی که عبد در اوّل ورود در «تحمید» و «تهلیل»، تنزیه از توصیف نموده، پس از فراغ از آن نیز تنزیه و تکبیر از توصیف نماید، که تحمید و تهلیلش محفوف به اعتراف به تقصیر و تذلّل باشد.

عبد سالک باید در این اذکار شریفه که روح معارف است حال تبتّل و تضرّع و انقطاع و تذلّل را در قلب تحصیل کند؛ و به کثرت مداومت باطن قلب را صورت ذکردهد و حقیقت ذکر را در باطن قلب متمکن سازد، تا قلب متلبّس به لباس ذکر شود و لباس خویش، که لباس بُعد است، از تن بیرون آورد؛ پس، قلب الهی حقّانی شود.

فصل دوم: آداب قلبیه قنوت

«قنوت» یکی از مستحبّات مؤکده است که ترک آن شایسته نیست، بلکه احتیاط در اتیان به آن است؛ زیرا بعضی از اصحاب قائل به وجوب شده اند، و ظاهر بعض روایات نیز وجوب است، گرچه اقوی در صناعت فقهی عدم وجوب است، چنانکه مشهور بین علماء اعلام است و آن متقوّم است به بلند نمودن دست را در حذاء وجه، و بسط باطن کفها را طرف

180

آسمان و خواندن ادعیه مأثوره یا غیر مأثوره.

فقها فرموده اند: افضل ادعیه در آن، دعای «فَرَج» است. (253) و دلیل فقهی معتدّبهی به نظر نویسنده نرسیده بر افضلیت؛ ولی مضمون دعا دالّ بر فضیلت تامّه آن است، زیرا مشتمل بر «تهلیل» و «تسبیح» و «تحمید» است که روح توحید است؛ چنانکه بیان شد. نیز مشتمل بر اسماء بزرگ الهی است از قبیل: «الله»، «الحلیم»، «الکریم»،

«العَلی»، «العَظیم»، «الرَّبّ»؛ نیز مشتمل بر ذکر رکوع و سجود است؛ نیز مشتمل است بر صلوات بر پیغمبر و آل اوعلیهم السلام. گویی این دعای شریف با این اختصار مشتمل به تمام وظایف ذکریه صلات است.

از ادعیه شریفه که بسیار فضیلت دارد و مشتمل بر آداب مناجات بنده با حق و مشتمل بر تعداد عطایای کامله الهیه است که با حال قنوت که حال مناجات و انقطاع به حق است تناسبی تامّ دارد و بعضی از مشایخ بزرگ رحمه الله بر آن تقریباً مواظبت داشت، دعای «یا مَنْ اَظْهَرَ الجَمیل» است که از کنوز عرش است، و تحفه حق برای رسول خداست؛ و برای هر یک از فقرات آن فضایل و ثوابهای بسیار است؛ چنانکه در توحید شیخ صدوق رحمه الله است. (254)

بهتر در ادب عبودیت آن است که در حال قنوت، که حال مناجات و انقطاع به حق است در خصوص صلات، که همه اش اظهار عبودیت و ثناجویی است، و در این حالت که ذات مقدّس حق (جلّ وعلا) بالخصوص فتح باب مناجات و دعا به روی عبد فرموده و او را به این تشریف شرافت داده، بنده سالک نیز ادب مقام مقدّس ربوبیت را نگاه دارد، و از ادعیه خود مراقبت کند که مشتمل بر تسبیح و تنزیه حق تعالی و متضمّن ذکر و یاد حق باشد؛ و چیزهایی که از حق در این حال شریف می خواهد از سنخ معارف الهیه و طلب فتح باب مناجات و انس و خلوت و انقطاع به سوی او باشد؛ و از طلب دنیا و امور خسیسه حیوانیه و شهوات نفسانیه احتراز کند، و خود را

در محضر پاکان شرمسار ننماید و در محفل ابرار بی مقدار نکند.

ای عزیز، قنوت دست شستن از غیر حق و اقبال تامّ به عزّ ربوبیت پیدا کردن است، و کف خالی و سؤال به جانب غنی مطلق دراز نمودن است؛ و در این حال انقطاع، از دنیا یاد کردن

181

کمال نقصان و تمام خسران است.

جانا، اکنون که از وطن خود دور افتادی و از مجاورت احرار محجور شدی و گرفتار این ظلمتکده پر رنج و محن گردیدی، خود چون کرم ابریشم بر خود متن.

عزیزا، خدای رحمان فطرت تو را به نور معرفت و نار عشق تخمیر نموده، و به انواری چون انبیا و عشّاقی مانند اولیا مؤید فرموده، این نار را به خاک و خاکستر دنیای دنی منطفی نکن؛ و آن نور را به کدورت و ظلمت توجه به دنیا که دار غربت است مکدّر ننما؛ باشد که اگر توجّهی به وطن اصلی کنی و انقطاع به حق را از حق طلب کنی و حالت هجران و حرمان خود را با دلی دردناک به عرضش برسانی و احوال بیچارگی و بینوایی و گرفتاری خویش را اظهار کنی، مددی غیبی رسد و دستگیری باطنی شود و جبران نقایص گردد.

اگر از فقرات مناجات «شعبانیه» امام متّقین و امیر مؤمنین و اولاد معصومین اوعلیهم السلام، که امامان اهل معارف و حقایقند، در قنوت بخوانی، خصوصاً آنجا که عرض می کنند: «الهِی هَبْ لی کمالَ الانْقِطاعِ اِلَیک» (255)، ولی با حال اضطرار و تبتّل و تضرّع نه با دل مرده چون دل نویسنده، بسیار مناسب این حال است.

فصل سوم: تعقیب

آن یکی از مستحبّات مؤکده است و ترک آن نیز مکروه است

و در نماز صبح و عصر تأکیدش بیشتر است. تعقیبات مأثوره بسیار است؛ از آن جمله تکبیرات ثلاثه اختتامیه است. شاید دست را بلند نمودن و سه مرتبه تکبیر گفتن و بعد دعای «لا اِله اِلّا الله وَحْدَهُ وَحْدَه …» (256) را خواندن کفایت کند. ما در رساله سرّ الصلاه اسرار روحیه این تکبیرات و رفع ید را به طور لطیفی، ذکر نمودیم و آن از الطاف حق تعالی است به این مسکین.

از جمله تعقیبات شریفه، تسبیحات صدّیقه طاهره علیها السلام است که رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن معظّمه تعلیم فرمود و آن افضل تعقیبات است. در حدیث است که اگر چیزی افضل از آن

182

بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را به فاطمه علیها السلام عطا می فرمود. (257) از حضرت صادق مروی است که این تسبیحات در هر روز در تعقیب هر نمازی پیش من محبوبتر است از هزار رکعت نماز در هر روز. (258) و معروف پیش اصحاب آن است که «تکبیر» سی و چهار مرتبه، و «تحمید» سی و سه مرتبه، و «تسبیح» سی و سه مرتبه؛ به همین ترتیب.

چون صبحْ افتتاح ورود در دنیاست و با مخاطره اشتغال به خلق و غفلت از حق انسان مواجه است، خوب است انسانِ سالک بیدار در این موقع باریک، برای ورود در این ظلمتکده تاریک به حق تعالی متوسّل شود و به حضرتش منقطع گردد و چون خود را در آن محضر شریف آبرومند نمی بیند، به اولیاء امر و شفعاء انس و جان، یعنی رسول ختمی صلی الله علیه و آله و ائمّه معصومین علیهم السلام، متوسّل گردد

و آن ذوات شریفه را شفیع و واسطه قرار دهد و چون برای هر روزی خَفیر و مجیری است، پس روز شنبه به وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله، و روز یکشنبه به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، و روز دوشنبه به امامان همامان سبطان علیهما السلام، و روز سه شنبه به حضرات سجّاد و باقر و صادق علیهم السلام، و روز چهارشنبه به حضرات کاظم و رضا و تقی و نقی علیهم السلام، و روز پنجشنبه به حضرت عسکری علیه السلام، و روز جمعه به ولی امر (عجّل الله فرجه الشّریف)، متعلّق است، (259) مناسب آن است که در تعقیب نماز صبح برای ورود در این بحر مهلک ظلمانی و دامگاه مهیب شیطانی، متوسّل به خفرای آن روز شود؛ و با شفاعت آنها، که مقرّبان بارگاه قدس و محرمان سراپرده انسند، از حق تعالی رفع شرّ شیطان و نفس امّاره بالسّوء را طلب کند، و در اتمام و قبول عبادات ناقصه و مناسک غیر لایقه، آن بزرگان را واسطه قرار دهد. البته حق (تعالی شأنه) چنانکه محمّد صلی الله علیه و آله و دودمان او را وسایط هدایت و راهنماهای ما مقرّر فرموده و به برکات آنها امّت را از ضلالت و جهل نجات مرحمت فرموده، به وسیله و شفاعت آنها قصور ما را ترمیم و نقص ما را تتمیم فرماید و اطاعات و عبادات ناقابل ما را قبول می فرماید. اِنَّهُ وَلی الْفَضْلِ وَ الاِنْعام.

تعقیبات مأثوره در کتب ادعیه مذکور، و هر کس مناسب با حال خود انتخابی کند و این

183

سفر شریف را به خیر و سعادت به اتمام رساند.

ختم و دعا:

مناسب بود که ما این رساله را تتمیم کنیم به ذکر موانع معنویه صلات از قبیل ریا و عجب و امثال آن، لکن به واسطه آنکه در کتاب اربعین در شرح بعض احادیث، در این موضوعات شرحی مذکور داشتیم، لهذا این اوراق را با اعتراف به نقص و تقصیر ختم [می کنم] واز ارباب نظر پاک عفو خطا می طلبم، و به دعای خیر آنان و نفس کریم آنها نیازمندم.

بار خداوندا که ما بندگان ضعیف را بی سابقه خدمت و طاعتی، یا احتیاج به بندگی و عبادتی، با تفضّل و عنایت و محض رحمت و کرامت، لباس هستی پوشانیدی، و به انواع نعمتهای روحانی و جسمانی و اصناف رحمتهای باطنی و ظاهری مفتخر فرمودی، بی آنکه از نبود ما خللی در قدرت و قوّت تو راه یابد، یا از بود ما به عظمت و حشمت تو چیزی افزاید، اکنون که سرچشمه رحمانیت تو جوشید، و چشم خورشید جمال جمیل تو درخشید، و ما را به بحار رحمت مستغرق و به انوار جمال منوّر فرمود، نقایص و خطیئات و گناهان و تقصیرات ما را نیز به نور توفیق باطنی و دستگیری و هدایت سرّی جبران فرما، و دل سر تا پا تعلّق ما را از تعلّقات دنیاویه بِرَهان، و به تعلّق به عزّ قدس خود آراسته نما.

بار الها، از طاعت ما ناچیزان بسطی در ملک تو حاصل نشود، و از سرپیچی ما نقصی در مملکتت راه نیابد، و از عذاب و شکنجه گناهکاران نفعی به تو عاید نگردد، و از بخشش و رحمت افتادگان نقصانی در قدرت تو حاصل نشود، تو خود با لطف عمیم با ما

رفتار فرما و به سوء استعداد ما نظر نفرما.

اِلهی، اِنْ کنْتُ غَیرَ مُستأْهِلٍ لِرَحْمَتِک، فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلَی بِفَضْلِ سَعَتِک. اِلهی، قَد سَتَرْتَ عَلی ذُنوباً فِی الدُّنْیا، وَاَنا اَحْوَجُ اِلی سَتْرِها عَلَی مِنْک فِی الاُخْری. اِلهی، هَبْ لِی کمالَ الْانْقِطاعِ اِلَیک؛ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیک حَتّی تَخْرِقَ اَبْصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ اِلی مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ. (260)

تا اینجا به تقدیر الهی (جلّ و علا) کلام ما ختم شد، حامِداً شاکراً علی نَعْمائِهِ، مُصلِّیاً عَلَی محمَّدٍ و آلِهِ الطّاهرین. به تاریخ روز دوشنبه دوم ربیع الثانی هزار و سیصد و شصت و یک قمری.

بخش 3 شرح حدیث جنود عقل و جهل

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صلی الله عَلی سَیدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیبِینَ،

وَ لَعْنَهُ اللهِ عَلی أعْدائِهِمْ أجْمَعِین

الهی جنود عقل و رحمان را در باطن قلب ما بر جنود جهل و شیطان غلبه ده، و خرگاه معرفت خود را در بسیط روح ما به پای دار، و چشم امید ما را از غیر خود کور فرما، و به خود و معارف خویش روشنی بخش، و دست تصرّف شیطان و جنود او را از مملکت باطن ما قطع کن، و آن را به تصرّف خود آور، و ما را به عنایات خاصّه و معارف مخصوصه خود مزید اختصاص ده، و به جذبه مَحَبّت خود مجذوب فرما، و به قرب نافله و فریضه (261) مشرّف گردان، و دست وسیله ما را از دامن پر شرف و فضیلت محمّد صلی الله علیه و آله و اهل بیت او کوتاه نفرما، و نور مقدّس آنان را با ما مشفوع و شفاعت آنها را مرزوق فرما؛ اِنَّک ذُو فَضْلٍ عَظیمٍ.

و بعد:

چون احادیث شریفه اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را که خلفاء رحمان و خلاصه بنی الانسانند، روحانیت و نورانیتی است که در دیگر کلمات یافت نشود؛ چه آن از سرچشمه علم رحمانی و فیض سبحانی نازل، و دستِ تصرف هوا و نفس امّاره از آن دور، و دیو پلید و شیطانِ بعید از خیانت به آن مهجور است، و نورانیت نفوس شریفه و طهارت ارواح لطیفه آن بزرگان دین و اولیاء یقین، در کلام آنها جلوه نموده، از این جهت، نفوس لطیفه مؤمنان را - که از فاضل طینت آنان مخلوق (262)، و به ماء مَحَبّت ایشان معجون است - از آن

187

احادیث شریفه اهتزازاتی روحانی و طربهایی معنوی حاصل آید که به وصف نیاید، و رابطه معنویه بین ارواح مقدّسه آنان و قلوب لطیفه اینان به واسطه آن حاصل شود.

اینکه از قرآن شریف به «حبل ممدود بین آسمان و زمین» تعبیر شده (263)، شاید یک وجهش همین باشد که رابطه روحانیه بین عالم قدس و ارواح انس است. از این رو از کلمات حضرات معصومین (علیهم الصلاه و السلام) که از ارواح متعلقه به عالم قدس صدور یافته، به «حبلِ ممدود بین آسمان و زمین»، تعبیر می توان [کرد]. چه سروران ما علیهم السلام آنچه در ارشاد خلق و اصلاح مخلوق بیان می فرمودند، از سرچشمه علم کامل لدُنّی رسول اکرم است که از صراح وحی الهی و علم ربّانی بوده است و همان طور که درباره رسول اکرم صلی الله علیه و آله وارد است که: «ومَا ینْطِقُ عَنِ الْهَوی * إنْ هُوَ إلّا وَحْی یوْحَی» (264) در حضرات ائمه هدی جاری و ساری

است.

لهذا این قاصر را به خاطر افتاد که حدیث شریفی که در کافی شریف، مشتمل بر «جنود عقل و جهل» و متضمّن اُمّهات فضائل و رذائل است، به قدر میسور و به طریق اجمال شرح کنم؛ شاید مؤمنی را از آن نفعی حاصل آید و این موجب جبران نقایص قاصر شود و مشتمل نمودم این وجیزه را بر مقدمه ای و چند مقاله.

[مقصد اصلی قرآن و حدیث و چگونگی کتبِ اخلاق]

مقصود مهم از صدور این احادیث شریفه و مقصد اَسنی از بسط علوم الهیه، اِفهام نکات علمیه و فلسفیه و جهات تاریخیه و ادبیه نیست؛ بلکه غایه القُصوای آن سبکبار نمودن نفوس است از عالم مُظلِم طبیعت و توجّه دادن ارواح به عالم غیب و منقطع نمودن طایر روح از شاخسار درخت دنیا، که اصل شجره خبیثه است، و پرواز دادن آن است به سوی فضای عالم قدس و محفل انس، که روح شجره طیبه است و این حاصل نیاید مگر از تصفیه عقول و تزکیه نفوس و اصلاحِ احوال و تخلیص اعمال.

چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله که علم را منحصر فرمود به سه چیز (265)؛ تعبیر از قسم اوّل، که علم عقاید است، به «آیه محکمه» فرمود و این بدین نکته است که حتّی علوم عقاید نیز باید آیت الهیه و مقصود از آن طلب حق و جستجوی محبوب مطلق باشد، که اگر متکلّمی یا حکیمی نقد عمر خود را صرف در شُعَب مُتشَتِّته و فنون متکثّره علم کلام و حکمت کند، و علم آیت الهی نباشد، خود آن علم حجاب اکبر شود، و علمش علم الهی نخواهد بود. بلکه پس از

بحث بسیار و قال و قیل بیشمار، قلب را به عالم طبیعت، اعتنا افزون شود و روح را به شاخسار شجره خبیثه، تعلق محکم گردد.

189

حکیم، وقتی الهی و عالم، هنگامی ربّانی و روحانی شود که علمش الهی و ربّانی باشد و اگر علمی از توحید فرضاً بحث کند، ولی حق طلبی و خداخواهی او را به این بحث نکشانده باشد، بلکه خودِ علم و فنون بدیعه آن بلکه نفس و جلوه های آن او را دعوت کرده باشد، علمش آیت و نشانه، و حکمتش الهیه نیست، بلکه نفسانیه است.

چه بسا کسانی که صرف عمر در توحید علمی نموده و تمام اوقات را به مطالعه و مباحثه و تعلیم و تعلّم آن مصروف کردند و صبغه توحید نیافته اند و عالم الهی و حکیم ربّانی نشده، تزلزل قلبی آنها از دیگران بیشتر است؛ زیرا علوم آنها سِمَت آیه بودن نداشته و با ارتیاضات قلبیه سر و کار نداشته اند و گمان کرده اند با مُدارسه فقط، این منزل طی می شود.

ای عزیز! جمیع علوم شرعیه مقدمه معرفه الله و حصول حقیقت توحید است در قلب؛ غایت امر آنکه بعضی مقدمه قریبه و بعضی بعیده و بعضی بلاواسطه و بعضی مع الواسطه است.

علم فقه، مقدمه عمل است و اعمال عبادی، خود، مقدّمه حصول معارف و تحصیل توحید است، اگر به آداب شرعیه ظاهریه و باطنیه آن قیام شود و نقض نتوان نمود که از عبادات چهل - پنجاه ساله ما هیچ معارف و حقایقی حاصل نیامده است، چه از علوم ما نیز هیچ «کیفیت و حالی حاصل نشده» (266) و ما را سر و کاری با توحید، که قره العین اولیا علیهم

السلام است، نیست و آن شعبه از علم فقه، که در سیاست مُدُن و تدبیر منزل و تعمیر بلاد و تنظیم عباد است، نیز مقدمه آن اعمال است که آنها دخالت تام تمام در حصول توحید و معارف دارند.

همین نحو، علم به منجیات و مهلکات در علم اخلاق، مقدمه است برای حصول حقایق معارف و لیاقت نفس برای جلوه توحید؛ و این نزد اهلش پر واضح است و برای جاحدین نیز معلوم نخواهد شد؛ گرچه «مثنوی هفتاد من کاغذ شود». (267)

190

مقصد قرآن و حدیث تصفیه عقول و تزکیه نفوس است برای حاصل شدن مقصد اعلای توحید و غالباً شرّاح احادیث شریفه و مفسرین قرآن کریم این نکته را، که اصلِ اصول است، مورد نظر قرار ندادند و از آن گذشته اند و جهاتی را که مقصود از نزول قرآن و صدور احادیث به هیچ وجه نبوده، از قبیل جهات ادبی و فلسفی و تاریخی و امثال آن، مورد بحث و تدقیق و فحص و تحقیق قرار داده اند.

به نظر قاصر، اخلاق علمی و تاریخی و همین طور تفسیر ادبی و علمی و شرح احادیث بدین منوال از مقصد و مقصود دور افتادن و تبعیدِ قریب نمودن است. نویسنده را عقیده آن است که مهم در علم اخلاق و شرح احادیث مربوطه به آن یا تفسیر آیات شریفه راجعه به آن، آن است که نویسنده آن با اِبشار و تنذیر [کذا، ظ انذار] و موعظت و نصیحت و تذکر و یادآوری، هر یک از مقاصد خود را در نفوس جایگزین کند. به عبارت دیگر، کتاب اخلاق، موعظه کتبیه باشد و خود معالجه کند دردها و عیبها را، نه

آنکه راه علاج نشان دهد.

ریشه های اخلاق را فهماندن و راه علاج نشان دادن، یک نفر را به مقصد نزدیک نکند و قلب ظلمانی را نور ندهد و خُلق فاسد را اصلاح ننماید. کتاب اخلاق آن است که به مطالعه آن، نفسِ قاسی نرم، و غیرِ مهذّب مهذّب، و ظلمانی نورانی شود؛ و آن، به آن است که عالم در ضمن راهنمایی، راهبر و در ضمن ارائه علاج، معالج باشد و کتاب، خود، دوای درد باشد نه نسخه دو انما. طبیب روحانی باید کلامش حکمِ دوا داشته باشد نه حکم نسخه.

نویسنده، راه نوشتن کتاب اخلاق را باز کردم که اگر عالمی نویسنده و قادر بر تقریر و تحریر پیدا شد، این طرز بنویسد؛ نه آنکه خود من را چنین قدرت، یا قلم شکسته ام را این توانایی، یا قلب ظلمانی ام را این بینایی است. معلوم است اشکال نمودن سهل است، ولی حلّ آن مشکل است. ما از خدای متعال توفیق می طلبیم که قلب سخت ما را نرمی دهد و اخلاص را نصیب فرماید که شاید از این نوشته نالایق دلی به دست آید.

بر انسان سالک راه حق و طالب سعادت و نجات، لازم است که تا در این چند روزه که مهلت است و از عمر دنیاوی او - که مورد تغییر و تبدیل و نشئه اختیار و نفوذ اراده است - چند صباحی باقی مانده، با جدّیت کوشش کند و صفحه نفس خود را عرضه به قرآنِ خدا و احادیث معصومین علیهم السلام - که موازین حق و باطل و طرق تمیز سعادت و شقاوتند - نماید، تا

191

خود را بشناسد و به حال باطن خود

معرفت پیدا کند که از کدام حزب و داخل کدام جند است؛ آیا از حزب الرحمن و جند العقل است، یا حزب الشّیطان و جند الجهل است؟ پس، اگر با همین حدیث شریف که ما در صدد شرح آن هستیم خود را امتحان نمود و خود را از جنود عقل تشخیص داد؛ به این طور که دید، جنود عقل در مملکت روح او غلبه دارد، شکر خدای تعالی کند، و بکوشد تا مملکت باطن را از جنود جهل پاک کند، و حکم عقل و جنود آن را در باطن محکم و نافذ کند، و هرگز به واسطه کمال یا جمال باطنی که دارد، به خود مغرور نشود که غرور از بزرگترین دامهای ابلیس است که سالک را از طریق حق باز دارد، بلکه به قهقرا برگرداند، و بداند که انسان تا در این دنیا و دارالغرور است، به هر مرتبه از کمال و جمال روحانی و به هر مرتبه از عدالت و تقوا که برسد، ممکن است باز پس برگردد، و بکلّی تغییر کند و عاقبت امرش به شقاوت و خذلان منتهی شود.

پس هیچ گاه از خود نباید غفلت کند، و به کمال خود نباید مغرور شود، و از احوال نفس خود و مراعات آن نباید نسیان کند، و در جمیع احوال از تمسّک به عنایات خفیه حق تعالی غفلت نکند، و به خود و سلوک و ریاضت و علم و تقوای خود به هیچ وجه اعتماد نکند، که از بزرگترین مهالک انسانیت و وساوس شیطانیت است که سالک را از یاد خود نیز می برد؛ چنانکه حق تعالی فرماید: «وَ لاَ تَکونُوا کالَّذِینَ نَسُوا اللهَ

فَأنْساهُمْ أنْفُسَهُمْ اُولَئِک هُمُ الْفاسِقُونَ» (268)، و اگر حس آن نمود که جنود جهل و حزب شیطان در باطن ذات و مملکت روح او غالب است، با هر جدّیت و ریاضتی شده، مملکت باطن خود را از جنود شیطانی خالی، و دست تصرّف دیو پلید را از آن کوتاه کند. ما به خواست خداوند - تبارک و تعالی - و توفیق او، در این اوراق در مورد بسط و تفصیل جنود عقل و جهل، کیفیت علاج نفوس و تطهیر قلوب و تنزیه ارواح را بیان می نماییم به مقدار میسور و مناسب با این مختصر؛ ولی باید دانست که هر کس باید خود، معالج قلب و طبیب روح خود باشد «دایه دلسوزتر از مادر نخواهد بود». روزهای فرصت و مهلت و موسَّع خود را نگذارد از دست برود و در هنگامی که ایام بیچارگی و فشار و ضیق است، از خواب غفلت برخیزد و هیچ دوایی برای او مؤثر نشود.

192

ای عزیز! تا این نعمت بزرگ الهی و این نقد عمر خداداد، موجود است، برای روزهای گرفتاری و بیچارگی، همتی کن و خود را از آن سختیها و بدبختیها که در پیش رو داری نجات ده که امروز، در دار تغیر و تبدّل، این نتیجه را خوب می توانی حاصل کنی.

اگر خدای نخواسته حزب شیطانی در تو غالب باشد و با همین حال، روزگارت سر آید و دستت از این عالم کوتاه شود، دیگر جبران شدنی نیست، آن روز حسرتها و ندامتها فایده ندارد: «وَ أَنْذِرْهُمْ یوْمَ الْحَسْرَهِ إذْ قُضِی الاَمْرُ وَهُمْ فِی غَفْلهٍ وَهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ» (269). خدا می داند که این روز حسرت و ندامت چه روزی

است. امروز ما از حسرتهای آن روز جز خبری نمی شنویم:

از قیامت خبری می شنوی دستی از دور بر آتش داری

دستی از دور بر آتش داری دستی از دور بر آتش داری

حسرتهایی است که آخر ندارد، ندامتهایی است که منتها برای او نیست.

آری، کسی که خدای تبارک و تعالی تمام وسائل ترقیات و تکاملات معنویه و وصول به سعادات را برای او فراهم فرموده - چه وسائل باطنیه، که عقل و قوه تمیز و استعداد وصول به غایات است، و چه وسائل ظاهریه، که عمر و وقت و محیط مناسب و اعضای سالم و عمده آنها هادیان راه هدایت و کتابهای آسمانی و دستورات الهی و مفسران آن است - با همه وصف، کفران نِعَمِ غیر متناهیه الهیه را نموده بلکه به امانات الهیه خیانت نموده و ترک تبعیت عقل و شریعت کرده، متابعت هواهای نفسانیه و شیاطین جن و انس را، به متابعت حق - که ولی نِعَم است - ترجیح داده، یک وقت از خواب گران عالم طبیعت و غفلت بی پایان و مستی و بیهوشی برانگیخته شود که همه فرصتها و جمیع نِعَم خداداد از دستش رفته و عوض آنکه سعادات ابدیه به آنها تحصیل کند و در رَوْح و راحت و جنّات نعیم با انبیاء عظام و اولیاء کرام زیست کند، شقاوتهای دائمه برای خود تهیه نموده، با جن و شیاطین و اصحاب جحیم قرین، و در ظلمتها و فشارها و آتشها و غل و زنجیرهای گران و مار و عقربها محشور، و منتهای سیرش به سوی هاویه «وَمَا أدْراک ماهِیهْ * نارٌ حامِیهٌ» (270) شده است.

همچو بیچاره ای را تصور کن! چه حسرتها

دارد وقتی که می بیند رفقا و همجنسها و هموطنهای او به سعادات و غایات کمالیه خود رسیدند، و او از قافله کاملان باز مانده و به

193

ناقصان و اشقیا ملحق شده، و راه چاره ای ندارد و جبرانی برای نقایص او نیست.

امروز تا در حجاب عالم طبیعت و غلاف نشئه ملکیم، نمی توانیم تصور آن عالم و اوضاع و احوال آن را بنماییم. حقایق رایجه ای که در غیب این عالم است و حق تعالی به لسان کتب آسمانی و لسان انبیاء معظَّم و اولیاء مکرّم علیهم السلام برای ما بیان فرموده، به نظر ما از یقینیات نیست، و اگر صورتاً اظهار ایمان به آنها کنیم یا فرضاً اعتقاد عقلی نیز به آنها داشته باشیم، از روی برهان و تعبد به قول اولیا و علما [است و]ایمان قلبی - که میزان کمال انسانی است - به آنها فی الحقیقه، نداریم و با پای استدلالی چوبی (271) می خواهیم این راه پرپیچ و خم و طریق پرخطر را طی کنیم، و با این عِدّه و عُدّه به مقصد نمی رسیم، و از رهروانِ منزل عشق باز می مانیم.

مقاله 1 نقل لفظ حدیث شریف تَیمُّناً و تَبَرُّکاً

نقل لفظ حدیث شریف تَیمُّناً و تَبَرُّکاً

بإسْنادِی المُتَّصِلِ الْمَذْکورِ بَعْضُها فِی کتابِنا الاَرْبَعِینَ إلی ثِقَهِ الإسْلامِ الشَیخِ الأکبَر الأَقْدَم مُحَمَّدِ بْنِ یعْقوبَ الْکلَینی (رِضْوانُ اللهِ عَلَیهِ) فِی جامِعِهِ الْکافِی الشَّرِیفِ عَنْ عِدَّهٍ مِنْ أصْحابِنا، عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِی بْنِ حَدیدٍ، عَنْ سَماعَهَ بْنِ مِهْرانَ، قالَ:

کنْتُ عِنْدَ أبی عَبْدِالله علیه السلام وَعِنْدَهُ جَماعَهٌ مِنْ مَوالیهِ، فَجَری ذِکرُ الْعَقْلِ وَالْجَهْلِ، فَقَالَ أبُوعَبْدِاللهِ علیه السلام: «اعرِفُوا الْعَقْلَ وَجُنْدَهُ و الْجَهْلَ وَجُنْدَهُ تَهْتَدُوا» قالَ سَماعَهُ: فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِداک لانَعْرِفُ إلاّ ما عَرَّفْتَنا، فَقال أبو عَبْدِاللهِ علیه السلام:

«إنَّ اللَّه خَلَقَ العَقْلَ و هو أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحانِیینَ عَنْ یمینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ فَقالَ لَهُ: أدْبِرْ فَأدْبَرَ، ثُمَّ قالَ لَهُ: أقْبِلْ فَأقْبَلَ، فَقالَ اللهُ تَعالی: خَلَقْتُک خَلْقاً عَظیماً، وَ کرَّمْتُک عَلی جَمِیع خَلْقِی. قالَ: ثُمَّ خَلَقَ الْجَهلَ مِنَ الْبَحْرِ الأُجاجِ ظُلْمانِیاً، فَقالَ لَهُ: أدْبِرْ فَأدْبَرَ، ثُمَّ قالَ لَهُ: أقْبِلْ فَلَمْ یقْبِلْ، فَقالَ لَهُ: اسْتَکبَرْتَ فَلَعَنَهُ، ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَهً وَ سَبْعینَ جُنْداً، فَلَمّا رَأی الْجَهْلُ ما أکرَمَ اللهُ بِهِ الْعَقْلَ و ما أعْطاهُ أضْمَرَ لَهُ الْعَداوَهَ، فَقالَ الْجَهْلُ: یا رَبِّ، هذا خَلْقٌ مِثْلِی خَلَقْتَهُ وَکرَّمْتَهُ وَقَوَّیتَهُ، وَأنَا ضِدُّهُ وَ لا قُوَّهَ لی بِهِ فَأعْطِنِی مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ ما أعْطَیتَهُ. فَقالَ: نَعَمْ، فَإنْ عَصَیتَ بَعْدَ ذلِک أخْرَجْتُک وَ جُنْدَک مِنْ رَحْمَتی. قالَ: قَدْ رَضِیتُ. فَأعْطاهُ خَمْسَهً وَ سَبْعینَ جُنْداً، فَکانَ مِمّا أعْطَی الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَهِ وَسَبْعِینَ الْجُنْد:

الخَیرُ و هو وَزِیرُ الْعَقْلِ، وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ و هو وَزِیرُ الْجَهْلِ، وَالإیمانُ وَ ضِدَّهُ الْکفْرَ، و التَّصْدِیقُ وَضِدَّهُ الْجُحُودَ، وَالرّجآهُ وَضِدَّهُ الْقُنُوطَ، وَالْعَدْلُ وَضِدَّهُ الجَوْرَ، و الرِّضا وضدَّهُ السَّخَطَ، و الشُّکرُ وضِدَّهُ الکفرانَ، و الطَّمَعُ وَ ضِدَّهُ الیأْسَ، وَالتَّوَکلُ وَضِدَّهُ الْحِرْصَ، وَالرَّأْفَهُ

195

وَ ضِدَّهَا الْقَسْوَهَ، وَالرَّحْمَهُ وَ ضِدَّهَا الغَضَبَ، و العِلمُ وَضِدَّهُ الجَهْلَ، و الفَهْمُ وَضِدَّهُ الحُمْقَ، و العِفَّهُ و ضدَّها التَّهَتُّک، وَالزُّهْدُ وَضِدَّهُ الرَّغْبَهَ، وَالرِّفْقُ وَ ضِدَّهُ الْخُرْقَ، وَالرَّهْبَهُ و ضِدَّهَا الْجُرْأَهَ، وَالتَّواضُعُ وَ ضِدَّهُ الْکبْرَ، وَالتُّؤَدَهُ وَضِدَّهَا التَّسَرُّعَ، وَالْحِلْمُ وَضِدَّهُ السَّفَهَ، وَالصَّمْتُ وَ ضِدَّهُ الْهَذَرَ، وَالاسْتِسْلامُ وَضِدَّهُ الاسْتِکبارَ، وَ التَّسْلِیمُ وَضِدَّهُ الشَّک، وَالصَّبْرُ وَضِدَّهُ الْجَزَعَ، وَالصَّفْحُ وَضِدَّهُ الانْتِقامَ، وَ الْغِنی وَ ضِدَّهُ الْفَقْرَ، وَالتَّذَکرُ وَ ضِدَّهُ السَّهْوَ، وَالْحِفْظُ وَضِدَّهُ النِّسْیانَ، وَالتَّعَطُّفُ وَضِدَّهُ الْقَطِیعَهَ، وَالْقُنُوعُ وَضِدَّهُ الْحِرْصَ، وَالْمُواساهُ وَضِدَّهَا الْمَنْعَ، وَالْمَوَدَّهُ وَضِدَّهَا الْعَداوَهَ، وَالوَفآءُ وَ ضِدَّهُ

الْغَدْرَ، وَالطّاعَهُ وَضِدَّها الْمَعْصِیهَ، وَالْخُضُوعُ وَضِدَّهُ التَّطاوُلَ، وَالسَّلامَهُ وَضِدَّهَا الْبَلآءَ، وَالْحُبُّ وَ ضِدَّهُ الْبُغْضَ، وَالصِّدْقُ وَ ضِدَّهُ الْکذْبَ، وَالْحَقُّ وَضِدَّهُ الْباطِلَ، وَالأمانَهُ وَ ضِدَّهَا الْخِیانَهَ، وَالإخْلاصُ وَ ضِدَّهُ الشَّوْبَ، وَالشَّهامَهُ وَضِدَّها الْبَلادَهَ، وَ الْفَهْمَ وَضِدَّهُ الْغَباوَهَ، وَالْمَعْرِفَهُ وَضِدَّهَا الإنْکارَ، وَالْمُداراهُ وَضِدَّها الْمکاشَفَهَ، وَسَلامَهُ الْغَیبِ وَضِدَّهَا الْمُماکرَهَ، وَالْکتْمانُ وَضِدَّهُ الإفْشآءَ، وَ الصَّلاهُ وَضِدَّهَا الإضاعَهَ، وَالصَّوْمُ وَضِدَّهُ الإفْطارَ، وَالْجِهادُ وَ ضِدَّهُ النُّکولَ، وَالْحَجُّ و ضِدَّهُ نَبْذَ الْمِیثاقِ، وَصَوْنُ الْحَدِیثِ، وَضِدَّهُ النَّمِیمَهَ، وَ بِرُّ الْوالِدَینِ وَضِدَّهُ الْعُقُوقَ، وَالْحَقیقَهُ وَضِدَّهَا الرِّیاءَ، وَالْمَعْرُوفُ وَضِدَّهُ الْمُنْکرَ، وَالسِّتْرُ وَضِدَّهُ التَّبَرُّجَ، وَالتَّقِیهُ وَضِدَّهَا الإذاعَهَ، و الإنصافُ وَضِدَّهُ الحَمیهَ وَالتَّهیئَهُ وَضِدَّها البَغْی، و النَّظافَهُ وضِدَّها الْقَذَرَ، وَالْحَیآءُ وَضِدَّهَا الْخَلْعَ، وَالْقَصْدُ وَضِدَّهُ العُدوانَ، و الرّاحَهُ وضِدَّهَا التَّعَبَ، وَالسُّهُولَهُ وَضِدَّهَا الصُّعُوبَهَ، وَالبَرَکهُ وَضِدَّهَا الْمَحْقَ، وَالْعافِیهُ وَضِدَّهَا الْبَلاءَ، وَالْقَوامُ وَضِدَّهُ الْمُکاثَرَهَ، وَالْحِکمَهُ وَضِدَّها الْهوی، وَالْوَقارُ وَ ضِدَّهُ الْخِفَّهَ، وَالسَّعادَهُ وَضِدَّهَا الشَّقاوَهَ، و التَّوْبَهُ وَضِدَّها الإصْرارَ، و الاستِغْفارُ وَضِدَّهُ الاغتِرارَ، وَالمُحافَظَهُ وَضِدَّها التَّهاوُنَ، و الدُّعاءُ وَضِدَّهُ الاسْتِنْکافَ، وَالنَّشاطُ وَضِدَّهُ الْکسَلَ، وَالْفَرَحُ وَضِدَّهُ الْحُزْنَ، وَالأُلْفَهُ وَضِدَّهَا الْفُرْقَهَ، وَ السَّخاءُ وَضِدَّهُ الْبُخْلَ.

وَلاتَجْتَمعُ هذِهِ الْخِصالُ کلُّها مِنْ أجْنادِ الْعَقْل، إلاّ فی نَبِی أوْ وَصی نَبِی أوْ مُؤْمِنٍ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلإیمانِ و اما سائِرُ ذلِک مِنْ مَوالینا فَإنَّ أحَدَهُمْ لایخْلُو مِنْ أنْ یکونَ فیهِ بَعْضُ هذِهِ الْجُنُودِ حَتّی یسْتَکمِلَ وَینْقی مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذلِک یکونُ فِی الدَّرَجَهِ الْعُلْیا مَعَ الأنْبِیاءِ وَالأوْصِیآءِ، و انما یدْرَک ذلِک بِمَعْرِفَهِ الْعَقْلِ وَجُنُودِهِ وَ بمجانَبَهِ الْجَهْلِ وَجُنُودِهِ، وَفَّقَنَا اللهُ وَ إیاکمْ لِطاعَتِهِ وَمَرْضاتِهِ». (272)

مقاله 2 شرح اجمالی بعض الفاظ حدیث شریف

«اعرِفُوا الْعَقْلَ وَجُنْدَهُ وَالْجَهْلَ وَجُنْدَهُ تَهْتَدُوا».

یعنی بشناسید عقل و جند او را و جهل و جند او را، تا هدایت پیدا کنید. از اینجا معلوم شود که معرفت عقل و جهل

و جنود آنها مقدمه ای برای هدایت است و این هدایت، یا هدایت به کیفیت استکمال نفوس و تنزیه و تصفیه آن است، که آن نیز مقدمه نفس استکمال و تنزیه و تصفیه است، و یا هدایت مطلق است، که هدایت به معرفه الله، اُسِّ اساس آن است.

اینکه این معرفت نتیجه معرفت عقل و جهل و جنود آنهاست، برای آن است که، تا معرفت به مهلکات و منجیات نفس و طرق تخلّی از آنها و تحلّی به اینها پیدا نشود، نفس را تصفیه و تنزیه و تحلیه و تکمیل حاصل نشود و تا نفس را صفای باطنی پیدا نشود و به کمالات متوسّطه نرسد، به کمال معرفت نرسد، بلکه جمیع اعمال صوریه و اخلاق نفسیه، مقدّمه معارف الهیه است، و آنها نیز مقدّمه حقیقت توحید است که غایه القصوای سیر انسانی و مُنتَهَی النهایه سلوک عرفانی است.

«قالَ سَماعَهُ: فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِداک لا نَعْرِفُ إلاّ ما عَرَّفْتَنا».

معرفت عقل و جهل و جنود آنها، از مختصات علوم غیبیه الهیه و معارف حقّیه باطنیه است که معرفت آنها به جمیع شؤون و تمام مدارج و مراتب و همه اسرار و حقایق، میسور و میسّر نشود، مگر برای اصحاب ولایت و ایقان و اوحدی از ارباب معارف و ایمان، که به نور معرفت و قدم سلوک از جلباب بشریت خارج و حجب عوالم مُلْک و ملکوت را خرق نموده،

197

به مبادی وجود و مصادر غیب و شهود رسیده، و به مشاهده حضوریه، عوالم غیب را دریافته باشند؛ و این جز برای کمَّل رخ ندهد.

بالجمله، چون احاطه به عوالم غیبیه ملکوتیه، چه ملکوت اعلی و چه ملکوت سُفلی جز برای کمَّل اولیا،

که علوم آنها از سرچشمه وحی الهی و سر منزل افاضه سبحانی است، حاصل نشود؛ سماعه بن مهران گفت: «ما معرفت به عقل و جهل و جنود آن نداریم، به جز آنچه تو به ما معرّفی فرمایی».

نکته آنکه حقایق عقلیه را حق تعالی در قرآن شریف و انبیا و ائمه معصومین (علیهم الصلاه و السلام) در احادیث شریفه، نوعاً به لسان عرف و عامّه مردم بیان می کنند. برای شفقت و رحمت بر بنی الانسان است که هر کس، به مقدار فهم خود، از حقایق نصیبی داشته باشد. پس آنها حقایق غیبیه عقلیه را نازل فرمایند تا به درجه محسوسات و مأنوسات عامّه مردم رسانند تا آنها که در این درجه هستند، حظّی از عالم غیب به اندازه خود ببرند؛ لکن بر متعلّمان علوم آن بزرگواران و مستفیدان از افادات قرآن شریف و احادیث اهل عصمت، لازم است که برای شکر این نعمت و جزای این عطیت، معامله به مثل نموده، صورت را به باطن ارجاع و قشر را به لبّ و دنیا را به آخرت برگردانند که وقوف در حدود اقتحام در هلکات، و قناعت به صُوَر باز ماندن از قافله سالکان است.

نکته: تحدید جنود عقل و جهل را به این عدد خاص، از قبیل تحدید به کلیات و مهمّات است، نه آنکه جنود آنها به طریق بسط و تفصیل، عبارت از همین هفتاد و پنج جند باشد. لهذا در مقام تفصیل و تعدید، بیشتر از هفتاد و پنج تعدید شده است؛ گرچه می توان بعض از جنود را به بعض دیگر برگرداند تا عدد به هفتاد و پنج برگردد ولی از ملاحظه آنچه گفته شد،

محتاج به این تکلُّف و زحمت نیست؛ مثلاً خیر - که وزیر عقل است - و شر - که وزیر جهل است - از اُمّهات فضایل و رذایل هستند که جمیع آنها برگشت به این دو کنند، مع ذلک در حدیث شریف، از جنود شمرده شده در مقابل سایر جنود، و همین طور عدل و جور را، که از جنود شمرده اند، از اُمّهات هستند که بسیاری از جنود در تحت آن دو ملکه هستند و بسیاری از جنود نیز شمرده نشده.

نکته اصلی آن، آن است که لسان انبیا و اولیا بلکه لسان قرآن شریف نیز، چون سایر

198

مصنّفان و مؤلّفان نیست که در صددِ فحص و تفتیش و بحث و جدال در اطراف مفهومات کلیه و در مقام تشقیقات و حصر و تعدید باشند، که خود این امور از حجب غلیظه سیر الی الله است و «باز دارد پیاده را ز سبیل».

هر کس مراجعه به احادیث شریفه اهل بیت عصمت و طهارت کند، خصوصاً کتاب اصول کافی شریف و توحید شیخ صدوق و همین طور کتاب نهج البلاغه و ادعیه مأثوره از آن بزرگواران خصوصاً صحیفه سجّادیه از روی تدبّر و تفکر، خواهد دانست که مشحون از علوم الهیه و معارف ربّانیه و اسما و صفات و شؤون حضرت حق (جلّ و علا) هستند، بی حجاب اصطلاحات و قیود مفهومات، که هر یک حجاب روی جانان است.

«فَقالَ الْجَهْلُ: یا رَبِّ! هذا خَلْقٌ مِثْلِی».

دعوی مماثلت جهل با عقل چون دَعوی اشرفیت ابلیس از آدم علیه السلام است که گفت: «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» (273) به واسطه احتجاب آن از مقام عقل و خودبینی و خودپرستی

و خودخواهی اوست و معلوم است حجابِ خودخواهی و خودبینی، از حجب غلیظه ای است که هر کس را که مبتلای به آن است از همه حقایق و درک تمام محسّنات و کمالات غیر و مقبّحات و نقایص خود باز می دارد. این حجاب ارث ابلیس است، و در هر کس قوّت گیرد منسلک در ذریه ابلیس خواهد شد، گر چه به صورت و ولادت مُلکیه، ولیده و ذریه آدم باشد؛ زیرا میزان در عالم انسانیت و ملکوت، ولادت ملکوتیه است.

اشتغال به تهذیب نفس و تصفیه اخلاق، که فی الحقیقه خروج از تحت سلطه ابلیس و حکومت شیطان است، از بزرگترین مهمّات و اوجب واجبات عقلیه است.

ممکن است انسان را، یک نظر به نامحرمان یا یک لغزش کوچک لسانی، مدتها از سرایر و حقایق توحید باز دارد و از حصول جَلَوات محبوب و خَلَوات مطلوب - که قرّه العین اهل معرفت است - باز دارد. پس بی اعتنایی و قلّت مبالات، موجب حرمان از سعادت مطلقه است و از دامهای ابلیس است.

مثلاً کسانی که اهل مناسک و عبادت ظاهریه هستند و شدت مبالات و اعتنا به آن دارند،

199

شیطان عبادات صوریه را در نظر آنها جلوه دهد، و همه کمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات و مناسک ظاهریه کند، و دیگر کمالات و معارف را از نظر آنها بیندازد، بلکه آنها را به آنها و صاحبان آنها بدبین کند، پس صاحبان معارف را در نظر آنها مرمی به الحاد و زندقه و صاحبان اخلاق فاضله و ریاضات نفسیه را مرمی به تصوّف و امثال آن کند، و آن بیچارگان بی خبر را سالها

در صورت عبادات محبوس کند، و به زنجیرهای محکم تدلیس و وسواس خود، آنها را ببندد؛ از این جهت، می بینیم که در بعضی از آنها، عبادات به عکس نتیجه دهد. نماز که حقیقت تواضع و تخشّع است، و لُبّ آن ترک خودی و سفر الی الله و معراج مؤمن است (274)، در بعض آنها اعجاب و کبر و خودبینی و خودفروشی نتیجه دهد.

به همین قیاس، کسانی که در رشته تهذیب باطن و تصفیه و تجلیه اخلاق هستند، گاه شود که شیطان بعضی از آنها را در دام کشد و مناسک و عبادات قالبیه و همین طور علوم رسمیه و معارف الهیه را در نظر آنها ناچیز قلم دهد، و همه کمالات و سعادات را پیش آنها مقصور و منحصر به رشته سلوک و ریاضت و تهذیب باطن کند، و آنها را به صاحبان آنها و خود آنها بدبین کند، به طوری که لسان طعن و سوء ادب به علماء شریعت و ارکان دیانت و حکماء ربّانی و فقهاء روحانی (رضوان الله علیهم) باز کنند، با آنکه خود را صاحب صفای باطن و خُلْق مهذّب شمارند و سر خود را در میان سر اهل الله درآورند.

اعجاب به نفس - که مبدأ جُلِّ رذائل نفسانیه است - و تکبُّر و سوء ظن بر بندگان خدا - که ارث شیطان است - در قلب آنها چنان قدم راسخ دارد که غیر خود و یک مشت قلندر مثل خود که به اسم اهل الله آنها را یاد کنند و از ظاهر شریعت خبری ندارند، چه رسد به باطن آن، به پشیزی نشمرند. این نیست جز وقوف در یک نشئه

و احتباس در یک مرتبه که باعث شود از همه مراتب محروم شوند، حتی از همان رشته که خود را در آن داخل دانند و سمت تخصص در آن برای خود قائلند.

همین طور نیز اگر حکیمی یا عارفی در زنجیر شیطان درآمد و محبوس و موقوف در

200

همان عقلیات شد، به دیگران با نظر خواری و بی مقداری نظر کند و علماء شریعت را قشری و فقهاء اسلام را عامی خواند تا چه رسد به دیگران و او جز خود و رفقای خود [را] که انباردار مفهومات و اعتباریات هستند، کسی دیگر را به حساب نیاورد، و این آفت نیست جز از همان سلطه ابلیسیه.

اگر اینان کیفیت سیر الی الله و خروج از بیت نفس و طبیعت را واقف بودند، مبتلا به این دام بزرگ ابلیس و محبس مظلم شیطانی نمی شدند، و هر یک دیگری را طرد نمی کردند، و به یکدیگر حسن ظن داشتند، و اُخوّت ایمانیه و محبَّت و مودَّت اسلامیه - که از مبادی، بلکه امّهات حصول صفای باطن و تصفیه و تزکیه نفس است - در بین آنها محکم و مستحکم می شد، و اسم و رسم خودخواهی و خودبینی و اعجاب و استکبار - که از امهات رذایل نفسانیه و تلبیسات شیطانیه است - از بین آنها سپری می شد.

ما اکنون به خواست خداوند متعال و توفیقات و تأییدات او، شروع در مقصد اصلی، که از شرح این حدیث داشتیم، می نماییم.

مقاله 3 شرح جنود عقل و جهل از بعض وجوه

مقصد 1: شرح «اَلْخَیرُ و … ضِدَّهُ الشَّرَّ»
فصل اوّل: [مقصود از خیر و شر]

بحث از حقیقت و ماهیت خیر و شر، خارج از مقصود اصلی ماست و این دو، چون به حسب هویت از واضحات و فطریات است؛ ایکال آن را به وجدان و فطرت، اقرب

به صواب و نزدیکتر به مقصود است و مهم در این مقام، بیان مقصود از خیر و شر است که در این حدیث شریف، یکی را وزیر عقل و دیگری را وزیر جهل قرار داده.

پس باید دانست که مقصود، نفس خیر و شر نیست، به آن معنی که عامه می فهمند، بلکه به معنای دیگری است که پس از این اشاره به آن می آید؛ زیرا نه تناسب با وزارت و نه جُندیت عقل دارد. پس مقصود از آن را توان گفت که حقیقت فطرت است که در آیه شریفه، اشارت به آن رفته، آنجا که فرماید: «فِطْرَتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا» (275).

غایت امر آنکه: خیر عبارت از فطرت مخموره، و شر عبارت از فطرت محجوبه است.

تفصیل این اجمال آنکه: حق - تبارک و تعالی - با عنایت و رحمت خود، به ید قدرت خود، که طینت آدم اوّل را مخمّر فرمود، (276) دو فطرت و جبلّت به آن مرحمت نمود: یکی اصلی،

203

و دیگر تبعی، که این دو فطرت، بُراق سیر و رفرف عروج اوست به سوی مقصد و مقصود اصلی، و آن دو فطرت، اصل و پایه جمیع فطریاتی است که در انسان مخمَّر است و دیگر فطریات، شاخه ها و اوراق آن است.

