پایه سوم-سیره تحلیلی پیشوایان (از اول تا زندگانی حضرت امام محمد باقر علیه السلام)
سیره تحلیلی پیشوایان (از اول تا زندگانی حضرت امام محمد باقر علیه السلام)
مشخصات کتاب
سرشناسه: پیشوایی، مهدی، 1324 -
عنوان و نام پدیدآور: سیره پیشوایان: نگرشی بر زندگانی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی امامان معصوم علیهم السلام / مهدی پیشوایی؛ با مقدمه جعفر سبحانی.
مشخصات نشر: قم: موسسه امام صادق (ع)، 1372.
مشخصات ظاهری: 792 ص.
شابک: 4550 ریال؛ 12000 ریال (چاپ دوم)؛ 15000 ریال (چاپ سوم)؛ 18000 ریال: چاپ ششم 964 - 6243 - 12 - 6:؛ چاپ هشتم 964 - 624 - 364 - 9:؛ 24000 ریال (چاپ یازدهم)؛ 26000 ریال (چاپ سیزدهم)؛ 26000 ریال (چاپ پانزدهم)؛ 28000 ریال (چاپ هفدهم)؛ چاپ هجدهم 964 - 357 - 145 - 9:؛ چاپ بیست و یکم 978 - 964 - 357 - 315 - 7:
یادداشت: چاپ دوم: 1374.
یادداشت: چاپ سوم: تابستان 1375.
یادداشت: چاپ ششم: زمستان 1376.
یادداشت: چاپ هشتم: تابستان 1378.
یادداشت: چاپ یازدهم: 1379.
یادداشت: چاپ سیزدهم: تابستان 1381.
یادداشت: چاپ پانزدهم: 1382.
یادداشت: چاپ هفدهم: تابستان 1384.
یادداشت: چاپ هجدهم: بهار 1385.
یادداشت: چاپ نوزدهم: تابستان 1386.
یادداشت: چاپ بیستم: بهار 1387.
یادداشت: چاپ بیست و یکم: 1388.
یادداشت: چاپ بیست و دوم: بهار 1389.
یادداشت: کتابنامه: ص. [781] - 792؛ همچنین به صورت زیرنویس.
یادداشت: نمایه.
موضوع: ائمه اثناعشر - - سرگذشتنامه
شناسه افزوده: سبحانی تبریزی، جعفر، 1308 -، مقدمه نویس
شناسه افزوده: موسسه امام صادق (ع)
رده بندی کنگره: BP36 / 5 / پ 9 س 9 1372
رده بندی دیویی: 297 / 95
شماره کتابشناسی ملی: م 73 - 105
مقدمه
اشاره
تاریخ دانان، زندگینامه امامان (ع) را از دو نظرگاه بررسی کرده اند:
نظرگاه نخست
پیشوایان یا امامان اهل بیت (ع) را در فهرست رهبران سیاسی به شمارآورده اند. یعنی در شمار رهبرانی که سیاست را برای خویشتن حرفه و شغلی دانسته تا مطالب و مطامع شخصی و حزبی و قومی خود را صورت تحقق بخشند.
این تاریخ دانان رسالتی را که زندگانی پیشوایان (ع) بر آن استوار بوده است نادیده می گیرند. از این روی، این دسته از مورخان عادت کرده اند که فعالیت های اجتماعی و سیاسی و فکری پیشوایان را که با توانایی، مسئولیت سنگین آن را خود انجام داده اند و مطالعه حالات متفاوت هر یک از حیث توانایی و علو همت و ضعف و قوت یا صفات دیگر که شخصیت هر پیشوایی منوط به آن است، با دیگر رهبران سیاسی ملتها در یک تراز قرار داده و در یک سطح مطالعه کنند.
بطور مثال، در مورد امام علی (ع) می گویند: «فرازهای رهبری سیاسی یعنی دور اندیشی و بینش سیاسی و تجربه را فاقد بوده است (1). اما معاویه از نظرآنان «از تجربه و زیرکی سیاسی و دور اندیشی، سهمی وافر داشته است.
اینان موضع امام حسن را نسبت به معاویه و صلح بین آنان را از نشانه های ناتوانی شخصیت او یا نداشتن تجربه را از مسائل مهم زندگانی او می دانند (2)
حالی که در عرف اینان، حسین (ع) دارای شخصیتی شمرده می شود که نشان از صلابت و علو همت دارد. در آینده نزدیک ما همه مواضع رسالتی را که پیشوایان اهل بیت داشته اند و در برابر حوادث ایستادگی کرده اند بیان خواهیم کرد و روش آنها را در زندگی سیاسی و پیروزی ها و اضطراب های
گوناگون سیاسی که طبیعتا از جهت ناکامی های اجتماعی و سیاسی در هر فرد دیگری غیر آنها نیز قابل مطالعه و بررسی است، باز خواهیم نمود.
نظرگاه دوم
برخی از مطالعه زندگانی پیشوایان (ع) به عنصر تجربه تکیه می کنند. اگر چه این نظرگاه در مطالعه و بررسی «تاریخ خط امامت» برای مطالعه زندگانی هر یک از پیشوایان به صورت مستقل، ضروری است و غالبا برنامه هر یک ازحیث صحت و کوتاهی ممتاز است. اما زندگانی پیشوایان به این ترتیب طوری نمودار می گردد که گویی روش هر یک با آن دیگری متباین و متناقض بوده است.
امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد و امام حسین (ع) در برابر حکومت اموی دست به قیام زد و امام سجاد (ع) به دعا بسنده فرمود و به کاری دیگر دست نزد و در آن میان، زندگی امام باقر (ع) در حدیث و فقه مقصور گردید.
اگر اهمیت راه پیشوایان سابق، در جدا بودن پیشوایان از خط رسالت آنان که لازمه کارشان بود و به آن التزام داشتند تجلی می کند، اهمیت راه متاخرین از آنها در عدم تصدی برای حصول عامل مشترکی که بین روش های پیشوایان و کوشش آنها از جهت تمرکز به منزله واحدی است که اجزای آن واحد، رابطه بین امت و روش امامان را یکنواخت و هماهنگ می سازد و کوشش آنان را از آغاز تا پایان به منزله یک واحد منحصر تشکیل می دهد که اجزای آن با یکدیگر متحدند و هر جزء آن واحد، پیرامون اجزاء دیگر می گردد و آن را تکمیل می کند.
به عبارت دیگر، اگر اهمیت و جلالت راه سابق در جدا بودن پیشوایان ازخط رسالتی آنان که بدان التزام
داشتند جلوه می کند، اهمیت جلالت راه حق آنان در عدم تصدی نمودار می گردد تا عامل مشترکی که بین روش های پیشوایان و مساعی آنان از حیث بروز و ایجاد وحدت کرده است آشکار شود و نشان دهد که اسلوب های گوناگون آنان به منزله واحدی است که اجزای آن با یکدیگر مرتبط و هر جزء مکمل جزء دیگر است.
لذا ما برای اینکه وظایف پیشوایان (ع) را در حیات اسلامی درک کنیم و ببینیم تا کدام عامل مشترک، کوشش آنان را در کار اجتماعی وحدت بخشیده است، باید چند قضیه را که با یکدیگر بستگی کامل دارد و در مسیر اجتماعی اسلام به خط پیشوایان متصل می گردد دریابیم و آن عبارت است از:
- وظیفه پیشوایان در تاریخ اسلامی
- خط اسلامی که در عمل اجتماعی ضرورت داشته است.
- رابطه خط اسلامی مزبور با نهضت اصلاحی که نزد پیشوایان موجب دگرگونی اجتماعی گردید.
وظیفه پیشوایان در تاریخ اسلامی
اشاره
تردید نیست که رسول اکرم (ص) وقتی به جوار پروردگار تعالی رخت برکشیدکه هنوز تمامی مسائل نظری و عملی اسلام در رابطه با یکدیگر ملحوظ ومورد توجه و تدقیق مستوفی قرار نگرفته بود.
در سطح نظری، رسول اکرم برای امت اسلامی جز خطوطی را که شریعت و قانون اسلام معلوم کرده بود سنتی نگذاشت. مضاف بر آنکه فقط برخی از تفصیلات فقهی را در مورد پاره ای از مسائل بیان فرمود که برای انسان مسلمان، چه فردی و چه اجتماعی، آن مسائل حیاتی بود (3).
اما در سطح عملی، دعوت انقلابی که رسول خدا برای دگرگون سازی اجتماع از حیث فکر و عمل به آن دست زد و می خواست به حسب افکار و مفاهیم و روش کار، انسانی مسئول ایجاد
کند، در زمان حیات ایشان، حتی درسطح مرکز رسالت اسلامی یعنی مدینه منوره نیز به کمال مطلوب نرسیده بود چه رسد به سایر اقلیم های دولت اسلامی و این مساله هم از مجموع خطاهاو اموری که تعمدا جنبه منفی می گرفت و هم از رفتار عده ای از صحابه نمودار می گردید و هم از طرف عامه مردم به نحو واضح پدیدار می شد، مبرهن گردید.
هنوز ربع قرن از ظهور اسلام و شروع خلافتهای چهارگانه و نضج حکومت اسلامی به دست مهاجرین و انصار نگذشته بود که ضربات سهمگینی از سوی همان دشمنان دیرین اسلام به آن وارد شد. این ضربات البته از داخل همین حکومتها و در میان همین جامعه وارد می شد و داعیان آن توانستند در جوامع اسلامی نفوذ نمایند و رهبری ناآگاه را غافل کنند، آنگاه با کمال بیشرمی و با نهایت فشار جنان رهبریی ایجاد کردند که امت و نسل آگاه و مشتاق را از توجه به شخصیت و رهبری تنزل داده و پیشوایی را ملک موروثی که صفات بلند و کرامات انسانی را به بازی می گرفت تبدیل کردند و حدود را معطل گذاشتندو احکام را توقیف کردند و جلوی اجرای آن را گرفتند. ناگهان خلافت امری شد که بازیچه کودکان بنی امیه گردید (4).
امر مسلم این است که مدت زندگانی رسول اکرم (ص) در محیط اجتماعی مدینه زمانی کوتاه بود و آن مدت کافی نبود که عمل دگرگونسازی را در آن اجتماع صورت تحقق بخشد و به این دلیل، اسلام از آغاز کار، موضعی گرفت که برای تضمین سلامت خط سیر و حرکت تاریخی اسلامی، موضعی مثبت بود و برای صحت بنای امت اسلامی و
ژرف گردانیدن آگاهی امت و گشودن دریچه مطالب نهانی رسالت الهی به روی او، نقطه وصول محسوب میگردید.
اگر رهبری فکری و سیاسی را به اشخاصی واگذار نمی کردند که راه و روش رسول اکرم را ادامه ندهند و نیز اگر ادامه وظایفی که رسول اکرم به آن قیام فرموده بود، نبود این امر به صورت طبیعی صورت نمی گرفت!.
زمان دارای ارزشها و صلاحیتی بودند که توانستند حرکت تغییر دهنده ای راکه رسول اکرم در سطح عملی در میان امت آغاز فرمود، صورت تحقق بخشند.
بالجمله دارای لیاقتی بودند که امکان آن یافتند که حرکت دگرگون کننده ای را که رسول اکرم در سطح عملی در میان امت شروع کرده بود، ادامه دهند و احکام تفصیلی اسلام را در مورد حوادث نو پیدا، که در راه امت پیش می آمد، در سطح عقلی و قانونی بیان کنند.
از خلال این آگاهی، خط امامت در اسلام به وجود آمد تا پیشوایان (ع) از گذرگاه آن بر پای خیزند و نقش طبیعی خود را برای هدایت حرکت تاریخی اسلام به سوی دگرگون سازی اجتماعی و زیر و رو کردن آن در دنیای مردم انجام دهند.
مطلبی که در اینجا اشاره بدان شایسته است این است که خط امامت از خلال ضرورت تاریخی به منزله امتداد خط طبیعی مکتب رسالت است که برای حمایت از اسلام گریزی از آن نبوده است. این خط تشریعی دارای ابعادی است که مرز آن را شریعت اسلام مشخص کرده است و آن را از گذرگاه دو موضع دربرابر رسول اکرم طرح نموده است:
1 روش عملی
اول: روش عملی، و آن درین مطلب شکل گرفت که رسول اکرم (ص) امام علی را از کودکی
به فرزندی پذیرفت و او را چنان برآورد و تربیت کرد که پس از رحلت رسول اکرم برای در دست گرفتن زمام پیشوایی فکری و سیاسی امت صلاحیت داشته باشد - چنانکه کتابهای معتبر سیره این نکته را منعکس کرده اند که نبی اکرم، علی را به بسیاری از مفاهیم دعوت و حقایق آن مخصوص گردانید و هر چه امام از او می پرسید وی را به آن آگاه می فرمود.
ساعتهای دراز در شب و روز با او خلوت می کرد و چشم او را تا آخرین روز حیات شریف خود به مفاهیم رسالت و دشواریهای راه و برنامه های عمل می گشود.
حاکم در «مستدرک» از ابو اسحاق نقل می کند که از قثم بن عباس پرسیدم علی چگونه از پیامبر ارث برد. او گفت: پیش از همه ما به رسول گرامی پیوست و بیش از همه ما به او نزدیک بود.
نسایی از امام (ع) نقل می کند که فرمود: «کنت اذا سالت رسول الله عطیت و اذا سکت ابتدانی». یعنی هر چه از رسول خدا می پرسیدم جواب می داد و چون از سؤال خاموش می شدم او شروع به سخن گفتن می کرد. حاکم نیز در «مستدرک» این حدیث را نقل کرده است.
امیر المؤمنین علی در خطبه معروف «قاصعه» پیوستگی یگانه خود را با رسول قائد و عنایت نبی اکرم را به آماده سازی و تربیت خود چنین نقل می کند:
«موضع مرا نسبت به رسول الله (ص) به سبب خویشاوندی نزدیک من با آن بزرگوار و منزلت مخصوص من را نزد او میشناسید. مرا در خانه خود پرورد در حالیکه کودک بودم و مرا در بستر خویش می خوابانید و بدن خودرا با من تماس می داد و
بوی خویش را به من می بویانید و خوراک را می جوید و سپس آن را در دهان من می گذاشت نه در گفتار من دروغی یافت و نه در کردار من سهو و خطائی.
من او را پیروی می کردم آن سان که بچه شتر مادر خویش را. هر روز از فضیلتی از اخلاق خود، آشکارا رایتی بر من می افراشت و بمن فرمان می داد که ازو پیروی کنم.
هر سال در حراء مجاور میگردید و من او را میدیدم و جز من کسی او را نمی دید.
آن روزها در اسلام جز رسول خدا و خدیجه، هیچکس دیگر با آنها نبود و من سومین آنها بودم. نور و حق و رسالت را می دیدم و رایحه نبوت را می بوئیدم».
دوم: روش فکری که رسول اکرم در شرایط گوناگون و برای ابراز داشتن خط امامت در حیات سیاسی، در بیانات رسمی که ایراد می فرمود این معنی رامی نمایاند. مانند حدیث: «اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی، الا انه لا نبی بعدی (5)» آیا به این خرسند نیستی که نسبت به من به منزله هارون به موسی باشی جز این که پس از من پیامبری نخواهد بود؟
و خطبه غدیر که فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه … (6)»
و حدیث ثقلین: «انی تارک فیکم ثقلین، کتاب الله و اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض (7)»: دو چیز گرامی و بزرگ را نزد شما بازمی گذارم، کتاب خدا و خاندان خود را آن دو هرگز از یکدیگر جدا نمی گردندتا در کنار حوض کوثر نزد من بازگردند.
خط امامت در حیات اسلامی، از گذرگاه ضروریات شرعی، این چنین ترسیم گردید تا از
نظر عملی و نظری در حد مساوی، متمم خط رسالت گردد. اگر از آنچه که گفتیم چشم فرو بندیم، می بینیم که اهمیت خط امامت در تاریخ اسلام از نظر عملی بدون مباشرت او در مهمات تاریخی در دو حوزه آشکار می گردید: یکی حوزه قانونگذاری و آن روبرو شدن امت با نیازهای جدیدی بود که هنگام نزول قرآن مجید نظیر این نیازها سابقه نداشت و این امر زمامداران پس از رسول اکرم را ناچار می ساخت که در اغلب امور راه حلهایی وضع کنند و پیشنهادهای شرعی را در معرض افکار بگذارند و به رای و نظر بیشتر مردم متوسل گردند و هر جا که نصی وجود نداشت از خلال مفاهیم استحسان و قیاس و جز آنها به رای پناه برند (8).
اما این معنی که از بزرگان صحابه صادر می شد در زمان خلافت اموی تغییر شکل داده و این گونه اجتهاد معروف به عمل به رای شد. مکتب رای از نظر مفاهیم اصیل اسلامی در زمینه های مکتبی با چنان کشمکش و عکس العملی روبرو گردید که نتیجه آن پدید آمدن مکتب جدیدی در حجاز شد. مکتب مزبور ترجیح می داد که حدیث های ماثور (9) و اجتهادهای صحابه و تابعین (10) بعد از آنان را حفظ کند.
اینان عقیده داشتند که بازگشت به حدیث و استناد به آن به تنهایی کافی است که رسالت و مکتب را از آلایش کسانی که به رای معتقد بودند حفظ کند.
هر فرد می تواند دشواری موضعی را که شریعت در اثر زندگانی بین دو مکتب با آن روبرو بود احساس کند. یکی از آن دو، روشی بود که قاعده کارش شخص و رای شمرده می شد
بی آنکه مقید باشد که شرع در اجتهاد چه چیزی را معتبرمی شناسد و به این مساله اصلا توجهی نداشتند.
درین روش گستاخی بسیار در مورد شریعت به کار می رفت و در میزان های آن بسیار تصرف می شد و در مقیاس های آن و در اعتبارات شریعت چنان تصرف کردند که آنچه در دست مردم می افتاد از فکر و رای مردم دور بود (11).
مکتب دیگر روش و نقشی خشک و بی نرمش بود که در زندگانی انسان به رویدادها و پیشامدها اهمیتی نمی داد و فقط به نصوص توجه می کرد وبی آنکه به اموری که پیش می آمد و سایه هایی که بر زندگی می افکند و به دگرگونی های زندگانی نظری کرده باشند، بالجمله چشم پوشی از همه چیز جز کتاب و سنت بود. آن سان که داود و دیگران از گروه ظاهریه دنبال کردند (12).
یکی از اموری که اهمیت خط امامت را در حیات مسلمانان در سطح تشریعی برای پشتیبانی و حفظ مکتب از سراشیبی مشخص می ساخت روبرو شدن با مکتب رای بود. اگر عنصر رای را در قانون گذاری داخل می کردند، قانون گذاری قدرت و نیرو و اصالت اسلامی خود را که از خصوصیات قانون گذاری اسلامی است از دست می داد. دیگر از آن امور روبرو شدن با مکتب حدیث بود که قانون را خشک و بدون نرمش می ساخت و فقط به ظاهر نصوص توجه می کرد.
این امر، صفت نرمش قانون و همراهی آن را با مسائل و اوضاع مختلف اجتماعی از میان می برد (13).
2 حوزه علمی
دوم آنکه در حوزه علمی، خط امامت در حکومت، از زندگانی اسلامی دور شد و طرحی نو بنام طرح شورا به وجود آورد و از
خط اسلامی انحراف ایجاد کرد و آن انحراف به مراکز توجیه فکری و اجتماعی و سیاسی روی نمود.
چندان که تجربه اصیل اسلامی که به دست آمده بود از کف رفت و به حکومت قبیله ای وارثی تبدیل یافت و به تعطیل کردن حدود و از بین بردن روحیه شریعت و تیره ساختن صفای بی آلایش آن پرداخت. این امر در شکل حکومت اموی و عباسی مجسم گردید و نتیجه آن بدبختی و نگون سازی و سراشیبی های خطرناکی بود که نسلهای آینده را از هدفهای رسالت و مکتب و نقش صمیمانه و آسمانی آن دور می ساخت. از اینجا اهمیت خط امامت که دنباله خط مکتب است نمایان میگردد و نشان میدهد که در سطح نظری و عملی در حیات اسلامی همان وظیفه و ماموریت را انجام می دهد. نیز از اینجا امر خطیری که امام در حرکت تاریخی اسلامی به آن ممارست می کرد آغاز می گردد.
روش اسلامی که لازمه کارهای اجتماعی است
اشاره
شاید وظیفه اسلام این بود که کوشش و همت خود را از لحاظ عملی بیشتر مصروف به دعوت انقلابی در زندگانی انسان کند. آنگاه ذهنیات و عواطف و کردار و گفتار افراد و اجتماعات را دگرگون سازد و همانا این روش اسلامی که در همه کارهای فکری و عملی، لازمه کارهای اجتماعی بود نمودار گردید و شکل هدف نهایی ثابتی به خود گرفت و آن شکل ثابت عبارت بود از وجوب دعوت به اسلام و وجوب امر به معروف و نهی از منکر و واجب بودن جهاد به منظور پشتیبانی از مجتمع اسلامی یا گسترش دادن دائره آن.
اما اگر چه خط و روش اسلامی که از گذرگاه نسلهای مسلمان در طول تاریخ در
کارهای اجتماعی اتخاذ گردید ثابت بود اما روش اجرای آن بنابر پیشرفتهایی که در زندگانی انسان پدید می آمد، همچنین بنا به وضع افراد، و بنابه عوامل اجتماعی که در برگیرنده عامل نخستینی بود که می خواست مسلمان کامل تربیت کند، تابع عامل نرمش بود. به علاوه نکته ای که گفتن آن در اینجا بایسته است این است که این دگرگونی در نهاد روشهای عملی اجتماعی که شریعت اسلام به عهده گرفته بود و وظیفه خود میدانست، آغاز آن دعوت به اسلام از گذرگاه امر بمعروف و نهی از منکر بود که به جهاد و غیره منتهی میگردید این گوناگونی در نهاد خطوط عملی اجتماعی و در طبیعت وظایفی بود که هربرنامه ای، انجام آن را به عهده می گرفت و در پی گسترش دائره ای بود که در همان گذرگاه امتداد می یافت و آن مسائل را در بر می گرفت.
ازین روی مفهوم دعوت به اسلام وظیفه ای بود بیرون از جامعه اسلامی.
پس، از خلال این مفهوم، دعوت به اسلام به مردمی مربوط می شد که دعوت به آنان نرسیده و ابلاغ نشده بود.
اما بایستی آنان را به قبول اسلام راضی می کردند و دستشان را می گرفتند ووارد حوزه ایمانیان می نمودند.
امر بمعروف و نهی از منکر، به اعتبار اسلامی، پاسدار امنیتی بود که وظیفه تصحیح انحرافها و تجاوز از خلافها و از منهیات را بر عهده داشت و بایدفضیلتها و صفات مثبت را در چهار چوب اجتماع اسلامی رسوخ می داد و پای برجا می ساخت (14). اما جهاد، دفاع مادی از سراسر اجتماع اسلام را بر عهده داشت و موظف بود با قدرتهای کفر و سرکش در روی زمین مقابله کند تا برای دعوت اسلام راه
را هموار سازد و وظایف تاریخی خود را در چهار چوب مجتمع های بشری رویاروی قرار دهد (15).
باین ترتیب می بینیم مفاهیم و خطوط فکری عملی که به عمل اجتماع پیوسته است چیست و می بینیم که آن مفاهیم از نظر روش، گوناگونی ندارد.
بلکه مانند برنامه های عملی است که هر یک را چهارچوبی و مسئولیتهایی وبعدهایی است. خلاصه از جهت روش مختلف نیست بلکه از دیدگاه برنامه عملی اختلاف دارد و برای هر یک منطقه ای و ابعادی و نوع ماموریتی و اندازه مسئولیتی بوده است. اما اجرا و شکل آنها با یکدیگر تفاوت دارد و نحوه نفوذ آن بنا به شرایط اجتماعی و دشواریها و پیچیدگیهای آن و شرایط تمدن آن اجتماع، و بنا به شرایط تحصیلی و فکری و بر مبنای ذهنیات عناصری که اجتماع را می سازد متناسب بود.
این پایه کسی که ادعای مسلمانی می کرد، وقتی برنامه تغییر دادن و دگرگون ساختن بر عهده اش واگذار میگردید و مکلف به انجام دادن آن می شد باید واقعیت خارجی جامعه را که در آن زیست می کرد از نظر می گذرانید و رشدفکری و عقلی و نفسانی امت را ملاحظه می کرد تا روشی را که در آنجا برای عمل کردن برمی گزید از نظر نوع و شکل یکی نباشد و بنا به اختلاف واقعیت محیطی که در آن زندگی می کرد و بنا به خصوصیات دعوت و دین در آن اجتماع، روش او تحول داشته باشد.
چه، بسی آشکار بود که دعوت به اسلام بین بیسواد و باسواد مساوی نبود.
اگر کسی در دعوت میان اندو تفاوت نگذارد موفق نمیگردد. در طبیعت شیوه ای که برای منتقل ساختن فکر و بازگو کردن آن باید پیروی
می کردند باید به تفاوت آنان توجه می داشتند (16).
خرد اقتضا دارد که کسی که داعیه خود را تبلیغ می کند در برخی موقعیتها روش حماسی اتخاذ کند و در موقعیتی دیگر روش آرام و سنگین برگزیند. گاهی عقل و شعور ایجاب می کند که مساله ای برای مخاطب به تفصیل بیان شود و هنگام دیگر بایسته چنان است که فقط خطوط کلی مساله گفته آید.
یک اجتماع تنها به کار ترمیمی و اصلاحی نیاز دارد و اجتماعی دیگر به کارانقلابی، و باید به کلی آن را زیر و رو کرد. باری، اصل قانونگذاری برای مساله اختلاف روشها که افراد معتقد و مکتبی بخواهند عمل کنند و برنامه دگرگون ساختن را صورت تحقق بخشند، قول خدای تعالی است که می فرماید:
ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن. (17).
کلمه حکمت که آیه فوق بدان اشارت می کند جز این نیست که قبلا طرح آن را گفتیم و آن دگرگونی روشها بنا به اوضاع و احوال و وضع اجتماعی و موقعیت افراد و اجتماعات و پیچیدگیهای آن است.
پی نوشتها
1 - تاریخ عرب - فیلیپ حتی، ص 63 - 69.
2 - احمد عباس صالح در کتاب خود، چپ و راست در اسلام، ص 142 گوید.
شگفت آن است که امام حسن (ع) آن پایداری که ازو در برابر معاویه انتظار
میرفت انجام نداد، در مورد امام حسین (ع) گوید، حسین با حسن تفاوت داشت و از خصوصیات پدر بسیار چیزها در او بود. حسین با کاری که برادرش کرد موافق نبود و با وی به مجادله پرداخت و در عقیده خود پافشاری کرد. در کتاب خود موسوم به «نهضت های زیر زمینی در
اسلام» گوید: «پس از رحلت علی (ع)
شیعیان پیرامون فرزند او حسن گرد آمدند. اما او راحت را برگزید و از حق خود با رضامندی تنزل کرد تا فتنه ای بر پا نشود، پس از وفات حسن (ع)، شیعیان حسین را که طالب خلافت بود و سلطنت موروثی بنی امیه را انکار داشت مورد توجه قرار دادند.
دکتر صبحی سالم نیز در کتاب خود: «نظامات اسلامی. آغاز و تطورات آن» در ص 266 نیز نظیر همین سخن را می گوید.
3 - امامت و قانونگذاری در اسلام. محمد مهدی آصفی، 33.
4 - بحث در ولایت، محمد باقر صدر.
5 - عبد الحسین شرف الدین. ط 6 / 151.
6 - همان مدرک ص 210.
7 - همان کتاب ص 49، در شناخت مآخذ حدیث از اهل سنت: سندهای بسیار در باب این حدیث موجود است و دار التقریب بین مذاهب اسلامی به چاپ رساله جامعی از مآخذ اقدام کرده است عین حدیث از صحیح ترمذی 2 / 308 و اسد الغابه 2 / 12 با اختلاف ناچیزی موجود است.
8 - شهرستانی درین مورد گوید، ما به طور قطع می دانیم که حوادث و رویدادهای بی اندازه پیش آمد و نیز می دانیم که در همه جا برای همه موارد نصی وجود نداشت و می دانیم که نصوص متناهی امور نامتناهی را ضبط نمی کند، پس قیاس و اجتهاد واجب الاعتبار است تا در هر امر بتوان راهی یافت. برای روشن شدن مطلب به علم اصول عبد الله ص 295 مراجعه شود.
9 - حدیث ماثور حدیثی است که از معصوم روایت شود (م).
10 - تابعین کسانی هستند که صحابه رسول اکرم را دیده بودند (م).
11 - محمد مهدی
آصفی، مقدمه کتاب اجتهاد و تقلید، تالیف میرزا غلامرضا ص 19.
12 - همان مدرک.
13 - همان مدرک ص 19 و 20.
14 - روش دعوت در قرآن، محمد حسین فضل الله - ط 2 بیروت ص 17.
15 - همان مدرک ص 118.
16 - روش دعوت در قرآن.
17 - سوره نحل آیه 125.
در مسیر هماهنگی جنبش دگرگون ساز پیشوایان (ع)
در مسیر هماهنگی جنبش دگرگون ساز پیشوایان (ع) با خط احکام اسلامی که بیان کردیم:
تا اینجا توانستیم بیان کنیم که امامان اهل بیت تا چه اندازه در التزام به خط احکام اسلامی که مبتنی بر عمل اجتماعی بود موفق گردیدند. این مطلب امری است که به ما رخصت میدهد تا اگر به دیده اعتبار به آن بنگریم راه ما را هموار سازد، و می بینیم که پیشوایان (ع) در آگاهی ما، ترجمه آئین زنده سراسر شریعت اسلامی و خطوط و تفصیلات آن را مجسم می سازند و همانا که نصوص اسلامی، حقیقت این آگاهی تازه را تا درجه التزام و دلبستگی امامان اهل بیت به مطالب شریعت با روشهای گوناگون و با اسلوبهای مختلف بر ما عیان می سازد. مطالب متنوع که درباره آنان گفته شده است نشان می دهد که خاندان نبوت تا چه حدی بر شریعت اسلامی پای بندند. منجمله گاهی گفته اند آنان پیشوایان امت (1) و «باب حطه» (2) می باشند.
جای دیگر گفته اند که آنان پاکیزگانند از هر گونه پلیدی و کسانی هستند که خدا آلودگی و ناپاکی را از آنان دور گردانیده است. باز گفتند: آنان کشتی نوح اند، هر کس سوار شود رسته است و هر کس تخلف ورزد غرقه شده (3)
هنگامی که پیشوایان، طرح هماهنگی جاوید مکتب اسلامی را مسجم می ساختند، ناچار بوده اند
که شرایط و اوضاع پیچیده را در جهان افراد و جوامع را، آن سان که مفهوم آیات و حکمت قرآن فریضه کرده است، مراعات کنند و خط اسلامی را که بر فعالیت اجتماعی بنا شده بود و ما به آن قبلا اشارت کردیم، تجسم دهند.
درستی این سخن وقتی معلوم می گردد که از زاویه و نظر عقیدتی و مسلکی به پیشوایان نظر افکنیم.
اما در سطح تطبیقی مسائل با یکدیگر، این مساله بسی جدی تر و روشن تر و در صورتی حاد نمایان می گردد. کسی که در حیات اسلامی در پی خط امامت باشد، و این خط را پیروی کند، می بیند که خط مزبور نزد پیشوایان از دو قاعده ناشی می گردد: یکی از آن دو قاعده این است که مو به مو و حرف به حرف به مکتب اسلامی ملتزم باشند و در هیچ یک از مسائل آن به طور اطلاق تفریط نکنند.
قاعده دوم آن است که از لحاظ سیاسی و اجتماعی و عقلی اوضاعی را رعایت کنند که در محیط امت برپاست و طریقه ای برپای سازند که بتوان در پرتو آن متکفل خدمت مکتب و امت بود و از مصلحت عالی اسلامی به هیچوجه تجاوز نکرد و در مقابل سیاست روز و واقع، چه از دور و چه از نزدیک طوق اطاعت به گردن نینداخت.
این دو قاعده که از خط امامت سرچشمه می گیرد، هر دو در یک خط و در یک عرض قرار دارند. بنابراین، تمسک حرفی و مو به مو به مکتب باید به نحوی باشد که با کار مثبت همراه باشد و آن کار مثبت، شکل و حدود و زمینه فکری و روانی و
اجتماعی را که انسان در کنار آنها زیست می کند مشخص سازد.
یکی از مثالهای روشنی که درین زمینه یعنی در تاریخ روشن پیشوایان (ع) وجود دارد این است:
زان پس که امت در جوی منحرف به زندگانی ادامه داد، منحرفان و اشخاص بی لیاقت اداره کارهای امت را در امور اداری و قضایی به دست گرفتند و درمساله عطا، یعنی بخشش از بیت المال در جامعه اسلامی بجای عدالت وبرابری، بین اشخاص، تفاوت گذاشتند و روح عشیرتی و قبیله ای را جایگزین مفهوم اسلامی تقوی کردند، و بالجمله بازی با نصوص اسلامی و تشریع معمول گردید.
زان پس که امت با همه این انحرافها زیست و از خط مکتبی که رسول (ص)
آغاز فرموده بود منحرف گردید، امام علی (ع) تحت فشار شدید و اصرار ملت و خواست مردمی که می خواستند اداره وضع سیاسی و اجتماعی را که با پیچیدگی ها و دشواری های بسیار در آمیخته بود اصلاح کنند، خلافت را پذیرفت تا به آن نابسامانی ها سامان بخشد.
وقتی توده مردم به علی (ع) فشار آوردند که خلافت را بپذیرد مسلم بود که آن بزرگوار ابعاد پر اهمیت و خطیر کاری را که به او پیشنهاد می کردند می دانست. ازین رو خطاب به جمهور ملت فرمود: مرا واگذارید و دیگری را برای این کار برگزینید. ما به پیشواز کاری می رویم که دارای چهره ها و رنگ های گوناگون است. نه دلها برای آن می طپد و نه خردها آن را استوار می بیند. آفاق را ابر فرو پوشیده است و حجت را نمی پذیرند (4).
لیکن مردم پیرامون امام را رها نکردند و به او فشار آوردند و آن بزرگوار را وا داشتند تا درخواستشان را اجابت فرماید.
او تقاضای
آنان را پذیرفت اما با شرایطی تا از خلال آن، امور را بررسی کند. مردم که این همه فشار آوردند تا امام خلافت را بپذیرد به علت سابقه ای بود که از صلاحیت آن بزرگوار داشتند و می دانستند که او بر همه امور احاطه دارد و همه تباین ها و تناقض های مکتب را می شناسد. باری وقتی کار به اینجا کشید، امام برای رعایت کار کسانی که او را نامزد خلافت کرده بودند گفت:
بدانید که اگر من درخواست شما را بپذیرم، آنچه را که خود بدانم به کار خواهم بست و به گفته هیچ کس اعتنا نمی کنم و به گله هیچکس گوش فرا نمی دهم (5).
زان پس که مردم از دل و جان با وی بیعت کردند، در رهبری امت، مسئولیتهای تاریخی خود را و وظیفه مکتبی را که در برگیرنده خط امامت بود بر عهده گرفت و ملتزم گردید که خواسته های مکتب را همراه با عمل دگرگون سازی اجتماع، به طوری که با دنیای مردم متناسب باشد، با شدت به جای آورد و آن وظایف رابه نحو حقیقی و آن طور که روح اسلام و مقتضیات اجتماع منطبق باشد شکل بخشد.
به عبارت دیگر وظایفی را که برعهده داشت نصب العین قرار داد تا تغییراتی را که دنیای مردم به آن نیاز داشت تثبیت کند و تمرکز دهد و وسایل و شرایط ریشه دار و ذاتی آن دگرگونیها را در میان امت بشناساند.
وقتی درین امر نظر می افکنیم می بینیم علی علیه السلام درین عرصه گامهای بلند و قاطع برداشت. او در زمینه اقتصادی مفهوم مساوات از بخشش را به صورت عملی و واقعی بازگردانید و بر عهده گرفت که همه
اموالی را که عثمان بدون حساب و کتاب و بی هیچ مجوز به خواص و دار و دسته خود داده بود
باز پس بگیرد و از نظر شرعی بازگردانیدن اموال بسیاری را که عثمان بدون وجه مشروع به خواص خود بخشیده بود یا به هدیه داده بود باز گردانید و در سطح سیاسی این روش را برگزید که همه والیان و افراد اداری را که از نظر تقوی و تجربه عملی از حیث اداره کشور، شرایط اداره کردن اجتماع اسلامی را نداشتند از کار برکنار کند.
اما این روش و این برنامه اصلاحی که امام (ع) اتخاذ فرمود در سطح کشور و اجتماع از طرف گروه هایی که عادت کرده بودند از همه برتر باشند و به زندگانی طبقاتی خوگر شده بودند و در استفاده از بیت المال به مساوات عادت نداشتند، با واکنشی بس شدید روبرو گردید. زیرا احساس کردند که منافع و مصالحشان از نظر اجرای سیاست اسلامی اصیل در خطر است و ناچارند هر چه زودتر، با حرکتی، وضع خود را تدارک کنند.
از این روی طلحه و زبیر بیعت را شکستند و بصره را مرکز شورش خود قراردادند تا بر ضد رهبری و فرماندهی اسلامی قیام کنند و عایشه ام المؤمنین درآن کار پشتیبان آنان بود و درین انشعاب بزرگ سمت رهبری داشت.
بعلاوه معاویه فرزند ابوسفیان که از روزگار خلافت عمر فرمانروای شام بود برای هر گونه پیشامدی خود را آماده ساخته بود.
آری خرد، امام را واداشت تا گرفتاریهایی را که کشورش از آن رنج می برد بررسی کند و پس از بررسیها به این نتیجه قطعی رسید که آن حرکت انشعابی را در درون اردوی
خود سرکوب کند و آن جنبش انحرافی را که در شام روی داده بود، چون در مرحله فعلی آن را قابل اهمیت نمی دانست رها سازد.
ازین روی، در درون جبهه داخلی برای بازگشت به وحدت اعلام جنگ کردو پس از آن رصت یافت تا به حرکت انحرافی که در شام بر پای شده حمله برد.
اما هر چند امام موفق نگردید انشعاب مزبور را سر و سامانی بخشد، نیز اگرچه نتوانست به تفرقه داخلی پیروز گردد اما به مردمی که زیر لوای اسلام می زیستند درسی روشن داد.
زان پس که درین دو مرحله توفیقی نیافت به همه کسانی که زیر لوای اسلام می زیستند درس ها داد و از بارزترین این دروس تاریخی و سودمندترین آن این بود که اسلام را تسلیم سیاست روز نکند و آن را از نظر دینی نگاه دارد. یعنی اسلام همان دین راستین باقی بماند و زیر بار سیاست نرود و به هیچ قیمت نگذارد اسلام زیر بار زور و سیاست برود. او در زمینه اجتماعی به خاطر اسلام چیزی را که بسیار اهمیت داشت ترجیح داد یعنی اهم را بر مهم برتری نهاد و مقدم داشت. اما مثال دیگر جنبش دگرگون سازی در عهد امام صادق (ع) است. در عهد آن امام وقتی اوضاع اجتماعی و مسائل مربوط به آن، با شرایط و وضع اجتماعی نسبی پیشوایان سلف او (ع) قرین گردید، تحول ریشه ای و اساسی یافت.