یکی از آن دو فطرت - که سِمَت اصلیت دارد - فطرت عشق به کمال مطلق و خیر و سعادت مطلقه است که در کانون جمیع سلسله بشر، از سعید و شقی و عالم و جاهل و عالی [و] دانی، مُخمَّر و مطبوع است و اگر در تمام سلسله بشر، انسان تفحّص و گردش کند و جمیع طوایف متشتّته و اقوام متفرقه در

عالم را تفتیش کند، یک نفر را نیابد که به حسب اصل جبلّت و فطرت، متوجه به کمال و عاشق خیر و سعادت نباشد.

مقصود از فطریات، اموری است که بدین مثابه باشد و از این جهت، احکام فطرت از أبدهِ بدیهیات و از اوضح واضحات خواهد بود و اگر چیزی چنین نشد از فطریات نخواهد بود.

دیگری از آن دو فطرت، که سِمَت فرعیت و تابعیت دارد، فطرت تنفُّر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است که این مُخمَّر بالعرض است و به تبع آن فطرت عشق به کمال، تنفُّر از نقص نیز مطبوع و مُخمَّر در انسان است.

این دو فطرت، که ذکر شد، فطرت مخموره غیر محجوبه است که محکوم احکام طبیعت نشده و وجهه روحانیت و نورانیت آنها باقی است. اگر فطرت متوجه به طبیعت شد و محکوم آن گردید و محجوب از روحانیت و عالم اصلی خود شد، مبدأ جمیع شرور و منشأ جمیع شقاوت و بدبختیهاست، که تفصیل آن بیاید.

پس مقصود از خیر - که وزیر عقل است و جمیع جنود عقلیه در ظلّ توجه و تصرف آن است - فطرت مخموره متوجه به روحانیت و مقام اصلی خود است و از شر - که وزیر جهل و همه جنود جهل از طفیل آن است - فطرت محکومه طبیعت و محجوبه به احکام آن است.

فصل دوم: توضیح این مقصود

برای قلب، که مرکز حقیقت فطرت است، دو وجهه است: یکی وجهه به عالم غیب و روحانیت؛ و دیگر، وجهه به عالم شهادت و طبیعت.

204

چون انسان ولیده عالم طبیعت و فرزند نشئه دنیاست از بدو خلقت در غلاف طبیعت تربیت شود، و روحانیت و فطرت

در این حجاب وارد شود، و کم کم احکام طبیعت بر آن احاطه کند، و هر چه در عالم طبیعت رشد و نمای طبیعی کند احکام طبیعت بر آن بیشتر چیره و غالب شود. چون به مرتبه طفولیت رسد با سه قوه هَماغوش باشد: قوّه شیطنت - که ولیده واهمه است - و قوّه غضب و شهوت و هر چه رشد حیوانی کند این سه قوّه در او کامل شود و رشد نماید و احکام طبیعت و حیوانیت بر آن غالب شود و شاید کریمه شریفه: «لَقَدْ خَلَقْنا الإنْسانَ فِی أحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْناهُ أسْفَلَ سَافِلینَ» (277) اشاره باشد به نور اصلی فطرت، که تخمیر به ید قدرت حق تعالی شده و آن «احسن تقویم» است؛ زیرا بر نقشه کمال مطلق و جمال تام است و رد به «اسفل سافلین» اشاره به این احتجاب به طبیعت - که اسفل سافلین است - باشد و چون این احتجابات و ظلمات و کدورات بر نفس غالب و چیره است و کم اتفاق افتد که کسی به خودی خود بتواند از این حُجُب بیرون آید و با فطرت اصلیه سیر به عالم اصلی خود بنماید و حق (تبارک و تعالی) به عنایت ازلی و رحمت واسعه انبیاء عظام (صلوات الله علیهم) را برای تربیت بشر فرستاد و کتب آسمانی را فرو فرستاد تا آنها از خارج، کمک به فطرت داخلیه کنند، و نفس را از این غلاف غلیظ نجات دهند.

از این جهت، احکام آسمانی و آیات باهرات الهی و دستورات انبیاء عظام و اولیاء کرام، بر طبق نقشه فطرت و طریقه جبلَّت بنا نهاده شده، و تمام

احکام الهی به طریق کلّی به دو مقصد منقسم شود که یکی، اصلی و استقلالی؛ و دیگری فرعی و تبعی است، و جمیع دستورات الهیه به این دو مقصد، یا بی واسطه یا با واسطه، رجوع کند.

مقصد اوّل - که اصلی است و استقلالی - توجه دادن فطرت است به کمال مطلق، که حق (جلّ و علا) و شؤون ذاتیه و صفاتیه و افعالیه اوست که مباحث مبدأ و معاد و مقاصد ربوبیات از ایمان بالله و کتب و رسل و ملائکه و یوم الآخره، و أهمّ و عمده مراتب سلوک نفسانی و بسیاری از فروع احکام از قبیل مهمّات صلات و حج، به این مقصد مربوط است، یا بی واسطه یا با واسطه.

205

مقصد دوم - که عرضی و تبعی است - تنفر دادن فطرت از شجره خبیثه دنیا و طبیعت که ام النقایص و اُمّ الأمراض است و بسیاری از مسائل ربوبیات، و عمده دعوتهای قرآنی و مواعظ الهیه و نبویه و ولویه، و عمده ابواب ارتیاض و سلوک، و کثیری از فروع شرعیات از قبیل صوم و صدقات واجبه و مستحبّه، و تقوا و ترک فواحش و معاصی به آن رجوع کند.

این دو مقصد، مطابق نقشه فطرت است، چنانکه دانستی که در انسان دو فطرت است: فطرت عشق به کمال، و فطرت تنفر از نقص. پس جمیع احکام شرایع مربوط به فطرت است و برای تخلّص فطرت از حُجُب ظلمانیه طبیعت است.

فصل سوم: فطرت مخموره وزیر عقل و فطرت محجوبه وزیر جهل است

عشق به کمال مطلق، که از آن منشعب شود عشق به علم مطلق و قدرت مطلقه و حیات مطلقه و اراده مطلقه و غیر ذلک از اوصاف جمال و جلال، در

فطرت تمام عائله بشر است، و هیچ طایفه ای از طایفه دیگر، در اصل این فطرت ممتاز نیستند، گرچه در مدارج و مراتب فرق داشته باشند، لکن به واسطه احتجاب به طبیعت و کثرت، و قلّت حُجُب، و زیادی و کمی اشتغال به کثرت، و دلبستگی به دنیا و شعب کثیره آن، در تشخیص کمال مطلق، مردم مفترق و مختلف شدند.

و آنچه که اختلاف محیطها و عادات و مذاهب و عقاید و امثال آن، در سلسله بشر تأثیر نموده، در تشخیص متعلَّق فطرت و مراتب آن تأثیر نموده، و ایجاد اختلافات کثیره عظیمه نموده، نه در اصل آن.

مثلاً، آن فیلسوف عظیم الشأن که عشق به فنون فلسفه دارد و همه عمر خود را صرف در فنون کثیره و ابواب و شعب متفنّنه آن می کند، با آن سلطان و پادشاه که به سعه نطاق سلطنت خود می کوشد و در راه آن رنجها می برد و عشق به نفوذ قدرت و سلطنت خود دارد، و آن تاجر که عشق به جمع ثروت و مال و منال دارد، در اصلِ عشق به کمال، فرق ندارند؛ لکن هر یک تشخیص کمال را در آن منظور خود دارند.

این اختلاف و تشخیص از احتجاب فطرت است؛ زیرا این خطا در مصداق محبوب است، و این از عادات و اطوار مختلفه و تربیتها و عقاید متشتّته پیدا شده و هر یک به اندازه

206

حجاب خود، از محبوب مطلق خود، محجوب است، و هیچ یک از اینها آنچه را که دلباخته اویند و دنبال آن می روند و نقد عمر در راه آن صرف می کنند، محبوب آنها نیست؛ زیرا هر یک از این امور، محدود و ناقص

است و محبوب فطرت مطلق و تامّ است، از این جهت است که آتش عشق آنها به رسیدن به آنچه به آن متعلّقند فرو ننشیند. چنانکه اگر سلطنت یک مملکت را به یکی دهند که عشق به سلطنت داشت و گمان می کرد به رسیدن به آن، مطلوب حاصل است و آرزویی دیگر در کار نیست، چون به آن محبوبِ خیالی مجازی رسید، سلطنت مملکت دیگر طلب کند و چنگال عشقش به مطلوب دیگری بند شود و اگر آن مملکت را بگیرد، به ممالک دیگر طمع کند و اگر تمام بسیط ارض در تحت سلطنت و قدرت او آید، و احتمال دهد که در کرات دیگر، ممالکی هست از اینجا وسیعتر و بالاتر، آرزوی وصول به آن کند و اگر جمیع عالم مُلک را در تحت سیطره خود درآورد، و از عالم ملکوت خبری بشنود - ولو مؤمن به آن نباشد - آرزو کند که کاش این خبرها که می دهند و این سلطنتها و قدرتها که می گویند راست بود و من به آنها می رسیدم!

پس معلوم شد که عشق متعلّق به سلطنت محدوده نیست؛ بلکه عشق سلطنت مطلقه در نهاد انسان است، و از محدودیت متنفر و گریزان است و خود نمی داند.

پس جمیع شرور - که در این عالم از این انسان بیچاره صادر شود - از احتجاب فطرت، بلکه از فطرت محجوبه است، و خود فطرت به واسطه اعتناق و اکتناف آن به حجابها، شرّیت بالعرض پیدا کرده و شریر شده است بعد از آنکه خیر، بلکه خیر بوده.

اگر این حجابها[ی] ظلمانی، بلکه نورانی از رخسار فطرت برداشته شود، و فطره الله به همان طور که

به ید قدرت الهی تخمیر شده مخلّی به روحانیت خود باشد، آن وقت عشقِ به کمال مطلق بی حجاب و اشتباه در او هویدا شود، و محبوبهای مجازی و بتهای خانه دل را درهم شکند، و خودی و خودخواهی و هر چه هست زیر پا نهد، و دستاویز دلبری شود که تمام دلها - خواهی نخواهی - به آن متوجه است و تمام فطرتها - دانسته یا ندانسته - طلبکار اویند. صاحب چنین فطرت، هر چه از او صادر شود، در راه حق و حقیقت است، و همه راه وصول به خیر مطلق و جمال جمیل مطلق است، و خود این فطرت مبدأ و منشأ خیرات و سعادات است و خود خیر، بلکه خیر است وَالْحَمْدُ للَّهِ تَعالی.

فصل چهارم: [ضرورت اصلاح نفس]

اکنون که معلوم شد تمام خیرات از سرچشمه نور فطره الله است در صورتی که محتجب به حجابهای طبیعت نباشد، و اسیر دامهای پیچاپیچ نفس و ابلیس نگردد، و کفیل سعادت مطلقه انسانی همین فطرت شریفه است؛ باید دانست که اگر انسان از خود غفلت کند و در صدد اصلاح نفس و تزکیه آن برنیاید و نفس را سر خود بار آورد، هر روز، بلکه هر ساعت بر حجابهای آن افزوده شود، و از پسِ هر حجابی حجابی، بلکه حُجُبی برای او پیدا شود تا آنجا که نور فطرت بکلی خاموش و منطفی شود، و از مَحَبّت الهیه در آن اثری و خبری باقی نماند؛ بلکه از حق تعالی و آنچه به او مربوط است از قرآن شریف و ملائکه الله و انبیاء عظام و اولیاء کرام علیهم السلام و دین حق و جمله فضائل متنفّر گردد،

و ریشه عداوت حق (جلّ و علا) و مقرّبان درگاه مقدس او در قلبش محکم و مستحکم گردد تا آنجا که بکلی درهای سعادت بر او بسته شود، و راه آشتی با حق تعالی و شفعاء علیهم السلام منسد گردد، و مخلَّد در ارض طبیعت گردد که باطن آن در عالم دیگر جلوه کند و آن خلود در عذاب جهنم است.

این افزایش حجب، سبب طبیعی دارد، و آن، آن است که این سه قوّه؛ یعنی، قوّه شیطنت، که فروع آن عجب و کبر و طلب ریاست و خدعه و مکر و نفاق و کذب و امثال آن است، و قوّه غضب، که خودسری و تجبّر و افتخار و سرکشی و قتل و فحش و آزار خلق و امثال آن از فروع آن است، و قوّه شهوت، که شره و حرص و طمع و بخل و امثال آن از فروع آن است، این قوای ثلاثه، محدود به حدّی نیستند؛ به این معنا که اگر افسار شیطنت را انسان رها کند، در هیچ حدّی واقف نشود و به هیچ مرتبه ای از مراتب قانع نگردد، و برای به دست آوردن مقصد خود حاضر است با تمام نوامیس الهیه و شرایع حقّه مخالفت و دشمنی کند، و برای رسیدن به یک ریاست جزیی، حاضر است فوج فوج انبیا و اولیا و صلحا و علماء بالله را قتل و غارت کند؛ و همین طور آن دو قوّه دیگر در صورت سر خود بودن و افسار گسیختگی.

معلوم است هر مرتبه ای از مراتب لذّات نفسانیه - که راجع به این سه قوّه است - که برای انسان حاصل شود، به اندازه خود،

انسان را دلبسته به دنیا و غافل از روحانیت و حقّ و حقیقت کند.

208

مثلاً، در هر لذتی که ذائقه انسانی از این عالم می برد در صورتی که محدود به حدود الهیه نباشد، انسان را به دنیا نزدیک کند و علاقه قلبیه را زیاد کند، و به همان اندازه علاقه به روحانیت و حقّ کم شود و مَحَبّت الهیه از قلب زائل شود و چون پشت سر هر لذّتی، نفس لذّت دیگر، بلکه لذّات دیگر را طالب شود و نفس اَمّاره قوای مخصوصه این کار را برای تحصیل آن ترغیب کند؛ پس در پشت سر هر حجابی، حُجُبی ظلمانی برای انسان پیدا شود و از هر یک از این مجاری و قوای حسیه - که شعاع نفس از آنها به عالم طبیعت و دنیا جلوه کرده - دائماً حجابهایی به روی قلب و روح کشیده شود که انسان را از سیر الی الله و طلب حق (جلّ جلاله) باز دارد.

خسران و حسرت، بلکه تعجّب و حیرت در آن است که همان فطرتی که براق سیر اولیاست به معراج قُرب حضرت باری (جلّ و علا) همان انسانِ سر خود را به نهایت شقاوت و بُعد از ساحت قدس کبریا رساند، و این بالاترین خسرانهاست؛ چنانکه حق تعالی فرماید: «وَالْعَصْرِ * إنَّ الإنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ» (278).

چه خسرانی بالاتر از اینکه انسان سرمایه سعادت ابدی را خرج در راه تحصیل شقاوت ابدی کند، و آنچه را که حق تعالی به او داده که او را به اوج کمال رساند، همان او را به حضیض نقص کشاند؟!

ای انسان بیچاره! چه حسرتی خواهی داشت آن روزی که پرده طبیعت از چشم

برداشته شود و معاینه کنی که آنچه در عالم قدم زدی و کوشش کردی در راه بیچارگی و شقاوت و بدبختی خودت بوده، و راه چاره و طریق جبران نیز مسدود شده، و دستت از همه جا کوتاه! نه راه فرار از سلطنت قاهره الهیه «یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإنْسِ إنِ اسْتَطَعْتُمْ أنْ تَنْفُذُوا مِنْ أقْطَارِ السَّمَواتِ وَ الاَرْضِ فَانْفُذُوا» (279)، و نه راه جبران نقایص گذشته و عذر خواهی از معاصی الهیه «اَلآنَ و قد عَصَیتَ قَبْلُ» (280).

ای عزیز! اکنون تا حجابهای غلیظ طبیعت نور فطرت را بکلی زائل نکرده، و کدورتهای

209

معاصی صفای باطنی قلب را بکلی نبرده، و دستت از دار دنیا - که مزرعه آخرت است، (281) و انسان در آن می تواند جبران هر نقصی و غفران هر ذنبی کند - کوتاه نشده، دامن همتی به کمر زن و دری از سعادت به روی خود باز کن.

بدان که اگر قدمی در راه سعادت زدی و اقدامی نمودی، و با حق (تعالی مَجده) از سر آشتی بیرون آمدی و عذر ماسبق خواستی، درهایی از سعادت به رویت باز شود و از عالم غیب از تو دستگیریها شود و حجابهای طبیعت، یک یک، پاره شود و نور فطرت بر ظلمتهای مکتسبه غلبه کند، و صفای قلب و جلای باطن بروز کند و درهای رحمت حق تعالی به رویت باز شود، و جاذبه الهیه تو را به عالم روحانیت جذب کند، و کم کم مَحَبّت حق در قلبت جلوه کند و محبتهای دیگر را بسوزاند، و اگر خدای (تبارک و تعالی) در تو اخلاص و صدق دید، تو را به سلوک حقیقی راهنمایی کند و کم

کم چشمت را از عالم کور کند و به خود روشن فرماید، و دلت را از غیر خودش وارسته و به خودش پیوسته کند.

بار خدایا! آیا شود که این دل محجوب و این قلب منکوس را به خود آری، و این غافل فرو رفته در ظلمات طبیعت را به عالم نور کشانی، و بُتهای دل را به دست قدرت خود در هم شکنی، و غبار تن را از پیش چشم فرو ریزی؟

پروردگارا! تو خود از ما دستگیری کن! ما طاقت مقاومت نداریم، مگر لطف تو دستی گیرد. إنَّک ذُوالْفَضْلِ الْعَظِیمِ.

مقصد 2 ایمان و کفر
فصل اوّل: [مقصود از ایمان]

ایمان غیر از علم و ادراک است؛ زیرا علم و ادراک، حظّ عقل و ایمان حظّ قلب است. انسان به مجرّد آنکه علم پیدا کند به خدا و ملائکه و پیغمبران و یوم القیامه، او را نتوان مؤمن گفت؛ چنانکه ابلیس تمام این امور را علماً و ادراکاً می دانست و حق تعالی او را کافر خواند. (282)

210

چه بسا باشد فیلسوفی به برهانهای فلسفی، شعَب توحید و مراتب آن را مُبرهن کند و خود، مؤمن بالله نباشد.

برای نزدیک کردن مقصود به فهم، مثالی یاد کنیم:

ما به حسب برهان و ادراک عقلی همه می دانیم که مردگان به انسان نمی توانند آزاری دهند، و همه مرده های عالم به قدر مگسی حرکت ندارند، و می دانیم که در تاریکی، مردگان زنده نمی شوند؛ با این وصف، در شب تاریک از مردگان وحشت داریم، و وهم ما غلبه بر عقل می کند. برای آن است که به این حقیقت عقلیه، قلب ایمان نیاورده و این ادراک عقلی به قلب نرسیده، ولی آنها که با تکرّر عمل و کثرت اقدام و زیادت مراودت در شبهای

تار در قبرستانها، این مطلب علمی را به قلب رساندند، از مردگان وحشت نکنند؛ بلکه در قبرستانها منزل کنند، و با وادی خاموشان مأنوس شوند.

دسته اوّل و دوم، در علم به اینکه از مردگان به کسی آزار نرسد شریک بودند، ولی در ایمان به این مطلب با هم مختلف بودند. از این جهت، علم آنها در آنها اثری نکرد، ولی ایمان دسته دوم آنها را از وحشت خیالی موهوم بیرون آورد.

پس معلوم شد که علم غیر از ایمان است و این مطلب به حسب لغت نیز مناسب با معنی ایمان است؛ زیرا ایمان در لغت به معنی وثوق و تصدیق و اطمینان و انقیاد و خضوع است، در فارسی به معنی گرویدن است و پر واضح است که گرویدن غیر از علم و ادراک است.

فصل دوم: توضیح و تتمیم این مطلب

ایمان به معارف الهیه و اصول عقاید حقّه صورت نگیرد مگر به آنکه اوّلاً: آن حقایق را به قدم تفکر و ریاضت عقلی و آیات و بینات و براهین عقلیه ادراک کند، و این مرحله به منزله مقدّمه ایمان است، و پس از آنکه عقل حظّ خود را استفیا نمود، به آن قناعت نکند؛ زیرا اینقدر از معارف، اثرش خیلی کم است و حصول نورانیت از آن، کمتر شود. پس از آن، باید سالک الی الله اشتغال به ریاضات قلبیه پیدا کند، و این حقایق را با هر ریاضتی شده به قلب رساند، تا قلب به آنها بگرود.

پس در اینجا، مراتب ایمان فرق کند، و شاید معنی حدیث شریف که فرماید: «علم نوری

211

است که خدای تعالی در دل هر کس که خواهد افکند» (283) همین باشد؛ زیرا علم بالله تا

در حد عقل است، نور است، و پس از ریاضات قلبی، خدای تعالی آن را در قلوب مناسبه افکند، و دل به آن بگرود.

مثلاً، توکل به خدای تعالی یکی از فروع توحید و ایمان است. ما غالباً یا به برهان یا به امور شبیه به برهان، ارکان توکلمان تمام است، ولی حقیقت توکل در ما حاصل نیست.

ما همه می دانیم که در مملکت حق تعالی کسی تصرفی، بی اجازه قیومی و اشاره اشراقی آن ذات مقدس نکند، و اراده کسی بر اراده قویمه ذات مقدس، قاهر نشود؛ مع ذلک، ما از اهل دنیا و ارباب ثروت و مکنت، طلب حاجات کنیم و از حق تعالی غفلت نماییم.

توکل ما بر اوضاع طبیعت و امور طبیعیه صدها مقابل بالاتر است از توکل به حق. این نیست مگر آنکه حقیقت توحید افعال در قلب ما حاصل نشده؛ حکیم فلسفی «لا مؤثر فی الوجود إلاّ الله» گوید و خود از غیر خدا حاجت طلبد و متعبِّد متنسّک «لاَ حَوْلَ و لا قُوَّهَ إلاَّ بِاللهِ» و «لاَ إلهَ إلاَّ اللَّهُ» ورد خود کند و چشمش به دست دیگران است. این نیست جز آنکه آن، برهانش از حد عقل و ادراک عقلی خارج نشده و به قلب نرسیده، و این، ذکرش از لقلقه لسانی تجاوز ننموده و ذائقه قلب از آن نچشیده.

ما همه داد از توحید می زنیم و حق تعالی را «مُقَلِّبُ الْقُلُوبِ وَ الأَبْصَارِ» می خوانیم؛ و «الْخَیرُ کلُّهُ بِیدِهِ» و «الشَّرُّ لَیسَ إلَیهِ» می سرائیم ولی باز در صدد جلب قلوب بندگان خدا هستیم، و دائماً خیرات را از دست دیگران تمنّا داریم. اینها نیست جز اینکه اینها، یا حقایق عقلیه ای است

که قلب از آن بی خبر است و با لقلقه های لسانی است که به مرتبه ذکر حقیقی نرسیده.

ما همه می دانیم [که قرآن شریف] از معدن وحی الهی برای تکمیل بشر و تخلیص انسان از مَحْبَس ظلمانی طبیعت و دنیا، نازل شده است، و وعد و وعید آن، همه حق صراح و حقیقت ثابته است، و در تمام مندرجات آن شائبه خلاف واقع نیست؛ با این وصف، این کتاب بزرگ الهی در دل سخت ما به اندازه یک کتاب قصّه تأثیر ندارد؛ نه دلبستگی به وعده های آن داریم تا

212

دل را از این دنیای دَنی و نشئه فانیه برگیریم و به آن نشئه باقیه ببندیم، و نه خوفی از وعید آن در قلب ما حاصل آید تا از معاصی الهیه و مخالفت با ولی نعمت احتراز کنیم. این نیست جز آنکه حقیقت و حقّیت قرآن به قلب ما نرسیده و دل ما به آن نگرویده و ادراک عقلی، بسیار کم اثر است. با این قیاس کلیه نقصانهایی که در ماست و جمیع سرکشیها و مخالفتهای ما و محروم ماندن از همه معارف و سرائر برای همین نکته است. (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل).

فصل سوم: استشهاد برای این مقصد به دلیل نقلی

خدای تبارک و تعالی برای مؤمنین در قرآن شریف خود، خواصّی ذکر فرموده است. همچنین در احادیث شریفه از اهل بیت عصمت و طهارت، برای مؤمن اوصافی ذکر شده است که هیچ یک از آنها در ما نیست، با اینکه ما خود می دانیم که همه به علم برهانی یا امثال آن، اعتقاد به خدای تبارک و تعالی و توحید ذات مقدَّس و سایر ارکان ایمانی داریم. این نیست مگر برای آنکه

مذکور داشتیم که ایمان غیر از ادراک عقلی است. خدای تعالی در آیه دوم سوره انفال فرماید: «اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إذا ذُکرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إذَا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زَادتْهُمْ إیماناً وَ عَلَی رَبِّهِمْ یتَوَکلُونَ» (284) تا آنکه می فرماید: «اُولئِک هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً» (285). به طور حصر می فرماید: مؤمنان آنانند که این چند صفت را دارند و غیر اینها مؤمن نیستند، در آخر نیز فرماید: اینها فقط مؤمن درست راست می باشند.

یکی از اوصافی که برای آنها ذکر شده است آنکه چون ذکر خدا شود قلبهای آنان ترسناک شود. دیگر آنکه چون آیات حق بر آنها خوانده شود، آن آیات ایمان آنها را زیادت کند. دیگر آنکه توکل آنها بر پروردگار خودشان است.

اکنون شما که مدّعی ایمانی هستید، و همه ارکان ایمان را عقلاً یافتید، و برای هریک برهانی دارید یا بافتید، مراجعه به حال خود کنید؛ ببینید کدام یک از این خواص در قلبتان موجود است؟ این همه ذکر خدا می کنید و می شنوید، کو آن ترس که علامت مؤمن است؟

213

البته قلبی که وجدان عظمت و جلال حق نکرده، و کبریا و عُلوّ شأن حق در آن وارد نشده، از ذکر حق ترسان نشود.

مؤمن آن کسی است که قلبش حضور حق و احاطه قیومی آن ذات مقدّس را دریافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان کرده باشد.

البته از فطریات است که انسان در محضر سلطان عظیم الشأن، کوچک و خوفناک شود، گرچه در خود قصوری نبیند و خود را خدمتگزار ببیند، با آنکه همه ممکنات از قیام به حق معرفت و عبادت آن ذات مقدّس قاصرند. چطور چنین نباشد! با آنکه اشرف ممکنات

و اعرف خلق الله و اقرب إلی الله، رسول ختمی صلی الله علیه و آله اعلان «ما عَبَدْنَاک حَقَّ عِبَادَتِک، و ما عَرَفْنَاک حَقَّ مَعْرِفَتِک» (286) داده:

آنجا که عقاب پَر بریزد

از پشّه لاغری چه خیزد

پس این خاصیتی که از علائم مؤمن است در ما یافت نشد.

همین طور خاصیت دیگر که عبارت از زیاد شدن ایمان است از تلاوت آیات شریفه. این همه آیات تدوینیه و تکوینیه بر ما خوانده می شود و ارائه داده می شود، عوض آنکه بر ایمان ما افزایش حاصل آید، بر احتجاب ما می افزاید.

در ایام عمر، چقدر قرآن شریف [را] - که بزرگترین آیات الهیه است - می خوانیم و از دیگران استماع می کنیم و نور ایمان در قلب ما پیدا نشده، و تذکر و تنبّهی از آن برای ما حاصل نیامده.

اکنون درست تفکر کن! ببین صدر با ذیل این آیه شریفه با ما تطبیق می کند؟ می فرماید:

«قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدی وَ شِفَاءٌ وَالَّذِینَ لا یؤْمِنُونَ فی آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیهِمْ عَمی اُولَئِک ینَادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ» (287).

کجاست آن هدایت و شفای امراض باطنی که برای مؤمنین از قرآن شریف حاصل می شود؟! چه شده است که در گوش ما این آیات شریفه فرو نمی رود و برای ما خود، حجاب فوق حجاب می شود؟! این نیست جز آنکه نور ایمان در قلب ما نازل نشده، و علوم ما به همان

214

حدّ علمی باقی مانده و به لوح قلب وارد نگردیده، و در این باب، در قرآن شریف آیات بسیاری است (288) که با مقایسه حال خود با آن آیات و تطبیق آن آیات با صفات خود، بخوبی حال ما معلوم خواهد شد.

اما خاصیت سوم که می فرماید:

«وَعَلی رَبِّهِمْ یتَوَکلُونَ» (289). حقیقت توکلْ واگذار کردن جمیع امور است به وکیل و اعتماد نمودن به وکالت اوست، و صرف نظر نمودن از دیگران است، و چشم امید از دیگران بستن است و آن مبتنی بر چهار امر است که ارکان توکل است:

اوّل، علم به آنکه وکیل حاجت انسان را می داند.

دوم، علم به آنکه قدرت به قضای حاجت دارد.

سوم، علم به آنکه رحمت و شفقت به موکل دارد.

چهارم، آنکه بخل از ساحت او دور است.

اکنون مراجعه به حال خود کنیم، این چهار علم برای ما حاصل است به ذات مقدّس حق تعالی، همه او را عالم به ذرّات کائنات؛ علم او را محیط به تمام موجودات، و قدرت کامله او را نافذ در أرَضین و سماوات، و رحمت عامه شامله او را به همه موجودات، و او را مبرّا از همه نقایص - که بخل نیز از آنهاست - می دانیم، با اینکه علماً ارکان توکل برای ما حاصل است و شک در هیچ یک از این امور اربعه نداریم، با این وصف، آثاری از توکل در ما نیست.

اعتماد ما به مردم و چشم امید ما به خلایق بیشتر است از خالق. حاجات خود را از مخلوق ضعیف می خواهیم و دست طمع خود را پیش دونان دراز می کنیم. دائماً در پی جلب قلوب مردم هستیم، با آنکه مقلّب القلوب را حق می دانیم. اینها نیست جز آنکه مذکور داشتیم که علم به این ارکان، غیر از ایمان است؛ چون قلب ما از این علوم خالی است و این ارکان را در قلب وارد ننمودیم، از علم خود نتیجه ای حاصل نکنیم از اینجا معلوم می شود که:

پای استدلالیان

چوبین بود

پای چوبین سخت بی تمکین بود (290)

215

ما خود با علم بحثی استدلالی و با براهین متقنه، ارکان توکل را دریافتیم و در آنها شائبه شک و ریبی در ما نمی رود. با همه حال، از نور توکل در دل ما پرتوی نیست، و از صفای انقطاع از خلق و پیوستگی به حق، در ما اثری یافت نشود. پس این خاصیت ایمانی نیز از ما مسلوب است و اگر خواص و علائم ایمان نبود، خود ایمان نیز نیست.

آیات شریفه، که خود شاهد این مقاله است، بیش از آن است که در این مختصر بگنجد. (291) این اُنموذجی است که از آن، دیگر آیات نیز معلوم شود.

اما روایات شریفه نیز بسیار است و ما به ذکر بعضی از آن، این اوراق را مزین می کنیم؛ شاید از برکت کتاب شریف الهی و انفاس قدسیه حضرات اولیای نعم (علیهم الصلاه و السلام) قلوب مُظلِمه قاسیه را نوری حاصل شود، و از این حجابهای ظلمانی عالم طبیعت خلاصی پیدا شود.

در کافی شریف سند به سماعه رساند: قالَ، قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِاللهِ علیه السلام:

أخْبِرْنی عَنِ الإسْلامِ وَالإیمانِ، أهُما مُخْتَلِفانِ؟ - إلی أنْ قالَ - فقال: الإسْلامُ شَهادَهُ أنْ لا إلهَ إلّا اللهُ وَالتَّصْدِیقُ بِرَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله، بِهِ حُقِنَتِ الدِّماءُ، وَ عَلَیهِ جَرَتِ الْمَناکحُ وَالْمَوارِیثُ، وَعَلی ظاهِرِهِ جَماعَهُ النّاسِ. وَالإیمانُ: الْهُدی و ما یثْبِتُ فی الْقُلُوبِ مِنْ صِفَهِ الإسْلامِ و ما ظَهَرَ مِنَ الْعَمَلِ بِهِ … (292)

از این حدیث شریف ظاهر شود که شهادت به وحدانیت و اعتقاد به رسالت اسلام است. ولی ایمان نور هدایتی است که در قلب جلوه کند.

آنچه صفت اسلام است، اگر در قلب ثابت

شد و به قلب رسید، آن ایمان است، و لازمه ایمان عمل است و از احادیث بسیار ظاهر شود که عمل به ارکان از ایمان است. (293) و این نه آن است که در حقیقت ایمان، عمل به ارکان مدخلیت دارد، بلکه برای آن است که لازمه ایمان به ارکان است (چنانکه پیش از این مذکور شد). [عن الصادق علیه السلام]:

216

[1] فَاِذا أَتَی الْعَبْدُ کبِیرَهً مِنْ کبارِ الْمَعاصِی أوْ صَغِیرَهً مِنْ صِغارِ الْمَعاصِی الَّتی نَهَی اللهُ عَزَّ وَجَلَّ عَنْها کانَ خارِجاً مِنَ الإیمانِ، ساقِطاً عَنْهُ اسْمُ الإیمانِ، وَثابِتاً عَلَیهِ اسْمُ الإسْلامِ، فَإنْ تابَ وَاسْتَغْفَرَ عادَ إلی دارِ الإیمانِ … (294)

[2] کانَ أبی یقُولُ: إنَّهُ لَیسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إلّا [وَ] فی قَلْبِهِ نُورانِ: نُورُ خِیفَهٍ وَ نُورُ رَجاءٍ؛ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ یزِدْ عَلی هذا، وَلَو وُزِنَ هذا لَمْ یزِدْ عَلی هذا. (295)

در روایات شریفه، اوصاف مؤمنین را شمرده اند و آنها را مُتَّصف به صفاتی کردند؛ از قبیل توکل و تسلیم و رضا و خوف و رجا و امثال آن و البته کسی که مُتَّصف به آن صفات نباشد، از اهل ایمان نخواهد بود. این نیست جز آنکه این علم و ادراک که در ما هست، ایمان نیست، و الّا ملازم با این اوصاف شریفه و اعمال صالحه بودیم، و الله العالم.

فصل چهارم: [راه تحصیل ایمان]

اکنون که معلوم شد ایمان غیر از علم است، و آنچه که در ما از معارف و حقایق توحید و اسماء و صفات است علم است و قلب ما را از آنها خبری نیست، و معلوم شد که تا این امور به قلب نرسد و قلب به آنها مؤمن نشود اثرش کم است،

باید انسان در صدد تحصیل ایمان بر آید که اگر خدای نخواسته از این عالم - که دار تغیر و تبدُّل است و هر یک از ملکات و اوصاف و احوال قلبی را می توان در آن تغییر داد - بیرون رویم و از ایمان دست ما تهی باشد، خسارتهای فوق العاده به ما وارد خواهد آمد و در خسران بزرگ واقع خواهیم شد و ندامتهای بی پایان نصیب ما خواهد گردید و در آن عالم، ممکن نیست هیچ حالی از احوال نفس تغییر کند، یا اگر ایمان در اینجا حاصل نشد، آنجا بتوان حاصل نمود.

پس انسان باید در همین عالم، این چند صباح را مغتنم شمارد و ایمان را با هر قیمتی هست، تحصیل کند و دل را با آن آشنا کند و این در اوّل سلوک انسانی صورت نگیرد، مگر آنکه اوّلاً، نیت را در تحصیل معارف و حقایق ایمانیه خالص کند و قلب را با تکرار و تذکر، به اخلاص و ارادت آشنا کند تا اخلاص در قلب جایگزین شود؛ چه اگر اخلاص در کار نباشد

217

ناچار دست تصرف ابلیس به کار خواهد بود و با تصرف ابلیس و نفس - که قدم خودخواهی و خودبینی است - هیچ معرفتی حاصل نشود؛ بلکه خود علم التوحید بی اخلاص، انسان را از حقیقت توحید و معرفت دور می کند و از ساحت قرب الهی تبعید می نماید.

ملاحظه حال ابلیس کن که چون خودخواهی و خودبینی و خودپسندی در او بود، علمش به هیچ وجه عملی نشد و راه سعادت را به او نشان نداد.

میزان در ریاضات حقه و باطله به یک معنی دقیق عرفانی، قدم نفس و

خودخواهی و قدم حق و حق طلبی است. علم توحیدی که برای نمایش در محضر عوام یا علما باشد از نورانیت عاری است و غذایی است که با دست شیطان برای نفس امّاره تهیه شود؛ خود آن، انسان را از توحید بیرون برد.

بالجمله: پس از تحصیل اخلاص، ممکن است راه به حقیقت پیدا کرد چنانکه در قرآن شریف می فرماید: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ * إلّا عِبادَ اللَّهِ الُْمخْلَصِینَ» (296)، جز بندگان مخلَص که خلوص از مراتب شرک و دوبینی دارند و خالص از کثافات طبیعت شدند، خداوند منزَّه است از توصیف دیگران، گرچه مخلَصین (با فتح لام) مقام بالاتر از مخلِصین (با کسر لام) است، در هر صورت، اخلاص در تحصیل توحید و تجرید، از مهمّات سلوک است و کیفیت تحصیل آن را در باب خود، مذکور می داریم و پس از آن، از گناهان و مخالفات، توبه خالصی کند با شرایط خود، که در باب «توبه» بیاید.

چون قلب را از کثافات خالی کرد، مهیا برای ذکر خدا و قرائت کتاب خدا شود و تا قِذارات عالم طبیعت در آن است، استفادت از ذکر و قرآن شریف میسور نشود؛ چنانکه در کتاب الهی اشاره به آن فرماید: «إنَّهُ لَقُرْآنٌ کرِیمٌ * فِی کتابٍ مَکنُونٍ * لاَ یمَسُّهُ إلّا الْمُطَهَّرُونَ» (297)، «هُوَ الَّذِی یرِیکمْ آیاتِهِ وَ ینَزِّلُ لَکمْ مِنَ السَّمَاءِ رِزْقاً وَ مَا یتَذَکرُ إلَّا مَنْ ینِیبُ» (298).

پس از آنکه دل را برای ذکر خدا و قرآن شریف مهیا نمود، آیات توحید و اذکار شریفه توحید و تنزیه را با حضور قلب و حال طهارت، تلقین قلب کند؛ به این معنی که قلب را چون

218

طفلی فرض کند

که زبان ندارد و می خواهد او را به زبان آورد، چنانکه آنجا یک کلمه را تکرار کند و به دهان طفل گذارد تا او یاد گیرد، همین طور کلمه توحید را با طمأنینه و حضور قلب، باید انسان تلقین قلب کند و به دل بخواند تا زبان قلب باز شود و اگر وقتی چون اواخر شب یا بین الطّلوعَین، بعد از فریضه صبح برای این کار اختصاص دهد خیلی بهتر است. پس در آن وقت، با طهارت وجهه قرآن و ذکر را متوجه قلب کند، و آیات شریفه الهیه که مشتمل بر تذکر و مشتمل بر توحید است به قلب بخواند به طور تلقین و تذکیر.

و اگر آیات شریفه آخر سوره حشر را از قول خدای تعالی «یا أیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ» که آیه 18 است، تا آخر سوره، که مشتمل بر تذکر و محاسبه نفس و محتوی بر مراتب توحید و اسماء و صفات است، در یک وقت فراغت از نفس از واردات دنیایی، مثل آخر شب یا بین الطّلوعین با حضور قلب بخواند و در آنها تفکر کند، امید است - ان شاء الله - نتایج حسنه ببرد. همین طور در اذکار شریفه با حضور قلب ذکر شریف «لا إلهَ إلَّا اللهُ» - که افضل و اجمع اذکار است - این عمل را بکند؛ امید هست خداوند از او دستگیری کند. البته در هر حال، از نقص و عجز خود و از رحمت و قدرت حق، غافل نباشد، و دست حاجت پیش ذات مقدّس او دراز کند و از آن ذات مقدّس دستگیری طلب کند؛ امید است که اگر مدتی اشتغال به

این عمل پیدا کند، نفس به توحید عادت کند، و نور توحید در قلب جلوه کند. البته از شرایط عامه ذکر، نباید غفلت شود و ما بیشتر شرایط قرائت قرآن - که شرایط ذکر نیز هست - در آداب الصلاه مذکور داشتیم. (299)

اگر در شب و روز چند دقیقه ای به حسب اقبال قلب و توجه آن - یعنی به مقداری که قلب حاضر است - نفس را محاسبه کند در تحصیل نور ایمان، و از آن مطالبه نور ایمان کند، و آثار ایمان را از آن جستجو کند، خیلی زودتر به نتیجه می رسد، ان شاء الله.

عزیزا! ممکن است در اوّل امر، انس با این معانی برای نفس مشکل باشد و شیطان و وساوس نفسانیه نیز به اشکال آن بیفزاید و انسان را از تحصیل این احوال مأیوس کند و به انسان سلوک راه آخرت و سلوک الی الله را بزرگ و مشکل نمایش دهد، و بگوید: این معانی

219

مال بزرگان است و به ما ربطی ندارد؛ بلکه گاهی شود که اگر بتواند انسان را از آن متنفر کند و با هر اسمی شده از آن منصرف کند؛ ولی انسان حق طلب باید استعاذه حقیقیه از مکاید آن پلید کند و به وسواس آن اعتنا نکند، و گمان نکند که راه حق و تحصیل آن امری است مشکل. بلی، اوّل مشکل نماست ولی اگر انسان وارد شود در آن، خدای تعالی طرق سعادت را آسان و نزدیک کند.

اکنون این دستور جزیی که ذکر شد، اشکالی ندارد و مخالف هیچ یک از کارها نیست و به جایی ضرری نمی رساند. طالب حق خوب است چندی اقدام کند؛ اگر در

صفای قلب و طهارت آن تغییری دید و نورانیت باطن خود را دریافت، بیشتر اقدام کند. معلوم است این امور، تدریجی و با طول زمان انجام گیرد و چون اهمیت آن فوق العاده است، انسان باید با اهمیت آن را تلقّی کند.

این از قبیل ضررهای دنیاوی نیست که انسان بگوید: اگر امروز نشد فردا جبران آن را کنم، و اگر جبران نشد نیز مهم نیست؛ می گذرد! این سعادت و شقاوت ابدی است، آن شقاوتی که پایان ندارد، آن بدبختی که آخر برای آن نیست.

بیچاره انسان غافل! که در امور زایله دنیا - که خود می داند، و هر روز می بیند که اهل آن، آن را می گذارند و می روند و حسرتها را می برند - اینقدر اهمیت می دهد، و با کمال جدّ و جهد در جمع و تحصیل آن می کوشد، و خود را با هر ذلّت و زحمت و هر محنت و تعبی رو به رو می کند، و از هیچ عار و ننگی پرهیز نمی کند. ولی برای تحصیل ایمان - که کفیل سعادت ابدی اوست - اینقدر سست و افسرده است که با اینهمه مواعظ انبیا و اولیا و اینهمه کتابهای آسمانی، باز از سستی و سهل انگاری دست نکشیده، و به فکر روزگار مصیبت و ذلّت و زحمت خود نیفتاده، موعظتهای قرآنی و وعد و وعید آن - که سنگ خارا را نرم، و کوه های عالم را خاشع می کند - در دل سخت این انسان اثر نکند! آری، خدای تعالی می فرماید: «لَوْ أنْزَلْنا هذَا القُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأیتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیهِ اللَّهِ وَ تِلْک الأَمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَفَکرُونَ» (300).

220

ای انسان دل سخت! تفکر کن، ببین

مرض قلبی تو چیست که دل تو را از سنگ خارا سخت تر کرده و قرآن خدا را، که برای نجات تو از عذابها و ظلمتها آمده، نمی پذیرد؟!

آری، دامهای شیطان که به صورت دنیا و زرد و سرخ آن در نظرت جلوه نموده راه گوش و چشمت را بسته و قلبت را منکوس نموده اکنون تفکر کن در آیه شریفه که فرماید: «و لقد ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أعْینٌ لاَ یبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَ یسْمَعُونَ بِهَا اُولئِک کالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ اُولئِک هُمُ الْغَافِلُونَ» (301). ببین علامت کسانی که برای جهنّم خلق شده اند و نشانه جهنّمیان، در تو هست؟

قلبی که از نور تدبّر و تفقّه و برگرداندن ظاهر دنیا را به باطن آن محروم باشد، با گوشت پاره که دل حیوانی را تشکیل می دهد فرقی ندارد. چشمی که جز صورت این عالم را نبیند و از نظر عبرت و حکمت کور باشد، و گوشی که جز اصوات این عالم را نشنود و از مواعظ الهیه منعزل باشد، و حِکم و نصایح را نپذیرد، با چشم و گوش حیوانات ممتاز نیست. آنها که این سه خاصیت بزرگ انسانی را ندارند حیواناتی هستند به صورت انسان، بلکه آنها گمراهترند از حیوان؛ چه انسان با آن نور فطره اللّهی، و با آن قرآن و کتابهای آسمانی و ارشاد و هدایت انبیا - که اختصاص به او دارد - از مرتبه حیوانیت حرکتی نکرده و به مقام حیوانی وقوف نموده.

حیوان غایت سیرش همین و صراطش تا منزل حیوانیت است، ولی انسان بیچاره در بین منزل راه گم کرده، و

به سلوک انسانی نرسیده، و سرمایه سعادت خود را از دست داده و به خسارت و ورشکستگی عمر خود را گذرانده، و از طریق و صراط انسانیت گمراه شده. پس این انسان «اضلّ» از حیوان است.

نیز انسان اگر از تصرفات رحمانیه و عقلانیه خارج شد و در تحت تصرفات شیطانیه و جهلانیه وارد شد، در اوصاف حیوانی از همه حیوانات بالاتر شود. قوه غضب و شهوت انسانی عالم را آتش زند، و بنیان جهان را فرو ریزد، و سلسله موجودات را به باد فنا دهد و اساس تمدن و تدین را منهدم کند.

221

گاهی شود که بر اثر غضب یا حبّ ریاست یک نفر، صدها هزار خانواده بنیان کن شود، و اساس رشته یک جمعیت گسسته گردد. هیچ یک از حیوانات، آتش غضبشان به این سوزندگی و تنور شهوتشان به این گرمی نیست. انسان است که برای غضب و شهوتش پایان نیست و حرص و طمعش را هیچ چیز فرو ننشاند.

عالم به همه آسمان و زمینش، اگر طعمه این جانور شود، آتش حرص و طمعش فرو ننشیند، و ممالک عالم اگر مسخر او گردد، از خواهشهای نفسانی او نکاهد. دیگر حیوانات چون به طعمه خود رسیدند آتش شهوت آنها فرو نشیند، و اگر در آنها نادراً صاحب حسّ مآل اندیشی و حرص جمع آوری پیدا شود، حس محدودی و حرص ضعیفی است. مورچگان که در بهار و تابستان به جمع آوری مشغولند، زمستان راه ارتزاق آنها را بسته، و در آن ایام، جمع آورده خود را مصرف می کنند. و اگر زمستان می توانستند چون بهار از خانه و لانه بیرون آیند، و ارتزاق کنند، شاید به جمع

آوری اشتغال پیدا نمی کردند.

انسان است که جمع آوری او معلوم نیست روی چه اساس و پایه است. اگر جمعش برای خرج و تحصیلش برای اعاشه بود چرا پس از تأمین نیز دنبالش بیشتر می رود و پس از جمع، حرصش افزون می شود؟! پس انسان سر خود از حیوانات «اضلّ» و از بهائم پست تر است؛ آنها مقصد داشتند این بیچاره مقصد ندارد. آری، مقصد دارد ولی مقصد را گم کرده. کعبه مقصود حق است و انسان حق طلب است، و این طلب الهی را - که از نور فطره الله است - غایتی جز غایه الغایات نیست، «ألاَ بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (302).

مقصد 3 تصدیق و ضد آن: جحود
فصل اوّل: [مقصد از تصدیق و جحود]

تصدیق در این مقام، عبارت از قبول حق و اعتقاد ثابت جازم به آن است؛ چنانکه جحود عبارت از انکار حق و ردّ آن و خاضع نشدن برای آن است.

تصدیق از جنود عقل و راجع به فطرت مخموره است؛ چنانکه انکار از جنود جهل و

222

مربوط به فطرت محجوبه است.

تفصیل این اجمال آنکه چون فطرت انسانی به دست قدرت جمال و جلال حق (جلّ و علا) تخمیر شده، و از عالم طهارت و قدس نازل شده است، در اوّل فطرت و خلقت نورانی و صیقلی است و چون وجهه آن به عالم غیب است، و حق طلب و عاشق حق است (چنانکه سابقاً معلوم شد) با حقایق ایمانیه و امور حقه - که از عالم نور و طهارت و قدس است - مناسبت ذاتیه دارد، و با جهالات و اباطیل و اُغلوطه ها و اکاذیب بی تناسب است.

در محل خود مقرر است که علم و عالم و معلوم باید با هم متناسب باشد، و علم

غذای عالم است و خدای تعالی فرماید: «فَلْینْظُرِ الإنْسانُ إلَی طَعَامِهِ» (303). در کافی شریف، سند به حضرت صادق علیه السلام رساند که در معنی آیه شریفه فرمود: «باید انسان نظر کند به علمش که اخذ می کند، ببیند از که اخذ می کند». (304)

پس انسان تا به فطرت اصلیه خود است، چون از عالم نور و طهارت است، متناسب با علوم حقیقیه و معارف الهیه و حقایق روحانیه و عوالم غیبیه است، و وجهه نفس چون آیینه ای است نورانی و صیقلی و بی آلایش به زنگ و کدورت. نقشهای عالم غیب، که همه از جنس علوم حقه و سنخ معارف است، در آن مُنْتَقَش گردد، و آن نیز به مناسبت با آنها، بخوبی قبول کند.

چون اباطیل و اکاذیب و قیاسات باطله غلط، از نفحات شیطانیه و عالم ظلمات و کدورات و قذارات است، وجهه نفس به فطرت مخموره، از آنها منصرف و با آنها مناسب و مواجه نیست، پس آن نقشه ها را قبول نکند، و از آنها منفعل نگردد و اگر این فطرت، تا آخر کار محفوظ ماند، و دست تصرف ابلیس به آن نرسد، هیچ امری را برخلاف حق نپذیرد، و از هیچ حقی روگردان نشود، و تعلیمات قرآن شریف و انبیاء عظام و اولیاء کرام علیهم السلام همان طور که از معدن وحی الهی و معادن علوم حقه نازل شده، در آن جلوه کند بی شایبه تصرفات نفس و دعابه های متخیله، که از آنها به حجابهای ظلمانی بین عبد و حق می توان تعبیر نمود.

223

ولی همین فطرت، اگر از روحانیت خود محجوب شد، و به واسطه اشتغال به عالم طبیعت، ظلمانی گردید و سلطان شهوت

و جهل و غضب و شیطنت بر آن غلبه کرد، و با مَلاذّ دنیوی و کثرات عالم ملک مأنوس شد؛ وجهه باطنش از عالم روحانیت و ملکوت منصرف و تناسبش با آن عوالم نورانی منقطع گردد، و با عالم جنّ و شیطان متناسب شود، وسلطان وهم ودُعابه های متخیله - که شیطانِ انسانِ صغیر است - بر آن حکومت کند، و حقایق و معارف الهیه و آنچه از عالم نور و طهارت و قدس است در ذائقه او تلخ و در سامعه اش سنگین و ناگوار آید.

آنچه از عالم ظلمات و قذارات و عقاید باطله و اوهام کاذبه و سَفسَطه و اُغلوطه است در کامش شیرین و در ذائقه روحش گوارا و خوشایند آید، چونان آیینه زنگ زده کثیفی که آنچه از سنخ نور و نقشه های لطیف است قبول نکند، و آنچه از قبیل زنگار و کثافت است در آن متراکم شود. پس در نفس، حالت جحود و انکار پیدا شود و دل برای هیچ حقّ و حقیقتی، حتی ضروریات و فطریات خاضع نشود.

فطری هر صاحب فطرت است که از هر نظام بدیع و صنعت دقیق عجیبی، انتقال به منظِّم و صنعتگر او پیدا کند، و جستجوی پدید آورنده او کند، و هیچ تردیدی در دل او خطور نکند که این صنعت عجیب صنعتگر نمی خواهد؛ کشف قوّه برق و رادیو و صنعت تلفن و دیگر مصنوعات عجیبه انسان را به اصل فطرت و جبلّت خاضع کند برای صنعتگر و مستکشف آن، و او را با عظمت و بزرگی یاد کند، خواهی نخواهی.