سبب استوار و علت قاطع در راهیابی امام صادق (ع) این بود که در عمل اجتماعی، اسلوبی خاص اتخاذ فرمود و آن روش با اسلوبهای سابق پیشوایان مرحله نخستین شباهتی نداشت.
پس از سقوط حکومت منحرف و فاسد امویان،
عباسیان تسلط یافتند و مرحله انتقال قدرت پیش آمد. در سطح فکری، آن زمان فعالیت زندیقان و غالیان محسوس شده بود و در سطح تشریعی مکتب رای پدید آمد که شریعت اسلام از آن مکتب به ستوه آمده بود. حدود شریعت و اساس آن در آن مکتب منحل گردید و می خواست اساس آن را از میان بردارد. اما از جهت امت، ضمیر اسلامی به نقطه ای عمیق از جمود و غفلت رسیده بود.
این مظاهر و سایر امور در وضع اجتماعی عناصری آشکار بود که امام صادق در آن وضع زندگانی می کرد. در آن محیط، طبیعت عمل دگرگون سازی و لوازم آن ظاهر گردید و شایسته چنان بود که امام (ع) در واقعیتی نظیر آن به شکلی سلوک کند که مکتب رسالت را از هر گونه معامله و تفریط حفظ کندو به این طریق امام راهی یافت که به شرح زیر دارای خطوط متوازن بود:
1 - عمل به آگاه ساختن همه امت، تا امت در شکلی منظم و پیوسته به آن آگاهی تماس یابد.
2 - بر پای داشتن مدرسه ای برای اقامه و عرضه داشت فکر اصیل اسلامی تاآن فکر اصیل را در آن سرزمین ارائه دهد و فقیهان و راویان و محدثان را برای رهبری فارغ التحصیل کند تا عقل امت و مرجع فکری او باشند و بتوانند رهبری را عهده دار گردند.
3 - رد کردن شبهه ها و تکذیب ادعاهای الحادی و کفر آمیز که زندیقان و جماعتی که جعل حدیث می کردند، آن را انتشار می دادند (6).
همانا که امام درین میدان پیروزی های درخشان به دست آورد موفقیت هایی را صورت حقیقت بخشید. چنانکه عده بسیاری از علماء
که حوزه علمی او را گذرانیده و از آنجا فارغ التحصیل شدند گواه این مطلب اند. علاوه بر این، مجموع مناقشات فکری که میان او و زندیقان و جماعت اهل «رای»
در عراق و محلهای دیگر بروز کرد، حاکی ازین مدعاست. اما مرحله انتقال قدرت به پایان رسیده و پایه های حکومت از امام صادق (ع) و فعالیت های گسترده آن بزرگوار احساس خطر می کردند. احساس خطری بزرگ که هستی حکومت عباسی را تهدید می کرد. فرمانروایان متوجه امام (ع) شدند، چندان که او و پیروانش با شدیدترین نوع رنج و آزار و شکنجه روبرو گردیدند و او (ع) با نرمی بسیار با امور برخورد می فرمود و خود را در حد امکان از لطمه حوادث کنار می کشید مبادا با حکومت درگیری روی دهد و حادثه ای پیش آید که به خیر و صلاح امت نباشد. بعلاوه امام (ع) به این نکته توجه داشت که جنبش آگاهی دهنده که رهبری آن را بر عهده گرفته بود هنوز به درجه ای نرسیده بود که اگر کشمکش و درگیری میان آنان و حکومت به وجود آید بتوان آن را تحمل کرد و مسئولیت مبارزه علنی با حکومت را پذیرفت. این چنین او (ع) در فعالیت اجتماعی، در برنامه ای نو، روشی نو برگزید که دردو مورد خلاصه می شود:
1 - برنامه و روش پنهان کاری، و آن روشی بود که در منطق اسلامی به «تقیه»
معروف است.
روش مزبور در ایجاد گروهی منظم از نسل پیشتاز کوشا بود که امام (ع) در حرکت اجتماعی، رهبری آن را به عهده داشت.
2 - تایید جنبشهای انقلابی که انقلابیون علوی آن را رهبری می کردند تا وجدان و ضمیر اسلامی اسلامیان را
برانگیزند و قدرت «نه» گفتن و ایستادگی امت را در برابر انحرافات تقویت کنند. از جمله آن انقلاب ها، انقلاب «محمد نفس زکیه» و برادرش در حجاز و بصره بود.
امام صادق (ع)، روشی نو برگزید و آن را برنامه خود قرار داد و در آن پیروز گردید. این پیروزی در جهت تحقق بخشیدن هدفهایی بود که وقتی باجنبش دلخواه اسلامی در میان امت شگفت و در مجموعه فقیهان و راویان حدیث و غیره که در حمایت شریعت و ما ترک جاوید اسلامی، دارای فضیلت شده بودند مجسم گردید، بیمانند بود.
سیاست حکیمانه در عمل اجتماعی و در خط امامت این چنین تجلی کرد.
بعلاوه ما به عرضه این دو مثال یعنی، جنبش دگرگون سازی در عهد امام علی بن ابی طالب (ع) و جعفر بن محمد الصادق (ع) اکتفا می کنیم. چه، نویسندگان در زندگی نامه سایر پیشوایان (ع) به بیان مطالبی غیر از مظاهر تنوع در اسلوبهای عمل اجتماعی، و بنا به آنچه خرد و حکمت مقتضی بوده است و بنابر دگرگونی هایی که زندگانی انسان در سایر آن می گذردپرداخته اند.
اما راهنمایی های عملی که از خلال راه و روش خط امامت در عمل، به سبب مکتب اسلامی از آن الهام می گیریم در نکته های زیر مندرج است: 1 - مکتب اسلام با گوناگونی های فراوان در فکر و عمل، دارای یک شکل تمدن ثابت بود که بهیچ وجه برای سازش آمادگی نداشت و در مقابل تغییرات در دنیای انسان سر فرود نمی آورد.
2 - باید میان آنچه اندیشه عمل اسلامی امت، با آنچه فقط روشی از روش های کاری بود که نبی اکرم (ص) یا پس از او هر یک از پیشوایان
اتخاذ کردند، تفاوت گذاشت. چه، این رنگ از تفاوت به ما کمک می کند که از پدیده جمود حرفی و عدم تحرک در بعضی از مواضع که در هنگام خود، روشی نمونه در وجود یافتن مسائل، سهیم بوده است رها شویم. خلاصه آن که مفید بوده است اما فعلا بدرد نمی خورد.
3 - عمیقا درک کنیم که اسلوب های عملی که باید بر عهده گیریم بنا به موارد زیر قابل تبدیل و تغییر باشد:
- طبق وضع عقلانی و فکری و روانی.
- بنا به دوری و نزدیکی امت از مکتب اسلام.
- نسبت به دوری و نزدیکی امت از قدرت زمان.
4 - ادراک تغییرات و پیشرفتهای سریع در زندگانی مردم، و آگاه شدن از نیازهای فوری آنان، و برگزیدن روشی علمی که نسبت به نفوس و اذهان مردم نزدیکترین روش باشد.
همانا که بر حسب شرایط هر زمان و مکان، نحوه عمل باید متفاوت باشد.
در بعضی از شرایط، وعظ و ارشاد، جامعه و مردم را اصلاح می کند درصورتی که در همان هنگام و در شرایطی دیگر، عمل سیاسی در پرتو اسلام ثمربخش است.
در جامعه ای معین و در شرایطی خاص، حوزه های دینی و مکاتب آن ثمربخش است حال آنکه در مجتمعی دیگر، این اسلوب ثمربخش نیست … بالجمله تحت هر شرایطی، روشی دیگر باید.
5 - کمک گرفتن تدریجی از جنبش دگرگون سازی خط امامت با حد و مرزی که شرایط انسان در مرحله دشوار به آن کمک می کند و بر عهده دارد و به آن متمسک می گردد.
6 - بر گرفتن تجربه های دیگران در عمل اجتماعی خواه اسلامی و خواه غیراسلامی، به این منظور که تجربه خود را در عمل دگرگون سازی به
این وسیله غنی تر گردانیم.
روش ما در بحث و توضیح روش های عملی پیشوایان (ع)
اشاره
گفتیم که تاریخ زندگانی پیشوایان (ع) عبارت است از امتداد خط مکتب رسالت به این منظور که ادامه رهبری اسلام را در بنای امت مجسم سازد.
پس، از گذرگاه این حقیقت، عمل پیشوایان را مطالعه می کنیم که پس از وفات پیامبر بزرگوار (ص) پشتیبانی از آینده دعوت را صورت تحقق بخشیدند.
رسول اکرم (ص) در برنامه عملی خود برای دگرگون سازی اجتماع در مدتی کوتاه، گامهای شگفت انگیز برداشت و برنامه چنین بود که پس از درگذشت آن بزرگوار، پیشوایان می بایست راه درازی را که برای تحقق بخشیدن به برنامه او ضرورت داشت می پیمودند. چه، راه دگرگون کردن اجتماع به طوری که همه جا را فرا گیرد، کاری نبود که در مدتی کوتاه و به آسانی صورت پذیرد بلکه راهی بود دراز و فاصله های عظیم و معنوی میان جاهلیت و اسلام برقرار بود.
از این رو بود که عمل پیشوایان (ع) برای کامل کردن طریق مزبور صورت گرفت تا هدف های اسلام که پیغمبر (ص) در پی آن بود تحقق پذیرد و درنتیجه همه آثار گذشته را که از جاهلیت بر جای مانده بود از میان ببرد وریشه های آن از بن برکنده شود و بنای یک امت جدید در سطح ضروریات دعوت و مسئولیت های آن، پی ریزی شود. به زودی بحث ما، روش های عملی گوناگون را که پیشوایان (ع) به آن دست زدند روشن می سازد و این کار با تحقیق زندگانی همه پیشوایان (ع) و تاریخ آنان صورت خواهد گرفت و باید این کار بر اساس توجه کلی عملی گردد نه با نظر جزئی. به این توضیح که باید پیشوایان را به منزله کل
پیوسته و مرتبط با یکدیگر در نظر گیریم.
در بررسی این مجموعه با کشف مظاهر عمومی و هدفهای مشترک و ترکیب اصیل آن، پیوند بین خطوط آنها را به دست می آوریم و می فهمیم که بین گامهای آنان چه رابطه ای موجود بوده است و در پایان، نقشی را به دست می آوریم که آنان همه از زندگانی مسلمانان بر عهده گرفته بوده اند. به طوری که پیشوایان همه در مجموع یک واحد را تشکیل می داده اند. واحدی که اجزای آن به یکدیگر پیوسته بوده است و هر جزء از این واحد با جزء دیگر در یک نقش و مکمل آن است. بی آنکه در بررسی اجزاء و در تجزیه کار هر یک بررسی کنیم می بینیم که در مرحله نخستین در سلوک و رفتار امامان (ع) تباین وجود دارد و از جنبه شکل کار در میان دوران هایی که پیشوایان در آن کوششی کرده اند و نقشی بر عهده داشته اند تناقض به نظر می رسد.
خلاصه اگر در تاریخ هر یک جداگانه نظر بیفکنیم بلکه همه را با نظری کلی مشاهده کنیم، می بینیم همه آنان کلا مجموعه ای به هم پیوسته اند و همه مجموعایک واحد را تشکیل میدهند که همه اجزای آن دقیقا با یکدیگر مرتبط است و نقش هر یک، نقش آن دیگری را تکمیل می کند. خلاصه اگر چه ظاهر آیین روشن آنان تباین و تضاد وجود دارد، اما همه یک نقش را ایفا کرده اند. به عبارت دیگر وقتی بکوشیم خصوصیات عمومی و وظیفه مشترک آنان را به عنوان کل به دست آوریم، همه تناقضات و اختلافات حل میشود. چه همه خصوصیات و دورانهای مشترک در این سطح تعبیرهای گوناگون است که از یک
حقیقت به عمل آمده است و اختلاف تعبیر متوقف بر اختلاف شرایط و اوضاع اجتماعی است که هر امام در آن شرایط و اوضاع بسر می برده است و قضیه اسلام در عصراو جریان داشته است و طبعا با شرایط و اوضاعی که مکتب در عهد امام دیگر با آن مواجه بوده است تفاوت داشته است.
به عقیده ما نقش مشترکی که پیشوایان (ع) همه در آن عهد ایفای آن را بعهده داشتند، فرضیه صرف و کار فردی نیست که از علل و اسباب تاریخی آن بحث کنیم و علل موجود شدن آن را بیابیم. بلکه چیزی است که نفس عقیده و فکر امامت آن را فریضه می سازد. چه، امامت در همه احوال و در مجموع از حیث مسئولیت و شرایط آن یکی است. پس باید در سلوک پیشوایان و وظایف دورانهای آنان با همه اختلاف رنگهای ظاهری به سبب شرایط و اوضاع و احوال، انعکاس واحدی داشته باشد (7).
پس، چنانکه گفتیم، اختلاف روش نزد پیشوایان به معنای امور شخصی یا مصلحتی نبود تا تابع هوا و هوس و تمایلات آنان بوده باشد. بلکه آن تعبیری از عمل به شرایط حکیمانه بوده است که حکمت و درایت چنان ایجاب می کرد تا وضع آن روزگار را در نظر بگیرند و خصوصیات اجتماع را طبق زمان و مکان و استعداد و آمادگی عمل مورد توجه قرار دهند و بسنجند و معلوم کنند کدام کار را در کدام زمان معین برگزینند.
لذا می بینیم در ابعاد زمان و مکان، روشی خاص را ترجیح می دادند تا امر دعوت صحیح انجام و صورت واقعیت گیرد و آن روش مفید و معقول افتد.
اما در شرایط
دیگر، همان روش، کاری بی اثر و بی معنی بود. چه تحت آن شرایط بسا که دشواریهایی وجود می داشت و شرایط و اوضاع ایجاب می کرد که برای دگرگون ساختن اجتماع و نظم دادن به آن و آگاهی عملی برای تغییر جامعه مشکلهای متفاوت و گوناگون دیگر را در نظر گیرند.
از اینجا اهمیتی که شامل عهده دار شدن نقش پیشوایان (ع) در زندگانی اسلامی است آشکار میگردد. اهمیتی که خصوصیت آشکار آن، نشان دادن ارزش و مقام حقیقی نقش بزرگ آنان در حیات اسلامی است و نشان دادن اندازه هماهنگی و روش هر پیشوا با پیشوای دیگر است. روشهایی که از خلال اوضاع و احوال وضع اجتماعی به وجود می آید و به عمل دگرگون سازی و فوری نیاز دارد که مشروط به شرایط زمانی و مکانی باشد. ما که تاریخ این پیشوایان را مطالعه و بررسی می کنیم ناچاریم به نصوص تاریخی صحیح اعتماد ورزیم تا برای شناسایی خصوصیات کار آنان (ع) و خصوصیات مراحل تاریخی که درآن مرحله ها می زیستند بکار آید که مبادا به ورای فکر مذهبی سابق کشیده شویم و مبادا بکوشیم که آن فکر مذهبی را بر تاریخ شان تحمیل کنیم. مثل آن که به تاریخ آنان رنگ شرعی و تقدیس زنیم یا روشهایی را پیش گیریم که نسبت به کار گذشته و آینده از اسلوبهای برنامه ریزی و تبلیغ فراگیرنده باشد.
اگر این طریق را عمل کنیم بیش از آنچه به تاریخ آنان سود رسانیم به آن زیان وارد کرده ایم.
ازین رو برای فهمیدن تاریخ جنبش آنان (ع) باید تاریخ درست آنان، دلیل وراهنمای ما باشد و نصوص مسلم تاریخی را ملاک تحقیق خود
قرار دهیم.
پی نوشتها
1 - حاکم در مستدرک از ابن عباس (ج 3 ص 149) نقل کند که امام فرمود، اهل بیت من از اختلاف در دین، پناهگاه امت من اند.
2 - طبرانی از قول آن حضرت نقل می کند که: همانا مثل اهل بیت من در میان شما بمانند باب حطه در بنی اسرائیل است که هر کس بر آن وارد شود آمرزیده است.
یهود پس از سرگردانیهای بسیار به سرزمین قدس (فلسطین) رسید و حضرت موسی به آنان فرمان داد که وقتی وارد ارض اقدس شوید توبه کنید که دیگر مرتکب مناهی نشوید و با گفتن کلمه «حطه» که به معنی تقاضای آمرزش و ریختن گناهان است وارد آن سرزمین شوید. بعدها دروازه ای که از آن وارد شدند «باب حطه» نامیدند. به همین مناسبت محبت حضرت علی امیر المؤمنین (ع) را نیز باب حطه گویند زیرا موجب آمرزش گناهان است،
3 - حاکم در مستدرک (ج 3 ص 151) از قول امام (ع) نقل کند که: «هان، مثل اهل بیت من در میان شما همانند کشتی نوح است. هر کس بر آن نشست رست و آن کس که از آن روی گردانید غرقه شد.
4 - نهج البلاغه - شرح محمد عبده - ص 178 چاپ 1963.
5 - نهج البلاغه - شرح محمد عبده - ص 179.
6 - مراجعه شود به رساله ما تحت عنوان: جماعت علما در عهد امام صادق.
7 - «دوران پیشوایان در حیات اسلامی» مقاله ای از محمد باقر صدر. دائره المعارف اسلامی شیعه جلد 2 ص 94.
فصل 1 پیامبر اعظم
اشاره
مراحل دعوت دعوت اسلامی در زندگانی پیامبر (ص) از هنگام بعثت آن بزرگوار تا روز وفات سه مرحله داشت:
مرحله نخست
در آن مرحله دعوت رسول اکرم (ص) پنهانی بود و آن را با هیچکس آشکار نمی فرمود مگر اینکه به ظن غالب می پنداشت که آن شخص دعوت او را خواهد پذیرفت یا به آن خواهد گروید.
این مرحله با نزول وحی بر پیامبر (ص) در غار «حرا» آغاز گردید. ابن هشام گوید: «آنان را در نهان به این امر فرا می خواند تا مبادا قریش که در شرک و بت پرستی تعصب داشتند ناگهان دعوت او را دریابند. پس دعوت را در مجالس عمومی قریشیان آشکار نمی فرمود و کسی را آشکارا به اسلام فرا نمی خواند مگر کسی را که از نظر پیوند خویشاوندی یا شناسایی پیشین با او بستگی داشت. چنان کسان با پیامبر در نهان دیدار می کردند و هر یک از آنان وقتی می خواستند به عبادتی از عبادات بپردازند، در یکی از شکاف های کوهستان مکه می رفتند و در آنجا از چشم قریشیان پنهان می شدند. (1)»
در آن مرحله پیامبر هسته های دعوت نخستین را تشکیل داد و مسئولیت دعوت را بدوش کشید و در نهان برای پرهیز از گرفتاری در دعوت سعی می فرمود.
«وقتی کسانی که به اسلام گرویدند از سی تن زن و مرد افزون شدند، رسول الله سرای یکی از آنان را برای تجمع آنان برگزید تا در آنجا برای رفع نیازهای ارشاد و تعلیم با یکدیگر دیدار کنند. حاصل دعوت در آن مدت چیزی نزدیک به چهل مرد و زن بود که به اسلام گرویده بودند و بیشتر آنان از فقرا و بندگان بودند و از کسانی که
در میان قریش شخصیت و عنوانی نداشتند (2).
تردید نیست که اگر پیامبر (ص) در دعوت به اسلام در گذرگاه سالیان نخستین، کار را پوشیده می داشت به سبب بیم جان خویش نبود بلکه برای آینده دعوت از هر فعالیت فاشیستی خوف داشت و می ترسید برای دعوت به اسلام امر ناگواری رخ دهد و بعدها دعوت کمال نیابد و ثابت و مستقر نگردد و نتواند با کفار به معارضه و مواجهه رویاروی آغاز کند و ازین جهت دعوت به نابودی کشیده شود.
رسول اکرم از دعوت پنهانی خود دو منظور داشت:
1 - پیشتازان مؤمن در معرض خطر قرار نگیرند. چه، هر عمل فاشیستی حرکت جنبش را فلج و از کار می انداخت و ارتباط آن را با افراد می گسست و ازین روی آن را به آشفتگی و تباهی می کشید.
2 - افزودن عده کافی از مؤمنان به رسالت و مکتب تا در تحول به اسلام به شایستگی و با ایمان مسئولیت های مکتب را تحمل کنند.
هنگامی که فعالیت مسلمین و عده آنان روی به فزونی گذاشت اگر چه امور عبادی را در شکاف های کوهساران و در دره ها انجام می دادند اماپوشاندن کار آنان و فراهم آمدنشان و نمازشان کاری دشوار می بود. از این رو، رفته رفته قریش به وجود دعوت پی بردند و حساب کار خود را کردند و کوشیدنداز چگونگی کار آگاه گردند و در پیرامون پیروان آئین نو تفصیلاتی به دست آورند.
پس جاسوسانی گماشتند تا محل هایی را که مسلمین در آن می زیستند و محلهایی را که در آن اقامت می ساختند و جایی که به مسافرت می رفتند و بالجمله هرجاکه بودند آنجا را مراقبت کنند و از خبرهاشان آگاه گردند.
روزی
از روزها در حالی که سعد بن ابی وقاص با چند تن از اصحاب رسول الله در یکی از راه های تنگ کوهستان مکه نماز می گزاردند، چند تن از مشرکان به آنان گذشتند و ازین عمل خشمگین شده و آن اعمال را عیب دانستند تا کار به زد و خورد کشید. سعد بن ابی وقاص مردی از مشرکان را با استخوان فک شتر ضربه ای زد و سر او را شکافت و این نخستین خونی بود که در اسلام ریخته شد (3).
این رویداد خطیر، رسول اکرم را بیمناک نساخت بلکه آن واقعه را آشکار شدن جزیی از دعوت به حساب آورد که امری طبیعی بود. زان پس، کار آئین نو در مکه فاش گردید و به پایه ای از انتشار رسید که دیگر پنهان داشتن کامل آن امکان نداشت. پس وقت آن فرا رسید که دعوت علنی گردد.
پس از آنکه رسول خدا اطمینان یافت که عناصر ضروری برای این مرحله تکامل یافته است، به طرزی نوین به دعوت شروع کرد. زیرا عده مسلمین و فهم آنان از اسلام به حدی مناسب رسیده بود و به اندازه ای نیرومند شده بودند که دیگر امکان نداشت بتوانند آنان را از میان بردارند. علاوه بر این نظر به سایر اوضاع و احوال و شرایط اجتماعی از قبیل پشتیبانی عم او ابوطالب (رض)
از پیامبر اکرم (ص) و ایمان آوردن جماعتی مانند حمزه عموی او، اسلام عزت و احترام کسب کرده بود.
«عنصر دوم از عناصر دعوت درین مرحله نزدیک به رشد و تکامل بوداز این روی امت را به تبلیغ آگاه ساخت و عده ای بسیار از کسانی که دعوت را بر آنان عرضه کردند،
اسلام آوردند (4)»
این مرحله مدت سه سال استمرار یافت تا خدای تعالی فرمان داد که نبی اکرم دین الهی را آشکار سازد.
فرمان حق تعالی در این مورد چنین بود:
فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین (کاری را که به انجام آن فرمان یافته ای آشکارا کن و از مشرکین روی بگردان. / حجر 94)
انذر عشیرتک الاقربین (خویشاوندان نزدیکت را بیم ده. / شعرا 235)
قل انی انا النذیر المبین (بگو همانا که من بیم دهنده آشکارم. / حجر 89)
مرحله دوم
در این مرحله فرستاده حق، قول خدای تعالی را به کار بست و به تنفیذ فرمان پروردگار خود آغاز کرد. وقتی همه فرزندان و خویشان و عشیرت خودرا به اسلام فرا خواند و رسالت الله تعالی را به آنان ابلاغ کرد آنگاه گفت:
«ای بنی کعب بن لوی» نفوس خویشتن را از آتش برهانید. ای بنی مره بن کعب نفوس خویش را از آتش برهانید. ای بنی عبد شمس، ای بنی عبد مناف، ای بنی عبد المطلب، ای فاطمه، نفس خویش را از آتش برهانید. من درباره هیچیک از شما در پیشگاه خدا کاری از دستم ساخته نیست جز اینکه خویشاوند من هستید و من صله رحم می کنم (5)».
رسول اکرم بر بالای کوه صفا رفت و به ندا در دادن آغاز کرد که: ای بنی فهر، ای بنی عدی! «چندان که افراد آن قبایل فراهم آمدند و کسی که نتوانسته بود به ندای رسول خدا بیرون آید و فرستاده ای گسیل داشته بود تا بنگرد که خبر چیست. باری همه جمع شدند. آنگاه پیامبر گفت: «آیا اگر ببینید که شما را آگاه می کنم که گروهی سوار در دره آماده اند تا
بر سر شما حمله ور شوند، گفته مرا تصدیق می کنید؟» گفتند: از تو هرگز دروغی نشنیده ایم.
گفت: «پس من شما را بیم می دهم که در مقابل شما عذابی شدید قرار دارد.»
پس آنگاه ابولهب گفت: آیا درین ساعت روز ما را برای همین مطلب فراهم آورده ای (6) و آیتی نازل شد که:
تبت یدا ابی لهب و تب (دست های ابو لهب بریده باد و بریده شد)
واکنش قریش در مقابل آشکار شدن دعوت او این بود که از وی (ص)
روی گردانیدند و دعوت او را نپذیرفتند. چندان که مسلمانان به این سبب آزارها و شکنجه های گوناگون تحمل کردند. چندان تحمل رنج و مشقت کردند که در نتیجه راه پیروزی بر آنان هموار گردید تا رضای خدای تعالی را محقق گردانند و عقیده را با خون آبیاری کنند.
رسول اکرم (ص) را چندان آزردند که فرمود: «هیچ پیامبری چون من مورد آزار و اذیت قوم خود قرار نگرفت».
عبد الله بن عمرو بن عاص در مورد آن بزرگوار روایتی ازین دست نقل کرده است: «در اثنای این که پیامبر (ص) در خانه کعبه نماز می گذاشت «عقبه بن ابی معیط» به او روی آورد و جامه خود را به گردن وی (ص) پیچید و به شدت گلوی آن بزرگوار را فشرد. ابوبکر بطرف او رفت و شانه و بازوی او گرفته و دورش ساخت و گفت: آیا مردی را که می گوید الله پروردگار من است به قتل می رسانید (7)؟
طبری و ابن اسحق ازو روایت کرده اند که یکی از آنان مشتی خاک بر گرفت و در حالی که پیامبر اکرم (ص) از یکی از کوچه های مکه می گذشت، بر سر و روی او پراکند. محمد
به خانه بازگشت و بر سر مبارکش خاک نشسته بود. یکی از دخترانش بسوی او رفت و در حالی که می گریست خاک بدن مبارکش را شست. رسول الله به او گفت: «ای دخترم گریه مکن که خداوند نگاهدار پدر توست (8)» اما یاران او (ص) رضوان الله علیهم هر یک عذاب های گوناگون چشیدند.
از خباب بن الارت روایت شده است که: «پس از آنکه پیامبر از مشرکان آزاری دید به نزد او رفتم و به او گفتم ای رسول خدا آیا خداوند را برای پشتیبانی ما نمی طلبی؟ آنگاه پیامبر بر زمین نشست و چهره اش گلگون شد و گفت: پیش از شما با شانه آهنین گوشت و عصب را تا استخوان می کندند با این همه از دین خود دست نمی کشیدند و از خدا می خواستند عدالت و امنیتی حکمفرما شود که هر کس بتواند از یمن به حضرموت آید، بی آنکه آزاری ببیند و جز از خداوند از هیچکس نترسد (9)»
انتقال به طائف
هنگامی که پیامبر اکرم پی برد که فشار و آزار به اوج خود رسیده است و دعوت او در مکه به حالت رکود در آمده و جنبش پیوستگی و مستمر گروه ها برای دعوت تقریبا متوقف گردیده است، و دید که حالت آن رکود تهدیدی مستقیم است که به ناتوان شدن و ضعف دعوت منجر خواهد شد و کشش آن متوقف می گردد و سپس پایان می پذیرد.
همه این اعتبارات او را برانگیخت تا برای دعوت به اسلام به طائف رود و از مردم «ثقیف» یاری طلبد.
رسول اکرم (ص) امید آن داشت که آنچه از جانب خدای عز و جل بر او فرود آمده است، مردم طائف بپذیرند و
رسالت، یارانی نو به دست آورد و آنان منطقه را آماده کنند تا برای جنبش و شروع به کار، مرکزی نو شود. چه، می دید که مکه صلاحیت آن را ندارد که مرکز دعوت رسالت گردد. بخصوص پس ازآن که شکنجه دادن به مؤمنان و ترساندن آنان، چنانکه گفتیم سبب متوقف شدن و بی تاثیری جنبش شده بود.
هنگامی که رسول الله به طائف رسید بر آن شد تا افراد با نفوذ آنجا را به خود جلب کند زیرا آنان دارای اهمیت بودند و پیروان بسیار داشتند. پس آنگاه نزد گروهی از بزرگان ثقیف که آنروز از بزرگان آن دیار بودند رفت و آنان را براه راست و راه خدا دعوت کرد. اما با خشونت، خواهش او را رد کردند و با درشتی و تندخویی به گونه ای با او برخورد کردند که توقع آن را نداشت.
پس رسول الله (ص) از نزد آنان برخاست. اما از آنان خواست که خبر آمدن او را به نزد خود نگاه دارند و از قریش پوشیده دارند. لیکن این امر را نیز نپذیرفتند. آنگاه مردم آن دیار، دیوانگان و بندگان خود را برانگیختند تا اورا دشنام گویند و بر او درشتی کنند و به سوی او سنگ اندازند چندانکه از پاهای او خون جاری شد و چند جای سر مبارکش شکافت (10).
پس از کار خود به خدا شکایت برد و سر به آسمان برداشت و این دعابر زبان راند:
«بار خدایا، از ضعف و ناتوانی و قلت بضاعت خود به درگاه تو شکایت آورده ام. ای ارحم الراحمین تو خدای مستضعفانی، پروردگار منی، مرا به چه کسی وا می گذاری؟ به کسی که از امت
من دور است تا به من حمله آورد یا به دشمنی که اختیار مرا به دست او می سپاری. اگر تو بر من خشمگین مباشی، از دشمنی هیچکس باک ندارم که عافیت و بخشایش تو بر من بسی وسیع تر است.
به نور وجه تو پناه می آورم که تاریکی ها را درهم می نوردد و کار دنیا و آخرت را به صلاح باز می آورد تا خشمت بر من فرود نیاید و نارضائیت بر من نزول نکند. به تو پناهنده ام تا خرسند گردی و لا حول و لا قوه الا بک» (11)
رسول الله با زید بن حارثه بازگشت و چون خواست وارد مکه شود زید گفت: یا رسول الله، چگونه بر آنان وارد می شوی حال آنکه ترا بیرون راندند؟.
رسول اکرم فرمود: «ای زید همانا که خدا در آنچه می بینی گشایشی قرار می دهد و راه عافیت معین می کند. خدا یاور دین خود و پشتیبان فرستاده خود است». سپس مردی از مردم خزاعه را به سوی مطعم بن عدی فرستاد تا او راآگاه سازد که او به مکه در پناه او وارد می شود. مطعم پذیرفت و رسول الله به مکه بازگشت (12).
پس از بازگشت از مکه، رسول خدا از تجربه دردناک طائف و از بدرفتاری مردم آنجا، از بر نیامدن منظورش به وسیله اهالی آن دیار که می خواست طائف را به جای مکه مرکز دعوت قرار دهد، تجربه ای گرانبها آموخت.
بررسی رسول اکرم از تجربه طائف و ارزیابی آن و تجزیه و تحلیل موجبات پیشرفت نکردن در آن دیار مطالب زیر را برای او روشن کرد:
1 - رسول اکرم (ص) کشف کرد که طائف برای اینکه مرکز دعوت شود دارای صلاحیت نیست زیرا
طائف با مکه بستگی ها و پیوندهای استوار داشت.
چنانکه از نظر جغرافیایی نیز در حدود بیش از چهل میل از آنجا دور نبود و همین مساله امنیت آنجا را به واسطه نزدیکی، از حیث هجوم قریش و سرکشی و طغیان آنان به خطر در می انداخت.
2 - صلاح نبود که او خود در میان دشمنان تبلیغ دعوت را عهده دار گردد زیرا او را محاصره می کردند و دعوت وی بعلت فتنه انگیزی و سخن چینی با شکست روبرو می گردید و فرصت گفتار نمی یافت و بررسی تاثیر آن در آنان به آگاهی او نمی رسید (13).
از این رو بود که می بینیم رسول الله (ص) هنگامی که موسم حج فرا رسیدکوشش از سرگرفت و هنگامی که شش تن از مردم یثرب فراهم آمدند نزدهیئت نمایندگی آنان رفت و آغاز دعوت فرمود، پس به او ایمان آوردند و سوگند یاد کردند که هنگامی که هر یک به دیار خویش بازگشتند در راه رسالت او کار کنند. توفیق رسول الله در قانع کردن آن افراد، خطیرترین عمل تنظیمی رسول الله را در تاریخ اسلام در برداشت.
باید دانست ملاقات او با آن شش تن، کاری تصادفی نبود بلکه مقصودی را تامین می کرد چه، با آنان تقریبا مخفیانه اجتماع کرد و با عده ای محدود آن اجتماع را بر پای داشت. اما وقتی دعوت آشکار را آغاز نمود با سایر هیئتهای نمایندگی بدآن گونه عمل نکرد.
سری بودن اجتماع و برگزیدن وقت (موسم حج) دلائل بسیاری داشت که نمی توان از آن چشم پوشید. بعلاوه با تجربه دردناک طایف که پربار وآموزنده بود، نزدیک بود و از آن تجربه های فراوان به دست آمده بود.
رسول الله خطه خود
را نسبت به پایگاه جامعه تغییر داد و در گزینش یثرب به این امیدوار بود که آن دیار از نظر جغرافیایی از مکه دور است و بیش از 250 میل با آنجا فاصله دارد. لذا در آن محل از حملات پیاپی و ناگهانی قریش در امان است. اما یثرب نیز برای اینکه مرکز دعوت شود آمادگی داشت زیرا سابقه طولانی زدو خوردهای قبیله ای بین ساکنین اوس و خزرج و یهود، آنجا را منطقه ای ساخته بود که از نظر اجتماعی از یکدیگر جدا بودند چنانکه نمی توانست در مقابل وزش اسلام ایستادگی کند.
گویی آن دیار، در انتظار شخصی یا فکری بود که آن تعصبهای سخت و حل ناشدنی را بکلی از آن سامان ریشه کن سازد و مشکل حل ناشدنی گروهها و نژادها را چاره ای اندیشد. علاوه بر این امور، چند دایی رسول اکرم در یثرب از بنی نجار بودند و خود مردم یثرب نیز این مطلب را می دانستند و نیز می دانستند که قبر پدر و مادر رسول اکرم (ص) در آنجا است.
افزون بر این، یثرب از نظر امکانات مادی توانگر بود و بر راه بازرگانی مکه و شام تسلط داشت. این بار رسول اکرم آن سان که به طائف رفت شخصا به یثرب نرفت و تجربه دردناک طائف را به یاد داشت بلکه از فعالیت به طور مستقیم خود داری فرمود و در پراکندن دعوت اسلام و آموزش های دینی به وسیله خود مردم مدینه اعتماد کرد. این روش بیشتر فایده داشت و نتایج کار را زودتر از انتظار صورت واقعیت داد. زیرا مردم مدینه دیار خود را بهتر از دیگران می شناختند و به شرایط آن شهر
و شرایط مردم آنجا بیش ازهر کس آگاهی داشتند بعدها نیز در مردم آنجا و یارانشان عمیق ترین تاثیر را گذاشت و هیچکس درباره آنان به شک و گمان نمی افتاد زیرا در آن محیط همه، آنان را می شناختند.
هدف رسول اکرم (ص) از فعالیت آن شش تن، و از عمل انصار، آماده کردن جو و ایجاد محیط و عواملی بود که دعوت و مبانی جدید آن را تایید کند.
هنگامی که موسم حج فرا رسید، نبی اکرم با دوازده تن از اهالی یثرب در وادی تنک (عقبه) یعنی عقبه نخستین فراهم آمدند. در آنجا اشخاص مزبور ایمان خویش را آشکار کردند و پذیرفتند که در نشر دعوت اسلامی بکوشند هنگامی که عازم بازگشت بودند، رسول الله، مصعب بن عمیر را که در بین مسلمین مکه از لایق ترین اصحاب بود فرمان داد که اسلام را به اهالی مدینه تعلیم داده و احکام دین را بین آنان شایع کند و از آنان برای انتشار دادن این نور در صفوف اهل مدینه نیروی منظم ایجاد کند. مصعب می دانست که قریش و قوای جاهلیت چه مایه شکنجه و آزار بر مسلمانان روا می دارند. بالجمله مصعب مامور شد که عده ای را تربیت کند و همه، چندان که می توانند اقدام کنند و در نشر اسلام کمال دقت را به کار برند (14).
مصعب بن عمیر هم آن سان که در میان مردمی که در مکه در اوایل کار:
اسلام آوردند معروف بود، از حیث آگاهی داشتن به معالم دین و معاصربودن با ایامی که قریش به مسلمین حمله ور می شدند و با نیروهای جاهلی بر مسلمین مکه انواع شکنجه و آزار روا می داشتند، نیز
شهرت داشت. بعلاوه به انواع روشهای عملی و سازماندهی آگاهی داشت (15).
بودن مصعب پیشاپیش آن جماعت برای نظم دادن به آن عده تضمینی بود تا آن گرویدگان جدید از ایمان خود و از وعده ای که برای انجام دادن کارهای مفید به منظور نشر اسلام داده بودند سرپیچی نکنند. بخصوص سپری شدن یک سال تمام میان دو موسم حج آن سال و سال آینده شاید باعث می شد که عزم آنان را سست کند و از دین خود دفاع نکنند زیرا آموزش کامل نداشتند و عمیقا مطالب اسلام را نفهمیده بودند و شناخت کاملی از آن نداشتند تا برای قانع کردن و مسلمان کردن عده ای دیگر به سطح عالی از فهم و قدرت رسیده باشند.
نبودن رابطه منظم، ناچار به تفکیک و جدایی هر گونه گروه و اجتماعی منجر می گردید و نبودن انضباط و پیوند بین جماعتها و پراکندگی کوشش افراد آن، به شکست آنان پایان گرفت.
پی نوشتها
1 - سیره ابن هشام، ج 1 ص 240 و صفحات بعد.
2 - سیره ابن هشام، ج 1 ص 249 - 261.
3 - سیره ابن هشام، ج 1، ص 283.
4 - سیره ابن هشام
5 - فقه سیاسی در اسلام، محمد جعفر الظالمی، ص 84.
6 - فقه السیره، دکتر محمد سعید رمضان البوطی، ص 99.
7 - مصدر سابق.
8 - به نقل بخاری از فقه السیره.