اگر کسی بگوید: اینها چیزی نیست، محتاج به صنعتگر و استاد نیست، ممکن است اینها

همین طور خود به خود درست شده باشد، در سامعه هر کس این احتمال غلط سنگین، و در ذائقه روح به طوری ناگوار و تلخ آید که جواب گوینده این حرف را به سکوت و خاموشی گذراندن اَولی به نظر آید. ولی نظام عجیب عالم و صنعت بزرگ محیر العقول کاینات، که پیدایش قوّه برق و صنعتهای عجیب بشری از یک کارخانه کوچک آن یعنی مغز انسانی، پیدا شده و تمام عقول فلاسفه بزرگ عالم در هر جزیی از جزئیات ساختمان همین بشر متحیر است، و با آنکه هزاران سال است علماء طبّ و تشریح در ساختمان ظاهری آن دقتها کرده و بررسیها نموده اند، بدرستی و راستی، به حقیقت آن پی نبرده اند. با این وصف، باز در افراد این انسان ظلوم جهول اشخاصی هستند که دل آنها خاضع در پیشگاه عظمت و بزرگی صانع آن و

224

پروردگار و پدید آورنده آن نیست، و غبار شک و شبهه و کدورتِ تردید در دلهای سخت آنها به طوری نشسته که از فطریات خود غفلت کنند، و به ضروریات و واضحات عقول خاضع نشوند، «قُتِلَ الإنْسَانُ مَا أکفَرَهُ» (305).

این نیست مگر آنکه انسان به واسطه اشتغال به عالم طبیعت و مقهور شدن در دست واهمه و شیطنت، نورانیت فطرت را از دست داده، و علاقه و رابطه آن از حقایق منقطع شده؛ چنانکه خدای تعالی فرماید: «وَ یوْمَ یعْرَضُ الَّذِینَ کفَرُوا عَلَی النَّارِ أذْهَبْتُمْ طَیبَاتِکمْ فِی حَیاتِکمْ الدُّنْیا وَ اسْتَمْتعْتُمْ بِهَا فَالْیوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُوْنِ بِما کنْتُمْ تَسْتَکبِروُنَ فِی الأرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَبِمَا کنْتُمْ تَفْسُقُونَ» (306).

شاید یکی از طیبات خود را که کفار بردند در زندگانی دنیا، و تمتع

به دنیا و استغراق در شهوات همان نور فطره الله باشد که از موائد آسمانی برای انسان بود، و به واسطه توجّه به دنیا آن را از دست داد.

بالجمله، چون به حکم برهان، غذا و متغذی باید مناسب باشد، فطرتهای اصلیه که از نورانیت خود خارج نشده اند، لازمه آنها تصدیق حق و خضوع برای حقیقت است و آن فطرتهای محجوبه، که جهالت و شیطنت بر آنها غلبه نموده، لازمه آنها انکار و جحود است. پس، تصدیق از جنود عقل و جحود از جنود جهل است.

فصل دوم: [اصلاح نفس از جحود]

انسان تا در این عالم طبیعت - که عالم مادّه و تغیر است - واقع است، می تواند حالت جحود و انکار را - که از بدترین احوال نفس، و موجب خذلان نفس و خسران ابدی است - تغییر دهد و از تحت تصرّف جند جهل و شیطان بیرون آید و در تحت تصرّف عقل و رحمان وارد شود، و آن به علم نافع و عمل صالح انجام پذیرد.

اما علم نافع: تفکر در لطایف مصنوعات و دقایق اسرار وجود است، و این تفکر برای متوسّطین، ابوابی از معرفت باز کند، گرچه برای کاملین حجاب است، و این حسنه قلبیه ابرار،

225

سیئه مقرّبان درگاه است. (307)

طریق تفکر در لطایف صنعت بیشمار است، ولی از همه چیز نزدیکتر به ما، خود ماست و معرفت نفس، بلکه ساختمان بدن، بلکه افعال بدن، طریق معرفه الله است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ». (308)

اما عمل صالح که برای تبدیل احوال نفس و حالت ظلمت و جحود آن به نورانیت و تصدیق فایده دارد، بر دو نوع است: یکی اعمال قلبیه؛ و دیگر اعمال قالبیه.

مراد از اعمال

قلبیه در این مقام، اعمالی است که فطرت را به حالت اولیه خود برگرداند و استرجاع روحانیت فطریه کند و عمده آن توبه است به شرایط باطنیه و ظاهریه آن و ما شرحی از آن را در شرح اربعین حدیث مذکور داشتیم. (309)

پس از آن، اشتغال به تزکیه و تطهیر قلب و تصفیه و تخلیص آن از غواشی طبیعیه - که عمده آن حُبّ دنیا و خودخواهی و خودبینی و خود رأیی است - پیدا کند که از مهمّات باب سلوک الی الله است که اهل مجاهده و سلوک به آن از هر چیز بیشتر اهمیت دهند، و در این اوراق، شمه ای از هر یک مذکور خواهد شد در محل خود - ان شاء الله تعالی.

اما عمل قالبی در این مقام، اعمالی است که نفس را متذکر احوال خود کند و از خواب گران و سکر طبیعت برانگیزد، و آن اشتغال به اذکار وارده از اهل بیت وحی و طهارت است با شرایط آن - که عمده، حضور قلب است - به مقصد تذکر نفس و بیدار نمودن آن در اوقاتی که اشتغال نفس به کثرت و دنیا کمتر باشد؛ مثل اواخر شب و بین الطلوعین.

در کافی شریف روایت کند که خدای تعالی به «عیسی» فرمود:

ای عیسی! نرم کن برای من قلبت را و بسیار یاد من کن در خلوتها. خشنودی من در آن است که در دعا تَبَصْبُصْ کنی؛ یعنی، از روی خوف و رجا و ذلّت و خواری به من متوجّه شوی؛ ولی در این دعا و ذکر زنده باش و مرده مباش. (310)

226

و در احادیث شریفه بسیار مذکور است که خدای تعالی

فرمود: «من همنشین آنانم که مرا یاد کنند». (311)

آری، با ذکر حقیقی، حجابهای بین عبد و حق خَرْق شود، و موانع حضور مرتفع گردد، و قسوت و غفلت قلب برداشته شود، و درهای ملکوت اعلی به روی سالک باز شود و ابواب لطف و رحمت حق به روی او گشوده گردد؛ ولی عمده آن است که قلب در آن ذکر زنده باشد و مرده نباشد، و با مردگان انس نگیرد و آنچه غیر حق و وجه مقدّس اوست از مردگان است، و دل با انس با آن به مردگی و مردار خوری نزدیک شود.

بالجمله، برای زنده نمودن دل، ذکر خدا و خصوص اسم مبارک «یا حَی، یا قَیوم» با حضور قلب مناسب است.

از بعض اهل ذکر و معرفت منقول است که در هر شب و روزی، یک مرتبه در سجده رفتن و بسیار گفتن: «لاَ إلهَ إلَّا أنْتَ سُبْحَانَک إنِّی کنْتُ مِنَ الظّالِمِینَ» (312) برای ترقیات روحی خوب است و از بعضی سالکان راه آخرت نقل فرموده که چون از حضرت استاد خود فایده این عمل را شنید، در هر شب و روزی، یک مرتبه سجده می رفت و هزار مرتبه، این ذکر شریف را می گفت. از بعض دیگر نقل نموده که سه هزار مرتبه می گفت. (313)

از حضرت زین العابدین و سید السّاجدین علی بن الحسین (سلام الله علیهما) منقول است که سنگ خشن زبری را ملاحظه فرمود، سر مبارک را بر آن نهاد و سجده نمود و گریه کرد و هزار مرتبه گفت: «لا إلهَ إلّا اللهُ حَقّاً حَقَّاً، لا إلهَ إلَّا اللهُ تَعبُّداً وَ رِقَّاً، لا إلهَ إلّا اللهُ إیماناً وَ تَصْدِیقَاً» (314) و

سجده های طولانی حضرت مولای ما، موسی بن جعفرعلیهما السلام معروف است، (315) و جناب ابن أبی عُمَیر ثقه جلیل القدر، اقتدای به آن بزرگوار فرموده در طول سجده. از فضل بن

227

شاذان منقول است که [گفت]:

وارد عراق شدم، دیدم مردی به رفیق خود تعرض می کند که: تو مردی هستی دارای عیال و محتاج هستی که برای آنها کسب کنی، و من ایمن نیستم از اینکه چشمهای تو کور شود از طول دادن سجده.

آن شخص گفت: وای به تو! اگر چشم کسی از طول سجده باطل می شد، چشم «ابن أبی عُمَیر» باطل می شد. چه گمان می بری به مردی که سجده شکر کرد بعد از نماز صبح و سرش را از سجده برنداشت مگر وقت زوال شمس؟! (316)

و وارد شده است که طول سجده از دین ائمه علیهم السلام و از سنن أوّابین است. (317)

آری، آنان که معرفت به حق دارند، و انس و مَحَبّت به آن ذات مقدّس پیدا کردند، برای آنها این نوع اعمال زحمت و مشقت ندارد. انس و عشرت با محبوب ملالت نیاورد؛ خاصّه آن محبوبی که همه محبّتها و محبوبیتها، رشحه ای از مَحَبّت اوست. چه خوش گفته شده است از زبان آنان:

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند

فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه تو هر دو جهان را چه کند (318)

در ضمیر ما نمی گنجد به غیر از دوست، کس

هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس (319)

آنان که از جام مَحَبّت دوست نوشیدند، و از آب زندگانی وصال او زندگی ابدی پیدا کردند، هر دو عالم را لایق دشمن

دانند. خلیل الرحمن که در وجهه قلبش «وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمواتِ وَالأرْضَ» (320) بود، چون جبرئیل امین - آن ملک بزرگوار وحی و علم - به او

228

گفت: آیا حاجتی داری؟ فرمود: «به تو حاجتی ندارم». (321) آنها بار حاجات خود را به کوی دوست انداختند. حاجتی جز خود او ندارند، مقصودی جز قبله حقیقی برای عشاق جمال نیست؛ «قبله عشق یکی آمد و بس».

آری، ما کوران و کران و محجوبانیم که از همه مقامات، به شهوتهای حیوانی دل خوش کردیم و از جمله سعادات، به یک مشت مفاهیم بی مقدار دلبستگی داریم و خود را قانع کردیم؛ مگر آنکه لطف و رحمت دوست دستگیری فرموده، و از این حجابهای غلیظ و ظلمتهای متراکم ما را خارج کند و دل ما را به مَحَبّت خود زندگی بخشد، و از دیگران منقطع و به خود وصل فرماید.

مقصد 4 رجا و ضدّ آن: قنوط
فصل اوّل: رجا از جنود عقل است، و قنوط از جنود جهل

چون عقل به نور فطرت و صفای طینت خود، دریافت به ذوقِ معنوی عرفانی که حق تعالی (جلّ و علا) کامل مطلق است؛ لازمه این معرفت، رجاء واثق و امید کامل به حق و رحمت اوست و چون فطرت او را دعوت به کامل مطلق و رحمت واسعه علی الاطلاق کند، او را به رجاء کامل و امیدواری رساند؛ چنانکه اگر فطرت از نورانیت اصلیه خود محتجب شد، از حق و کمالات ذاتیه و صفاتیه و سعه رحمت آن ذات مقدس محجوب شود. این احتجاب گاهی به جایی رسد که از رحمت حق مأیوس شود و این یأس و قنوط در واقع رجوع کند به تحدید در رحمت.

پس معلوم شد که رجا از فطریات است، و قنوط برخلاف فطرت

مخموره و از احتجاب است و نیز مبدأ حصول رجا حسن ظنّ به خدای تعالی، و مبدأ قنوطِ از رحمت سوء ظنّ به ذات مقدّس است. گرچه مبدأ حصول حسن ظنّ و سوء ظنّ، علم به سعه رحمت و ایمان به کمال اسمایی و صفاتی و فعلی، و جهل به آن است.

و چون عقل به حسب فطرت ذاتیه مخموره خود، محتجب نیست، و حجاب از رجوع به

229

طبیعت است از این جهت، به حسب فطرت اصلیه خود، معرفت فطری به حق تعالی دارد.

فصل دوم: فرق بین رجا و غرور

انسان به واسطه حبّ نفس و خودخواهی و خودبینی، از خود غافل شود و چه بسا که نقصانها و عیبهایی در اوست و او آنها را کمال و حسن، گمان کند و اشتباه بین صفات نفس بسیار زیاد است، و کم کسی است که بتواند تمییز صحیح بین آنها بدهد و این یکی از معانی، یا یکی از مراتب نسیان نفس است که از نسیان حق (جلّ و عَلا) حاصل شده است، که اشاره به آن فرموده «وَ لاَ تَکونُوا کالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأنْسَاهُمْ أنْفُسَهُمْ أُوْلئِک هُمُ الْفاسِقُون» (322)، و ما اکنون، درصدد بیان آن به وجه تفصیلی نیستیم.

یکی از اموری که مورد اشتباه است و انسان به واسطه محجوبیت گول می خورد، تمییز ما بین غرور و اَمانی و ما بین رجا و وثوق به حق است و پر معلوم است که غرور از بزرگترین جنود ابلیس است. به خلاف رجا که از جنود رحمان عقل است؛ با اینکه این دو، هم به حسب مبادی و هم به حسب آثار، مختلف و متمیزند.

مبدأ رجا علم به سعه رحمت، و ایمان به بسط فیض

و کمال و اسماء و صفات است و مبدأ غرور، تَهاون به امر الهی، و جهل به عوالم غیب و صور غیبیه افعال و لوازم ملکوتیه صفات نفس است. از این جهت، آثار این دو نیز مختلف است؛ زیرا کسی که معرفت به سعه رحمت و بسط نعمت حق و ایمان به آن دارد، حالت رجا برای او دست داده، همین معرفت او را به تزکیه اعمال و تصفیه اخلاق و جدیت در اطاعت اوامر مولی و ولی النعم دعوت کند، و کسی که صاحب غرور است، در دام شیطان و نفس امّاره، از کسب معارف و تحصیل اخلاق کریمانه و اعمال صالحه باز ماند.

نفوس راجیه در عین حال که قیام به امر می کنند نقطه اتّکاء آنها به اعمال و احوال خود نیست؛ زیرا آنها عظمت حق را دریافتند و می دانند در مقابل عظمت حق، هر چیزی کوچک و هرکمالی بی مقدار است، و در پیشگاه جلالت کبریای او، همه اعمال صالحه به پشیزی نیرزد.

230

اتکاء آنها به رحمت و بسط فیض ذات مقدّس است.

ولی نفوس مغروره از همه کمالات باز مانند و خود را در صف اراذل حیوانات منسلک کنند، و از حق تعالی و رحمت او غافل [شوند]، و به صرف لقلقه لسان می گویند: خدا أرحم الرّاحمین است و خدا بزرگ است. شیطان آنها را وادار کند به معاصی کبیره و ترک واجبات عظیمه، و به آنها تلقین کند که در مقام عذر بگویند: خدا بزرگ است. در صورتی که اگر ذرّه ای از عظمت خداوند - تبارک و تعالی - را دریافته بودند ممکن نبود در محضر او و حضور او، با نعمت او

مخالفت او کنند.

اینان خداوند را به عظمت و بزرگی یاد کنند و سعه رحمت حق را به رخ خود و دیگران بکشند، ولی افعال و اعمال آنها شباهت ندارد به کسی که از عظمت حق، جلوه ای در قلب او حاصل باشد و از سعه رحمت حق تعالی پرتوی در لوح نفس آنها نور افکنده باشد.

اینان در امور آخرت، تهاون و تنبلی کنند و اسمش را رجا واثق گذارند، و صورت اتکاءِ به عظمت حق به آن دهند. ولی در امور دنیاوی، با کمال حرص و عجله مشغول به جمع و ضبطند؛ گویی خدای تعالی فقط در آخرت و راجع به امور آخرتی، بزرگ است و در امور دنیایی بزرگی ندارد.

اینان در امور دنیاوی کاملاً اعتماد به نفس و خلق دارند و از حق کاملاً غافلند. حتی اسمش را نیز نبرند، و در امور آخرتی گویند: توکل به خدا داریم. این نیست مگر غرور.

بالجمله، صاحبان رجا از عمل باز نمی مانند، بلکه جدیت آنها بیش از دیگران است. ولی اعتماد آنها به عمل خود نیست، بلکه اعتماد آنها در عین عمل کردن، به حق است؛ زیرا هم قصور خود را می بینند و هم سعه رحمت را. مغرورین اشخاصی را مانند که در ایام بذر افکندن و تخم افشاندن و به عمل زراعت مشغول شدن، مشغول لهو و لعب شوند و با تنبلی سر بَرند و بگویند: خدا بزرگ است، بی بذر نیز می تواند بدهد.

راجین، به زارعی مانند که در موقع خود، قیام به عمل و در موقع خود، بذرافشانی کند و آبیاری نماید؛ ولی تنمیه و تولید آن را از حق بخواهد و ظهور ثمره و پیدایش

نتیجه را از حق و قدرت او بداند. دنیا مزرعه آخرت است؛ چنانکه از رسول ختمی صلی الله علیه و آله روایت است. (323)

231

آنان که عمل نکنند و جزا و نتیجه خواهند، مغرورانند و آنان که عمل کنند و به عمل خود اعتماد کنند، از معجبانند که از خود ناسی و از حق غافلند و آنان که عمل کنند و خود و عمل خود را ناچیز شمارند و به حق و سعه رحمت او اعتماد دارند، اصحاب رجا هستند.

علامت اینها آن است که در دنیا نیز به غیر حق اعتماد و توکل نکنند، و چشمشان از دیگر موجودات بسته و به جمال جمیل باز است، و از عمل به وظیفه و قیام به خدمت، خودداری نکنند؛ بلکه معرفت آنها، آنان را به عمل وادارد و از مخالفت باز دارد و احادیث در این باب بسیار است. (324)

اکنون عزیزا! مطالعه احوال نفس خود کن و از مبادی و ثمرات احوال نفس، خود را تمییز ده؛ ببین ما جزء کدام طایفه هستیم؟

آیا بزرگی خدا و عظمت رحمت و سعه مغفرت و بسط بساط عفو و غفران، ما را به آن ذات مقدّس امیدوار نموده، یا به غرور شیطانی گرفتار شدیم، و از حق و صفات جمال و جلال او غافلیم، و سهل انگاری در امور آخرت ما را مبتلا نموده؟

احترام عظیم و منعم، و احترام محضر هر کس، فطری انسان است. ارباب دنیا، که از صاحبان نعیم دنیا یا صاحبان قدرت و عظمت دنیایی، در محضر آنها احترام کنند؛ چون تشخیص داد[ه ا]ند که آنها عظیم و منعمند. پس فطرت محجوبه، آنها را دعوت به احترام نموده.

تو

اگر از عظمت حق و سعه رحمت و بسط نعمت و مغفرت و تعمیم عفو و غفران حق در قلبت جلوه ای حاصل است، فطرت مخموره تو را دعوت به احترام و تعظیم کند، و در محضر او - که همه عالم است - ممکن نیست که مخالفت او کنی، پس این مخالفتها از احتجاب، و این احتجاب مایه غرور است.

هان ای عزیز! از خواب گران برخیز! و از این غرور شیطانی بپرهیز که این غرور انسان را به هلاکت ابد رساند، و از قافله سالکان باز دارد، و از کسب معارف الهیه - که قرّه العین اهل الله است - محروم کند.

232

بدان که با غرور، مواعظ الهیه و دعوتهای انبیا و موعظتهای اولیا اثر نکند؛ زیرا غرور ریشه همه را بنیان کن کند. این از دامهای بزرگ و نقشه های دقیق ابلیس و نفس است که انسان را از فکر خود و فکر مرضهای خود ببرد، و موجب نسیان و غفلت شود، و اطبای نفوس از علاج او عاجز شوند، و یک وقت به خود آید که کار از اصلاح گذشته و راه چاره بکلی مسدود شده: «وَ أنْذِرْهُمْ یوْمَ الْحَسْرَهِ إذْ قُضِی الأمْرُ وَهُمْ فِی غَفْلَهٍ وَهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ» (325).

فصل سوم: فرق میان خوف و قنوط

مبادی خوف از حق تعالی و یأس و قنوط از رحمه الله، مختلف و آثار و ثمرات آنها نیز متفاوت و متمایز است؛ زیرا خوف یا از تجلّی جلال و عظمت و کبریای حق (جلّ جلاله) است، و یا از تفکر در شدّت بأس و دقت حساب و وعید به عذاب و عقاب، و یا از رؤیت نقصان و تقصیر خود در قیام امر؛ و

هیچ یک از این امور، منافات ندارد با رجا و وثوق به رحمت.

و ثمره و نتیجه آن شدّت قیام به امر و کمال مواظبت در اطاعت است؛ منتهی آنکه غایت افعال با هر یک از این مبادی مختلف شود چنانکه آن کس که رؤیت جلال و عظمت حق (جلّ و علا) او را دعوت به عمل کرده، غایت عمل او تعظیم عظیم و تجلیل جلیل است، و لسانش «وَجَدْتُک أهلاً لِلْعِبَادِهِ فَعَبَدْتُک» (326).

اینان هم خوفشان غیر از خوف دیگران و هم عملشان غیر از عمل سایرین است.

اما قنوط و یأس از رحمت حق، برگشت کند به تقیید و تحدید رحمت الهی و قصورِ غفران و عفو حق از اندام بی اندام خود و این قنوط، از اکبر کبائر است؛ بلکه الحاد به اسماء الهی و باطنش کفر بالله العظیم است و جهل به مقام مقدّس حق است.

اثر و نتیجه این نومیدی و قنوط و حرمان و یأس، بازماندن از عمل و دست کشیدن از جدّیت و بریده شدن رشته بندگی و گسیخته شدن افسار صاحب آن است و کمتر چیزی بنده بیچاره را از درگاه حق تعالی و مقام مقدّسش، مثل این حالت دور، و از رحمتش مهجور کند.

233

از دامهای بزرگ ابلیس، آن است که در ابتدا بنده را به غرور کشاند، و او را به این وسیله افسار گسیخته کند، و از معاصی کوچک به بزرگ و از آن به کبائر و موبقات کشد و چون مدتی بدین منوال با او بازی کرد و او را به خیال رجا به رحمت، به وادی غرور کشاند، در آخر کار، اگر در او نورانیتی دید که

احتمال توبه و رجوع داد، او را به یأس از رحمت و قنوط کشاند و به او گوید: «از تو گذشته و کار تو اصلاح شدنی نیست».

این دام بزرگی است که بنده را از درِ خانه خدا روگردان، و دست او را از دامن رحمت الهی کوتاه نماید. این منشأ خرابیهای عجیب و مفاسد بیشمار است؛ که ضرر این اشخاص به خود و به دیگران، از هر کس بیشتر است و این از غایت جهل و نهایت شقاوت است. پس انسان باید در صدد علاج برای این کبیره مهلکه برآید، و تفکر در رحمتهای واسعه حق و لطفهای خفی و جلی آن ذات مقدّس کند.

از همه نعمتها بزرگتر و از تمام رحمتها کاملتر، نعمت تربیتهای معنوی است؛ از قبیل فرستادن کتب آسمانی و انبیا و مرسلین علیهم السلام که تأمین سعادت ابدی و راحت همیشگی انسان را فرماید، و طرق وصول به سعادت جاودانی و کمالات انسانی را به انسان راهنمایی فرموده.

این نعمتهای گوناگون و این لطفهای پنهان و آشکارا، همه اش بی سابقه خدمت یا عبادتی است؛ همه نعمتهای ابتدایی است (327) و تماماً رحمتهای اقتراحی است.

در هزار و چند صد سال قبل برای ما مثل قرآن شریفی - که حاوی آخرین مراتب معارف الهیه و کفیل عالیترین سعادات دینیه و دنیاویه است - فرو فرستاده به دست پیغمبری چون رسول ختمی، که اکرم مخلوقات و اعظم و اقرب موجودات است، به وسیله جبرئیل امین که افضل ملائکه الله است. اینها همه، کرامت این انسان است.

آیا با کدام سابقه خدمت و مزد و اجرِ کدام عبادت و اطاعت است این نعمتها و رحمتها؟ کور

باد چشمی و قلبی که این همه نعمت را می یابد و می بیند و در دل خود یأس و نومیدی راه می دهد؟

ای بیچاره انسان! جهنم و عذابهای گوناگون عالم ملکوت و قیامت، صورتهای عمل و

234

اخلاق خود توست. تو به دست خود، خویشتن را دچار ذلّت و زحمت کردی و می کنی، تو با پای خود به جهنّم می روی و به عمل خود، جهنّم درست می کنی. ظلمتها و وحشتهای برزخ و قبر و قیامت نیست جز ظلّ ظلمانی اخلاق فاسده و عقاید باطله بنی الإنسان:

«فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیراً یرَهُ * و من یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرّاً یرَهُ» (328).

«یوْمَ تَجِدُ کلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیرٍ مُحْضَراً و ما عَمِلَتْ مِنْ سُوْءٍ» (329).

اگر اعمال و صورتهای غیبی عملهای زشت ما نبود، جهنمی نبود و همه عالم غیب بَرْد و سلامت بود.

در عین حال، جهنم، باطنش صورت لطف و رحمت الهی است که برای تخلیص مؤمنان معصیت کار و رساندن آنها را به سعادت ابد، چاره منحصره است؛ زیرا فطرت مخموره صافیه انسان، چون طلایی است که در ایام عمر، آن را مغشوش و مخلوط به مِس نموده باشیم. باید آن طلا را با کوره ها و آتشهای ذوب کننده خالص نمود و از غلّ و غش بیرون آورد: «النّاسُ مَعادِنُ کمَعادِنِ الذَّهَبِ وَالْفِضَّهِ». (330)

پس جهنم، برای کسانی که فطرتشان بکلی محجوب نشده و به کفر و جحود و نفاق نرسیده باشند، رحمت است در صورت غضب.

فصل چهارم: کیفیت جمع بین خوف و رجا

جمع بین خوف و رجا آن است که انسان همیشه باید جمع کند ما بین دو نظر: یکی نظر به نقص و قصور و فقر و فاقه خود، و در این نظر، بیابد که

ناقص محض و قاصر صرف است، و از خود [دارای] هیچ قدرت و قوّت و کمال و عزتی نیست؛ بلکه آنچه کمال و جمال و حسن و بهاست از حق است، و همه محامد و اَثنیه، به ذات مقدس او راجع است؛ بلکه در آیینه ممکن، کمال و حسن ازل را قصور و نقص عارض شده، چونان آیینه محدود با کدورتی که نور شمس را محدود و مکدّر نموده و بدین رؤیت، در عبادات و اطاعات نیز، خوف حاصل

235

شود تا چه رسد به خطاها و معصیتها؛ بلکه نزد ارباب معرفت بیشتر عبادات ما، خودپرستی و شهوت رانی و برای مقاصد نفسانیه است و از آن، کدورت و ظلمت حاصل شود. پس در این نظر، غایت خوف حاصل آید.

به نظر دیگر، باید نظر کند به بسط رحمت حق و سعه نور رحمانیت و رحیمیت و توسعه نعم غیر متناهیه و کرامتهای دائمه و در این نظر، رجا حاصل آید.

انسان باید دائماً بین این دو نظر باشد؛ نظر به ذُلّ و فقر امکانی؛ و رحمت و نعمت واجبی، تا جمع شود بین خوف و رجا کامل؛ چنانکه در حدیث شریف کافی نقل فرماید از حضرت صادق علیه السلام که:

در وصیت لقمان چیزهای بسیار عجیب بود، و عجبتر چیزی که در آن بود، آن بود که به فرزند خود گفت: «از خدا بترس، ترسی که اگر در درگاه او بیایی با خوبیهای ثقلین، عذاب کند تو را و امیدوار باش به خدا، امیدی که اگر بیایی او را به گناه ثقلین، رحمت کند تو را».

پس حضرت صادق علیه السلام فرمود: «هیچ بنده مؤمنی نیست مگر آنکه در قلب

او دو نور است: نور خوف؛ و نور رجا، که اگر هر یک را با دیگری موازنه کنی نَچَربد بر آن». (331)

در ادعیه حضرت زین العابدین (سلام الله علیه) اشاره به این امر بسیار است چنانکه در دعای ابوحمزه ثمالی - که از بالاترین مظاهر عبودیت است و دعایی بدین مثابه در لسان عبودیت و ادب بین یدی الله در بین بشر نیست - عرض کند:

أدْعُوک راهِبَاً راغِباً راجِیاً خائِفاً إذا رَأیتُ مَوْلای ذُنُوبِی فَزِعْتُ؛ و إذا رَأیتُ کرَمَک طَمِعْتُ. فَإنْ عَفَوْتَ فَخَیرُ راحِمٍ؛ وَإنْ عَذَّبْتَ فَغَیرُ ظالِمٍ. (332)

مقصد 5 عدل و ضد آن: جَوْر
فصل اوّل: [مقصود از عدالت و جور]

عدالت عبارت است از: حد وسط بین افراط و تفریط و آن از امّهات فضایل اخلاقیه است.

236

در اخلاق نفسانیه، اعتدال قوای ثلاثه است؛ یعنی، قوه شهویه و غضبیه و شیطانیه، و منظور از حدیث شریف - به حسب ظاهر - این قسم اخیر است، از این جهت، آن را از جنود عقل به شمار آورده. از این جهت، ما نیز تفصیل در اطراف همین قسم می دهیم.

انسان را از اوّل نَشْوِ طبیعی پس از قوه عاقله، سه قوه ملازم است:

یکی قوه واهمه که آن را «قوه شیطنت» گوییم، و این قوه در بچه کوچک از اوّل امر موجود است و به آن دروغ گوید و خدعه کند و مکر و حیلت نماید.

دوم قوه غضبیه که آن را «نفس سَبُعی» گویند، و آن برای رفع مضار و دفع موانع از استفادات است.

سوم قوه شهویه که آن را «نفس بهیمی» گویند و آن مبدأ شهوات و جلب منافع و مستلذّات است.

این سه قوه به حسب سنین عمر متفاوت شوند؛ و هر چه انسان رشد طبیعی کند، این سه قوه

در او کاملتر گردد و ترقیات روز افزون کند. ممکن است در انسان هر یک از این سه قوه در حد کمال رسد به طوری که هیچ یک بر دیگری غلبه نکند، و ممکن است یکی از آنها بر دو دیگر غلبه کند، و ممکن است دو تای از آنها بر دیگری غالب شود. از این جهت، اصول ممسوخات ملکوتیه به هفت صورت بالغ شود:

یکی صورت بهیمی، اگر صورت باطن نفس متصور به صورت بهیمی باشد، و نفس بهیمی غالب شود، پس انسان در صورت ملکوتی غیبی آخرتی به شکل یکی از بهائم مناسبه در آید؛ چون گاو و خر و امثال آن و چون آخر فعلیت انسان سبعی باشد - یعنی، نفس سبعی غالب گردد - صورت غیبی ملکوتی به شکل یکی از سِباع شود؛ چون پلنگ و گرگ و امثال آن و چون قوه شیطنت بر سایر قوا غلبه کند و فعلیت شیطانیه آخرین فعلیات باشد، باطن ملکوتی به صورت یکی از شیاطین باشد و این، اصل اصول مسخ ملکوتی است.

از ازدواج دو از این سه نیز، سه صورت حاصل شود: گاوپلنگ، گاوْ شیطان و پلنگْ شیطان و از ازدواج هر سه، یک صورت مخلوطه مزدوجه حاصل آید؛ چون «گاوْ شیطان پلنگ» و به این محمول است حدیث مروی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله «یحْشَرُ بَعْضُ النّاسِ عَلی

237

صُورَهٍ تَحْسُنُ عِنْدَها الْقِرَدَهُ وَ الْخَنازِیرُ». (333)

همان طور که این قوای ثلاثه، طرف افراط آنها، مُفسد مقام انسانیت است، و انسان را گاه از حقیقت انسانیت و گاه از فضیلت انسانیت خارج کند، همان طور طرف تفریط و قصور آنها نیز، از مُفسدات

مقام انسانیت و از رذایل ملکات به شمار می رود.

اگر تفریط و قصور، خَلْقی و طبیعی باشد بدون اختیار صاحب آن، نقصان در اصل خلقت است، و غالباً توان نقصانهای طبیعی را، که بدین مثابه است، با ریاضات و مجاهدات و اعمال قلبی و قالبی تغییر داد، و کمتر صفت از صفات نفس است که طبیعی به معنی غیر متغیر باشد، اگر نگوییم که هیچ یک نیست که قابل تغییر نباشد.

پس عدالت حدّ وسط بین افراط و تفریط و از فضایل بزرگ انسانیت است؛ بلکه از فیلسوف عظیم الشأن «ارسطاطالیس» منقول است که: «عدالت جزوی نَبُوَد از فضیلت؛ بلکه همه فضیلتها بُوَد، و جور - که ضدّ آن است - جزوی نبُوَد از رذیلت؛ بلکه همه رذیلتها بُوَد». (334)

چون عدالت، حدّ وسط بین افراط و تفریط است، اگر از نقطه عبودیت تا مقام قرب ربوبیت تمثیل حسی کنیم، بر خط مستقیم وصل شود. پس طریق سیر انسان کامل از نقطه نقص عبودیت تا کمال عزّ ربوبیت، عدالت است که خط مستقیم و سیر معتدل است و اشارات بسیاری در کتاب و سنت بدین معنی است؛ چنانکه صراط مستقیم، که انسان در نماز طالب آن است، همین سیر اعتدالی است.

فصل دوم: [تحصیل فضیلت عدالت]

تعدیل قوای نفسانیه، که غایت کمال انسانی و منتهای سیر کمالی بسته به آن است، از مهمات امور است که غفلت از آن، خسارت عظیم و خسران و شقاوت غیر قابل جبران است.

انسان تا در عالم طبیعت است ممکن است قوای سرکش خود را تعدیل کند و نفس چموش سرکش را در مهار عقل و شرع کشد، و این در اوّل جوانی بسیار سهل و آسان است،

238

زیرا

نور فطرت مقهور نشده، و صفای نفس از دست نرفته، و اخلاق فاسده و صفات ناهنجار در نفس رسوخ ننموده.

نفس کودک در ابتدای امر، چون صفحه کاغذ بی نقش و نگاری است که هر نقشی را به سهولت و آسانی قبول کند، و چون قبول کرد، زوال آن به آسانی نشود؛ چنانکه مشاهَد است که اطفال را معلومات یا اخلاقی که در اوّل صباوت حاصل شده تا آخر کهولت باقی و برقرار است، و نسیان به معلومات زمان طفولیت کمتر راه پیدا کند. از این جهت، تربیت اطفال و ارتیاض صبیان از مهماتی است که عهده داری آن، بر ذمه پدر و مادر است، و اگر در این مرحله، سهل انگاری و فتور و سستی شود، چه بسا که طفل بیچاره را کار به رذائل بسیار کشد و منتهی به شقاوت و بدبختی ابدی او شود.

تربیت یک طفل را نباید فقط یکی محسوب داشت، و همین طور سوء تربیت و سهل انگاری درباره یک طفل را نباید یکی حساب نمود. چه بسا که به تربیت یک طفل، یک جمعیت کثیر بلکه یک ملت و یک مملکت اصلاح شود، و به فساد یک نفر، یک مملکت و ملت فاسد شود.

نورانیت یک نفر مثل فیلسوف بزرگ اسلامی خواجه نصیر الملّه و الدین (رضوان الله علیه) و علامه بزرگوار حلّی (قدّس الله نفسه) یک مملکت و ملت را نورانی کرده و تا ابد آن نورانیت باقی است، و ظلمتها و شقاوتهای مثل معاویه بن أبی سفیان (335) و ائمه جور مثل او، هزاران سال بذر شقاوت و خسران ملتها و مملکتهاست؛ چنانکه می بینیم.

چون اطفال را حشر دائم یا

غالب با پدر و مادر است، تربیتهای آنها باید عملی باشد؛ یعنی، اگر فرضاً خود پدر و مادر به اخلاق حسنه و اعمال صالحه متصف نیستند، در حضور طفل با تکلّف، خود را به صلاح نمایش دهند تا آنها عملاً مرتاض و مربّی شوند، و این خود، شاید مبدأ اصلاح خود پدر و مادر نیز شود؛ زیرا مجاز قنطره حقیقت و تکلف راه تخلّق است.

فساد عملی پدر و مادر از هر چیز بیشتر در اطفال سرایت کند. چه بسا که یک طفل، که

239

عملاً در خدمت پدر و مادر بد تربیت شد، تا آخر عمر با مجاهدت و زحمت مربیان اصلاح نشود.

حسن تربیت و صلاح پدر و مادر از توفیقات قهریه و سعادات غیر اختیاریه ای است که نصیب طفل گاهی می شود؛ چنانکه فساد و سوء تربیت آنها نیز، از شقاوات و سوء اتفاقات قهریه ای است که بی اختیار نصیب انسان شود؛ چنانکه مراحل سابقی بر این مرحله نیز است که ممکن است در آن مراحل، بذر سعادت انسان و شقاوت آن کشته گردد؛ چون اختیار زن صالح خوبِ خوش اخلاقِ سعید، و اختیار غذاهای مناسب حلال که تفصیل آن محتاج به رساله جداگانه ای است، که امید است به توفیق حق موفّق به افراز آن شوم، و بحث مستقصای جداگانه در اطراف آن کنم با خواست خدای تعالی.

پس از این مرحله، تربیتهای خارجی از معلّمان و مربّیان - غیر پدر و مادر - است که آن را نیز در اوّل امر، پدر کفیل است، و صحت و فساد در این مرحله به ذمّه پدر است. البته انتخاب معلم متدین خوش عقیده خوش اخلاق، و مدرسه و معلّم

خانه مناسبِ دینی اخلاقی مهذّب، در تربیت ابتدایی طفل دخالت تامّ تمام دارد. چه بسا باشد که نقشه سعادت و شقاوت طفل در این مرحله، ریخته شود و تزریقات معلّمین، یا شفای امراض و یا سمّ قاتل است که عهده دار آن پدر است.

از این مرحله که گذشت، کم کم حد رشد و بلوغ پیش می آید، و استقلال فکر و نظر و ایام جوانی می رسد و انسان در این مرحله، خود کفیل سعادت خود و ضامن شقاوت و بدبختی خود است، و هر قدم که به ایام نونهالی و جوانی نزدیکتر است، تحصیل سعادت آسانتر و سهلتر و استقرار آن بیشتر است؛ چون صفحه نفس از نقوش خالیتر و به سادگی نزدیکتر است. اگر تا این مرحله از عمر، دارای اخلاق زشت یا عادت عمل ناهنجاری باشد، چندان محکم و مستحکم نشده و به مقداری مراقبت و مواظبت می توان آن را تصفیه و تزکیه نمود، و ریشه اخلاق زشت را از بن کند؛ چون نهال نورسی که چندان ریشه در زمین ندوانده با مختصر فشار و کمی زحمت می توان آن را از جای کند. ولی چون مدتی سهل انگاری شد و انسان درصدد اصلاح و قلع ماده فساد برنیامد کم کم درخت فساد برومند شده و کهن گردد، و ریشه های آن سخت پنجه به زمینِ دل، بند کند که با روزگارهای دراز و ریاضتهای بسیار نیز

240

انسان کمتر موفّق به تصفیه آن شود، و شاید عمر مجال ندهد و روزگار مهلت ندهد که انسان اصلاح خود کند؛ چون درخت کهنی که پنجه و ریشه خود را به زمین، سخت و محکم بند نموده که با زحمتهای

بسیار و رنجهای فراوان نتوان آن را از بیخ و بن درآورد:

درختی که اکنون گرفته است پای

به نیروی شخصی برآید ز جای

ورش همچنان روزگاری هلی

به گردونش از بیخ بر نگسلی (336)

چه بسا باشد که یک خُلْق زشتی چون بخل یا حسد مثلاً، که در جوان نارس است با کمی مراقبت و زحمت بتوان اصلاح کرد؛ بلکه مبدّل به اخلاق صالحه مقابله آنها کرد، و چون مدتی غفلت شد و سهل انگاری شد، محتاج به ریاضات سخت و مجاهدات شدید طولانی باشد که ممکن است وضعیت روزگار و رسیدن اجل به انسان مجاهد نیز، مهلت اصلاح و تصفیه ندهد و با آن اخلاق ظلمانی و کدورتهای معنوی، که مبدأ و منشأ فشارها و ظلمتهای قبر و برزخ و قیامت است، انسان منتقل به آن عالم شود.

پس بر جوانها لازم است تا فرصت جوانی و صفای باطنی باقی و دست نخورده است، درصدد تزکیه برآیند، و ریشه های اخلاق فاسده و اوصاف ظلمانیه را از قلوب خود برکنند که با بودن یکی از اخلاق زشت ناهنجار، سعادت انسان در خطرِ عظیم است.

نیز در ایام جوانی اراده و تصمیم انسان، جوان است و محکم. از این جهت نیز، اصلاح آسانتر است. ولی در پیری [که] اراده سست و تصمیم پیر است، چیره شدن بر قوا مشکلتر است. ولی پیران نیز نباید از اصلاح نفس و تزکیه آن غفلت کنند و مأیوس شوند؛ زیرا باز هر چه هست تا انسان در این عالم است - که دار تبدّل و تغیر است - انسان با هر زحمت هم هست خود را می تواند اصلاح کند، و امراض مزمنه نفسانیه به هر درجه

هم برسد از استحکام، باز می توان قلع ماده نمود. هیچ مرضی از امراض نفسانیه نیست الّا آنکه آن را تا در اینِ عالم است انسان می تواند اصلاح کند گرچه در نفس ریشه کرده باشد و ملکه شده، و مستحکم گردیده باشد. غایت امر آنکه در شدت و کثرت ریاضات نفسانیه فرق می کند، و هر چه مشکل و سخت و محتاج به مشاقّ بدنی و ریاضات روحیه باشد ارزش دارد؛ زیرا باز هر چه

241

هست تا انسان در این نشئه است در تحت اختیار خود و با اعمال عبادی و امثال آن انجام می گیرد.

ولی خدای نخواسته، اگر انسان با ملکات فاسده و اوصاف خبیثه به عالم دیگر منتقل شود؛ اگر نور فطرت و ایمان در باطن ذاتش محفوظ باشد نیز، اصلاح و تزکیه و تصفیه نفس از تحت اختیار او خارج شود؛ بلکه قبل از خروج روح از بدن نیز اختیار سلب شود، و طرق دیگری برای اصلاح او به کار برده شود؛ مثل سختیها و فشارهای حال احتضار و قبض روح و وحشتهای رؤیت ملائکه موکله به این عمل - که مأمورین غلاظ و شداد حقّند - و مثل ظلمتها و فشارهای قبر بلکه عذابهای گوناگون قبر که از عوالم غیبیه است؛ چنانکه در روایت است از حضرت رسول صلی الله علیه و آله که: «قبر یا باغی از باغستانهای بهشت و یا گودالی از گودالهای جهنم است» (337). در روایت است از حضرت صادق که:

مسلط می شود بر کافر در قبرش نود و نُه اژدها که اگر یکی از آنها نفخه کند به زمین، هرگز درختی از زمین روییده نشود. (338)

اهل معرفت گویند که این موذیات

که بر انسان در قبر مسلّط شود، ظهور ملکوت اخلاق ذمیمه است. (339) و این اخلاق ذمیمه هم در این عالم نیز انسان را فشار دهد و اذیت کند؛ لکن چون نفس در غلاف طبیعت است به واسطه غلبه خدر طبیعت بر آن، از ملکوت خود غافل است، و قدرت تامّه ملکوتیه نیز در آن ظاهر نشده است. از این جهت، از انواع موذیات موجوده در باطن نفس غافل و احساس آنها را نکند.

چون نشئه ملک به ملکوت عالم قبر و برزخ تبدیل شد، بساط ظاهر برچیده شود، و صفحه باطن ظاهر شود، و غیب نفس شهادت شود، و ملکات باطنه محسوس و ظاهر گردد، و به صورتهای مناسبه جلوه کند، و انسان خود را مبتلا و محصور در انواع بلیات و موذیات بیند، وانواع ظلمتها و کدورتها و وحشتها به او احاطه کند.

242

اگر به این فشارها و زحمت و ذلّت و عذابهای برزخی و قبری رفع کدورتهای نفسانی شد و اجانب و غرائب فطرت زایل شد در قیامت به سعادت رسد، و در ظلّ عنایات شافعان علیهم السلام به مقام کریم موعود خود رسد. اگر خدای نخواسته ریشه اخلاق فاسده و ظلمات و کدورتهای نفسانیه بکلّی زایل نشد، در اهوال و عذابهای روز قیامت و مواقف پنجاه گانه (340) آن واقع شود، و در تحت فشارها و عذابهای بیشتری واقع گردد، تا بلکه امر به عذاب سخت جهنم منتهی نشود. اگر در این مواقف هولناک نیز نور فطرت غلبه نکرد، کار منتهی به جهنم شود؛ چنانکه گفته اند: «آخِرُ الدَّواءِ الْکی» (341).

مقصد 6 رضا و ضد آن: سخط
فصل اوّل: [مقصود از رضا و سخط]

رضا عبارت است از: خشنودی بنده از حق (تعالی شأنه) و اراده او

و مقدّرات او. پس چنین بنده ای آنچه از حق تعالی بیند و آنچه از ذات مقدّسش نسبت به او صادر شود، به نظر خشنودی و رضایت به او نظر کند، و از حق تعالی و افعال او راضی و خشنود می باشد، و او غیر او و آنچه به او متعلق است متنفّر و ساخط باشد.

اما صاحب فطرت محجوبه، چون کمال را در امور دیگر تشخیص داده، رضایت و خشنودی و فرح و دلبستگی او به آن مأمور است و به اندازه احتجاب از حق از حق تعالی و افعال او ساخط و غیر راضی است و چون محبوبش، دنیا و آمال نفسانیه داثره است، اگر خللی به آنها وارد شود، به حسب جبلّت و فطرت، از آن کس که این خلل را وارد کرده سخطناک و به او بدبین شود، گرچه به زبان نیاورد.

شیخ بزرگوار ما، جناب عارف بالله، شیخ محمد علی شاه آبادی (ادام الله ظلّه علی رؤوس مریدیه) می فرمود:

مَحَبّت زیاد به دنیا سبب آن شود که در وقت خروج از دنیا که انسان دید به عیان که حق

243

تعالی و ملائکه و سَدَنه او، محبوب او را از او می گیرند، و او را از محبوبش جدا کنند، بالجبلّه و الفطره غضبناک به آنها شود، و با عداوت حق تعالی و ملائکه مقدّسه او از دنیا بیرون رود.

قریب به این معنی در حدیث شریف کافی هست، (342) و ما در شرح اربعین این حدیث شریف را حدیث بیست و هشتم قرار داده، شرح نمودیم. (343)

بالجمله، سخط و غضب بر حق تعالی و افعال او از جنود ابلیس و جهل است. اَعاذَنا اللهُ منه.

فصل دوم: مراتب رضا

برای رضا

و دیگر کمالات نفسانیه، مراتب متکثّره و درجات متشتّته است، و ما بعضی مراتب را مذکور می داریم:

درجه اوّل، رضای بالله است ربّاً؛ یعنی، رضا به مقام ربوبیت حق است و آن به این است که عبد سالک، خود را در تحت ربوبیت حق - تعالی شأنه - قرار دهد، و از سلطنت شیطانیه، خود را خارج کند، و به این ربوبیه الله تعالی راضی و خشنود باشد. معلوم است مادامی که شیطان تصرّف در بنده دارد، چه در قلب او و چه در نفس او و چه در ملک بدن او، از تحت ربوبیت و تربیت الهیه خارج است، و «رَضِیتُ بِاللهِ رَبَّاً» (344) نتواند گفت.

پس اوّل مرتبه رضا آن است که پس از دخول در تحت ربوبیه الله، از این تربیت الهیه خشنود باشد و علامت آن، آن است که علاوه بر آنکه مشقّت تکلیف برداشته شود، از اوامر الهیه خشنود و خرّم باشد، و آن را به جان و دل استقبال کند، و منهیات شرعیه پیش او مبغوض باشد، و دلخوش باشد به مقام بندگی خود و مولایی حق.

اگر کسی در تحت تربیت حق تعالی در این عالم نرود، و خود را تسلیم به مقام ربوبیت نکند و سلطنت الهیه را در قلب و سایر اعضای مملکت خود جایگزین نکند، و از تصرفات

244

شیطانی، خود را تطهیر نکند، معلوم نیست در عالم قبر و برزخ بتواند گفت: اللهُ (جَلَّ جَلالُهُ) رَبِّی»؛ چنانکه [دعوی] «رَضیتُ بِالإسْلامِ دِیناً و بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله نَبِیاً وَ رَسُولاً وَبِالْقُرآنِ کتاباً وَبِعَلِی أمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ أوْلادِهِ الْمَعْصُومِینَ علیهم السلام أئِمَّهً» (345) [در زمره]دعویهایی است که اگر خدای

نخواسته، مشفوع به واقع نباشد از شؤون نفاق و دروغ محسوب شود.

آن کس که در تحت قواعد دینی اسلامی واقع نشود، و خشنود به آن قواعد، و خرّم و فرحناک از احکام اسلامیه نباشد - گرچه به ضرر او و عائله او باشد - او نتواند چنین ادعایی کند.

کسی که - نعوذ بالله - به یکی از احکام اسلامیه در باطن قلب اعتراضی دارد، یا کدورتی از یکی از احکام اسلامیه در دل دارد، یا بخواهد که یکی از احکام غیر از اینکه هست باشد، یا بگوید که کاش این حکم کذایی این طور بود نه آن طور! این راضی به دین اسلام نیست، و نتواند این دعوی کاذب را بکند، همین طور قیاس سایر مراحل.

پس رضایت و خشنودی از نبوّت و امامت به مجرد این نشود که ما به چنین پیشوایان و هادیان راه سعادتی خشنود باشیم، ولی به طرق سعادت و کمال انسانیتی که هدایت نمودند ما را عمل نکنیم، روح این دعوی رضایت، استهزا است.

عزیزا! دعوی مقامات و مدارج کردن سهل است. چه بسا باشد که بر خود انسان نیز، مطلب مشتبه شود و خودش نیز نداند که مردِ میدان این دعوی نیست، ولی اتّصاف به حقایق و وصول به مقامات با این دعویها نشود، خصوصاً مقام رضا که از اشقّ مقامات است.

درجه دوم: رضا به قضا و قدر حق است؛ یعنی، خشنودی از پیش آمدهای گوارا و ناگوار، و فرحناکی از آنچه حق تعالی برای او مرحمت فرموده - چه از بلیات و امراض و فقدان احبّه باشد، و چه از مقابلات آنها - و پیش او بلیات و امراض و

امثال آن با مقابلاتش یکسان باشد در اینکه هر دو را عطیه حق تعالی شمارد، و به آن راضی و خشنود باشد.

حصول این مقام نشود مگر با معرفت به مقام رأفت و رحمت حق تعالی به عبد، و ایمان به اینکه آنچه حق تعالی مرحمت فرماید در این عالم برای تربیت بندگان و حصول کمالات

245

نفسانیه آنهاست. چه بسا که انسان به واسطه فقر و تهی دستی به مقام کمال ذاتی خود برسد، و چه بسا که به واسطه مرض و ناتوانی به سعادت جاویدانی رسد. اینها در صورتی است که بنده در اوائل مقامات سلوک باشد، و الّا اگر تحصیل مقام مَحَبّت و جذبه کرده باشد و از کأس عشق جرعه ای نوشیده باشد، آنچه از محبوبش برسد محبوب اوست.

زهر از قِبَل تو نوش دارو

فحش از دهن تو طیبات است (346)

این مقام، یعنی مقام مَحَبّت و جذبه را باید اوائل درجه ثالثه رضا دانست و از آن تعبیر کنند به «رضی برضی الله» (347) که عبد از خود خشنودی ندارد، و رضایت او تابع رضایت حق است؛ چنانکه اراده او به اراده اوست. چنانکه در حدیث شریف است؛ «رِضَی اللهِ رِضانا أهْلَ الْبَیتِ» (348).