9 - تاریخ طبری، ج 2 ص 344 و سیره ابن هشام، ج 1 ص 185. منظور این است که مردم سابق برای حفظ دین خود اینهمه آزار می دیدند و شما در مقابل این آزارهای خفیف مقاومت ندارید. (م)
10 - سیره ابن هشام و تهذیب السیره.
11 - طبقات
السعد، ج 1، ص 196.
12 - سیره ابن هشام، ج 1 ص 420.
13 - طبقات ابن سعد، ج 1 ص 196.
14 - برای تفصیل مقال به «نظریه الثوره و التنظیم» نوشته حسین کروم در کتاب «محمد نظره عصریه» چاپ جدید، ص 171 مراجعه شود.
15 - سیره ابن هشام، ج، 1 ص 428.
هجرت و انتقال به پایگاه مرکزی
آنگاه مصعب بن عمیر در موسم حج سال بعد به مکه بازگشت و گروهی بسیار از مسلمانان مدینه با او همراه بودند که با حج گذاران مشرک قوم خودبیرون آمده بودند.
مصعب زان پیش که به مکه در آید، بین رسول الله و مسلمین یثرب پس از پایان موسم حج، اجتماعی تشکیل داد و در آن از کارها و فعالیتهای خود واز پیشرفتهای دعوت اسلامی سخن گفت. از آن وقت بر عده مسلمانان افزوده شده بود و جو عمومی مدینه برای آمدن رسول الله آمادگی داشت.
محمد بن اسحاق از کعب بن مالک روایت کرده است که: «رسول الله با مادر عقبه در اواسط ایام تشریق (1) وعده گذاشت هنگامی که از بجای آوردن حج فارغ شدیم، شبی بود که رسول خدا با ما وعده گذاشته بود، در آن شب با قوم خود در کاروان خویش خفتیم تا ثلثی از شب گذشت. آنگاه از کاروان خود به سوی وعده گاهی که با رسول الله داشتیم بیرون شدیم و مانند کبک، بیمناک و آرام آرام حرکت می کردیم تا در دره ای که نزدیک عقبه بود فراهم آمدیم و ما هفتاد و سه تن مرد و دو تن زن بودیم».
محمد بن اسحاق چنین ادامه داد: «در دره فراهم آمدیم و به انتظار رسول الله ماندیم تا نزد ما
آمد و عموی او عباس بن عبد المطلب نیز با او (ص)
بود. آنگاه آن قوم با او سخن گفتند و اظهار داشتند از ما هر یک را می پسندی برای خود برگزین. سپس رسول الله با آنان سخن گفت و قرآن تلاوت کرد ودر پیشگاه خدا دعا نمود و آنان را به اسلام ترغیب فرمود. آنگاه گفت: با شما پیمان می بندم به شرطی که از آنچه همسران و فرزندان خود را از آن منع می کنید، مرا نیز از آن بر حذر دارید (2)» و از آنان پرسید که آیا برای پشتیبانی از او و یاری دادن به او در راه دین و تحمل کردن همه گرفتاری هایی که از این کار بر می آید آماده اند یا نه؟
ابن هشام گفت: «رسول الله در عقبه آخر با آن ها بیعت کرد که در جنگ سرخ و سیاه یعنی در هر پیشامد با او باشند».
«با خود عهد کرد و با قوم در پیشگاه خدا پیمان بست و آنان را به پاداش وفای به عهد وعده بهشت داد. همه موافقت کردند و به پشتیبانی او تا سر حد پیروزی یا مرگ سوگند یاد کردند (3)»
عباده بن صامت گوید: «با رسول الله پیمان جنگ بستیم که در سختی و آسانی و در رفاه و فعالیت و در ناخوشی ها، در همه کار از جان و دل با او باشیم و هر نتیجه که آن پیمان داشت بر عهده گرفتیم و قول دادیم که در هیچ کار با کسان او نبرد نکنیم و هر کجا که باشیم سخن به حق گوئیم و از سرزنش هیچ سرزنش کننده نهراسیم.
نخستین آیه ای که در آن اجازه جنگ
بر رسول گرامی نازل گردید، این قول حق بود:
اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر، الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا الله
حج - 39،
(به آنان که مورد جنگ قرار می گیرند و به آنان ستم می شود اجازت داده شده است و خدای به یاری آن ها تواناست، آنان که از دیار خود بر خلاف حق بیرون رانده شدند و تقصیری نداشتند جز آنکه می گویند الله خدای ما است).
پس از همه آن کوشش ها، خداوند برای فرستاده خود (ص) چنین مقدر فرموده بود که هدف خود را که در پی آن بود در میان حامیان یثرب بیابد.
بعد از عذاب ها و بلاها که بر مسلمانان فرود آمد به یثرب مهاجرت فرمود و در آنجا نخستین سرای اسلام به صفحه خاک به وجود آمد و همانا که این رویداد برای ظهور دولت اسلامی (4) اذن و اجازتی بود و رسول الله نخستین کس بود که آن را به وجود آورد.
ابن سعد در طبقات گوید: «وقتی آن هفتاد تن از محضر رسول الله بیرون رفتند، خشنودی در چهره روشنش پدیدار بود و خدای او را قدرت و قومی مهیا فرمود که هم مردان کارزار بودند، هم تعدادشان بسیار بود، هم مردمی بودند کمک رسان. وقتی مشرکان دانستند که مسلمین می خواهند از آن دیار بیرون روند، درباره آنان چنان آزار و شکنجه ای روا داشتند که تا آن روز هیچکس مانند آن را ندیده بود پس، اصحاب ازین واقعه بر حضرت (ص) شکایت بردند و رخصت طلبیدند تا از آن دیار هجرت اختیار کنند.
آنگاه حضرت رسالت (ص) فرمود: «شما را از سرایی که به آنجا
هجرت خواهید کرد آگاهی دهم و آن یثرب است. پس هر کس بر آنست که ازین دیار بیرون رود به سوی آنجا حرکت کند» و قوم آگاه گردیدند و موافقت کردند و با یکدیگر تبادل نظر نمودند و از شهر بیرون رفتند و آن کار را پنهان داشتند (5)
رسول اکرم (ص) به سوی امام علی بن ابی طالب رفت و به او فرمان داد که پس از عزیمت او به مکه برود و ودیعه های مردم را که نزد رسول اکرم می باشد به صاحبان آن بازگرداند (6)
آن شب که نبی اکرم (ص) مهاجرت فرمود، شبی تاریک بود و مشرکان بر در خانه رسول الله اجتماع کردند و در صدد قتل آن رسول مکرم برآمدند.
رسول خدا زان پس که علی در بستر او خفت ازو جدا گردید و از میان مشرکان بیرون رفت و خدای، خوابی موقت بر آنان چیره ساخته بود و رسول خود را اطمینان داده بود که هیچ شری از مشرکان به او نرسد (7).
همینکه رسول اکرم به یثرب رسید و در آنجا اقامت گزید، استوار و پای بر جا به تشکیل مجتمع اسلامی روی آورد و در آن مجتمع جدید، به عنوان نخستین قائد، زمام شئون سیاسی و اقتصادی و اداری و داوری را که به فرمانروایی بر آن جمع ارتباط داشت در دست گرفت.
پس از آنکه اسلام در مدینه ریشه دوانید، به رویارویی با مشرکان و جهاد مبادرت فرمود تا نیروی جاهلیت را که در قریش تجسم یافته بود مورد هجوم قرار دهد و خطر و تاثیر آن را از دعوت اسلامی دور کند و از میان بردارد.
همانا که رسول خدا (ص)
وقتی با مشرکان و یهود روبرو می گردید، - درین مرحله - بسی قاطع و استوار بود و مساله حکومت بین اسلام و جاهلیت، موضوع کشاکش و جنگ بود و هر جا که امر ایجاب می کرد، زور و فشار و سختگیری بکار می رفت.
موضع رسول اکرم در مورد آینده دعوت
اشاره
درین مبحث باید، مساله ای بزرگ و مهم را که مسلمانان در آن اختلاف کرده اند، بررسی کنیم. این مساله، جانشینی نبی اکرم (ص) و آینده دعوت و رهبری آن پس ازو می باشد. باید موضع رسول اعظم را که درین بحث به تحقیق آن می پردازیم، طوری باشد که نتیجه از آن به دست آوریم و مساله دعوت راکه او (ص) رهبری آن را عهده دار بود، باید رسیدگی کرد و از شکل گیری آن اجتماع و نوع و شرایطی که مردم در جو آن می زیستند، نتیجه منطقی گرفت.
پیامبر بزرگوار پیش از وفات می دانست که اجل نزدیک است و در «حجه الوداع» با وضوح این مطلب را باز گفت (8) مرگ او را غافلگیر نکرد و وفات وی (ص) ناگهانی نبود. پس فرصت کافی داشت تا در مساله آینده دعوت پس از خود بیندیشد. حتی اگر عامل ارتباط غیبی را هم در نظر نگریم و از رعایت الهی و آگاه شدن از طریق وحی نیز چشم بپوشیم، باز می بینیم که آن رسول قائد (ص) از نزدیکی رحلت خویش آگاه بوده است.
در پرتو این اطلاع می توان دانست که نبی اکرم آینده دعوت را به روشنی می دیده و یکی از سه راه ممکن را در پیش روی داشته است.
راه نخست
اشاره
رسول اکرم می توانست در مورد آینده دعوت موضع منفی اتخاذ کند ودر رهبری دعوت و توجیه آن به زمان زندگانی خود اکتفا ورزد و آینده را به اوضاع و احوال و تصادف واگذارد.
این عمل منفی را نمی توان در مورد نبی اکرم (ص) فرض کرد زیرا چنین نحوه عمل از یکی از دو امر ناشی می گردد که هیچیک با حضرت تناسب نداشته
است.
مساله اول
اعتقاد به این مطلب که برخورد سلبی و منفی و اهمال در مورد آینده دعوت تاثیری ندارد و امتی که بزودی در محیطشان دعوت واقع می گردد می تواند از دعوت پشتیبانی کند و جلوگیری از انحراف را تضمین نماید.
به عبارت دیگر ممکن است چنین پنداشت که از نظر رسول اکرم (ص) جای نگرانی نبوده است که دعوت پس از او از بین برود بلکه حضرتش یقین داشته است که امت دعوت صحیح را ادامه خواهد داد و از انحراف جلوگیری خواهد کرد.
بر واقعیت چنین اعتقادی دلیلی در دست نیست، بلکه طبیعت امور بر خلاف آن دلالت دارد، چه دعوت به حکم این بود که در آغاز، عملی دگرگون کننده و انقلابی بوده است و هدفش ساختن امت و از بیخ و بن برکندن همه ریشه های دوران جاهلیت بوده است. پس وقتی ساحت اجتماع از رهبر آن تهی ماند و قائد آن اجتماع را بدون هیچگونه برنامه ریزی ترک می کرد آن جامعه در معرض بزرگترین خطر قرار می گرفت.
الف: در چنین وضع، خطرهایی ظاهر می شد که طبیعتا از روبرویی با خلاء، بدون هیچگونه برنامه ریزی سابق سرچشمه می گرفت. به عبارت دیگر خطری وجود می یافت که از طبیعت روبرو شدن با خلاء برنامه نداشتن از قبل حاصل می گردید و امت را وا می داشت در سایه آن مصیبت بزرگ یعنی از دست دادن نبی اکرم موضعی فوری اتخاذ کند و هیچ مفهوم و روش قبلی برای این کار نداشت و خلاصه وقتی امت بدون داشتن برنامه، با فوت نبی اکرم (ص) مواجه می گردید، دست و پای خود را گم می کرد و در کار خود فرو می ماند.
ب: خطر دیگر اینکه
در چنان مورد، مکتب به درجه ای نرسیده بود که روشی را که باید برای حفظ دعوت اتخاذ کرد برای رسول اکرم (ص) تضمین کند ودر چهار چوب مکتب برای دعوت، هماهنگی تامین شود و بر تناقضاتی که بر اساس تقسیم مهاجران و انصار یا قریش و سایر عرب یا مکه و مدینه در زوایای نفوس مسلمین کمین کرده بود، غلبه یابد.
ج: خطر دیگر از وجود گروهی ناشی می شد که تظاهر به اسلام می کردند و در پشت نقاب اسلامی پنهان شده بودند و در حیات نبی بزرگوار، پیوسته با اسلام دشمنی می ورزیدند.
وقتی تعداد بسیاری از کسانی را که پس از پیروزی اسلام تسلیم شدند و از ناچاری اسلام آوردند، بر آن دشمنان بیفزائیم می توان خطری را که این گروهها توانستند ایجاد کنند تخمین زد. زیرا پس از فوت نبی اکرم ناگهان فرصتی یافتند تا به فعالیتی گسترده دست زنند و می توانستند در جامعه ای که از رهبری و رهبر خالی مانده بود و در ساحتی از قائد تهی، به فراغ بال ترکتازی کنند.
بعلاوه خطرهایی مثل قدرتها و کشورهای دور و نزدیک از خارج دعوت را تهدید می کرد. لذا خطرناک بودن وضعیت پس از وفات نبی اکرم (ص)
چیزی نبود که از نظر رهبری که کار عقیدتی انجام می داد پنهان باشد، چه رسد از نظر خاتم الانبیاء.
اگر ابو بکر به این معنی که پس از او امت و جامعه اسلامی در باب جانشینی خلافت در تفرقه نیفتد مستمسک نمی شد، مردم به سوی عمر هجوم نمی کردند و امیر المؤمنین گویان نمی گفتند: از عدم وجود جانشین و خلیفه در میان امت - علیرغم مرکزیت سیاسی و اجتماعی که امت اسلام پس
از وفات نبی اکرم تا حدودی به دست آورده بود. بیندیش و خلافت را بپذیر. واز طرفی عمر نیز با وجودی که خطر را احساس می کرد، شش نفر را تعیین نمی کرد که خلافت را بین خود به مصالحه گذراند.
ابو بکر شخصا و وجدانا از شتابی که از پذیرفتن خلافت به ظهور رسانیده بود پوزش می خواست و عمر نیز در باب بیعت با ابوبکر گفت: بیعت با او اشتباهی بود که خداوند ما را از شر آن محفوظ داشت (9).
با اینهمه بدیهی است که رهبر دعوت و پیغامبر اکرم، طبیعت موضع و خواستهای عمل و دگرگون سازی را که امت بر عهده داشت که بنا بر تعبیر ابوبکر تازه از قید جاهلیت رسته بود، و خطر منفی مسئله را پیش از همه ادراک می کرد، بهتر از همه می فهمید و عمیقتر از همه در می یافت.
مسئله دوم
ممکن است چنین تصور کرد که رهبر در مقابل آینده دعوت و دگرگون سازی اجتماع پس از وفات خود اهمیتی نمی داده است و روش منفی به کار می برده است و با وجود توجه به خطر این روش منفی، برای حفظ دعوت در مقابل خطر مزبور کوشش نمی کرده و سعی نمی نموده که این دعوت را استوار کند واز خطر مصون بدارد. چه، او به دعوت با نظر مصلح می نگریست و جز این نمی خواست که فقط تا وقتی زنده است آن را محافظت کند تا از آن مستفید گردد و از دستاوردهای آن سود جوید. جز این چیزی را مهم نمی شناخت وبه پشتیبانی آینده دعوت پس از وفات خود عنایتی نداشت. خلاصه می توان چنین تصور کرد که او توجهی نمی فرمود که روزگار آینده از
دعوت او پشتیبانی می کند یا نه و پس از وفات او بر سر دعوت چه خواهد آمد.
در چنین موردی، حتی اگر به کیفیت نبوت نبی اکرم و ارتباط او با خدا نیز توجه نکنیم و او را مانند دیگر رهبران مکتبی فرض کنیم، باز هم این تفسیر درباره آن بزرگوار صدق نمی کند. چه تاریخ رهبران مکتبی هیچکس را مانند رسول قائد (ص) از حیث اخلاص و از خود گذشتگی برای دعوت و فداکاری و قربانی کردن خویشتن در راه هدف تا واپسین دم زندگانی نمی شناسیم در حالی که در بستر مرگ بود، در اندیشه میدان جنگ به سر می برد و برنامه آن را تنظیم کرده بود و سپاه اسامه را برای داخل شدن در میدان جنگ آماده فرموده بود (10).
پس، وقتی رسول اکرم در قضیه ای از قضایای جنگی که به دعوت مرتبط بود، تا این درجه صرف اهمیت کرده باشد و در نفس های واپسین برای حفظ و گسترش دعوت در اندیشه باشد، چگونه ممکن است تصور کرد که از آینده دعوت غمی نداشته است و برای حفظ و سلامت دعوت پس از درگذشت خود، از خطرهایی که انتظار رویداد آن می رفت، برنامه ای تنظیم نکرده باشد؟.
پس قائد اعظم دور از این فرض است که در مقابل آینده دعوت موضع منفی اتخاذ فرموده باشد. پیغمبر (ص) آنگاه که ارتحال را احساس فرمود، حالی که در سرای او مردانی از جمله عمر بن خطاب حاضر بودند فرمود:
«استخوان کتف و دوات برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم تا پس از من گمراه نگردید (11)».
این کوشش پیامبر که در نقل و صحت آن اتفاق حاصل است با کمال
روشنی دلالت بر این می کند که او (ص) به خطرهای آینده می اندیشید و عمیقا به ضروری بودن برنامه داشتن برای حفظ امت از انحراف و برای پشتیبانی دعوت از متلاشی شدن و نابودی توجه داشته است.
پی نوشتها
1 - حج گذاران روز دهم ماه ذو الحجه الحرام باید در (منی) وارد شوند و در آنجا چند سنگ زدن به شیطان سوم (به ستون سوم که نمودار شیطان است). سپس قربانی کردن و سوم تراشیدن سر در شب یازدهم مکلف اند در (منی) بیتوته کنند یعنی شب را بروز آوردند و جز این کاری ندارند. فردای آن شب که روز یازدهم است فقط یک وظیفه دارند و آن سنگ زدن به هر سه شیطان است (هر سه علامت و نمودار شیطان که در صورت ستونی کوچک نشان داده میشوند). دیگر اینکه تا غروب آفتاب کاری ندارند. آن شب که شب دوازدهم است نیز باید از (منی) بگذرانند (البته روز می توانند بیرون روند) فردای آن شب روز دوازدهم است و باز وظیفه دارند که به سوی سه شیطان سنگ پرتاب کنند و تا ظهر در (منی) باشند. آنروز تا ظهر در (منی) می مانند و ظهر از آنجا بیرون می روند. این سه روز (دهم و یازدهم و دوازدهم ذی الحجه) ایام تشریق نام دارد. عقبه نیز مربوط به سنگ انداختن به شیطان است و (جمره عقبه) اصطلاح آن است و چنانکه گفتیم به سه نمودار شیطان سنگ پرتاب می کنند و به آنها جمره اولی و جمره وسطی و جمره عقبه (شیطان سوم) گویند. (م)
2 - در باب زندگانی مصعب بن عمیر به کتاب فقه السیره از دکتر البوطی، ص
166 مراجعه شود.
3 - سیره ابن هشام و طبری.
4 - سیره ابن هشام و طبری.
5 - سیره ابن هشام و طبری.
6 - ماخذ سابق.
7 - فقه السیره، البوطی، ص 185 «
8 - درین بحث به مطلبی در کتاب «بحث در ولایت» نوشته محمد باقر صدر ارجاع میدهیم.
9 - تاریخ طبری، ج 3 ص 200 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6 ص 42.
10 - به کامل ابن اثیر و دیگر ماخذ مراجعه شود.
11 - این حدیث را شیعه و اهل تسنن هر دو نقل کرده اند. مسند احمد، ج 1 ص 355 و صحیح مسلم، ج 2 و صحیح بخاری، ج 1
راه دوم
این بود که رسول قائد برای آینده دعوت پس از وفات خود برنامه ای معین کند و موضع ایجابی و مثبت اتخاذ فرماید و سرپرستی دعوت و رهبری امت را بر پایه نظام شوری در نخستین نسل مکتبی بنیان گذارد تا پس از او اساس حکومت بر کشور و محور رهبری دعوت، در خط پیشرفت آن برقرار گردد.
این فرضیه نیز به دلایل زیر پذیرفتنی نیست:
1 - اگر نبی اکرم نسبت به آینده دعوت پس از خود، موضع ایجابی و مثبت اتخاذ می فرمود، هدف وضع نظام شورایی را پس از وفات خود دنبال می فرمود و رهبری شوری را به کسی می داد که از آن شوری برخاسته باشد.
پس بدیهی ترین امر این بود که رسول اکرم، به آگاه کردن امت و کسانی که نظام شوری را می خواستند، به بیان حدود و تفاصیل آن می پرداخت تا به آن یک شکل و نظام مقدس بدهد و جامعه اسلامی را از لحاظ فکری طوری آماده کند که آن
نظام را بپذیرد. بخصوص که اجتماع آنروز طوری زندگانی می کرد که روش قبیله ای و عشیره ای داشت و در آن، قدرت و ثروت و عامل وراثت تا حد زیادی حکومت می کرد.
به آسانی می توان دانست که نبی اکرم کار آگاه کردن به نظام شوری و جزئیات قانونی آن را بررسی نمی فرمود و اگر کار مزبور صورت واقعی می گرفت طبیعی چنین بود که در احادیث ماثور، یعنی حدیثهایی که صدور آن از جانب معصوم مسلم باشد منعکس میگردید و در ذهن امت یا دست کم در ذهن نسل پیشتاز امت که مکلف بود نظام شوری را اجرا کند، این معنی، شکل و واقعیت خارجی می یافت. درین معنی، موضع ابو بکر را به تاکید باز می گوئیم. وقتی بیماری او شدت یافت کار را به عهده عمر بن خطاب گذاشت و به عثمان فرمان داد که آنچه می گوید بنویسد و او چنین نوشت: «اما بعد، همانا که من عمر بن خطاب را مسئول کارهای شما قرار دادم پس سخن او را گوش کنید و از اواطاعت نمائید.»
عبد الرحمن بن عوف نزد او رفت و گفت ای جانشین رسول الله چونی؟
گفت: وقتی دیدید مردی از شما را برای امور شما برگزیدم، باد در بینی تان افتاد و هر یک این مقام را برای شخص خود خواستید» (1). از این سبک جانشین کردن و این پشت کردن به مخالفان، واضح است که خلیفه فکر نمی کرد که نظام شوری دارای تعقل باشد!و تعیین کردن خلیفه را حق خود میدانست و می پنداشت که قبول تعیین او بر مسلمین واجب است.
همچنین عمر حق خود میدانست که خلیفه تعیین کند و بر مسلمین قبول آن را
تحمیل نماید بی آنکه برای دیگر مسلمانان در انتخاب کردن خلیفه هیچ حقی قائل باشد.
راهی که خلیفه اول و دوم برای جانشینی رسول الله برگزیدند و پذیرفتن مسلمانان آن راه را و روحیه عمومی که بر منطق مبارزه کنندگان برای خلافت در روز سقیفه حکومت می کرد و ابراز تاسف ابوبکر در آن روز که به خلافت رسید، از اینکه چرا از نبی اکرم نپرسیدند که پس از آن بزرگوار چه کسی متصدی کار مردم گردد (2)
اینها همه این مطلب را تا حدی روشن میگرداند و جای تردید باقی نمی گذارد که پس از وفات رسول اکرم (ص)، نسل پیشتاز اصلا به شوری نمی اندیشید و رای شوری را نمیپذیرفت و هیچ تصوری درباره آن نظام نداشت.
2 - اگر نبی اکرم مقرر می فرمود که از نسل نوخاسته اسلامی مهاجران وانصار از یاران او پس ازو، سرپرست دعوت و مسئول پیوند دادن کار دگرگونسازی گردند، این نکته رسول اکرم را ناچار می ساخت، نسل مزبور را با مسائل رسالت و فکر گسترده مجهز کند تا بتواند عمیقا بیاندیشد و در پرتو تامل و اندیشه اطلاعات موجود را با واقعیت تطبیق دهد و آن را وارسی نماید و دشواریهایی که دعوت در جریان استمرار و پیشامد با آن، روبرو میگردید، حل کند. بخصوص وقتی می بینیم که رسول الله بود که سقوط کسری و قیصر را مژده داد. پس میدانست که در آینده، اسلام به فتوحات بزرگ دست خواهد یافت و در حدی وسیع جهانگشایی خواهد کرد و بزودی امت اسلام با مسئولیت آگاه ساختن گروههائی!51 مواجه خواهد شد که به اسلام میگروند و باید امت را از خطرهای آن گسترش ایمن
سازند و احکام شریعت را در سرزمینهای مفتوح با واقعیات آن منطبق سازند و مردم را از آن احکام مطلع گردانند.
با اینکه نسل نوخاسته، نسلی بود که دعوت را به ارث برده بود و برای قربانی شدن بیش از همه نسلها استعداد و آمادگی داشتند، با این همه نشانه ای از آمادگی مخصوص که برای سرپرستی دعوت، به آگاهی وسیع و عمیق مفاهیم آن ضرورت داشت نمی بینیم.
باید توجه داشت که همه نصوصی را که صحابه از پیامبر در زمینه تشریع نقل کرده اند از چند صد حدیث تجاوز نمی کند در حالیکه شماره صحابه چنانکه تواریخ نوشته اند، بیش از دوازده هزار تن نبوده است و معروف است که یاران رسول (ص) از آغاز کردن به پرستش از آن بزرگوار خودداری می کرده اند تا یکی از آنان وقتی، عربی از خارج از مدینه به خدمت حضرت می رسید و پرسشی می کرد، آنان نیز فرصت را غنیمت شمرده و فرا می گرفتند و هیچ اتفاق نیفتاد که از مطلبی که تا آن وقت روی نداده بود از حضرت پرسشی کنند.
عمر خطاب گوید: کسی را روا نیست از چیزی که روی نداده است پرسشی کند. خدای تعالی جواب هر چه را که باید داده است. وقتی کسی از پسر عمر نیز چیزی می پرسید، پاسخ می گفت که: «از کاری که رویی نداده است مپرس که من از عمر بن خطاب شنیدم که کسی را که از امری می پرسید که واقع نشده بود، لعنت می کرد» (3)
نیز می بینیم که صحابه از پرسش خود داری می کردند مگر در حدود مشکلاتی که واقع شده بود و ایجاد خطر می کرد. این راه و روش از آماده کردن مکتب بسی دور
بود و به آموزشی گسترده نیاز داشت و مقتضی آگاهی به آن آموزش!52 بود تا مشکلاتی را که در جریان رهبری او عارض شریعت میگردید بتوانند حمل کنند.
رویدادهایی که پس از رحلت رسول قائد پیش آمد، ثابت کرد که نسل مهاجران و انصار، برای حل مشکلات بزرگ که پس از رسول اکرم (ص)، دعوت با آن روبرو گردید، آگاهی کافی نداشتند و فاقد آموزش کافی برای گشودن آن دشواریها بودند و نمی توانستند دستور العمل مقتضی بدهند. معلوم شد که آنان به هیچ وجه سرزمینهای فراوانی را که با فتوحات اسلامی به دست آوردند نمی توانستند از نظر قانونی اداره کنند. حتی خلیفه و دولتمردانی که پشتیبان او بودند نمی دانستند احکام شرعی چیست و نیز نمی دانستند تکلیف اموالی که به دست می گیرند کدام است آیا باید بین جنگ کنندگان تقسیم شود و یاوقف همه مسلمین گردد. چنانکه این مشکل در فتح عراق روی داد. بلکه علاوه بر آنچه گفتیم، می بینیم که نسل معاصر با رسول اکرم (ص) حتی در زمینه امور دینی تصورات روشنی نداشتند. مساله نماز میت عبادتی بود که رسول اکرم (ص)
صدها بار به آن عمل فرموده بود و در حضور همه مشایعت کنندگان و نماز گذاران آن را ادا کرده بود. با وجود این، یاران رسول اکرم ضبط صورت این عبادت را لازم ندیده بودند. به این جهت بعد از وفات نبی (ص) در طرز ادای آن میان آنان اختلاف افتاد (4) و می بینیم که اصحاب در زمان حیات پیامبر غالبا به شخص بزرگوار او تکیه داشتند و تا وقتی در سایه او می زیستند به ضرورت فرا گرفتن احکام و مفاهیم، به طور مستقیم
توجهی نداشتند.
مطلبی که گفته شد همه دلالت بر این دارد که آگاه ساختن مردم که رسول اکرم در سطح عموم برای مهاجر و انصار به آن مواظبت می فرمود آن ها رابه درجه ای بالا نبرد که رهبری آگاه از نظر فکری و سیاسی آنان را برای!53 آینده دعوت و دگرگون سازی آماده ساخته باشد. بلکه آگاهی تا پایه ای بود که پایگاه مردمی از آن بنیان گیرد و پیرامون رهبری دعوت در حال و آینده حرکت کند.
3 - هدف دعوت برای دگرگون کردن جامعه و برنامه زندگانی نوین، بنا کردن امتی بود از نو و ریشه کن کردن همه ریشه های جاهلیت و پس مانده آن ها. امت اسلامی به عنوان کل امت، در سایه آن عمل دگرگون سازی جز در یک زمان کوتاه، قرار نداشت و آن زمان برای خوگر شدن به منطق عقاید مکتب و دعوت برای دگرگون سازی کافی نبود تا نسل را به درجه ای از آگاهی موضوعی برساند و او را از باقی مانده افکار گذشته برهاند و برای فرا گرفتن اطلاعات برنامه جدید و آماده ساختن و شایسته کردن او برای سرپرستی مکتب و تحمل مسئولیات دعوت و عمل دگرگون سازی بدون رهبر، مهیا سازد.
بلکه منطق رسالت عقیدتی چنین ایجاب می کرد که امت در زمانی طولانی تراز روزگاری که بر او گذشت، با توجیهات عقیدتی آشنا گردد تا بتواند به سطح چنان سرپرستی ارتقاء یابد.
اما در آن وقت، می بینیم در خلال نیم قرن یا کمتر، در جریان فعالیت نسل مهاجران و انصار، بر پیشوایی دعوت و سرپرستی آن چه گذشت. هنوز ربع قرن از اسلام نگذشته بود که خلافت را شده آغاز شد و
بنای تجربه اسلامی زیر فشار و ضربات دشمنان دیرینه اسلام فرو ریخت. زیرا دشمنان توانستند رفته رفته نفوذ کنند و رهبری ناآگاه را غافلگیر نمایند. سپس آن رهبری را با زور و فشار به دست آورند و امت را وادار به اطاعت و فرمانبری از رهبری خود کنند تا رهبری را به سلطنت موروثی تبدیل سازند و کرامت های انسانی را ویران کنند و آزادگان و نیکوکاران را بقتل رسانند و حدود الهی را معطل گذارند و اموال و غنائم جنگی و آبادی ها و زمین ها و مزارع بین بصره و کوفه گلستان قریش گردد و خلافت بازیچه بنی امیه شود.
راه سوم
توضیح
و آن تنها راهی بود که در پرتو شرایط دعوت و روش نبی اکرم (ص) هماهنگی داشت و معقول می نمود و آن راهی بود که نبی اکرم (ص) در آینده دعوت پس از وفات خود آن را موضع مثبت می دانست.
پس، به فرمان خدای سبحان شخصی را برگزید که عمق وجودش در هستی دعوت شکل گرفته بود. او را با امور مکتب آشنا ساخت و به او آمادگی رهبری داد تا نماینده و نمودار رهبری فکری و سیاسی گردید تا پس از رسول اکرم (ص) پایگاه های مردمی آگاه امت را رهبری فرماید و زیربنای مکتبی امت را بسازد. پس اینک می بینیم که این راه منحصر و یگانه ممکن بود که سلامت آینده دعوت و محفوظ ماندن تجربه را از انحراف در خط پیشرفت آن تضمین کند و چنین بود!
نصوصی که به تواتر از حضرت رسول اکرم (ص) رسیده است دلیل آن است که امام علی، آمادگی مکتبی و آموزشی مخصوص او را بر عهده گرفت که وی
را برای مرجعیت فکری و سیاسی آماده سازد و آینده دعوت و رهبری امت را پس از خود، از نظر فکری و سیاسی به او بسپارد.
این روش تفسیری است به راهی که رسول اعظم خود اتخاذ فرمود و طبیعت امور او را واداشت تا این روش را برگزیند چنانکه سابقا نیز گفتیم.
شخصی که نامزد آماده کردن مکتب رهبری و اداره فکری و سیاسی امت بود، جز علی بن ابیطالب (ع) کس دیگری نبود که عمق وجودش اساس و پایه دعوت باشد و او در جریان آن مبارزه دشوار و پر از سختی، نخستین مجاهد راه دعوت بود و در برابر همه دشمنان و همه دشواری ها که به اسلام روی نمود، قد برافراشت.
او تربیت شده رسول خدا بود که در خاندان او به جهان چشم گشوده بود و در سایه حمایت او رشد کرده بود و فرصتهای همکاری با او و استواری در خط او آنچنان برای او آماده گردید که برای هیچکس دیگر چنین روی نداده بود.
شواهد زندگانی نبی اکرم (ص) و امام علی (ع) گویای آن است که نبی اکرم (ص) امام را به طوری مخصوص مکتبی بار آورد و درین راه بسی کوشید.
رسول اکرم (ص)، امام را به بسیاری از مفاهیم دعوت و حقایق آن مخصوص گردانید و هنگامی که امام ازو پرسشی می کرد به او کمک فکری می نمود و ساعت ها با او به خلوت می نشست و دیده اش را به مفاهیم مکتب و دشواری های راه و برنامه های کار می گشود و تا فرجامین روز زندگانی شریف خود چنین بود.
حاکم در مستدرک به سند او از ابو اسحاق چنین روایت کرده است: «از قثم
بن عباس پرسیدم: علی از رسول خدا چگونه ارث برد؟ پاسخ داد: او از حیث نزدیکی به رسول خدا در نزد ما از همه پیش بود و از نظر پیوند عمیق از همه ما بیش». نسایی از امام (ع) نقل کرده است که فرمود: «هر چه از رسول الله می پرسیدم پاسخ می داد و هر گاه خاموش می شدم او به سخن آغاز می فرمود.» حاکم نیز در مستدرک این روایت را آورده است. امیر المؤمنین در خطبه خود پیوند یگانه خود را با رسول اکرم و عنایت او را به آماده ساختن و تربیت خود توصیف می کند: «همانا موضع مرا نسبت به رسول الله از حیث نزدیکی بسیار و منزلت مخصوص می دانید … و من چون شتر بچه ای که بدنبال مادرش رود، او را پیروی کردم و هر روز از اخلاق خود، علمی بر من آشکار می کرد و به من فرمان می داد که ازو پیروی کنم. او هر سال به کوه حرا می رفت و من نیز او را می دیدم و هیچکس دیگر جز من او را نمی دید. در آن روزهای نخستین اسلام، جز رسول الله و خدیجه در یک خانه فراهم نمی آمدند و من سومی آن ها بودم. نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی خوش نبوت را می بوئیدم.» روایات بسیار زیاد حاکی از این است که از جانب نبی اکرم برای آمادگی آن امام برای شناخت مکتب، اقدام شده است. امام پناهگاه و مرجع گشودن هر مشکلی بود که در آن وقت حل آن مشکلات به عهده رهبری حاکم بود.
در تاریخ اسلامی در عهد خلفای چهارگانه، حتی یک واقعه را نمی شناسیم که امام به دیگری رجوع
کرده باشد تا با عقیده اسلامی در آن باب آشنا شود و راه چاره جویی موضوع هایی که پیش می آمد، فراگیرد. در صورتی که در تاریخ، ده ها واقعه را می شناسیم که با وجود اینکه حکومت و رهبر وقت می کوشید به امام مراجعه نکند، اما مجبور می شد که برای حل آن مسائل به حضرت او (ع) مراجعه نماید.
شواهد بسیار در دست است که رسول اکرم (ص)، امام علی را برای رهبری دعوت پس از خود مهیا می فرمود.
رسول اعظم از برنامه خود در واگذاری رهبری رسمی فکری و سیاسی بر عهده امام علی (ع) مردم را آگاه می فرمود و شواهد فراوان ازین معنی در دست است. منجمله «حدیث الدار» و حدیث ثقلین (5) و حدیث المنزله (6) و حدیث غدیر (7) و ده ها نص (8) نبوی دیگر.
پی نوشتها
1 - تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 126 - 127.
2 - شرح نهج البلاغه، ج 2 ص 6 - 9!
3 - سنن دارمی، ص 56.!
4 - برای اطلاع بیشتر به «عمده القاری»، ج 2 ص 129 مراجعه شود.!
5 - نقل از کتاب کمال الدین و تمام النعمه شیخ صدوق ابر جعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی مترفی به سال 381 هجری قمری صفحه 239: حدثنا محمد بن عمر قال حدثنی الحسن بن عبد الله بن محمد بن علی التمیمی قال حدثنی ابی قال حدثنی سیدی علی بن موسی بن جعفر بن محمد قال حدثنی ابی عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه محمد بن علی عن ابیه علی عن ابیه الحسین عن ابیه علی صلوات الله علیهم قال، قال النبی صلوات الله و سلامه علیه، انی تارک
فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی و لن یفترقا حتی یردا علی الحوض. این حدیث از سلسله راویان متعدد دیگر نیز نقل شده است و مضمون همه آنها یکی است گاهی در الفاظ اختلافاتی دارد و همه در کتاب مزبور ذکر شده است. در روایتی دیگر چنین است: انی خلفت فیکم الثقلین … در روایت دیگر: انی تارک فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا: کتاب الله و عترتی اهل بیتی … در آخر روایتی که از ابوذر نقل شده است که جمله آمده است: … و ان مثلهما فیکم کسفینه نوح من رکب فیها نجا و من تخلف عنها غرق.!
از زید بن ارقم قم نقل شده است که حضرت رسول اکرم (ص) در بازگشت از سفر حجه الوداع در غدیر خم این سخنان را فرمودند. در اصول کافی تالیف ابو جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینی الرازی مستوفی بسال 329 هجری قمری در کتاب ایمان و کفر صفحه 153 نقل از حضرت امیر المؤمنین صلوات و سلامه علیه ذکر شده است. قال رسول الله صلی الله علیه و آله فی آخر خطبته یوم قبضه الله عز و جل الیه «انی قد ترکت فیکم امرین لن تضلوا بعدی ما ان تمستکم بهما: کتاب الله و عترتی اهل بیتی فان اللطیف الخبیر قد عهد الی انهما لن یفترقاحتی یردا علی الحوض … (م).
6 - حدیث منزله: انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی.
7 - حدیث غدیر: من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم و ال من و الاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من
خذله (م).
8 - برای دیدن نصوص و کسب اطلاع بیشتر به «مراجعات» نوشته سید عبد الحسین شرف الدین مراجعه شود.!