فصل سوم: [مبادی مقام رضا]

چون مبدأ رضا از حق تعالی معرفت عبد است به جمیل بودن افعال حق تعالی، از این جهت، ما مقام جمال حق را ذاتاً و صفتاً و فعلاً بیان کنیم، و مراتب معرفت عبد را در این مقام ذکر کنیم.

اوّل مرتبه ای که برای عبد حاصل شود علم به جمیل بودن حق است - به حسب برهان حِکمی - و این مقام گرچه مفتاح ابواب معارف است به حسب نوع و متعارف -

و اگر کسی به مقامات عالیه عرفان از غیر این طریق برسد، از نوادر است و میزان در نوعیت نیست.

از این علم برهانی که حظّ عقل است اخلاق نفسانیه - که از توابع معارف است - حاصل نشود، و لهذا چه بسا حکماء بزرگ مرتبه در علمِ بحثی، که دارای مقام رضا و تسلیم و دیگر مقامات روحیه و اخلاق نفسانیه و معارف الهیه نیستند، در همان حجب علمیه تا ابد باقی مانند.

مرتبه دوم آن است که همین مرتبه [را] که جمال حق و جمیل بودن اوصاف و افعال

246

اوست به قلب برساند، به طوری که قلب ایمان آورد به جمیل بودن حق و آن، به آن است که با شدت تذکر از نِعم الهیه و آثار جمال او قلب را خاضع کند تا کم کم صفت جمال حق را دل قبول کند، و این مقام ایمان است. چون بنده به این مقام رسید و دل او ایمان به این حقیقت آورد، از حقیقت نوریه رضایت و خوش بینی و خشنودی در دل او جلوه ای واقع شود، و این اوّل مرتبه رضاست و قبل از این، از آن اثری نیست. لهذا در روایات شریفه، رضا یکی از ارکان ایمان است:

قال أمیرُ المُؤْمِنینَ علیه السلام:

الإیمانُ أرْبَعَهُ أرْکانٍ: الرِّضی بِقَضاءِ اللهِ وَ التَّوَکلُ عَلَی اللهِ؛ و تَفْوِیضُ الأمرِ إلَی اللهِ، وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللهِ. (349)

مرتبه سوم آن است که عبد سالک به درجه اطمینان رسد - و اطمینان کمال این است - و چون طمأنینه نفس حاصل شد به مقام جمیلیت حق، مرتبه رضا کاملتر گردد. شاید اشاره به این معنی باشد آیه مبارکه سوره الفجر «یا أیتُهَا

النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعِی إلی رَبِّک راضِیهً مَرْضِیهً» (350).

رجوع به سوی ربّ [را] که از مقامات کامله اهل اخلاص است برای صاحبان نفس مطمئنه که راضی و مرضی هستند، قرار داده و قطع طمع متسخط فرموده.

مرتبه چهارم، مقام مشاهده است و آن برای اهل معرفت و اصحاب قلوب است که شطر قلب خود را از عالم ظلمت منصرف نمودند، و خانه دل را از غبار اغبار جاروب کردند. پس حق تعالی به جلوه های مناسبه دل آنها را به خود خوش، و از دیگران منصرف فرماید.

عَنْ أبی عَبْدِالله علیه السلام قالَ: «إنَّ أعْلَمَ النّاسِ بِاللهِ أرْضاهُمْ بِقَضاءِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ». (351)

فصل چهارم: [ابتلاء مؤمنین]

چنانکه رضا از جنود عقل و رحمان است، سخط از جنود جهل و ابلیس، و از نقصان

247

معرفت به مقام ربوبیت و جهل به عزّ شامخ حضرت حقّ (جلَّ و علا) است و این از ثمره خبیثه حُبّ نفس و حبّ دنیاست که چشم و گوش انسان را جز از شهوات و آمال دنیاوی کور کند، و به واسطه احتجاب از مقامات روحانیه و مدارج اهل معرفت و معارج اصحاب قلوب از ابتلائات - که مُصلِح نفوس و مُربّی قلوب است - روگردان شود، و از اقبال دنیا که بدترین افتنان و ابتلاست، راضی و فرحناک شود.

ما بعضی از روایات شریفه را در این باب ذکر کنیم، شاید از برکت کلمات اصحاب وحی و تنزیل، قلوب قاسیه را نرمی حاصل شود، و نفوس غافله را تیقّظی رخ دهد. ما در اربعین گرچه شرح طولانی در باب ابتلاء مؤمنین و نکته آن دادیم؛ ولی اینجا نیز برای مزید فایده و عدم حواله، مختصری مذکور می داریم:

عَنْ أبِی عَبْدِاللهِ قالَ:

-

إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً الأنْبِیاءُ، ثُمَّ الَّذینَ یلُونَهُمْ، ثُمَّ الأمْثَلُ فَالأمْثَلُ.

- إنَّ عَظیمَ الأجرِ لَمَعَ عَظیم البَلاءِ و ما أحَبَّ اللهُ قَوْماً إلّا ابتَلاهم.

- إنَّ للَّهِ عَزَّوَجَلَّ عِباداً فِی الأرضِ مِنْ خالِصِ عِبادِهِ، ما ینْزِلُ مِنَ السَّماءِ تُحْفَهً إلَی الأرْضِ إلّا صَرَفَها عَنْهُمْ إلی غَیرِهِمْ، وَ لا بَلِیهً إلّا صَرَفَها إلَیهِمْ. (352)

احادیث در این باب بسیار است که خداوند (تبارک و تعالی) به واسطه مَحَبّت و عنایتی که به اولیا و مؤمنین دارد آنها را مبتلا فرماید در دنیا. (353)

عمده سرّ آن، آن است که اگر آنها را در ناز و نعمت قرار دهد به حسب نوع، رکون به دنیا پیدا کنند، و از لذّات و شهوات دنیا در ملکوت قلب آنها آثاری واقع شود که علاقه آنها را به دنیا زیاد کند، و از حق تعالی و دار کرامت او و از ملکوت نفس و اصلاح امراض آن غافل شوند، و از کسب فضایل بازمانند.

بالجمله، اگر کسی دقّت در حال نوع اغنیا کند، می یابد که غنا و ثروت و صحت و سلامت و امنیت، اگر در انسان جمع شد، کم دلی است که بتواند خود را از فسادها و امراض نفسانیه حفظ، و از سرکشی نفس خودداری کند. شاید برای همین نکته جابر بن عبدالله قدس سره به حضرت

248

مولا باقر العلوم (صلوات الله علیه) عرض کرد که: «من فقر را از غنا و مرض را از صحت بیشتر دوست دارم». چون از خود اطمینان نداشت که بتواند خود را آن طور که می خواهد با رفاهیت و سلامت حفظ کند، و از سرکشی نفس مطمئن نبود. ولی حضرت باقر (سلام الله علیه) چون مقامش فوق

عقول بشر است به مناسبت افق جابر و به واسطه تعلیم او و دستگیری او در سلوک الی الله، مقام رضا را اظهار فرمود، و از مَحَبّت الهیه جذوه ای ابراز فرمود که: «ما هر چه از دوست می رسد آن را دوست داریم» (354). بلیات و امراض و مقابلات آن در سنّت عاشقان و مذهب محبّان یکسان است.

آری، اولیای حق، بلیات را تحفه های آسمانی می دانند، و شدت و مضیقه را عنایات ربانی می بینند. آنها به حق خوشند، جز حق نخواهند و به ذات مقدّس متوجهند، و غیر از او نبینند. اگر دار کرامت حق را بخواهند، از آن جهت خواهند که از حق است نه از جهت حظوظ نفسانیه. آنها راضی به قضاء الله هستند از آن جهت که مربوط به حق است.

فصل پنجم: فضیلت رضا و ذمّ سخط از طریق نقل

عن أبی عبدالله علیه السلام: «لَمْ یکنْ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله یقُولُ لِشَیء قَدْ مَضی: لَوْ کانَ غَیرُهُ!» (355).

وَقَدْ حُکی عَنْ عَمّار (رَضِی اللهُ عَنْهُ) أنَّهُ قالَ فِی صفِّین:

اللهُمَّ إنَّک تَعْلَمُ أنِّی لَوْ أعْلَمُ أنَّ رِضاک فِی أنْ أقْذِفَ بِنَفْسِی هذا الْبَحْرَ لَفَعَلْتُ. اللهُمَّ إنَّک تَعْلَمُ أنِّی لَوْ أعْلَمُ أنَّ رِضاک فِی أنْ أضَعَ ظُبَّهَ سَیفِی فی بَطْنِی ثُمَّ أنْحَنِی عَلَیهِ حَتَّی یخْرُجَ مِنْ ظَهْرِی لَفَعَلْتُ. اللهمَّ إنّی أعْلَمُ مِمّا عَلَّمْتَنِی أنَّی لا أعْمَلُ عَمَلاً الْیوْمَ هذا هُوَ أرْضی لَک مِنْ جِهادِ هؤُلاءِ الْفاسِقینَ. (356)

این مقام، مقام تحصیل رضای حق است، و در حدیث است که:

حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) عرض کرد به خدای تعالی که: به من ارائه بده محبوبترین مخلوق خود را و عابدترین بندگان خود را. خداوند امرش فرمود

249

که به سوی قریه ای رود

که در ساحل دریاست، که در آن مکان که اسم برده شد، او را می یابد.

چون به آن مکان رسید، برخورد به یک مرد زمینگیر دارای جذام و برصی که تسبیح می کرد خدای تعالی را. حضرت موسی به جبرئیل گفت: کجاست آن مردی که از خداوند سؤال کردم به من ارائه دهد؟ جبرئیل گفت: یا کلِیمَ اللهِ! آن مرد همین است. فرمود: ای جبرئیل، من دوست داشتم که او را ببینم در صورتی که بسیار روزه و نماز به جا آورد. جبرئیل گفت: این شخص محبوبتر است پیش خدا و عابدتر است از بسیار روزه گیر و نماز کن. اکنون امر نمودم که چشمان او کور شود، گوش کن چه می گوید! پس جبرائیل اشاره فرمود به چشمهای او، پس فرو ریخت چشمان او به رخسارش.

چون چنین شد، گفت: خداوندا! مرا برخوردار فرمودی از چشمان تا هر وقت خواستی، و مسلوب فرمودی از من آنها را هر وقت خواستی، و باقی گذاشتی برای من در خودت طول أمل، یا بارُّ یا وَصُوْلُ!

موسی علیه السلام به او فرمود: ای بنده خدا، من مردی هستم که دعایم اجابت می شود. اگر دوست داشته باشی دعا کنم خداوند اعضای تو را به تو رد فرماید، و علتهای تو را شفا مرحمت کند. گفت: هیچ یک از اینان را که گفتی نمی خواهم. آنچه خداوند بخواهد، برای من، پیش من محبوبتر است از آنچه خودم برای خودم می خواهم.

پس موسی علیه السلام فرمود: شنیدم می گفتی به حق تعالی «یا بارّ یا وَصول». این «برّ» و «وصله» چیست؟ گفت: در این شهر کسی نیست که او را بشناسد یا عبادت کند غیر از من. موسی

تعجب فرمود و گفت: این شخص عابدترین اهل دنیاست. (357)

آری، آنان که از جذوه مَحَبّت الهی بهره دارند، و از نور معارف قلبشان متنوّر است، همیشه با حق دلخوش و با رضای او مأنوسند. آنها مثل ما در ظلمت دنیا فرو نرفتند، و از لذّات و شهوات دار فانی منفعل نشدند. آنها از دیگران دل خود را بسته و چشم خود را پوشیده اند.

عزیزا! خدای تعالی قضای خود را اجرا خواهد فرمود؛ چه ما سخطناک باشیم به آن یا خوش بین و خشنود، تقدیرات الهیه بسته به خشنودی و سخط ما نیست. آنچه برای ما می ماند از سخطناکی و غضب، نقص مقام و سلب درجات و سقوط از نظر اولیا و ملکوتیین

250

و سلب ایمان از قلوب است؛ چنانکه در روایات است. (358)

عَنْ أبِی جَعْفَرعلیه السلام:

أحَقُّ خَلْقِ اللهِ أنْ یسَلَّمَ لِما قَضَی اللهُ (عَزَّوَجَلَّ) مَنْ عَرَفَ اللهَ تَعالی، و من رَضِی بِالْقَضاءِ، أتَی عَلَیهِ الْقَضاءُ وَ عَظَّمَ اللهُ أجْرَهُ، و من سَخِطَ الْقَضاءَ، مَضی عَلَیهِ الْقَضاءُ وَ أحْبَطَ اللهُ أجْرَهُ. (359)

مقصد 7 شکر و ضد آن: کفران

شکر عبارت است از: قدردانی نعمتهای منعم، و این معنی در مملکت قلب به طوری ظاهر شود، و در زبان به طوری، و در جوارح به طوری، و این قدردانی متقوّم است به معرفت منعم و نعمت او، چنانکه معلوم شود.

مراتب شکر، به حسب مراتب معرفتِ منعم و معرفت نعم، و نیز به حسب اختلاف مراتب کمال انسانی مختلف شود. پس فرق بسیار است بین آنکه در حدود حیوانیت و مدارج آن قدم زند، و جز نعمتهای حیوانی - که عبارت از قضای شهوات و رسیدن به مآرب حیوانی است - چیز دیگر نیافته، و خود

را دلخوش نموده به منزل حیوانیت و مشتهیات حیوانیه - که عبارت از مأکول و ملبوس و منکوح حیوانی است - و جز افق طبیعت و دنیا از مراتب دیگر وجود و مقامات و مدارج کمال اطلاعی ندارد و راهی به عوالم غیبیه و تجرد نیافته است، با آن کس که از این حجاب بیرون رفته، و به منازل دیگر قدم نهاده، و از طلیعه عالم غیب در قلب او جلوه ای حاصل شده.

نیز فرق بسیار است بین آنها که اسباب ظاهریه و باطنیه را مستقل دانند، با آنها که از روابط بین حق و خلق با خبر و بَدْو و ختم مراتب وجود را به حق ارجاع کنند، و جلوه مسبب اسباب را از ورای حجب و استار نورانیه و ظلمانیه به نورانیت قلبیه دریابند.

پس اگر آن نعمت، از قبیل نعم ظاهری باشد، شکری و اگر از نعمتهای باطنی باشد، شکری دارد. اگر از قبیل معارف و علوم حقیقیه باشد، شکری دارد، و چون این نحو نعم برای کمی از

251

بندگان خلّص حاصل شود، قیام به وظیفه شکر و ثنای معبود برای کمی از خلّص اولیا میسّر گردد: «وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکورُ» (360).

از فطریاتی که در فطرت همه عائله بشری به قلم قدرت حق ثبت، و همه با هم در آن موافق و مشترکند، تعظیم منعم و ثنای اوست، و هر کس به فطرت مخلّای خود رجوع کند، در می یابد که تعظیم و مَحَبّت منعم در کتاب ذاتش ثابت و ثبت است.

تمام ثناها و تعظیمهایی که اهل دنیا از صاحبان نعمت و موالیان دنیاوی خود کنند، به همین فطرت الهیه است. تمام تعظیمها و اَثنیه که

متعلّمان از دانشمندان و معلّمان کنند نیز از این فطرت است.

اگر کسی کفران نعمتی کند یا ترک ثنای منعمی نماید، با تکلّف و برخلاف فطرت الهیه است، و خروج از غریزه و طبیعت انسانیت است. لهذا به حسب فطرت، کافرانِ نعمت را نوع بشر تکذیب و تعییب کنند، و از غریزه ذاتیه انسانیه خارج شمارند.

اینها که مذکور شد، راجع به شکر منعم مطلق - حقیقی و مجازی - بود، ولی باید دانست آنچه از فطریات سلیمه است، شکرگزاری و ثناجویی از ذات مقدّس منعم علی الاطلاق است که بسط بساط رحمتش در سر تا سرِ دارِ تحقق پهن گردیده، و تمام ذرّات کائنات از خوان نعمت و ظلّ رزّاقیت ذات مقدّسش برخوردارند و چون ذات مقدّسش کامل مطلق و کمال مطلق است و لازمه کمال مطلق، رحمت مطلقه و رزّاقیت علی الاطلاق است، دیگر موجودات و نعمتهای آنها ظلّ رحمت او و جلوه رزّاقیت اویند، و هیچ موجودی را ازخود کمال و جمال و نعمت و رزّاقیتی - ازلاً و ابداً - نیست.

هر کس نیز به صورت، دارای نعمت و کمالی است، در حقیقت، مرآت رزّاقیت و آینه کمال آن ذات مقدس است؛ چنانکه از کریمه شریفه: «إنَّ الله هُوَ الرَّزّاقُ ذُو القُوَّهِ الْمَتِینُ» (361) که حصر رزّاقیت به حق تعالی فرموده، این معنی به طور اکمل مستفاد شود. دقیقتر از این، استفاده شدن این گونه مطالب است، از مفتاح کتاب شریف الهی که فرماید: «الحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» (362) که تمام

252

محامد و جمیع اَثنیه را منحصر به ذات مقدّس فرماید.

بالجمله، فطرت سلیمه که محتجب به تحت استار تعینات خلقیه نشده، و امانت را چنانکه

هست به صاحبش مردود نموده، در هر نعمتی شکر حق کند؛ بلکه نزد فطرت غیر محجوبه، هر شکری از هر شاکری و هر حمد و ثنایی از هر حامد و ثناجویی - به هر عنوان و برای هر کس و هر نعمت باشد - به غیر ذات مقدس حق (جلّ و علا) راجع نشود، گرچه خود محجوبین گمان کنند مدح غیر او کنند و ثنای غیر او نمایند. از این جهت توان گفت: بعثت انبیا برای رفع این حجاب و برچیده شدن اَستار از جلوه جمال ازلی (جلّت عظمته) است و شاید کریمه شریفه: «إنْ مِنْ شَیء إلَّا یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» (363) و امثال آن (364) اشاره به همین دقیقه باشد؛ لکن انسان بیچاره کفران نعم الهیه کند، و هر نعمتی را به موجودی نسبت دهد، و چشم امیدش دائماً به اهل دنیا باز، و دست طمعش به فقرایی که چون خودش فقر در ناصیه همه ثبت است، دراز است.

ای بیچاره انسانِ محجوب که عمری در نعمتهای بی منتهای حق غوطه خوردی، و از رحمتهای بی کرانش برخوردار گشتی، و ولی نعمتِ خود را نشناخته، کورکورانه از دیگران ستایش کردی، و به ناکسان کرنش نمودی! آری، شکر مخلوق از وظایف حتمیه است، چنانکه فرموده اند: «مَنْ لَمْ یشْکرِ الْمَخْلُوْقَ لَمْ یشْکرِ الْخالِق» (365) لکن از آن جهت که آنها را خداوند وسائل بسط نعمت و رحمت مقرّر فرموده؛ نه آنکه با شکر آنها از خالق و رازق حقیقی محجوب گردی؛ چه این عین کفران نعمتِ ولی نعم است.

و قالَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله:

الطّاعِمُ الشّاکرُ لَهُ مِنَ الأجْرِ کأجْرِ الصَائِمِ الْمُحْتَسِبِ

وَالْمُعافی الشّاکرُ لَهُ مِنَ الأجْرِ کأجْرِ الْمُبْتَلَی الصّابِرِ وَ الْمُعْطَی الشّاکرُ لَهُ مِنْ الأجْرِ الْمَحْرُومِ الْقانِعِ. (366)

وَ عَنْ نَهْج البَلاغَهِ: «ما کانَ اللهُ لِیفْتَحَ عَلی عَبْدٍ بابَ الشُّکرِ وَیغْلِقَ عَلَیهِ بابَ الزِّیادَهِ». (367)

253

در قرآن شریف نیز فرماید: «وَلَئِنْ شَکرْتُمْ لَأَزِیدنَّکمْ» (368).

از این حدیث معلوم شود که باب شکر را نیز حق تعالی خود به روی بندگان باز کند، پس برای این فتح باب شکر، شکری لازم است، و آن شکر خود نعمتی است. بلکه چنانکه واضح است، خود شکر و لسان و قلب و عقل و وجود شاکر از نعم الهیه است، و حق شکر او را احدی نتواند از عهده برآید.

از دست و زبان که برآید

کز عهده شکرش به درآید (369)

قال الباقِرعلیه السلام:

ما أنْعَمَ اللهُ علی عَبْدٍ نِعْمَهً فَشَکرَها بِقَلْبِهِ، إلّا اسْتَوْجَبَ الْمَزیدَ قَبْلَ أنْ یظْهِرَ شُکرَهُ عَلی لِسانِه. (370)

از این حدیث معلوم شود که شکر از وظایف قلب است قبل از آنکه در لسان جاری شود، چنانکه در احادیث اشاره به آن بسیار است. قالَ أبو عبداللهِ علیه السلام: «مَنْ قَصُرَتْ یدُهُ بِالمُکافَاهِ فَلْیطِلْ لِسانَهَ بِالشُّکر». (371)

و قالَ: «مِنْ حَقِّ الشُّکرِ للَّهِ أنْ تَشْکرَ مَنْ اُجْرِی تِلْک النِّعْمَهُ عَلی یدِهِ». (372)

از این حدیث ظاهر شود که شکر مخلوق شکر بر آن است که مجرای نعمت الهی است، و الّا اگر کسی از ولی نعمت غفلت کند و به نظر استقلال شکر مخلوق کند، از کافران نعمت الهی است و این مطلب محتاج به بیان و استشهاد نیست.

عَنِ النَّبِی صلی الله علیه و آله أنَّهُ قالَ:

یؤْتَی الْعَبْدُ یوْمَ الْقِیامَهِ فَیوقَفُ بَینَ یدَی اللهِ (عَزَّ وَجَلَّ) فَیأْمُرُ بِهِ إلَی النّارِ، فَیقُولُ: أی رَبِّ أمَرْتَ بِی

إلَی النّارِ و قد قَرَأْتُ الْقُرْآنَ؟! فَیقُولُ اللهُ: أی عَبْدی اِنّی قَدْ أنْعَمْتُ عَلَیک و لم تَشْکرْ نِعْمَتی. فَیقُولُ: أی رَبِّ أنْعَمْتَ عَلَی بِکذا وَشَکرتُک بِکذا، وأنْعَمْتَ عَلَی بِکذا وَشَکرْتُک بِکذا، فَلا یزالُ یحْصی النِّعْمَهَ وَ یعَدِّدُ الشُّکرَ. فَیقُولُ اللهُ تَعالی: صَدَقْتَ عَبْدی

254

إلّا أنَّک لَمْ تَشْکرْ مَنْ أجْرَیتُ لک النِّعْمَهَ عَلی یدَیهِ، وَإنّی قَدْ آلَیتُ عَلی نَفْسی أنْ لا أقْبَلَ شُکرَ عَبْدٍ لِنِعْمَهٍ أنْعَمْتُها عَلَیهِ حَتّی یشْکرَ مَنْ ساقَها مِنْ خَلْقی إلَیهِ. (373)

احادیث شریفه در این باب بیش از آن است که در این اوراق گنجد. (374)

مقصد 8 طمع و ضد آن: یأس

ممکن است بین رجا و طمع فرق گذاشت، به اینکه رجا امید به رحمت است با عمل، و طمع امید است با نداشتن عمل یا عدم رؤیت عمل.

گر چه طمع بدون عمل بعید است از جنود عقل به شمار رود؛ زیرا از آن در روایات شریفه ذم شده است (375)، پس امید، بدون رؤیت عمل شاید باشد، و این از مقامات عارفین بالله است که خود و عمل خود را ترک گفته، و از سرمنزل هستی خویش و بیت انانیت هجرت کردند، و قدم بر فرق ملک هستی نهادند، و چشم آنها به سوی دوست باز و از خود و اعمال خود کور است، و با این وصف جلوه رحمت حق قلب آنان را زندگی بخشوده و دست طمعشان با شکستن پای سیر و سلوک به سوی حق و رحمت او دراز است.

بنابر این، یأسِ مقابل این طمع، اعم از قنوط است؛ زیرا مقابل اخص، اعم است و آن عبارت است از نا امیدی از رحمت، اعم از آنکه اهل طاعت نباشد، یا باشد و رؤیت طاعت خود

کند، و به عمل خود امید داشته باشد که این نیز در مسلک اهل معرفت، یأس از رحمت و تحدید سعه آن است.

امّا بودن طمع به آن معنی که معلوم شد، از جنود عقل و موافق مقتضیات فطرت، و مقابل آن از جنود جهل و ضد مقتضای فطرت، نیز واضح است؛ زیرا ترک رؤیت عمل و توجّه به سعه رحمت همان فطرت عشق به کمال و تنفر از نقص است، یا لازمه آن است که در کتاب ذات عائله بشری ثبت و به ید قدرت «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا» (376) مکتوب است،

255

چنانکه توجه به خود و اقبال به انانیت و شعب آن - که رؤیت عمل نیز از آن است - از خطاهای جاهلانه فطرت محجوبه است که خودبین و خودخواه و خودپسند و خودرأی است. از رجوع به باب رجا و قنوط (377)، مباحث دیگر که راجع به این باب است، روشن شود.

فرق دیگر بین رجا و طمع آن است که مراد از طمع امید به مغفرت معاصی یا غفران مطلق نقایص باشد، چنانکه خدای تعالی از قول حضرت خلیل الرحمن نقل فرماید: «وَ الَّذِی أطْمَعُ أنْ یغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یوْمَ الدِّینِ» (378) و رجا امیدواری به ثواب الله و چشم داشت به رحمت واسعه باشد. وممکن است، به عکس این باشد. پس ضد آنها نیز به حسب مقابله فرق می کند.

در هر صورت، رجا و طمع به ذات مقدس و انقطاع از خلق و پیوند به حق از لوازم فطرت مخموره و مورد مدح ذات مقدس حق و حضرات معصومین علیهم السلام است. قال الله تعالی: «وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إنَّ

رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الُْمحْسِنینَ» (379) و در وصف مؤمنین فرماید: «تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ» (380).

همان طور که رجا به حق تعالی و طمع به رحمت واسعه و سرچشمه فیض آن ذات مقدس از شعب توحید است، و قطع طمع از دیگر موجودات و چشم پوشی از دست مردم نیز از لوازم فطره الله است، همان طور طمع به غیر حق و امیدواری به مخلوق از شعب شرک و از وساوس ابلیس و بر خلاف فطرت و از لوازم احتجاب است. حضرت سجّادعلیه السلام فرمود: «دیدم که تمام خیر مجتمع است در بریدن طمع از آنچه در دست مردم است». (381) حضرت امیر (سلام الله علیه) فرمود: «اگر دوست داشته باشی که جمع کنی خیر دنیا و آخرت را، پس قطع کن طمع خود را از آنچه در دست مردم است». (382)

256

وَ عَنْ أبِی جَعْفَرعلیه السلام قالَ:

أتی رَجُلٌ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله فَقالَ: عَلِّمْنی یا رَسُولَ الله شَیئاً. فَقالَ: «عَلَیک بِالْیأْسِ مِمّا فی أیدِی النّاسِ، فَإنَّهُ الْغِنَی الْحاضِرُ». قالَ: زِدْنی یا رَسُولَ اللهِ. قالَ: «إیاک وَ الطَّمَعَ فَإنَّهُ الْفَقْرُ الْحاضِرُ». (383)

وَ سُئِلَ أمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: ما ثَباتُ الإیمانِ؟ قالَ: «الْوَرَعُ». فَقیلَ: ما زَوالُهُ؟ قالَ: «الطَّمَعُ». (384) وَ عَنْ نَهْجِ الْبَلاغَهِ: «أکثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ». (385) وَ رُوِی عَنْ أبی عَبْدِاللهِ علیه السلام فی قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مَا یؤْمِنُ أکثَرُهُمْ بِاللّهِ إلّا وَ هُمْ مُشْرِکونَ» (386). قالَ:

هُوَ قَوْلُ الرَّجُلِ: لَولا فُلانٌ لَهَلَکتُ، وَ لَوْلا فُلانٌ ما اُصِبْتُ کذا وَ کذا، وَ لَوْلا فُلانٌ لَضاعَ عِیالی. ألا تَری أنَّهُ

قَدْ جَعَلَ لِلّهِ شَرِیکاً فی مُلْکهِ یرْزُقُهُ وَ یدْفَعُ عَنْهُ؟ قُلْتُ: فَیقُولُ ماذا؟ یقُولُ: لَولا أنْ مَنَّ اللهُ عَلَی بِفُلانٍ لَهَلَکتُ؟ قالَ: نَعَمْ لا بَأْسَ بِهذا أوْ نَحْوِهِ. (387)

این حدیث شریف، از لباب معارف الهی و اصول حقایق توحید است که از معدن وحی الهی و مخزن علم ربّانی صادر شده و متکفّل توحید خاصّی است که قره العین اولیاست.

این احادیث شریفه کفیل تأدیب نفوس و طریق ارتیاض قلوب است؛ چه دلبستگی به مخلوق و غفلت از حق (جلّ جلاله) از حجب غلیظه ای است که نور معرفت را خاموش و قلب را مکدّر و ظلمانی کند، و این از بزرگترین دامهای ابلیس شقی و مکاید بزرگ نفس است. اینکه در روایات شریف است که تمام خیرات مجتمع است در قطع طمع از مردم (388)، برای آن است که قطع طمع از مردم، راه انقطاع به حق و وصول به باب الله را باز کند، و آن مجمع همه خیرات و مرکز تمام برکات است که فطرت انسانیه مخمور بر آن و مفطور به آن است.

مقصد 9 توکل و ضد آن: حرص
فصل اوّل: معنی توکل

برای توکل به حسب لغت و در اخبار و آثار و کلمات بزرگان، معانی متقاربه ای شده است که صرف وقت در بسیاری از آنها لزومی ندارد. از این جهت اشاره به بعض از آنها می کنیم:

ظاهر آن است [که توکل] - چنانکه مشتقات آن دلالت بر آن دارد - به معنی واگذاری امر است به معتمَدی از باب آنکه خود را در صورت دادن آن امر عاجز می بیند و از این باب است، وکالت و توکیل. (389) شاید آنچه اهل لغت مثل جوهری در صحاح و دیگران گفته اند که: «التوکل إظهار

العجز و الاعتماد علی غیرک» (390) تفسیر به لازم باشد و ممکن است اصلش به معنی عجز باشد؛ چنانکه گویند: «رجلٌ وَکلٌ - بالتحریک - وَ وُکله مثل هُمَزه؛ أی عاجز یکلّ أمره إلی غیره» (391) و ایکال امر به غیر لازمه عجز باشد. بعض اهل معرفت گوید: «التّوکل کله الأمر کلّه إلی مالکه و التعویل علی وکالته» (392)؛ و بعضی گفته اند: «التّوکل علی الله: انقطاع العبد إلیه فی جمیع ما یأمله من المخلوقین». در روایات شریفه نیز راجع به توکل فرموده هایی است که پس از این، بعضی از آن مذکور خواهد شد.

فصل دوم: ارکان توکل

توکل حاصل نشود، مگر پس از ایمان به چهار چیز که اینها به منزله ارکان توکل هستند:

اوّل: ایمان به آنکه وکیل، عالِم است به آنچه موکل به آن محتاج است، دوم: ایمان به آنکه او قادر است به رفع احتیاج موکل، سوم: [ایمان به] آنکه بخل ندارد، چهارم: [ایمان به] آنکه مَحَبّت و رحمت به موکل دارد.

با اختلال در یکی از این امور، توکل و اعتماد به وکیل پیدا نشود؛ چه اگر احتمال دهد که

258

وکیل جاهل به امور او باشد، و مَحالِّ احتیاج را نداند، اعتماد به او نتواند کرد. اگر علم او را بداند، ولی احتمال دهد با کمال علم، عاجز باشد از سدّ احتیاج او، اعتماد به او نکند. اگر قدرت او را نیز معتقد باشد و احتمال بخل در او بدهد، اعتماد حاصل نشود و اگر این سه محقَّق باشد ولی شفقت و رحمت و مَحَبّت او را احراز نکرده باشد، معتمد به او نشود؛ پس توکل حاصل نشود. پس پایه توکل بر این ارکان اربعه قرار داده

شده و اینکه مذکور داشتیم «ایمان به این امور رکن باب توکل است» برای آن است که مجرد اعتقاد و علم را تأثیر در این باب نیست.

تفصیل این اجمال آنکه ممکن است انسان با علمِ بحثی برهانی هر یک از این ارکان را مبرهن نموده و تمام مراتب را در تحت میزان عقلی درآورده و اثبات نموده، ولی این علم برهانی در او به هیچ وجه اثر نکند.

چه بسا فیلسوفِ قوی البرهانی که با علمِ برهانی بحثی اثبات نموده احاطه علمی حق تعالی را به جمیع ذرات وجود، و تمام نشئات غیب و شهادت را در محضر حق تعالی می داند، و احاطه قَیومی ذات مقدس را با براهینِ متقنه قطعیه ثابت می نماید، ولی این علم قطعی در او اثر نمی کند، به طوری که اگر در خلوتی مثلاً به معصیتی اشتغال داشته باشد، با آمدن طفل ممیزی حیا نموده و از عمل قبیح منصرف می شود، و علمش به حضور حق، بلکه حضور ملائکه الله، بلکه احاطه اولیاء کمَّل - که همه در تحت میزانِ برهانی علمی است - برای او حیا از محضر این مقدّسین نمی آورد، و او را از قبایح اعمال منصرف نمی کند، با آنکه حفظ محضر و احترامِ حاضر و احترام عظیم و احترام منعِم و احترامِ کامل همه از فطریات عائله انسانی است. این نیست جز آنکه علوم رسمیه برهانیه از حظوظ عقل هستند، و از آنها کیفیت و حالی حاصل نشود. (393)

همین طور، چه بسا حکیم عظیم الشأنی طلب حاجات از مخلوقِ ضعیفِ فقیر، و دست حاجت به پیشگاهِ دیگران دراز کند. این نیست جز آنکه ادراک عقلی و علم برهانی را

در احوال قلوب تأثیری نیست.

اینکه ذکر شد، نه اختصاص به فیلسوف یا حکیم داشته باشد، بلکه چه بسا عارف

259

اصطلاحی متذوّقی که لاف از توحید زند، به همین درد دچار است.

چه بسا فقیه و محدِّث و متعبِّد بزرگواری که با آثار و اخبار معصومین علیهم السلام مأنوس و احادیث باب توکل علی الله و تفویض الی الله و ثقه بالله و رضا بقضاء الله را محفوظ است، و آن را از معادن وحی داند، و مفاد آنها را معتقد و چون علم برهانی متعبّد است، ولی به همین بلیه بزرگ مبتلاست. این نیست جز آنکه علوم آنها از حدود عقل و نفس تجاوز نکرده و به مرتبه قلب که محل نور ایمان است، نرسیده و تا علوم در این پایه است، از آنها احوال قلبیه و حالات روحیه حاصل نشود.

پس کسی که بخواهد به مقام توکل و تفویض و ثقه و تسلیم رسد، باید از مرتبه علم به مرتبه ایمان تجاوز کند، و به علوم صرفه رسمیه قانع نشود، و ارکان و مقدمات حصول این حقایق را به قلب برساند تا این احوال حاصل شود و طریق تحصیل این معارف و رساندن آنها را به لوح قلب، ما پیش از این به طور اجمال ذکر کردیم (394). اکنون نیز به طور اجمال مذکور می داریم.

پس از آنکه عقل به علم برهانی، ارکان باب توکل را مثلاً دریافت، سالک باید همّت بگمارد که آن حقایقی را که عقل ادراک نموده، به قلب برساند و آن حاصل نشود، مگر آنکه انتخاب کند شخص مجاهد برای خود در هر شب و روزی، یک ساعتی را که نفس اشتغالش به عالم

طبیعت کم است و قلب فارغ البال است، پس در آن ساعت، مشغول ذکر حق شود با حضور قلب و تفکر در اذکار و اوراد وارده. مثلاً ذکر شریف «لا إلهَ إلّا اللهُ» را - که بزرگترین اذکار و شریفترین اوراد است (395) - در این وقت فراغت قلب، با اقبالِ تام به قلب بخواند به قصد آنکه قلب را تعلیم کند، و تکرار کند این ذکر شریف را، و به قلب به طور طمأنینه و تفکر بخواند، و قلب را با این ذکر شریف بیدار کند تا آنجا که قلب را حالت تذکر و رقّت پیدا شود. پس به واسطه مدد غیبی، قلب به ذکر شریف غیبی گویا شود، و زبان تابع قلب شود.

چه بسا که اگر مدتی این عمل شریف با شرایط و آداب ظاهریه و باطنیه انجام گیرد در اوقات فراغت، خودِ قلب متذکر شود و زبان تَبَع آن شود (و گاه شود که انسان در خواب است

260

و زبانش به ذکر شریف گویاست) تا آنجا که نفس با اشتغال به طبیعت نیز متذکر توحید است.

چه بسا که اگر شدّت اشتغال با طهارت نفس و خلوص نیت توأم شود، هیچ اشتغالی او را از ذکر باز ندارد، و نورانیت توحید بر همه امور غلبه کند.

همین طور سعه رحمت و لطف و شفقت حق تعالی را به قلب خود با تذکر شدید و تفکر در رحمتهای حق تعالی برساند، کم کم قلب نمونه مَحَبّت الهی را درک کند، و هر چه تذکر شدیدتر شود - خصوصاً در اوقات فراغت قلب - مَحَبّت افزون شود تا آنجا که حق تعالی را از هر موجودی به

خود رحیمتر و رؤوفتر بیند، و حقیقت «أرْحَمُ الرّاحِمِین» را به نور بصیرت قلبی ببیند.

همین طور ارکان دیگر توکل را به قلب خود برساند با شدت تذکر و ارتیاض قلب تا آنکه قلب مأنوس با آن حقایق شود. پس در این حال لوازم این معارف در باطن قلب جلوه کند، و نور توکل و تفویض و ثقه و امثال آن در ملکوت نفس پیدا شود. پس، از منزل معاملات - که توکل نیز از آن است - ترقّی به منازل دیگر کند و انقطاع از طبیعت و منزل دنیا روز افزون شود، و اتصال به حقیقت و سر منزل انس و قدس و عقبی زیادت گردد، و نور توحید فعلی در قلب تجلّی کند.

افسوس که نویسنده متشبّث به شاخ و برگ شجره خبیثه و متدلّی به چاه ظلمانی طبیعت از همه مقامات معنوی و مدارج کمال انسانی قناعت به چند کلمه اصطلاحات بی سر و پا نموده، و در پیچ و خم مفاهیم بی مغزِ پوچ، عمر عزیز خود را ضایع نموده. اهل یقظه و مردم بیدار رخت از جهان و آنچه در اوست درکشیده و گلیم خود از آب بیرون بردند، و به حیات الهی نایل شدند، و از غل و زنجیر طبیعت رستگار گردیدند؛ «قَدْ أفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (396). این رستگاری مطلق، رستگاری از زندان طبیعت نیز از مراتب آن است، لهذا یکی از اوصاف آنها را فرماید: «وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (397) و حیات دنیا لغو است و لَهْو: «وَ مَا الْحَیوهُ الدُّنْیا إلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» (398) و ما بیچاره ها چون کرم ابریشم از تار و پود آمال و آرزو

و حرص و طمع و مَحَبّت دنیا

261

و زخارف آن دائماً بر خود می تنیم، و خود را در این محفظه به هلاکت می رسانیم.

بار الها! مگر فیض تو از ما دستگیری فرماید، و رحمت واسعه ذات مقدّست شامل حال ما افتادگان شود، و به هدایت و توفیق تو راه هدایت و رستگاری برای ما باز شود؛ «إنَّک رَءُوفٌ رَحِیمٌ» (399).

فصل سوم: تعقیب این باب و موعظت اُولوا الألباب

عزیزا! تو اگر اهل برهان و فلسفه ای، با برهان از ماوراء عوالم غیبیه تا منتهی النّهایه عالم حس و شهادت را در حضرت علمیه منکشف دانی، چنانکه با برهان فلسفی متین دریافتی که تمام ذرات کائنات ازلاً و ابداً، عین حضور پیش حق و عالم بشراشره محضر مقدس حق است.

اگر متعبد به کتب آسمانی و کلمات اصحاب وحی و تنزیلی، به ضرورت همه ادیان، علمِ محیطِ ازلی را ثابت دانی، و حق (جلّ و علا) را عالمِ ذرّات کائنات غایب و حاضر خوانی، و سعه و احاطه علم او را از قرآن شریف دریافتی. نیز به هر مرتبه از علم و عرفان یا تعبّد و ایمان هستی، نفوذ قدرت و احاطه سلطنت و کمال مالکیت و تمام قاهریت و قیومیت ذات مقدّسش را دریافتی، و نیز او را تنزیه از نقص و تحدید، و تسبیح از عیب و تقیید، و تبرئه از جهات نقائص و مسلوبیت از اوصاف زشت و ناهنجار کنی؛ چون بخل و شحّ و حسد و حرص و امثال آنکه از کمال نقص و تمام عیب بروز کند، و ذاتِ مقدّسِ کمالِ مطلق و جمالِ بی حدّ از آن عاری و بری باشد. نیز سعه رحمت و بسط رحمانیت و کمال جود او را

به تمام ممکنات می بینی. نعمتهای او ابتدایی و بی سابقه خدمت است و جلوه رحمانیت و رحیمیت ذات مقدّسش به تمام ممکنات - خدمتگزار باشد یا عاصی، سعید باشد یا شقی، مؤمن باشد یا کافر - مبسوط است. (400)

رحمانیت مطلقه او راست که قبل از پیدایش بشر تمام وسائل حیات مُلکی و ملکوتی، دنیاوی و آخرتی او را فراهم فرموده، موادّ عالم طبیعت و قوای ملکیه و ملکوتیه را خاضع این انسان سرکش قرار داده.

262

رحیمیت تامّه کامله، مخصوص ذات مقدّس [او] است که این انسان را در عین اینکه از اَنْزَل موجودات طبیعیه خلق فرموده، و بذر وجود او را در مادّه کثیفه این عالم کشت فرموده، او را لایق حرکت به اوج کمال غیر متناهی قرار داده.

ای انسان ضعیف بیچاره! آن روزی که در کتم عدم و چاه نیستی پنهان بودی، و نه از تو و نه از پدران تو خبری بود «نه از دُرد نشان بود و نه از دُردنشان» (401)، «هَلْ أتَی عَلَی الإنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یکنْ شَیئاً مَذْکوراً» (402)، کدام دست توانا به تو خلعت هستی و نعمت کمال و جمال عنایت فرمود؟!

آن روزی که تو ذرّاتی کثیف و قذر بودی، کدام دست قدرت این ماده واحده را، این اشکال عجیبه مرحمت کرد؟ با کدام خدمت و عبادت، لایق صورت انسانیه شدی، و این همه نِعم ظاهره و باطنه را با کدام جدیت به دست آوردی؟! با کدام جدیت و طلبِ تو، تربیتهای عالم رحم تمام شد، و هدایت به صحنه این عالم شدی؟!

و با کدام قابلیت و عمل، دل سخت و سنگین این انسان را - که بنی

نوع خود را درهم می درد - به تو آن طور رحیم و شفیق کرد که با تمام منّت - پس از آن سختیهای زاییدن و زحمتها و تعبها - تو را به آغوش جان، پرورش دهد؟! این رحمت و رحمانیت از کیست، و با کدام طلب و کوشش پیدا شده؟!

عزیزا! با کدام لیاقت و جدّیت و کوشش، لایق فرو فرستادن وحی الهی شدی؟! بزرگترین رحمتهای الهی و بالاترین نعمتهای ربّانی، نعمت هدایت به صراط مستقیم و راهنمایی به طرق سعادت است. کدام کسب و عمل یا کدام لیاقت و عبادت این نعمت بزرگ را برای ما فراهم آورد؟ با چه سابقه خدمتی ما لایق وجود انبیاء عظام و سفرای کرام الهی شدیم؟

در کدام یک از این نِعم ظاهریه و باطنیه الهی که از حدّ احصا و شماره بیرون است و از طاقت عدّو تحدید خارج است، (403) بنده ای از بندگان یا مخلوقی از مخلوقات، دخالت

263

و شرکت داشته و دارد؟

ای انسان محجوب که در نعمتهای بی سابقه الهی غرقی و در رحمتهای رحمانی و رحیمی فرو رفتی و ولی نعمت خود را گم کردی، اکنون که به حدّ رشد و تمیز رسیدی، به هر حشیشی متشبّث (404) و به هر پایه سستی معتمد شوی؟!

امروز که باید با تفکر در نعمتها و رحمتهای الهیه دست طلب را از مخلوق ضعیف کوتاه کنی، و با نظر به الطاف عامّه و خاصّه حقّ (جلّ و علا) اعتماد جز به رکن رکین رحمت الهی نکنی، چه شده است که از ولی نعم خود غفلت کرده، و به خود و عمل خود و مخلوق و عمل آنها اعتماد کردی، و مرتکب

چنین شرکی خفی یا جلی شدی؟

آیا در مملکت حق تعالی، متصرّفی جز خود ذات مقدّس یافتی، یا قاضی الحاجات دیگری سراغ گرفتی، یا دست رحمت حق را کوتاه و مغلول می دانی، یا نطاق رحمت او را از خود کوتاه می بینی، یا او را از خود و احتیاج خود غافل می پنداری، یا قدرت و سلطنت او را محدود می بینی، یا او را به بخل و غلّ و شحّ نسبت می دهی؟

ای نویسنده مرده دل! و ای گرفتار هواهای نفسانیه و پا بند آب و گل! تا کی از ولی نعمت خود غافل و از معرفت جمال و جلال او محجوبی؟! و تا کی و چند به دامهای ابلیسی و تسویلات نفسانیه گرفتاری؟!

هان! لختی از خواب گران برخیز، و دوبینی و دوخواهی را به کنار گذار، و نور توحید را به قلب خود برسان، و حقیقت «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ» را به باطن روح بخوان، و دست شیاطین جن و انس را از تصرف در مملکت حق کوتاه کن، و چشم طمع از مخلوق ضعیف بیچاره بِبُر!

«یا أیهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُوْنِ اللّهِ لَنْ یخْلُقُوا ذُبَاباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إنْ یسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیئاً لَا یسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ * مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إنَّ اللّهَ لَقَوِی عَزِیزٌ» (405).

بار خداوندا! قوّت و عزّت، خاصّ توست، و قدرت و سلطنت منحصر به ذات مقدس تو.

264

ما بیچارگان ضعیف از فرط دل باختگی به دنیا، دست و پای خود را گم کردیم، و از نور فطرت محجوب و مهجور شدیم، و فطریات خویش را فراموش کردیم، و به

مخلوقی ضعیف و بینوا - که اگر ذُبابی طعمه آنها را برباید، قدرت بر استرداد آن ندارند، و اگر همه، پشت به پشت دهند، تصرف در موری نتوانند - دل دادیم و اعتماد کردیم، و از ساحت قدس تو و توکل به ذات مقدس تو دور افتادیم.

بارالها! این دل هر جایی ما را یکجایی کن، و این چشم دوبین را یک بین فرما، و جلوه توحید را در قلب ما متجلّی کن، و اَنانیت ما را فانی فرما.

فصل چهارم: معرفت بعض مراتب و درجات توکل

اختلاف درجات توکل به اختلاف معرفت به ارکان آن است:

چنانکه اگر به طریق علم آن ارکان را دریافت، حکم به لزوم توکل کند (علماً و برهاناً)، و پیش از این معلوم شد که این مرتبه را توکل نتوان گفت. (406)

اگر ایمان به ارکان مذکوره آورد، صاحب مقام توکل شود، و این اوّل مرتبه توکل است.

پس مؤمن چون همه اشیا را برای خود مخلوق می داند و خود را برای حق، چنانکه شهادت دهد به این مطلب: «یابن آدَمَ خَلَقْتُ الأشیاءَ لأَجْلِک وَخَلَقْتُک لأَجْلی». (407)

پس چون اشیا را برای خود مخلوق دید، و کیفیت استعمال موجودات را در صلاح نفس خود و در رساندن او را به کمال لایق خود دریافت، و حق (جلَّ و علا) را عالم به استعمال آنها به وجه صلاح دریافت، و بقیه ارکان توکل را به نور ایمان دریافت؛ توکل به حق کند و ذات مقدس را برای این مقصد بزرگ وکیل خود کند.

چون مرتبه ایمان به حدّ طمأنینه و اطمینان رسید، تزلزل و اضطراب بکلّی ساقط شود، و دل سکونت به حق و تصرف حق پیدا کند و تا انسان در این حدود

است، برای غیر حق تصرفی قائل است.

پس چون از این مقام گذشت، به نور معرفت جلوه ای از جلوات توحید فعلی را دریابد، و

265

تصرف دیگر موجودات را ساقط کند، و چشم دلش از دیگر موجودات بکلّی کور شود، و به وکالت حق (جلّ و علا) روشن شود.

باید دانست که توکل، منافات با کسب ندارد، بلکه ترک کسب و تصرّف به علّت توکل، از نقصان است و جهل؛ زیرا توکل ترک اعتماد به اسباب است و رجوع اسباب است به مسبّب الاسباب، پس با وقوع در اسباب منافات ندارد.

سالک الی الله برای تصحیح مقام توکل باید به نور معرفت، از اسباب ظاهره منقطع شود، و از اسباب ظاهره طلب حاجت نکند؛ نه ترک عمل کند.

بالجمله، سعی در حاجات خود و مؤمنین، منافات با توکل ندارد.

فصل پنجم: توکل از جنود عقل و حرص از جنود جهل است

یکی از لطایف و حقایقی که در فطرت تمام عائله بشری، به قلم قدرت ازلی، ثبت و از احکام فطرت مخموره است، فطرت افتقار است و آن چنان است که جمیع سلسله بشر - بی استثناء احدی از آحاد - بی اختلاف رأیی از آراء، خود را به هویت ذاتیه و به حسب اصل وجود و کمال وجود محتاج و مفتقر، و حقیقت خود را متعلق و مرتبط بیند. فرضاً اگر سلسله غیر متناهیه ای از آنها تشکیل شود، جمیع آحاد سلسله غیر متناهیه به لسان واحد، افتقار و احتیاج خود را اعلام و اظهار کنند، بلکه این حکم ساری و جاری در تمام موجودات ممکنه عالم است. چنانکه اگر سلسله هایی غیر متناهیه از حیوان و نبات و جماد در عالم تشکیل شود، و فرضاً کسی از آنها سؤال کند که: شما

در وجود، مستقل و مستغنی هستید، همه به لسان ذاتی فطری گویند: ما محتاج و مفتاق و مفتقر و مرتبط هستیم. پس از این، اگر کسی از این سلسله های غیر متناهیه از موجودات، فرضاً به طور احاطه و استغراق سؤال کند:

ای سلسله غیر متناهیه سعدا، و اشقیا و حیوانات و نبات و جنّ و ملائکه، - و امثال آن هر چه در وهم و خیال و عقل از سلسله ممکنات آید - آیا شما محتاج به چه موجودی هستید؟

همه آن آحاد سلسله ها به زبان گویای فطری و لسان واحد ذاتی گویند: ما محتاجیم به موجودی که چون خود ما محتاج و مفتقر نباشد، بلکه مستقل و تمام و کامل باشد. آن کس که از خود چیزی ندارد، و خود در ذات و صفات و افعال استقلال ندارد، و در همه جهات محتاج

266

و مفتقر است، نتواند رفع احتیاج ما کند و همه این شعر را که از لسان فطرت صادر شده، به لسان حال و ذات و فطرت می خوانند:

ذات نایافته از هستی بخش

کی تواند که شود هستی بخش (408)

پس معلوم شد توجه ناقص به کاملِ مطلق برای رفع نقص و احتیاج او فطری و جبلّی است، و توکل از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است.

چون حقیقت حرص، عبارت است از شدّت تَوَقان نفس به دنیا و شؤون آن، و کثرت تمسّک به اسباب و توجّه قلب به اهل دنیا لازمه آن است و خود آن لازم جهل به مقام مقدّس حق (جلّ و علا) و قدرت کامله و عطوفت و رحمت آن است. پس چون محتجب از حق است و متوجه به اسباب عادیه،

و نظر استقلال به اسباب دارد، متشبّث به آنها شود - عملاً و قلباً - و منقطع از حق گردد. پس طمأنینه و وثوق از نفس برود و اضطراب و تزلزل جایگزین آن گردد و چون از اسباب عادیه حاجت آن روا نشود و آتش روشن آن خاموش نگردد، حالت اضطراب و توقان و تمسک و تشبّث به دنیا و اهل آن، روز افزون شود تا آنجا که انسان را بکلّی در دنیا فرو برد و غرق کند.

معلوم است خود حرص و لازم و ملزوم آن از احتجاب فطرت و از جنود جهل و ابلیس است، و خود آن شرّ و از لوازم شرّ است و منتهی به شرّ شود، و کمتر چیزی انسان را مثل آن به دنیا نزدیک، و از حق تعالی و تمسّک به ذات مقدّسش دور و مهجور نماید.

فصل ششم: مدح توکل و ذمّ حرص از طریق نقل

خدای تعالی در سوره انفال فرماید در وصف مؤمنین:

«إنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إذَا ذُکرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إذَا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ إیمَاناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یتَوَکلُونَ * … اُولئِک هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً» (409).

مؤمنان آنهایی هستند که دارای این چند صفت باشند و غیر اینها مؤمن نیستند. از آن

267

جمله آنکه بر پروردگار خود اعتماد و توکل، و کارهای خود را واگذار به او کنند. پس آنان که دل به دیگری دهند، و نقطه اعتمادشان به موجود دیگر جز ذات مقدّس حقّ باشد، و در امور خود چشم امید به کسی دیگر داشته باشند، و گشایش کار خود را از غیر حقّ طلب کنند، آنها از حقیقت ایمان تهی و از نور ایمان خالی هستند. این آیه شریفه و آیات شریفه دیگر بر

این مضمون (410) شاهد آن است که پیش از این مذکور داشتیم که انسان تا به مرتبه ایمان نرسد، به مقام توکل نایل نگردد. (411)

در سوره مبارکه تغابن فرماید: «اللّهُ لَا إلهَ إلَّا هُوَ وَ عَلَی اللّهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُؤْمِنُونَ» (412). اینکه کلمه شریفه توحید را توطئه قرار داده، و پس از آن امر فرموده با تأکید که مؤمنین بر خدای تعالی توکل کنند، اشاره ممکن است باشد به مرتبه بالاتری از مقام اوّل، لهذا مؤمنین را که در آیه سابقه از خواصّ آنها «توکل علی الله» را قرار داده بود، در این آیه شریفه امر به توکل فرموده است.

اما احادیث از طریق اهل بیت عصمت و طهارت: از آن جمله روایت فرموده شیخ بزرگوار ثقه الاسلام کلینی رحمه الله از حضرت صادق (سلام الله علیه) قال: «إنَّ الْغِنی وَ الْعِزَّ یجُولانِ، فَإذا ظَفَرا بِمَوْضِعِ التَّوَکلِ أوْطَنا». (413)

آری، غنا و بی نیازی و عزّت نفس و کمال آن به اعتماد و توکل به حق است. کسی که روی نیاز به درگاه غنی مطلق آورد، و دلبستگی به ذات مقدّس حق تعالی پیدا کرد، و چشم طمع از مخلوق فقیر نیازمند پوشید، بی نیازی و غنای از مخلوق در قلب او جایگزین شود، و عزّت و بزرگواری در دل او وطن کند. چنانکه تمام فقر و ذلّت و عجز و منّت از حرص و طمع و امیدواری به مخلوق ضعیف است.

و از حضرت صادق علیه السلام نقل فرموده:

مَنْ اُعْطِی ثَلاثاً لَمْ یمْنَعْ ثَلاثاً: مَنْ اُعْطِی الدُّعاءَ اُعْطِی الإجابَهَ، وَ مَنْ اُعْطِی الشُّکرَ اُعْطِی

268

الزِّیادَهَ وَ مَنْ اُعْطِی التَّوَکلَ اُعْطِی الْکفایهَ

ثُمَّ قالَ:

أتَلَوْتَ کتابَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ:

«وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللّهِ

فَهُوَ حَسْبُهُ» وَ قالَ: «لَئِنْ شَکرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکمْ»

وَ قالَ: «اُدْعُونی أسْتَجِبْ لَکمْ»؟ (414)

و از حضرت موسی بن جعفر (سلام الله علیه) نقل نموده:

قالَ: سَألْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللّه فَهُوَ حَسْبُهُ» فَقالَ: «التَّوَکلُ عَلَی اللهِ دَرَجاتٌ؛ مِنْها أنْ تَتَوَکلَ عَلَی اللهِ فی اُمُورِک کلِّها، فَما فَعَلَ بِک، کنْتَ عَنْهُ راضِیاً، تَعْلَمُ أنَّهُ لایأْلُوک خَیراً وَفَضْلاً، وَ تَعْلَمُ أنَّ الْحُکمَ فی ذلِک لَهُ، فَتَوَکلْ عَلَی اللهِ بِتَفْویضِ ذلِک إلَیهِ وَثِقْ بِهِ فیها وَ فی غَیرِها». (415)

در این حدیث شریف دو رکن از ارکان توکل را که اعتقاد به آن مشکلتر بوده ذکر فرموده: یکی آنکه انسان بداند، خدای تعالی کوتاهی نکند در رساندن فضل و خیر به او. دیگر آنکه فرمان در همه امور، با حق تعالی است، و اوست صاحب قدرت کامله محیطه. بلکه شاید تصریحاً و تلویحاً به همه ارکان توکل اشاره فرموده باشد؛ زیرا لازمه آنکه مجاری همه امور در دست حق تعالی باشد آن است که عالِم به همه امور باشد، و لازمه کوتاهی نکردن در حقِ بنده آن است که بخل و منع در او راه نداشته باشد.

و در مستدرک الوسائل سند به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام رساند:

الإیمَانُ لَهُ أرْکانٌ أرْبَعَهٌ: التَّوَکلُ عَلَی اللهِ، وَ التَّفْوِیضُ إلَیهِ، وَ التَّسْلیمُ لِأَمْرِ اللهِ تَعالی، وَ الرِّضی بِقَضَاءِ اللهِ. (416)

ایمان، به یک مرتبه، پایه و رکن این قبیل ملکات نفسانیه و احوال فاضله قلبیه است (چنانکه پیشتر ذکر شد) (417)، همین طور این امور ارکان ایمانند، و ایمان محفوظ ماند - به حسب حقیقت - با داشتن این معنویات؛ به این معنی که یک مرتبه از ایمان این ملکات

را آورد، و چون این ملکات و فضایل در نفس حاصل شد و رسوخ پیدا کرد، انسان را به مرتبه کاملتر از ایمان ترقی دهد و مرتبه بالاتر از ایمان، مرتبه کاملتر از این فضایل آورد. همین طور هر

269

مرتبه ای بر مرتبه دیگر معتمد است و به این بیان جمع بین بسیاری از آیات شریفه و بین بسیاری از اخبار شریفه گردد.

و در مستدرک عَنْ أبِی بَصیر عَنِ الصّادِقِ علیه السلام قالَ:

قالَ لی: «ما مِنْ شَیء إلّا وَ لَهُ حَدٌّ». قالَ: فَقُلْتُ: وَ ما حَدُّ التَّوَکلِ؟ قالَ: «الْیقینُ». قُلْتُ: فَما حَدُّ الْیقینِ؟ قالَ: «أنْ لا یخافَ مَعَ اللّهِ شَیئاً». (418)

حدّ شیء آن است که آن شیء به آن منتهی شود و در اینجا شاید مقصود آن است که توکل منتهی شود به یقین، و صاحب توکل دارای مقام یقین شود، چنانکه یقین منتهی شود به توحید فعلی که غیر حق ضارّ و نافعی و مؤثّر و مقدّری نبیند.

وَ سَألَ النَّبِی صلی الله علیه و آله جَبْرَئِیلَ عَنْ تَفْسیرِ «التَّوَکلِ» فَقالَ: «الْیأْسُ مِنَ الْمَخْلُوقینَ، وَ أنْ یعْلَمَ أنَّ الْمَخْلُوقَ لا یضُرُّ وَ لا ینْفَعُ وَ لا یعْطِی وَ لا یمْنَعُ». (419)

این تفسیر به یکی از لوازم ذهنی توکل است که از مقدمات حصول آن نیز هست خارجاً؛ به این معنی که انسان تا ترک توجّه به مخلوق، و سفر از منزل طبیعت نکند، توجّه به حق در قلبش محکم نشود و به منزل روحانیت واصل نشود.

تتمّه:

چون حقیقت توکل و مدایح آن معلوم شد، حرص که ضد آن است و ذمائم آن نیز معلوم شود و آن یکی از جنود بزرگ جهل است، که کمتر دامی از دامهای

ابلیس در بنی آدم مثل آن مورد تأثیر است و آن از جهل به حق و توحید و مجاری قضای الهی حاصل شود و صاحب این خلق زشت از حق تعالی و قدرت و نعمتهای او غافل و به مسلک اهل معرفت در حدّ شرک و کفر داخل است و چون تمام مقدّمات و پایه های او بر جهل نهاده شده و جهلْ خود احتجاب فطرت است، از این جهت آن از لوازم فطرت محجوبه و از جنود جهل به شمار می رود.

این خُلق فاسد انسان را به دنیا متوجه، و ریشه حبّ دنیا را در دل محکم، و زخارف آن را در قلب تزیین کند و جلوه دهد، و مُورِث اخلاق و اعمال ناهنجار دیگر گردد، چون بخل و طمع و غضب و منع حقوق واجبه الهیه و قطیعه رحم و ترک صله اخوان مؤمنین و امثال آنکه

270

هر یک خود سببی مستقل است در هلاکت انسان.

ما اکنون بعضی از آیات کریمه و اخبار شریفه ای که در این باب وارد است، مذکور می داریم، بلکه نفس حریص به دنیا را از آن تنبّهی حاصل شود:

خدای تعالی، در سوره مبارکه معارج، پس از آنکه شمه ای از احوال و اهوال قیامت را ذکر می فرماید، به بیانی که دل اشخاص بیدار را می شکافد و فؤاد مؤمنین را ذوب می کند می فرماید: «کلّآ إنَّهَا لَظَی * نَزَّاعَهً لِلشَّوی * تَدْعُوا مَنْ أدْبَرَ وَ تَوَلّی * وَ جَمَعَ فَأوْعَی * إنَّ الإنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَ إذَا مَسَّهُ الْخَیرُ مَنُوعاً» (420).

سبحانه و تعالی! این کلام معجزْ نظام را نتوان به نطاق بیان درآورد، و لباس ترجمه به قامت قیامت

آن پوشانید؛ چه به هر بیانی درآید، از لطافت آن و تأثیرش در نفس کاسته شود.

روایات شریفه در این باب بسیار است، و ما به ذکر کمی از آن قناعت کنیم، عن أبی عبدالله علیه السلام:

مَثَلُ الْحَرِیصِ عَلَی الدُّنْیا مَثَلُ دُوْدَهِ الْقَزِّ، کلَّمَا ازْدادَتْ مِنَ الْقَزِّ عَلی نَفْسِها لَفّاً کانَ أبْعَدَ لَها مِنَ الْخُرُوجِ حَتّی تَمُوتَ غَمّاً و أغْنَی الْغَنِی مَنْ لَمْ یکنْ لِلْحِرْصِ أسیراً. (421)

مقصد 10 و 11 رأفت و رحمت و ضد آنها: قسوت و غضب
فصل اوّل: [معنی رأفت و قسوت و آثار رأفت]

اهل لغت و ادب رأفت را کمال رحمت دانند، و گویند رقیقتر از رحمت است؛ چنانکه جوهری گوید: «الرّأفه: أشدّ الرّحمه» (422) و در مجمع گوید: «الرَّؤُوفُ: شَدِیدُ الرَّحْمَهِ، وَ الرَّأْفَهُ أرقُّ مِنَ الرَّحْمَهِ». (423)

رحمت و رأفت و عطوفت و امثال آن، که از جلوه های اسماء جمالیه الهیه است، خدای (تبارک و تعالی) به حیوان مطلقاً و به انسان بالخصوص، مرحمت فرموده؛ برای حفظ انواع

271

حیوانیه و حفظ نوع و نظام عائله انسانی و این جلوه ای از رحمت رحمانیه است که نظام عالم وجود، مطلقاً بر پایه آن نهاده شده.

اگر این رحمت و عطوفت در حیوان و انسان نبود، رشته حیات فردی و اجتماعی گسیخته می شد و با این رحمت و عطوفت، حیوان حفظ و حضانت اولاد خود، و انسان حراست از عائله خود، و سلطان عادل حفظ مملکت خود می کند. اگر این رحمت و شفقت و رأفت نبود، هیچ مادری تحمّل مشقّتها و زحمتهای فوق العاده اولاد خود را نمی کرد. این جذبه رحمت و رأفت الهی است که قلوب را به خود مجذوب نموده، و بالفطره حفظ نظام عالم را می فرماید.

رحمت و رأفت است که معلّمین روحانی و انبیاء عظام و اولیاء کرام و علماء بالله را به آن

مشقّتها و زحمتها اندازد برای سعادت نوع خود و خوشبختی دائمی عائله انسانی. بلکه نزول وحی الهی و کتاب شریف آسمانی، صورت رحمت و رأفت الهیه است در عالم ملک، بلکه تمام حدود و تعزیرات و قصاص و امثال آن، حقیقهً رحمت و رأفت است که در صورت غضب و انتقام جلوه نموده: «وَ لَکمْ فِی الْقِصَاصِ حَیوهٌ یا أُولِی الألْبَابِ» (424)، بلکه جهنم رحمتی است در صورت غضب برای کسانی که لیاقت رسیدن به سعادت دارند. اگر تخلیصاتی و تطهیراتی که در جهنم می شود نبود، هرگز روی سعادت را آن اشخاص نمی دیدند.

بالجمله، کسی که قلب او از رأفت و رحمت به بندگان خدا خالی باشد، او را باید از حقّ دخول در عائله بشری محروم نمود.

این اسم رحمت - که شعب آن رأفت و عطوفت و امثال آن از اسماء صفاتیه و افعالیه است - اسمی است که حق تعالی بیشتر خود را به آن معرفی فرموده، و در هر یک از سور قرآنیه آن را تکرار فرموده تا دلبستگی بندگان به رحمت واسعه آن ذات مقدّس روزافزون شود و دلبستگی به رحمت حق منشأ تربیت نفوس و نرم شدن قلوب قاسیه شود.

با هیچ چیز مثل بسط رحمت و رأفت و طرح دوستی و مودّت نمی توان دل مردم را به دست آورد، و آنها را از سرکشی و طغیان بازداشت. لهذا، انبیاء عظام مظاهر رحمت حق (جلّ و علا) هستند، چنانکه خدای تعالی معرفی رسول اکرم صلی الله علیه و آله را فرموده در آخر سوره توبه - که

272

خود سوره غضب است - به این نحو: «لَقَدْ جَاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ أنْفُسِکمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا

عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ» (425) و در شدت شفقت و رأفت آن بزرگوار بر همه عائله بشری بس است آیه شریفه اوّل سوره شعراء: «لَعَلَّک بَاخِعٌ نَفْسَک ألَّا یکونُوا مُؤْمِنِینَ» (426) و اوائل سوره کهف: «فَلَعَلَّک بَاخِعٌ نَفْسَک عَلَی آثَارِهِمْ إنْ لَمْ یؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أسَفاً» (427).

سبحان الله! تأسف به حال کفّار و جاحدین حق و علاقه مندی به سعادت بندگان خدا کار را چقدر به رسول خدا صلی الله علیه و آله تنگ نموده که خدای تعالی او را تسلیت دهد، و دل لطیف او را نگهداری کند که مبادا از شدت همّ و حزن به حال این جاهلان بدبخت، دل آن بزرگوار پاره شود، و قالب تهی کند.

نیز خدای تعالی، مؤمنین را به این صفت شریف، توصیف فرماید در سوره مبارکه فتح: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ …» (428).

روایات شریفه راجع به این اوصاف، بسیار وارد است، و ما به ذکر بعض آنها قناعت می کنیم:

در کتاب شریف کافی، سند به حضرت صادق رساند:

إنَّهُ یقُولُ لِأَصْحابِهِ: «اتَّقُوا اللهَ وَ کونُوا إخْوَهً بَرَرَهً، مُتَحابِّینَ فِی اللهِ، مُتَواصِلِینَ مُتَراحِمِینَ، تَزاوَرُوا وَ تَلاقُوا وَ تَذاکرُوا أمْرَنَا وَ أحْیوهُ». (429)

وَ بِإسْنادِهِ عَنْ أبی عَبْدِاللهِ قالَ:

یحِقُّ عَلَی الْمُسْلِمِینَ الْاجْتِهادُ فِی التَّواصُلِ، وَ التَّعاوُنُ عَلَی التَّعاطُفِ، وَ الْمُواساهُ لِأَهْلِ الْحاجَهِ، وَ تَعاطُفُ بَعْضِهِمْ عَلی بَعْضٍ حَتّی تَکونُوا کما أمَرَکمُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «رُحَماءُ بَینَهُمْ»، مُتَراحِمِینَ مُغْتَمّینَ لِمَا غابَ عَنْکمْ مِنْ أمْرِهِمْ، عَلی ما مَضی عَلَیهِ مَعْشَرُ الأنْصارِ عَلی عَهْدِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله. (430)

273

و از مجالس شیخ عظیم الشأن الحسن بن محمد الطوسی بِسَنَدِهِ عَنْ عَلی علیه السلام

قالَ: «قالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: إنَّ اللهَ عَزّ وَ جَلَّ رَحیمٌ یحِبُّ کلَّ رَحِیمٍ». (431)

و در مستدرک الوسائل است،: عَنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله:

«وَ الَّذی نَفْسی بِیدِهِ لا یضَعُ اللهُ الرَّحْمَهَ إلَّا عَلَی رَحِیمٍ». قالُوا: یا رَسُوْلَ اللهِ کلُّنا رَحِیمٌ؟ قالَ: «لَیسَ الذَّی یرْحَمُ نَفْسَهُ وَ أهْلَهُ خَاصَّهً، وَ لکنَّ الذی یرْحَمُ الْمُسْلِمینَ» و قالَ صلی الله علیه و آله: «قالَ تَعالی اِنْ کنْتُمْ تُریدُونَ رَحْمَتی فَارْحَمُوا». (432)

وَ عَنْ عَوالی اللآلی عَنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله قالَ: «الرَّاحِمُونَ یرْحَمُهُمُ الرَّحْمنُ؛ اِرْحَمُوا مَنْ فِی الأرْضِ یرْحَمْکمْ مَنْ فِی السَّماءِ». (433)

فصل دوم: [فرق قساوت و غضب]

قساوت، عبارت از غلظت و شدّت و صلابت قلب است. یقالُ: «قَسا قَلْبُهُ قَساوَهً وَ قَسْوَهً وَ قَساءً؛ غَلُظَ وَ صَلَبَ، وَ حَجَرٌ قاسٍ؛ أی صَلْب». (434)

در مقابل آن لین و رقّت است، چنانکه در سوره زمر می فرماید: «أفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلإسْلاَمِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلْقَاسِیهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکرِ اللّهِ اُولئِک فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ» (435).

در اینجا، مقابل شرح صدر که ملزوم قبول حق است، قساوت قلب را که ملزوم عدم قبول حق است، قرار داده و پس از این آیه، رقّت قلب را که مقابل حقیقی قساوت است، مذکور داشته، چنانکه فرماید: «اللّهُ نَزَّلَ أحْسَنَ الْحَدِیثِ کتَاباً مُتَشابِهاً مَثانِی تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إلَی ذِکرِ اللّهِ …» (436).

باید دانست که میان قساوت و غضب فرق بین است؛ زیرا که قساوت این بود که ذکر شد اما غضب، حرکت و حالت نفسانیه ای است که به واسطه آن جوشش و غلیان در خون قلب

274

حادث شود، برای انتقام.

پس وقتی این حرکت سخت شود، آتش غضب را فروزان کند، و پر شود شریانها و دماغ از یک دود تاریک مضطربی که به واسطه آن عقل منحرف شود، و از ادراک و رویه بازماند، و موعظه و نصیحت در این حال، فایده به حال صاحب آن نکند، بلکه شعله آتش غضب را فروزانتر کند. حکما گفته اند:

مَثَل انسان در این حال، مَثَل غاری است که در او آتش فراوان افروخته شود، به طوری که از شعله و دود پر گردد، و در آن هوا و دود و اشتعال محتقن و محتبس گردد، و نفیرها و صداهای سخت از آن بیرون آید، و شعله های آتش درهم پیچد، و نائره آن روزافزون گردد. در این حال، علاج آن بسیار مشکل شود، و خاموش نمودن آن ممکن نگردد؛ زیرا که هر چه در او افکنند برای علاج شعله های فروزان و برافروخته، آن را بخورد و بلع کند و جزو خود کند و بر ماده آن افزایش پیدا شود. از این جهت، انسان در حال نائره آتشِ غضب، کور شود از رشد و هدایت، و کر شود از موعظه و نصیحت؛ بلکه موعظه در این حال سبب ازدیاد غضب او شود و مایه شعله نائره آن گردد و برای این شخص راه چاره ای در این حال نیست.

بقراط حکیم گفته: من از کشتی طوفانی که در امواج متلاطم دریا دچار شود و در بین لُجّه ها و کوه های دریایی گرفتار شود، امیدوارترم از شخصی که آتش غضبش افروخته است و کشتی وجودش گرفتار لُجّه های سخت غضب است؛ زیرا کشتی را ملّاحان ماهر، با حیله ها و طرق علمی نجات می توانند بدهند، ولی

این شخص در این حال امید چاره و حیله از او منقطع است؛ زیرا هر حیله ای که به خرج بَری - از قبیل نصایح و مواعظ - و هر چه با او فروتنی کنی، بر شعله و مایه آن می افزاید. (437)

ما این کلام شریف را راجع به غضب از کلام ابن مسکویه - حکیم عالی مقام - ترجمه کردیم؛ زیرا بهتر از کلام آن حکیم در این باب چیزی نداشتم.

پس معلوم شد که قساوت و غضب دو صفت و حال قلبند که به هم ربطی ندارند، و اینکه در حدیث شریف، رأفت و رحمت را در مقابل آنها قرار داده، مقابلت حقیقیه مقصود نیست، بلکه لازم یا ملزوم مقابل، مقصود است؛ زیرا رأفت لازمه لینت است که آن مقابل قسوت است، و رحمت لازم یا ملزوم حلم است که آن مقابل غضب است.

275

فصل سوم: [رأفت از جنود عقل است]

رحمت و رأفت و شفقت و لینت و حلم، هر یک از لوازم فطرتِ مخموره و از جنود عقل و رحمانند، و حبّ تعاطف و ترحّم و مودّت و معدلت در خمیره ذات تمام عائله بشری هست. هر کس هر چه ظالم باشد، به حسب جبلّت اوّلیه، به زیردستان و افتادگان و ضعفا و بیچارگان و به کودکان ضعیف، رحیم و عطوف و رؤوف است؛ بلکه رحمت بر هر صاحب حیاتی و رأفت بر هر موجودی در نهاد انسان به ودیعت گذاشته شده. انسان را خدای تعالی از حقیقت رحمت خود آفریده و انسان صورت رحمت الهیه است. چنانکه خدای تعالی فرماید: «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرآنَ * خَلَقَ الإنْسانَ» (438)؛ خلق انسان را به اسم رحمان نسبت می دهد. از این جهت است

که انسانِ ظالم و قسی القلب هم از ظلم و قساوت فطرتاً متنفّر است، و اگر ظلم و قساوت خود را هم غفلت کند، از قساوت و ظلم دیگران بالفطره تکذیب می کند، و از معدلت و رحمت و رأفت، ذاتاً خوشش می آید؛ و می خواهد خود را - گرچه در اسم و صورت - به آن نزدیک کند و از آن بهره برداری کند، ولو به اسم و صورت باشد.

این مطلب - یعنی رحمت و رأفت و معدلت و مَحَبّت و مودّت و امثال آن، از لوازم فطرت مخموره بودن، و مقابلات آنها برخلاف فطرت و از لوازم احتجاب آن بودن - پس از مراجعه به وجدان خود و حالات دیگران از عائله بشری محتاج به اقامه برهان و تطویل و بیان نیست.

فصل چهارم: [ثمرات قوّه غضبیه]

قوّه غضبیه یکی از نعم بزرگ الهی است بر حیوان و بالخصوص بر انسان که به واسطه این قوّه شریفه، حفظ بقای شخصی و نوعی و حفظ نظام عائله و بقای فردی و جمعی شود؛ چون که انسان تا در عالم مادّه و طبیعت واقع است، به واسطه تضادّ و تصادمی که در این عالم است و به واسطه قوّه قبول و انفعال و تأثّری که در طبیعت اوست، دائماً در نضج و تحلیل است که اگر

276

بدل مایتحلّل به او نرسد، بزودی مفسدات داخلی او را فانی و نابود می کنند، و همین طور تا در عالم دنیا و تصادم واقع است، برای او دشمنها و مفسداتی هست که اگر از آنها جلوگیری نشود، انسان را بزودی زائل و فانی کنند.

همین طور که برای شخص و فرد حیوان و انسان، مفسدات و موذیات خارجی

و داخلی هست، برای نظام عائله انسانی و نظام جمعیت و مدینه فاضله انسانیه، مفسدات و مخلّاتی است که اگر دفع آنها نشود، بزودی نظام عائله و نظام مدینه فاضله به هم می خورد، و به اسرع اوقات، عالم مدنیت رو به زوال و اضمحلال می گذارد.

از این جهت، عنایت ازلیه الهیه و رحمت کامله رحمانیه اقتضا نمود که در حیوان مطلقاً، و در انسان بالخصوص، این قوّه شریفه غضبیه را قرار دهد که حیوان و انسان - بما هو حیوان - دفع موذیات خارجی و داخلی فردی خود کند، و انسان، بالخصوص، دفع و رفع مفسدات و مخلّات نظام عائله و نظام جامعه و مدینه فاضله نماید.

دفاع و ذبّ از هتک عائله، و سدّ ثغور و حدود مملکت، و حفظ نظام ملّت و بقای قومیت، و نگهبانی از تهاجم اشرار به مدینه فاضله، و جهاد با اعداء انسانیت و دیانت صورت پیدا نکند، مگر در سایه این قوّه خداداد و این تحفه آسمانی که به دست حق (جلّ و علا) در خمیره انسان مخمّر و به ودیعت نهاده شده.

اجرای حدود و تعزیرات و سیاسات الهیه که حفظ نظام عالم کند، در پرتو این قدرت و قوّه الهیه است؛ بلکه جهاد با نفس و جنود ابلیس و جهل، در تحت حمایت این قوّه شریفه انجام گیرد. در هر کس که این قوّه شریفه که تجلّی انتقام و غضب الهی است، به طور تفریط ناقص باشد، لازمه آن بسیاری از ملکات خبیثه و اخلاق ذمیمه است، از قبیل خوف و جبن و ضعف و تنبلی و خودپروری و کم صبری و قلّت ثَبات و راحت طلبی و خُمود

و انظلام و تن دادن به فضایح و بی غیرتی بر خود و عائله و ملّت خود. خدای تعالی در وصف مؤمنین فرماید: «أشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ» (439). این حال اعتدال است که در موقع خود، رحمت و شفقت و در موقع خود، شدّت و غضب نماید.

277

در روایات شریفه از غضب ننمودن در موقع خود، ذمّ شده: حضرت باقر العلوم علیه السلام نقل فرمود:

خداوند وحی فرمود به شعیب نبی علیه السلام: «همانا من عذاب کنم از قوم تو صد هزار نفر را که چهل هزار نفر از اشرار آنها و شصت هزار نفر از خوبان آنهاست». عرض کرد: خداوندا، اشرار به جای خود، اخیار و خوبان برای چه؟ وحی آمد: «برای اینکه مداهنه کردند با اهل معصیت، و سهل انگاری کردند و غضب ننمودند برای غضب من». (440)

حضرت علی بن الحسین علیهما السلام فرمود:

حضرت موسی بن عمران گفت: پروردگارا! کیانند اهل تو، آنها که در سایه عرش خود، آنها را سایه می افکنی، در روزی [که] سایه ای جز سایه تو نیست؟ پس وحی فرمود خداوند به او: «آنها که قلبهای آنها پاکیزه است و دستهای آنها نیکویی می کند. آنها که یاد جلالت مرا کنند مثل یاد پدرهای خود. - تا آنجا که فرمود -: و آنها که غضب می کنند برای محرّمات من وقتی حلال شمرده شود، مثل پلنگ وقتی جراحت زده شود». (441)

در باب اخلاق رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد است که «یاری نجست برای خود در هیچ مظلمه ای تا آنکه هتک محارم الهیه می شد، پس غضب می نمود برای خدای (تبارک و تعالی)». (442)

از اینجا معلوم شد که این غضب - که

در مقابل رحمت و از جنود جهل و ابلیس مقرر شده - حالِ اعتدال غضب و آن غضبی نیست که در تحت زمامداری عقل و خدای تعالی و شریعت مقدسه آسمانی باشد؛ بلکه مقصود حالِ افراط آن است که در فصل آتی ذَمّ آن مذکور می شود.

فصل پنجم: [انحراف قوّه غضبیه]

پس از آنکه معلوم شد خدای (تبارک و تعالی) قوّه غضب را به انسان مرحمت فرموده؛ برای حفظ نظام و تحصیل سعادت دنیا و آخرت، اگر انسان این نعمت الهیه را در موقع خود صرف نکند و در موقع خود، غضب برای حفظ این اساس نکند، مشمول: «وَ لَئِنْ کفَرْتُمْ إنَّ

278

عَذَابی لَشَدِیدٌ» (443) خواهد بود.

از این بدتر و بالاتر و قبیح تر، آن است که این قوّه الهیه را بر خلاف مقصد الهی خرج کند، و به ضدّ نظام عائله و مدینه فاضله انسانیه به کار برد که آن علاوه بر کفران نعمت، هاتک حرمت نیز می شود. البته در این موقع، قوّه غضبیه از جنود بزرگ شیطانیه و مخالف و مضادّ جنود عقل و حق تعالی گردد، و مملکت غضب کم کم در تحت سیطره شیطان و جهل درآید و پس از آنکه باید این قوّه «کلبِ معلَّمِ» عقل و حق باشد، «کلب معلَّمِ» شیطان - یعنی کلب سرخود - شود، و دوست و دشمن را نشناسد و در هم دَرَد، و نظام عالم را متزلزل و منهدم کند. چه بسا که با قوّه غضبیه یک نفر از این نوع، عائله بشر و سرتاسر عالم منقلب و بیچاره شود. سبعیت انسان، چون سبعیت دیگر حیوانات نیست که حدّ محدود و انتها و وقوف داشته باشد؛ زیرا حلقوم انسان، بلع

همه عالم را اگر کند، قانع نشود و آتش طمعش فرو ننشیند، از این جهت جهنّم غضبش ممکن است تمام عالم طبیعت را بسوزاند.

الآن که نویسنده، این اوراق را سیاه می کند، موقع جوشش جنگ عمومی بین متّفقین و آلمان است که آتش آن در تمام سکنه عالم شلعه ور شده و این شعله سوزنده و جهنّمِ فروزنده نیست جز نائره غضب یک جانور آدم خوار و یک سبعِ تبه روزگار، که به اسم پیشوایی آلمان عالَم را و خصوصاً ملت بیچاره خود را بدبخت و پریشان روزگار کرد، و اکنون رو به زوال و اضمحلال است.

ولی با زوال نظام عالَم و شیوع سبعیت و شیطنت و جهل در سکنه عالَم، این آلات و ادوات و اختراعات محیر العقولی که خداوند نصیب اروپای امروز کرده، اگر به طور عقل و در تحت پرچم دین الهی اداره می شد، عالَم یکپارچه نورانیت و معدلت می شد، و سرتاسر دنیا به روابط حسنه می توانست سعادت ابد خود را تأمین کند؛ ولی مع التأسّف این قوای اختراعیه در تحت سیطره جهل و نادانی و شیطنت و خودخواهی، همه بر ضدِّ سعادت نوع انسانی و خلافِ نظام مدینه فاضله به کار برده می شود و آنچه باید دنیا را نورانی و روشن کند، آن را به ظلمت و بیچارگی فرو برده، تا به کجا منتهی شود و کی این جمعیت بینوا از دست چند نفر

279

حیوان به صورت انسان - نه، بلکه اشخاصی که عار حیوانیت هم هستند - خلاص شوند، و این بیچارگی خاتمه پیدا کند، و این ظلمتکده خاکی، نورانی شود به نور الهی ولی مصلح کامل؟ اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ الشَّرِیفَ وَ

مُنَّ عَلَینَا بِظُهُورِهِ.

فصل ششم: جمله ای از احادیث شریفه در این باب

عَنْ أبی عَبْدِاللهِ علیه السلام قالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: «الْغَضَبُ یفْسِدُ الإیمانَ کما یفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ». (444) وَ فی الْمُسْتَدْرَک: قالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: «الْغَضَبُ یفْسِدُ الإیمانَ کما یفْسِدُ الصَّبِرُ الْعَسَلَ وَ کما یفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ». (445) این حدیث شریف از چند طریق دیگر نیز منقول است. (446)

ما بیچاره ها که اکنون در غلاف طبیعت و حجاب ظلمانی حیات پست دنیاوی گرفتاریم، و از غیب و ملکوت نفس و مضارّ و مفاسد و مصلحات و مهلکات آن محجوب و بی اطلاعیم، تشخیص نمی دهیم که چطور نورانیت ایمان به واسطه غضب زایل شود، و حقیقت ایمان انسان فاسد و ناچیز گردد، و مضادّت حقیقی ایمان و غضبِ بی موقع را به نور بصیرت ادراک نکنیم.

آنها که اطبّاء نفوس و قلوبند و با علم محیط الهی و چشم بصیرت نافذ در بواطن ملک و ملکوت، امراض قلوب و ادویه آن و مصلحات و مفسدات آن را دریافته اند، از جانب ذات مقدس الهی، مبعوث به کشف حقایق و اظهار بواطن و بیدار کردن ما خفتگانند. آنها به ما خبر از باطن قلب خودمان دهند، و ملکوت نفوس خود ما را برای ما کشف کنند. آنها می دانند که همان طور که سرکه و صَبِر (447) زود عسل را فاسد کند، و آن شیرینی لطیف را مبدّل به تلخی و ترشی غیر مطبوع نماید، آتش غضب و نائره آن، نور ایمان را منطفی کند و فاسد نماید.

اکنون اگر برای غضب جز این نبود که سرمایه حیات ملکوتی انسانی را - که ایمان است - فاسد کند، و مایه سعادت انسان

را از دست او بگیرد، همین بس بود؛ با آنکه انسان را در این

280

عالم نیز چه بسا باشد که به مخاطرات و مهالک اندازد و او را به بدبختی و شقاوت کشاند!

کمتر چیزی مثل آتش سوزان غضب، انسان را به سرعت برق به عالم بدبختی سوق دهد! چه بسا که با یک آن غضب، انسان از دین خدا خارج شود، و به خدای تعالی و انبیاء عظام او جسارتها کند! و چه بسا که با غضب یک ساعت، به قتل نفوس محترمه دچار شود؛ چنانکه حضرت صادق علیه السلام نقل نموده:

پدرم می فرمود: کدام چیز از غضب شدیدتر است؟! همانا انسان غضب می کند، پس می کشد نفسی را که خداوند حرام فرموده و تهمت به زن نیکوکار می زند. (448)

وَ عَنْ أبِی عَبْدِاللهِ علیه السلام:

قالَ الْحَوارِیونَ لِعِیسی علیه السلام: أی الأشْیاءِ أشَدُّ؟ قالَ: «أشدُّ الأشْیاءِ غَضَبُ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ». قالُوا: بِما نَتَّقی غَضَبَ اللهِ؟ قالَ: «أنْ لا تَغْضَبُوا». قالُوا: وَ ما بَدْءُ الْغَضَبِ؟ قالَ: «الْکبْرُ وَ التَّجَبُّرُ وَ مَحْقِرَهُ النّاسِ». (449)

این حدیث شریف به طریق اشاره می فهماند که باطن غضب صورت آتش غضب الهی است. آری، این نائره سوزان از باطن قلب بروز کند؛ چنانکه «نَارُ اللّهِ الْمُوْقَدَهُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَهِ» شاید صورت همین نار باشد که از باطن دل بروز کند و مشرف بر فؤاد شود.

ما اکنون از آتش غضب الهی خبری می شنویم، و با هیچ بیانی ممکن نیست حقیقت آن را برای ما آن طور که هست، بیان کنند. همّت دنیا و قاموس طبیعت کوتاهتر از آن است که بتواند حقایق عالم غیب و ماورای طبیعت را به طوری که هست، بیان کند. ما

هر چه از جانب سعادت یا شقاوت می شنویم، به مقایسه به این دنیا و مأنوسات و عادیات خود از آن چیز می فهمیم، و عالم آخرت و ملکوت در تحت مقایسه و میزان دنیا و مُلک در نیاید.

ما هر چه آتش دیدیم، آتش مُلاصِق با بدن - آن هم نوعاً با سطح بدن - را دیدیم و بیشتر و بالاتر از آن چیزی نیافتیم. تمام آتشهای عالَم دنیا را اگر روی هم گذارند، فؤاد انسان را نمی تواند بسوزاند؛ چه فؤاد از مراتب ملکوت است و آتش مُلکی به آن نرسد؛ آتش ملکی از حدّ بدن ملکی دنیاوی خارج نشود. آن آتش ملکوتی الهی است که باطن و ظاهر و روح و

281

قلب و فؤاد و بدن را می سوزاند و از باطن قلب بروز کند و به ظاهر از مجرای حواس نفوذ کند.

احادیث شریفه در این باب، بیش از آن است که در این مختصر بتوان گنجاند. (450)

فصل هفتم: مختصری برای علاج غضب

در اربعین در شرح حدیث هفتم، تا اندازه ای بسط و تفصیل در موضوع غضب و علاج آن دادیم (451). از این جهت، در این کتاب به طور اختصار شمه ای از حاصل آن کتاب را مذکور می داریم تا اینجا نیز خالی از فایده نباشد.

علاج اساسی نفس باید در حال خاموشی اشتعال قوّه غضبیه باشد؛ زیرا در حال اشتعال این آتش هولناک سوزنده و فوران این نائره کشنده، خیلی مشکل است جلوگیری از آن، در این هنگام اطبّاء نفوس نیز از علاج آن عاجزند؛ زیرا هر چه به معالجه در این وقت کوشند و به موعظت و نصیحت خیزند، اشتعال این جمره شیطانیه بیشتر شود. از این جهت، در این حال باید

برای او تغییر حال ناگهانی پیش آورند، و او را از این حال منصرف کنند، و صاحب جوشش غضب، در این هنگام باید برای خود حال انصراف تهیه کند، و وخامت عاقبت امر را متوجه شود اگر برای او شعوری و تمیزی باقی مانده، و باید با تغییر حال نگذارد جوشش قلب زیادت شود و زبانه این آتش مهلک افزون گردد. اگر ممکن شود، خود را از بین آن معرکه - که اسباب غضب در آن تهیه شده - خارج و جان خود و دیگران را از خوف هلاکت نجات دهد، و یا آنکه تغییر حالی دهد؛ مثل آنکه اگر ایستاده است، بنشیند و اگر نشسته است، بخوابد یا به ذکر خدای تعالی مشغول شود، و بعضی ذکر خدا را در این وقت، واجب دانسته اند. (452) در روایت کافی شریف نیز وارد است که حضرت صادق (سلام الله علیه) فرمود:

وحی فرستاد خداوند به سوی بعض انبیا خود که: ای پسر آدم! یاد کن مرا هنگام

282

غضب خود تا یاد کنم تو را نزد غضب خودم، پس هلاک نکنم تو را در جمله آنان که هلاک می کنم و اگر گرفتار ظلمی شدی، راضی شو به یاری کردن من از تو؛ زیرا یاری کردن من از تو بهتر است از یاری کردن خودت از خودت. (453)

در حدیث شریف کافی، حضرت باقر العلوم علیه السلام دستور می دهند که:

وقتی خوف غضب بر خود داشتید و از جمره شیطان ترسناک شدید، به زمین بچسبید که پلیدی شیطان از شما می رود در این هنگام. (454)

اینها که مذکور شد، علاج صاحب غضب است.

اما اگر دیگران بخواهند او را در حال غضب و اشتعال

آن علاج کنند، بسیار مشکل است؛ مگر در اوّل امر که شدت نکرده و اشتعال آتش جهنّمش زیاد نشده، به یکی از طرقی که ذکر شد، و الّا شاید به ترساندن او، خصوصاً تخویف صاحب قوّه و قدرتی او را، که نوعاً آتش غضب به واسطه ترس در باطن محتقن شود؛ ولی باید ملاحظه شود که در شدّت اشتعال نباشد که برای خود صاحب غضب، تخویف در این هنگام خالی از خطر نیست. در هر صورت، علاج در حالِ فَوران غضب امری است مشکل، نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْهُ.

فصل هشتم: علاج غضب، در حال سکونت نفس به قلع مادّه آن

آن بسیار است و ما به ذکر بعضی از مهمات آن می پردازیم:

یکی از آنها که شاید مهمتر از همه باشد و آن را اُمُّ الامراض باید نامید، حُبّ دنیاست که از آن تولید اکثر یا جمیع امراض نفسانیه شود، چنانکه در روایات شریفه نیز آن را «رأس هر خطیئه» معرفی نموده اند. (455)

و چون حبّ مال و جاه و حبّ بسط قدرت و نفوذ اراده و حبّ مَطْعَم و مَلْبَس و امثال آن از شعب حبّ دنیا و حبّ نفس است (456)، از این جهت، جمیع اسباب مهیجه غضب را باید به آن

283

برگرداند، و انسان چون علاقه مندی به این امور پیدا کرد و طوق مَحَبّت اینها را بر گردن افکند، اگر فی الجمله مزاحمتی برای او راجع به هر یک از اینها پیدا شود، برای دفع مزاحم، خون قلبش به غلیان آید و قوّه غضبش تهییج شود؛ همچون سگهایی که بر مرداری حمله کنند و چون تنور معده را خالی دیدند، بر یکدیگر سبقت و دیگران را از آن دفع و معرکه به پا کنند.

چنانکه حضرت امیرالمؤمنین (صلوات

الله وسلامه علیه) فرموده: «اَلدُّنْیا جِیفَهٌ وَ طالِبُها کلابٌ» (457)، و شاید جهت تشبیه در استعاره آن جناب، همین جوشش قوّه غضبیه باشد که در انسان، در حکم کلب یا خودِ کلب است.

بالجمله، علاج قطعی اکثر مفاسد به علاج حبّ دنیا و حبّ نفس است؛ زیرا با علاج آن، نفس دارای سکونت و طمأنینه شود، و قلب آرامش پیدا کند، و دارای قوّه و ملکه اطمینان شود، و به امور دنیا سهل انگاری کند، و به هیچ مأکل و مشرب اهمیت ندهد، و اگر کسی با او در امری از امور دنیا مزاحمت کند، او با خونسردی تلقّی کند و به سهل انگاری برگزار نماید، و چون محبوب او طعمه اهل دنیا نیست، دنبال آن به جوش و خروش برنخیزد. قطع ریشه مَحَبّت دنیا گرچه امر مشکلی است - خصوصاً در اوّل امر و ابتداء سلوک - ولی هر امر مشکلی با اقدام و تصمیم عزم آسان شود. قوّه اراده و عزم به هر امر صعب مشکلی حکومت دارد، و هر راه طولانی سنگلاخی را نزدیک و سهل کند.

انسان سالک نباید متوقّع باشد که در ابتداء امر، قلع این مادّه فساد و رفع این مرض مهلک را یک دفعه بکند. با تدریج و صرف وقت و فکر و ریاضات و مجاهدات و بریدن شاخه های آن و قطع بعض ریشه ها، می تواند کم کم موفّق شود؛ ولی باید اوّل، این امر را بداند که خار طریق انسان در هر مقصد دینی، حبّ دنیا و نفس است.

اگر از اهل معارف و جذبه و جذوه است، حبّ دنیا و نفس بزرگترین حجابهای رخسار محبوب است: «مادر بتها بت

نفس شماست». (458)

موسی کلیم (علی نبینا و آله و علیه السلام) با مقام بزرگ نبوّت و معرفت، پس از آن

284

ریاضات، چون در مقام مقدّسین و اصحاب مَحَبّت قدم نهاد و به ملاقات محبوب شتاب کرد، ندای «فَاخْلَعْ نَعْلَیک إنَّک بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی» (459) او را از مَحَبّت زن و فرزند، منع کرد (460) که هان! اگر خیال ورود در وادی عشق و مَحَبّت - که وادی مقدَّسین و مُخلَصین است - داری، با مَحَبّت دیگران نتوان در آن قدم نهاد با آنکه مَحَبّت موسوی چون مَحَبّت اَمثال ما نخواهد بود و شاید از این جهت تعبیر شده است به «نعلین» که سهلُ الخلع است.

بالجمله، با حبّ دنیا و نفس، هوس معرفه الله در سر پختن هوس خامی است. اگر در مقام تهذیب باطن و تصفیه قلب و تعدیل اخلاق است نیز، با مَحَبّت دنیا و نفس موفّق به قطع مادّه یکی از مُوبِقات و مُهْلِکات نفسانیه، و مُتَحَلّی به یکی از حلیه های فضایل نفسانیه نخواهد شد. مبدأ تمام تهذیبات، تعدیل قوای ثلاثه: واهمه شیطانیه، شهویه بهیمیه و غضبیه سَبُعیه است و حرص به دنیا و مَحَبّت به آن این قوا را از حال اعتدال خارج کند. برافروخته شدن آتش شهوت و غضب در اثر حبّ نفس و دنیاست، و در اثر آن قوّه واهمه از اعتدال خارج شود و به تدبیرات شیطانیه برخیزد.

و اگر درصدد تعمیر آخرت و جنّت اعمال است از راه تقوا و اعمال صالحه، نیز با حبّ دنیا موفّق به هیچ یک از مراتب آن نشود. حبّ دنیا انسان را به محرّمات الهیه وادار و از واجبات شرعیه منصرف کند. ترک واجبات

مالیه چون زکات و خمس و حج از حرص به جمع مال است، و ترک واجباتِ بَدنیه چون صوم و صلات از تن پروری است.

بالجمله، این اُمّ الأمراضْ انسان را به انواع بلیات مبتلا کند و کار انسان را به هلاک ابدی کشاند. پس بر انسان بیدار لازم است تا مهلتی دارد، این عمر خداداد را مفت از دست ندهد.

عزیزا! از صلاح و فساد و سعادت و شقاوت ما به حق تعالی - نعوذ بالله - یا انبیاء عظام و مبلّغین وحی یا اولیاء کرام علیهم السلام نفع و ضرری نمی رسد. عالَم همه فاسد شود، در مملکت حق (جلّ و علا) خَلَلی وارد نشود، و همه صالح شود، توسعه در مملکت حق نشود.

بشر و هر چه با او مِساس دارد، در مقابلِ عظمتِ ممالک الهیه قدرِ محسوسی ندارد تا صلاح و فساد او مورد نظر باشد. پس این همه تشریفاتِ فرو فرستادن وحی و دستورات الهیه

285

و زحمت و تعبِ انبیا و فداکاری اولیا همه برای صلاح حال ماست. آنها می دانند عاقبت کار مفسدان چه خواهد بود. آنها از نشآت غیبیه اطلاع دارند و می خواهند ما خوابها را بلکه بیدار و به وظایف خود آشنا کنند. ما بیچاره ها یک وقت از این خواب گران بر می خیزیم که کار از دست رفته و جبران آن ممکن نیست. آن روز جز حسرت و ندامت برای ما چیزی نخواهد ماند و آن هم فایده ندارد؛ «وَ أنْذِرْهُمْ یوْمَ الْحَسْرَهِ إذْ قُضِی الأمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَهٍ» (461).

مقصد 12 علم و ضد آن: جهل
فصل اوّل: [معنی علم و جهل و فضیلت علم]

این علم و جهل که در این موضع از جنود عقل و جهل قرار داده شده است، غیر از خود عقل و

جهل است؛ زیرا عقل عبارت از «عقل مجرّد» در انسان است، و مقابل آن قوه واهمه است که آن نیز مجرّد است به تجرّدی دونِ تجرّدِ عقلی.

امّا علم و جهل در این مقام، عبارت است از شؤون آن دو حقیقت. پس شأنِ عقل علم است؛ زیرا عقل حقیقتِ مجرّده غیر محجوبه است، و به برهان پیوسته است که این حقیقت، عاقل و عالم است.

امّا جهل گرچه مجرّد است و عالِم، ولی به واسطه غلبه وجهه ملکیه طبیعیه بر آن تمام ادراکات آن از قبیل جهالات مرکبّه است.

و محتمل است این علم و جهل به مناسبت صدور روایت از مقام ولایت مآبی، عبارت باشد از: علم بالله تعالی و شؤون ذاتی و صفاتی و افعالی او به طوری که از آیات و نشانه های الهی باشد، و جهل به آن مقامات باشد. پس ادراکات عقلیه، ادراکاتی است مربوط به حق (جلّ جلاله) و ادراکات جهلیه شیطانیه مربوط به شجره خبیثه است که اصلِ اصولِ جَهالات و ضَلالات است.

علم از افضل کمالات و اعظم فضایل است، و نظام وجود و طراز غیب و شهود، به برکت علم منتظم شده، و هر موجودی تحقّقش به این حقیقت شریفه زیادتر بُوَد، به مقام مقدّس حق

286

و مرتبه قدس نزدیکتر است. این مطلب به برهان متین پیوسته است که دار وجود، دار علم است و ذره ای از موجودات حتی جمادات و نباتات خالی از علم نیستند و به اندازه حظّ وجودی، حظّ از علم دارند و حق (تبارک و تعالی) در قرآن شریف به این مطلب بسیار اعتنا و صراحتاً اعلانِ علمِ موجودات و تسبیحِ آنها فرموده. (462) و محجوبان، چون این

مطلب را به وجدان یا برهان درنیافته اند، تسبیح را به تسبیح تکوینی حمل کردند (463)، با آنکه تسبیح تکوین، تسبیح نیست، چنانکه واضح است؛ ولی اهل معرفت به مشاهده حضوریه، این حقیقت را دریافته اند، و در روایات شریفه صراحاتی است در این باب، که قابل حمل بر تسبیح تکوینی یا ذکر تکوینی نیست، چنانکه از مراجعه به آنها ظاهر شود. (464)

بالجمله، نوعاً منکران، عدمِ وجدان را دلیل بر عدم وجود گرفته اند با آنکه آنها علم ملائکه الله و علم حق تعالی را هم نیافته اند. انسان چون افق وجودش در حدّ محدودی است و نیز به واسطه انغمار در طبیعت از غیر طبیعت خود محجوب است، عوالم فوق و دون خود را نیافته است؛ بلکه از خود نیز کاملاً محجوب است، لهذا خود را همین پوست و استخوان و بدن مُلْکی و ادراکات حسّی و خیالی گمان کرده و از حقیقت و لُبّ خود غافل است. از این جهت، تمام همّ و حزنش برای مقاصد مُلکی است، و چون از خود غافل و محجوب است، مقاصد انسانی خود را نداند و برای آن قدمی برندارد. آری، کسی که جز حیات حیوانی چیزی در خود درنیافته، جز مقصد حیوانی به چیزی نپردازد.

بالجمله، علم و خصوصاً علم بالله و اسماء و صفات و آیات ذات مقدّس و علم به آنچه مربوط است با حق تعالی، از اعظم فضایل است، و علمِ به طُرُقِ براهین و فنون استدلالات و مهلکات و مُنجیات و سنن و آداب شریعت مطهره الهیه از مطلوبات غیریه است که به واسطه آنها علم بالله حاصل شود؛ چه تمام علوم و شرایع حقّه و اعمال

موظّفه و آنچه مربوط به علم ادیان است، یا اوّلاً و بی واسطه یا ثانیاً و بالواسطه، به علم بالله برگردد و علم بالله به طور

287

برهان نیز مقصود اصلی نیست؛ بلکه میزان در کمال، معرفه الله است.