فصل 2 پیشوایان (ع) و روش آنان در جامعه
مرحله نخست
اشاره
$$$و آن مرحله ای است که رهبری مکتب برای روبروشدن با انحرافی که پس از وفات رسول اکرم (ص) در امت اسلام روی داد، در آن مرحله واقع گردید. پس پیشوایان (ع) این مرحله به شکل اساسی، شخصا رویارویی و جبهه گیری با این صدمه را بر عهده گرفتند و مسئول حفظ امت از آن صدمه بودند و به نگاهداشت اسلام به عنوان شریعتی مداوم و جاویدان عمل کردند بی آنکه تحریفی بر آن دست یابد. اگر چه محافظت اسلام را به عنوان مجتمع و دولت ممکن نمی دانستند ولی بهرحال آن را به منزله شریعتی پایا و مداوم محفوظ نگاه داشتند و چاره اندیشی امور مزبور از وظائف امام علی (ع) و دو فرزندش حسن و حسین (ع) بود که به امام سجاد (ع) ختم می گردید. محور فعالیت آن ها، شامل برنامه ریزی و رعایت همه احتیاطهای ممکن برای محدود ساختن و از بین بردن صدمه انحراف و نگاهداری اسلام می بود.
امام علی بن ابیطالب
مقدمه
(1) پیش از گفتار در مواضع امام (ع) از لحاظ رویدادها و کیفیت بررسی و حل آنها، بر ما است که هر چند به اختصار، از آن شرایط اجتماعی و سیاسی که پیش از حکومت او پیش آمده بود وقوف یابیم، و از آنچه برای امت مسلمان آغاز گردید و انحراف صریح از مبادی اسلام و از تعلیمات آن که برای امت اتفاق افتاد، آگاه گردیم. ممکن است این تحول و انحراف را از آغاز نیمه دوم دوران عثمان بن عفان با وضوح بیشتر ملاحظه کنیم. این انحراف، خود بعدها اساس شرایط و ملابسات اجتماعی و سیاسی گردید که امام علی (ع)
در آن می زیست و
از لحظه نخست که زمام مسئولیت خلافت را در دولت اسلامی بر عهده گرفت، برای نگاهداری امت در مقابل صدمه انحراف و بازگشت مردم از آن انحراف به حیات گرامی اسلامی کوشید.
اینک به مهمترین رویداد مزبور و شرایط اوضاع و احوالی اشارت می کنیم که در ایجاد تطورات بزرگ در عهد عثمان سهمی به سزا داشت و آثار ناپسند آن در ایام خلافت امام علی همچنان باقی بود (2).
منطق سقیفه
منظور ما از منطق سقیفه، روح قبیله ای است که بر منطق مبارزان جنگجو برتری داشت و بر آن حکومت می کرد و قدرت را برای هر یک از آنان تثبیت می نمود و با انحصار قدرت برای آنان و عدم مشارکت دیگران در حکومت روبرو بود و موجبات وراثت را به وجود آورد و آمادگی بسیاری از انصار را برای پذیرفتن دو خلیفه، یکی از انصار و دیگری از مهاجران را در پی داشت.
چندان که هر جناحی می پنداشت که برای در دست گرفتن زمام حکومت بیش از دیگران استحقاق دارد (3). در آن روز، علی بن ابیطالب (ع) و دیگر یاران رسول خدا به علت اشتغال به غسل جسد مقدس نبی اکرم (ص) که هنوز به دفن آن کالبد پاک نپرداخته بودند، از آن گروه دور بودند (4).
عمر با شتاب به سوی ابو بکر به سقیفه رفت تا در کار خلافت مشورت کند. هنگامی که امام علی (ع) خبر یافت بیعت را نپذیرفت. انصار نیز با او، آن را رد کردند و مدت شش ماه کامل از بیعت خودداری نمودند و امام علی (ع)
اجتماع سقیفه را که در غیاب او فراهم آمده بود توطئه تلقی فرمود.
این روح قبیله ای و
قومیت بود که در میان مسلمین آغازگر فتنه شد (5) و عمر به این نکته تصریح کرد و چنین گفت:
«همانا بیعت با ابو بکر امری ناروا بود. خدا شر آن را رفع فرماید واگر کسی به مانند آن بیعت عمل کند او را بکشید، هر جا کسی با دیگری بدون مشورت مسلمین بیعت کند همانا که او را فریفته است و واجب است تا هر دو به قتل رسند (6).
روش عمر در عطایا
(7) در زمان رسول اکرم (ص)، عطای از بیت المال میان مسلمانان به حصه مساوی بخش می گردید و در عصر ابو بکر نیز چنین بود. اما عمر در میزان سهمیه مسلمانان به برتری و تفاوت قائل گردید به این نحو که، سابقین را بر غیر سابقین در اسلام برتری داد و مهاجران قریش را بر غیر آنان از مهاجران و همه مهاجران را بر انصار و عرب را بر عجم و مولا را به زیر دست برتری نهاد (8).
به این ترتیب عمر اختلاف طبقاتی را در جامعه اسلامی پایه گذاری کردو آتش اختلاف را بین «ربیعه» و «مضر» و میان «اوس» و «خزرج» برافروخت (9) …
و کشمکش نژادی را بین عرب و عجم و بنده و مولی (10) به وجود آورد. حتی عمر در پایان عمر به خطرناکی روش خود متوجه گردید و تصمیم خود را به رجوع به مبداء یکسانی و برابری در عطا ابراز کرد و گفت: «اگر امسال زنده مانم در میان مردم مساوات برقرار می کنم و سرخ را بر سیاه برتری نمی دهم و عرب را بر عجم فضیلت نمی نهم و آن سان می کنم که رسول خدا (ص) و ابوبکر به آن
عمل کردند (11).
شورا
منظور ما از «شورا» طریقه عمر است در برگزیدن شش تن از قریش و مقدم داشتن آنان بر امت مسلمان به عنوان نامزدان خلافت پس از خود (12).
این پیشنهاد در نفوس بسیاری از بزرگان قریش و مردم قبیله های آنان و یارانشان موجب ایجاد بلند پروازیهای سیاسی کردید که آن را حتی در خواب هم نمی دیدند. چه، ملاحظه می کردند که بعضی از آنان که عمر نامزد خلافت کرده بود از هیچ حیث بر اینان مزیت ندارند بلکه بسا امتیاز و برتری که اینان در بسیاری از خصوصیات بر آنان دارند. وقتی امام علی (ع) را که نامزد اکثریت مسلمانان بود از خلافت کنار گذاشتند و عثمان بن عفان را که نامزد اشراف قریش بود نامزد خلافت کردند، بلند پروازیها در اندیشه ها جایگزین گردید و قوت گرفت.
عبد الرحمن بن عوف که خود را از خلافت معذور داشته بود در مقام بی طرفی قرار گرفت و نامزدی خلافت را در امام علی و عثمان منحصر دانست و بر آن شد تا در میان آنان یکی را برگزینند.
… از علی خواست تا با او به کتاب خدا و سنت رسول الله و روش ابو بکرو عمر بیعت کند. اما امام علی (ع) فرمود: «… نه که با جهد و کوشش خود دراین کار می کوشم.»
همین مساله را که از علی خواست، از عثمان نیز طلبید و عثمان در دم با او موافقت کرد … پس با عثمان به خلافت بیعت کرد.
امام علی (ع) ناخشنودی خود را از نتیجه مزبور با این سخن بیان فرمود:
«هرگز کار مسلمین را تسلیم نکردم (13) و درین ماجرا جز بر من ستم
نرفته است»
آنچه از عاقبت شورا و نتایج آن حاصل آمد، پیدا شدن احزاب و دسته بندیهایی بود که بر دوستیهای شخصی که دارای هدفهای شخصی بود، بنا شده بود و موجبات شکایت و نارضایی مردم را از عثمان و نزدیکان و خاصان او و والیان و نمایندگان او در شهرهای در هم ریخته فراهم آورد. علل دیگر در روش عثمان و چاره جویی های او در سیاست مالی و اداری و اجتماعی، موجب آن شد که کار ناخشنودی مردم چندان بالا گرفت که در نتیجه به شورش مردم و کشته شدن عثمان انجامید.
امام علی و موضع او نسبت به شورش بر علیه عثمان
کسی که رویدادهای شورش و خط سیر آن را تا کشته شدن عثمان خلیفه، دقیقا پی جویی کند می بیند که نه شورش مردم دیوانه وار بود نه مردم آشفته و ناراحت و دیوانه وش و کوتاه نظر بودند. بلکه شورشیان بارها کوشیده بودند تا با اولیای امور و هیئت حاکمه از گذرگاه نمایندگانشان تماس حاصل کنند تا خلیفه عثمان را بیدار نمایند و نارضایتی خود را از حکومت و ضرورت چاره اندیشی آن را به او بفهمانند … و بارها و بارها هیئتهای نمایندگی شهرها به مدینه رفتند و نیازها و خواسته های بسیار داشتند که می خواستند در آنجا باز گویند و نیازهای خود را برآورند. اما هیئت های مزبور هر بار شکست خوردند و کسی به آنان توجهی نمی داشت و بعلاوه مورد توهین قرار می گرفتند و بر آشفته به گرد هم فرا می آمدند و امام علی (ع) بین آنان و خلیفه واسطه می شد و خلیفه بر آنان وعده مساعدت می داد. آخرین رویداد مربوط به هیات نمایندگی مصر بود که همینکه از مدینه بیرون رفتند،
بیدرنگ از مقام عالی کشور به حاکم مصر فرمان داده شد که آنان را گرفته و زندانی کند. شورشیان و معارضان بار دیگر به مدینه باز گشتند و با خشونت و تندی مطالب خود را باز گفتند. این بار از احساسات سوزان و آتشین آنان جلوگیری ممکن نشد.
بلکه همه با اعتراض به آن رفتار ابلهانه و احمقانه، با هم حمله ور گردیدند و خواستار پایان دادن به رنجها و بدبختی های خود شدند.
مطالبی که در پی آن بودند بشرح زیر بود.
1 - عطا بر اساس برابری صورت گیرد، آن طور که نبی اکرم (ص) عمل می فرمود و از بین بردن سیاست برتری که عمر آن را سنت گذاشت.
2 - پاک ساختن دستگاه حاکم، بخصوص پیراستن آن از مروان بن حکم و خویشان و نزدیکان متنفذ او و جلوگیری آنان از استفاده کردن از حکومت و اداره نمودن آن.
3 - ایستادگی با قدرت و قاطعیت در برابر طمع قریش و جلوگیری از جمع آوری ثروت و منصب به وسیله آنان و پایان دادن به آن وضع.
4 - جلوگیری از ستم و بی حرمتی که فرماندهان بر مردم روا داشتند آنان را خوار و بی مقدارشان می شمردند. آن سان که وقتی ابوذر آنان رابه مبارزه طلبید و از کارهای ناروا منع کرد و به علت رفتار منحرفشان با آنان به مناقشه پرداخت، به سر او آوردند آنچه آوردند.
5 - تعیین صلاحیت والیان و امیران در باز بودن دستشان در تصرف در خراج و اموال عمومی.
این مطالب به عثمان رسید اما در برابر آن کاری نکرد بلکه در مورد همه خواسته ها، تجاهل ورزید.
کارها هر روز پیچیده تر و
دشوارتر می گردید و مانند آتش که به چوب خشک درگیرد، شعله اش افزون شد. امام علی از پایان کار ترسید و بی درنگ برای گفتگو با عثمان تشکیل جلسه داد و به او گفت: «مردم پشت سر من اجتماع کرده اند و با من در مورد تو به گفتگو پرداخته اند. به خدا سوگند نمی دانم به تو چه گویم و چیزی نمی دانم که تو آن را ندانی و نمی توانم ترا به کاری راه نمایم که آن راه را نشناسی زیرا آنچه را ما می دانیم تو نیز می دانی و ما چیزی بیش از تو نمی دانیم و به چیزی اختصاص نداریم که تو غیر آن باشی.
پس برای خدا جان خود را به پای. چه، به خدا سوگند نابینایی ات از سر کوری و نادانی ات از سر جهل و نادانی نیست. حال آن که راه روشن وآشکار است».
از جمله چیزها که امام (ع) به عثمان گفت این بود که: «معاویه بی آنکه به تو بگوید کارها را فیصله می دهد و تو به این امر آگاهی. او به مردم می گوید، کارهایی را که می کنم به فرمان عثمان است. این اخبار به تو می رسد و همه رابه تو می گویند، اما به معاویه تغیر نمی کنی و بر او خشم نمی گیری».
عثمان گاهی به نصیحت های امام تسلیم می گردید و تصمیم می گرفت کارها را روبراه کند. اما به زودی با بهانه های گوناگون سرگرم می شد و در هیچ صراطی مستقیم نمی ماند و در هیچ رایی استوار نمی گردید. در قبال تردید عثمان، امام علی (ع) گفت: «عثمان نمی خواهد هیچکس او را نصیحت گوید. خویشاوندان ناروا و یاران فریبکار برگزیده است و هیچ یک از آنان نیست مگر
که بر طایفه ای حکومت کنند و خراج از آنان بستانند و به مصرف خود رسانند و مردم آن دیار را به خواری و مذلت کشانند (14)».
عمرو عاص مردم را آشکارا بر ضد سیاست عثمان می شورانید تا جایی که خود را چنین توصیف کرد: «من ابو عبد الله اگر فرصتی به دستم افتد او رامی کشم و اگر چوپانی نیز ببینم او را بر علیه عثمان تحریک می کنم». عایشه به عثمان گستاخی کرد و او را مخاطب ساخت و پیراهن نبی اکرم (ص) را گسترد و به او گفت:
«این پیراهن پیامبر است که هنوز کهنه نشده و نپوسیده است اما سنت او کهنه شد و پوسید».
طلحه و زبیر به حالتی رسیدند که به شورشیان کمک مالی می کردند تابر عثمان تنگ گیرند. شورش همراه با مجموع هیئتهای نمایندگی که از همه جای آمده بودند، گسترش یافت و راه خویش را مانند پلنگ خشمگین ادامه داد.
موضع امام در قبال این شورشیان مانند آتش نشانی بود که همه کوشش خودرا برای آرام کردن شورش آنان و خاموش کردن آتش زبانه کشیده آنان مصروف داشت.
عثمان جز اینکه سه روز از شورشیان مهلت خواست تا پس از آن با آنان انجمن کند و آن اجتماع قاطع و فیصله دهنده کار باشد، کاری نکرد. سه روز سپری گردید و آن جماعت بسیار بر در خانه او گرد آمدند ولی عثمان روی پنهان کرد و مروان بیرون آمده و با کلماتی احمقانه و برتری جوینده به مردم گفت:
«برای چه کاری فراهم آمده اید؟ گویی به چپاول آمده اید.
رویتان زشت باد آمده اید و می خواهید حکومت ما را از دستمان بیرون آورید؟ از اینجا
دور شوید و گرنه بخدا سوگند اگر قصد شما برانداختن ما باشد، واقعه ای به سر شما آید که شما را خشنود نگرداند و از پایان کار راضی نباشید. به خانه های خود باز گردید. بخدا سوگند چیزی را که در دست داریم از دست نمی نهیم و شکست نمی خوریم».
این سخنرانی سخیف به منزله آتش زنه ای بود که شورش را شعله ور ساخت … عثمان بیدرنگ کس در پی امام علی فرستاد و او از آمدن خود داری فرمود و گفت: «بدان که به آنجا باز نمی گردم» زیرا امام را منطق مروان گران آمده بود که با جمهور مردم در هم فشرده، از طرف خلیفه سخنانی چنان احمقانه و سخیف به زبان راند.
بعلاوه امام میدید که بین مردم و عثمان وساطت کرده و عثمان قول داده است که به شکایات مردم برسد. اما نه برای قول خود ارزشی قائل است نه به وساطت امام (ع) بهایی داده است. امام درین کار سود شخصی نداشت و یقین داشت که عثمان زیر فشار مردم و پاسخ گفتن به تقاضای اصلاحی آنان و کنار گذاشتن مروان و خویشان و نزدیکان خود از دستگاه دولتی، بیچاره گردیده است.
و میدید، با اینهمه فشار، هیچیک از خواسته های مردم صورت عمل به خود نگرفته است بلکه همه وقایع به علائم و آثاری آشکارا تحول یافته است که شورش را قطعی و مسلم میگرداند. باری، بدبختی به اوج رسید و انقلاب با کشته شدن عثمان تحقق یافت.
امام و موضع او در زمامداری
پس از کشته شدن عثمان، چشم شورشیان به امام (ع) دوخته شد و ازو خواستند تا زمام فرمانروایی را به دست گیرد. اما او از قبول خود داری کرد.
این خود
داری از این رو نبود که در خود نیروی زمامداری و تحمل تبعات آن را نمی دید، خصوصا پس از آنکه مجتمع اسلامی به سبب سیاست والیان عثمان در خلال مدت خلافت او در شکافی عمیق از اختلافهای اجتماعی و اقتصادی فرو افتاده بودند و دید که توجیهات اسلامی و مفاهیم عظیم آن که نبی اکرم (ص)
در طول حیات شریف خود به آن عمل می فرمود، بسیاری از آثار خود را در راهنمایی مردم از دست داده است و پس از وفات او (ص)، آن مفاهیم تحلیل رفته و کم شده است.
«مردم به این واقعیت رسیدند که اطمینان خود را به قوه حاکمه که بر آنان تسلط داشت از دست بدهند. پس بر این صدد برآمدند تا برای به دست آوردن حقوق خود و نگاهداشت آن، قیام کنند. به این ترتیب، پیوند میان آنان با رموز معنوی که می بایست نمایندگانشان اداره کنند پاره شده بود. طریقی که این فساد را از بین می برد این بود که به مردم بفهمانند، حکومتی پیدا خواهد شدکه اطمینان آنان را به حکامشان که از کف رفته بود، به آنان باز میگرداند.
یعنی کاری می کنند که دوباره به صاحب اختیاران خود وثوق یابند. اما این کارنه آسان بود نه امری بود که زود صورت پذیرد. بسیاری از طبقات نو پیدا، این سخن را نمی پذیرفتند و به مذاقشان خوش نمی آمد. از این رو آزاد بودندکه در برابر هر برنامه اصلاحی و کوشش برای پاکسازی ایستادگی کنند. درآن هنگام، امام (ع) با آگاهی عمیق خود از شرایط و اوضاع و احوال اجتماعی و روانی که مجتمع اسلامی در آن وقت به آن نیاز داشت، نتیجه
را میدانست. خط انقلابی که کار را بدانجا کشانیده بود به یک عمل انقلابی نیاز داشت تا پایه های جامعه اسلامی را از جهت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی در برگیرد.
ازین رو بود که امام (ع) خلافت را رد کرد و از پذیرفتن فوری آن باهمه فشار جمهور مردم و صحابه خودداری فرمود. او (ع) می خواست مردم را آزمایش کند و در آن آزمایش کشف کند که مردم برای تحمل روش انقلابی در عمل چه اندازه استعداد دارند، تا بعدها چنین نیندیشند که او آنان را غافلگیر ساخته است و از تحرک و هیجان و انگیزه انقلابی شان سوء استفاده کرده است.
یعنی وقتی دشواری شرایطی را که برای از بین بردن فساد، به شورش دست زده بودند، دیدند از راه باز نمانند (15) از این رو امام فرمود:
«مرا واگذارید و از دیگری التماس این کار کنید. ما به کاری روی آورده ایم که آن را روی و رنگهاست. دل بر آن کار نمی شکیبد و خرد تحمل آن نمی تواند کرد. همانا که آفاق را خشم و کین فرا گرفته است و راه راست دگرگون گردیده است.
بدانید که اگر من گفته شما را بپذیرم، با شما چنان که میدانم کار خواهم کرد و به گفته هیچکس و نکوهش هیچ فرد گوش نخواهم داد و اگر مرا واگذارید، یکی از شمایم و بسا که کسی را که به کار خود ولایت دهید، فرمان او را شنواتر کس و فرمانبردارتر کس من باشم و اگر شما را وزیر باشم بهتر که شما را امیر باشم (16)».
اما مردم پافشاری کردند تا فرمانروایی را بپذیرد. پس او (ع) درخواست آنان را پذیرفت.
پی نوشتها
1 - ملقب به مرتضی در سال 23 پیش از هجرت متولد گردید و در سال 40 هجرت در کوفه به شهادت رسید و در نجف اشرف به خاک سپرده شد.
2 - برای اطلاع بیشتر به: قیام حسینی نوشته محمد مهدی شمس الدین ص 15 مراجعه کنید.
3 - طبری، ج 5 ص 31 و کامل ابن اثیر ج 3 ص / 3.
4 - سیره رسول (ص) ابن هشام ج 2 ص 1018.
5 - به نزاع بین بنی امیه و بنی هاشم اثر مقریزی مراجعه شود. «
6 - ملل و نحل شهرستانی.
7 - منظور مالی است که از بیت المال به مسلمین داده میشود (م)
8 - ابن ابی الحدید ج 8 ص 11.
9 - تاریخ یعقوبی ج 2 ص 106.
10 - تاریخ یعقوبی ج 2 ص 107.
11 - همان ماخذ.
12 - کامل ابن اثیر ج 3 ص 36.
13 - نهج البلاغه. دار الاندلس ج 1 ص 151.
14 - دائره المعارف شیعی ج 3 ص 87. «
15 - «ثوره الحسین» نوشته محمد مهدی شمس الدین ص 35 - 38.
16 - نهج البلاغه ج 1 ص 217.
امام در مقام فرمانروائی
اشاره
امام زمام امور را در مجتمعی به دست گرفت که فساد را به ارث برده بودو در همه زمینه ها، دشواریهای بسیار درهم و پیچیده در انتظارش بود. پس امام (ع) سیاست انقلابی جدید خود را که برای تحقق بخشیدن به هدفهایی که به آن منظور حکومت را پذیرفته بود، بر آنان آشکار کرد.
سیاست انقلابی او در سه زمینه بود:
1 - زمینه حقوقی، 2 - زمینه مالی، 3 - زمینه اداری،
اما دریغا که در پیرامون سیاست امام (ع) و اصلاحات بسیار
او، شکها و تردیدها ایجاد گردید و احکام بی سابقه و خلق الساعه به وجود آمد تا آنجا که آن سخنان بی اساس در کتب تاریخ شایع گردید و مطالعه کنندگان تاریخ، قضیه را مسلم پنداشتند و از گفتگو و توجه و استدلال خود را بی نیازدانستند. بخصوص در مورد سیاست اداری که احکام آن فراوان بود و آراء و عقاید نادرست پیرامون آن رواج داشت و ما زان پس که در عرصه حقوقی و مالی به صورتی گذرا، مرور کردیم، به تفصیل و با روش تحلیلی، ژرفای حقیقت را از خلال آن توضیح میدهیم.
عرصه حقوقی
اصلاحات او (ع) در زمینه حقوقی لغو کردن میزان برتری در بخشش و عطا و یکسانی و برابر دانستن همه مسلمانان در عطایا، چه در حقوق چه در واجبات بود. این سخن اوست که فرمود: «خوار نزد من گرامی است تا حق ویرا بازستانم، و نیرومند نزد من ناتوان است تا حق دیگری را ازو باز ستانم (1).
عرصه مالی
این مطلب بر دو مساله تکیه داشت. نخست، ثروتهای نامشروع که در روزگار عثمان به وجود آمده بود، دوم، روش برتری نهادن در عطایا. تا آنجا که امام همه آنچه را که عثمان از زمینها بخشیده بود و آنچه از اموال که به طبقه اشراف هبه کرده بود، مصادره فرمود و آنان را در پخش اموال به سیاست خود آگاه ساخت، چنانکه فرمود: «ای مردم، من یکی از شمایم، هر چه من داشته باشم شما نیز دارید و هر وظیفه بر عهده شما باشد بر عهده من نیز هست. من شما را به راه پیامبر می برم و هر چه را که او فرمان داده است در دل شما رسوخ میدهم. جز اینکه هر قطاع که عثمان آن را به دیگران داد وهر مالی که از مال خدا عطا کرد باید به بیت المال باز گردانیده شود. همانا که هیچ چیز حق را از میان نمی برد. هر چند مالی بیابم که با آن زنی را به همسری گرفته باشند و کنیزی خریده باشند و مالی که در شهرها پراکنده باشد، آنها را باز میگردانم. در عدل گشایش است و کسی که حق بر او تنگ باشد ستم بر او تنگتر است (2)».
طبقه توانگر اندیشید که اگر سر به
فرمان امام سپارد بسا که از گذشته ها در گذرد. آنان ولید بن عقبه بن ابی معیط را به نزد او (ع) فرستادند. ولید به امام گفت: «ای ابو الحسن تو به همه ما آسیب رسانیده ای. ما برادران و همانندان توایم از فرزندان عبد مناف. امروز ما با تو بیعت می کنیم اما آنچه در ایام عثمان از اموال بیت المال به ما رسید ضایع نگردد. اگر بخواهی قاتلان او را بکشی و ما از تو بیمناک گردیم به شام می پیوندیم» (3).
امام علی (ع)، در کمال روشنی، در خطبه ای تصمیم خود را مبنی بر اجرای برنامه ای که آغاز فرموده بود به تاکید بیان فرمود و گفت: «درین غنیمت ها کسی بر دیگری برتری ندارد و خداوند چگونگی پخش آن را بیان فرموده است که آن مال خداست و شما بندگان مسلمان خدائید و این کتاب خدا است و ما به آن اقرار داریم و به آن تسلیم می باشیم. پیمان پیامبر نیز بر عهده ما است.
پس هر کس به آن خرسند نباشد هر چه خواهد کند (4)».
عرصه اداری
امام علی (ع) سیاست اداری خود را با دو کار عملی کرد:
1 - با عزل والیان عثمان که در شهرها بودند با این سخن: «اما من محزون میشوم که دیوانگان و بدکاران این امت زمام کار را به دست گیرند. مال خدا را در میان خود دست به دست بگردانند و بندگان خدای را بنده خود گردانند و با درستکاران بجنگند و با زشتکاران متحد شوند. از اینان کسانی را می شناسیم که در میان شمایند و خمر می نوشیده اند و بعضی دیگر را که حد خورده اند (5).
نیز کسانی را که اسلام نیاوردند
تا برای آنان رضیحه دادند».
عثمان به کسانی که حضرت رسول (ص) آنها را از خود دور کرده بود نزدیک شد. عموی خود حکم بن امیه را به مدینه فرستاد حالی که رسول اکرم (ص) او را طرد فرموده بود و «رانده رسول الله» نامیده می شد و عبد الله بن سعد بن ابی سرح را که رسول اکرم خون او را هدر کرده بود والی مصر گردانید. هم آن سان که عبد الله بن عاصر را والی بصره کرد و او در آنجا حوادثی بر پای کرد و در آن زمان مردم مؤمن علیه او و عثمان کینه ور گردیدند. (6)
2 - وا گذاشتن زمامداری به مردانی از اهل دین و عفت. این کار از آن رو بود که او دید بزرگترین علت شکایات و مهمترین آن چیزی است مخصوص امیران و والیان. پس، او (ع) به این کار مبادرت فرمود که کسانی را که در سابق به کار گماشته بودند تغییر دهد. پس فرمان داد تا عثمان بن حنیف والی بصره گردد و سهل بن حنیف والی شام، و قیس بن عباده والی مصر، و ابو موسی اشعری والی کوفه. آنروز این سرزمینها دیارهای بزرگ بود بسیاری از اشخاص منجمله مغیره بن شعبه درباره کسانی که عثمان آنان را والی گردانیده بود، با حضرتش گفتگو کرد و سفارش کرد که امام آن والیان را در مقام خود نگاه دارد. اما امام از قبول آن سخن خود داری کرد و آنها را از کار برکنار ساخت.
تحلیل موضع امام (ع) در قبال طلحه و زبیر
اشاره
درباره طلحه و زبیر که بر کوفه و بصره ولایت داشتند نیز چنین کردو آنها را با ملایمت از کار بر
کنار ساخت. این رفتار، آن دو را واداشت که امام (ع) را زیر فشار گذارند و در دل مردم راجع به رهبر شک و تردید اندازند و بیعت با او را بشکنند و آشکارا به خونخواهی عثمان برخیزند. آنها از یاد برده بودند که آن دو از برانگیزندگان شورش بر عثمان بودند. حتی خواستار آن شدند که طرح امر خلافت از نو میان مسلمانان به شوری واگذار شود و ادعا کردند که با علی (ع) از روی اکراه بیعت کرده اند و به همین دلیل بیعت خود را صحیح نمی دانستند. (7)
موضع امام (ع) راجع به بر کنار ساختن طلحه و زبیر از ولایت بصره و کوفه، با وجود کسانی که معتقد بودند آن دو را نباید از کار برکنار کرد، نشانه کوتاه نظری آنان بود و با تحلیل مساله کوتاه نظری شان واضح میگردد …
درستی موضع امام (ع) ازین جا معلوم میشود که در برابر طلحه و زبیر بیش از چهار گونه موضع گیری امکان نداشت و مواضع مزبور از حیث عاقبت تاریک تر، و از حیث سلامت دورتر از سلامت و، از نظر تضمین ضعیف تراز موضعی بود که امام (ع) به آن رضا در داد (8).
موضع نخستین
این بود که آن دو را در ولایت بصره و کوفه باقی گذارد و عبد الله بن عباس بر این رای بود. اما امام (ع) بر آن رای خرسندی نداشت، چه، بصره و کوفه مردانی داشت و اموالی. وقتی آن دو، مردم را در قبضه حکومت خویش در می آوردند، دیوانگان را به طمع مال به سوی خویش جلب می کردند و ناتوانان را به بلا در هم میکوفتند و
به زورمند، قدرت و تسلط می دادند و او را نیرومندتر می گردانیدند آنگاه در مقابل او قویتر از هنگامی می شدند که والی نبودند.
موضع دوم
این بود که امام (ع) در میان آن دو تفرقه افکند و آنان را از یکدیگر جداگرداند تا برای عملی، اتفاق نظر حاصل نکنند. برای حصول این منظور باید به یکی از آن دو مال عطا شود و آن دیگری از آن محروم ماند.
اما آن یک را که عطیه دریافت کرده باشد نمی توان تضمین کرد که علیه امام شورش نکند و آن دیگر که از عطا محروم شده باشد نمی توان تضمین کرد که فرار اختیار نکند چنانکه برخی به شام گریختند تا با معاویه سازش نمایند و یا در مدینه با کینه ای در دل نهان، باقی بمانند.
موضع سوم
این بود که آنان را در بند کشد و آنگاه که ازو اجازه بخواهند که از مدینه به مکه روند، اجازت ندهد. آن دو از آن شهر به سوی بصره بیرون رفتند تا برای حمله به آنجا آماده شوند و هنگامی که از امام اجازه سفر به عمره می خواستند، امام که میدانست آنان به چه کار بیرون می روند گفت: «منظورتان چه عمره ای است؟ همانا که بر سر توطئه اید». اگر امام (ع) به زندانی کردن آنان اقدام می فرمود، ظن غالب این بود که عواطف مردم، علیه آنان برانگیخته شود و از زندانی شدن آنان پیش از ثابت شدن مساله و اقامه بینه، کینه بر دل گیرند و بسا که یاران امام نیز در سیاست وی شک کنند.
باری از اینگونه احکام خلق الساعه و دور از حقیقت که امام را در سیاست اداری او (ع) متهم می سازد، بخصوص عزل کردن معاویه والی شام را و پذیرفتن حکمیت را در جنگی که با معاویه داشت - جنگ صفین اشتباه هایی است
که به آن بزرگوار نسبت میدهند.
در مورد حکمیت بدیهی است که امام (ع)، حکمیت را نمی پذیرفت مگر پس از آن که لشکریانش از جنگ دست کشیدند و در صف آنان اختلاف افتاد و کار اختلاف بالا گرفت و خطر به مرحله ای رسید که این خطر را پیش می آورد که میان کسانی که حکمیت را مردود میدانستند و آنان که آن را پذیرفتند، کشت و کشتار درگیرد. چندان که امام (ع) را تهدید به قتل کردند و هم آن سان که عثمان را کشتند، او را (ع) نیز میکشتند.
باری، پیرامون او را گرفتند و التماس کردند که اشتر نخعی را فرا خواند، حالی که او چون شیر درنده در میدان جنگ به دشمنان امام (ع) رسیده بود و امید داشت که بزودی پیروزی را به چنگ آورد. برخی تاریخ نگاران، رای امام را در قبول حکمیت درست می دانند، اما پذیرفتن ابو موسی اشعری را که امام به ناتوانی و تردید او علم داشت، خطا می پندارند. اینان فراموش کرده اند که هم آن سان که قبول حکمیت را بر او تحمیل کرده بودند، ابو موسی را نیز به او تحمیل کردند و امام ناچار بود او را حکم قرار دهد. پس اگر به جای اینکه ابو موسی به نیابت او تعیین شود، «اشتر» یا «عبد الله بن عباس» به آن سمت تعیین می شدند، نتیجه یکسان و همانند بود. چه، عمرو عاص، معاویه را از خلافت خلع نمی کرد و به خلافت امام علی (ع) اقرار نمی نمود. اگر چه به پندار بعضی، «اشتر» و «ابن عباس» می توانستند رای عمرو عاص را تغییر دهند و او را طرفدار حزب علی (ع)
کنند.
اما بتحقیق، این کار معاویه را قانع نمی ساخت که آرام بنشیند و تسلیم شود. زیرا پیرامون او کسانی بودند که مطامع او را تایید می کرده و مراقب کار بودند و شکست بر آنان گران می آمد. هم آن سان که بر شخص معاویه آن شکست دشوار بود.
پس درین صورت، راه حلی صوابتر از آنچه که امام با وجود اکراه ازآن پذیرفت، در مقابل تاریخ نگاران نیست، خواه آن را با علم به خطا بودن پذیرفته باشد یا آن را بدون چنین علمی پذیرفته باشد. در صورتی که بین آن و جزآن، نتیجه یکسان بود، یعنی در هر حال مساله بیک نتیجه منجر میگردید (9).
اما چرا معاویه را عزل فرمود؟ این قضیه توجه همه تاریخ دانان و نوشته های آنان را جلب کرده است و مساله را از اهمیتی به سزا برخوردار می دانند.
حتی به این قول رسیده اند که همانا وجود معاویه در تاریخ عرب، ضرورتی حتمی بود و باید چنین کسی وجود می داشت، به این اعتبار که او مرحله ای از مراحل بنای دولت و تمرکز به شمار میرفت.
معاویه را دولتمردی سیاستمدار وانمود کرده اند و در مقابل، سیاست دشمن او یعنی امام علی (ع) را سیاستی خیالی و غرق در مظاهر اخلاقی پنداشته اند. اینک می پرسم که آیا امام علی (ع) می توانست، معاویه را در شام بپذیرد و آیا اگر چنان موضعی اتخاذ می کرد درست بود؟
عباس محمود العقاد به این پرسش چنین پاسخ میدهد:
«امکان نداشت که امام، معاویه را در حکومتی که داشت مستقر سازد به دو سبب:
او بارها به عثمان فرموده بود که معاویه را عزل کند. وجود معاویه ومانند او از والیان فرصت طلب، مهمترین ماخذ حکومت عثمان
بود. پس اگر امام علی (ع) او را می پذیرفت، موضع پیروان او (ع) در آن معنی چگونه بود؟
و مردم چه می گفتند؟
اگر از عقیده و نظر نخستین خود باز میگشت، آیا می توانست از آراء شورشیان که به خلافت با او بیعت کرده بودند تا وضع اجتماعی را دگرگون سازند و از یوغ حکومت عثمان رها گردند و به حکومت جدید برسند، اعراض کند؟
این نکته را نادیده گیریم و بپذیریم که پذیرفتن معاویه به طرزی چاره اندیشانه امکان پذیر بود آیا این کار بنابر این عقیده، بهتر و به تفاهم نزدیکتر بود؟
بطور کلی مرجح است که بگوئیم به طور مسلم چنین نبود. چه، معاویه در طول زندگانی خود، در شام به سمت والیگری عمل نمی کرد بلکه شام را ملک خود میدانست و به آن راضی بود که به بیش از آن دست درازی نکند. اعمال او درین خطه، عمل رئیس دولتی بود که آن دولت را پایه گذاری کرده باشد و ازآن، برای خود قدرتی و پشتیبانی فراهم آورده باشد. پس، سران و صاحبان مقام را پیرامون خود جمع کرده بود و انصار را بهر قیمت که امکان داشت خریده بود و به زور ثروت و قوت، آماده آن بود تا روزگاری دراز در مقام خود باقی بماند و در آن هنگام که به نبرد با امام (ع) برخاست، فرصت را غنیمت شمرد و کدام فرصت بهتر از مطالبه خون عثمان (10)؟
آن پیروزی که معاویه به دست آورد به تبحر وی در محاوره و مناظره و حیله گری و فریبکاری و اتخاذ روشهایی که امام از آن روی گردان بود حتی به کمترین جزء ناچیز آنهم نزدیک
نمیشد، وابسته نبود. معاویه با کسی از آن کارها نداشت. بلکه اساسا موقعیت دنیایی او به اختلاف طبیعت موضع امام (ع) از طبیعت موضع معاویه، بستگی داشت و وضع اجتماعی معاویه به او کمک کرد تا به آن پیروزیها برسد.
پی نوشتها
1 - نهج البلاغه.
2 - نهج البلاغه ج 1 ص 59 و شرح نهج البلاغه ج 1 ص 269 - 270.
3 - و 4 - شرح نهج البلاغه ج 7 ص 37 - 39.
5 - نهج البلاغه.
6 - نظم اسلامی. دکتر صبحی صالح ص 91.
7 - چپ و راست در اسلام از احمد عباس صالح ص 118 - 119.
8 - دائره المعارف شییی نقل از عباس محمود العقاد ص 84.
9 - دائره المعارف شیعی ص 86.
10 - دائره المعارف شیعی به نقل از العقاد ص 84.
موضع امام و معاویه در کشمکش
اشاره
از آغازی که امام (ع) شروع به کار کرد، در طبیعت موضع او که دعوت اسلامی را طرح ریزی فرمود و آن را در برنامه کار خود قرار داد و طبیعت موضع معاویه که نمودار خط انحراف بود، چیزی وجود داشت که مستلزم نتیجه ای مخصوص بود و معلوم بود که آن کشاکش به کجا خواهد انجامید (1).
در اینجا نکته ها و نشانه هایی وجود دارد که وقتی طبیعت کشمکش بین امام (ع) و معاویه را بررسی می کنیم، مشکلات اجتماعی و شرایطی را می بینیم که هجوم به معاویه و پاکسازی سیاسی او را مجسم می سازد.
1 عمل امام در سطح جنگ و عمل معاویه در سطح دفاع
اولا، باید دانست که چگونگی موضع امام (ع) در کشمکش شرایط و اوضاع، هجوم به معاویه و پاکسازی او از نظر سیاسی بود. پس عمل امام در سطح جنگ و عمل معاویه در سطح دفاع بود. امام وقتی مسئولیت فرمانروایی را در دولت اسلامی پذیرفت و آن را در دست گرفت، خویشتن را مسئول دید که مستقیما، انشعاب و کوشش در تمرد و سرپیچی غیر قانونی را از بین ببرد.
این خلل را معاویه و خط بنی امیه به وجود آورده و کسانی که موصوف به «طلقاء»
یعنی آزاد شدگان بودند، همه امور را در دست داشتند. امام (ع) باید این متمردان را پاکسازی می فرمود. موضع آن طلقاء نسبت به اسلام، موضع دشمنی و عداوت بود و قطعا از روی تقیه و نفاق اسلام آورده بودند (2).