فصل دوم: علم از جنود عقل و جهل از جنود ابلیس است

به مراجعه به فطرت بنی الانسان واضح شود که تمام سلسله بشر، عاشق کمال مطلق و متنفّر از نقص هستند، و عشق به کمال عشق به علم است، همین طور جهل نیز با نقصان توأم است. علاوه، خود علم نیز به عنوان خود، مورد علاقه فطرت، و جهل مورد تنفّر آن است، چنانکه از مراجعه به فطرت بشر ظاهر شود.

علم به این معنی مشهور پیش عامّه که عبارت از علم به مفاهیم و عناوین و علم ارتسامی است، مورد عشق فطرت نیست؛ زیرا اینها از جهاتی ناقص هستند، و هر چه در او نقص باشد از حدود عشق فطرت خارج است. پس جمیع علوم جزئیه و کلیه مفهومیه، مورد عشق فطرت نخواهد بود، حتی علم بالله و شؤون ذاتیه و صفاتیه و افعالیه. بلکه مورد علاقه و عشق فطرت، معرفت به طور مشاهده حضوریه است که به رفعِ حُجُب حاصل شود، و آنگاه فطرت به معشوق و مطلوب خود رسد که جمیع حجب ظلمانیه و نورانیه از میان برخیزد و در این مشاهده شهودِ «کلّ الکمال» حاصل شود، و فطرت به محبوب خود برسد؛ «ألَا بِذِکرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (465)، «وَ إلَی اللّهِ الْمَصِیرُ» (466).

از این بیانات و مطالب سابق، معلوم شود که علم از لوازم فطرت است؛ به این معنی که اگر فطرت محتجب نشود، و در غلاف طبیعت نرود، متوجه به معرفت مطلقه شود، و اگر

محتجب شود، به اندازه احتجاب از معرفت بازماند، تا برسد به آنجا که جَهولِ مطلق شود.

فصل سوم: مختصری در فضایل علم از طریق نقل

تمام آن از نطاقِ قدرت خارج [است] و در تحت میزان تحریر بدین مختصرات در نیاید؛ زیرا قرآن کریم به طوری درباره شأن علم و علما و متعلّمان، اهتمام فرموده که انسان را متحیر کند که به کدام یک از آیات شریفه تمسّک کند. چنانکه در تشریف آدم علیه السلام فرماید: «وَ عَلَّمَ آدَمَ

288

الأسْمَاءَ کلَّهَا» (467) و تعلیم اسماء را سبب تقدّم او بر صنوف ملائکه الله قرار داد، و فضل او را بر ملکوتیین به دانش و تعلّم اسما اثبات فرمود. اگر چیزی در این مقام از حقیقت علم بالاتر بود، خدای تعالی به آن تعجیز می فرمود ملائکه را، و تفضیل می داد ابوالبشر را.

از اینجا معلوم شود که علمِ به اسماء افضلِ همه فضایل است. البته این علم، علم به طرق استدلال و مفاهیم و کلیات و اعتباریات نیست؛ زیرا در آن فضلی نیست که حق تعالی آن را موجب فخر آدم و تشریف او قرار دهد. پس مقصود، علم به حقایق اسماء است، و رؤیت فناء خلق در حق در مقابل نظرِ ابلیس که نظر استقلال به طین آدم و نار خود بود، و آن عینِ جهالت و ضلالت است و این امتیاز آدم از ابلیس دستور کلّی است برای بنی آدم که باید خود را به مقام آدمیت که تعلّم اسماء است برسانند، و نظر آنها به موجودات، نظر آیه و اسم باشد؛ نه نظر ابلیس که نظر استقلال است.

خدای تعالی در اوّل سوره که به پیغمبر خود نازل نمود فرموده: «إقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ

* خَلَقَ الإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَ رَبُّک الْاَکرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ یعْلَمْ» (468) و این آیات شریفه را دلیل بر تقدم علم از تمام فضایل دانسته اند؛ به وجوهی.

امّا روایات شریفه در این باب از غایت کثرت قابل احاطه نیست، و ما از ذکر آنها خودداری می کنیم. هر کس می خواهد رجوع کند به کتب اصحاب (469) و در منیه المرید شهید سعید رحمه الله شطر کثیری از آن مرقوم است (470). طالبین رجوع به آن صحیفه نورانیه کنند.

مقصد 13 فهم و ضد آن: حُمْق
فصل اوّل: [معنی فهم و حمق]

«فهم» گاهی اطلاق شود بر سرعت انتقال و تفطّن، و گاهی اطلاق شود بر صفای باطنی نفس و حدّت آن، که موجب سرعت انتقال است و مقابل اوّل، کندی و بلادت است؛ و مقابل

289

دوم حالت کدورت نفسانیه است (471) که لازم آن غباوت و حمق است، و در هر حال «حمق» معنی جامع مقابل آن یا لازم مقابل آن است.

ممکن است، در این مقام به مناسبت صدور آن از منازل وحی و نبوّت و مربّیان بشر مراد از «فهم»، حالت صفای باطن برای ادراک روحانیات باشد، چنانکه «حمق» حالت کدورت و ظلمت نفس باشد که موجب غباوت در ادراک حقایق روحانیه شود.

نفس انسانی چون آینه ای است که در اوّل فطرت، مصفّی و خالی از هر گونه کدورت و ظلمت است. پس اگر این آیینه مصفّای نورانی با عالَمِ انوار و اسرار مواجه شود - که مناسب با جوهر ذات اوست - کم کم از مقام نقص نورانیت به کمال روحانیت و نورانیت ترقّی کند تا آنجا که از تمام انواع کدورات و ظلمات رهایی یابد، و از قریه مظلِمه طبیعت

و بیت مظلِم نفسیت خلاصی یابد و هجرت کند.

و اگر مرآتِ مصفّای نفس را مواجه با عالم کدورت و ظلمت و دار طبیعت کند به واسطه مخالف بودن آن با جوهر ذات او که از عالم نور است، کم کم کدورت طبیعت در او اثر، و او را ظلمانی و کدر کند، و غبار و زنگار طبیعت وجهِ مرآتِ ذات او را فرا گیرد. پس، از فهم روحانیات کور و از ادراک معارف الهیه و فهم آیات ربّانیه محروم و محجوب شود، و کم کم این احتجاب و حمق روزافزون گردد تا آنکه نفس سِجّینی و از جنس سِجّین گردد؛ «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضَاً» (472)؛ «وَالَّذِینَ کفَرُوا أوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إلَی الْظُّلُمَاتِ» (473)؛ «وَ جَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أکنَّهً أنْ یفْقَهُوهُ وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً» (474).

در آیات شریفه قرآنیه به این دو مقام بسیار اشاره شده است، و خیلی مورد عنایت ذات مقدّس حق (جلّ و علا) است؛ چه تمام شرایع الهیه، مقصد اصلی آنها همان نشر معارف است، و آن حاصل نشود جز به علاجِ نفوس و طردِ آنها از ظلمت طبیعت.

290

فصل دوم: تعقیب این مقصد و موعظت در این باب

حبیبا! لختی از خواب گران برخیز، و راه و رسم عاشقان درگاه را برگیر، و دست و رو از این عالَم ظلمت و کدورت و شیطانیت شستشو کن، و پا به کوی دوستان نِه.

عزیزا! این چند روز مهلت الهی عن قریب به سر آید، و ما را - خواهی نخواهی - خواهند از این دنیا برد، پس اگر با اختیار بِروی رَوْح و ریحان است و کرامات خدا، و اگر با زور و سختی ببرند، نزع است و صعق

و فشار و ظلمت.

مَثَل ما در این دنیا، مَثَل درختی است که ریشه به زمین بند نموده؛ هر چه نورس باشد، زودتر و سهلتر ریشه آن بیرون آید. فی المثل اگر درخت احساس درد و سختی می کرد، هر چه ریشه آن کمتر و سست تر بود، درد و سختی کمتر بود. نونهالی که تازه پنجه به زمین بند کرده، با زور کمی بی زحمت و فشار بیرون آید، ولی چون سالها بر آن گذشت، و ریشه های آن در اعماق زمین فرو رفت، و ریشه های اصلی و فرعی آن در باطن ارض پنجه افکند و محکم شد، در بیرون آوردن آن محتاج به تیشه و تبر شوند. اکنون اگر درخت، احساس درد می کرد در این کندن، بین این دو چقدر فرق بود! (475)

ریشه حبّ دنیا و نفس - که به منزله ریشه اصلی است - و فروع آنها از حرص و طمع و حبّ زن و فرزند و مال و جاه و امثال آن تا در نفس، نورس و نو نهال است، اگر انسان را بخواهند از آنها جدا کنند و ببُرند، زحمتی ندارد؛ نه فشار عُمّالِ موت و ملائکه الله را لازم دارد و نه فشار بر روح و روان انسانی واقع شود و اگر خدای نخواسته ریشه های آن در عالَم طبیعت و دنیا محکم شد و بسط پیدا کرد، بسط آن چون بسط ریشه درخت نیست، بلکه در تمام عالَم طبیعت ریشه می دواند.

درخت هر چه بزرگ شود، چند متری بیشتر از زمین را فرا نگیرد و ریشه ندواند، ولی درختِ حبّ دنیا به تمام پهنا در عالم طبیعت - در ظاهر و باطن -

ریشه افکنَد و تمام عالم را تحت حیازت آورد، لهذا از بُن کندن این درخت، به سلامت ممکن نیست. انسان با این مَحَبّت

291

در خطری عظیم است. ممکن است وقت معاینه عالَمِ غیب که بقایایی از حیات ملکی نیز باقی است، چون کشف حجاب ملکوت تا اندازه ای شود، انسان ببیند که برای او در آن عالم چه تهیه شده و او را از محبوبش، حق تعالی، و مأمورین او جدا کنند، و به دَرَکات و ظلمات آن عالم کشانند. انسان با بغض و عداوت حق تعالی و مأمورین او از دنیا خارج شود، و معلوم است حال چنین شخصی، چه خواهد بود.

در روایت کافی شریف اشاره به این معنی فرموده، راوی حدیث گوید:

از حضرت صادق سؤال کردم: کسی که دوست داشته باشد لقاء خدا را، خداوند ملاقات او را دوست دارد، و کسی که خشمناک باشد از ملاقات خدا، خداوند خشمناک است، از ملاقات او؟ فرمود: «آری». گفتم: به خدا قسم که ما کراهت داریم از مردن. فرمود: «چنین نیست که گمان کردی، همانا این وقت معاینه است. وقتی ببیند آنچه را دوست دارد، چیزی محبوتر پیش او از ورود به خدا نیست، و خدا دوست دارد ملاقات او را و او نیز دوست دارد ملاقات خدا را در این هنگام و چون دید آنچه را کراهت دارد، هیچ چیز مبغوضتر نیست پیش او از ملاقات خدا، خدای تعالی هم خشمناک است از ملاقات او». (476)

معلوم می شود که قبل از خروج از این عالم، انسان بعضی از مقامات و درجات و درکات خود را معاینه کند، یا با سعادت تمام که صورت کمال آن حبّ خداوندگار

است، یا با شقاوت کامل که باطن آن بغض حق است، از دنیا خارج شود. در اخبار و آثار (477) و مکاشفات بزرگان این معنی بسیار مذکور است.

انسان اگر احتمال هم بدهد که حبّ دنیا موجب چنین مفسده ای است و منتهی به سوء عاقبت شود، باید لحظه ای آرام نگیرد تا این حبّ را از دل ریشه کن کند، البته با ریاضات علمی و عملی ممکن است موفق به این مقصد شود.

آری در ابتداء امر، ورود در هر یک از مقامات عارفین و قطع هر مرحله از مراحل سلوک مشکل به نظر آید. شیطان و نفس نیز به این معنی کمک کند که انسان را نگذارد وارد سلوک شود، ولی پس از ورود کم کم راه سهل و طریق آسان شود؛ هر قدمی که در راه حق و آخرت،

292

انسان بردارد، برای قدم دیگر، نور هدایت الهی راه را روشن کند و سلوک را سهل و آسان فرماید.

فصل سوم: فهم از جنود عقل و حمق از جنود جهل است

اگر مراد از فهم شدّت ذکاء و سرعت انتقال یا صفای باطن - که لازمه آن سرعت تفطّن و انتقال است - باشد، فطری بودن آن برای آن است که افاضه نعمتِ وجود و کمال وجود از جانب ذات مقدّس است، و آنچه از جانب آن حضرت است طاهر و پاکیزه و صافی و دارای تمام و کمال است و قذارت و کدورت و نقص و امثال آن بالعرض و احتجاب فطرت است.

اگر مراد از فهم، صفای باطن برای ادراک جمال جمیل و روحانیات باشد، واضحتر است؛ زیرا فطرت بالذات متوجه کمال مطلق و عاشق جمال کامل است، و اگر احتجابات طبیعت نباشد، به هیچ موجودی جز جمال مطلق،

و آنچه مربوط به ذات مقدّس است، متوجه نشود و چشم قلبش به روی احدی از کاینات باز نگردد و در مرآت صافی باطن روحش، نقشه موجودی جز حق (جلّ و علا) و اسماء و صفات و آثار آن - بما أنَّها آثاره - نقش نبندد. این معنی سلامت قلب است.

در تفسیر قول خدای تعالی: «اِلَّا مَنْ أتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» (478)، از حضرت صادق (سلام الله علیه) نقل شده که فرمود: «قلب سلیم آن است که ملاقات کند پروردگار خود را در صورتی که در آن احدی نباشد غیر از خدا». (479)

نیز از حضرت صادق علیه السلام نقل شده: «قلب سلیم آن است که سالم باشد، از مَحَبّت دنیا». (480) و چون حقیقت دنیا، عبارت از ما سوی الله است، از این جهت این معنی در احدی پیدا نشود، مگر ولی کامل.

از آنچه مذکور شد، حُمْق نیز معلوم شود که از جنود جهل و ابلیس است، و از لوازم فطرت محجوبه است، و فطرت چون محتجب شود، از ادراک حق و روحانیات باز ماند و به

293

دنیا و خود متوجه شود، و از تمام مراتب معنویات و جمیع معارف الهیه باز ماند، و این بالاترین مراتب «حمق» است که کسی از خود و روحانیت خود نیز محجوب باشد. نعوذ بالله منه.

مقصد 14 عفّت و ضد آن: هتک
فصل اوّل: معنی عفّت

چنانکه سابق بر این نیز اشارتی رفت، برای انسان بعد از قوّه «عاقله» سه قوه است: یکی قوه «واهمه» که از آن به شیطانیه تعبیر شود. دیگری قوه «غضبیه» که از آن به نفس سَبُعی تعبیر شود. سوم قوه «شهویه» که از آن به نفس بهیمی تعبیر شود. میزان در اجناس فضایل و رذایل،

همین قواست و طرف افراط و تفریط هر یک، رذیله ای و حد اعتدال هر یک، فضیلتی از فضایل نفسانیه است.

بنابراین، نفس بهیمی را جهتِ افراطی است که از آن تعبیر به «شَرَه» کنند و آن عبارت است از: سرِ خود کردن شهوت و به اطلاق واگذاشتن نفس بهیمی را، که غلو و زیاده روی کند، و در هر موقع و با هر چیز قضای وطر لذّت خود کند؛ زیرا در هر یک از قوای انسانی راجع به آن شعبه ای که به آنها مربوط است، اطلاق و عنان گسیختگی است؛ به این معنی که مثلاً در جوهرِ طبیعتِ قوه شهوت، رسیدن به لذّات خود است به طور اطلاق، ولو اینکه مصادم با نظام شرع و عقل شود، از مطعم و مشرب و منکح حرام باشد. پس «شره» عبارت است از: افراط شهوت و ولوع بودن بر لذّات بیش از حدِّ نظام عقلی و شرعی و زیادتر از میزان واجب.

نیز نفس بهیمی را جهت تفریطی است که از آن تعبیر به «خُمود» کنند و آن عبارت است از: باز داشتن قوه شهوت از حدّ اعتدال و مقدار لازم، و مهمل گذاشتن این قوّه که برای حفظ شخص و نوع، به او مرحمت شده است و چون این قوه، در تحت میزان عقل و شرع ارتیاض پیدا کرد و از جانب غلوّ و تقصیر و حدّ افراط و تفریط، خارج و متحرّک به حرکات عقلیه و شرعیه گردید، و تحت تصرّف عُمّال الهی درآمد، و از تصرف و خدعه شیطان و وهم خارج شد، حالت سکونت و طمأنینه ای در آن حاصل شود و ملکه اعتدال و میانه روی

در آن پیدا

294

شود که از قوّه ای که صبغه عقلیه بلکه الهیه پیدا کرده، تعبیر به «عفّت» شود.

از این بیانات معلوم شد که معنی «هتک» چیست که در روایت شریفه، مقابل و مضادّ با «عفّت» قرار داده شده، و ظاهر آن است که طرفِ افراط و غلوّ باشد و اینکه فقط این طرف اختصاص به ذکر پیدا کرده، برای آن است که به حسب نوع، مردم مبتلا به این طرف هستند و به ندرت اتفاق افتد که اختیاراً کسی از حد اعتدال به طرف تفریط و تقصیر میل کند و با تکلّف، توان طرفین افراط و تفریط را در هتک داخل کرد؛ زیرا هتک عبارت از خرق و پرده دری است. پس خرق اعتدال و پرده میانه روی را دریدن، عبارت از ضد آن است و آن شامل طرفین شود.

تتمیم: از فصول سابقه و فصول آتیه ظاهر شود که عفّت از فطریات و لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است، و هتک از لوازم فطرت محجوبه و از جنود ابلیس و جهل است؛ زیرا عدالتِ در قوا که به منزله جنس است برای عفّت، فطری و جور برخلاف فطرت است، چنانکه گذشت.

نیز خضوع و فرمانبرداری کامل و تبعیت از «کمَّل» فطری است، چنانکه مقابل آن برخلاف فطرت است.

نیز خود عفّت و حیا و حُجْب از فطریات تمام بشر است، چنانکه تهتّک و فحشا و بی حیایی برخلاف فطرت جمیع است، لهذا در نهاد بشر، عشق به عفّت و حیا، و تنفر از هتک و بی حیایی مخمَّر است.

فصل دوم: [ثمرات قوّه شهویه]

قوّه شهوت از قوای شریفه ای است که حق تعالی به حیوان و انسان مرحمت فرموده برای حفظ

شخص خود و بقای آن در عالم طبیعت و برای ابقاء نوع و حفظ آن. اگر انسان این قوّه را نداشت، به واسطه محلّلات خارجیه و داخلیه به اسرع اوقات رو به فنا و زوال می گذاشت، و تحصیلِ بدل ما یتحلّل نمی کرد و چون تحصیل سعادتِ ابدی بی بقای در عالم دنیا و اقامه در نشئه طبیعت صورت نگیرد، سعادتِ ابدی انسان و حیاتِ شریفِ ملکوتی او مرهون منّت این قوه است.

295

نیز این قوه را مدخلیت تام و دخالت کامل است در تشکیل عائله و نظام مدینه فاضله و تربیت نفوس. پس علاوه بر آنکه سعادت خود انسان وابسته به این قوه است، سعادت بنی نوع هم پیوند به این مائده آسمانی است. این قوه در وقتی کفیل این سعادات شخصیه و نوعیه است که از حدود اعتدال تخطّی و تجاوز نکند، و از تحت موازین عقلیه و الهیه خارج نشود؛ زیرا با خروج آن از حد خود علاوه بر آنکه سعادات مذکوره را تحصیل نکند، مایه بدبختی خود و بنی نوع خود شود. چه بسا با شهوت رانی چند روز یا چند ساعت، نظام یک عائله از هم گسسته، و طرح بدبختی و بیچارگی آنها تا ابد ریخته شود و چه بسا از عنان گسیختگی این قوه، شرافت خود انسان و عائله او دستخوش باد فنا شود. بیشتر این فجایع و فضایح که در جمعیتهای عنان گسیخته پیدا شود، از سرخودی این قوّه است.

اطباء امروز، بسیاری از امراض را به امراض تناسلی خود مریض یا پدر یا اجدادش که به وراثت به او رسیده، نسبت می دهند. اینها یک از هزار مفاسد دنیوی این قوّه

عنان گسیخته است. اگر قدری توجه شود به مفاسدی که از آن حاصل شود در عالم ماوراء طبیعت، به گفته اطباء نفوس و مربوطین با وحی الهی و علماء روحانی ماوراء طبیعت، معلوم شود که این مفاسد دنیوی قدر قابلی در مقابل آنها ندارد، و این مطلب محتاج به فصلی جداگانه است که تا اندازه ای مطلب روشن شود.

فصل سوم: [تأثیر اعمال بر قلب]

برای هر یک از اعمال، چه خیریه و چه شرّیه فاسده، در نشئه ملکوت و عالم غیب یک صورت غیبیه ملکوتیه است که از آنها به گفته ارباب قلوب و اشارات و صراحات کتاب شریف الهی و صحیفه نورانی آسمانی (481) و روایات وارده از اهل بیت وحی الهی (482)، بهشت و جهنّم اعمال تشکیل شود و ارض ملکوت، خود در ابتداء امر ساده است، و عمل بنی آدم آن را آبادان و معمور کند.

در قرآن شریف به تعبیرات مختلفه از این حقیقت غیبیه پرده برداشته: «یوْمَ تَجِدُ کلُّ نَفْسٍَ

296

مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیرٍ مُحْضَراً و مَا عَمِلَتْ مِنْ سُوْءٍ تَوَدُّ لَوْ أنَّ بَینَهَا وَ بَینَهُ أمَدَاً بَعِیداً» (483). این آیه شریفه کالصریح در این است که انسان خودِ اعمال را در آن روز می بیند؛ چه صالحه و چه سیئه، و تأکید کند این مطلب را ذیل آیه: آرزو می کند که بین او و اعمال سیئه اش جدایی بسیار باشد.

«یوْمَئِذٍ یصْدُرُ الْنَّاسُ أشْتَاتاً لِیرَوْا أعْمَالَهُمْ * فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیراً یرَهُ * وَ مَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرّاً یرَهُ» (484) ظاهر، بلکه صریحِ این آیه است که مردم اعمال خود را هر چه باشد، در آن نشئه می بینند.

این مطلب، یعنی تمثّل اعمال و صورت غیبیه آنها از

مسلَّمات پیش اهل معرفت است، و چنانکه برای اعمال صورت ملکوتی است، هر یک از اعمال را در قلب انسانی اثری است که از آن در روایات تعبیر شده به نقطه بیضا و نقطه سودا (485)؛ زیرا از هر عمل صالحی اگر با شرایط آورده شود، نورانیتی در باطن قلب حاصل شود و صفای باطنی برای انسان رخ دهد که انسان را به معرفه الله و توحید نزدیک کند تا آنجا که حقایق توحید در قلب جایگزین شود، و از آن در ملک بدن نیز سرایت کند، و ارض طبیعت نورانی و مشرق به نور الهی شود که این غایت سعادت انسانی است که تفصیل و مراتب آن از عهده این اوراق عجالتاً خارج است.

همین طور از هر یک از اعمال سیئه در قلب کدورتی و ظلمتی حاصل شود که انسان را از مقام قدس و قرب حق (جلّ و علا) دور و از معارف الهیه مهجور کند، و به عالم طبیعت و دنیا نزدیک کند تا آنجا که قلب و تمام شؤون غیبیه آن فانی در دنیا و طبیعت، و حکم روحانیت و انسانیت از او برداشته شود.

چون برای انسان چهار قوّه است: عاقله روحانیه، غضبیه سبعیه، شهویه بهیمیه، و واهمه شیطانیه؛ صورت انسانی در عالم آخرت - که یوم بروز صور غیبیه و ملکات نفسانیه است - به طور کلّی از هشت صورت خارج نیست؛ زیرا مقام جسمانیت و صورت ظاهره انسان در عالم آخرت و نشئه ماورای طبیعت تابع صورت روحانیه و مقام نفس است و آن عالم مثل این عالم نیست که طبیعت مخالف باطن باشد و ملک بدن از ملکوت

نفس تعصّی کند.

297

پس اگر انسان در این عالم سیر به طریق مستقیم انسانیت و تعدیل آن سه قوّه کرد، و سیر باطن و ظاهر تحت میزان شریعت الهیه شد، باطن او ملکه استقامت پیدا کند و صورت روح و باطن صورت مستقیمه انسانیه شود. پس صورتِ جسمانیه و ظاهر او در آن عالَم مستقیم و به صورت جمیله انسانیه است.

و اگر مقام روحانیت نفس و نشئه عقلیه آن تابع یکی از سه قوّه دیگر شد، پس هر یک از این سه قوّه غلبه کرد و دیگر قوا را در تحت نفوذ خود قرار داد، صورتِ باطنِ ملکوتی تابع آن شود. پس صورت غیبیه ملکوتیه یا به شکل سبعی از سباع شود اگر غلبه با قوّه غضبیه شد، و یا به شکل بهیمه ای از بهائم شود اگر غلبه با شهوت شد یا به شکل شیطانی از شیاطین درآید اگر غلبه با واهمه شیطانیه شد و مملکت به تصرف شیطان درآمد. اینها صور بسیطه ملکوتیه است.

گاه شود دو قوّه از این سه قوّه حکمران در مملکت شود، و انسان در عین حال که در کمال غضب است، در کمال شهوت نیز هست، یا با کمال شیطنت کمال شهوت یا کمال غضب نیز دارد. پس، از ازدواج هر یک از دو قوّه، صورت مزدوجه ملکوتیه پیدا شود که نه سبع محض و نه بهیمه محض است و نه شیطان محض، و از ترکیب هر دو قوّه، سه صورت حاصل شود و گاه شود که هر سه قوّه در انسان به کمال است، پس باطن، تابع هر سه شود، و از آن یک صورت مزدوجه از هر سه پیدا

شود.

ممکن است که انسان در آن عالَم در آنِ واحد بیشتر از یک صورت داشته باشد، یا در هر حال یک صورت داشته باشد؛ گاهی سبع و گاهی بهیمه و گاهی شیطان شود.

پس معلوم شد که صورت انسانیه یکی از این هشت صورت است، و بقیه صورت غیر انسان است، چنانکه خط مستقیم بین دو نقطه بیش از یکی نیست؛ چنانکه در آیات شریفه قرآنیه اشارت به آن شده: «وَ أنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکمْ عَنْ سَبِیلِهِ» (486).

و از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که خط مستقیمی کشیدند و فرمودند:

298

«این راه رشد و هدایت است» و از چپ و راست آن خطهایی کشیدند و فرمودند: «اینها راه هایی است که بر هر راهی از آن شیطانی است که دعوت به سوی آن کند». پس از آن، این آیه شریفه را قرائت فرمودند. (487)

فصل چهارم: [موعظه برای اصلاح نفس]

هان ای عزیز! اگر انسان این مطالب را که به موازین برهانیه، پیش اهلش ثابت و به نور کشف و شهود، نزد اصحاب معرفت مشهود است و مطابق اشارات، بلکه صراحات کتاب الهی (488) و احادیث شریفه وارده از اهل بیت وحی و تنزیل است (489)، احتمال نیز دهد، باید آرام نگیرد تا نفْس را اصلاح کند.

مصیبت در آن است که جمیع آیات باهره کتب آسمانی و تمام احادیث شریفه اهل بیت عصمت، از انبیاء عظام و اولیاء کرام، و تمام براهین اصحاب حکمت و فلسفه و مشاهَدات ارباب ریاضت و شهود، در قلوب قاسیه و دلهای سخت ما ایجاد احتمال نکرده، و عمل ما مثل اشخاصی است که یقینِ حتمی به کذب

همه - نعوذ بالله - داریم.

عزیزا! اگر به ما طفل ده ساله ای اطلاع دهد که خانه ات آتش گرفت یا پسرت در آب افتاد و الآن غرق می شود، آیا اگر اشتغال به هر کار مهمّی داشته باشیم، دست از آن برداشته، در تعقیب این اخبار هولناک سراسیمه می دویم یا آنکه با اطمینان نفس نشسته اعتنا نمی کنیم؟ اکنون چه شده است، تمام آیات و اخبار و برهان و عیان به قدر خبر یک بچه ده ساله در ما تأثیر نکرده. اگر تأثیر کرده بود، راحتی را از ما سلب نموده بود. آیا این کوری باطن و عمای قلب را باید به چه نحو معالجه کرد؟ آیا این مرض قلبی محتاج به علاج و طبیب هست؟ آیا راهی برای علاج این احتجاب و ظلمت هست؟ آیا کسی که به مقدار خبر یک طفل نابالغ خبر انبیا و کتب آسمانی را نشمرد، باید او را مؤمن دانست، و خواصّ ایمان را برای او ثابت کرد؟

اگر آنچه را که مذکور شد با مراجعه به احوال خود درست یافتی، بدان که دود شهوت و

299

غضب چشم باطن ما را کور کرده، و مجاری ادراک ما را بسته، و تصرّف شیطان گوش ما را از شنیدن حق و آیات الهیه کر نموده، با چشم بسته و گوش کر نتوان حقایق را دریافت کرد. چنانکه خدای تعالی در بیان احوال بعضی از ما می فرماید: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الإنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أعْینٌ لَا یبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لَا یسْمَعُونَ بِهَا اُولئِک کالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ اُولئِک هُمُ الْغَافِلُونَ» (490).

علامت جهنمی بودن آن است که

دلی را که برای تفقّه و تدبّر در آیات کریمه صحف تکوین و تدوین خلق، و چشم و گوشی را که برای بصیرت و شنوایی حقایق الهیه مرحمت فرموده، در آنها صرف نشود و از افق حیوانیت تجاوز ننماید، و به مقام انسانیت نرسد. چنین انسانی به حقیقت حیوان - گرچه به صورتِ دنیاوی مُلکی انسان می نماید - بلکه گمراهتر از سایر حیوانات است، به وجوهی که یکی از آنهاست:

انسان اگر از طریق مستقیم منحرف شد، در هر بابی از ابواب بهیمیت و سبعیت و شیطنت از سایر بهایم و سباع و شیاطین جلو می افتد؛ زیرا برای قوای او سِمَت اطلاق است و دیگر موجودات محدود و مقیدند، شهوتِ بهیمی او آخر ندارد، آتشِ غضبِ او عالَم سوز است، شیطنت و روباه بازی او اهل عالَم را بدبخت و بیچاره می کند.

عزیزا! این آیات الهیه و تعالیم ربانیه برای بیدار کردن ما بیچاره های خواب، و هشیار نمودن ما سرمستان غافل آمده. این قصص قرآنیه که حاصل معارف تمام انبیا، و خلاصه سیر و رشد همه اولیا، و بیان درد و درمان هر عیب و مرض نفسانی، و نور هدایت طریق الهی و انسانی است، برای قصه گفتن و تاریخ عالَم نیامده. مقصود از آنها با آن همه تشریفات در تنزیل و نزول، بیان تاریخ گذشتگان نیست برای صرف اطلاع و تاریخ دانی.

مقصود خدا را، از مقصد مسعودی و طبری و امثال آنها تمیز ده، و به نظر تاریخ و ادب و فصاحت و بلاغت به قرآن شریف نظر مکن که این صورت، خود حجابی است بس ضخیم.

قرآن کتاب رشد معنوی، و تمام مقاصد دنیاوی مقاصد حیوانی

است و انسان در تعقیب هر مقصدی که به دنیا نتیجه اش برگردد، برود، از افق حیوانی خارج نشده، بلکه مادامی که در

300

بند مقاصد شهوات و لذّات است در افق حیوانیت است، و به حسب بعض مراتب، داخل آیه شریفه است که می فرماید: «اُولئِک کالأنْعَامِ» (491).

فصل پنجم: بعضی روایات در فضیلت عفّت

عَنْ أبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: «ما مِنْ عِبادَهٍ أفْضَلُ مِنْ عِفَّهِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ» (492) و به این مضمون روایات بسیاری وارد شده. (493)

عَنْ أمِیرِ الْمُؤمنینَ علیه السلام: «وَ مَنْ لَمْ یعْطِ نَفْسَهُ شَهْوَتَها، أصابَ رُشْدَهُ». (494)

عَنْ أبِی عَبْدِاللهِ علیه السلام:

إنَّما شِیعَهُ جَعْفَرٍ مَنْ عَفَّ بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ وَ اشتَدَّ جِهادُهُ وَ عَمِلَ لِخالِقِهِ وَ رَجا ثَوابَهُ وَ خافَ عِقابَهُ، فَإذا رَأیتَ أُولئِک، فَأُولئِک شِیعَهُ جَعْفَر (495).

کسانی که عفت نداشته باشند، آنها شیعه حضرت صادق علیه السلام نیستند گرچه خود را شیعه آن حضرت بدانند. کسانی که تبعیت نفْس بهیمی کنند و متحرّک به حرکت حیوانی باشند، مُشایع نفسِ حیوانی بهیمی هستند و از حومه تبعیت عقلانی خارجند تا چه جای آنکه به تبعیت الهی متّصف باشند! و شیعه حضرت صادق علیه السلام به صبغه الله رنگ آمیزی شدند؛ «وَ مَنْ أحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَهً» (496) و از زنگار شهوت و غضب و شیطنت پاکیزه و طاهر شدند، بلکه از عقال عقل پای دل را رهایی دادند.

آری، «وَ إنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْرَاهِیمَ * إذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» (497) در روایات شریفه تفسیر شده است که ابراهیم از شیعه امیرالمؤمنین بود (498)؛ زیرا با قلب سالم وارد شد به پروردگار خود. در

301

تفسیر برهان از تفسیر امام علیه السلام نقل می کند:

قالَ رَجُلٌ لِعَلِی بْنِ الْحُسَینِ علیهما السلام: یابْنَ رَسُولِ اللهِ

أنَا مِنْ شِیعَتِکمُ الْخُلَّصِ، فَقالَ لَهُ: «یا عَبْدَاللهِ فَإذاً أنْتَ کإبْراهِیمَ الْخَلِیل علیه السلام؛ إذْ قالَ اللهُ تَعالی: «وَ إنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْرَاهِیمَ * إذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» فَإنْ کانَ قَلْبُک کقَلْبِهِ فَأنْتَ مِنْ شِیعَتِنا …». (499)

مقصد 15 زهد و ضد آن: رغبت
فصل اوّل: معنی زهد و رغبت

زهد به حسب لغت عبارت است از ترک شیء و اعراض از آن و بی میلی و بی رغبتی به آن، و به معنی قلیل شمردن و حقیر شمردن نیز آمده:

یقال: زهد - بحرکات العین - زُهْداً و زَهاده فی الشیء و عنه؛ أی: رغب عنه و ترکه، و فلان یزْدَهِدُ عطاء فُلان: أی یعدّه زهیداً قلیلاً، و الزُّهد و الزَّهاده: الإعراض عن الشیء احتقاراً له، من قولهم: شیء زهید؛ أی: قلیل. (500)

زهد اصطلاحی اگر عبارت باشد از ترک دنیا برای رسیدن به آخرت، از اعمال جوارحی محسوب است، و اگر عبارت باشد از بی رغبتی و بی میلی به دنیا - که ملازم باشد با ترک آن - از اعمال جوانحی محسوب شود.

شک نیست که رغبت در شیء عبارت از میل نفسانی است نه عمل خارجی. گرچه رغبت ملازم با عمل نیست، لکن نوعاً از رغبت نیز عمل حاصل شود. از این جهت می توان گفت که زهد نیز عبارت از بی رغبتی و بی میلی است که نوعاً با ترک و اعراض مقارن باشد، گرچه ملازم نباشد؛ بالجمله، در معنی زهد، بی رغبتی و بی میلی که از صفات نفسانیه است، مأخوذ است.

فصل دوم: درجات و مراتب زهد

برای زهد، همچون سایر صفات نفسانیه و مقامات انسانیه مراتب و درجاتی است

302

بیشمار که به حسب جزئیات، تحت احصا و حصر نیاید و ما به طور کلی اشاره ای به بعض مراتب آن به قدر مناسب با این اوراق می کنیم:

درجه اوّل، زهدِ عامه است و آن عبارت است از اعراض از دنیا برای رسیدن به نعیم آخرت و این درجه، در حقیقت کسبی است که از روی ایمان به بعض منازل آخرت

پیدا شده است.

از این درجه محسوب است اعراض از دنیا برای خوف از عقاب عالَم آخرت، گرچه در اطلاق زهد بر این ترک و اعراض از روی خوف، مسامحه است. هر چند در روایت منقول از عیون اخبار الرضا وارد است که از حضرت صادق (سلام الله علیه) سؤال شد از زاهد در دنیا، فرمود: «کسی است که ترک می کند حلال آن را از ترس حساب آن، و ترک می کند حرامش را از ترس عقاب آن». (501)

لکن بیانات آن سروران دین و مربّیان نفوس به حسب اختلاف ادراکات، مختلف است؛ یعنی برای هر کس به فراخور مقام و مرتبه اش، مرتبه ای از مراتب انسانیت را بیان می فرمودند، و عارف به مقامات نفس و اسلوب کلمات اهل الله برای کشف مرادات آنها این نکته را باید در نظر داشته باشد تا جمع شتات کلمات اولیا و انبیا علیهم السلام در این ابواب بشود.

درجه دوم، زهدِ خاصه است و آن عبارت است از اعراض از مشتهیات حیوانی و لذایذ شهوانی برای رسیدن به مقامات عقلانی و مدارج انسانی. این درجه، از علم و ایمانِ به بعض مراتب عالیه از عالَمِ آخرت پیدا شود که به واسطه آن علم و ایمان، مشتهیات حیوانی و لذّات جسمانی در نظر، محقَّر و کوچک شود، و این مبدأ اعراض و منشأ انصراف نفس از آنها شود.

لذّات عقلیه روحانیه گرچه مورد اعتناء فلاسفه و اعاظم ارباب علم بوده، ولی این درجه نیز نزد اصحاب معرفت و ایقان معَلَّل است و چون این اِعراض برای لذّت است - گرچه لذّت روحانی - قدم نفسانی در کار است و آن زهد حقیقی نیست، بلکه

ترک شهوت و لذّت است برای شهوت و لذّت.

درجه سوم، زهدِ اخصِّ خواص است و آن عبارت است از اعراض لذّات روحانی و ترک

303

مشتهیات عقلانی برای وصول به حقایق معارف ربّانی و این اوّل مقامات اولیا و محبین است و از مراتب عالیه زهد است، پس زهدِ حقیقی عبارت است از ترک غیر خدا برای خدا.

پس از این، مقامات دیگر اولیاست که مقام را گنجایش ذکر آن نیست، و ما اکتفا می کنیم به ذکر همین سه درجه که از امّهات درجات است.

فصل سوم: منزلت زهد نسبت به مقام سلوک انسانیت و کمال روحانیت

آنچه مقصد ذاتی و غایت بعثت و دعوت انبیا علیهم السلام و مجاهدت و مکاشفت کمَّل و اولیا علیهم السلام است، آن است که انسان طبیعی حیوانی بشری، انسان لاهوتی الهی ربّانی روحانی شود.

و تمام اعمال قلبیه و قالبیه و افعال روحیه و جسدیه برای حصول این مقصد مقدّس، و به غایت بسط معارف الهیه است و چون این مقصد حاصل نشود مگر به دو امر: یکی «اقبال» به سوی خدای تعالی، و دیگر «ادبار» از غیر حق تعالی و اعراض از ماسوی؛ از این جهت، کلیه دعوتهای الهیه یا دعوت به اقبال به سوی حق تعالی است، یا دعوت به اعراض از غیر اوست و کلیه اعمال قلبیه و قالبیه و ظاهره و باطنه یا نفس اقبال بر خدا[ست] یا اعانت به آن کند، یا اعراض از ماسوی الله است یا معین آن.

شاید در این حدیث شریف که اشتغال به شرح آن داریم، و در احادیث دیگر که فرماید: «به عقل گفتیم اقبال کن! اقبال کرد، و گفتیم ادبار کن! ادبار کرد» (502)، منحصر نمودن امر الهی را به «اقبال» و «ادبار»

اشاره به همین معنی باشد که تمام اوامر و نواهی به این دو مطلب رجوع کند.

چون این مطلب معلوم شد، منزلت زهد و اعراض از دنیا و ماسوی الله که زهد حقیقی است، نسبت به سلوک انسانی معلوم گردید، و محقّق شد که اعراض از غیر حق، مقدمه است برای وصول به جمال جمیل و استغراق در بحر معارف و توحید، و خود زهد بنفسه از کمالات انسانیه و مقامات روحانیه که مورد توجه استقلالی باشد، نیست؛ چنانکه در احادیث شریفه اشاره به این معنی بسیار است:

قالَ أمِیرُالْمُؤْمِنینَ: «إنَّ مِنْ أعْوَنِ الأخْلاقِ عَلَی الدِّینِ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیا». (503)

304

عَنْ أبِی عَبْدِاللهِ علیه السلام: «حَرامٌ عَلی قُلُوبِکمْ اَنْ تَعْرِفَ حَلاوَهَ الإیمانِ حَتّی تَزْهَدَ فِی الدُّنْیا»، (504) «إذا تَخَلّی الْمُؤْمِنُ مِنْ الدُّنْیا سَما وَ وَجَدَ حَلاوَهُ حُبِّ اللهِ فَلَمْ یشْتَغِلْ بِغَیرِهِ». (505) وَ فِی مِصْباحِ الشَّرِیعَهِ:

الزُّهْدُ مِفْتاحُ بابِ الْآخِرَهِ وَ الْبَراءَه مِنَ النّار، وَ هُوَ تَرْک کلّ شَیء یشْغلُک عَن اللهِ تَعالی مِنْ غَیرِ تَأسُّفٍ عَلی فَوْتِها و لا إعْجابٍ فِی تَرْکها … (506)

فصل چهارم: [رغبت به دنیا موجب احتجاب از حق است]

رغبت به دنیا، موجب احتجاب از حق و بازماندن از سلوک الی الله است، و مقصود از دنیا، هر چیزی است که انسان را از حق تعالی به خود مشغول کند و چون این معنی در عالَم مُلک بیشتر تحقق دارد، این اسم احق است برای آن و اشاره به این معنی است همین حدیث مصباح الشریعه که زهد را تعبیر فرماید به ترک هر چیزی که انسان را از حق تعالی مشغول و غافل نماید.

در حدیث است که برای خدای تعالی هفتاد هزار حجاب از نور است و هفتاد هزار حجاب از ظلمت

(507). گاهی ازاین حجب کثیره به حسب کلیات به هفت حجاب تعبیر شده، چنانکه در احادیث شریفه در باب سجده وارد است که سجود به تربت قبر حسین بن علی علیهما السلام خرق کند حجابهای هفت گانه را (508) و ممکن است، این هفت حجاب فوق این حُجُب باشد، چنانکه از حدیث علل ظاهر شود.

علل از هشام بن الحکم نقل نموده که گفت: به حضرت أبی الحسن موسی علیه السلام گفتم: به چه علّت در افتتاح نماز، هفت تکبیر افضل شده است؟ فرمود:

ای هشام! همانا خلق آسمانها هفت و زمینها هفت و حجابها هفت است، پس چون سیر

305

داده شد در شب معراج پیغمبر، و گردید نزدیک به پروردگار خود ک «قَابَ قَوْسَینِ أوْ أدْنی»، رفع شد برای او حجابی از حُجُب حق، پس تکبیر گفت رسول خدا و بنا کرد کلماتی را که در افتتاح است گفتن. پس چون رفع حجاب دوم شد، تکبیر گفت. پس لازال چنین بود، تا به هفت حجاب رسید و هفت تکبیر گفت. از این جهت است که در نماز برای افتتاح، هفت تکبیر گفته شود. (509)

در هر صورت، این حُجُب انسان را از جمال محبوب بازدارد و دلبستگی به هر چه غیر حق است، خار طریق سلوک الی الله است. پس سالک الی الله طالب صعود به معارج معارف الهیه، این خار طریق را باید با ریاضت شرعی بردارد. با دلبستگی و علاقه مندی به غیر حق و تبعیت از شهوات عروج به کمالات روحانیه و وصول به لقاء جمال جمیل امکان ندارد.

فصل پنجم: زهد از فطریات و رغبت از لوازم احتجاب فطرت است

انسان به فطرت الهیه دارای دو فطرت اصلیه و فرعیه است که شاید جمیع فطریات به

این دو رجوع کند: اوّل فطرت عشق به کمال مطلق که فطرت اصلیه است. دوم فطرت تنفّر از نقص که فطرت فرعیه است.

و چون حق (جلّ مجده) انسان را برای خود مخلوق فرموده، چنانکه در حدیث قدسی است: «یابْنَ آدَمَ خَلَقْتُ الأشْیاءَ لِأَجْلِک وَ خَلَقْتُک لِأَجْلِی» (510)، و در قرآن شریف و احادیث شریفه به این معنی اشارت بسیار است (511)، از این جهت در جعل الهی تکوینی، او را مفطور به این دو فطرت فرموده که با یکی از ماسوی منقطع و به دیگری به جمال جمیل واصل گردد. تمام فطریات که در انسان است، راجع به این دو فطرت و از شعب آنهاست و نظام احکام شریعت مطهّره الهیه مطلقاً بر طبق همین نقشه فطرت است.

306

پس زهد که عبارت از تنفر از نقص است و اعراض از غیر حق، به فطرت مخموره مفطوره راجع، و از احکام فرعیه فطره الله است. چنانکه رغبت به غیر حق - هر چه باشد - به واسطه احتجاب فطرت است؛ زیرا فطرت پس از احتجاب به حُجب طبیعت مثلاً، محبوب خود را اشتباهاً در شعبه ای از شعبه های طبیعت گمان کند، و دلبستگی به آن پیدا کند، پس از جمال جمیل بازماند و از لقاء الله محروم و محجوب شود.

پس زهد حقیقی، از بزرگترین جنود عقل و رحمان است که انسان به واسطه آن پرواز به عالم قدس و طهارت کند، و رخت از عالم بکلّی بربندد، و کمال انقطاع الی الله برای او حاصل شود. چنانکه رغبت به دنیا و زخارف آن و توجّه و مَحَبّت به زینتهای آن بزرگترین جند ابلیس و جهل است، و از

دقیقترین دامهای نفس است که به واسطه آن انسان به دام بلا مبتلا و از وصول به نتیجه انسانیت و برخورداری از ثمره شجره ولایت، محروم و محجوب شود.

چون انسان این مطلب را دریافت و با عین انصاف و چشم بصیرت به اوّل و آخر امر خود نظر کرد، بر خود لازم شمارد که حتی الإمکان این خار طریق را که اسم آن مَحَبّت و رغبت به دنیا و مال و منال آن است از سر راه سلوک خود بردارد، و این خطیئه مهلکه را که رأس هر خطیئه است و اُمِّ هر مرض است از خانه قلب خود دور کند، و این خانه را که منزلگاه محبوب است از قذارت پاک، و از جنود ابلیس و شرک شیطان تطهیر کند، و دست غاصبانه دیو پلید را از خانه خدا کوتاه، و بتها را از طاق و رواق آن فرو ریزد تا صاحب خانه به منزل خود عنایت پیدا کند، و از جلوه های خود آن را روشنی دهد.

بار خدایا! ما در دامهای پر پیچ و خم نفس و شیطان مبتلاییم، و از این دشمن قوی پنجه راه گریزی نداریم، و تاب مقاومت و جدال با او نداریم؛ از هر دامی گریزان شویم، به دامهای دقیقتر و محکمتری دچار شویم، مگر لطف بی منتهای تو دستگیری کند و به سعادت و خیر مطلق رساند و از این چاه ظلمانی طبیعت و هوا برهاند. یا سَیدی! «ارْحَمْ مَنْ رَأْسُ مالِهِ الرَّجاءُ وَ سِلاحُهُ الْبُکاءُ». (512)

307

فصل ششم: استشهاد به ادلّه نقلیه

آن بیش از این است که در این مختصر بگنجد و ما به ذکر مختصری از آن اکتفا کنیم.

قالَ اللهُ تَعالی: «لِکیلَا

تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکمْ وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکمْ» (513). از حضرت سجادعلیه السلام نقل شده که زهد در یک آیه از کتاب خداست و این آیه شریفه را قرائت فرمودند. (514) این شاهد بر کلام سابق ماست که زهد را از صفات نفسانیه ملازم با عمل گرفتیم، نه نفس ترک. البته قلبی که از مَحَبّت دنیا خالی باشد و اعراض از دنیا کند نه تأسّف بر ادبار آن [می خورد] و نه فرحناکی بر اقبال آن می کند. برای قلب زاهد یک حالت سهل انگاری و بی اعتنایی رخ دهد که توجّه به دنیا و زخارف آن نکند تا چه رسد که از فوت آن تأسّف و از اتیان آن فرح برای او رخ دهد و رُوِی:

لَمّا سُئِلَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَنْ مَعْنَی الشَّرْحِ فِی قَوْلِهِ تَعالی: «فَمَنْ یرِدِ اللّهُ أنْ یهْدِیهُ یشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإسْلَامِ» وَ قِیلَ: ما هذا الشَّرْحُ؟ قالَ: «إنَّ النُّورَ إذا دَخَلَ الْقَلْبَ انْشَرَحَ لَهُ الصَّدْرُ وَ انْفَسَحَ» قِیلَ: یا رَسُولَ اللهِ! وَ هَلْ لِذلِک عَلامَهٌ؟ قالَ: «نَعَمْ التَّجافِی عَنْ دارِ الْغُرُورِ وَ الإنابَهُ إلی دارِ الْخُلُودِ وَ الاسْتِعْدادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِهِ». (515)

معلوم است تا قلب متوجّه دار ظلمانی طبیعت، و در غلاف مُلک و غُل و بند این عالَم است، ظلمانی و تاریک است و قابل نور هدایت نیست. هر قدر منصرف از دنیا و زخارف آن شود، شرح صدر برای او حاصل شود و قبول نور معنوی کند تا آنجا که بکلّی از دار غرور منصرف و متجافی شود، پس لایق جلوه نور مطلق و جمال جمیل شود. عَنْ أبِی عَبْدِاللهِ علیه السلام:

مَنْ زَهَدَ فِی الدُّنْیا

أثْبَتَ اللهُ الْحِکمَهَ فِی قَلْبِهِ، وَ أنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ، وَ بَصَّرَهُ عُیوبَ الدُّنْیا داءَها وَ دَواءَها، وَ أخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْیا سالِمَاً إلَی دارِ السَّلامِ. (516)

از زهد در دنیا و اعراض از آن، نور حکمت در قلب ثابت و برقرار شود، و از قلب جریان به زبان پیدا کند، چنانکه در باب اخلاص نیز وارد است: «کسی که چهل روز برای خدا خالص

308

شود، چشمه های حکمت از قلبش به زبانش جریان پیدا کند». (517) اخلاص نیز با زهد حقیقی در ترک آمال و مقاصد خود شریک است، و حقیقتِ حکمت با ظلمتِ خودخواهی و خودبینی مضاد و منافر است، و نیز تا مَحَبّت دنیا و زخارف آن در قلب است، از عیوب آن محتجب است؛ زیرا پرده مَحَبّت ضخیمترین حجابهاست، چنانکه گفته اند: «حُبُّ الشَّیء یعْمِی وَ یصِمُّ». (518)

تا مَحَبّت دنیا و رغبت به آن در قلب جایگزین است، عیبهای آن، همه حسن می نماید و زشتیهای آن جمیل و جمال. روزی خدای تعالی عیبهای آن را به ما بفهماند، و درد و درمان را به ما ارائه دهد که قلب را از مَحَبّت دنیا تهی و از آن اعراض کنیم. پس چون این حجاب غلیظ خرق شد، عیبهایی که به صورتِ خوبی و جمال خودنمایی کرده بود، از پرده بیرون افتد و چون انسان درد و درمان را فهمید، راه سلوک بر او روشن شود و طریق اصلاح آسان گردد.