پاکسازی کالبد اسلام از آن پلیدیها، وظیفه امام، و کاری دشوار و اساسی بود. شرایط ایجاب می کرد که هر چه زودتر به این درمانگری دست زند و آن نقیصه را از میان بردارد. هنگامی که امام علی (ع)
قدرت خود را متمرکز ساخت و پایگاه گروه طرفداران خویش را در عراق بنا نهاد، نخستین قدم سیاسی او (ع) بنیاد گذاردن آن پایگاهی بود که در سهولت کارهای حکومت تاثیر داشت. سپس از خلال آن بایستی جدا سازی امور غیر قانونی را که معاویه در کالبد امت اسلامی به وجود آورده بود عمل می فرمود و به کار پاکسازی دست می زد.
ماموریت یا وظیفه برنامه ریزی به منظور پاکسازی به این معنی بود که بر معاویه هجوم برد و با او به جنگ آغاز کند و هنگامی که معاویه به هجوم ابتدا کند، امام (ع) پایگاه توده ای خود را به حرکت وا دارد و آن را مکلف گرداند که برخیزند و به حرکت در آیند و در راه خدا مهاجرت کنند تا فساد را از بین ببرند. آن بحران همان تجزیه خلافت قانونی بود که معاویه و بنی امیه در پیکر دولت اسلامی به وجود آورده بودند. مقدر دولت اسلامی چنین بود که معاویه در یکی از بلاد و مرزهای اسلامی یعنی شام، پایگاهی به دست آورد و آنجا را مرکزکار خود سازد. در جائیکه معاویه در سطح این کار نبود، موضع او موضع جنگ جویی یا مهاجمه نبود. بلکه هم و علاقه منحصر او این بود که خطه شام را برای خود نگاه دارد و پیوند آن را از باقی اجزاء وطن اسلامی بگسلد.
در برابر این حقیقت، باید به این تفاوت بزرگ پی برد. حفظ شام و جدا نگاهداشتن آن از سرزمین اسلامی، با طبیعت کشمکش و نبرد متفاوت است. بین رهبری که به قوای خود فرمان می دهد تا از شهرهای خود حرکت کنند و
به مهاجرت پردازند و وارد میدان جنگ و عرصه تهاجم گردند و جز زنده کردن مکتب اسلام هیچ اعتبار و انگیزه ای در آن نداشته باشند، و بین کسیکه برای حفظ منافع مادی خود میکوشید، تفاوت بسی بزرگ است. مصالح عراقیان به سبب جدا شدن شام از عراق تغییری نمی کرد و ازین بابت چیزی از دست نمی دادند و از سوریان بابت شامی بودن ناراحتی نداشتند.
مسئله، حفظ اعتبارات مکتب و انگیزه های انسانی آن یعنی مسائلی که آنان رابه اعلان جنگ علیه معاویه و تجزیه طلبان میخواند، بود.
امام (ع) از مردم استمداد می طلبید که برای از بین بردن انشعاب وارد میدان تصفیه شوند و تجزیه و تفرقه ای را که امت دچار آن شده بود نابود سازند.
بنابر این، و بر پایه این حقیقت، بایستی جنگ آنان و انگیزه آن، انگیزه مکتبی باشد و افراد دست اندر کار در سطحی بالا مطلب را بفهمند و بعدهای آن را دریابند و مضمون و محتوای آن را به دست آورند تا آنجا که برای مکتب، جان و مال و نفس خویش را نثار کنند. به عبارت آخر، علت دست زدن به جنگ علیه معاویه، انگیزه مکتبی بود و آن انگیزه ای بزرگ به شمار میرفت. ازین رو لازم بود که از حیث فهم قضیه و درک ابعاد آن و دریافتن مضمون آن، در سطحی باشند که بتوانند درین راه، جان و مال خود را ایثار کنند. اما معاویه دارای چنین طرحی نبود و در چنین سطحی از ایثار قرار نداشت و سپاه او مطلقا درین صدد نبود که عراق را تصرف کند، نیز نمی خواست که با سایر مناطق اسلامی نبرد کند. بلکه آنان
را به آرزوی بزرگی و استقلال امیدوار کرد.
و دست بالا، استوار کردن رهبری وطن اسلامی را در شام آنهم در برنامه ای دراز مدت می خواستند.
عده بسیاری از اشخاصی که پیرامون امام (ع) بودند و در رکاب او می جنگیدند، مردمی آگاه یا از نیمه آگاهان بودند آن قوم کسانی بودند که از نخستین دم، رسالت را پذیرا شده بودند و میدانستند که امر اسلام دائر بر پاکسازی تجزیه طلبان و تعیین حد، بر آنان واجب است. پس، چندانکه لازم بود، قربانی تقدیم کردند و در میدانهای جنگ، دلیرانه فرو رفتند و در مطالب اسلامی که امام طرح فرموده بود پیشقدم شدند و به ایثاری دست زدند که کاری کم ارزش و سبک مایه نبود. اما آن ایثار و عطا به ناچار در سطح تسلیمشان به امام (ع) یا در سطح آگاهی شان از قضیه به تدریج کاهش می یافت.
بخصوص در مورد رؤسای قبایل که وارد جنگ می شدند، این قضیه مصداق داشت در حالیکه زیر تسلط دولتی بودند که از طرفی ریاست آن با امام علی (ع)
بود و از طرف دیگر، اهل عراق به خلاف مردم شام، شیعه بودند و در سر، این آرزو را می پروراندند که اگر پیروزی نصیب علی گردد به سروری خواهند رسید. این معنی را سیاست اجتماعی که بحکم اوضاع طبقاتی و قبل از خلافت علی پدید آمده بود، بشدت تائید می کرد (3).
این حقایق، مطالبی است که ظاهرا خیانتهایی را که در صفوف جماعت پیرو امام علی (ع) پیدا شد برای ما تفسیر می کند «و موضع پسر عم او عبد الله بن عباس، و پس از او برادرش عبید الله که بر این اساس با
معاویه سازش کردند که پس از شهادت علی (ع)، هر چه از بیت المال برده اند بر آن دو واگذارد، شگفت آور بود» (4).
ازین روی، دو برنامه که از حیث درجه کوشش و چگونگی طرح و درجه انگیزه و تحریک با یکدیگر مساوی نبود، پدید آمد.
1 - طرحی که طی آن سپاهیان می بایست از خانه خود بیرون آیند و در راه خدا مهاجرت کنند و بجنگند.
2 - طرحی که طی آن از سپاهیان می خواستند در جای خویش باقی بمانند و استقلال وطن خویش را در سرزمین خود حفظ کنند.
این تفاوت میان دو طرح، و بین آنچه که هر یک می طلبیدند، تفاوتی بس بزرگ بود.
2 نبرد امام (ع) بر ضد آن انحراف داخلی که در جهان اسلام روی داده بود
دوم، امام علی (ع) در داخل مجتمع اسلامی که بر آن حکم می راند، در نتیجه شرایط و اوضاع و احوال سیاسی که پیش از حکومت او روی داده بود به علاوه بنا به مسئولیتی که در پاکسازی تجزیه طلبان سیاسی در جهان اسلامی که در آن هنگام شغل شاغل او بود، با انحراف روبرو گردید.
اینک امام (ع) ناچار بود که بر ضد آن انحراف داخلی که در عراق و حجاز، و به طور کلی در جهان اسلام، به مسلمانان روی داده بود، نبرد کند. پس، امام (ع) در دو میدان، نبرد می کرد: میدانی بر ضد تجزیه سیاسی، و میدانی بر ضد انحراف داخلی در جامعه اسلامی. انحرافی که در نتیجه سیاست سابق از جبهه گیری غیر اسلامی شکل گرفته بود» (5).
حتی دیدیم، چگونه پس از مدتی، تجربه اسلامی زیر ضربه هایی که این (منافقان) پس از آنکه رفته رفته موفق شدند که در مراکز آن نفوذ کنند، و رهبری آن را غافلگیر
نمایند و ضرباتی سخت به آن وارد سازند، در هم فروریخت، و از آنجا که قیادت را با بیشرمی و به زور سر نیزه در دست گرفتند تا آن را به سلطنت مورویی تغییر دهند، کرامات انسانی را لجن مال کردند، و آزادگان را کشتند و اموال مردم را به باد فنا دادند و حدود را معطل گذاشتند و احکام را از جریان باز داشتند (6).
از اینجا، ارزش کارهای امام (ع) در پاکسازی آن اوضاع منحرف ودر هم شکستن سرپنجه آن و باز پس ستاندن اموال از خائنان، و آغاز کردن به نبرد، بی هیچ نرمی و مدارا، با هر فکر و هر مفهوم منحرف که با خط اسلام هماهنگی نداشت آشکار میگردد. اجرای برنامه امام (ع)، شامل بعضی از زعمای متنفذ مانند طلحه و زبیر نیز گردید. آن دو، جنبش تمرد و سرپیچی از فرمان امام را از بصره سامان دادند و هدفشان این بود که زیر نقاب خونخواهی عثمان، حکومت امام (ع) را ساقط کنند.
امام، برای ساختن مجتمعی که در پی آن بود و شرایط پیچیده آن، جنگی بزرگ و خسته کننده در داخل انتظار او را می کشید بر اینان واجب بود که در جنگ برای پاکسازی فکر جدایی افکنی، جانب او را رها نکنند. اما معاویه بر عکس، او از حیث دگرگون کردن جامعه و اصلاح خرابیهای جامعه خود گرفتاری نداشت. بلکه به خریدن وجدان مردم به سود خویش سرگرم بود.
و طایفه ای را از حقوق خود محروم می کرد و در مقابل، به طایفه ای برتریهایی می داد، و باستاندن مالیات و خراج از کشاورز و بازرگان، و فراهم آوردن اموال بسیار، شدیدترین ستم را
بر مردم روا می داشت تا طمع سران قبایل را خاموش کند و عطش مال دوستی شان را فرو بنشاند و برای سرکوبی و نابودی هر حرکت آزادیخواهانه، که گروهی از مردم به آن بر می خاستند آماده باشد» (7).
باید همچنان که همه مآخذ تاریخی نوشته اند، به این نکته اشاره کرد که شام، با فتح نظامی جزء دولت اسلامی درآمد، و معروف است که اسلام، کاملا و به طور عمومی آن دیار را فرا نگرفت. بلکه تنها از لحاظ نام و دستورهای نخستین دینی وارد آنجا شد اما با مضمون حقیقی و آگاهی دهنده در قلوب مردم شام پای نگذاشت و شامیان، پیوسته با رسوم جاهلیت و با افکاری که پیش از اسلام به آن معتقد بودند، زندگانی میگردند. تا آنجا که اوضاع فکری واجتماعی و سیاسی آنان با آنچه پیش از اسلام بود چندان تفاوتی نکرده بود.
و معاویه نیز چنین نبود که نداند میان هدفهای او و طرحی که ریخته بود با جامعه شام، تناقضی موجود نیست و اجتماع شام از حیث وضع فکری و اقتصادی و سیاسی کاملا آمادگی داشت که طرح و برنامه معاویه را بپذیرد و این معنی بر معاویه آشکار بود. هدفهای معاویه به رهبری قیصر روم اداره می شد و در افکار او خلاصه میگردید نه با ارتباط حقیقی با خداوند متعال.
اما طرح امام (ع)، از هنگام وفات پیامبر اکرم (ص)، با انحرافی ریشه دار و کهنه روبرو گردید و امام (ع) مسئول بود که آن را تصفیه کند و بی تردید از پهنه اجتماعی اسلام بیرون راند.
پس بنابر این، میدان داخلی امام و کشمکشهایی که با آن روبرو بود، با آنچه
معاویه در جامعه خود با آن مواجه داشت شباهتی نداشت و بین اجتماع شام که از نظر فکری و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی برای پذیرفتن نظریه معاویه کاملا آمادگی داشت با جامعه ای که علی می خواست، فرقی فاحش بود.
3 تفاوت بزرگ موضع امام در پیش از خلافت و پیش از وارد شدن در جنگ با معاویه
سوم، موضع امام پیش از خلافت و پیش از وارد شدن در جنگ، با موضع معاویه پیش از جنگ با امام (ع) تفاوتی بزرگ داشت. پس، امام در چشم مسلمانان دارای مفهوم رسمی خلافت بود و زان پیش که مسئولیتهای خلافت را در دست گیرد، یکی از یاران جلیل پیامبر اکرم شناخته شده بود که در اثنای حیات پیامبر (ص)، خدمات بزرگ و ارزشمند و گرانقدر بسیار کرده بود پس حال او مانند حال دیگر یاران جلیل رسول اکرم (ص) بود که در زمان نبی اکرم (ص) خدمات بزرگ کرده بودند.
راه و خطی که امام از روز نخستین اتخاذ فرمود و رویارویی با مساله سقیفه و نپذیرفتن مقررات آن، به علت سطحی بودن برنامه آن، در رهبری فکری و سیاسی، و واگذاشتن قدرت در دست دیگری جز او، و خود داری کردن او (ع)، شش ماه تمام از بیعت (8)، کار را بجایی رساند که رفته رفته مسلمانان از نظر فروتنی امام، در مقابل واقعیت و به حکم سیاست حاکم که در ست خلفای سه گانه بود، با علی بر این اساس برخورد داشتند که او از یاران جلیل رسول خدا بوده است نه بیشتر از آن، و به حکم این ارزیابی، بسیاری از صحابه، از آن کسانی بودند که می پنداشتند از امام (ع) کمتر نیستند یا تا درجه ای ناچیز ازآن بزرگوار کمترند یا با مقایسه ای
دقیق، تفاوت آنان با او (ع) تفاوتی اندک است.
پس می اندیشیدند که آنان صحابه رسول اکرمند (ص) و امام علی (ع) نیز از یاران رسول الله است. آنان علم را از رسول خدا فرا گرفته بودند او نیز (ع)
علم را از آن بزرگوار (ص) فرا گرفته بوده است.
اما بهر حال، آنان معترف بودند که امام (ع) از آنان پرهیزکارتر و کوشاتر است.
بنابر بهترین اندازه گیری، تفاوت در درجه بود نه در چیزی دیگر. این وضع که از آن سخن گفتیم در جامعه شام نظیر نداشت. جامعه شام جز معاویه پسر ابو سفیان، دیگری را نمی شناخت. مردم شام به دست برادر معاویه، یزید بن ابو سفیان وارد اسلام شدند و ابو بکر، یزید را والی شام کرده بود و پس از مرگ یزید، ابو بکر، برادر او، معاویه را ولایت داد (9).
مردم شام کافر بودند و به دست معاویه و برادرش یزید، اسلام آوردند.
پس به این اعتبار که معاویه بین آنان و اسلام به منزله «همزه وصل» بود. به او با نظر احترام و قدردانی می نگریستند.
هنگامی که امویان با حضرت امام حسین (ع) به محاربه پرداختند، آنان از حقیقتی که گفتیم، سود جستند و سپس به این اعتبار که امام حسین شخصی است که از دین خارج شده است و با امام قانونی مخالف است، با او نبرد کردند و بنا به تعهدی که از نظر دین در فکر شامیان نسبت به امویان بود، به جنگ با او (ع) پرداختند (10).
در نور این حقیقت نظر اهل شام و سران و دولتمردان آنها به معاویه، با نظر مردم عراق و مدینه به امام (ع) اختلاف داشت و این
نظرهای متفاوت از زندگانی امام (ع)، به استمرار، تناقض ایجاد کرد و آراء و اجتهادهای متباین بسیار به وجود آورد. چنانکه در بسیاری از اوقات از پذیرفتن رای امام (ع) خود داری می کردند در حالیکه مردم شام، فرمانهای معاویه را با تسلیم و اطاعت کامل تلقی می نمودند.
4 ادعای امام (ع) بر معاویه، در سطح حس نبود بلکه در سطح «آگاهی» بود
چهارم، ادعای امام (ع) بر معاویه، در سطح حس نبود بلکه در سطح «آگاهی» بود. اما همه مسلمانان آگاه نبودند بلکه بیشتر مردم بر حسب عادت در مقابل تفسیرهای سطحی که از واقعیات بعمل می آمد چندان که به «حس»
نزدیکتر بود تسلیم میگردیدند.
تفسیرهای سطحی با اسباب نزدیک و آماده که در نخستین نظر به چشم می خورد، مسلم می گردد بی آنکه فکر را در اموری که بالاتر از واقعیات حسی باشد به زحمت مباحثه و گفتگو بیندازند، یا بکوشند انگیزه هایی را که از مکتب فاصله بسیار دارد و برای به وجود آوردن آن واقعیات یا واقعیات دیگر مؤثر است دریابند.
اما دعوی معاویه بر امام علی (ع) در سطح حسی به مردم عرضه شد.
گویی مردم همه، با احساس زندگانی می کنند و کمترند مردمی که با آگاهی به مفهوم رسالت به زندگانی ادامه دهند امام علی (ع) می فرمود: «همانا که معاویه خطی از خطهای اسلام و مکتب بزرگ آن را نشان نمی دهد بلکه جاهلیت پدرش ابو سفیان را مجسم می سازد. او می خواهد موجودیت اسلام را به چیزی دیگر تبدیل سازد و جامعه اسلامی را به مجمعی دیگر تغییر دهد. می خواهد جامعه ای بسازد که به اسلام و قرآن ایمان نداشته باشند. او می خواهد خلافت به صورت حکومت قیصر و کسری در آید».
چنین بود ادعای امام علی (ع) درباره معاویه. اما ادعای معاویه
بر امام درین معنی خلاصه می شد: علی (ع) مردم را بر عثمان بن عفان خلیفه قانونی شورانید و یاران و خویشاوندانش پیشرو و پیشتاز شورش بر عثمان بودند و علی از راه اصحاب پیامبر، برای کشته شدن عثمان برنامه ای تنظیم کرد و از آنجا، پس ازو به کرسی زمامداری نشست.
«معاویه بر پایه این دعوی در حالیکه هدف خود را در طی آن پنهان کرده بود، به مجادله برخاست. دلایل و دعاوی او چندان تل انبار شد تا آنگاه که بر رخسار حقیقت پرده پوشانید» (11).
می بینیم که چقدر دعوی معاویه در سطح حس به قبول نزدیک بود. آیا کسی بود که ارقامی را که معاویه درباره کسانی ارائه می داد که شخصا در قتل عثمان دخالت داشته اند باور کند؟ یا کسی هست که باور کند که مردمی از قبیل محمد بن ابو بکر و ابو ذر غفاری و عمار بن یاسر و مالک اشتر و محمد بن ابی حذیفه و عبید الله بن مسعود و دیگر مسلمانان که بفرمان امام (ع) حکومت توده مردم را در دست داشتند، شخصا در قتل عثمان دست داشته باشند یا حتی در قتل او کمک کرده و کسی را برانگیخته باشند؟
«عمار یاسر آشکارا بر خلیفه هجوم برد. هم آن سان که خلیفه و عمال او را به این متهم ساخت که از دین اسلام خارج شده اند و توانگران را ازمال اندوزی بر حذر می داشت و چندان به این کارها پرداخت تا عثمان او رابه شام تبعید کرد و مقرر داشت تا زیر نظر معاویه بماند. عمار در آنجا نیز فقیران را بر میانگیخت تا به شورش برخیزند. محمد بن ابی
حذیفه و محمد بن ابو بکر نیز در مصر، چون ابو ذر، مردم را به انقلاب فرا می خواندند. اشتر در کوفه به نماینده عثمان با خطابی آتشین حمله ور گردید و او را به جور و ستم متهم ساخت (12).
آیا تفسیری از این عوامانه تر می توان یافت که امام را متهم سازد که بایکدست عثمان را کشت و با دست دیگر بر مسند فرمانروایی تکیه زد؟.
می گوئیم در نور این حقایق، تفسیر زندگانی معاویه و تحلیل آن، تااندازه ای برای مردم پذیرفتنی بود. اما تفسیر و تجزیه و تحلیل موضع امام نسبت به معاویه به مقدار بسیاری آگاهی نیاز داشت. پس از پایان کار و روشن شدن نتیجه، معاویه بر منبر رفت و در مقابل عموم گفت: «… با شما نجنگیده ام تا نماز بگذارید و روزه بگیرید و حج بجای آورید و زکات بپردازید بلکه با شما جنگیدم تا به شما امر و نهی کنم. همانا که خدا این سمت را به صورت خلافت بر شما بمن عطا کرده است».
می بینیم که معاویه پس از کشتن پرهیزگارانی مانند حجر بن عدی و قهرمانان پرهیزکاری از برادران حجر، و پس از آنکه امام حسن بن علی (ع) را زهر خوراند و از آن پس که ولایت عهد را به پسر فاسق و فاجر خود یزید عطا کرد، حالی که بر خلاف پیمان صلحی بود که با امام حسین (ع) بسته بود، رفتار نمود و بدان توجهی نکرد گفت، «حسن را در وضعی قرار دادم که از من چیزهایی تمنا کند و چیزهایی به او دادم که همه اش بزیر پاهایم قرار دارد و به هیچیک از آنها
وفا نمی کنم. همه اموال و نفوسی که در معرض این فتنه قرار گرفت هدر است و هر شرطی با او کردم زیر پای من است» (13).
باری، ما از خلال این مقایسه ها و اعتبارات، پس از آن که کار معاویه به پایان رسید و بر عهده تاریخ افتاد، به او می نگریم. اما جمهور مسلمانان، معاویه را به این اعتبار و ازین نظرگاه نمی نگریستند زیرا در آن شرایط و حوادث زندگانی نمی کردند و با این وضوح که ما به آن می نگریم، نظر نمی نمودند.
اگر نظری را که بعدها راجع به معاویه به دست آوردیم، کنار بگذاریم و اگر از دیدگاه آن توده های نا آگاه که با ابو بکر و عمر و عثمان زندگانی می کردند، و آنان را بر امام (ع) برتری می نهادند، معاویه را مورد ملاحظه قراردهیم و در آن توده های غیر آگاه تامل کنیم، این پرسشها مطرح میشود:
پی نوشتها
1 - ما از اینگونه اقوال و آراء که بزور علم و منطق می خواهد بنمایاند که «ماهیت این کشمکش، در بنای دولت اسلام ضروری بود، تعجب می کنیم، می خواهند بیان کنند که معاویه فردی داهی و سیاستمداری زیرک و هوشمند بود که سیاست بی مانندی را در پیش گرفته بود و در مقابل او، سیاست خیال بافی و صرف اخلاقی عملی وجود داشت که دشمنان معاویه و پیروان عدل اجتماعی و کرامت انسانی بگرد آن حلقه زده بودند».
مع ذلک دولت اموی چندان دوام نیاورد و در مقابل انقلاب به زانو در آمد و فرو ریخت.
2 - چپ و راست در اسلام - احمد عباس صالح ص 90.
3 - چپ و راست در اسلام ص 128.
4 - مدرک سابق ص 142.
5
- به بحثی تحت عنوان موضوع عرصه اداری در همین کتاب مراجعه شود.
6 - بحث «ولایت» نوشته سید محمد باقر صدر.
7 - قیام حسینی از محمد مهدی شمس الدین ص 46.
8 - احتجاج طبرسی.
9 - تاریخ عرب - فیلیپ حتی.
10 - سقوط دولت عربی از «ولهاوزن» و طبری ج 4 ص 331.
11 - چپ و راست در اسلام ص 118.
12 - دائره المعارف ص 97.
13 - اعیان الشیعه ج 2 ص 26 و نیز ابن ابی الحدید مطالعه شود.
سوال 1 معاویه کیست؟
پاسخ این پرسش این است: او یکی از صحابه رسول الله (ص) بود و یکی از معتمدان خلیفه ابو بکر. ابو بکر در اواخر خلافت خود، او را به فرماندهی سپاه سوریه منصوب کرد و پس از ابو بکر، عمر نیز وی را فرماندهی داد و نسبت به او اطمینان بسیار ابراز داشت بخصوص عمر شخصی بود که توده های آن سامان او را تقدیس می کردند.
بنابر این معاویه که از این نظرگاه به او توجه داریم، نه آن معاویه است که مردم شام آن روزگار می دیدند. معاویه از امام علی (ع) مطالبه خون عثمان را می کرد و امام را بدان متهم می نمود که مردم را برای کشتن عثمان بر انگیخته است. او درباره امام می گفت: «او قدرت دارد که قاتلان عثمان را حد بزند و قصاص کند چرا قاتل را به ما نمی سپارد و اگر به این کار توانایی ندارد درین صورت در تطبیق شرع با عمل ناتوان است. بنابر این باید از خلافت کناره گیرد تا دیگری که برای خلافت مسلمانان شایسته تر است بیاید و عهده دار خلافت گردد» (1)
این بود دعوی معاویه بر امام
علی بن ابی طالب (ع).
از مجموع این شرایط و اوضاع پیچیده، کم کم از اطراف جامعه امام، بذر شک و تردید پاشیده شد. آن امام اعظم (ع) که در راس جامعه مزبور به نبرد وارد شده بود تا انحراف داخل و خارج را پاکسازی کند، می خواست توده ملت خود را آگاه سازد که این میدان، میدان پیروزی شخصی نیست و یا مخصوص به او و میدان نبرد قبیله ای و عشیره ای او و نیاکان والا مقام او نیست.
بلکه جنگ بین اسلام و جاهلیت است. میدان جنگ برای نگاهداری امانت خدا است که برای حفظ آن، دهها هزار پیامبران و مصلحان کوشیده اند. هدف او آگاه ساختن مردم به واقعیت آن نبرد و بر طبیعت مقدس آن بود. اما توده های مردم در واقعیت نبرد و طبیعت آن تردید کردند و هر گاه که امام (ع) آنان را به اطاعت و پیروی فرمانهای خویش فرا میخواند و فرمان می داد که برای جنگ با معاویه حرکت کنند، در موضع خود بر دشمنی و سختی می افزودند و بر عناد و لجبازی خود اضافه می کردند.
امام به آنان می فرمود: «خدای را سپاس می گویم که کردارها را معلوم کرد و حکم و قضا بر هر کار معلوم گردانید و او را سپاس می گویم که مرا به وسیله شما در معرض آزمایش در آورد. ای فرقه ای که چون به شما فرمان میدهم، فرمان نمی برید و هنگامی که شما را فرا میخوانم، پاسخ نمی دهید، اگر به شما مهلت دهم و به جنگتان نفرستم، پنهان از من بیهوده گویی می کنید و اگر به جنگتان فرستم، سستی نشان میدهید و اگر مردمان پیرامون پیشوایان فراهم آیند طعنه می زنید
و اگر به مبارزه فراخوانده شوید، باز میگردید» (2).
آن توده ها، رنج دیده و در راه اسلام قربانیهای فراوان داده بودند وبسیاری از جوامع، امکان چنان فداکاریها را نداشتند. در اثر آن فداکاریها از جهاد خسته شده بودند و پیوند عمیق را با جهاد از دست داده بودند. لیکن انحراف در دلشان ریشه دوانیده بود و هر روز بیشتر رخنه می کرد. توده های مزبور که خط طولانی جهاد و کشتار، از جنگی به جنگی، آنان را خسته کرده و برنج اندر افکنده بود، احساس می کردند که در حالی غیر طبیعی هستند و چنین می اندیشیدند که از دنیا و از اهل و عیال و اولاد و اموال خود در راه چیزی دست کشیده اند که با مصالح شخصی شان تماسی نداشته است و در ضمیر خویش آغاز به القای شک و تردید کردند و بدیهی است که درین صورت در دل انسان شک و تردید ایجاد گردد. مردم به متوقف ساختن خونریزی و جنگ، رغبت فراوان داشتند و آن رغبت درونی نیز ایجاد شک میگردد مطالب غیر منطقی ببار می آورد. خلاصه آنکه مردم می خواستند وضع عوض شود و وضع سابق پیش از جنگ بازگردد.
مطالب مزبور و عوامل بسیار دیگر نیز به ایجاد شک کمک می کرد.
منجمله از آن عوامل امور زیر بود:
1 - صحابه ای که در ورع و تقوی، در چشم مردم مقامی بلند داشتند و در جامه پرهیزگاران و نمونه معتقدان می بودند، به توده های مردم ندا در می دادند که جنگ کار درستی نیست «در این گونه ستیزه ها، نشسته بهتر از ایستاده و خفته بهتر از نشسته و آهسته رونده بهتر از دونده است!» (3)
2 - القائات ابو
موسی اشعری نسبت به آنچه عمار یاسر ندا در می داد، در دل مردم بسی مؤثرتر بود. چه، ندای عمار به مردن و پیوستن به جهاد بود و اشخاص را مکلف می داشت که از زندگانی دنیا و توابع آن دست بشویند.
اما ابو موسی اشعری به زندگی فرا می خواند و به زبان حال به مردم می گفت که حیات خود را حفظ کنید و از خطر دوری گزینید و بروید و در خانه خود بنشینید و اسلام را با خطرها و دشمنان آن واگذارید. عمار یاسر صحابی بزرگ بود. ابو موسی اشعری نیز. اما یکی از این دو به مرگ تکلیف می کرد و آن دیگری حیات می بخشید.
انسان معمولی، مسلما القای ابو موسی را بر القای عمار یاسر ترجیح می داد. چه، می خواست زندگی خود را هر چند کوتاه، زیر سایه معاویه و در سایه جاهلیت حفظ کند.
3 - این بود عامل کشمکش و نزاع قدیمی که بین بنی امیه و بنی هاشم بر پای شده بود و تا بعد از اسلام کشیده شد و به نوبه خود در افزودن شک، سهمی داشت. مردم در باطن خود درباره نقطه ضعف آن جنگ، آغاز به کنکاش کردند و آشکارا به گفتگو پرداختند. شک و تردید ریشه دارتر گردید ومردم برای فرار از جنگ این نکته را به منزله نقطه ضعف و دلیل موجه، بزرگ می کردند و می پنداشتند که آن جنگ جز ادامه همان ستیز کهن بین بنی امیه وبنی هاشم چیزی دیگر نیست. به عبارت دیگر، گمان می کردند این نزاع ادامه همان دشمنی بود که از روزگار قدیم میان بنی امیه و بنی هاشم وجود داشت و به تقلید از آن روزگار،
تا آنروز نیز ادامه یافته بود.
همه این عوامل مساعدت کرد تا امام (ع) در قبال توده مردم در موضع شک و تردید قرار گیرد و برای کشمکشی که حقیقت آن برای مردم روشن نبود، صورت نمونه ای واحد در مسیر رسالت مجسم گردد. این روحیه تا آنجا درمردم رسوخ یافت که امام (ع) بارها بر منبر می شد و مردم را به جهاد فرامیخواند. اما هیچکس دعوت او را اجابت نکرد.
امام به مردم می گفت: «ای مردم کوفه، هر گاه می شنوید که مردم شام را برای جنگ بسیج کرده اند، می ترسید و پنهان میشوید و هر یک در خانه خودپنهان میگردید و در بروی خود می بندید. آن سان که سوسمار در لانه خودمی خزد و کفتار در مغازه خود نهان میگردد.
فریب خورده کسی است که شما او را بفریبد و هر کس به نیروی شما در پی مقصود برآید، با تیر بی نصیب (4) در پی مقصود بر آمده باشد. نه هنگامی که شما را به کمک می طلبند، آزادگانید، نه هنگام گرفتاری، برادران. انا لله و انا الیه راجعون.
کورانی هستید که چیزی نمی بینید و گنگانی که سخن نمیگوئید و کرانی که هیچ نمیشنوید. انا لله و انا الیه راجعون (5)
و در جای دیگر فرماید:
«به خدا سوگند که از شما در شگفتم. نه دینی دارید تا شما را فراهم آورد نه حمیتی تا شما را چابکدست و برا سازد. آیا شگفت آور نیست که معاویه مردم فرومایه و خشن را فرا خواند، بی آنکه درباره آنان کمک وبخششی روا دارد و آنان پیروی او کنند؟ اما من شما را که باقیماندگان اسلامیانید و بقیت مردمان، دعوت می کنم و به همه
شما بی هیچ تفاوت وتبعیض از بیت المال به طور مساوی عطا می کنم. با اینهمه از پیرامون من پراکنده میگردید و با من اختلاف پیدا می کنید (6). من از شما دلتنگ و نگران می باشم و از ملامت کردن شما رنجیده خاطر. آیا در عوض زندگانی همیشگی، به زندگی موقت دنیا خشنود هستید و بجای عزت و بزرگی، تن بذلت و خواری دادید. وقتی شما را به جنگ با دشمن میخوانم، چشمهایتان دور میزند، گویابه سختی مرگ و رنج بیهوشی گرفتار شده اید. هیچوقت شما برای من نه امین و درستگار هستید و نه سپاهی می باشید که میل بشما داشته باشند.
سوگند بخدا گمان می کنم که اگر جنگ شدت یابد و آتش مرگ افروخته گردد، شما مانند جدا شدن سر از بدن، از اطراف پسر ابو طالب جدا خواهید شد … (7)»
همچنین امام، قصد و همتهای آنان را به شوق در می آورد، اما نه همتی داشتند نه اراده و تصمیمی. چه، شک و تردیدشان در مورد امام آغاز شده بود. شک و تردید، در مورد قائد و رهبر، خطرناکترین چیزی است که قائد مخلص دچار آن میگردد و خطرناکترین چیزی است که نصیب امتی شود که آن قائد او را رهبری می کند.
تلخی شک و رنجهای عمیق آن در میدان جنگ امام (ع)، در نهایت آشکاری بود: «بار خدایا، همانا که آنان را ملول گردانیدم و آنان نیز مرا.
من آنان را به ستوه آورده ام و آنان نیز مرا. پس بهتر از آنان را نصیب من فرما و به جای من شخصی شرور را قسمت آنان کن. بار خدایا آن سان که نمک در آب می گذارد، دلهایشان را بگذار
(8)».
اما با وجود چنین شک طوفانی، امام (ع) نه ناتوان گردید نه عقب نشینی کرد، بلکه در خط خویش باقی ماند و کار ضربه زدن به تجزیه طلبان را تا پایان سال زندگانی، بلکه تا پایان روز زندگانی شریف خود ادامه داد و تا آن دم که در مسجد کوفه به خون خویش در غلتید برای از بین بردن تجزیه با سپاهی آماده حرکت به سوی شام بود تا سپاهی که از باقی سپاهیان اسلام جدا شده بود و به رهبری معاویه اداره می شد از بین ببرد. با شهادت امام (ع)، نیروهای مرتد، آخرین امیدی را که برای بازگردانیدن خط تجربه صحیح وجود داشت از بین بردند. امیدی که در دل مسلمانان آگاه خلجان داشت و در شخص امام اعظم (ع)
تجسم یافته بود و او (ع) از نخستین دم که زمام حکومت را به دست گرفت، با اندوه دعوت و رنجهای آن زندگانی می کرد و در خشت خشت کار بنای دعوت شرکت داشت و دیواره کاخ آن بنیان را با رسول عظیم الشان (ص)
برآورد و بالا برد و در همه مراحل دعوت، با همه اندوهها و دشواریها و دردهای آن، همراه رسول اکرم (ص) بود. پس، امام در چشم مسلمانان آگاه تنها کسی بود که می توانست پس از عمیق شدن انحراف و ریشه دوانیدن آن در درون چهار چوب تجربه نوزاد اسلامی، برای اینکه خط صحیح خود و روش نبوی را به دست آورد دست بکار شود.
با آن رویدادها، امیدی نبود که بتوان بر آن فسادها پیروز گردید مگر به وسیله امام (ع). او تنها کسی بود که می توانست بر آن انحراف و فساد پیروز
گردد.
اما ناگهان شهادت ناجوانمردانه آن امام عظیم (ع)، آخرین امید را برای بر پای داشتن جامعه صحیح اسلامی از میان برد.
سوال 2 آیا خودداری امام (ع) در مصالحه از روی عناد بوده است؟
اشاره
در زندگانی امام (ع) پدیده مهمی وجود داشت که اینک درباره آن به گفتگو می پردازیم و آن پافشاری امام و تاکید آگاهانه اوست از آغازی که زمام امور را در دست گرفت تا آنگاه که به خون خود در غلطید، هر شکل وهر کاری که در راه پاکسازی انحراف با آن روبرو میگردید، رد می کرد و هرگز به هیچ صورت به حساب امت بر سازش و آشتی با انحراف بر نیامد. این پدیده!98 که در حقیقت عبارت بود از نپذیرفتن سازش، توجه بیشتر مورخان قدیم و جدید را به خود جلب کرده است. اما میان نتیجه گیری آنان، با واقعیت تاریخی وفهم صحیح از حقیقت طبیعت امام (ع)، شکافی عمیق موجود است.
ما میکوشیم این پدیده را در سطح سیاسی و فقهی مورد گفتگو قرار دهیم.
سطح سیاسی
در عصر امام (ع) مردمی می زیستند که بر خوردشان درباره امام (ع) و چاره جویی شان در مسائل حکومت و پافشاری برای نپذیرفتن هر گونه سازش و نیمه کار گذاشتن امور، رنگی از رنگهای عناد داشت و در نتیجه این مساله را دشوارتر می ساخت و برای دولت ایجاد ناراحتی می کرد. این مشکلات را به این منظور در دولت ایجاد می کردند که امام (ع) از مواجهه با دشواریها و حل آن ناتوان گردد و از اداره اصول مهم کشور بازماند و نتواند بنا به تجربه خود هر جا که می خواهد برود و هر کار که می خواهد بکند تا جایی که می بینیم «مغیره بن شعبه» به آن بزرگوار پیشنهاد می کند که معاویه را همچنان در سمت والیگری شام برقرار گذارد تا در آن ناحیه آرامش حکمفرما شود.
او امیدوار بود که اگر معاویه
در شام ابقا شود، به امام سر تسلیم فرود آورد و با او بیعت می کند و آنگاه که در سراسر کشور کار بیعت پایان گرفت و اوضاع و احوال اقتضا کرد، امام او را تغییر دهد.
اما موضع امام (ع) در مورد همه این اقسام صلح و سازش، موضع عدم سازش بود. بلکه با رد کردن این درخواستها، خط سیاسی خود را به تاکید بیان می فرمود زیرا می گفت: «من اندوهگینم که کار این امت را دیوانگان و بدکاران به دست گیرند و آنگاه مال خدای را دست به دست بگردانند و بندگان حق را زیر منت خود در آورند، با نیکوکاران بجنگند و با فاسقان همکاری کنند. چه، بعضی از آنان که اکنون در میان شمایند، شرب حرام می کردند و بعضی آنان در زمان اسلام حد خورده اند، و بعضی از آنان وقتی اسلام آوردند که برای آنان «رضیحه» داده شد (9).»
در مورد اموال غصبی و بازگردانیدن آن به بیت المال فرمود: «… و هر مالی را که او (عثمان) از مال خدا به دیگران داده باشد، به بیت المال باز میگردانم. چه، هیچ چیز حق را از میان نمی برد … کسی که حق بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگ تر است (10)».
از اینجاست که برخی از معاصران امام و نیمی از مورخان تا زمان ما هنوز می گویند که امام می توانست از جنبه سیاسی، رهایی مسلم و پیروزی محقق را بر دشمنان خود به دست آورد اما در صورتیکه زد و بندهای سیاسی رامی پذیرفت و آن گونه سازش را قبول می کرد.
سطح فقهی
از مفهوم شایع فقهی که «تزاحم» اصطلاح کرده اند، منظور این است که اگر
مقدمه واجب اهم، متوقف بر حرام باشد، به دلیل حرمت مقدمه، نمی توان اجرای آن امر واجب را ترک کرد بلکه انجام دادن واجب اهم، واجب است.
مثلا وقتی نجات کسی از غرقه شدن، متوقف بر این امر باشد که وارد زمین کسی شویم که صاحب آن راضی نیست که کسی وارد آن زمین شود، در چنین حال، شارع مقدس جایز دانسته است که بدون رضای مالک، به آن زمین وارد شویم.
در چنین مورد، حرمت ملکیت ساقط میشود، زیرا عمل نجات دادن غریق از مقدمه حرام که ورود در زمین کسی بدون رضای اوست مهمتر است. چنانکه رسول اکرم در بعضی از جنگهای خود به این اصل عمل می فرمود و آن وقتی بود که لشکریان وی (ص) ناچار بودند از زمینهای زراعت شده که صاحبان آن مالک آن بودند، بگذرند و از رسول اکرم (ص) خواستند عوض محصولی که لشکریان او تلف کرده بودند، پرداخته شود ولی رسول الله نپذیرفت. بلکه فرمان داد سپاه از سراسر مزرعه عبور کند. رسول اکرم (ص) چنین عمل می فرمود، زیرا نتیجه از مقدمه مهمتر بود. زیرا سپاه به این منظور میرفت تا با دگرگونسازی، چهره جهان را از ظلمات به نور در آورد. پس، بهای نابودی مزرعه ای ناچیز در مقابل چنان هدفی عظیم، چه ارزشی داشت؟ سپاه اسلام به سوی هدفهای بزرگ می شتافت تا در سراسر جهان و در خطی طولانی، عدالت را پدید آورد و حفظ کند.
این امر از جنبه فقهی مقبول است. چه، قاعده مزبور چنین مقرر می داردکه اگر اجرای واجب بر مقدمه حرام متوقف باشد و ملاک وجوب از ملاک حرمت اقوی باشد، باید واجب را بر حرام
مقدم داشت.
از خلال این مفهوم فقهی و این اجتهاد سیاسی، پیرامون پدیده ای که ما در صدد مناقشه و تحلیل آنیم، این پرسش پیش می آید:
امام (ع) چرا در رفتار و در مواضع سیاسی خود، این قاعده فقهی را عمل نکرد، کسانیکه به سیاست امام ایراد گرفته اند، همین مطلب را دستاویز کرده و گفته اند: اگر علی (ع) از این قاعده فقهی استفاده می کرد و از خلال آن، کوشش خود را در تملک زمام رهبری مجتمع اسلامی و عمل به احراز دستاوردهای بزرگ اسلامی، صرف واجب می نمود، موجبات شرعی (فقهی)
نیز وجود داشت. بخصوص اگر او زمام رهبری را همچنان در دست می داشت، بزودی ابواب خیر و سعادت به روی مسلمانان گشوده می شد و حکومت خدا بر روی زمین در جهان اسلام بر پا میگردید. اینک پرسش به صورتی دقیق تر چنین طرح میشود: چرا امام (ع) متوجه این امر نشد که هدف بزرگتر خود را صورت تحقق بخشد و چرا معاویه را در استانداری شام، حتی برای مدتی کوتاه رها نکرد و چرا از اموال مسروقه که بنی امیه از بیت المال مسلمانان به غارت برده بودند و لو به طور موقت صرف نظر نفرمود؟ … باری، چرا این کارها را با مفهوم «تزاحم» که از آن سخن گفتیم، منطبق نکرد؟
اینک پاسخ این پرسشها
قاعده فقهی که از آن گفتگو کردیم، با مواضع امام (ع) انطباق نداشت و این عدم انطباق به دلیل دو امر بود:
1 - از مهمترین هدفهای امام که آن برنامه را روش سیاسی خود معین کرده بود، استوار کردن قاعده و دستور حکومت در قطری از اقطار جهان اسلامی، یعنی عراق بود. این امر سبب وجود پیروان
و پایگاه های مردمی بود که از نظر فکری و روحی و عاطفی، طرفدار و خواستار حکومت او بودند.
اگر چه به مکتب او از روی حقیقت و کمال، آگاهی نداشتند. نیاز امام (ع) به بنیاد کردن طلیعه آگاه، تا امین مکتب باشند و مجری هدفهای آن گردند وآن هدفها را در سراسر جهان اسلام رسوخ دهند، از اینجا بود.
امام (ع) از وقتی رشته حکومت را به دست گرفت احساس می کرد و میدانست که باید بنای نسل جدید مؤمن، و پایگاه مردمی را بنیان گذارد تا حکومت او ریشه دار گردد. اما چگونه ممکن بود در محیطی سرشار از سازشها و زد و بندها، فرصت بنا کردن چنان پایگاهی دست دهد؟
حتی اگر هم شرعا و کاملا جایز بود که از شرایط قاعده «تزاحم» استفاده کند، برای اینکه بتواند تربیت روحی نسل آگاه را که هدف او بود و واجب می نمود، عملی سازد، امکان نداشت بتواند از زمینه چنان پایگاه مردمی آن منظور را عملی سازد.
آری ممکن نبود که بذر آن مقصود در محیط سازش و زد و بند نمو کند و بارور گردد حتی اگر این امر از نظر شرعی جایز می بود، جواز این امر برای ایجاد کردن نسلی نو که پیرامون وی بودند، از حیث تربیتی، چیزی را تغییر نمی داد. امام به طور وضوح میدانست که دولت او و امت پس از دولت او، ناچار باید دارای پایگاه های مردمی آگاه باشند تا بتوانند برای اینکه هدفهای مکتب را بر دوش کشند و آن را در میان امت رسوخ دهند و در پیرامون جهان منتشر کنند، بر آن تکیه زنند. این پایگاه آگاه، برای در دست گرفتن
حکومت درست، قدرتی بود و اگر قدرت را به دست می گرفت، با روش صحیح حکومت می کرد. اما این پایگاه وقتی زمام حکومت را در دست گرفت چنان آمادگی نداشت که بتواند با آن توافق کند و سازشها و ضرورت استثنایی به وجود آمدن آن را موجه جلوه دهد.
آری، شرایط واقعی در آن هنگام از و می خواست تا برای بنا کردن سپاهی آگاه و عقیدتی که از نظر روانی و فکری و عاطفی دارای عقیده و آگاهی باشد، هر گونه کوششی را به عمل آورد دو مردمی از قبیل عمار بن یاسر و ابوذر و مالک اشتر از پیشتازان را تربیت کند.
اگر امام (ع) در راه سازش و نیمه گذاشتن کارها بذل توجه می کرد، بنای چنان پایگاهی نه آسان بود نه ممکن، اینگونه کارها با عمل پرورشی او دربنای سپاهی آگاه و عقیدتی تناقض داشت و اگر چنان سپاهی تشکیل نمی داد، نیروی حقیقی که بتوان برای ساختن دولت اسلامی و خط پیشتاز در طول نسل هابر آن تکیه کرد، نداشت و می دانیم که هر دولت عقیدتی باید بر نسل جدید مؤمن که هدفهای چنان دولتی را عمیقا و به کمال بداند، تکیه کند و واقعیت هدفها و ضرورت تاریخی آن را بشناسد. به این سبب بود که امام با علاقه و با شدت تمام می خواست با پاکی و صفا برای بنا کردن سپاه عقیدتی و آگاه خود عمل تربیت را حفظ کند، جز این کاری نمیخواست کرد. از نیرو، کوشش و ممارست او القای افکار پرورشی و دگرگونسازی بود که رهبری و سرپرستی آن را بر عهده می داشت و قواعد آن را می آموخت و بر پیشتازان
آگاه آن می افزود.
پس بر او بود تا در مقابل آنان، پیشوایی را ادامه دهد که فریبندگیها او را متزلزل نسازد و در مقابل هیچگونه سازشی، سر فرود نیاورد. تا آنجا که پیشتازانی شایسته از خلال آن موضعهای متین و استوار معین کند تا رسالتی را که بر عهده دارد با برنامه ها و ابعاد گسترده آن برای زندگی بنا نهد.
از اینجاست که موضع امام (ع) را ادراک می کنیم و در می یابیم که چرا هر گونه سازش و راه حل نیمه کاره را رد می کرد تا بتواند هدف خود را در بنا کردن سپاه عقایدی و به وجود آوردن محیط روانی و فکری و عاطفی به پایان برساند، تا آن نسل، در حیات او و پس از وفات او، با هدفهای عظیم او مناسب و هماهنگ باشد.
2 - در دست گرفتن حکومت از طرف امام علی (ع)، دنباله قیام بر ضد عثمان بود. یعنی اثر بالا گرفتن حالت انقلابی بود که به سبب انحراف عثمان از کتاب خدا و سنت رسول به قتل او واژگونی حکومت او انجامید. این سطح عاطفی و شعله ور که در لحظه ای از زندگانی امت اسلام به وجود آمده بود، به آسانی نمی توانست به مسیر خود بازگردد. بلکه امام چنین خواست که پس از دستیابی به فرمانروایی و تحویل گرفتن حکومت، آن حالت عاطفی را عمیقتر کند، و از طریق اجرای قیام و انقلاب که امام (ع) پس از آن در خلال رویارویی با مشکلات پیچیده مجتمع به آن عمل می کرد، در راه مصالح حکومت استفاده کند. در این مورد سؤال مهمی طرح میشود که: سرنوشت امام (ع) که خود در چنین
محیط سرشار از عاطفه و شورش به سر می برد. چه می شد؟ می گذاشت باطل حمله ور گردد و غالب آید، بی آنکه دست به اصلاح آن بزند، یا درباره رفتار کیفی حکمرانان قبل، جانب خاموشی را اتخاذ می کرد بخصوص در مورد شخص معاویه سکوت می فرمود، یا منتظر می شد تا آن عاطفه فروکش کند و موج تند پدیده های روانی و عاطفی انقلابیون فرو بنشیند و آن فشارها تحلیل برود، آیا موضع امام (ع) درست بود؟
اگر چنین فرض کنیم، چه کسی تضمین می کرد یا قبول می نمود که بار دیگر وضعیتی برای امام مهیا شود تا بتواند به چنین فعالیتهایی دست زند و فرصتی مناسب برای او به منظور عرضه برنامه های خویش دست دهد. بهترین فرصت مناسب برای امام، جهت عرضه کردن برنامه های دگرگون سازی، همان وضع انقلابی بود که امت اسلام در آغاز انقلابش علیه عثمان در آن وضع می زیست و به هیچوجه و تحت هیچ شرایطی ممکن نبود که برنامه های اجرایی امام به تاخیر افتد و به وقتی موکول شود که شعله های بر افروخته انقلاب بیفسرد و احساسها و عواطف و مشاعر مردم سرد شود و از میان برود.
پی نوشتها
1 - نویسندگان تاریخ عرب ص 65.
2 - شرح نهج البلاغه از ابن ابی الحدید ج 1 ص 67.
3 - کامل ابن اثیر ج 3 ص 188.!
4 - در دوره جاهلیت به وسیله تیر قمار می باختند به این ترتیب که ده تیر اختیار می کردند و بر هفت تیر از آن تیرها علامت می نهادند و هر علامت نصیبی معین داشت (از یک تا هفت نصیب) اما سه تیر از آنها بی نصیب بود و آن سه را «سهم اخیب»
می نامیدند.!
نام آن سه عبارت بود از: میح، سفیح و نمد. شتری را نحر می کردند و هر کس که تیر به نامش اصابت می کرد، مطابق نصیبی که بر آن تیر نقش بسته بود سهمی از گوشت می برد و صاحبان آن سه تیر بی نصیب، بهره ای نمی بردند.
اقتباس مفاد از لسان العرب ج 1 ص 368.
5 - کامل بن اثیر ج 3 ص 188.
6 - معاویه به مردم دیار خود چیزی از بیت المال نمی داد. تنها به سردسته ها و رؤسای قبایل پول هنگفت می داد و آنها به فرمان او مردم را به هر کار که معاویه می خواست وادار می کردند. شکایت مولا امیر المؤمنین علیه السلام با اصحاب خویش است که با آنکه معاویه سهم افراد را از بیت المال نمی دهد، مردم فرمانبردار اویند. اما من که به همه با بخشش مساوی عطا می کنم، از پیرامون من پراکنده میشوند.
رجوع کنید به شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ج 10 ص 67.!
7 - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 2 ص 189.
8 - مدرک سابق ج 1 ص 332.!
9 - رضیحه مالی بود که در ازای استرداد اسیر می پرداختند. (م)
10 - نهج البلاغه ج 1 ص 59 و شرح نهج البلاغه ص 269 - 270
امام دوم حسن بن علی (ع)
اشاره
امام حسن (ع)، مسئولیت خلافت را در جوی مضطرب و نا آرام ودر وضعی بسیار پیچیده و پر کشاکش که در پایان زندگانی پدر بزرگوارش امام علی (ع) بروز کرده و شعله ور شده بود به عهده گرفت.
از جمله اوضاع و مشکلات پیچیده و ناگوار، نکات زیر را بیان می کنیم:
1 - امام حسن (ع) حکومت خود را با مردمی شروع کرد که به مکتبی
بودن مبارزه و هدفهای آن، ایمان واضح و کاملی نداشتند و آنان را از جنبه دینی و اسلامی با خواسته های مبارزه هماهنگی نبود و در آن هنگام به چهار حزب تقسیم شده بودند که ازین قرار بود:
الف - حزب امویان.
این حزب از گروه های قومی تشکیل شده بود که از نفوذ بسیار بر خوردار بودند و پیروان فراوان داشتند. آنها در محیط شیعیان امام حسن برای پیروزی معاویه کار و فعالیت داشتند و به منزله جاسوسان و ماموران مخفی، حرکات امام را زیر نظر داشتند.
ب - خوارج.
بیشتر اهل کوفه به جنگ اصرار داشتند تا جایی که وقتی می خواستند با امام حسن (ع) بیعت کنند، با آن بزرگوار شرط کردند که باید با این تجاوز کنندگان گمراه حکومت بجنگند اما امام نپذیرفت.
سپس به خدمت امام حسین (ع) رفتند تا با او بیعت کنند و او به آنان گفت: «معاذ الله که تا حسن زنده است با شما بیعت کنم».
آنگاه چاره ای ندیدند جز آنکه با امام حسن بیعت کنند.
آنان در زمینه توطئه گریهای خطرناک و مبارزه با برنامه و نقشه امام حسن (ع) با حزب اموی همکاری داشتند.
ج - شکاکان.
آنان کسانی بودند که دعوت خوارج در آنان تاثیر گذاشته بود، بی آنکه از آنان باشند. اینان افرادی فرصت طلب و مذبذب بودند و خوی فرار بر طبیعت آنان غالب بود.
د - حمراء (سرخ).
آنان پاسبانان «زیاد» بودند و می خواستند که سربازان شخص پیروز و شمشیرهای شخص غالب باشند. کارشان به جایی رسید که کوفه را بخود نسبت دادند و گفتند: «کوفه حمراء».
اما پیروان امام حسن (ع) کسانی بودند که پس از شهادت پدر بزرگوارش علی (ع)، به بیعت با
او شتافتند و در کوفه عده آنان بسیار بود. اما دسیسه ها و فتنه گری دیگران، پیوسته هر حرکتی را که از اینان سر می زد، با شکست روبرو می کرد و خنثی می نمود.
2 - تفاوت تاریخی میان شخص امام حسن (ع) و شخصیت پدر بزرگوارش امام علی (ع).
منظور ما از تفاوت تاریخی، پایگاه هر یک از آنان در ذهن مردم است. اما بدیهی است که در پیشگاه خدای عز و جل بین آنان تفاوتی نبوده است. چه، هر یک از آنان امامی معصوم می باشند. اما در آن زمان جز اندکی از مسلمانان، در اندیشه نص امامت آنان نبودند، و با امام حسن، عملی که باید نسبت به امام مفترض الطاعه که بر امامت او نص وجود داشت، به جای می آوردند، نمی کردند. بلکه با وی (ع) آن سان رفتار می کردند که با امامی معمولی که امامت او در امتداد خط سقیفه و مفهوم آن در حد خلافت بود.
مطلبی که در اینجا باید به تاکید باز گفت این است که امام حسن (ع) از جایگاه تاریخی که امام علی (ع) در دل مردم داشت بی نصیب بود.
3 - امام حسن (ع)، بلافاصله پس از شهادت پدر بزرگوارش، زمام امور را مستقیما به دست گرفت. امری که موج شک را در مکتبی بودن مبارزه ای که امام حسن (ع) بر عهده گرفت، برانگیخت و تقویت کرد و شبهه را در مردم قوی ساخت، این بود که آن مبارزه، مبارزه خانواده با خانواده تلقی شد و در نتیجه، جنگ امویان با هاشمیان را جنگ مکتبی نمی دانستند.
همه این موجبات و شرایط، موضع امام (ع) را درباره مساله حکومت پیچیده کرد و او در
برابر چهار راهی که غیر از آن نبود قرار گرفت:
1 - انتخاب نخستین. فریفتن رهبران و افراد با نفوذ به وسیله پرداختن پول و وعده دادن مناصب تا آنان را به سوی خود جلب کند. این راه را برخی اشخاص به امام پیشنهاد کردند. اما وی آن را رد کرد و فرمود: «آیا می خواهید از راه ستم پیروز گردم؟ بخدا سوگند هرگز چنین نخواهد شد».
2 - انتخاب دوم این بود که امام از آغاز کار تا وقتی امت به زندگانی راحت خو دارد و رهبرانش با معاویه در تماس می باشند، به صلح و سازش روی کند.
امام به طور کلی عمل به هر یک ازین دو راه را بعید دانست زیرا هیچیک فایده و نتیجه ای نداشت و تنها این راه باقی می ماند که یا وارد جنگی بی حاصل و یاس آور شود و او و جماعتش به شهادت رسند، یا پس از سپری شدن مدتی طولانی، به این منظور که مواضع خود را مسجل گرداند و برای مردم آشکار سازد که چه کسی ایستادگی می کند و چه کسی منحرف است، سازش کند. و اینک ما به نوبه خود می پرسیم، آیا وارد شدن در یک معرکه بی نتیجه، به جایی می رسید و اثری داشت و آیا واقعیت اسلام آن روزگار را دگرگون می ساخت؟
پاسخ این پرسش آن است که هرگز!تا وقتی که مردم به آن مبارزه شک داشتند، آن نبرد بی نتیجه و آن مبارزه یاس آور هیچ تاثیری نداشت.
ملامتگری بسیاری از مورخان به امام حسن (ع) از اینجا ناشی شده است که او را به تن آسایی و ناتوانی متهم داشته اند و گفته اند که از حق خود
چشم پوشید تا فتنه بخوابد و با زندگانی بی دغدغه و راحت روزگار بگذراند.
در پاسخ این افترا می گوئیم: داخل شدن امام در معرکه ای بی نتیجه، قبل از هر چیز، نبرد او را در نظر بسیاری از مسلمانان، همچون نبردی که «عبد الله بن زبیر» به آن دست زد و خود و همه یاران نزدیکش کشته شدند، نشان میدهد. ما می پرسیم که آیا هیچیک از مسلمانان به «ابن زبیر» اندیشید و آیا جنگی که او وارد آن شد، دست آوردی حقیقی برای اسلام داشت؟ یا گرفتاری جدیدی بعمل آورد؟
پاسخ این سؤال این است که هرگز یک تن هم به او نیندیشید زیرا مردم نسبت به عبد الله بن زبیر اندیشه ای دیگر داشتند. او در نظر مردم وارد جنگ شد تا بر ضد عبد الملک بن مروان، شخصا رهبری را بعهده گیرد. بنابر این جنگ و قیام او بمنظور رهایی مکتب و حمایت اسلام یا تعدیل حکومت منحرف نبود.
نزد مردمی که به امام حسن (ع) زندگی می کردند نیز همین شک با درجه ای قوی تر به وجود آمده بود. نشانه های تاریخی بسیار وجود دارد که به تاکید بیان می کند که امام حسن (ع) موضع خود را بخوبی درک می فرمود و میدانست که مبارزه او با معاویه با وجود شک و تردیدی که در توده های مردم است، محال است به پیروزی برسد و امام (ع) با بیانات تاریخی خود برای ما ابعاد سیاست خویش را با وضوح در چاره جویی آگاهانه بحران موجود با یاران خود ترسیم کرده است و در خطابه سیاسی مؤثری دشمنان خود را کوبیده است و در آن گفتارها ژرفای تلخی و شدت مخالفت و
نپذیرفتن حکومت را ملاحظه می کنیم و می بینیم که در هر کلمه از کلماتش در مورد حقی که به آن اطمینان دارد تاکید و پافشاری می کند. ما به امام (ع) این فرصت را میدهیم تا درباره اجتماع و موضعگیریهای خود در برابر مشکلات زمان خود و راه حلهایی که به آن دست یافته بود تا آن مشکلات را حل کند، با ما گفتگو نماید.
«اهل کوفه و رنگارنگی و فرصت طلبی آنان را شناختیم. هیچیک از آنان که فاسد باشد به کار من نمی آید. آنان را وفا نیست و بکردار و گفتار خود عمل نمی کنند. آنان با هم اختلاف دارند و معروف است که قلوبشان با ماست و شمشیرهاشان چنانکه مشهور است بر ما». «مرا فریفتند هم آن سان که کسانی را که پیش از من بودند فریب دادند. پس از من، با کافر و ستمکاری که به خدا و رسولش (ص) ایمان ندارد در رکاب کدام امام خواهید جنگید؟»
«به خدا سوگند نه ذلت ما را از جنگ با اهل شام بازداشت نه قلت. بلکه به سلامت و بردباری با آنان جنگیدیم. سلامت را با عداوت و صبر را با بی تابی در می آمیختیم و شما به سوی ما توجه می کردید و دین شما، پیشاپیش دنیای شما بود و اینک طوری شده اید که دنیاتان پیشاپیش دین شماست. با ما بودید و اینک بر ضد مائید».
کار طرفداران امام به حد خیانت رسید و از روی طمع به سوی معاویه گرایش یافتند و به او پیوستند و از جهت پول و مقام و آسایشی که معاویه برای آنان فراهم آورد، روی به سوی او داشتند. باری کار را
به جایی رساندندکه زعمای کوفه به معاویه نوشتند که هر وقت بخواهد امام (ع) را کت بسته نزد او می فرستند. آنگاه به خدمت امام می رسیدند و به او اظهار اطاعت و اخلاص می کردند و می گفتند: «تو جانشین پدرت و وصی او هستی و ما سراپا در مقابل تو گوشیم و فرمانبردار توایم. هر فرمان که داری بفرمای» و امام به آنها می گفت: «بخدا سوگند، دروغ می گوئید. بخدا سوگند شما به کسی که بهتر از من بود وفا نکردید، پس چگونه بمن وفا می کنید و چگونه به شما اطمینان کنم؟ حالی که به شما وثوق ندارم. اگر راست می گوئید، اردوگاه مدائن، میعادگاه و قرارگاه ما باشد، به آنجا بروید».
و امام به مدائن رفت، اما بیشتر سپاهیان او را رها کردند.
تاریخ امام حسن (ع) و مواضع مثبت او، هر کس را که او را به ناتوانی و تنازل متهم کند و بگوید که با رضامندی از حق خود چشم پوشی کرد یا ادعا کند که امام، حکومت را به معاویه تسلیم فرمود بی آنکه با او به جنگ پردازد، خوار و ضعیف می سازد و نشان میدهد که شخصی بیهوده گو و دور از واقع بینی است. ما تاکید می کنیم که مواضع آن امام مثبت بود و در برابر انحراف ایستادگی کرد و برای جنگ با معاویه آمادگی داشت و گفته او گواه است که فرمود: «شنیده ام که به معاویه گفته اند که ما تصمیم گرفته ایم به سوی او حرکت کنیم. لذا او نیز حرکت کرده است. خدا شما را رحمت کند، به اردوگاه خود در نخیله حرکت کنید تا ببینیم و ببینید»
در زمینه دیگر امام اشارت می کند
که درین محیط سرشار از شک و تردید، و اندک بودن یاران مخلص و وارد جنگ شدن و پیروزی به چنگ آوردن، از محالاتست: «به خدا سوگند کار خلافت را تسلیم نکردم مگر به این علت که یارانی نداشتم. اگر یارانی می داشتم شب و روز با او می جنگیدم تا خدا میان من و او حکم فرماید». بنابر این امام ناچار بود در جنگی بی امید وارد شود و در آن جنگ به شهادت رسد و بسا اشخاص که به قتل برسند.
امام می گوید: «میترسم نسل مسلمانان از روی زمین برداشته شود، پس بر آن شدم تا برای دین خبر دهنده ای بماند» در جای دیگر و به مناسبت دیگر می فرماید:
«معاویه با من درباره امری به منازعه برخواست که حق من است نه حق او. پس به صلاح امت و قطع فتنه نظر کردم و دیدم اگر با معاویه مسالمت کنم و جنگ بین خود و او را رها کنم بهتر است. همانا حفظ خونها بهتر است تا ریختن آن و جز صلاح و بقای شما در نظرم چیزی پسندیده نیفتاد. امید است برای شما آزمایشی باشد و تا فرا رسیدن اجل معین از زندگانی بهره مند باشید» (1)
نشانه های اجتماعی هم اشارت بر این معنی داشت که اگر امام (ع)
داخل جنگ می شد، اصولا به هیچ نتیجه ای نمی رسید و در سطح هدفهای امام از تغییراتی که خواسته مکتب است، مانند تمدن و خط مشی زندگانی همه نسلها در طول زمان چیزی به دست نمی آمد.
اینک بناچار پرسشی مطرح میشود که این مبارزه در حالیکه ملت در شک و تردید به سر می برد و پیروزی محال می نمود و امت با دشواریهای
فراوان روبرو بود، چه هدفی را دنبال می کرد و هدفهای آن مبارزه چه بود و طبع آن مبارزه چگونه بود؟ آیا صرفا به سبب دشمنی بود یا به سبب رسالت و امامت بود؟ امام حسن می فرماید: «از خصوصیات اهل خیر بودن، دوری از شر است» و به کسی که راجع به جهل ازو پرسیده بود گفت: «چنگ زدن به فرصت زان پیش که بر آن فرصت چیره شود یا به حقیقت فرصتی به چنگ آورد، و خودداری از پاسخگویی بهترین کمک و یاری بخود، خاموش ماندن در بسیاری از مواقع است گرچه فصیح و زبان آور باشی» و در حدیث دیگر در جواب کسی که از معنی عقل پرسیده بود جوابی داد که موضع او (ع) را بخوبی می نمایاند: «فرو خوردن غم و اندوه، تا وقتی که فرصت به دست آید».
در نور این حقایق ثابت تاریخی، ما حق داریم به این نتیجه مطمئن شویم که اگر حسن (ع) وارد این جنگ بیهوده می شد، جنگ او تا حد بسیار زیادی شبیه بجنگ «ابن زبیر» بود و برای اسلام و مکتب جاویدانش هیچ دستاوردی به ارمغان نمی آورد.
ازین رو می بینیم که تصمیم امام بر پذیرفتن صلح، صحیح بوده است و نظر او درین مورد که بر معاویه فرصت دهد تا بر جهان اسلام مستولی گردد، صائب بوده است. زیرا در چنان حالی، واقعیت معاویه آشکار میگردید و طرح جاهلی او بر ملا می شد و آنگاه، مسلمانان ساده دل نیز عمق کار و فساد بنی امیه رادر می یافتند.
اینک کسانیکه اگر با چشمان خود و حواس خود، مطلب را نبینند و حس نکنند، باور نمی کنند، دانستند که واقعیت معاویه و
حکومتش چیست و علی بن ابی طالب (ع) که بوده است. بنابر این مطالب، امام (ع) دعوت به صلح را هنگامی اجابت فرمود که آن استجابت برای معاویه، پیروزی، و برای سیاست مکارانه او، افشاگری، محسوب میگردید و اخلاق او را در مقابل توده های مردم آشکار می ساخت.
پس از آنکه معاویه فهمید نتیجه جنگ به سود اوست و دید که امام حسن (ع) برای وارد شدن در جنگ پافشاری و اصرار می کند، به آن امر تظاهر کرد که می خواهد از ریخته شدن خون مسلمانان جلوگیری کند. بنابر این کوشید به عنوان دوستدار صلح و حفظ خونهای مسلمانان شناخته شود. اما وقتی امام (ع) بیدرنگ با عقد صلح موافقت فرمود درمانده شد لذا در تحقق بخشیدن به سیاست مکارانه خود دچار شکست گردید. بخصوص که ناگزیر شد مسائلی را که ذیلا به آن اشاره میشود بپذیرد. (2)
ماده اول: «واگذاشتن حکومت به معاویه به این شرط که به کتاب خدا و سنت فرستاده او (ص) و به سیره خلفاء صالح عمل شود».
ماده دوم: «پس از معاویه، امر حکومت بر عهده حسن است و اگر برای او حادثه ای روی داد حکومت از آن برادرش حسین است و معاویه نمی تواند آن را به عهده دیگر بگذارد».
ماده سوم: «باید سب امیر المؤمنین علی (ع) و سخن گفتن ازو در نماز ترک شود و از علی جز به نیکی یاد نکنند».
ماده چهارم: «باید آنچه در بیت المال کوفه قرار دارد، یعنی پنج ملیون درهم یا دینار استثناء بشود و تابع خلافت و حکومت نباشد و بر عهده معاویه است که هر سال دو ملیون درهم برای حسین بفرستد و در عطا و
صلات، بنی هاشم را بر بنی عبد شمس برتری دهد و به فرزندان کسانی که در رکاب امیر المؤمنین در جنگ جمل جنگیدند و فرزندان کسانی که در صفین در خدمت امام علی مجاهدت کردند، یک ملیون درهم تقسیم شود و این مبلغ را از خراج ولایت «دارابگرد» که یکی از شهرهای فارس در حدود اهواز است بپردازد».
ماده پنجم: «مردم هر جا بر روی زمین خدا باشند، چه در شام و عراق چه در حجاز و یمن باید ایمن باشند و سیاه و سرخ باید در امان بمانند. معاویه باید خطاهای آنان را تحمل کند و ببخشاید و هیچکس را به جرم گذشته کیفر ندهد و با اهل عراق با کینه و دشمنی رفتار نکند و یاران علی (ع) را در هر کجا باشند امان دهد و به هیچیک از شیعیان علی آسیبی نرساند. یاران و شیعیان علی (ع) از حیث جان و مال و زن و فرزند در امان باشند و از هر گزندی محفوظ، و هیچکس متعرض هیچیک از آنان نشود، و هر صاحب حقی به حقش رسد و هر چه یاران علی در هر کجا به دست آورده اند برای آنان محفوظ بماند.
و برای حسن بن علی (ع) و برادرش حسین (ع) و هیچیک از اهل بیت رسول الله چه در نهان چه در آشکار هیچ بدی نخواهند و در امنیت هیچیک از آنان در هیچ منطقه ای اخلال نکنند».
برنامه و مشی امام حسن (ع) موفق شد و تا درجه بسیار، ماهیت معاویه و واقعیت منحرف او را آشکار کرد وقایع و شرایط انتظار نکشیدند تا در آشکار کردن حقیقت او سهیم گردند، بلکه
از روز نخست، مضمون برنامه اش اعلام گردید و در زمینه های گوناگون سیاسی ماهیت خود را آشکار کرد:
«به خدا سوگند من با شما برای این نجنگیدم که نماز بگذارید و روزه بدارید و حج بجای آورید و زکات بپردازید، بلکه به این منظور با شما جنگیدم که به شما فرمان دهم و همانا این مقام را خدا بمن عطا کرده در حالی که شما ناخشنود بودید. هان، من حسن را امیدوار کردم و چیزهایی به او دادم و همه آنها زیر پای من است و بهیچ شرطی وفا نمی کنم».
با این اعلان آشکار، مسلمانان دانستند که برنامه معاویه جز امتداد خط جاهلیت چیزی نیست و با آن برنامه می خواهد اسلام را ویران کند. نیز دانستند که امام علی (ع) نمودار و نماینده حقیقی برنامه اسلام بود و حتی تجربه کوتاهش در حکومت و زمامداری، در نظر توده مردم اسلامی که در نهایت بدبختی و تیره روزی می زیستند، امید و شکیبایی به آنها بخشیده بود.
امام (ع) در صدد لغو قرار داد صلح
وقتی معاویه به شروطی که با آن توافق شده بود، به طور صحیح عمل نکرد، بسیاری از مسلمانان از امام (ع) خواستند قرار داد صلح را فسخ کند و از نو با معاویه روبرو گردد. اما امام به آنان گفت:
ان لکل شییی اجل و لکل شییی حساب … و لعله فتنه لکم و متاع الی حین (3).
(هر چیز را زمانی است و هر کار را حسابی)
(شاید برای شما آزمایشی باشد که باطن خویش را جلوه گر سازید و البته تا فرا رسیدن اجل معین از زندگانی بهره مند خواهید بود).
امام به طور مطلق و قاطع با اندیشه پیمان شکنی موافقت نکرد. اما
بااین منطق که برای هر چیزی سرآمدی است و برای هر امر، حسابی، عدول از پیمان را به تاخیر انداخت. زیرا می خواست شخصیت معاویه را به شکلی واضح بر ملا سازد، هر چند هدفهای جاهلی او نزد همه کس مکشوف بود.
اما معاویه نقشه امام (ع) را احساس کرد و دانست که امام (ع) او رادر ملاء عام رسوا خواهد ساخت و نقش خود را در برابر مردم با موفقیت ایفا خواهد کرد و در آن وقت کار او به بی آبرویی و رسوایی خواهد انجامید.
از این رو معاویه برای نگاهداری خویشتن در مقابل آن رسوایی، دست به کارشد و برای خنثی کردن نقشه امام دست به فعالیت زد تا سرنوشتش همانند سرنوشت عثمان نشود.
وقتی معاویه می خواست به مدد ملک و پادشاهی خود تا آنجا که امکان داشت نشخواری کند، ناچار دستش در مقابل مردم باز می شد و همه باطن اورا در می یافتند. ازین رو برای پنهان داشتن رسوایی خود به کار و برنامه ریزی تکیه کرد تا وجدان امت را بمیراند و اراده و قابلیت ویرا برای ایستادگی در مقابل ستمگاران نابود سازد. پس سیاست او در طول بیست سال این بود که پیوسته برنامه ای تنظیم و اجرا کند که وجدان امت و اراده او را از میان ببرد و ملت را از اندیشیدن درباره مسائل بزرگ جامعه منصرف سازد تا تنها در اندیشه گرفتاریهای کوچک روزانه خود باشند تا از هدفهایی که رسول خدا (ص)
در پی آن بود و بار سنگین این هدفهای خطیر را که به کمک نبی اکرم بردوش میکشیدند، تا نادانیها و تاریکیها نابود گردد، منصرف شوند و تنها به زندگانی
و منافع شخصی بیندیشند و به وجوهی که از بیت المال به دست می آوردند فکر کنند.
باری در آن هنگام، پاره ای از نقشه های معاویه عملی گردید. تا آنجا که مسلمانانی که درین فکر بودند که تخت ستمکاران را در بلاد قیصر و کسری درهم فرو ریزند، اینک جز دریافت عطایی بی بها و تسلیم به زندگانی مبتذل به چیز دیگر نمی اندیشیدند.
برخی از شیوخ قبایل کوفه، با وجود اینکه از شیعیان علی امیر المؤمنین (ع) بودند، از جاسوسان معاویه شدند و خبرها را در باب کوچکترین حرکت یا مخالفت مردان قبیله، گزارش می دادند. آنگاه ماموران دولتی سر می رسیدند و آن کسانی را که خلاف معاویه چیزی گفته بودند یا حرکتی کرده بودند، دستگیر می کردند و نفس مخالفان را می بریدند.
این بیست سالی که معاویه حکومت کرد، شرم آورترین و دشوارترین دوران تاریخی بود که بر امت اسلام گذشت. افراد مسلمان، در گذرگاه این مقطع، احساس می کردند که پایه حیات انسانی شان ویران شده است و می دیدند که بر آنان ستم می رود و امتشان در معرض خطر و نابودی قرار دارد و مشاهده می کردند که با احکام شریعت بازی می کنند و غنائمی که از نبرد به دست آمده است و مزرعه ها و آبادیهای بین کوفه و بصره، بستانهای قریش شده است و خلافت گویچه ای گردیده است که کودکان بنی امیه با آن به بازی پرداخته اند.
دفاع از امام حسن (ع)
دریغا که بسیاری از مورخان، تصوری را که راجع به رهبری امام و ناتوانی و عقب گرد وی در مقابل فشار حوادث در میان آنان شایع شده است با تاکید باز می گویند و اعلام می کنند که آن امام با رضای خود از حق خویش
چشم پوشید تا فتنه را بخواباند یا این عقیده را می پراکنند که او به انقلاب خیانت کرد و آن را بی جنگ و کشتار تسلیم معاویه یعنی دشمن اسلام کرد تا خود در آسایش و راحت به سر برد … این چنین و با کمال سادگی!
این عقیده شایع، به ظن غالب از آن روست که مورخان مزبور چنین پنداشته اند که نقش پیشوایان در زندگانی، نقشی غالبا منفی بوده است تا آنان را از زمامداری دور کرده باشند و البته اعتقاد مزبور نادرست و خطاست و دلیل بر عدم آگاهی مورخان درباره تاریخ زندگانی پیشوایان است. زیرا با وجودی که همیشه دشمنان پیشوایان میکوشیدند آنان را از زمامداری دور کنند و از مسئولیت!
117
های حکمفرمایی بر کنار نگاه دارند، اما آنان پیوسته و به طور مستمر، مسئولیت خود را در حفظ و نگاهداری مکتب اسلام عمل می کردند و بر ضد سقوط در ورطه فنا، به تقویت و استوار داشتن مکتب می پرداختند و از انحراف و جدا شدن امت از هدفهای اسلام و از ارزشهای آن به طور کامل جلوگیری می کردند.
باری هر گونه رنج را برای حفظ مکتب متحمل می شدند.
وقتی امام حسن (ع) با معاویه از در صلح درآمد و از حکومت کناره گرفت، رو به سوی دگرگون سازی امت و نگاهداری آن از خطرهایی شد که اورا تهدید می کرد و به نظارت بر پایگاه های مردمی پرداخت مردم را به نیازها و خواسته های اسلامی آگاهی داد و منظورهای دگرگونسازی مکتبی را برای اسلام تعبیه کرد و برانگیختن امت را از نو وجهه همت قرار داد.
این نقش مثبت امام (ع) و تحرک وی در صحنه حوادث سبب
آن شد که زیر نظر حکومت قرار گیرد. این امور آشکارا نشان میدهد که دولت وقت از امام (ع) وحشت داشت و او را قدرتی میدانست که احساس ملت و آگاهی روز افزون آن پشتیبان اوست.
باری، خطر انقلاب بر ضد ستم بنی امیه از سوی امام، در دل حکومت خلجان داشت. شهید کردن امام (ع) باز هر دلیل بزرگی است بر کار و فعالیت امام و بر سعی و کوشش خستگی ناپذیر آن بزرگوار در برانگیختن امت و بیدار ساختن او از نو.