و چون حبّ دنیا رأس تمام خطایاست، با زهد در دنیا سلامت نفس حاصل شود و اگر زهد حقیقی برای انسان دست [دهد]، به همه معنی سالم و بی عیب از دنیا به دار سلامت خارج شود؛ چون تمام

عیبها از تعلّقات حاصل شود، و چون تعلّق به غیر عزّ قدس نباشد، سلامت مطلقه رخ دهد. عَنْ أبِی عَبْدِاللهِ علیه السلام:

جُعِلَ الْخَیرُ کلُّهُ فِی بَیتٍ وَ جُعِلَ مِفْتاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیا. قالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: «لا یجِدُ الرَّجُلُ حَلاوَهَ الإیمانِ حَتَّی لا یبالِی مَنْ أکلَ الدُّنْیا»، ثُمَّ قالَ أبُو عَبْدِاللهِ علیه السلام: «حَرامٌ عَلی قُلُوبِکمْ أنْ تَعْرِفَ حَلاوهَ الإیمانِ حَتّی تَزْهَدَ فِی الدُّنْیا». (519)

از این حدیث معلوم شد که رسیدن به خیرات و سعادات، بی قطع علاقه از دنیا و زهد در آن میسّر نشود، و تعلّق به دنیا و رغبت به آن، اصل اصول شقاوت و احتجاب است. نیز معلوم شود که زهد مفتاح باب خیرات است، و چنانکه سابق براین ذکر شد، خود زهد مقصود بالذات نیست، چنانکه مفتاح، خود مقصود بالذات نیست، بلکه برای فتح باب است. پس فتح

309

بابِ سعادت و معرفت با زهد شود.

پس از آن، حضرت صادق علیه السلام خود اوّل درجه زهد و اوّل درجه خیرات را بیان فرمود، و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله نقل فرمود که شیرینی ایمان را کسی نمی یابد، مگر با زهد و تا از منزل حیوانی نگذرد، به مقام روحانی و منزل انسانی نخواهد رسید. ما اکنون که در درجه حیوانات و منزل بهائم هستیم، از حقیقت ایمان بلکه اسلام، جز اسمی و حرفی نمی دانیم از این معنی، شیرینی ایمان را نمی فهمیم. عَنْ أبِی عَبْدِاللهِ علیه السلام:

إنَّ فِی کتابِ عَلِی علیه السلام: «إنَّما مَثَلُ الدُّنْیا کمَثَلِ الْحَیهِ؛ ما ألْینَ مَسَّها وَ فِی جَوْفِها السَّمُّ النّاقِعُ! یحْذَرُها الرَّجُلُ الْعاقِلُ، وَ یهْوِی إلَیها الصَّبِی الْجاهِلُ». (520)

امیرالمؤمنین علیه السلام

که عارف به مقامات روحانی و هادی طرق انسانیت است و باطن و ظاهر اشیا پیش او ظاهر است، دنیا را از هر کس بهتر می شناسد. او می داند که دنیا ظاهرش فریبنده و لذّت بخش است، ولی در هر لذّتی بازماندن از سعاداتی و فرو رفتن در مهالکی است که غافلِ جاهل آن را نمی داند و باور نمی کند. طفلی که جز ظاهِر تمیز چیزی نمی دهد، ماری خوش خط و خال را که ببیند، با کمال اشتیاق به سوی آن روان شود، و هر چه او را تحذیر کنند، باورش نمی آید. «بیچاره بر هلاک تن خویشتن عجول». (521)

این همه سالکان راه هدایت و راهنمایان انسانیت و کتب آسمانی و صحف انبیاء عظام و اخبار اولیاء کرام و نصیحت اهل معرفت و اصحاب قلوب در قلب ما غافلان جاهل هیچ تأثیری نکرده و نمی کند، و ظاهر خوش خط و خال آن و زینتها و زخارف آن ما را از زهر کشنده ای که در باطن دارد غافل کرده، روزی کشفِ باطنِ آن بر ما شود که احتراز از مفاسد آن ممکن نباشد؛ زیرا صورت آن نقش باطن شده و فطرت پاک و پاکیزه آلوده به آن شده است؛ همان طور که طلا با مواد دیگر مخلوط شود [و] تا آن را ذوب نکنند، نتوان خالصِ آن را بیرون آورد و طلای خالص به دست آورد. فطرت انسانی چون معدن طلا و نقره خالص است: «النّاسُ مَعادِنُ کمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ». (522)

310

در فطرت خالصه جز حبِّ حق تعالی - که کمال مطلق است - نیست، و چون با مَحَبّت غیرِ حق تعالی اختلاط پیدا کرد، از خلوص خارج شود

و بدتر و بالاتر اختلاط، آن است که با مَحَبّت دنیا و طبیعت آمیخته و آلوده شود؛ که چون این آمیختگی و آلودگی دست داد، بکلّی صفحه قلب را که به حسب فطرت، صافی بود، زنگار بگیرد و هیچ حقیقتی در او آن طور که هست، نمایش پیدا نکند، بلکه یا اصلاً از حقایق در آن نقشی واقع نشود، یا به طور اعوجاج و انحراف واقع شود؛ «فَأمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ» (523).

قلوب معوجّه منحرفه که مختلط با هواهای نفسانیه و حبّ نفس و دنیا شده است، تأویل کتاب شریف الهی و تأویل آیات تدوینیه بلکه تکوینیه را بر طبق هواهای نفسانیه خود کنند، و این تفسیر به رأی است که تصرّف شیطان و نفس در آن دخالت دارد، و این تفسیر باطل و حرام است.

مقصد 16 رِفْق و ضدّ آن: خُرْق
فصل اوّل: [معنی رِفق و خُرق]

«رِفق» به کسر، ضدّ «عُنف» و به معنی مدارا و ملایمت است. «یقال رَفَقَ رِفقاً به وله وعلیه: عامله بلطفٍ؛ و رفَقه: أعانه و نفعه؛ و رفُق رَفاقه: أی صار رفیقاً». رفیق را نیز به ملاحظه مدارا و ملایمت، رفیق گویند و «رفق» به معنی لِین جانب است. (524)

خَرِقَ خُرْقاً از باب تعب، خلاف رفاقت و مداراست و خُرق، به معنی ضعف عقل و حمق و جهل و عنف و زجر و عجله آمده است (525) و فی الحدیث: «الْخُرْقُ شُؤمٌ وَ الرِّفْقُ یمْنٌ» (526) و خرق جامه به معنی پاره کردن و تمزیق آن است (527) و خَرَق به معنی دَهِشَ و خاف، و أخْرَقَ به

311

معنی أدهَش آمده (528). ظاهر آن است که نوعاً معانی متعدّده در لغات، از

یکدیگر مأخوذ باشد و اصول همه، به یک امر برگردد، چنانکه از دقّت در موارد استعمال معلوم شود.

فصل دوم: [دخالت رفق در امور انسان]

رفق و مدارا را در انجام امور مدخلیت کامل است، چه در باب معاشرت با خَلق و امور دنیاوی، و چه راجع به امور دینی و هدایت و ارشاد خلق و باب امر به معروف و نهی از منکر، و چه راجع به ریاضت نفس و سلوک الی الله تعالی.

شاید اینکه در حدیث شریف است که «رفق میمنت دارد و خرق و عنف شوم است»، اشاره به بعض این امور باشد. مثلاً در باب امور دنیاوی آن طور که با رفق و مدارا ممکن است انسان تصرّف در قلوب مردم کند و آنها را خاضع و رام کند، ممکن نیست با شدَّت و عنف، موفق به امری از امور شود. ولی رفق و دوستی، دل را رام کند که با رام شدن آن، تمام قوای ظاهره و باطنه رام شود؛ و فتح قلوب از فتح ممالک بالاتر است.

خدمتهای از روی صداقت و جانفشانیها، همه از فتح قلوب است. با فتح قلوب، فتح ممالک نیز شود.

بالجمله، رفق و مدارا در پیشرفت مقاصد، از هر چیز مؤثّرتر است، و چنانکه در مقاصد دنیایی چنین است، در مقاصد دینی از قبیل ارشاد و هدایت مردم رفق و مدارا از مهمّات است که بدون آن، این مقصد شریف عملی نخواهد شد و خدای تعالی پیغمبر بزرگ خود را ستایش می فرماید که «تو بر خُلق بزرگ هستی» (529)، البته برای چنین مقصد بزرگ، خُلق بزرگ لازم است که قوّه مقاومت با تمام ناملایمات را داشته باشد، و با هیچ چیز از میدان

ارشاد خلق، در نرود.

سخت ترین رنج و تعبِ هادیان راه حق، معاشرت با جاهلان و دعوت بی خردان بوده و هست. از این جهت، اینها باید متّصف به بزرگترین اخلاق حسنه باشند و باید قوّه رفق و مدارا و حسن عشرت، در آنها به طوری باشد که با تمام جهالتِ جاهلان و بی خردان، مقاومت

312

کنند. چنانکه در روایات شریفه اشاره به این معنی بسیار است. (530)

در باب امر به معروف و نهی از منکر، یکی از مهمّات، همین رفق نمودن و مدارا کردن است (531). در ذائقه انسان امر و نهی تلخ و ناگوار است و غضب و عصبیت را تحریک می کند. آمر به معروف و ناهی از منکر باید این تلخی و ناگواری را با شیرینی بیان و رفق و مدارا و حسن خُلق، جبران کند تا کلامش اثر کند و دل سخت معصیت کار را نرم و رام نماید.

در باب ارتیاض نفس و سلوک راه حق نیز رفق و مدارا با نَفس، از مهمّات به شمار می رود. چه بسا که سختگیری بر نفس، خصوصاً در اوائل امر و خصوصاً برای جوانها، اسباب تنفّر نفس از ارتیاض و سلوک شود، و از زیر بار حق فرار کند. خیلی اتفاق افتاده که جوانهای نورس بعد از چندی اشتغال شدید و مواظبت کامل در مستحبّات، بکلّی منحرف شدند و لایبالی به دین گردیدند. در روایات شریفه اشاره به بسیاری از این امور هست (532)، و پس از این - إنْ شاءَ الله - بعضی از آنها را مذکور می داریم.

فصل سوم: رفق و مدارا از جنود عقل و خرق و عنف از جنود جهل است

این معنی محقَّق شود پس از آنکه معلوم شود که رفق و مدارا و مصاحبت و رفاقت،

از جَلَواتِ رحمت رحمانیه و شؤونِ آن است. قلبی که در آن جلوه رحمت افتاده باشد و به بندگان خدا با نظر رحمت و عطوفت بنگرد، البته چنین قلبی در تمام شؤون و مراحلی که مذکور شد در فصل سابق، با رفق و مدارا رفتار می کند در معاشرت با نوع خود؛ بلکه در سلوک با غیر نوع خود از حیوانات - که در تحت اداره او هستند و او در آنها تصرّف دارد - و در خُدّام و عشرت با آنها، و در سلوک با ارحام و همسایگان خصوصاً و بالجمله، با تمام اصناف مردم، معاشرت با رفق و رحمت و عطوفت و رفاقت کند.

همین طور در باب ارشاد و تعلیم خلق و اجراء امر و نهی الهی، رحمت و عطوفت آنها را دعوت به این شغل شریف کند. البته چیزی که از پرتو نور رحمت رحمانیه پیدا شد، با رفاقت

313

و مدارا انجام می گیرد، و شدّت و عنف و امثال آن از آن دور است.

چون این مقدمه واضح شد، معلوم شود که رفق از فطریات مخموره و از لوازم فطره الله است؛ زیرا قلوب بشر به حسب فطرت، مخمور به رَحْم است، و عالَم نقشه رحمت رحمانیه است، و آن قلبی که آلوده به بغض و عداوت با بندگان خدا باشد، و با عنف و خرق با آنها رفتار کند، از فطرت الهیه خارج، و به واسطه آلودگی به دنیا و زخارف آن و آلودگی به حبّ نفس و خودخواهی و خودپسندی، از اصل فطرت محتَجِب شده است.

نیز لازم مَحَبّت به حق تعالی که از فطریات اصلیه است مَحَبّت به آثار و خلایق است، و

لازمه مَحَبّت رفق و مداراست. پس رفق از لوازم فطرت مخموره و مقابل آنکه خرق است، از احتجاب آن است.

فصل چهارم: بعض از اخبار شریفه در این باب

عنْ أبی جَعْفَرٍ علیه السلام: «إنَّ اللهَ رَفِیقٌ یحِبُّ الرِّفْقَ، وَ یعْطِی عَلَی الرِّفْقِ ما لا یعْطِی عَلَی الْعُنْفِ». (533) چندین حدیث به این مضمون - تقریباً - وارد شده است. (534)

حق (تعالی شأنه) در جمیع امور، با مخلوق خود با رفق و مدارا رفتار فرماید، حتّی تشریع شرایع - چون هدایت طرق سعادت و کمال است - عین رفق است. چنانکه تأدیب طاغیان و جعل حدود و تعزیرات، کمال رفق و صلاح است؛ چه ترک آن، خرق و فساد است، حتّی برای مرتکب آن، «وَ إذا کانَ الرِّفْقُ خُرْقاً کانَ الْخُرْقُ رِفْقَاً». (535) بلکه نزد عالمانِ به غایات و مبادی، تعذیب اُخروی رفق است.

قالَ أبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: «مَنْ قُسِّمَ لَهُ الرِّفْقُ قُسِّمَ لَهُ الإیمانُ». (536) عَنْ أبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: «إنَّ لِکلِّ شَیء قُفْلاً، وَ قُفْلُ الإیمانِ الرِّفْقُ». (537) این دو حدیث شریف، دلالت کند بر آنچه سابق ذکر شد که در

314

ریاضت نفس و سلوک الی الله، یکی از مهمّات، مرافقت و مدارات با آن است و چون مرافقت با نفس نمودی، نفس انس و مَحَبّت با عبادات و طاعات پیدا کند، و به واسطه این مَحَبّت و عُلقه، انس و مَحَبّت با حق پیدا کند و این، فتح باب معارف الهیه است، چنانکه عُنف و خُرق، گاهی سبب شود که در ذائقه روح، عبادت و عبودیت تلخ و ناگوار شود، و این، سبب اِعراض قلب از حق شود. پس معلوم شد که قُفلِ ایمان رِفق است، و کسی که نصیب آن رفق

باشد، ایمان نیز نصیب او شود.

عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَهَ عَنْ أبِی عَبْدِاللهِ علیه السلام: «یا عُمَرُ! لاتَحْمِلُوا عَلی شِیعَتِنا، وَ ارْفُقُوا بِهِمْ؛ فِإنَّ النّاسَ لا یحْتَمِلُونَ ما تَحْمِلُونَ». (538) این حدیث شریف، دستور کلّی است برای خواص؛ زیرا مردم هم در تحمّل علوم و معارف و هم در تحمل اعمال قلبیه و قالبیه مختلفند، و هر علمی را خصوصاً در باب معارف، نتوان افشا پیش هر کس کرد، بلکه سرایر توحید و حقایق معارف، از اسراری است که پیش اهلش باید مکتوم و مخزون باشد و نوع گمراهیها و اضلالها و تکفیرها از این باب پیدا شده و اینکه مردم، حتی علماء ظاهر، از علوم الهیه احتراز کنند و گرد معارف و حقایق نمی گردند. برای همین است که بعضی از ارباب اصطلاح و ذوق یا اصحاب علوم رسمیه عرفانیه تهتّک کردند، و مقاصد شریفه را با الفاظ زشت و قبیح بیان کردند، و از اصطلاح قرآن و حدیث بیرون رفتند با آنکه همان مقاصد به طور أکمل در کتاب خدا و احادیث ائمّه هدی علیهم السلام موجود است، ولی آنها به صورت بدی آن را جلوه دادند. از این جهت، اسباب تنفّر طباع ظاهر بین شده است. اینها نیز طاقت آن نداشتند که لُبّ را از قشر و حقیقت را از صورت و معنی را از لفظ جدا کنند؛ یکسره با اصل مطلب مخالف شدند.

شاید اشاره به این معنی باشد روایاتی که ایمان را تسهیم نموده به هفت سهم (539) یا ده درجه (540) یا چهل و نه جزء (541)، و فرموده اند کسی که دارای یک سهم است، نباید دو سهم بر او تحمیل

315

کرد، و

کسی که دارای دو سهم است، نباید سه سهم بر او تحمیل نمود (542)، و همین طور.

مقصد 17 رَهْبَت و ضد آن: جرأت
فصل اوّل: [معنی رَهْبَت]

رَهبت به معنی خوف است. یقال رَهَِبَ - بکسر و فتح عین - رهبهً و رُهباً و رَهباً و رُهباناً و رَهَباناً: أی خاف و رَهبان - به فتح راء - مثل خشیان مبالغ در خوف و رُهبان، جمع راهب، و جمع رُهبان، رَهابین است و رَهبانیت، کناره گیری از خلق و اعتزال از لذائذِ دنیاست برای اشتغال به عبادت، و در اسلام نهی از آن شده است؛ «لا رَهْبانِیهَ فِی الإسلامِ» (543).

رهبانیت به این معنی از غایت جهل است که نوعاً بر آن مفاسد بسیاری مترتّب شود و خوف از حق تعالی که از جنود عقل است و از مُصلحات نفوس و مقابل جرأت بر حق است که از جنود جهل است، ملازم با رَهبانیت به آن معنی نیست. بلکه خلوت گوشه نشینی و کناره [گیری] از خلق نیست (544)، گرچه خلوت به مصطلح اهل معرفت که عبارت از ترک اشتغالِ قلب است به غیر حق (545)، گاهی یا نوعاً حاصل نشود مگر با یک مرتبه از اعتزال و ترک خلطه. این معنی نیز رهبانیت نیست، بلکه مطلب راجحی است شرعاً و عقلاً.

بالجمله، رهبت که از جنود عقل است، عبارت از خوف از حق است، و آن نیز منافات با رجا به رحمت ندارد. لهذا، رجا نیز از جنود عقل است که مقابل قنوط است.

فصل دوم: اختلاف درجات خوف

اختلاف درجات خوف، به حسب اختلاف درجات عباد و سالکین الی الله و اختلاف درجات معرفت است.

316

پس درجه اوّلِ از خوف، خوف از عقاب و عذاب است و این، خوفِ عامّه است، و نوع خائفین خوفشان از این قبیل است. ملحق به این درجه است، خوف فقدان ثواب و

نرسیدن به لذائذ محبوبه، اگر عبادتی از این خوف به جا آمد، عبادت خالص نیست و در احادیث شریفه فرمودند: «این عبادتِ بندگان یا مزدوران است». (546)

درجه دوم، خوف خاصّه است و آن خوفِ از عتاب است. اینان خائفِ از آن هستند که مبادا از ساحت مقدّس مولا دور شوند، و مورد عتاب و بی لطفی واقع شوند. اینان، از توجه به لذّات حیوانی دور شدند، ولی لذّات معنویه در ذائقه روح آنان هست، و قرب منزلت و مقام را طالبند.

درجه سوم، خوف اخصّ خواصّ است و آن خوفِ از احتجاب است. اینان توجهی به عطیه ندارند، و شوق حضور و لذّت آن آنها را از دو دنیا منقطع کرده، ولی تا بقایای نفسانیت در کار باشد مَحَبّه الله و خوف حقیقی نتوان آن را محسوب داشت، گرچه مقام شامخ بزرگی است که جز خُلَّص از اهل معرفت به آن نتوانند رسید، و دست طمع امثال ما محجوبان، از آن و کمتر از آن کوتاه است.

درجه چهارم، خوف اولیاست که آنها از رنگ انانیت پاک شدند. اینان، از جلوه های جمال و جلال که بر قلوب صافیه شان می شود، رهبت برایشان حاصل می شود.

در مقابلِ هر درجه از این درجاتِ رهبت، درجه ای از جرأت است: درجه مقابل درجه اوّل، جرأت بر معاصی است، و در مقابل درجه دوم، جرأت بر زلّات و لغزشهاست، در مقابل درجه سوم، جرأت بر ورود در حُجُب است اختیاراً، و مقابل درجه چهارم، جرأت بر خودبینی و صبغه نفسیه شیطانیه است.

فصل سوم: خوف و رهبت از جنود عقل و جرأت از جنود جهل است

از امور فطریه ای که جمیع بشر مخمَّر بر آن است - که اگر جمیع قلوب تفتیش شود، برخلاف آن یافت نشود،

گرچه اختلاف در موارد و مصادیق داشته باشند، ولی در اصلِ این

317

حقیقت مختلف نیستند - تعظیم و ترهیب از عظیم است. رهبت و خوفی که در قلوب، از مقتدرین و سلاطین و جبّاران حاصل شود حتّی در وقت اطمینان از ضرر، از فطرت تعظیم عظیم است. لهذا، در حضور سلطان عادل، اشخاصی که به هیچ وجه معصیت و سرکشی [از]خود سراغ ندارند کوچک و راهب و خائف هستند؛ بلکه کسانی که عظمت و بزرگی عالِمی را ادراک کردند، در مقابل او به حسب فطرت، خائف شوند با آنکه مأمون از ضررشان کاملاً هستند.

اینکه در قلوب ما محجوبان، خوف و رهبت از حق تعالی وجود ندارد، برای آن است که ادراک عظمت نکردیم. آنان که از حجاب طبیعت بیرون آمده بودند بی توجّه به نفع و ضرر و بدون التفات به جهنم و بهشت، قلبهای آنها از نور عظمت و سطوتِ جلال، می لرزید، (547) واز خوف خدا غش می کردند. (548) رنگهای مبارکشان در وقت نماز، که میعاد حضور اولیا علیهم السلام و معراج قرب آنهاست، زرد می شد، (549) و پشت مبارکشان می لرزید و از خود بی خود می شدند. (550) در لیله معراج، رسول اکرم صلی الله علیه و آله به مشاهده هر جلوه ای از جلواتِ عظمت، غش می کرد، و پس از آن از جلوه های انس و رحمت به هوشش می آوردند. (551) آنجا مقام خوف از چیزی جز عظمت و اسم و رسمی از عذاب و عقاب نبود. آنجا فطرت عشق و مَحَبّت، به تمام حقیقت، و فطرتِ رهبت و رغبت، به تمام معنی بی شایبه احتجاب، حکم فرما بود، و حکم فطرت از حکم حق جدا

نبود.

از اینجا باید دانست که جرأت به هر مرتبه که باشد بی احتجاب فطرت رخ ندهد؛ و به هر اندازه از احتجاب، رهبت از حق تعالی تبدیل شود به خوفها و رهبتهای دیگر.

مقصد 18 تواضع و ضدِّ آن: کبر
فصل اوّل: معنی تواضع و کبر

به مناسبت آنکه تواضع را در مقابل کبر قرار داده است نه تکبر، باید آن را از صفات نفسانیه دانست، چنانکه کبر نیز از صفات نفسانیه است و تکبر اظهار کبر کردن است. گرچه در ظاهرِ عرف و لغت، تواضع اظهار کوچکی کردن است. در هر صورت، انسان چون خودبین و خودخواه است، این خودخواهی و مَحَبّت مُفْرِط به نفس، سبب شود که از نقایص و عیوب خود محجوب شود، و بدیهای خود را نبیند؛ بلکه گاهی بدیهای خود در نظرش خوبی جلوه کند، و فضایل و خوبیهایی که دارد در نظرش مضاعف گردد و به همین نسبت، از خوبی دیگران بسیار شود که محجوب شود و بدیهای آنها در نظرش مضاعف گردد.

پس چون کمال خود و نقص دیگران را دید و مَحَبّت مُفْرِطِ به نفس نیز کمک کرد، در نفس حالت اعجابی پیدا شود به خودش. پس از این حالت، در باطنِ نَفْس، خود را بر دیگران ترفیع دهد و حالت سربلندی و بزرگی برای او دست دهد و خود را بزرگتر از دیگری بیند. این حالت کبر است و چون این حالتِ قلبی در مُلک بدن ظاهر شود، سرکشی و سرفرازی کند و بر دیگران، در ظاهر نیز بزرگی فروشد و این تکبر است.

و چون از این احتجاب بیرون آید و خود را به همان طور که هست ببیند؛ بلکه به خود با نظر خورده گیری بنگرد و به خود

سوءظن پیدا کند، پس خودش در نظرش کوچک و خوار شود، و ذلّت و افتقار نفس را دریابد و چون با این نظر همراه شد، [با] حسن ظنِّ به دیگران و بزرگ شمردن مخلوقات خدا کم کم در نفس، حال سر افکندگی پیدا شود، و خود را از دیگران کوچکتر شمارد. این حالت، تواضع قلبی است که آثار آن در مُلک بدن که ظاهر شد، گویند: تواضع کرد.

فصل دوم: درجات تواضع و تکبر

برای تواضع درجاتی است که تکبر در هر درجه مقابل آن است.

اوّل، تواضع اولیاء کمَّل و انبیاء عظام است که مشاهده کمال ربوبیت و ذلّت عبودیت در

319

آنها، غایتِ تواضع و تذلّل را در قلبشان ایجاد کند، و هر چه در این دو نظر و دو مشاهده کامل گردند، در حقیقتِ تواضع نیز کامل شوند، چنانکه ذاتِ مقدّس اَعرفِ خلقِ الله و اَعبدِ عبادِ الله خاتم النبیین، متواضعترین موجودات است در پیشگاه مقدّس حق تعالی؛ زیرا در مشاهده کمال ربوبیت و نقص عبودیت، کاملترین موجودات است.

این طایفه از متواضعین، چنانکه برای حق (جلّ و علا) متواضعند، برای مظاهر او نیز متواضعند، و تواضع برای اینان، ظلّ تواضع برای حق است. اینان علاوه بر تواضع، دارای مقام مَحَبّت نیز هستند، و مَحَبّت به مظاهر حق - تابع مَحَبّت به حق - دارند، و این تواضع که مشفوع با مَحَبّت است، کاملترین مراتب تواضع است.

دوم، تواضع اهل معرفت است که در آنها همین تواضع اولیا هست، لکن در مرتبه ناقصتر؛ زیرا مقام معرفت با مشاهدت حضوری فرق دارد.

سوم، تواضع حکماست که در رتبه، پس از اینهاست. آنان نیز اگر به مقام حکمت الهی رسیده باشند و قلب آنها به نور

حکمت روشن شده باشد، برای حق و خلق متواضع شوند، چنانکه در حکمتهای لقمانی، در این باره، سفارش شده. (552)

چهارم، تواضع مؤمنین است که به نور ایمان، علمِ بالله پیدا کردند، و خود را نیز تا آنجا که نورِ آنها روشنی داده، شناخته اند. پس برای حق وخلق، متواضع شوند.

در مقابل هر یک از این مراتب، تکبّری است؛ زیرا در هر احتجابی، کبریایی برای نفس حاصل شود.

تواضع با تملّق، و تکبّر با عزّت نفس فرقها دارد، هم در مبادی هم در غایات هم در ثمرات. تواضع مبدأش علم بالله و علم به نفس، و غایتش خداست یا کرامت خدا، و نتیجه و ثمره اش کمال نفسانی.

تملّق، مبدأش شرک و جهل و غایتش نفس است، و ثمره اش خفّت و خواری و نقص و عار.

تکبر، مبدأش خودبینی، خودخواهی، جهل و غفلت از حق و مظاهر او و غایتش نفس و

320

خودنمایی است، و نتیجه اش سرکشی و طغیان.

عزّت نفس، مبدأش توکلِ علَی الله و اعتماد بر حق تعالی، و غایتش خداست، و ثمره اش ترک غیر.

فصل سوم: [شرح صدر و ضیق صدر]

برای تواضع و تکبّر، موجبات و اسباب بسیاری است که از جمله آنها شرح صدر و ضیق آن است. انسانی که دارای شرح صدر باشد، هر چه از کمال و جمال و مال و منال و دولت و حَشَم در خود ببیند، به آن اهمیت ندهد و در نظرش بزرگ و مهم نیاید. سعه وجود چنین انسانی، به قدری است که بر تمام واردات قلبی غلبه کند و از ظرف وجودش، هیچ چیز لبریزی نکند. این سعه صدر، از معرفت حق تعالی پیدا شود؛ [و] قلب را به مقام اطمینان و طمأنینه

رساند.

یاد حق تعالی دل را از منازل و مناظر طبیعت منصرف کند، و تمام جهان و جهانیان را از نظر او بیندازد، و همّتش به مرتبه ای رسد که تمام عوالم وجود در پیش نظرش نیاید. پس، هر چه واردات قلبی پیدا کند، دامن گیر او نشود و خود را به واسطه آنها بزرگ و بزرگوار نشمارد و هر چه غیر از حق و آثار اوست، در نظرش کوچک باشد. این خود، منشأ تواضع برای حق شود، و به تبع برای خلق؛ زیرا خلق را نیز از حق بیند. همین، منشأ عزّت نفس و بزرگواری هم شود؛ زیرا روح تملّق که از نفع طلبی و خودخواهی پیدا شود، در او نیست.

پس، خداخواهی سعه صدر آورد، و سعه صدر تواضع و عزّت نفس. در مقابل، خودخواهی و خودبینی هم از ضیق صدر است و هم ضیق صدر آورد و آن مبدأ تکبّر است؛ زیرا چون ضعفِ قابلیت و ضیق صدر داشت، هر چه در خود ببیند در نظرش بزرگ شود و به آن تدلّل و بزرگی کند، در عین حال چون اسیر نفس است، برای رسیدن به مقاصد آن، پیش اهل دنیا - که مورد طمع اوست - ذلّت و خواری کشد و تملّقها گوید.

بلکه مبدأ همه مبادی در کمالات معرفه الله است و ترک نفس؛ و مبدأ همه نقایص و سیئات حبّ نفس و خودخواهی، و راه اصلاح تمام مفاسد، اقبال به حق است و ترک هواهای

321

نفسانیه؛ «مَا أصَابَک مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أصَابَک مِنْ سَیئَهٍ فَمِنْ نَفْسِک» (553). «مادر بتها، بتِ نفسِ شماست». (554)

معرفت خدا، حُبّ خدا آوَرَد. این حُبّ، چون کامل شد،

انسان را از خود منقطع کند و چون از خود منقطع شد، از همه عالم منقطع شود، و چشم طمع به خود و دیگران نبندد، و از رِجْزِ شیطان و رِجْس طبیعت پاکیزه شود، و نور ازل در باطن قلب او طلوع و از باطن به ظاهر سرایت کند، و فعل و قول و تمام قوا و اعضاء او الهی و نورانی شود. پس در عین حال که متواضع است پیش همه خلق، از هیچ کس تملّق نگوید، و چشم امید و طمع پیش کسی باز نکند، و چشمش به دست خلق دوخته نباشد.

بالعکس، احتجاب از حق و رؤیت نفس و خودخواهی و حبّ نفس، انسان را از خدا منقطع و اسیر نفس کند. چون بنده نفس شد، هر جا لذّات نفس دید، آنجا رود، و پیش صاحبان دنیا و مال و منال خاضع و خوار شود، و چشم طمع به آنها دوزد، و در عین حال، به زیردستان و آنان که چشم امید به آنها ندارد، تکبّر کند و سرافرازی نماید.

فصل چهارم: [موعظه در این باب]

هر علم و عملی که انسان را از هواهای نفسانیه و صفات ابلیس دور کند و از سرکشیهای نفس بکاهد، آن علمِ نافعِ الهی و عملِ صالحِ مطلوب است. به عکس، هر علم و عملی که عُجب و سرکشی ایجاد کند یا دست کم از صفات نفسانیه و رذائل شیطانیه انسان را مبرّا نکند، آن علم و عمل از روی تصرّف شیطان و نفس أمّاره است. نه آن علم نافع و علمِ خدایی است گرچه علم معارفِ اصطلاحی باشد، و نه آن عمل صالح و سازگار برای روح است گرچه جامع شرایط باشد.

میزان در سیر و سلوک حق و باطل، قَدَم نفس و حق است، و علامت آن را از ثمراتش باید دریافت. اکنون سخن ما در تمام ثمرات و نتایج نیست، بلکه در همان تواضع و تکبّر است. حضرت مولی الموحّدین فرمود: «ای طالب علم! همانا علم، دارای فضایل بسیار

322

است. پس سَر آن، تواضع و چشم آن، برائت از حسد است …». (555)

اکنون باید انسانی که دارای علم و عمل است، در خود و احوال خود و ملکات نفسانیه تفکر کند، و خود را در تحت نظر قرار داده، تفتیش کامل کند، ببیند در هر رشته ای از علوم هست، چه ملکاتی علم در او به ارث گذاشته؟ اگر از اهل معارف است، ببیند نور معرفه الله دل او را روشن کرده و با حق و مظاهر او مَحَبّت پیدا کرده و متواضع شده؟ یا آنکه به واسطه چندی مُزاولت در اصطلاحات، به همه عالم و جمیع علما به نظر حقارت - که نظر ابلیس است - نگاه می کند و حکما را قشری می خواند و دیگر علما را جزو حساب نمی آورد، مردم را چون حیوانات نظر می کند؟!

اگر چنین است بداند که این اصطلاحاتِ بی مغز، حجاب معرفه الله و نقاب رخسارِ جانان شده. چیزی که باید انسان را از اسارت نفس وارسته کند و از علایق طبیعت بیرون ببرد، خود انسان را در سجن طبیعت محبوس کرده و در زیر زنجیرهای شیطان قرار داده. بیچاره داد از منازل عشق و مَحَبّت می زند و معارف الهیه را به چشم مردم می کشد و خود زُنّارِ نفس و بتِ خودخواهی و خودپرستی را در زیرِ جامه دارد و از خدای

عالم غافل و به بندگان او - که از او هستند - سرکشی می کند. ابلیس به تکبُّر به آدم از مقام قرب دور شد، و تو با این تکبّر به آدمزادگان، می خواهی راهی به معارف پیدا کنی؟ هیهات! نورِ معرفه الله باید دل را الهی و از رِجْز شیطانی دور کند. پس چه شد که در تو نتیجه به عکس داده؛ دل تو را منزلگاه شیطان و مورد استیلاء ابلیس قرار داده.

بیچاره! تو گمان می کنی اهل الله و اهل معارفی؟ این نیز از تلبیسات نفس و شیطان است که تو را سرگرم به خود، و از خدا غافل، و به مشتی مفاهیم و الفاظِ سر و صورت دار دلخوش کرده. در مقام علم، دَم از تجلّیات می زنی و عالم را از حق می خوانی و همه موجودات را جَلَوات حق می گویی و در مقام عمل با شیطان شرکت می کنی، و به آدمزادگان سرکشی و تکبّر می کنی. پیش اهل معرفت این، تکبّر به حق تعالی است.

آن علم معارفی که در انسان به جای فروتنی و خاکساری، سرکشی و تَدلُّل ایجاد کند، پس

323

مانده ابلیس است. این اصطلاحات اگر این نتیجه را حاصل کند، از تمام علوم پست تر است؛ زیرا از علومِ دیگر توقع نیست که انسان را الهی و از قیود نفسانیه یکسره بیرون کند، و از حجابهای ظلمانی طبیعت وا رهاند. صاحبان آن علوم نیز چنین دعوایی ندارند. پس آنها به سلامت نزدیکترند. لااقل این عُجبِ موجب هلاکت در آنها پیدا نشده، و وسیله معرفه الله آنها را از ساحت مقدّس حق دور نکرده. اگر آنان تکبُّر کنند، تکبّر به خلق کردند، ولی تو به حَسَب

اقرار خودت، تکبّرت به خلق تکبّر به حق است. پس وای به حال تو ای بیچاره گرفتار مشتی مفاهیم و سرگرم پاره ای اصطلاحات که عمر عزیز خود را در فرو رفتن به چاه طبیعت گذراندی، و از حق به واسطه علوم و معارف حقّه دور شدی! تو به معارف خیانت کردی، تو حق و علم حقّانی را وسیله عمل شیطانی کردی. قدری از خواب غفلت برخیز، و به این مفاهیم دل خوش مکن، و گول ابلیس لعین را مخور که تو را از سرمنزل انسانیت و قرب حق تعالی دور کند.

از اینجا حال سایر علوم را نیز باید به دست آورد. اگر حکیمی، یا فقیهی، یا محدِّث و مفسِّری! ببین از این علوم، در قلب تو چه یادگارهایی مانده، و چه ثمراتی از این علوم، در درخت وجود تو پیدا شده؟ اگر در تو تواضع پیدا شده است، شکر خدا کن و در ازدیاد آن بکوش، و از حیله های نفسانی غافل مشو که نفس و شیطان در کمین هستند، و در پی فرصت می گردند که انسان را از راه حق برگردانند.

هیچ گاه به کمالات خود مغرور مشو؛ که غرور از شیطان است. همیشه به خود بدبین باش، و از سوء عاقبت در ترس و هراس.

اگر دیدی در تو از این علوم اعجاب و خودبینی و خودپسندی حاصل شده است، بدان که طعمه ابلیس شدی و از راه سعادت دور افتادی. آنگاه نظر کن ببین جز پاره ای اصطلاحاتِ بی مغز، چه در دست داری؟ آیا می توان با این اصطلاحات، ملائکه اللهِ غلاظ و شداد را جواب داد؟ آیا می شود با هیولی و صورت و معانی حرفیه

و مانند اینها، خدای عالم را بازی داد؟ گیرم در این عالم که کشف سرایر نمی شود، بتوان به بندگان خدا تدلّل و تکبّر کرد و با آنها با تحقیر و توهین رفتار کرد، آیا می توان در قبر و قیامت هم باز با همین پای چوبین رفت و از صراط هم می توان با این پای چوبین گذشت؟

324

علم قرآن و حدیث، باید اصلاح حال تو را کند و اخلاق دوستان خدا را در تو ایجاد کند؛ نه پس از پنجاه سال تحصیلِ علومِ دینی، به صفات شیطانی تو را متّصف کند.

به جان دوست قسم که اگر علوم الهی و دینی، ما را هدایت به راه راستی و درستی نکند و تهذیب باطن و ظاهر ما را نکند، پست ترین شغلها از آن بهتر است؛ چه شغلهای دنیوی نتیجه های عاجلی دارند و مفاسد آنها کمتر است، ولی علوم دینی اگر سرمایه تعمیر دنیا شود، دین فروشی است و وزر و وبالش از همه چیز بالاتر است.

حقیقهً چقدر کم ظرفیتی می خواهد که به واسطه دو سه تا اصطلاح بی سر و پا که ثمرات شیطانی نیز دارد، انسان به خود ببالد و عُجْب کند، و خود را از بندگان خدا بالاتر و بهتر بداند، و بر مخلوق خدا سرکشی و سرفرازی کند، و خود را عالِم و بزرگ، و دیگران را جاهل و بی مقدار محسوب کند.

چقدر جهل می خواهد که انسان گمان کند با این مفاهیم بی مغز، خود را به مقام علماء بالله رسانده و ملائکه پَرِ خود را زیر پای او فرش کرده، و با این خیالات توقّع تجلیل و احترام از بندگان خدا داشته، و راه

[را] در کوچه ها و جایگاه را در مجالس بر بندگان خدا تنگ کند.

اینها غرور بی جاست. جهالت و شیطنت است. ارث ابلیس است. ظلمات فوق ظلمات است. علم، نور است، و نور قلب را روشن کند و وسعت دهد و شرحِ صدر آوَرَد و راه هدایت و سلوک را روشن کند. چه شده است که در ما این علومِ رسمی، ظلمات و ضیق صدر و تدلُّل و تکبُّر ایجاد کرده؟! آیا می توان این الفاظ را علوم دانست و با آن در جهان سرافرازی کرد؟

عزیزا! از خواب گران برخیز، و این امراض گوناگون را با قرآن و حدیث علاج کن، و دست تمسّک به حبل الله متینِ الهی و دامن اولیاء خدا زن! پیغمبر خدا این دو نعمت بزرگ را برای ما گذاشت (556) که به واسطه تمسّک به آنها از این گودال ظلمانی طبیعت، خود را نجات دهیم، و از این زنجیرها و غلها خلاصی پیدا کنیم، و به سیره انبیا و اولیا متّصف شویم.

325

چه شد که علوم انبیا و اولیا، هر روز ما را از خدا دور و از حزب عقل بعید، وبه شیطان و حزب جهل نزدیک می کند؟ پس باید کی به فکر اصلاح افتاد؟

طالب علم شدی و از آن تجاوز کردی. عالم شدی، به مسند فقاهت و فلسفه و حدیث و مانند اینها نشستی و خود را اصلاح نکردی! پس باید چه وقت یک قدم برای خدا برداشت؟ اینها همه دنیا بود، و تو را به دنیا نزدیک کرد، و از خدا و آخرت دور کرد، و علاقه به دنیا و طبیعت را در دل تو زیاد کرد؛ «ألَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا

أنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اللهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ» (557). اینها که ذکر شد، حال علماست.

اما اهل عمل و زهّاد و عبّاد، آنها نیز باید از احوال نفوس خود تفتیش کنند، ببینند پس از پنجاه سال عبادت و زهد، در قلوب آنها از آنچه آثاری حاصل شده؟ آیا نماز پنجاه ساله، آنها را به اخلاقِ دوستان خدا و انبیا علیهم السلام نزدیک کرده، و خوف و خشیت و تواضع و مانند آنها ایجاد کرده؟ یا نمازِ پنجاه ساله، عُجب و کبر آورده؛ به بندگان خدا با تدلّل و تکبر رفتار کند، و از آنها توقّع احترام و اکرام دارد؟ اگر چنین است، بداند که شیطان را در او تصرّف است، و اعمال او شیطانی و نفسانی است، و چنین عملی او را از خدا دور و به شیطان و جنود ابلیسی نزدیک کند.

نمازی که معراج مؤمن و مقرِّب متّقین است، باید علاقه های دنیایی را بگسلاند، و زنجیرهای طبیعت را پاره کند، پنجاه سال سجده بر خاک، باید روح تواضع و تذلّل در انسان ایجاد کند اگر تصرف شیطان در کار نباشد. نمازی که با دست شیطان بیاید معجون ابلیس است نه معجون الهی. چنین معجونی رفع امراض قلبیه نکند، سهل است، به امراض و دردهای درونی بیفزاید، و دل را به حزب شیطان و جهل نزدیک کند.

وای بر آن نمازگزاری که پنجاه سال به خیال خود قصد قربت در نماز خود کرده، و در افتتاح نماز «وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأرْضَ» (558) و «إیاک نَعْبُدُ وَ إیاک نَسْتَعِینُ» (559) در حضور حق تعالی گفته، و پس از این همه دعوی، هر روز

چندین مرحله از مقام قرب خدا

326

دور واز معراج قرب مهجور گردیده، و به حزب شیطانی نزدیک و به جای ثمره تقرّب به حق و تجافی از دار غرور، ثمره غرور شیطانی و عُجب و کبر که ارث ابلیس است از آن حاصل شده.

آیا نیامده وقت آن که درصدد اصلاح نفس برآییم، و برای علاج امراض آن قدمی برداریم؟

برای اصلاح نفس ایام جوانی سزاوارتر است؛ زیرا هم اراده قویتر است، و هم کدورت و ظلمتِ نفس کمتر و هم بار معصیت زیاد نشده که جبران آن مشکل باشد. جوانان قدر ایام جوانی را بدانند. این نعمت بزرگ را با غفلت نگذرانند که در ایام پیری اصلاحِ نفس بسیار مشکل است. مشکلات بسیار در سنّ پیری برای انسان هست که در ایام جوانی نیست، لکن شیطان و نفس أمّاره انسان را مغرور می کنند و نمی گذارند در آن وقت، درصدد اصلاح برآید، تا آنکه دچار ضعف و سستی پیری و معاصی متراکم و کدورتهای نفسی زیاد شد، آنگاه نیز با تسویف و تعویق می گذرانند، تا اصل سرمایه را از دست بدهد و با خذْلان و خسران، وارد دار انتقام شود؛ «وَ الْعَصْرِ * إنَّ الإنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ» (560). چه خسرانی بالاتر از آنکه سرمایه سعادت ابدی را در شقاوت ابدی خرج کند و مایه حیات و نجات، در فنای خود به کار اندازد، و تا آخر عمر از غفلت و مستی به خود نیاید.

فصل پنجم: شمّه ای از احادیث شریفه در این باب

حضرت صادق (سلام الله علیه) فرمود:

در آن چیزهایی که خدای (عزَّوجلَّ) به داود وحی فرستاد، این بود که: «ای داود! چنانکه نزدیکترین مردم به خدا متواضعان هستند، همین طور دورترین مردم به او متکبّرانند».

(561)

این حدیث شریف، برای اهل یقظه و اصحاب معرفت کفایت می کند. تقرّب به حق تعالی سرچشمه همه سعادات است، و دوری از آن ساحتِ مقدّس مایه همه شقاوتها. آنان که

327

خداخواه و خداطلبند و خود را از جنود خدا و اهل علم می دانند، و آنان که برای تقرّب به حق تعالی به مناسک و عبادات قیام می کنند، باید از خود مراقبت کامل کنند، که نتیجه مطلوبه حاصل نشود مگر به اتّصاف به تواضع و اجتناب از تکبّر.

ما با آنان که علم و عمل را برای دنیا طلب می کنند، حرفی نداریم - حساب آنان با خدای جبّار است - لکن آنها که مدَّعی هستند خداطلب و حق جو هستند، باید از این حدیث حساب کار خود را بکنند و این حدیث محک باشد برای آنان که نفس أمّاره را به آن امتحان کنند؛ اگر باز در دل تکبّر دارند و در عمل متکبّر هستند، بفهمند اعمالشان و علومشان نیز برای خدا نیست، بلکه برای نفس أمّاره است؛ زیرا اگر برای تقرّب به خدا بود، باید به تواضع متّصف شوند که از همه چیز انسان را به خدا نزدیکتر می کند.

عیسی بن مریم به حَواریین گفت: «من حاجتی به شما دارم آن را برآورید». گفتند: حاجتت رواست ای روح الله! پس برخاست و پاهای آنها را شست و شو داد. گفتند: ما سزاوارتر بودیم در این کار از تو. فرمود: «سزاوارترین مردم به خدمت نمودن به خلق، عالِم است. من برای شما این گونه تواضع کردم که شما نیز برای مردم بعد از من این گونه تواضع کنید». آنگاه عیسی گفت: «به تواضع تعمیر می شود حکمت، نه به تکبُّر.

چنانکه در زمینِ نرم زراعت می روید، نه در کوهستان». (562)

ذکر احوال رجالِ بزرگ و اولیا و انبیا که در قرآن کریم و احادیث شریفه وارد شده، برای تاریخ گویی نیست، بلکه برای تکمیل بشر است که از حالات بزرگان عالَم عبرت گیرند و خود را به صفات کریمه آنان و اخلاقِ فاضله ایشان، متّصف کنند.

این حدیث شریف را، علما و بزرگان بیشتر باید مورد نظر قرار دهند، و از علماء بالله و رجال دین دستور اخلاقی و دینی اتّخاذ کنند، و شیوه بزرگان را با زیردستان و متعلّمان یاد گیرند، و خود را به این اخلاق بزرگ الهی موصوف، و تفکر کنند در اینکه عیسی مسیح شست و شوی پای حواریین را حاجت خود، و خود را نیازمند به آن دانست، و این غایتِ تذلُّل و تواضع است.

اینکه فرمود: «سزاوارترین مردم به خدمت نمودن به مردم، علما هستند» برای آن است که

328

تواضع ثمره علم بالله و علم به نفس است و این در علما باید حاصل شود.

آن عالِمی که به صفت تواضع موصوف نباشد و از مردم چشم داشتِ کرنش و تواضع داشته باشد، عالِم نیست، و آن انبارِ مفاهیم رِجْزِ شیطانی است. اگر با این مفاهیم سعادت و سلامت حاصل می شد، ابلیس نیز باید سعید باشد. علمی که خاصیت خود را از دست بدهد، حجاب غلیظی است که رهایی از آن، از همه چیز مشکلتر است.

اینکه فرمود: «به تواضع آبادان می شود حکمت» یا مقصود آن است که تا در قلب تواضع نباشد، حکمت در آن رشد نمی نماید - چنانکه تا زمین نرم نباشد، نبات در آن رشد نمی کند - یا آنکه تا تواضع در

علما نباشد، نمی توانند حکمت را در قلوب رشد دهند. پس با تواضع باید دلهای سخت را نرم کنند، پس بذرافشانی کنند و نتیجه بگیرند و این هر دو مطلب درست است، هم دستور اصلاحِ نفس است و هم دستور اصلاح غیر.

پس آنان که خود را راهنمای طریق سعادت معرّفی می کنند، باید با این صفتِ شریف خلق را دعوت کنند، و سیره انبیا و اولیا علیهم السلام را در نظر داشته باشند که با آن همه مقامات، چطور سلوک با خلق خدا می کردند، و دلهای آنها را با چه اخلاق کریمه نرم و خاضع می کردند!

تا نورانیت و صفا و مَحَبّت و تواضع در قلب عالِم و مرشد نباشد، نمی تواند به ارشاد خلق و تعلیم مردم قیام کند.

با اخلاق ناهنجار و صفات ذمیمه، حق نیز از میان می رود. اگر عالِم جبّار و متکبّر شد، خاصیت علمش باطل می شود، و این بزرگتر خیانت است به علم و معارف که مردم را از حق و حقیقت منصرف می کند و چون عالم، به وظیفه علم - که اخلاق حسنه است - رفتار نکرد، دین و علم از نظر مردم می افتد، و عقیده مردم سست می شود، و دلها از علماء حق هم منصرف می شود، و این یکی از بزرگترین ضربتهایی است که به پیکر دیانت و حقیقت از دست علماء وظیفه نشناس می خورد که کمتر چیزی می تواند این طور مؤثر باشد.

یک اخلاق ناهنجار از یک عالِم و یک عمل خلاف از یک نفر طلبه، آن قدری که کمک می کند در فساد اخلاق و اعمال مردم، کمتر چیزی می تواند آن قدر کمک کند. پس اینان باید خیلی از خود مواظبت کنند که

علاوه بر آنکه عهده دار سعادت خود هستند، عهده دار سعادت مردم نیز هستند، و فساد و زشتی اینان با دیگران خیلی فرق دارد و حجّت بر آنها تمامتر است.

فصل ششم: احادیث تکبُّر

از حضرت صادق علیه السلام منقول است:

متکبّران، به صورت مورچگان ضعیفی شوند، و مردم آنان را پایمال کنند، تا خداوند از حساب فارغ شود. (563)

صورت غیبیه تکبّر، صورت مورچه ضعیف است. شاید این صورتِ برزخیه قیامتیه، برای کوچک و صغیر بودن نفْسِ شخصِ متکبّر باشد، چنانکه معلوم شد که تکبّر از کوچکی حوصله و ضعف نفس و ضیق صدر است. چون معنی و لُبّ متکبّر، کوچک است، و صور غیبیه ملکوتیه، تابع مَلَکات نفسانیه است، و بدن ظلّ روح است در عالم ملکوت، و تعصّی از تبعیت آن ندارد، پس کوچکی و حقارت روح به بدن سرایت کند، و آن را به صورت حیوان کوچک بی مقداری درآورد که در زیر پای مخلوق پایمال شود تا مردم از حساب فارغ شوند.

محتمل است آن صورت غیبیه ملکوتیه، عکس العمل أطوار مُلْکیه دنیاویه باشد، و چون اینجا خود را بزرگ جلوه داده است، حق تعالی او را در آن عالم کوچک و حقیر کند. «کما تَدِینُ تُدانُ». (564) از حضرت صادق علیه السلام روایت شده است که:

در جهنّم وادی ای است برای متکبّران که آن را سَقَر گویند. به خدای تعالی شکایت کرد از شدّت حرارت خود و خواهش کرد که اذن دهد تنفّس کند. پس نفَس کشید و جهنَّم از آن محترق شد. (565)

عزیزا! انسان اگر احتمال صدق این طور احادیث را بدهد، باید بیشتر از ما درصدد علاج نفس برآید. جایی که چیزی، خود محل عذاب

و آتش است، از شدّت حرارت به ناله درآید و از نَفَس آن جهنَّم محترق شود، ما با این عذاب، چطور به سر بریم؟ برای این چند روزه سرکشی و بزرگی فروشی به بندگان خدا یا تکبّر به عبادت و اطاعت خدا، چطور خود را حاضر کنیم برای چنین عذابی که جهنم را به فریاد درآوَرَد؟ وای به حال غفلت و سرمستی ما.

330

امان از این بی هوشی و خواب سنگین ما.

خداوندا! ما بندگان ضعیف بیچاره را که دستمان از همه چیز خالی است و به غیر از درگاه تو پناهی نداریم، با این آتش می خواهی عذاب کنی؟!