امام (ع) از رهبری امت و برآوردن نیازهای آن، از مبارزه خودداری نمی فرمود. معاویه به خوبی می فهمید که امام (ع) صاحب مکتب و هدف است و ناچار برای اجرای رسالت خود از هیچ کوششی خودداری نمی کند و همه سعی خود را در راه اعتلای مکتب و روشهای دگرگون سازی به کار می برد.
پی نوشتها
1 - انبیاء - 111.
2 - اقتباس از کتاب صلح حسن - نوشته شیخ راضی آل یاسین ص 259 - 261.
3 - سوره انبیاء - 111.
امام سوم حسین بن علی (ع)
اشاره
نقش امام حسین (ع) با نقش امام حسن (ع) متفاوت است. در دوران امام حسین (ع)، تردید مسلمانان در صحت جنگ و مشروع بودن آن از میان رفت. درین مرحله، مسلمانان با تجربه امام علی (ع) به عنوان نمونه اعلای حکومت عدل اسلامی، به سر می بردند و میدانستند که پیروزی بنی امیه، پیروزی اشرافیت جاهلی بوده است که با رسول اکرم (ص) و یارانش دشمنی عمیقی داشتند. اشرافیتی که رسول خدا کوشید تا آن را از میان بردارد و پایه های اسلام را بر ویرانه های آن بنیاد گذارد. پس نباید از کراهتی که مسلمانان از بنی امیه داشتند، و از تجاوز طلبی و نخوت و بلند پروازی و کینه جویی شان که حاصل روحیه جاهلیت آنها بود حیرت کرد.
امویان به اسلام گردن ننهادند مگر برای مصالح و منافع شخصی خود (1)
و نخستین کسانی بودند که آشکارا در تاریخ اسلامی، رسوم و آداب غیر اسلامی را بدعت گذاشتند و کوشیدند تا از شاهنشاهان ایران و بیزانس تقلید کنند و خلافت را به امپراطور کسری و قیصر تبدیل سازند (2).
این حقایق بتدریج نزد مسلمانان روشن گردید و سبب آن شد که در مشروعیت نبرد، شک و تردید از بین برود و ذهنها روشن گردد و زان پس که در فساد و ستم بنی امیه سوختند، خط مشی بنی امیه و بی مبالاتی آنها را در عمل به ارزشهای اسلامی، و استفاده از آن در راه هدفهای خصوصی تشخیص دهند.
چنانکه یزید، آشکارا اصول
و مبادی اسلامی را به استهزاء می گرفت و سخنان دوران جاهلیت را به شعر، اینچنین نقل می کرد:
«بنی هاشم با ملک بازی کردند، اما نه خبر آمد نه وحی نازل گردید.
اگر من از کارهایی که فرزندان احمد کردند، انتقام نستانم، از مردان جنگ خندق نباشم (3)»
اما نظر امام حسین (ع) در مورد اسلام و واقعیت جامعه اسلامی به حقیقت در این خلاصه بود:
«امت پس از پیغمبر گرامی (ص)، آگاهی عقیدتی نداشت. حداکثر وتنها فایده ای که از آن آگاهی به دست آورد، عاطفه مکتبی بود که پس از وفات پیامبر اکرم در نتیجه خطاها و کوتاهیهای پیاپی و پیوسته که مسلمانان از گذرگاه زندگانی علمی و عملی خود مرتکب شدند، به تدریج از کف رفت.
شدت هیچیک ازین خطاها و کوتاهیها به تنهایی احساس نمیشد، اما وقتی بر هم انباشته شد، به فساد تحول یافت و فساد به فتنه تغییر قیافه داد (4).»
چنانکه در زمان یزید برای امام حسین (ع) روی نمود. امام حسین (ع)
در پنجسال حکومت پدر با او همکاری می کرد و در پی چاره می گشت که پیش از آنکه امت نفس واپسین را برآورد، او را دریابد. به این امید که شاید امت زندگانی خویش را بازیابد و نفخه حیات در او دمیده شود و او را بر انگیزد تا در تاریخ خود طرحی نو درافکند که او را درمان باشد.
سال ششم به پایان نرسیده بود که امام حسین (ع) دید امت در مقابل برادرش امام حسن (ع) از نفس افتاده و هر چه از باقیمانده مکتب در او موجودبوده ازو دور شده است و توده مردم خود را در گلوی گشاد بنی امیه انداخته اند (5).
این
حقایق، امام حسین (ع) را واداشت تا در جنگی بی امید - یعنی جنگی که امید پیروزی فوری نظامی در آن نبود - غوطه ور گردد. زیرا با حسابی ساده مسلم بود که این جنگ به شکست منجر میگردد.
اما هدف امام (ع) ازین کار آن بود که وجدان امت را به حرکت درآورد و فرد مسلمان که تا گلو در لجه منافع حقیر غرقه شده بود، همت عمیق مکتبی را بازگرداند. پس امام حسین (ع) دید که باید راه خود را از میان امت بگشاید و با تغذیه خویش و یاران و اهل و عیال و کسانش روح یک فداکاری آتشین را بدمد. آتش جنگ را ولو به خون امت و خون او نیاز داشته باشد بر افروزد.
اما امویان میکوشیدند با امام حسین (ع) به بدرفتاری عمل نکنند. چه، مصالح او ارجمند و مقام او والا بود و منزلتی پر اهمیت داشت و همه اسباب سعادت و آسایش برای او به وفور موجود بود. اما امت میدید که زندگانی برای او تنگ شده است و درهای سعادت، به علت پایداری در برابر ستمکاران و حفظ مکتب اسلام و نگاهداری آن از انحراف، به روی او بسته است.
در آن هنگام، اگر اوضاع همچنان ادامه می یافت، چیزی نمی گذشت که این انحراف امت در تجربه اسلامی او را از پای درمی آورد. امام حسین (ع)
با همه صفات و شرایط مناسب و ملایم که داشت، احساس کرد که برای بحرکت در آوردن امت، دیگر خطابه و سخنرانی حماسی کافی نیست بلکه باید اراده شکست خوده امت را به پذیرفتن فداکاری وا دارد و درستی نظریه خود را با خون
خود مبرهن گرداند و با فداکاری منحصر به فرد خود، برای حال و آینده معیاری ارزشمند و ثابت بجای گذارد.
امام حسین (ع) برمی خیزد
از آن پس که امام حسین (ع) به یقین دانست که مفاهیم مکتب رسالت زیر پرده روشهای گمراه کننده دینی که بنی امیه برای جلوگیری از سقوط حکومت فاسد خود کشیده بودند، از نظرها پنهان است، نظر خود را در برابر مردم به مرحله اجرا درآورد.
امام حسین (ع) پس از آنکه دانست، جامعه تحت تاثیر اوضاع و احوال زمان و تاثیر شدید تخدیر دینی و بیم از سرکوبی مادی و تسلیم طولانی در برابر فرمانروایان مستبد قرار گرفته است و دیگر ممکن نیست از راه مناظره و گفتگو و اقناع آنان - که آخرین چیزی بود که امکان تاثیر داشت - تغییری در مردم حاصل شود، با شتاب زمام کار را به دست گرفت و به عمل آغاز کرد. توضیح آنکه، به طوری که گفتیم، امت در عصر امام حسن (ع) در رهبری دچار شک و تردید شده بود پس صلح روشی بود که به وسیله آن وثوق و اطمینان به رهبری باز می گشت.
اما در عصر امام حسین (ع) امت دچار بی ارادگی شده بود و تصمیم به مبارزه در او، از بین رفته بود و روح او خوار شده بود و مردم، مستضعف و ذلیل محسوب می شدند. اما همه مردم دور بودن خلیفه اموی را از اسلام بخوبی فهمیده بودند و میدانستند که حسین (ع) رهبری حقیقی است لیکن اراده آنان برای یاری دادن به او (ع) ناتوان بود. «دلهاشان با حسین اما شمشیرهاشان بر او بود (6)».
این سخن تصویر دقیق و تفسیر جامع
از جامعه ای بود که بنی امیه با همه وسائل قدرت، از قبیل نهب و تبعید و کشتن، بر آن حکومت می کردند و سرکوبی و جور و ستم بر جامعه حاکم بود و وسایل گوناگون و مجوزات بسیار برای نشستن و سکوت اختیار کردن وجود داشت (7).
در وضعی چنین، حسین (ع) پای فشرد و هفتاد مرد با زنان و کودکان آن امام (ع) با او به استقامت برخاستند امام (ع) وضع را تشخیص داده بود و میدانست که لشگریان عبید الله زیاد مانع حرکت او خواهند شد در این صورت، پایان کار فرا رسیده بود، امام حسین (ع) میدانست که او ناچار باید به فداکاری بزرگ و خونینی دست زند (8) و او تنها کسی بود که می توانست چنین فداکاری را به ظهور رساند و امت اسلامی را از نو بحرکت در آورد.
برای اینکه اراده منهزم امت به جنبش درآید و وجدانهای مرده بیدارگردد تنها روش مناسب اقدام آن امام بود …
او (ع) میدانست که جنگ عادلانه او و شهادت مصیبت بارش، چیزی است که هر فرد مسلمان را به تجدید نظر کردن و اندیشه جدی در زندگانی واقعی خود برخواهد انگیخت و در عین حال، در مجتمع تیره روزی واقعی و افلاس مجتمع را از میان می برد و خطرهای آینده و بیم ناشی از آن را زایل می کند و در ایام حال و مستقبل، با فداکاری منحصر و بی همتای او، صدق نظرش آشکار خواهد شد (9).
پس حسین (ع) با شهادت مصیبت بار خویش، اراده خفته جامعه را که در زیر تاثیر اعمال بدعت آمیز و من درآوردی مذهبی قرار گرفته بود، بیدار ساخت تا
مانند تازیانه ای آتش انگیز، بر شانه حکمفرمایان فرود آید و آن نفوس غافل و بیخبر را بیدار سازد تا خویشتن را در پیشگاه مکتب محاکمه ای آگاهانه کنند و با رهبری حکیمانه، اراده آنان را از اضطراب و تشویش و تردید فکری و اوج شک و تردید برهاند و به این ترتیب آنان را وا دارد تا در قبال چهار چوب شریعت اسلامی، موقفی استوار گیرند و در برابر انحراف، موضعی قاطع اتخاذ کنند.
تلاشهایی رویاروی انقلاب امام حسین (ع) صورت گرفت و نصیحتها شد که با انحراف به نبرد برنخیزد، در مقابل پافشاری امام (ع) در پهنه انقلاب، گفتگوهای بسیار صورت گرفت و عده ای کوشیدند تا حسین (ع) را با نصیحت از اقدام به هر گونه عمل که آتش رویارویی با یزید را بر افروزد، باز دارند و دلیلشان این بود که نتایج برخورد و رویارویی احتمالی نظامی، شکست قطعی است.
اما امام (ع) با بینش آمیخته به عصمت خود، هدف خویش را به خوبی می شناخت و میدانست که با شهادت دردناک خود، در حقیقت پیروز میگردد و درین فکر نبود که سود نظامی فوری به دست می آید یا نه. به علاوه آگاه بود که عده جنگجویانش اندکند و یاران او درین نبرد از بین می روند.
اگر کسی بخواهد حسین (ع) را در انقلاب و قیامی که به آن دست زد بشناسد، باید هدفهای او و نتایج ظاهرا ناموفق او را در کوتاه مدت با توجه به اینکه هدف آن قیام رسیدن به حکومت و قدرت نبود، مورد بحث قرار دهد.
مدارک فراوانی که موجود است به روشنی دلالت دارد بر اینکه حسین (ع)
به چگونگی آینده ای که در انتظارش
بود، آگاهی داشت او به کسانی که او رابه خاموشی و متارکه اندرز می گفتند و از مرگ بیم می دادند، چنین پاسخ می گفت که: «همانا که دست از زندگی شسته ام و به اجرا در آوردن دستور الهی، تصمیم گرفته ام» اینک، برادر امام یعنی محمد بن علی که از سر اندرز به او گفت: «ای برادرم تو نزد من محبوبترین مردم و عزیزترین کسی، من جز به توبه هیچکس چندین نصیحت و غمخواری ندارم و تو بیش از همه شایسته آنی.
چندان که می توانی از بیعت یزید و از بیعت شهرها منصرف شو». (10)
و او (ع) به محمد، برادرش چنین پاسخ گفت:
«خدا می خواهد مرا کشته بیند و پردگیانم را اسیر مشاهده فرماید» (11)
عبد الله بن عمر بن خطاب، از امام حسین (ع) خواست که در مدینه بماند و او (ع) این خواهش را نپذیرفت. عبدالله بن زبیر به او گفت: «اگر بخواهی در حجاز بمانی از تو پشتیبانی می کنیم و غمخوار توایم و با تو بیعت می کنیم و اگر نمی خواهی که در حجاز بیعت گیری، رخصت ده تا برای تو بیعت گیریم.
همه ترا فرمان می برند و از آن سر نمی پیچند». (12)
و احنف بن قیس که یکی از سران پنجگانه در بصره بود به حسین (ع)
نوشت: «اما بعد، شکیبا باش. همانا وعده خدا حقیقت است و گفتار کسانی که به قیامت یقین ندارند نباید ترا دچار بیم کند». (13)
عبد الله بن جعفر طیار و دو پسرش عون و محمد به او نوشتند: «… اما بعد، من از خدا می خواهم هنگامی که این نامه مرا میخوانی ازین کار که هلاکت تو و درماندگی خاندانت در آن است منصرف گردی. من
دلسوز توام. اگر امروز از بین بروی و هلاک گردی، روشنی زمین به تاریکی گراید. چه، تو درفش هدایت شدگان و امید اهل ایمانی، پس در حرکت مشتاب». (14)
اما امام حسین (ع) سرنوشت خود را میدانست و چنین پاسخ گفت:
«اگر در لانه حشره ای ازین حشرات باشم مرا از آنجا بیرون خواهند کشید تا مقصود خود را انجام دهند». (15)
عمر بن لوذان نزد او به پند گفتن رفت و از بد فرجامی کار، وی را بیم داد و به او گفت: «ترا به خدا ای فرزند رسول خدا (ص)، چرا از راهت منصرف نمیگردی. بخدا سوگند که پیش نمی روی مگر بر پیکان سر نیزه ها و بر لبه شمشیرها. اگر کسانی که بتو پیام فرستاده اند، برای جنگ در رکابت آماده باشند و شمشیرهای خود را در خدمت تو بکار برند، پس بسوی آنان حرکت کن که در نظرت بخطا نرفته ای» (16) و امام حسین (ع) قاطعانه به او پاسخ فرمود:
«به خدا سوگند که این نکته بر من پنهان نیست اما بر فرمان خدای نمی توان چیره شد و اینان تا خون مرا نریزند از من دست نمی کشند» (17)
همه این دلایل به علم امام و به یقین او اشارت است که میدانست در روزی موعود، در زمین کربلا به قتل خواهد رسید.
آیا کسی که خطبه امام (ع) را در مکه، هنگامی که از آنجا به عراق اراده سفر فرمود، شنیده باشد درین مساله تردید خواهد کرد؟ امام در آن خطبه چنین فرمود:
«از چیزی که بر قلم گذشته است نمی توان گریخت. خشنودی ما اهل بیت در خشنودی خدا است بر آزمایش او می شکیبم و پاداش شکیبایان را در می یابیم». (18)
قیام در چه هنگام مشروع است؟
از خلال مدارک قطعی دلایلی که گفتیم، حسین (ع) مشروع بودن قیام خود را در رویارویی با امویانی که معاصر او بودند و از دشمنان اسلام شمرده می شدند، اعلام فرمود.
پس قیام و قانونی بودن آن با مفهوم اسلامی و حکم شرعی آن در واقعیت مسلم، و با انحراف آن از مبادی اسلام، پیوند دقیق و بستگی کامل داشت.
ازین رو، مفهوم اسلام اگر بر این مقیاس نباشد و اگر با تغییر حکمی به حکمی، و از وضعی که حاکم است به وضعی دیگر در آید، تباین و اختلاف دارد. واقعیت حکومت باید بناچار دارای یکی از صورتهای مشروح در زیر باشد:
1 - حکومت بر اساس قاعده و تشریح اسلامی بنا شود و همه احکامش را ازین قاعده استخراج کند و کیفیت آن قاعده را رعایت کند و نظریه اسلامی را در زندگی، پایه کار بشناسد و آن را زیر بنا داند و اسلام را در همه جنبه های زندگانی اساسی و قانونگذاری و تشریعی، اعمال کند.
2 - نظر دیگر این است که از اسلام به منزله قاعده قانونگذاری برای حکومت استفاده نشود و به احکام اسلامی برای اداره کردن زندگانی انسان و تنظیم آن اهمیتی ندهد. بر این اساس، چنین حکومتی، حکومت دینی نیست بلکه حکومت کافری است. خواه آن کس که حکومت می کند و متصدی زمامداری است، مسلمان باشد یا کافر. چه، در این صورت بین مسلمان بودن زمامدار و حکومت اسلامی، هیچگونه پیوندی نیست. پس، حکومت کافر است اگر چه حاکم مسلمان باشد. بنابر این حکومت را می توان بر دو گونه اساسی تقسیم کرد.
قسم 1 حکومت
این است که حکومت به سرپرستی خدا در مورد انسان و
تسلیم انسان درمقابل آئین آسمانی قائم باشد. در چنین صورتی، حاکم مؤمن و مسلمان است و در پیشگاه الهی شرایط بندگی به جای می آورد.
این هنگامی است که قاعده حکومت، اسلامی باشد. در اینجا سه فرض ممکن است:
الف: ممکن است شخص حاکم که مسئولیت زمامداری را بر دوش دارد، با در نظر گرفتن این قاعده معصوم باشد یا در روش و گفتار و کردار با نظریه حکومتی اسلام هماهنگ باشد. چنانکه در مورد امامان علیهم السلام چنین است.
ب: یا شخص حاکم (جانشین معصوم) باشد، یا با نظریه حکومت در اسلام سازگار باشد.
ج: شخصی که نماینده زمامداری است نه معصوم باشد نه شخصی مشروع (جانشین معصوم)، بلکه انسانی باشد که شخصا به این اساس روی آورد بی آنکه به مقیاسهای این اصول و اساس آن در حکومت معترف باشد.
در اینجا با سه حالت روبرو میگردیم:
حالت اول: کسی که رهبری امت با اوست معصوم باشد. در چنین حالت، فرض انحراف ممکن نیست زیرا شخص مسئولی که رهبری جامعه و تطبیق نظریه اسلامی را بر عهده دارد معصوم است. پس او در سلوک و قول و فعل، با همه هدفهای مکتب در حد اعلای امکان همکاری است و به علت عصمت او، ممکن نیست عملی انحرافی ازو سر بزند. در نتیجه امت دارای اختیاری نیست مگر اینکه در همه امور در خدمت زمامدار باشد و فرمان او را بنیوشد و ازو فرمان برد تا در راه اسلام برای وصول به هدفهای کرامتمند آن عروج کند. حالت دوم: هماهنگی زمامدار است با مقیاسهای قاعده اسلامی. پس در چنین صورت، زمامدار قانونی است امام معصوم نیست. پس تا وقتی حاکم به
مقیاسهای اسلامی ملتزم باشد تصور نمیرود که انحرافی صورت پذیرد.
زیرا انحراف، حاکم را از صفت مشروعیت برای بر پای داشتن زمامداری و حکومت عاری می سازد.
اما فرض ما در مورد حاکم مزبور این است که بسا مصلحت اسلامی را بر خلاف واقع تشخیص دهد یعنی در موضوعی اسلامی اجتهاد کند اما اجتهاد او با واقعیت منطبق نباشد، که در چنین حالت اگر از حاکم خطایی سربزند، ناچار باید او را چندان که می توان به خطایی که کرده است متوجه ساخت و وجهه نظر دیگری را که به صواب نزدیک است برای او توضیح داد و باید چیزی را که با واقعیت اسلام تناسب بیشتر دارد و نیازهای مکتب و امت رادر چنان هنگام تعبیری به جا تر و درست تر باشد به او گفت.
البته این در صورتی است که بتوان دستگاه حاکم یا زمامدار را به خطایی که روی داده است توجه داد اما اگر این کار ممکن نباشد و حاکم در نظر ناصواب خود پافشاری کند، ناچار امت باید از نظر حاکم پیروی کند، خواه به خطای او معترف باشد یا نباشد. زیرا معنای حاکمیت، اجرا کردن آن چیزی است که زمامدار در امور و مسائل ابراز می دارد. صرف ارزیابی او در امت نافذ است بی آنکه هر فرد از افراد امت بتواند بر حسب ارزیابی خاص خود، در هر موضعی عمل کند و هر کس به جز حکمی که حاکم مقرر کند، به حکم شرعی دیگر عمل کند، گناهکار است. زیرا پس از فرمان حاکم، حکمی درحق مسلمانان معتبر است که حاکم بر آن امر کرده باشد و غیر از آن حکم شرعی، در
حق مسلمانان قابل اجرا نیست. زیرا در یک مساله و در یک مورد، حکم شرعی نباید متعدد باشد.
حالت سوم: ممکن است حاکم بر اساس قاعده اسلامی اقامه حکم کند اما شخص حاکم متصف به انحراف باشد. چنانکه در خلفای سه گانه که خلافت را از امام (ع) و بعد از او از فرزندان او (ع)، غصب کردند، حال چنین بود.
پس، زمامداری خلفای سه گانه که عهده دار خلافت شدند، حکومتی بر وفق قاعده اسلامی بود و نظریات آن قاعده در حکومت رعایت میگردید اما وضع آن خلفا و وجودشان (از وجهه نظر اسلامی) مبارزه جویی با مقیاسهاو اعتبارهای اساسی، و با اصول اسلامی آن در تعیین زمامدار بود. یعنی در تعیین زمامدار، قواعد اسلام، بکار نرفته بود.
پس درین مورد، انحراف در شخص حاکم بود نه در قاعده ای که حکومت بر آن استقرار داشت. از خلال این حالت دو مورد قابل طرح است:
گاهی، بعضی از انواع انحراف و توطئه های خطرناک آن به قاعده و اساس کار لطمه میزند و آسیب وارد می آورد، گاهی امتداد خطر به معالم اساسی جامعه اسلامی متوجه میگردد.
اگر انحرافی که از طرف حاکم سر می زند، قاعده و معالم اصلی جامعه اسلامی را تهدید کند، در چنین حالت بر عهده امت است که بحرکت در آید و انحراف را در سطح امر به معروف و نهی از منکر از بین ببرد و امت ناچار باید این مفهوم اسلامی را طبق همان شرایط منصوصی که در کتب فقه موجود است عمل کند.
نیز از طرفی دیگر به عهده امت است که در دفاع از حقوق مشروع خود، برخیزد و حق خویش را باز ستاند. البته
این در صورتی است که دست انحراف به سوی امت دراز شود. مثل دفاع کسی که از طرف دیگران در معرض ستم قرار گرفته باشد چنین شخصی باید در دفاع مشروع از نفس خویش، حق خود را تضمین کند.
اما اگر انحراف (فرضی) خطری علیه اساس قاعده اسلامی محسوب شود، و شامل معالم اساسی و مشخص اسلامی گردد، در چنین حالت، مفهوم جهاد تحقق می یابد و باید مکتب را از خطر عظیمی که به آن روی می نهد رهایی بخشید.
زمانی که مکتب در معرض آسیب قرار گیرد، مسلمانان ناچارند در برابر انحراف حاکم، هر جا که امر تکلیف کند، پایداری کنند.
این کار در حدودی صورت می گیرد که برای بقا و رهایی بخشیدن قاعده اسلامی و نظریه های آن از خطر انحراف، عمل شود.
قسم 2 حکومت
حکومت بر اساس قاعده بیدینی یا کافری استوار باشد و عهده دار شدن زمامداری از خلال (نظریه ای از نظریات جاهلیت بشری) به عمل آید.
پس چنین حکومتی، خطری بسیار بزرگ علیه اسلام دارد و در چنین هنگامی دو وضع پیش می آید:
1 - وضعی که نظریه اسلام و مبادی آن را تهدید می کند.
2 - صورتی دیگر که نظریه اسلام از انحراف دور باشد.
اما هیچیک ازین دو فرض امکان وقوع ندارد. زیرا وقتی حکومت در قانونگذاری بر اساس جاهلیت بنا شده باشد، یعنی قاعده و نظر حکومت برای زندگانی مردم بر مبانی جاهلیت بنیان گرفته باشد و از مفاهیم و افکار جاهلیت دفاع کند و با طرح و ساخت جاهلیت همه امکانات و قدرتهای خود را بسیج کند تا امت را از مکتبش دور سازد و از مفاهیم دینی اش جدا سازد، در چنین حالتی خطر مسلم و
شدید، اساس وجود اسلام را تهدید می کند.
در پرتو حقایقی که گفتیم، ناچار باید برای درک قیام حسینی کوشید، بخصوص پس از آنکه حقیقت کناره گیری موقت امام حسن را از معرکه سیاست دانستیم و از اعلام پیمان صلح او با معاویه آگاهی یافتیم، حقیقتی که نتیجه عدم توفیق کامل اقدامات آن امام (ع) برای ادامه تجربه اسلامی و برنامه آن بود. موجبات این عدم توفیق را نیز دیدیم. همچنین بحران شدید و افزونی شک امت را نزد پایگاه های مردمی که تجربه امام علی (ع) بر آنها تکیه داشت و مشکل آن در مدت رهبری امام حسن (ع) (بنابر موجباتی که گفتیم) دو چندان گردید. تا آنجا که پیش از آن که موفق شود دشمنان خود را رسوا سازد، قدرت ادامه جهاد را از دست داد.
این حقایق، امام حسن (ع) را واداشت که به طور موقت کار سیاسی و نظامی را رها سازد تا بتواند دوباره اعتماد توده ها و رهبری خود را باز یابد و نقش معاویه و روش جاهلی او را در نظر امت روشن سازد. معاویه در اواخر عمر، همه اعتبارهای معنوی که کوشیده بود در نظر مسلمانان ایجاد کند از دست داده بود به طوری که حتی یزید که پسر و ولیعهد او بود نتوانست برای او مجلس ترحیم بر پا کند و حتی نتوانست یک کلمه درباره او بگوید و یاد خیری ازو کند. هنگامی که «ضحاک بن قیس»، بر منبر رفت تا خبر مرگ معاویه را به مردم بدهد، نتوانست از معاویه و از کارهای او ستایش کند و از مرگ او ابراز تاثر و تاسف نماید. او تنها به این
کلمه بسنده کرد که بگوید: «معاویه مرد و با کردار خود رفت».
معاویه که در اثر متارکه جنگ با امام حسن (ع) زمام امور را به دست گرفت، کوشید که عادت رهبری جاهلیت خود را از دو دیدگاه ادامه دهد:
الف. در سطح نظری
بنی امیه به نابودی نظریه یا ایدئولوژی اسلامی و وارونه جلوه دادن آن دست زدند. مهمترین پیروزی بنی امیه این بود که وجدان انقلابی اسلامی را درهم شکستند و تسلط روحی اهل بیت پیامبر را نزد مسلمانان از میان بردند و احساسات مذهبی مسلمانان را از حساسیت انداختند و به وسیله تسلط مذهبی بنی امیه، یا دست کم، مهار کردن توده های مردم برای جلوگیری آنان از انقلاب و قیام به وسیله انگیزه داخلی، و ایجاد کردن مجوز شرعی برای حکومت خود یعنی حکومت بنی امیه، شعور مردم را تخدیر کردند.
روشهای آنان در محو کردن روش نظری (ایدئولوژی) اسلامی و دگرگون سازی نظریات آن و فریفتن مردم به امید آینده چنین بود:
1 - احادیث جعلی به وجود آوردند و دروغهای کسانی را که در بدگویی از امام علی (ع) و تبری جستن از آن بزرگوار، استعدادی خاص داشتند، خریداری کردند. این کار از راه جعل و تهدید و تطمیع و خریداری دروغها و نقل آن از زبان پیامبر اکرم (ص) و دگرگون جلوه دادن احادیث نبوی عملی می شد. مانند واقعه سقیفه و حوادثی که در پی آن روی داد.
بنی امیه میکوشیدند تا نظریات صحیح اسلامی در نظر مردم پوشیده بماند و نیز میکوشیدند در احکام اسلام توجیهاتی هر چند ضعیف بیابند و آنها را در برابر اسلام صحیح قرار دهند و میکوشیدند تا اسلام را از پشت
نقابی که جاهلیت و رسوبات آن بر چهره اسلام انداخته بود، به مردم نشان دهند.
بنی امیه سعی می کردند کسانی را که در مورد رسول گرامی (ص) مرتکب دروغ و جعل نمی شدند با تهدید و فشار خاموش سازند تا مفاهیم و اندیشه های رهبری صحیح را بر زبان نیاورند. معاویه پس از قحط سال به همه فرمانداران خود نوشت که از هر کس که در باب فضائل علی (ع) و اهل بیت او سخنی بر زبان آورد، دوری جویند و تبری کنند. هر خطیبی بر منبری در هر کوی و برزن به امام علی (ع) دشنام می داد و از آن بزرگوار تبری می جست.
در کوفه که شیعیان علی (ع) فراوان بودند مصیبت مردم بیشتر بود. زیاد بن سمیه حکومت آنجا را ضمیمه حکومت بصره کرد و شیعیان را سخت تعقیب می نمود و می کشت و یا دست و پایشان می برید و یا چشمانشان را کور می کرد و آنان را به دار می آویخت و یا از عراق آواره می کرد (19).
احادیث عمرو بن عاص و ابو هریره و مغیره بن شعبه و عمرو بن زبیر، افکار مردم را زهر آگین می ساخت و نتیجه آن، تسلیم و تبعیت تمام و کمال و اطاعت کورکورانه از حکومت بنی امیه بود (20).
2 - ایجاد کردن فرقه های مذهبی (سیاسی) به نام اسلام، برای توجیه حکومت و بیان تفسیرهای دینی گمراه کننده و اسلامی ساختگی به نام «مرجئه»
و گاهی «جبریه». در پشت این اعمال پست و پلید، هدف این بود که انقلاب و قیام برای توده مردم حرام و ممنوع وانمود شود.
«نخستین کس که از جبر سخن گفت و از آن دفاع کرد (21) معاویه بود.
او می خواست چنین وانمود کند که هر پیشامدی از جانب خدا است و این فکر را وسیله و بهانه کار خود قرار داد تا به مردم چنین بفهماند که خداوند او را خلیفه و ولی امر خود قرار داده است.
معاویه اغلب به این آیه کریمه استناد می جست که:
یؤتی الملک لمن یشاء (خداوند حکومت را بهر کس که بخواهد عطا می فرماید.) بر این اساس، می خواست قانونی بودن حکومت خود را اعلام کند.
اما مرجئه همکار و تکیه گاه خلافت معاویه بودند. نظریات آنان در توجیه خلافت و قانع ساختن مسلمانان به وجوب اطاعت از او دور می زد.
(22)
اینان می گفتند: «ایمان یعنی تصدیق به زبان نه به عمل (23)».
حسان بن بلال المزنی نخستین کس بود که مردم را در بصره به این مذهب دعوت کرد (24). بصریان گمشده خود را درین دعوت یافتند و از آن استقبال کردند.
مردم بصره از جنگ خسته شده بودند و در اثر مصیبتهای جنگ جمل و صفین و نخیله، از صلح و سازش طرفداری می کردند. پس نظریات «مرجئه» از نظر آنان، نظریه ای بود که خواستهای آنان را منعکس می ساخت و آسایش آنان را تامین می کرد (25).
پس، ناچار بیشتر آنان به مرجئه گرویدند و به امور داخلی خود پرداختند (26)
و توجهی به نوع سلطه و حکومت که به نظرشان حکومتی جابر و گمراه نبود، نداشتند. در مذهب اینان، اندیشه زندگانی به هنگام فتنه، مستند به حدیثی ادعایی بود که از زبان پیامبر (ص) نقل می کردند:
«ستکون فتن القاعد فیها خیر من الماشی و الماشی فیها خیر من الساعی، الا فان نزلت او وقعت، فمن کان له ابل فلیلحق بالله و من کان له غنم فلیلحق بغنمه،
و من کانت له ارض فلیلحق بارضه».
(به هنگام فتنه، نشستگان از کسانی که راه می روند بهترند و آنان که راه می روند از آنان که میکوشند بهترند. هان، وقتی فتنه ای برخاست، هر کس شتری داشته باشد در پی شتر خویش رود و اگر گوسپندی او را باشد، در پی گوسپند خود رود و آن را که زمینی باشد به زمین خویش باز گردد.)
یکی از اصحاب پرسید: آن کس که زمین و گوسفند و شتر نداشت چه کند و رسول خدا جواب داد: «بر شمشیر خود تکیه کند و آن را بزیر سنگ بگذارد و اگر می تواند خود را نجات بخشد (27)».
آنان مساله حکومت بر ملتها را بر عهده خداوند می گذاشتند (28).
ب. در سطح امت
معاویه در حکومت خود انواع نیرنگها را به کار برد تا مردم را خوار سازد و شخصیت امت را از میان ببرد و آتش کینه های قبیله ای و قومی را در جهان اسلام برافروزد. مسلمانان که با طاغوت کسری می جنگیدند و در برابر آن مردانه می آیستادند و حماسه می آفریدند، در مدتی کم به صورت افرادی درآمدند که جز سود شخصی چیزی در نظرشان اهمیت نداشت. بنی امیه به کمک همه وسایل قلع و قمع، دشمنان خود را سرکوب کردند و با روشهای زیر آنان را وادار به سکوت ساختند:
1 - به وسیله ترور.
به هر کس سوء ظن می بردند او را می گرفتند. روش ابن زیاد هنوز از یاد تاریخ نرفته است. او خطاب به مسلمانان گفت: بیگناه را به جای گناهکار تعقیب خواهم کرد. حجر بن عدی در پاسخ او به فرموده خدا استناد کرد که:
«هیچکس به تاوان خطای دیگری تعقیب نمیگردد»
و لا تزر وازره وزر اخری
اما
واقعه حجر و یارانش مشهور است (29).
2 - به وسیله گرسنگی دادن.
سیاست معاویه کاستن مستمری مردم عراق (30) و افزایش مستمری اهل شام بود. عذر او این بود که می گفت «زمین به خداوند تعلق دارد و من خلیفه خدایم و هر مالی را که بردارم از آن من میشود و مالی را هم که برندارم تصرف آن بر من رواست.»
3 - به وسیله زنده کردن اختلافات نژادی و قبیله ای.
او اختلافات را دامن می زد. نخست به منظور تضمین و جلب دوستی قبایل نسبت بخود و هنگامی که از قدرت قبیله بیمناک میگردید، آنان را به دست قبیله ای دیگر سرکوب می کرد و تعصب نژادی عرب را علیه مسلمانان غیر عرب که مورخان به آنان موالی اطلاق می کنند، بر می انگیخت (31).
4 - راندن و تبعید دسته جمعی.
زیاد بن سمیه والی عراق، پنجاه هزار تن از مردم کوفه را جبرا به خراسان کوچ داد تا مخالفان را در هر دو ایالت سرکوبی کرده باشد (32).
پی نوشتها
1 - تاریخ اسلام د - حسن ابراهیم. ج 1 ص 278 - 279 -!
2 - رساله جاحظ درباره معاویه و امویان، اثر جاحظ 16 - عزت عطار.
3 - نثر اللالی علی نظم الدراری - از «آلوسی».
4 - کامل بن اثیر ج 3 ص 264.
5 - شیخ علی کورانی در مقدمه «چنین گفت حسین» از محمد عفیفی ص 8.
6 - گفته فرزدق. رک به طبری ج 4 ص 290 و به کامل ابن اثیر ج 3 ص 286.
7 - قیام حسین (ع) در واقعیت تاریخی و وجدان مردمی از محمد مهدی شمس الدین ص 21 -
8 - چپ و راست در اسلام ص
162.
9 - قیام حسین در واقعیت تاریخی ص 21.
10 - مقتل حسین (ع)، از عبد الرزاق المقرم - ص 149.
11 - مدرک سابق ص 55.
12 - ابو الشهداء از عقاد ص 63.
13 - مقتل حسین - ص 160.
14 - مدرک سابق ص 196 و طبری ج 4 ص 287 و کامل ج 3 ص 275.
15 - مدارک سابق و طبری ص 54 - 289 - 296 و کامل ص 275 و 286.
16 - اعلام الوری با علام الهدی از طبرسی ص 232.
17 - طبری ج 2 ص 300 - 301 و کامل ج 3 ص 278.
18 - مقتل حسین.
19 - قیام حسینی و اوضاع و احوال آن، محمد مهدی شمس الدین ص 164.
20 - جنبشهای پنهانی در اسلام از محمود اسماعیل ص 93. المغنی فی آداب التوحید و العدل از قاضی عبد الجبار ج 8 ص 4.
21 - چپ و راست در اسلام ص 158.
22 - مقالات الاسلامیین از اشعری ص 141.
23 - تهذیب التهذیب از ابن حجر عقلانی - 46 - 47.
24 - حرکات الشیعه المتصرفین فی العصر العباسی. محمد جابر عبد العال ص 175 و 176.
25 - همان مدرک.
26 - گلدزیهر - ص 76.
27 - نظم الاسلامیه. صبحی صالح - ص 144.
28 - التبصیر فی الدین از اسفراینی ص 90.
29 - قیام حسین و شرایط آن. محمد مهدی شمس الدین - ص 52.
30 - دولت عربی و سقوط آن، ژولیوس ولهاوزن - ص 158.
31 - قیام حسین و شرایط آن. ص 63.
32 - قیام حسین در واقعیت تاریخی. محمد مهدی شمس الدین - ص 13.
موضع حسین (ع) در برابر توطئه های جاهلی معاویه
در خلال توطئه هایی که معاویه برای سلب
شخصیت امت انجام می داد، حسین (ع) ناچار بود در مقابل آن توطئه ها در دو سطح موضع گیرد:
در مورد وارونه جلوه دادن افکار نظری اسلام، حسین بن علی (ع)، باقیمانده میراث حضرت رسول (ص) یعنی یاران و انصار و تابعین وی را در دشوارترین لحظات گرد آورد. آنان دعوتش را پذیرفتند و در عرفات فراهم آمدند و هر یک هر چه حدیث از حضرت پیامبر اکرم (ص) می دانستند نقل کردند.
این احادیث بسیار ارزشمند بود و در زمانی نقل شد که شمشیر و قدرت معاویه زندگیشان را تهدید می کرد.
حسین (ع) در پرتو اقدامی چنین دلیرانه، اصول و نظریات مشروح در زیر را تثبیت کرد و به مردم آموخت که باقیماندگان اخیار و صالحان، اخبار پیامبر گرامی را با شجاعتی تمام حفظ کنند و خط صحیح اسلام را در قبال قدرت طاغوت بیان دارند.
و اقدام امام در سطح امت، نادیده گرفتن حکومت معاویه بود. حسین (ع)
تشخیص داد که باید به امت فرصت داد تا خود حدود و وسعت توطئه را کشف کند و به اندیشه ها و مفاهیم مربوط به جاهلیت که با اسلام ارتباطی نداشت، پی برد. در چنین صورتی بود که امت، واقعیت انحراف را احساس می کرد و بااشتیاق به حکومت امام (ع) روی می آورد.