بارالها! تو ضعف و بیچارگی ما را خود می دانی، تو نازکی پوست و گوشت ما را می بینی، ما را با آن عذاب چه چاره است؟!

خدایا! بندگان تو از تو هستند و به تو متعلّقند، همه بندگانند و تو خدای آنانی، با خدایی خود با آنان رفتار فرما، نه با بدی آنان. تو ما را خلق فرمودی و نعمتهای غیر متناهیه مرحمت کردی بدون آنکه خدمتی کرده باشیم، نعمتهای تو همه ابتدایی است، نه استحقاقی.

بارالها! تو خود را به رحمت و رحمانیت به ما معرّفی فرمودی، و ما تو را به فضل و رحمت شناختیم. تو فرمودی در کتاب بزرگ خود: «إنَّ اللّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعَاً» (566). چشم داشت ما به رحمتهای توست، و از خود و کرده های خود مأیوسیم. ما چه هستیم که با عمل، به درگاه تو بیاییم.

وَ حَمْلُ الزّادِ أقْبَحُ کلِّ شَیء

إذا کانَ الوُفُودُ عَلَی الکریمِ (567)

عذاب و عقاب ما بر بزرگی و عظمت تو افزایشی نمی دهد، و رحمت و رأفت به بندگان در سعه رحمت تو

نقصی وارد نمی کند. شیوه تو احسان است و عادت تو کرم. گو که ما از شدّت جهل و بی حیایی، به ستیزه برخاستیم، و نافرمانی کردیم، لکن رحمت تو بسته به معصیت و اطاعت مخلوق نیست.

خدایا! با فضل و رحمتت با ما رفتار فرما، و ما را به سیئات اعمال و رذائل اخلاق ما، مگیر إنَّک أنْتَ أرْحَمُ الرّاحِمینَ.

قالَ أبُو جَعْفرٍ علیه السلام: «العِزُّ رِداءُ اللهِ وَالکبْرُ إزارُهُ، فَمَنْ تَناوَلَ شَیئاً مِنْهُ أکبَّهُ اللهُ فی نارِ جَهَنَّمَ». (568) وَ عَنْ أبی جَعْفَرٍ وَ أبِی عَبْدِاللهِ علیهما السلام: «لا یدْخُلُ الجَنَّهَ مَنْ فِی قَلْبِهِ مِثْقالُ ذَرَّهٍ مِنْ کبْرٍ». (569) وَ عَنْ أبِی

331

جَعْفَرٍ علیه السلام: «الکبْرُ مَطایا النّارِ». (570) و قال رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: «أکثَرُ أهْلِ جَهَنَّمَ المُتَکبِّرُونَ». (571)

فصل هفتم: تواضع از جنود عقل و تکبّر از جنود جهل است

از فطرتهایی که تمام بشر بر آن مخمورند به طوری که در تمام افرادِ این نوع، احدی را برخلاف آن نتوان یافت، تواضع و فروتنی و تعظیم، پیش عظیم و بزرگ است. قلب انسانی اگر عظمت و بزرگی کسی را ادراک کرد، ناچار و از روی جبلّت و فطرت (بدون إعمال رَویه) از او تعظیم کند و در پیشگاه او سر کوچکی فرو آورد و فروتن شود و به تَبَعِ این فروتنی برای آن بزرگ، برای توابع و بستگان او نیز متواضع شود به طور تَبَع و بستگی.

و چون فطرت متواضعِ پیشِ عظیم مطلق و بزرگ به تمام معنی است، از این جهت اگر برای او احتجاب در طبیعت رخ ندهد، تعظیم و تواضع استقلالی او برای حق تعالی (جَلَّتْ عظمتُهُ) است که عظیم عَلی الإطلاق است، و تمام بزرگیها و عظمتها و جلال

و جمالها، ظلِّ عظمت و جلال و جمال اوست.

پس انسان، به حسب فطرت اصلیه غیر محجوبه به احکام طبیعت، برای حق تعالی بالذات و برای مظاهر او بالعرض، متواضع است و تواضع برای بندگان عین تواضع از حق است.

از این تواضع که روی فطرت اصلیه ظهورکند، دست تصرّف نفس و شیطان کوتاه است. از این جهت، این تواضع برای خود و خودخواهی نیست، و از طمع و چشم داشت برای استفاده، مُنزَّه و مُبرّی است.

صاحب این فطرت غیر محجوبه، در عین حال که برای جمیع مخلوقات تواضع کند، جز برای حق تعالی تواضع نکند، و وِجهه قلبش جز به ذات مقدس حق تعالی نیست و این تکثیر، عین توحید و این توجّه به خلق، عین توجّه به حق است و چون این خُلق از سرچشمه معرفت و مَحَبّت است، خود عین معرفه الله و محبّه الله است. صاحب این فطرت، از احدی از مخلوقات، چاپلوسی نکند؛ زیرا مبدأ تملّق، خودخواهی و احتجاب از حق است.

پس به وضوح پیوست که تواضع از حق و خلق، از لوازم فطرت مخموره است. از اینجا

332

معلوم شود که تکبّر و تملّق، هر دو از فطرت محجوبه است؛ زیرا انسان که به حجابهای نفسانیه محجوب شد و خودبینی و خودخواهی بر او حکومت کرد، این خودبینی مبدأ شود که برای خود کمالات بسیاری ثابت کند، و از مبدأ کمالات غافل شود، و دیگران را کوچک شمارد - اگر چشم طمع مادّی پیش آنها نداشته باشد - و بزرگ شمارد اگر این طمع را به آنها داشته باشد، پس تکبّر کند بر زیردستان و تملّق گوید از اهل دنیا. پس همان فطرت

که مَرْکب سیرِ الی الله است و به واسطه آن برای حق و خلق تواضع کند، چون احتجاب برای آن رخ داد، مَرْکبِ سیر او، به سوی شیطان و طبیعت شود و به واسطه آن به مردم تکبّر کند و گاهی از آنها تملّق گوید.

مقصد 19 تُؤَدَه و ضد آن: تَسَرُّع
فصل اوّل: [تُؤَدَه و تَسَرُّع از صفات ظاهره و باطنه است]

«تُؤَده» چون هُمَزَه به معنی تثبّت در امر و به معنی رزانت و تأنّی و به معنی طمأنینه درحرکت، (572) و «تسرّع» در مقابل همه اینهاست. (573)

رزانت و تأنّی از صفات نفسانیه است که آثار آن در ظاهر نیز طمأنینه و ثقل در حرکت است. اگر رزانت و وقار در قلب حاصل شد، رزانت در رأی و عقاید نیز حاصل شود و از آن، رزانت در کردار و گفتار نیز حاصل آید؛ چنانکه شتابزدگی و تسرّع نیز از قلب سرایت به ظاهر کند. چنین نیست که جنود عقل و جهل اختصاص به صفات باطنه داشته باشد - چنانکه از تأمّل در حدیث شریف معلوم شود - بلکه جمیع خیرات از جنود عقل است، چه خیرات باطنه یا ظاهره؛ و جمیع شرور از جنود جهل است، چه شرور ظاهره یا باطنه.

اخلاق نفسانیه، ظهور حقایق و سرائر باطنیه روحیه است؛ چنانکه اعمال ظاهریه، ظهور ملکات و اخلاق نفسانیه است. از شدّت اتصال و وحدت مقامات نفسانیه، تمام احکام باطن به ظاهر و ظاهر به باطن سرایت کند. از این جهت در شریعت مطهَّره به حفظ ظاهر و صورت، خیلی اهمیت داده شده است، حتی در کیفیت نشستن و برخاستن و راه رفتن و گفتگو کردن

333

دستوراتی داده شده؛ زیرا از تمام اعمال ظاهریه، در نفس و روح ودیعه هایی گذاشته می شود که روح

به واسطه آنها تغییرات کلّی حاصل می کند. اگر انسان در راه رفتن شتابزدگی کند، در روح او نیز تولید شتابزدگی شود؛ چنانکه روح شتابزده نیز ظاهر را شتابزده کند. همین طور انسان اگر در اعمال ظاهریه، وقار و سکینه و طمأنینه را اِعمال کند - گرچه با تکلّف و به خودبندی - کم کم در باطن روح، این ملکه شریفه طمأنینه و تثبّت حاصل شود. این ملکه شریفه، مبدأ بسیاری از خیرات و کمالات است.

فصل دوم: [مقصود از تُؤَده و تَسرُّع]

ظاهر این است که مراد از «تُؤَدَه» در حدیث شریف - به مناسبت مقابله با «تسرّع» - تأنّی باشد، و آن عبارت از اعتدال قوّه غضب است که حدّ افراط آن تسرّع است.

شاید مراد از آن، تثبّت بود که آن نیز از اعتدال قوه غضب، و از فروع شجاعت است، و آن عبارت از آن است که نفس در تحمّل شدائد و پیش آمدهای گوناگون عالَم، خوددار باشد و بزودی از میدان در نرود، و سبک باری و سهل انگاری نکند، و خفّت و تندی به خرج ندهد، و این أعم است از پیش آمدهای اخلاقی و روحی یا پیش آمدهای طبیعی و جسمانی.

نفسی که دارای ثَبات باشد، از ناملایمات روحی از حوصله بیرون نرود، و در مقابل ناگوارها پا برجا بایستد، و از طمأنینه و ثَبات او کاسته نگردد و شاید آیه شریفه «فَاسْتَقِمْ کمَا اُمِرْتَ وَ مَنْ تَابَ مَعَک» (574) اشارت به این مقام نفس باشد.

البته تحصیل چنین روحی در جامعه، از مهمترین امور است، و در عین حال از مشکلترین کارهاست و از این جهت در روایت است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«سوره هود مرا پیر کرد برای این آیه» (575) و این آیه با آنکه در سوره شوری (576) نیز هست، اختصاص به سوره هود شاید برای ذیل آن باشد که می فرماید: «وَ مَنْ تَابَ مَعَک»؛ در سوره شوری این ذیل را ندارد. از این جهت که تحصیل استقامت در امت، امری است مشکل و سخت، آیه این سوره را ذکر فرمود.

334

بالجمله، ثَبات و پا برجا بودن در امور، اسباب پافشاری در معرکه های جنگی شود که انسان به واسطه ناملایمات و شدائد از جنگ روگردان نگردد، و در ذَبّ از نوامیس الهیه لغزش برای او رخ ندهد؛ چنانکه در ناملایماتِ روحیه نیز لغزش نکند و طمأنینه و ثَبات نفس را از دست ندهد.

به عکس، «تسرّع» یکی از ملکات ناهنجار است که انسان به واسطه آن در هیچ چیز قرار نگیرد، و بزودی سبک مغزی و تهی باری کند، نه در پیش آمدهای روحی خوددار باشد، و نه در شدائد جسمی پایدار. از این خُلق ناهنجار، مفاسد بسیار فردی و اجتماعی در مدینه فاضله رخ دهد. انسان اگر دارای چنین روحی باشد، چه بسا که به واسطه پیش آمدهای کوچکی خود را ببازد و از وظایف الهیه و روحانیه چشم پوشی کند و چه بسا که نفس و شیطان بر او غلبه و او را از راه حق منصرف کنند و ایمان او دستخوش آنان گردد، و شعار دینی و مذهبی و شرفی خود را یکسره از دست بدهد.

طمأنینه نفس و ثَبات قدم است که انسان را در مقابل حزب شیطان نگهداری کند، و بر لشکرهای جهل و شیطنت غلبه دهد.

طمأنینه نفس و ثَبات است که انسان

را بر قوّه غضب و شهوت چیره کند، و در پیشگاه آنها تسلیم نشود، بلکه تمام قوای باطنی و ظاهری را در تحت اطاعت روح درآورد.

ثَبات و پایداری است که انسان را در پیش آمدهای ناگوار عالم و فشارهای روحی و جسمی، چون سدّی آهنین پا برجا نگاه دارد، و نگذارد لغزش و سستی در انسان رخ دهد. حفظ قوّه ایمان و دین با طمأنینه نفس و سکونت روح، به آسانی میسّر است، و تا دَم آخرین، انسان را در مقابل بادهای تند عالم محفوظ کند.

طمأنینه نفس و ثَبات قدم، نگذارد اخلاق و اطوار اجانب و منافقین در انسان رخنه کند. انسان با ثَبات و طمأنینه نفس، خود یک ملّت واحده است که اگر سیلهای اخلاق زشت و بی دینی تمام مردم را ببرد، او چون کوه آهنین در مقابل همه چیز ایستادگی کند و از تنهایی وحشت نکند.

انسان با ثَبات و طمأنینه می تواند تمام وظایف فردی و اجتماعی را انجام دهد و در هیچ مرحله از زندگانی مادّی و روحانی برای او لغزشی و خطایی دست ندهد.

335

بزرگان دین با این قوه بزرگ روحانی در مقابل میلیونها جمعیتِ جاهلِ زشتخو قیام می کردند و به خود خیال لغزشی راه نمی دادند. این روح بزرگ در انبیاء عظام است که یک تنه در مقابل پندارهای جاهلانه یک جهان قیام و نهضت می کنند و از تنهایی خود و زیادی جمعیتهای مخالف هیچ خوف و وحشتی به خود راه ندهند و بر همه پندارهای بیخردانه چیره شوند و تمام عادات و اطوار جهانیان را پایمال کنند و آنها را به رنگ خود درآورند. این روح ثَبات با طمأنینه است که

جمعیتهای کم را در مقابل گروه های انبوه حفظ می کند، و بر ممالک بزرگِ عالَم با عِدّه و عُدّه معدود مسلّط و چیره می کند.

خدای تعالی در قرآن شریف به این قوّه طمأنینه و ثَبات، اهمیت شایان داده و فرموده: «بیست نفر اینان بر دویست نفر دیگران غالب و چیره می شوند» (577) و همین طور هم شد. (578)

فصل سوم: تأنّی و تثبُّت از جنود عقل و تسرّع از جنود جهل است

انسان به حسب فطرت اوّلیه که حق تعالی او را به آن مخمّر فرموده، عاشق کمال مطلق و متنفِّر از نقص است، و اگر توجه به نقص کند و مَحَبّت غیر کمال مطلق در او پیدا شود، از احتجاب فطرت است. از این جهت، توجه به خود و خودخواهی و پیروی از شهوات و مقاصد حیوانی و تبعیت از شیطانِ واهمه داخلی و شیطان بزرگ خارجی، برخلاف فطرت اولیه اوست و شک نیست که تمام عجله ها و شتابزدگیها و بی ثَباتیها و بی قراریها، از خوف نرسیدن به مآرب نفسانیه و لذّات و شهوات حیوانیه یا فقدان مقاصد حیوانی است.

قلبی که در آن نور توحید و معرفت کمال مطلق تابیده باشد، دارای طمأنینه و ثَبات و تأنّی و قرار است. دلی که نورانی به معرفت حق (جلَّ و عَلا) شده باشد، مجاری امور را به قدرت او می داند، و خود و جدِّیت و حرکت و سکون خود و همه موجودات را از او می داند، و زمام امر موجودات را به دست خود آنها نمی داند. چنین قلبی اضطراب و شتابزدگی و بی قراری ندارد.

به عکس، دلی که از معرفت محتَجِب و در حجابهای خودبینی و شهوات و لذّات حیوانی

336

اَندر است، از فوت لذّات حیوانی خوفناک است. چنین شخصی طمأنینه قلب

را از دست داده و در کارها با عجله و شتابزدگی اقدام کند.

اولیاء خدا نظرشان به دعا انقطاع به حق تعالی است، و او و مذاکره و خلوت با او را وسیله خودپرستی و خودخواهی نمی کنند؛ بلکه هر چه بخواهند برای آن است که بابِ مراوده با دوست را مفتوح کنند. «در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد» (579). ما اسیران نفس و شهوت، خدا را برای خرما می خواهیم، و دوست مطلق را فدای لذّات نفسانیه می کنیم و این از بزرگترین خطاهاست که اگر دل ما حظّی از معرفت داشت و جلوه ای از مَحَبّت در آن حاصل بود، باید از خجلت بمیریم، و سرِ شرمساری را تا قیامت به زیر افکنیم. آنان اگر چیزی بخواهند، چون کرامت دوست است، می خواهند. ببین محبّ حقیقی علی بن أبی طالب (سلام الله علیه) چه می گوید:

فَهَبْنِی یا إلهِی وَ سَیدی وَ مَوْلای وَ رَبِّی، صَبَرْتُ عَلی عَذابِک فَکیفَ أصْبِرُ عَلی فِراقِک. وَهَبْنِی یا إلهی، صَبَرْتُ عَلی حَرِّ نارِک فَکیفَ أصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إلی کرامَتِک. (580)

علی بن أبی طالب، سر حلقه عشّاق خدا، بهشت را برای بهشت نمی خواهد؛ چون دار کرامت است می خواهد. ما بیچاره ها هر چه می خواهیم برای خود می خواهیم؛ خدا را هم برای خود می خواهیم. عشّاق جمال ازل، هر چه می خواهند برای دوست می خواهند؛ بهشت را هم چون دار کرامت است می خواهند، نه چون جای خورد و خوراک حیوانی [است]. ما حیوانات، چراگاه بهشت و مراتع آن را می خواهیم و در بهشت هم بیش از آن مقامی نداریم. آنان بهشت و هر چه هست [را] برای دوست می خواهند، و همه چیز را وسیله برای دوست و

معرفت و انقطاع به کوی او قرار می دهند.

بار الها! ما را از این غفلت و خودخواهی نجات ده، و دل ما را از این اسارت به شهوات و انغمار در لذّات بیرون آور.

پروردگارا! حجاب خودخواهی و خودبینی، ما را از وصول به بارگاه تو باز داشته و دل ما را از محبوبِ مطلق منصرف نموده، تو خود این حجاب را به دست قدرت خود بردار.

337

مقصد 20 حلم و ضد آن: سَفَه
فصل اوّل: [معنی حلم و سفه]

حلم از شعب اعتدال قوّه غضب است و آن عبارت از ملکه ای است که نفس را به واسطه آن طمأنینه حاصل شود که بزودی و بی موقع، هیجانِ قوّه غضب او نشود، و اگر برخلاف میل نفسانی او چیزی رخ دهد و به او مکروه یا ناگواری رسد، از حوصله بیرون نرود و گسیخته لجام نشود.

در مقابل آن «سَفَهْ» به فتح فاء است از سَفِهَ از باب عَلِمَ یعلَم؛ «یقال: سَفِهَ الرجل؛ أی عدم حلمُهْ، و سَفَّهَ الجهلُ حلمَه؛ أی أطاشَه و أخَفَّهُ». (581) طَیش و خِفّت و سبکی، در مقابل آن سکونت و بردباری است و آن ملکه ای است که به واسطه آن، نفس از حوصله بیرون رود و با ناملایمات سازگار نباشد، و بدون میزان و از روی جهالت افسار گسیخته شود، و غضبش به جوش آید و خوددار نباشد، و این از شعبِ افراط قوّه غضب است. شاید سفاهت، در اصل، همان سبک مغزی و جهالت و خفّت عقل باشد. چون کسی که متمکن از حفظ قوّه غضبیه نیست جاهل و سبک مغز و خفیف العقل است، از خلاف حلم به سفاهت تعبیر شده است؛ نه آنکه جوهراً معنای سَفَه ضد حلم باشد. این گرچه مخالف ظاهر

قول لغویین است، لکن موافق اعتبار و ریشه لغت است. در هر صورت در مقصد ما مدخلیتی ندارد.

فصل دوم: [ثمرات قوّه غضبیه]

قوّه غضبیه اگر تحت تصرف عقل و شرع تربیت شود، یکی از بزرگترین نعتمهای الهی و بالاترین کمک کارها به راه سعادت است، و با قوّه غضب حفظ نظام جهان و حفظ بقای شخص و نوع شود، و مدخلیتی بزرگ در تشکیل مدینه فاضله دارد. با این قوّه شریفه انسان و حیوان حفظ بقاء خود و نوع خود، و از ناملایمات طبیعت دفاع کند و خود را از زوال و فنا نجات دهد. اگر این قوّه در انسان نبود، از بسیاری از کمالات و ترقّیات باز می ماند و حفظ

338

نظام عائله نمی کرد و از مدینه فاضله ذبّ نمی نمود.

حکما و دانشمندان برای خروج از حدّ نقص و تفریط آن، دستوراتی داده و خود برای تهییج آن به کارهایی فوق العاده اقدام می کردند؛ چنانکه از بعضی معروف است که برای خروج از تفریط آن، در مواقعِ خوفناک می رفت و نفس را در مخاطرات می انداخت، و در موقع تلاطم کشتی سوار آن می شد تا آنکه خوف و سستی را از نفس دور کند (582). گرچه این نحو معالجات، زیاده روی و افراط است، لکن اصل علاج برای بیدار کردن قوّه غضب در صورت سستی و فتور آن لازم است؛ زیرا از سستی آن خلل عظیم بر نظام جمعیت و حکومت مدینه فاضله لازم آید، و خطرهای بزرگ بر زندگانی فردی و اجتماعی رخ دهد، و عیبهای بزرگ مترتّب بر خُمود این قوّه شریفه شود؛ از قبیل ضعف و سستی و تنبلی، طمع و کم صبری و قِلّت ثَبات و فرار از

جنگ و فرو نشستن از اقدام در موقع ضرورت، و ترک نمودن امر به معروف و نهی از منکر، و تن در دادن به ننگ و عار و ذلّت و مسکنت.

خداوند عالم این قوّه شریفه را در انسان، عبث و بیهوده خلق نفرموده، آن را سرمایه سعادت دنیا و سرافرازی و بزرگی قرار داده، و سرچشمه سعادتهای آن جهان مقرّر داشته.

فرو نشستن از اقدام و سستی نمودن از امر به معروف و نهی از منکر و جلوگیری ننمودن از ظلم ستمکاران، حلم نیست، بلکه خمود است که یکی از ملکات رذیله و صفات ناهنجار است.

خدای تعالی در آیات شریفه از مؤمنین به «أشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ» (583) تعبیر فرموده، و مجاهدین و شجاعان در معرکه جنگها را بر بازنشستگان تفضیل داده، و درجات آنها را در پیشگاه عظمت خود بزرگ شمرده (584)، و از پافشاری در میدان جنگها قدر دانی فرموده، و آنها را به اقدام در معرکه ها و پیشرفت در جنگها تحریص و ترغیب فرموده (585). تمام اینها در سایه قوّه شریفه غضب انجام گیرد، و با خُمود و سستی آن، انسان از تمام این فضایل محروم شود، و به ذلّت و خواری و پستی و اسارت تن در دهد، و از وظایف انسانی و دینی باز نشیند. از این

339

جهت، اگر در کسی این قوه خامد و خاموش باشد، باید به معالجه آن پردازد و علاج علمی و عملی آن کند تا نفس در حال اعتدال درآید.

فصل سوم: [خطر انحراف قوّه غضبیه]

زیاده روی و افراط در غضب که بیشتر مردم به آن دچارند، و در این حدیث شریف از آن تعبیر به «سَفَه» شده است، از رذائل

اخلاق و ذمائم اوصاف است که انسان را به هلاکت می کشاند، و چه بسا که مایه شقاوت دنیا و آخرت انسان گردد.

چه بسا که این قوه که چون سگ عَقُور است، در حال شدّت، اختیار را از دست انسان بگیرد و سرکشی آغاز کند و انسان را به هتک نوامیس محترمه و قتل نفوس مؤمنین وادار کند و چه بسا که ظلمت آن، نور ایمان را خاموش کند و این آتش افروخته شده، تمام عقاید حقّه و انوار معرفت و ایمان را بسوزاند، و مبدأ هزاران جهالت و سفاهت شود که در تمام عمر، انسان نتواند جبران کند.

خطر این قوّه از سایر قُوا بیشتر است؛ زیرا این قوّه با سرعت برق گاهی کارهای بزرگ خانمان سوز کند، و با یک دقیقه انسان را از تمام هستی و سعادت دنیا و آخرت ساقط کند.

اگر صورت غضب در نفس تمکن پیدا کند و ملکه باطنه انسان گردد و حُکمِ مملکت در تحت تصرّف نفس سَبُعی درآید، در عالم برزخ و قیامت، انسان به صورت سَبُع محشور شود و ناچار سبع برزخی و ملکوتی با سباع مُلکی و دنیایی فرق بسیار دارد؛ چنانکه سبعیت انسان نیز با سبعیتهای دیگر حیوانات بسیار فرق دارد. در حدیث است که پیغمبر فرمود: «بعضی از مردم به صورتهایی محشور شوند که میمونها و خنزیرها پیش آنها نیکوست» (586)؛ چنانکه انسان در افق کمال و جمال در صف اعلای وجود واقع است و هیچ یک از موجودات، هم ترازوی او نیستند. در جانب نقص و زشتی و اتّصاف به صفات رذیله نیز، هیچ یک از موجودات هم ترازوی او نیستند؛ چنانکه خداوند درباره

او فرموده: «اُولئِک کالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ» (587)، و

340

درباره قلوب آنها فرموده است: «فَهِی کالْحِجَارَهِ أوْ أشَدُّ قَسْوَهً» (588). از این رذیله و مَلَکه خبیثه چه بسا شود که فسادهای دیگر نیز بروز کند.

پس بر انسان بیدار که ایمان به عالم آخرت دارد، لازم است که با هر حیله و ریاضتی است، خود را علاج کند و از این رذیله خبیثه قلب را پاک و پاکیزه کند که اگر با این ملکه - خدای نخواسته - از این عالم بیرون رود، تا شفاعت شافعین نصیب او شود، در سختیها و فشارها و آتشها و عقابهایی خواهد واقع شد که ممکن است به قدر طول عمر دنیا طولانی شود تا ممکن شود در تحت شفاعت واقع شود؛ زیرا شفاعت در آن عالم امری جزافی نیست، و از روی تناسب بین شافع و مشفوع له است.

از این جهت، کسانی که از نور توحید و ولایت بی بهره اند، ممکن نیست به نور شفاعت نائل شوند. اهل معاصی نیز اگر کدورت معاصی آنها را زیاد فرا گرفته باشد، ممکن است پس از مدّتهای مدید به شفاعت نایل شوند.

از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است: «من ذخیره کردم شفاعت خود را برای اهل گناهان کبیره». (589) شیخ عارف کامل، شاه آبادی (دام ظلّه) می فرمود: «این تعبیر به «ذخیره» برای آن است که شفاعت آخرین وسیله است، و ممکن است پس از زمانهای زیاد توسّل به آن وسیله شود؛ چنانکه ذخیره را در وقت بیچارگی و در آخر امر مورد استفاده قرار می دهند».

اگر این مطلب را احتمال هم دهیم، برای ما کفایت می کند که از این خواب

غفلت و غرور شیطانی برخیزیم و به فکر اصلاح نفس برآییم و خود را با انوار اطاعت و مودّت اولیا علیهم السلام متناسب با آنها کنیم تا مورد شفاعت آنها شویم، و نور شفاعت آنها با نورانیت اطاعت ما شَفْع شود.

فصل چهارم: علاج اساسی سفه به علاج اسباب آن

آنها بسیار است که ما اکتفا می کنیم به یکی از مهمّات آنکه سِمَت اساس و بنیان سایر اسباب را دارد.

341

یکی از مهمّات اسباب مهیجه آن، مزاحمت نمودن با یکی از مطلوبات نفسانیه است؛ چنانکه سگها چون اجتماع کنند بر سر یک جیفه مُرداری، چون مزاحمت در پیش آید، غضب آنها فوران کند و جنگ و جنجال بر پا شود. از این جهت، اُسّ اساس و اُمّ الأمراض را باید حبّ دنیا که رأس تمام خطیئات است، دانست و چون حبِّ دنیا در دل متمکن شد، به مجرّد آنکه با یکی از شؤون دُنیاوی مزاحمتی حاصل شد، قوّه غضب فوران کند و عنان اختیار را از دست بگیرد و انسان را از جاده شریعت و عقل خارج کند.

پس علاج اساسی این قوّه به قلع مادّه آن حبّ دنیاست و اگر انسان نفس را از این حبّ تطهیر کند به شؤون دنیایی سهل انگاری کند و از فقدان جاه و مال و منصب و ریاست، طمأنینه را از دست ندهد، و حقیقت حلم و بردباری و طمأنینه در انسان پیدا شود، و قرار و ثَبات نفس روز افزون شود.

برای قلع این مادّه - که مایه تمام مفاسد است - انسان هر چه ریاضت بکشد، بجا و بموقع است و برای قلع آن، تفکر در احوال گذشتگان و تفکر در قصص قرآنیه بهترین علاج است. عبرت گرفتن

از احوال اشخاصی که دارای سلطنتها و عظمتها و مال و منالها بودند، و استفاده از آنها در چند روز محدود کرده و برای مدتهای غیر متناهی حسرت آن را به گور بردند، و وزْر و وبال آن شامل حالشان شد، برای انسانِ بیدار بهترین سرمشق است.

انسانِ عاقل باید مقدار زندگانی خود را در دنیا و احتیاج خود را به ساز و برگ آن با مقدار زندگانی خود در آخرت و احتیاج به ساز و برگ آنجا مقایسه کند. آنگاه جدّیت خود را در تحصیل ساز و برگ این زندگانی و آن زندگانی، تجزیه کند؛ ببیند باید برای صد سالِ فرضی چه مقدار تهیه کند، و برای زندگانی ابدی - که آخر ندارد - چه اندازه تهیه کند، آنگاه ببیند که در آن عالم با چه حسرتها و ندامتها مواجه می شود؛ «وَ الْعَصْرِ * إنَّ الإنْسانَ لَفِی خُسْرٍ» (590).

به خدا قسم که انسان خسارتش به قدری است که اگر اطّلاع بر آن حقیقتاً پیدا کند، آرام و قرار نخواهد گرفت. تمام سرمایه های سعادت خود را از دست داده سهل است، در راه تحصیل شقاوت خرج نموده و با عرق جبین و کدّ یمین برای خود، جهنّم و آتش تهیه کرده.

342

برای احتیاج چند ساله به زندگانی دنیا، تمام اوقات خود را که باید صرف تحصیل زندگانی ابدی کند، از دست داده و دلبستگی به جایی پیدا کرده که پس از چند روزی از دست خواهد داد، و به جز حسرت و ندامت چیزی عایدش نشود.

خلیل آسا درِ علم الیقین زن

ندای لا أُحِبُّ الْآفِلین زن

انسان اگر قدری در حال اولیا علیهم السلام که معلّمین عملی بشر هستند،

دقت کند، در می یابد خسران خود را.

خدایا! ما در خوابیم. تو خود، ما را از این خواب گران برانگیز، و چشم ما را به راه راست بینا کن، و دل ما را از این دارالغرور منسلخ کن، و [چشم] ما را از غیر خودت کور کن، و به جمال جمیل خود دل ما را روشنی ده؛ إنَّک ذُوفَضْلٍ عَظِیمٍ.

فصل پنجم: تحصیل ملکه حلم

انسان مادامی که در دنیاست، به واسطه آنکه تحت تغیرات و تصرّفات واقع است، تبدیل هر ملکه ای به ملکه ای می تواند بکند و اینکه می گویند: «فلان خُلق، فطری و جبلّی است و قابل تغییر نیست» کلامی است بی اساس، و پایه علمی ندارد.

این مطلب، علاوه بر آنکه برهانی است و وجدانی، شاهد بزرگش آن است که در شریعت مطهّره، تمام اخلاق فاسده مورد نهی واقع شده است و برای علاج آنها دستور داده شده، و تمام اخلاق حسنه مورد امر است و برای تحصیل آنها نیز دستور رسیده است. پس انسان مادامی که حیات دنیاوی را از دست نداده، باید قدر آن را بداند و در تحصیل ملکات فاضله کوشش کند و با هر ریاضتی است، پس از قلع ملکات خبیثه از نفس، در تحصیل مقابلات آنها که جنود عقل و رحمان است، باید جان فشانی کند و نباید به نداشتن اخلاق فاسده قانع شود؛ زیرا قلع مادّه فساد مقدّمه برای اصلاح و تکمیل نفس است.

آنچه بیشتر مورد نظر است حصول کمالات روحانیه است که مایه سعادت انسانی و مقدمه کمالِ تامِّ توحیدی است؛ چنانکه تقوا نیز منظور استقلالی نیست و مَثَل تخلیه نفس از ملکات خبیثه، مَثَل تقواست اگر مرتبه عملی تقوا را ملحوظ داریم. همان

طور که تقوا برای تنزیه از تَلویث است و این تنزیه مقدّمه تکمیل عمل است، همان طور تنزیه از ملکات خبیثه

343

که یک مرتبه از تقواست در صورتی که معنای عام او را ملحوظ داریم - مقدّمه ملکات حسنه فاضله است؛ چنانکه مرتبه کامله از تقوا - که ترک غیر حق است و تنزیه از شرک به تمام معانی آن - مقدّمه حصولِ توحید و اقبال به حق است.

تمام اساس شرایع حقّه، بر طبق دو فطرت الهیه است: یکی اصلی استقلالی و آن فطرتِ عشق به کمال مطلق است که اساس خداخواهی است، و دیگری تبعی استظلالی که آن فطرتِ تنفّر از نقص است که اساس تنزّه و تقواست به معنی عامّ شامل آن و تمام احکام شرایع، چه احکام قالبی و چه احکام قلبی بر این دو اصل محکم الهی بنا نهاده شده است.

باید دانست که به واسطه شدَّت اتصال بین مُلک بدن و روح، تمام آثار ظاهریه در روح، و آثار معنویه در ملک بدن سرایت می کند. پس اگر کسی در حرکات و سکنات مواظبت کند که با سکونت و آرامش و در اعمال صوریه مانند اشخاص حلیم رفتار کند، کم کم این نقشه ظاهر به روح سرایت کند و روح از آن متأثر شود. نیز اگر مدّتی کظم غیظ کند و حلم را به خود ببندد، ناچار این تحلّم به حلم منتهی شود و همین امرِ تکلّفی زوری امرِ عادی نفس شود و اگر مدتی خود را به این امر وادار و مواظبت کامل کند و مراقبت صحیح نماید، نتیجه مطلوبه البته حاصل شود و در آثار شریفه اهل بیت وحی علیهم السلام

این علاج مذکور است. مولای متَّقیان علیه السلام فرمود: «اگر نمی باشی حلیم، پس حلم را به خود ببند؛ زیرا کم است که کسی خود را شبیه به قومی کند مگر آنکه امید است از آنان شود». (591) از حضرت صادق علیه السلام نیز روایت است که: «اگر حلیم نیستی، تحلّم کن». (592)

فصل ششم: فضایل حلم از طریق منقول

فضایل حلم به حسب عقل، معلوم و ثابت است، و آثارِ شریفه مترتّبه بر آن بر کسی که صاحب عقل سلیم است پوشیده نیست و کفایت کند در فضل آن، آنکه خدای تعالی در قرآن

344

شریف، خود را به حلم معرفی فرموده: «إنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُورَاً» (593)، «وَ کانَ اللّهُ عَلِیماً حَلِیماً» (594).

نیز خدای تعالی حضرت ابراهیم را - که از اعاظم کمَّل دارِ وجود است - توصیف به حلم فرموده است: «إنَّ إبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أوَّاهٌ مُنِیبٌ» (595) و حضرت اسماعیل ذبیح الله را نیز: «فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ» (596)، در مقام بشارت به حضرت ابراهیم می فرماید: «بشارت دادیم او را به پسر بردبار» و از میانه تمام اوصاف کمال، این صفت را انتخاب فرموده، و این از غایت عنایت ابراهیم خلیل به این صفت کمال بوده است، یا عنایت حق تعالی، یا هر دو. در هر صورت، برجستگی این ملکه شریفه را ثابت می کند.

در روایات شریفه از این خُلق شریف مدح شایان شده. حضرت باقر العلوم علیه السلام می فرماید: «رسول خدا گفت: همانا خدا دوست می دارد با حیاء حلیم عفیفِ بسیار با عفَّت را» (597)، و پیش اهل مَحَبّت و معرفت، این مدح، بالاترین مدحهاست؛ زیرا نزد آنان مَحَبّت الهی با هیچ چیز مقایسه نشود و هیچ چیز موازنه با آن نکند و از

شیخ بهایی رحمه الله منقول است:

خداوند کسی را که دوست دارد، از لقاء خود محروم نکند و او را به وصال خود برساند و این خاصیت بس است برای خُلق شریف؛ برای کسانی که اهل معرفت و دل بیدارند.

پیغمبر در جمله وصیتی که به امیرالمؤمنین می کرد، فرمود:

یا علی! آیا خبر بدهم به شما به شبیه ترین شما به من در خُلق؟ گفت: بلی یا رسول اللَّه! فرمود: «نیکوترین شما در خلق، و بزرگترین شما در حلم، و نیکوکارترین شما به خویشاوندانش، و با انصاف ترین شما درباره خودش» (598)

و در این باب، روایات بسیار است. (599)

مقصد 21 صَمت و ضد آن: هَذَر
فصل اوّل: [فوائد صمت]

«صَمت» عبارت از سکوت است، لکن در اینجا مقصود سکوت مطلق نیست؛ زیرا سکوت مطلق از جنود عقل نیست و افضل از کلام نیست، بلکه کلام در موقع خود افضل از سکوت است؛ زیرا به کلام، نشر معارف و حقایق دینیه و بسط معالم و آداب شریعت شود، و خدای تعالی متّصف به تکلّم است و از اوصاف جمیله او «متکلّم» است. از این جهت، در مقابل صمت در این روایت تکلّم را قرار نداده، بلکه هَذَر - به فتحتین - را، که عبارت از هذیان و تکلّم به چیزهای بی معنی لاطائل است، قرار داده.

پس، آنچه از جنود عقل و در شرع و عقل مورد تحسین است، سکوت از هذیان و هَذَر است. البته این سکوت و حفظِ زبان از لغو و باطل، از فضایل و کمالات انسانی است؛ بلکه اختیار زبان را داشتن و این مار سرکش را در تحت اختیار درآوردن از بزرگترین هنرمندی هاست که کمتر کسی می تواند به آن موفق شود، و اگر کسی

دارای چنین قدرتی شد، از آفات و خطرات بسیاری محفوظ ماند؛ زیرا زبان دارای آفات و خطرات بسیاری است؛ بعضی برای آن قریب بیست آفت ذکر کردند (600) و شاید از آن هم بیشتر باشد.

بالجمله، کلام با آنکه از کمالات وجود است، و تکلُّم منشأ کمالات بسیاری است - که بدون آن باب معارف مسدود می شد، و خدای تعالی در قرآن کریم مدح شایان از آن فرموده: «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ القُرْءَانَ * خَلَقَ الإنْسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَیانَ» (601)؛ تعلیم بیان را در این آیه، مقدّم بر تمام نعمتها داشته در مقام امتنان بر نوع انسانی - با این وصف، چون اطمینان از سلامت آفات آن نمی شود پیدا کرد، و در تحت اختیار آوردن زبان از مشکلترین امور است، سکوت و صمت بر آن ترجیح دارد.

و اهل ریاضت سکوت را بر خود حتم می داشتند؛ چنانکه خلوت را نیز اهمیت می دادند برای همین نکته. با آنکه در معاشرات با اهل معرفت و دانشمندان و اهل حال و ریاضت،

346

فوائد بیشمار و عوائد بسیار، و در اعتزال حرمان از معارف و علوم بسیار است، و خدمت به خلق - که از افضل طاعات و قربات است - نوعاً با معاشرات دست دهد؛ لکن چون آفات معاشرت بسیار است و انسان نمی تواند نوعاً خود را از آن حفظ کند، مشایخ اهل ریاضت اعتزال را ترجیح دهند بر عشرت.

و حق آن است که انسان در اوائل امر که اشتغال به تعلّم و استفاده دارد، باید معاشرت با دانشمندان و فضلا کند، ولی با شرایط عشرت و مطالعه در احوال و اخلاق معاشرین و در بدایات سیر و سلوک و اواسط و

اوائلِ نهایات نیز از خدمت مشایخ و بزرگان اهل حال استفاده کند، پس ناچارِ به عشرت است.

و چون به نهایات رسید، باید مدتی به حال خود پردازد، و اشتغال به حق و ذکر حق پیدا کند. اگر در این اوقات، «خلوت با حق» با «عشرت» جمع نشود، باید اعتزال کند تا کمال لایق از ملکوت اعلا بر او افاضه شود و چون حال طمأنینه و استقرار و استقامت در خود دید و از حالات نفسانیه و وساوس ابلیسیه مطمئن شد، برای ارشاد و تعلیم و تربیت بندگان خدا و خدمت به نوع، به خلطه پردازد، و خود را آماده کند که تا می تواند از خدمت به بندگان خدا باز ننشیند.

همین طور این دستور کلّی است برای صمت و سکوت و تکلّم و ارشاد، که در اوائل امر که خود متعلّم است، باید به بحث و درس و تعلّم اشتغال پیدا کند، و فقط از کلمات و اقوال لغو و باطل خودداری کند و چون کامل شد، به تفکر و تدبّر اشتغال پیدا کند، و زبان از کلام به غیر ذکر خدا و آنچه مربوط به اوست بربندد تا افاضات ملکوتی بر قلب او سرشار شود و چون وجود او حقّانی شد، و از گفتار و اقوال خود مطمئن شد، به سخن آید و به تربیت و تعلیم و دستگیری مردمان برخیزد، و لحظه ای از خدمت آنان ننشیند تا خدای تعالی از او راضی شود، و در شمار بندگان مربّی او را قرار دهد و اگر نقصی در این میان داشته باشد، به واسطه این خدمت، جبران کند.

فصل دوم: زیانهای هذر، هذیان، باطل، لغو، و سخنان بیهوده بی فائده

مکرّر ذکر شد که رابطه بین روح و

باطن ملکوتی با ظاهر و قوای مُلکی نفس، به قدری

347

است که هر یک از ظاهر و باطن، متأثر از آثار دیگر شود، و کمال و نقص و صحّت و فساد هر یک سریان به دیگری نماید.

چنانکه روح سالم کامل، سلامت و کمال خود را از روزنه های قوای مُلکی نمایش دهد مانند کوزه که آب صاف گوارای خود را از منافذ خود که روابط بین ظاهر و باطن است بیرون دهد «قُلْ کلٌّ یعْمَلُ عَلی شَاکلَتِهِ» (602) و همین طور روح علیل ناقص - که تیره بختی و پریشان روزگاری بر چهره او چیره شده و تحت تصرف شیطان، سعادت و کمال فطری را از دست داده و به انواع احتجابات مُحتَجَب شده - از منافذ قوای خود، که روابط ملکوت و مُلک است رنگ خود را که «صبغه الشیطان» در مقابل «صبغه الله» است بیرون دهد، و ظاهر قوای ملکیه را به شکل و شاکله خود درآورد، چون کوزه که آب تلخ و شور و ناگوار را از باطن خود به توسط منافذ ظاهر کند.

و نادر اتفاق افتد که نفس قوّه ماسکه روحانیش قوی و بنیه خودداری روحش شدید باشد، و نگذارد کسی بر اسرار روحش مطلع شود. این خودداری و حفظ، چون قَسْری و بر خلاف طبیعت است، ناچار روزی منقطع شود، یا در دنیا در اوقاتی که نفس از حال طبیعی بیرون رود؛ یا به شدّت غضب یا به غلبه شهوت.

و اگر در دنیا به واسطه اتّفاق یا شدّت قوّت ماسکه، اخلاق روحی را بروز ندهد، در آخرت - که روزِ بروز حقایق و کشف سرائر است - قدرت نفْس بر ماسکه که

قَسْری بود، غلبه کند، و ناچار آنچه در باطن است ظاهر، و آنچه در سرّ است علن شود: «یوْمَ یکشَفُ عَنْ سَاقٍ» (603)؛ «یوْمَ تُبْلَی السَّرَائِرُ» (604). دیگر در آنجا خودداری و امساک از اظهار، ممکن نیست. آنجا تمام روحیات ظاهر و تمام سرائر علنی گردد. هم خوبیها ظاهر و هویدا شود، و هم بدیها و صُوَر و اَشکال ملکوتی برای انواع ملکوتیین صورت گیرد، و تناسخ ملکوتی که در دنیا واقع شده بود و طبیعت از آن تعصّی می کرد، در آنجا واقعش ظاهر شود.

تا اینجا راجع به احکام سرایت باطن و سرّ، به ظاهر و علن بود.

348

نیز به واسطه همین رابطه بین روح و قوای ظاهره، اعمال و اطوار ظاهره، در روح آثار بسیار روشن به ودیعه نهد و به واسطه اعمال خوب و بد و زشت و زیبا، ملکات حسنه و فاضله و ملکات سیئه و خبیثه پیدا شود و سرّ تکرار اذکار و اعمال صالحه، یکی برای حصول ملکات فاضله است در روح و ملکوت که با تکرار عمل و ذکر و فکر حاصل شود.

و چون اعمال قبیحه و سیئه شدید التأثیر در نفس است - به واسطه آنکه نوعاً مطابق لذّت و شهوت است و از روی حضور قلب و توجّه نفس به جا می آید - در شرایع الهیه از آنها شدیداً جلوگیری شده، و ترک جمیع افراد طبیعت را خواسته اند. لکن در اعمال حسنه و حسناتِ اذکار و اعمال، نوعاً به اتیان یک فرد یا چند فرد قانع نشده و تکرار آن را خواسته اند؛ چون تأثیر آنها در روح خیلی بطیء و کم است و چون مخالف شهوات و

لذّات نفسانی است، نوعاً از روی بی رغبتی و ادبار نفس به جا آید، و حضور قلب و اقبال روح در آنها نیست. پس آثار آنها بسیار کم شود در روح و باطن، و ملکوت نفس از آنها خیلی کم متأثر شود و برای اثر بخشیدن آنها در روح، آداب و شرایطی مقرّر شده که ما بعضی از آنها را در «آداب الصلات» شرح دادیم. (605)

تا اینجا که شرح داده شد، از وجهه عمومی افعال حسنه و سیئه و آثار آنها بود.

امّا در خصوص سخنان لغو بیهوده و کلمات زشت ناشایسته نیز باید دانست که آنها بسیار مضرّ به حال روح است: نفس را از صفا و صلاح و سلامت و وقار و طمأنینه و سکونت ساقط کند، جِلافت و کدورت و قساوت و غفلت و ادبار آورد، ذکر خدا را از نظر بیندازد، حلاوت عبادت و ذکر الله را از ذائقه روح ببرد، ایمان را ضعیف و ناچیز کند، دل را بمیراند، لغزش از آن زیاد شود، پشیمانی بسیار بارآورد، کدورت بین دوستان و دشمنی بین مردم ایجاد، و مردم را به انسان بدبین کند و او را از نظر آنان بیندازد و اطمینان و وثوق از او ساقط شود. اینها در صورتی است که بر کلام او مترتّب نشود معصیتهای گوناگون لسانی و خیلی کم اتفاق افتد که از معاصی محفوظ ماند و به همان لغو و بیهوده تا آخر به سر برد. از این جهت درباره سکوت و صمت سفارش بسیار شده است.

فصل سوم: فضایل صمت و عیوب هَذَر از طریق نقل اخبار شریفه در این باب بقدری زیاد است که در این مختصر نگنجد، و ما به ذکر چند حدیث قناعت می کنیم:

پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

ای ابوذر! گفتار خوب بهتر است از سکوت، و سکوت بهتر است

از گفتار شرّ. ای ابوذر! واگذار کلام زیادی را، و بس است تو را از سخن آنچه تو را به حاجتت برساند. ای ابوذر! کفایت می کند در دروغ گویی مرد، اینکه هر چه شنید نقل کند. ای ابوذر! همانا هیچ چیز بیشتر از زبان، استحقاق زندان طولانی ندارد. ای ابوذر! خداوند نزد زبان هر گوینده ایست. پس از خدا بترسد انسان و بداند چه می گوید. (606)

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده:

کسی که کلامش زیاد شد، خطایش زیاد شود و کسی که خطایش زیاد شد، حیایش کم شود و کسی که حیایش کم شد، وَرَعش کم شود و کسی که وَرَعش کم شد، قلبش می میرد و کسی که قلبش مرد، داخل آتش شود. (607)

و فرمود: «وقتی که عقل کامل شود کلام کم شود». (608) و در وصایای آن جناب است:

خلق نکرده خداوند (عزَّ و جلَّ) چیزی را نیکوتر از کلام، و نه چیزی را زشت تر از کلام. به واسطه کلام سفید شود روها، و به واسطه کلام سیاه شود روها.

بدان که کلام در بند توست تا سخن نگفتی؛ و چون تکلّم کردی، تو در بند او می روی. پس حفظ و مستور کن زبان خود را، چنانکه حفظ می کنی طلا و پول خود را. همانا زبان، سگ عَقُور است؛ اگر او را رها کنی، زخم می زند. چه بسا کلمه ای که سلب نعمت کند! و کسی که لجام خود را رها کند می کشاند او را به سوی هر کراهت و فضیحتی. پس از آن خلاصی ندارد در روزگار مگر با غضب خدا و ملامت مردم. (609)

350

نیز از آن حضرت منقول است: «کسی که حفظ کند زبان خود را،

ستر کند خدا عورت او را». (610) و از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است: «زیاد سخن نگویید به غیر ذکر خدا؛ زیرا کلام به غیر ذکر خدا قساوت قلب می آورد. همانا دورترین مردم از خدا قلب با قساوت است». (611)

فصل چهارم: صمت از جنود عقل و هذر و هذیان از جنود جهل است

انسان دارای دو فطرت است: یکی اصلی و آن فطرت عشق به کمال مطلق است و دیگر تبعی، و آن فطرت تنفّر از نقص است و آنچه او را اعانت کند در این دو مقصد، از لوازم فطرت و از تبعات آن است.

پس چون سکوت از باطل و لغو و خودداری از هذیان و هَذَر اعانت کند او را بر تفکر و اشتغال به باطن و تصفیه از کدورات، و او را به مبدأ کمال - که مورد عشق فطرت است - نزدیک کند، و خار طریق را از میان بردارد، از این جهت «صمت» از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل و رحمان است.

هذیان و هَذَر و لغو و باطل که انسان را از کمال مطلق دور کند و به طبیعت و احکام آن نزدیک کند، مورد تنفّر فطرت است، و واسطه احتجاب آن از مبدأ کمال است و چون نفس از فطرت اصلیه خود محتجِب شود، و به طبیعت و آمال آن پیوسته گردد، حبّ کاذب پیدا کند به لغو و باطل، چون اشتهاء کاذبی که مریض به طعام مضرّ پیدا کند و چون از احتجاب بیرون آید می فهمد که آنچه مورد علاقه طبیعیه در این حال بوده، مورد تنفّر فطرت است، و آنچه از ذکر و فکر و صمت و خلوت مورد تنفّر بوده، محبوب فطرت است.

مقصد 22 استسلام و ضدّ آن: استکبار
فصل اوّل: [معنی استسلام و استکبار]

«استسلام» اظهار طاعت نمودن و انقیاد و اطاعت کردن از حق و حقیقت و «استکبار» تَمرُّد و نافرمانی و سرکشی و کبریا کردن است. (612)

351

قلب انسانی چون سلامت از آفات و عیوب باشد، حق را به فطرت سالمه خود دریابد و پس از دریافت

کردن آن برای آن تسلیم شود و چون تسلیم شد در اعمال صوریه قالبیه انقیاد کند. پس از قلب سالم تسلیم حاصل شود و از تسلیم قلبی انقیاد صوری، و این «استسلام» است.

چنانکه قلب اگر معیوب و آفت خودبینی و خودخواهی در آن متمکن شود، کبر در آن حاصل شود و آن حالتی است نفسانیه که حالت بزرگ دیدن و بالاتر دیدن خود از دیگران است و اگر بر طبق این حالت نفسانیه رفتار کند و در ظاهر بزرگی فروشد بر بندگان خدا، گویند: تکبّر کرد و اگر از روی این کبریاء نفسانی نافرمانی و سرکشی کند، گویند: استکبار نمود. پس استکبار نافرمانی و سرکشی حاصل از کبر است، و آن در مقابل استسلام است که انقیاد صوری از روی تسلیم باطنی است. پس، نه هر انقیادی استسلام، و نه هر نافرمانی و سرکشی استکبار است.