امت از بیماری شک و تردید بهبودی یافته بود و در آن وقت هیچکس نبود که پندارد که امام علی (ع) برای خویش میکوشد و برای رهبری شخصی خود کار می کند. به این ترتیب روشن شد که نبرد امام علی (ع) با معاویه مانند نبرد حضرت رسول (ص) با جاهلیت، جنگی است که از اسلام جامه ای تهیه کرده است تا از نو در
صحنه مبارزه های سیاسی ظاهر گردد، بی آنکه احساسات مسلمانان را علیه خود بر انگیزد.
اما امت با توطئه های معاویه به بیماری خطرناکتری نیز دچار شده بود و آن از دست دادن اراده بیان بود. امت درک می کرد اما نمی توانست خود را دگرگون سازد و آن بیماری را درمان کند.
رنج میکشید اما نمی توانست آن رنج را از خود دور کند و همه چیز در نظرش بی ارزش بود جز حیات محسوسش، حیاتی که در آن با ذلت و بندگی و زاری می گذرانید.
و از اینجا، حسین (ع) مشاهده کرد همه چیز برای اعتلای اسلام در میان انبوه غفلتها که همه جا را پوشانیده، آماده است. حسین نخستین کسی بود در میان امت که راه خود را گشود و با تمام قدرت به اصلاح موجودیت درونی ملت پرداخت و درین راه از بذل هیچ چیز حتی از خون خود و رنجها و خون امت دریغ نفرمود.
موضع حسین (ع) پس از مرگ معاویه
وقتی پس از مرگ معاویه، یزید پسر او از امام حسین (ع) طلب بیعت کرد، امام چهار راه در پیش داشت که می توانست عمل کند:
1 - نخست بیعت با یزید، هم آن سان که پدرش با ابوبکر و عثمان وعمر کرد.
2 - خودداری از بیعت و باقی ماندن در مکه یا مدینه در حرم پیامبر (ص)
تا خدا چه پیش آورد.
3 - پناه بردن به یکی از نقاط جهان اسلام همانطور که محمد بن حنفیه توصیه می کرد که به یمن عزیمت فرماید و در آنجا به کمک دیگران، جامعه ای اسلامی تشکیل دهد و از آن به بعد اعلام جدایی کند.
4 - رد کردن بیعت و رفتن به کوفه و پذیرفتن دعوت کسانی که او
را به کوفه دعوت می کردند و رسیدن به درجه شهادت.
امام ناچار بود یکی ازین چهار راه را برگزیند. منظور ما این است که بگوئیم چرا امام طریق چهارم را برگزید. امام از آنجا که شرایط زمان خودرا درک می کرد باید راهی بر می گزید تا به آن وسیله درد عده ای از افراد امت را چاره می کرد و آن دسته ها عبارت بودند از:
دسته اول: که قسمت عمده مردم را تشکیل می داد، کسانی بودند که در مقابل فساد معاویه، اراده خود را از دست داده بودند و به پستی و خواری ناشی از فسادی که پیرامون خلافت اسلامی را فرا گرفته بود و آن را به صورت بدترین نوع حکومت امپراطوریهای ایران و روم کسری و هراکلیوس درآورده بود، تن در داده بودند و میدانستند که حکومتی که از همه صفات و مختصات جاهلیت برخوردار است، زمام ملت اسلام را در دست گرفته است (1).
امت برای واکنش در برابر این انحراف، اراده خود را از دست داده بود و زبان و عملش در خدمت هوسرانیها قرار گرفته بود و فاقد عقل و قلب شده بود. بنابر این نمی توانست اوضاع فاسد را تغییر دهد. امام (ع) قول شاعر معروف، فرزدق را که گفته بود: «دلهاشان با تست و شمشیرهاشان بر تست (2)» قبول داشت. افراد امت فهمیده بودند که بنی امیه شب و روز حرمت اسلام را لکه دار می کنند اما برای آشکار کردن این معنی و استدلال در این باب، قدرت خود را از دست داده بودند.
دسته دوم: کسانی بودند که آن علاقه ای را که به منافع خصوصی خود داشتند، به رسالت و پیامبر (ص) نداشتند. به طوری
که هدفهای عظیم رسالت بتدریج اهمیت خود را از دست داده و هدفهای خصوصی و شخصی جای آن را گرفته بود.
تفاوت این دسته با دسته اول این بود که دسته اول در اساس، ستم وانحراف بنی امیه را درک می کردند، اما قدرت نداشتند که با آن به مقابله برخیزند.
اما دسته دوم اساسا فارغ از این مصیبت و فاجعه بودند و آن را احساس نمی کردند.
دسته سوم: ساده لوحانی بودند که فریب فرمانروایان بنی امیه در آنان مؤثر افتاده بود. اگر چه پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) خلافت اسلامی کم کم از مفهوم صحیح و شرعی خود منحرف میگردید. اما مفهوم خلافت از هر گونه تغییر اساسی بر کنار مانده بود. لیکن در دوران معاویه، در مفهوم خلافت تغییرات اساسی پدید آمد و خلافت اسلامی شکل سلطنت استبدادی کسری و قیصر را گرفت (3)
معاویه با انواع وسایل کوشید تا در برابر مسلمانان، به حکومت خود لباس قانونی بپوشاند و اگر با مقاومت اصحاب پیامبر روبرو نمیشد، این نقشه، ساده لوحان را به آسانی بسیار می فریفت زیرا آنان می گفتند اگر این کارها صحیح و قانونی نبود، صحابه رسول خدا (ص) خاموش نمی نشستند.
دسته چهارم: این عده مسئله را از لحاظ واگذاری حق خلافت از طرف امام حسن (ع) به معاویه و عقد قرار داد صلح با او می نگریستند و به نظرشان این تنها راهی بود که امام حسن (ع) و اوضاع و احوال پیچیده آنروز به عنوان رهبر و حافظ منافع آینده رسالت از هر گونه نابودی پیش گرفته بود.
به نظر می رسد که این حقیقت اساسی که امام حسن (ع) در برابر معاویه پیش گرفت برای این گروه
کاملا روشن نبود زیرا موضع امام حسن (ع) تنها برای آن محافل اسلامی مانند مردم کوفه و عراق، که از نزدیک شاهد ماجرا بودند، آشکار بود. اما مسلمانانی که در اکناف جهان اسلامی آن روزگار پراکنده بودند، مانند مردم خراسان که فرصت درک مشکلات روزمره حوادث را نداشتند و از دور دستی بر آتش داشتند و از رنج و سختیهایی که امام حسن (ع) در کوفه میکشید بی اطلاع بودند و اخبار مبارزات را از این و آن می شنیدند، ابعاد مساله را نمی دانستند.
از این رو، امام حسین (ع) موقعیت را ارزیابی می کرد تا به مسلمانانی که از دور ماجرای کناره گیری برادرش امام حسن (ع) را از خلافت و صلح با معاویه شنیده بودند، ثابت کند که کناره گیری و صلح برادرش به معنای آن نیست که اهل بیت پیامبر (ص) از رسالت خود دست کشیده و آن را در بست تحویل معاویه داده باشند.
امام حسین در برابر این آزمایش قرار نداشت که تمام شرایط را در نظر گیرد و درد این چهار دسته امت را چاره کند، حسین (ع) برای رسیدن به این هدف جز این چاره ای نداشت که عزیمت به عراق را انتخاب کند.
موضع اول، که امام با یزید بیعت کند، همانطور که پدرش با خلفای سه گانه که استحقاق منصب خلافت را نداشتند، بیعت کرد، امکان نداشت زیرا این روش درد چهار دسته امت را که شرح دادیم چاره نمی کرد. موقعیت یزید با موقعیت سه خلیفه فرق داشت زیرا تغییرات بنیادی که یزید در مفهوم خلافت اسلامی داده بود، تغییراتی نبود که شخصی رفته باشد و شخصی دیگر جانشین او شده باشد.
بلکه قصد یزید و بنی امیه این بود که مفهوم خلافت را عوض کنند و به پایه های اساسی خلافت تجاوز نمایند و زان پس سرور و صاحب اختیار مسلمانان گردند.
بنابر این، قیام و برخورد مسلحانه برای امام حسین (ع) و اصحاب، اهل بیت او برای درهم شکستن این توطئه ضرورت پیدا کرد.
موضع دوم، که امام حسین (ع) در حجاز یعنی مکه یا مدینه باقی بماند و بیعت با یزید را رد کند تا آنچه را که خدا خواسته است پیش آید. شرایط آن روز بی تردید نشان می داد که اگر امام در مکه و مدینه باقی می ماند، اگر چه به پرده کعبه در می آویخت و پناهنده می شد، بنی امیه او را تعقیب می کنند و به کشتن یا ترور او دست می زنند. امام (ع) بارها این مساله را عنوان کرده بود. زیرا مامور کردن سی نفر برای ترور امام (ع) هنگام حج، موضوع را تایید می کرد و امام ناچار شده بود مراسم حج را قطع کند و عمره مفرده بجای آورد و از مکه خارج شود تا بدان وسیله احترام مکه و خانه خدا محفوظ مانده باشد.
اینگونه کشته شدن برای امام و برای چهار دسته یاد شده از مسلمانان، فایده ای نداشت. بین این نوع کشته شدن یا کشته شدن در راه خدا به علت امتناع از بیعت با یزید و شعله ور ساختن احساسات مسلمانان و برانگیختن آنان در راه مکتب پیامبر (ص) و برگرداندن شرف و اراده به آنان، تفاوت بسیار بود.
معمولا مردم زان پس که شعله ایمان در نهادشان رو به خاموشی نهاد، به هر عقیده یا دین از روی احساس پای بند می مانند.
برای اینکه احساس به ایمان و عقیده تبدیل گردد باید جنبش و حرکتی در میانشان به وجود آید و چنین جنبشی را نمی توان با یک حادثه کشته شدن ساده بر انگیخت بلکه باید به تمام کارهایی که موجب بیداری و برانگیختن در وجودشان میشود متوسل شد.
امام این برانگیختن را چنان انجام داد که می بینیم شخصی مانند عمر بن سعد فرمانده سپاهیان ابن زیاد که تمام قتل و کشتار و غارت ها و اسارتها به دستور او انجام گرفت به گریه درآمد.
اما موضع سوم، آنکه امام بیکی از مرزهای دور دست اسلامی مانند یمن برود و در آنجا جامعه اسلامی به وجود آورد. اگر امام این راه را انتخاب می کرد، نه تنها به هدف خود نمی رسید، بلکه از صحنه حوادث آنروز شام و عراق و مدینه و مکه جدا می شد.
لیکن امام می خواست قیام و انقلاب خود را در صحنه حوادث رهبری کند تا بتواند سراسر جهان اسلامی را در بر گیرد و در میان همه مسلمانان تاثیر روحی و تربیتی و اخلاقی بر جای گذارد. چرا به یمن میرفت و برای تشکیل دادن یک جامعه اسلامی از صحنه فعال حوادث بر کنار می ماند؟ چنین جامعه ای در زمان پدرش در کوفه به وجود نیامد پس چگونه ممکن بود شرایط اجازه دهد که چنین جامعه ای در یمن دور افتاده از مرکز جهان اسلامی به وجود آید؟
چنان وضعی با هدف امام که عبارت بود از ایجاد تغییرات روحی و نهادی در امت اسلام، تعارض داشت.
به همین علت، امام موضع چهارم را برگزید تا بتواند در نهاد همه دسته های مسلمان آن روزگار، دگرگونی به وجود آورد و عواطف و احساس آنان
رادر زندگانی، در توسل به اهداف شریف رسالت و مکتب معطوف دارد.
حسین (ع) و فرار مردم از همراهی با او
شمه ای از کوششهایی را که حاوی پند و اندرز بود و در برابر امام حسین و قیام او بعمل می آمد و بر سبیل نصیحت، او را از روبرو شدن و جنگیدن با انحراف بر حذر می داشتند گفتیم. باید دانست کسانی که اینگونه سخنان می گفتند و او را در مقابل انحرافات به سکوت و نرمش دعوت می کردند، تنها بعضی از عوام مسلمانان نبودند بلکه از سوی بزرگان امت، حتی از طرف بعضی از نزدیکان و خویشان نیز درین مورد با او گفتگو می شد.
این سخنان نصیحت آمیز همه تعبیری روشن ازین واقعیت بود که بنیاد روانی و اخلاقی درهم فرو ریخته و ویران شده بود و این ویرانی شامل رهبران مسلمانان و بزرگان آنان و توده مردم شده بود که با اخلاق و روشی که به طور وحشتناک درهم ریخته بود زندگانی می کردند. امام (ع) پی برد که یگانه درمان آن حالت بیمار گونه که در مجتمع مسلمانان مورد قبول واقع شده بود اراده و فعالیت اوست، و سرعت در بذل جان و باید با کمی عده و نداشتن یارو یاور، عزم آن کند که به قصد قربانی شدن خروج نماید.
«هان که من با خاندان خود، با اندک بودن عده و نداشتن یار و یاور، افتان و خیزان به سوی دشمن روانه شده ام».
مقتضی چنین بود که به نسبت عمق بیماری در روان امت، فداکاری نیز عمیق باشد.
دیری نگذشت که اخلاق هزیمت و فرار در دست کسانی که آن روحیه را بوجود آوردند، به صورت نیرویی عظیم درآمد تا با آن نیرو مردم را به این
خصلت عادت دهند که به یکدیگر یاری نکنند و این صفت را در مردم استمرار دهند و توسعه بخشند. در آن روزگار تفکر در کارهای مسلمانان را شتابزدگی و کم تاملی محسوب می نمودند و همت گماشتن برای از میان بردن بدبختیها و مصیبتهای جهان اسلام و مسلمانان را نوعی سبکسری و بی عقلی وانمود می کردند.
امام (ع) می خواست آن خلق و خوی را دگرگون سازد و از بنیاد و پی برکند و خلق و خویی در روح امت بدمد که با قدرت امت در تحرک و اراده هماهنگ باشد.
دلایل فراوان به رواج این خلق خوی منفی در دست داریم و می بینیم که امام در دشوارترین و خطرناکترین وقت متعرض این معنی شد.
حبیب بن مظاهر اسدی از امام رخصت طلبید تا برود و عشیره خود «بنی اسد» را دعوت کند تا به قیام بپیوندند و به آنان یاری کنند. نتیجه این شد که عشیره مزبور خیانت کردند و در همان شب نبرد، منطقه را خالی گذاردند و در پی کار خود رفتند. ابن زیاد توانست در خلال دو هفته پس از قتل مسلم بن عقیل، هزاران سپاهی از آنان که پیوسته در آن هنگام از حاملان مکتب امام علی (ع) و از دوستان او بودند، بسیج کند و در خط تسلط بنی امیه قرار دهد.
مشکل «مسلم بن عقیل» و «هانی»، چیزی دیگر بود و بوضوح به ما نشان میدهد که این خلق و خویی که گفتیم، در جامعه مسلمین چه مشکلاتی به وجود آورده بود.
ابن زیاد، زان پس که دانست هانی بن عروه، مسلم بن عقیل را در خانه خود پنهان کرده است و با او برای
خروج بر حکومت بنی امیه، توطئه نموده است، کس نزد هانی فرستاد تا به دیدار او آید. هانی تقاضای او را پذیرفت اما از کار مسلم هیچ آگاهی نداشت و از آن تهمت مبرا بود. ابن زیاد در گفته خود پافشاری کرد و این بار با پرخاش بسیار گفت: باید او را به ما تسلیم نمائی. این بار، هانی با کمال دلیری چهره درهم کشیده و به پاسخ او گفت: «اگر مسلم در دست منهم باشد او را تسلیم نمی کنم». هانی می پنداشت که پایگاهی بس نیرومند در اختیار دارد و دهها هزار تن پشت سر او هستند و مدافعان اویند و ازو پشتیبانی می کنند.
وقتی خشم ابن زیاد بالا گرفت، به حبس هانی فرمان داد و خبر زندانی کردن و بعد به قتل رسانیدن او را در کوفه منتشر ساخت. هنوز ساعتی چند نگذشته بود که عمرو بن حجاج با چهار هزار کس از عشیره خود برای خبر یافتن از حقیقت این امر آمدند و بر در کاخ امارت خبر گرفتند که آیا هانی زنده است یا نه. در آن وقت، ابن زیاد از شریح قاضی خواست که واسطه کار شود و واردغرفه ای گردد که هانی در آنجا زندانی شده بود. سپس در مقابل تظاهر کنندگان گواهی دهد که هانی زنده است و شایعه قتل او صحت ندارد.
وقتی «هانی» با شریح روبرو شد فریاد برآورد و گفت: مسلمان ان کجا رفتند؟ اگر ده تن از آنان به کاخ حمله می آوردند مرا رها می کردند. زیرا در کاخ نه سپاهی وجود دارد و نه پاسبانی.
منظور هانی این بود که اگر ده تن در راه خدا آماده مرگ شده
بودند، قیافه کوفه دگرگون می شد. شریح قاضی بیرون رفت تا مردم را مطمئن کندو با عمروبن حجاج سخن گوید و توضیح دهد که او زنده است. او در مقابل مردم شهادت داد که هانی زنده است و به قتل نرسیده. شریح می گوید: «دوباره بازگشتم تا به عمرو بن حجاج بگویم که هانی در زندان ازو چه تقاضایی داشت و می خواست که فقط ده تن به کاخ حمله ور شوند و او را از چنگ ابن زیاد برهانند. اما همینکه خواستم مطلب را بگویم، به پهلوی خود نگریستم و دیدم یکی از جاسوسان ابن زیاد در آنجا ایستاده است. پس زبان را نگاه داشتم و به ادای شهادت مطلوب بس کردم».
عمرو بن حجاج و همراهانش بازگشتند زیرا منظور آنان تنها این بود که بدانند هانی زنده است یا به قتل رسیده است. وقتی شریح قاضی زنده بودن او را گواهی کرد، عمرو با کسان خود بازگشت و روز بعد ابن زیاد، هانی رادر زندان بقتل رسانید.
اما روز بعد از آن مسلم بن عقیل با چهار هزار نفر خروج کرد و پیرامون کاخ را گرفت. ابن زیاد با عده ای قلیل از پاسبانان خود که از سی تن بیش نبودند در کاخ بود و بهنگام شدت گرفتن واقعه، لشکریان مسلم همه فرار کردند و یک تن از آنان بر جای نماند زیرا قصد جنگ نداشتند.
این واقعیات متناقض که عواطف امت را در بر گرفته بود در گفته فرزدق با دقیقترین تعبیر آمده است:
«دلهاشان با تست و شمشیرهاشان بر تو».
شخصی که مالک اراده خود نباشد ممکن است دستش بر خلاف دلش و عاطفه اش حرکت کند ازین روست که
می بینیم پس از آنکه حسین (ع) را به شهادت رسانیدند، گریستند و پشیمان شدند. زیرا دانستند که کشته شدن امام (ع) به دست آنان به این معنی است که بزرگواری و آرزوی منحصر خود را در زندگانی آزاد و کریمانه به قتل رسانیده اند … با اینهمه هم آنان بر حسین (ع)، زار گریستند.
حسین در راه کوشش تبدیل اخلاق گریز و هزیمت به اخلاق جدید، با دقیقترین مرحله عمل خود روبرو گردید. او در آن هنگام بر آن بود تا اخلاق جدید را در چشم امت و در وجدان ضمیر او جایگزین سازد و بر آن بود تا از خلق و خوی تقلیدی امت که نتیجه شکست روحی او بود، رها گردد.
زیرا امام نمی توانست ضمیر امت را به کاری برانگیزد و به جنبش در آورد مگر وقتی که در مسیر و در برنامه ریزی خود، اخلاق فعلی امت را ریشه کن سازد تا در نظر مسلمانانی که اخلاقشان نابود شده و مقیاسهای اسلامی شان دگرگون گردیده بود، کار خود را در شکل «شرعی» حفظ کند.
ازین رو، امام حسین (ع) در نخستین لحظه تصمیم گرفت وارد جنگ شود و هر جا که انجام تکلیف او با فداکاری ملازمه داشت تا آخرین قطره خون پاک خویش را برای حفظ آینده اسلام از آن انحرافها نثار کند» پس قیام حسینی و جنبش او (ع) در نتیجه تفکر مثبت و مستقل نبود، بلکه برای ایجاد کردن شرایط و واکنشهای مناسب برنامه ریزی شده بود تا جنبش از خلال آن پدید آید. ازین رو امام (ع) نیز چنان شعاری را که در آغاز جنبش داده بود موکدا ادامه داد و در
آن هنگام، مساله امام، اقناع به بازگشت و انصراف از مبارزه نبود. چه، او هنوز در اثر خواهش پایگاهها و توده های مردم به حرکت در نیامده بود، او در بین راه از کیفیت خیانت مردم کوفه و کشته شدن مسلم بن عقیل - فرد مورد اعتماد خاندان خود - اطلاع یافته بود. با اینکه امام (ع) ازین رویدادها اطلاع یافته بود، سفر خویش را ادامه داد. زیرا شعاری که او اعلام کرده بود در مقابل اخلاقیاتی که امت با آن به سر می برد، وفای به عهد (وفا به نامه های اهل کوفه) را ایجاب می کرد. همچنین از جمله روشهایی که امام (ع) برای به دست آوردن اخلاقیات مزبور به کار برد این بود که همه نیرو و امکانات خویش را برای مبارزه تجهیز فرمود و به این بس نکرد که خود شهید گردد بلکه همه یاران و فرزندان و اهل بیت خود را درین راه فدا کرد تا راه را بر اخلافیات شکست بر بندد. زیرا روحیه شکست هر اندازه در مشروع بودن آن قیام تردید می کرد، باز نمی توانست در رفتار وحشیانه سپاهیان بنی امیه در مورد خاندان نبوت که با هیچ مقیاس و معیاری صحیح نبود شک کند.
اینجاست که امام حسین (ع) با خون پاک خویش و خون پاک فرزندان و یاران خود و با همه اعتبارات احساسی و تاریخی، حتی شمشیر و عمامه جدش پیامبر اکرم (ص) وارد مبارزه گردید تا همه روزنه ها را و راه های تعبیر را بر اخلاق و اعتقاد به شکست یا مشروع بودن آن نبرد فرو بندد.
این سان، امام (ع) با برنامه ای جالب و شگفت آور و دقیق اراده و
وجدان امت شکست خورده را به او بازگردانید و او (ع) نشان داد که اخلاق امت را نمی توان به وسیله رویارویی ساده دگرگون ساخت. چه، رویارویی بی پرده و صریح با اخلاق فاسد امت به معنای جدا شدن از او و دوری ازهر گونه قیام برای کار قانونی به سود ملت بود.
این کار، کاری بود که امام حسین (ع) هنگامی که مسلمانان رفته رفته به حالت و سطح جدید اخلاقی وارد شدند، انجام داد و با اخلاق شکست خوردگی، تفاوت داشت.
چنین است مایه انگیزش وجدان انسان مسلمان از آن روزگاران تابه امروز.
نتایج و آثار انقلاب
اشاره
اینک، پس از آگاهی از قیام و معنای آن، این پرسش پیش می آید:
آیا قیام، نتایج خود را به بار آورد و واقعیتی را دگرگون ساخت؟ آیا پیروزی ببار آورده و دشمنان را درهم کوفت؟
بسا که بسیاری از تاریخ دانان، مدعی اند که قیام شکست خورد.
زیرا، پیروزی سیاسی فوری که واقعیت جهان اسلام را به وضعی بهتر از حالتی که پیش از قیام داشت در آورد، در بر نداشت (4).
برای اینکه انقلاب حسین (ع) را بهتر درک کنیم، باید هدفها و نتایج آن را خارج از پیروزی فوری و سریع و در دست گرفتن زمام امور جستجو کرد (5).
هدفها و نتایج انقلاب حسین (ع)
نباید این انقلاب را مانند سایر انقلابات ملحوظ داشت بلکه باید نتایج آن را در صحنه های زیر در نظر گرفت:
1 - درهم شکستن چهار چوب ساختگی دینی که امویان و یارانشان تسلط خود را بر آن استوار ساخته بودند و رسوا ساختن روح لا مذهبی جاهلیت که روش حکومت آن زمان بود.
زان پس که روح بی دینی که به آن اشارت کردیم در همه طبقات اجتماع پراکنده گردید، بی آنکه پرده از آن برداشته شود، و بی آنکه ساختگی بودن آن و دور بودن آن از دین در میان مردم بر ملا شده باشد، امام حسین (ع) تنها کسی بود که در دل همه مسلمانان احترام و محبتی مخصوص داشت و می توانست حکام را رسوا سازد و دوری بسیار آنان را از اسلام آشکار نماید. از این رو، قیام او حد فاصل بین اسلام و حکومت اموی بود و می توانست قیافه حقیقی و آلودگی آن را نشان دهد.
2 - احساس گناه - شهادت فجیع امام حسین (ع)
در کربلا موجی شدید از احساس گناه در وجدان هر مسلمانی برانگیخت. آنان پی بردند که می توانستند او را یاری دهند. اما زان پس که با او برای قیام پیمان بستند، او را یاری نکردند. این احساس گناه دو جنبه داشت: از یک طرف انسان را وادار می ساخت که گناهی را که مرتکب شده با کفاره بشوید و از طرف دیگر نسبت به کسانی که او را به ارتکاب چنین گناهی واداشته بودند، احساس کینه و نفرت کند. به طوری که انگیزه انقلابهای متعددی که در اثر قتل امام (ع) بر پا شد، همان کفاره یاری نکردن به حضرت او، و انتقام گرفتن از امویان بود.
مقدر چنین بود که آتش این احساس گناه، پیوسته بر افروخته ماند و انگیزه انتقام از بنی امیه در هر فرصت به انقلاب و قیام بر ضد ستمگران منتهی گردد.
3 - اخلاق جدید. قیام امام (ع) موجب آن گردید که در جامعه، نوعی اخلاق بلند نظرانه پدید آید و نظر آدمی را به زندگانی خود و دیگران، دگرگون سازد تا بتواند بدینوسیله جامعه را اصلاح کند.
امام (ع) و فرزندان و یارانش در قیام بر ضد بنی امیه، اخلاق عالی اسلامی را با همه صفات و طراوت آن نشان دادند. این اخلاق را بر زبان نیاوردند بلکه با خون خود و با زندگی خود آن را نوشتند.
مردم عادی قبایل عادت کرده بودند که ببینند رهبرانشان - قبیله و دین را و وجدان خود را به پول بفروشند و در برابر ستمکار گردن خم کنند تا از عطاهای او بهره مند گردند. مردم عادی، رهبران خود را چنین دیده بودند. هدف مسلمان
عادی زندگی خصوصی خود او بود. به خاطر آن زحمت میکشید و تنها برای زندگانی خویش می اندیشید. در مردم عادی، دردهای اجتماعی تاثیری نداشت و احساسشان را بر نمی انگیخت. تنها کوشش آنان این بود که دسترنج خویش را حفظ کنند و از توجیهات رهبران اطاعت نمایند، مبادا نامشان از فهرست حقوق بگیران حذف شود. لذا در مقابل جور و ستمی که می دیدند، خاموشی می گزیدند و هم آنها تنها این بود که مفاخر قبیله ای خود را بازگو کنند و از غیر آن بدی گویند.
اصحاب حسین (ع) مردمی دیگر بودند و گروهی که در سرنوشت با امام همراه شدند مردمی عادی بودند و هر کدام دارای زن و فرزند و خانواده و دوستانی بودند و از بیت المال مقرری دریافت می داشتند و زندگانی بالنسبه راحتی داشتند و می توانستند از لذت های حیات برخوردار گردند.
اما از همه اینها چشم پوشیدند و برای نثار جان در راه حسین (ع) با اجتماع خود به ستیز برخاستند. برای بیشتر مسلمانان آن روز، این نکته بسی جالب بود که یک انسان، بین زندگانی راحت و ثروت و نفوذ و استفاده از آنها که مستلزم اطاعت از یک جابر ستمگر بود، و انتخاب مرگ، مخیر گردد و مرگ را برگزیند. برای مردم، این نمونه ای عالی و شگفت انگیز بود و می گفتند اینان بشر نیستند. چنان خصلتی وجدان هر مسلمانی را تکان می داد و اورا از خوابی سنگین و طولانی بیدار می کرد تا زندگانی اسلامی شکل دیگر گیرد.
شکلی که سالها پیش از قیام حسین (ع) از میان رفته بود. جامعه اسلامی به وسیله مردی عادی علیه حاکمان ظالم، انقلابها و قیامها بخود می بیند. اما روح
کربلا در نهاد کسانی که به این کار دست زدند، شعله ای برافروخت که همه آماده بودند در راه چیزی که آن را حق تشخیص می دادند جان فدا کنند. روح مبارزه جویی قیام حسین (ع) پس از دیری خاموشی و تسلیم، از نو موجب برانگیختن روح مبارزه جویی در انسان مسلمان گردید. این قیام همه سدهای روحی واجتماعی را که مانع قیام و انقلاب می شد درهم فرو ریخت.
مسلمانان به صلح طلبی و معامله دعوت می شدند. به آنها گفته می شد که جان خود را و موقعیت اجتماعی و مال خود را حفظ کنید. درین وقت قیام حسین (ع) روی داد تا به انسان مسلمان اخلاق جدیدی بیاموزد و به او بگوید:
تسلیم مشو!انسانیت خود را مورد معامله قرار مده، با نیروی اهریمنی بجنگ و همه چیز را در راه اصول فدا ساز!
اما خودخواهی مانع ازین بود که مسلمان به قیام و انقلاب دست زند.
قیام حسینی در وجدان گروه بسیاری از مردم این اندیشه را برانگیخت که با حمایت نکردن از حسین (ع) مرتکب گناه شده اند.
باری، این احساس آنان را برانگیخت و آماده قیام ساخت. روح مبارزه جویی در زندگی ملتها و فرمانروایانشان تاثیر فراوان دارد. هنگامی که این شعله به خاموشی گراید و ملت تسلیم فرمانروایان خود شود، فرمانروایان، هر چه بخواهند انجام میدهند و هر اندازه زمان بگذرد با خاموش شدن روح مبارزه جویی، تسلط بر ملت آسانتر میگردد و در آن ملت، ایجاد تحول دشوارتر می شود. برای اینکه از میزان تاثیر قیام حسینی در برانگیختن روح انقلابی در جامعه اسلامی اندیشه ای روشن نشان دهیم، باید بگوئیم که جامعه اسلامی پس از قتل امام علی (ع) تا
هنگام قیام حسینی آرام بود و در آن مدت هیچگونه اعتراض و انقلاب جدی اتفاق نیفتاده بود. با همه انواع کشتارها و سرکوبها و غارت اموال به وسیله امویان و همدستانشان، بیست سال تمام، توده ها حالت تسلیم و اطاعت داشتند و این وضع از سال چهلم تا شصت هجری به درازا کشیده بود.
اما پس از قیام حسین (ع)، در مکتب، روح انقلاب دمیده شد و توده هادر انتظار رهبری بودند و هر گاه رهبری می یافتند علیه حکومت بنی امیه دست به انقلاب می زدند. در همه این انقلابها، شعار انقلابیان خونخواهی حسین (ع) بود.
انقلابهای پس از قیام حسین (ع)
انقلابهای مزبور عبارت بود از:
1 - انقلاب توابین
این انقلاب در کوفه بر پا گردید و واکنش مستقیم قتل امام بود، و انگیزه آن، احساس گناه به علت یاری نکردن به امام - پس از آنکه کتباً ازو دعوت کردند که به کوفه آید - بود. کوفیان خواستند ننگی را که مرتکب شده بودند با انتقام از قاتلان امام حسین (ع) بشویند. این واقعه در سال 65 هجری روی داد (6).
2 - انقلاب مدینه
این انقلاب با انقلاب توابین تفاوت داشت. زیرا هدف آن انتقام خون حسین (ع) نبود بلکه انقلابی بود علیه حکومت ستمکار بنی امیه.
اهل مدینه علیه امویان شوریدند و عامل یزید را از مدینه راندند. شرکت کنندگان درین قیام یکهزار تن بودند. این انقلاب با دست سپاهیان شام و با نهایت وحشیگری سرکوب گردید (7).
3 - قیام مختار ثقفی، در سال 66 هجری
مختار بن عبیده ثقفی در عراق به خونخواهی حسین و انتقام قاتلان امام قیام کرد و در یک روز دویست و هشتاد تن از آنان را به قتل رسانید
(8).
4 - انقلاب مطرف بن مغیره در سال 77 هجری
مطرف بن مغیره علیه حجاج بن یوسف شورید و عبد الملک بن مروان را از خلافت خلع کرد (9).
5 - انقلاب ابن اشعث در سال 81 هجری
عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بر حجاج شورید و عبد الملک مروان را از خلافت خلع کرد. این شورش تا سال 83 به طول انجامید. در آغاز پیروزیهای نظامی به دست آورد اما بعدا، حجاج به کمک ارتش شام بر او غلبه کرد (10).
6 - انقلاب زید بن علی بن حسین
در سال 122 هجری زید بن علی در کوفه به شورش برخاست اما آن شورش بیدرنگ به وسیله سپاهیان شام که درآن هنگام در عراق بودند سرکوب گردید (11).
این بود نمونه هایی از انقلابها که آشکارا از روح قیام حسینی در میان ملت مسلمان حاصل گردید و در تمام مدت حکومت بنی امیه ادامه یافت.
باری قیام بنی عباس به حکومت بنی امیه پایان داد و آن انقلاب با الهام از انقلاب حسینی و استفاده از خشنودی و رضای اهل بیت پیامبر (ص) بود که پایه های مردمی یافته بود و مورد توجه توده ها واقع شده بود.
انقلابها با منحرفان به مقابله برخاست و هرگز خاموش نگردید. بلکه انسان مسلمان پیوسته انسانیت خود را که حکومت کنندگان خفه کرده بودند، بیان می کرد و آن قیامها به فضل روحیه ای بود که قیام حسینی در کربلا گسترد و گسترش داد.
همانا که قیام حسین (ع)، سر آغاز جنگ و قیام در تاریخ انقلاب بود وآن نخستین قیامی بود که طریق مبارزه جویی را به مردم آزاده که آن روحیه را از دست داده بودند آموخت.
پی نوشتها
1 - رژیمهای اسلامی - صبحی صالح ص 269.
2 - طبری ج 4 ص 290.
3 - رساله جاحظ در مورد معاویه و امویان. تحقیق عزت بیطار ص 16.
4 - قیام حسینی و شرایط آن - محمد مهدی شمس الدین ص 154.
5 - در باب این نتایج، علامه مهدی شمس الدین در کتاب خود «اوضاع و احوال قیام حسینی» ص 162 و 228 مطلبی دارد که خواننده را به آن تفصیلات حواله میدهیم زیرا در این مختصر، از بیان تمام این نتایج معذوریم.
6 - تاریخ طبری - انقلاب توابین ج 4 ص 426 - 436.
7 - تاریخ طبری - انقلاب مدینه ج 4 ص 366 و 381.
8 - تاریخ طبری - انقلاب مدینه ج 4 ص 424.
9 - تاریخ طبری - انقلاب مطرف.
10 - تاریخ طبری و نیز «اشعث و دولت عربی» از و مهاوزن ص 189 و 203.
11 - مقاتل الطالبین، اصفهانی. ص 139.
امام چهارم علی بن حسین (ع)
اشاره
امام سجاد، در بدترین زمان از زمانهایی که بر دوران رهبری اهل بیت گذشت می زیست. چه، او با آغاز اوج انحرافی معاصر بود که پس از وفات رسول اکرم (ص) روی داد و در پیش از آن سخن گفتیم.
اما مطلبی که درباره آن انحراف اکنون باید گفت این است که انحراف از زمان امام سجاد (ع) کم کم شکلی آشکار به خود گرفت. اما نه فقط از جنبه مضمون بلکه در سطح شعارها و کلمات که از طرف زمامداران، هم در سطح عمل مطرح شده بود، هم در رسوخ دادن و تنفیذ واقعیت حال زمامداران پس از شهادت امام حسین (ع)، ماهیت و زشتیهای حکومت، از جهت نظری و عملی برای
مردمی که اینک واقعیت امامان (ع) را درک کرده بودند، نمایان گردید.
امام (ع) با همه محنتها و بلاها که در روزگار جد بزرگوارش امیر المؤمنین (ع) روی داده بود همزمان بود. او سه سال پیش از شهادت امام علی (ع)
متولد گردید. وقتی به جهان دیده گشود، جدش امیر مؤمنان (ع) در خط جهاد جنگ جمل غرق گرفتاری بود و زان پس با امام حسن (ع) در محنت و در گرفتاریهای فراوان او می زیست.
او همه این رنجها را طی کرد تا خود به طور مستقل رویاروی گرفتاریها قرار گرفت. محنت و رنج او وقتی بالا گرفت که لشکریان بنی امیه در مدینه وارد مسجد رسول الله شدند و اسبهای خویش را در مسجد بستند. آن مسجد جایی بود که انتظار آن می رفت که مکتب رسالت و افکار مکتب، از آنجا در سراسر جهان انتشار یابد، اما بر عکس، آن مکان مقدس در عهد آن امام (ع)
به دست سپاه منحرف بنی امیه افتاد و آنان نیز بی پروایی را از حد گذراندند و حرمت مدفن مقدس رسول اکرم و مسجد او را هتک نمودند.
می توان آن زمان را که امام سجاد در آن می زیست دشوارترین و بدترین زمانی تصور کرد که بر آن امام بزرگوار (ع) گذشته است. آغاز آن روزگار، اوج انحراف را در زمان مجسم می کند و امام (ع) در آن هنگام بیش از دیگر پیشوایان (ع) مورد آزمایش قرار گرفت.
کشتن، ساده ترین وسیله ای بود که در آن کشاکش به کار میرفت. چه، مثله کردن جسدها از روی کینه و انتقام، و حلق آویز کردن از درختان، بسیار معمول بود. دستها و پاها را می بریدند
و شکنجه های گوناگون بدنی از جمله چیزهایی بود که همیشه از آن سخن میرفت.
قیام پدر بزرگوار آن امام (ع) و پایان فاجعه آمیز آن در کربلا توجه مردم را به گناهکاری شان جلب کرد و کینه و نفرت آنان را به بنی امیه برانگیخت.
این مطلب را پس از قیام حسین (ع) و شهادت او آشکارا در ملت اسلام مشاهده می کنیم و می بینیم که بسیاری از مسلمانان از آن واقعه احساس گناه کردند و ملت در جهت تکفیر امویان بحرکت در آمد و کینه و نفرتش به بنی امیه روز افزون گردید. نتیجه و تعبیر طبیعی تکفیر بنی امیه و در دل گرفتن کینه آنان «قیام» بود و قیام نیز روی داد.
بیشتر قیامهایی که روی داد، سبب عاطفی داشت نه تعقلی. زیرا مردم هنوز درک نمی کردند که امویان تا چه اندازه از اسلام دورند (1).
امام سجاد احساس گناه را در دل مردم بر می افروخت
موضع امام سجاد (ع) درین معنی، یعنی احساس گناهکاری، موضعی مثبت بود و در آن بخوبی ایستادگی کرد و برای پیش راندن مسلمانان به سوی نفرت از بنی امیه و افزودن مبارزه جویی با آنان، ازین احساس و عامل روانی استفاده کرد و آن را برای رسیدگی به حساب زمامداران اموی، عاملی مهم محسوب داشت. امام علی بن الحسین (ع) کوشید، این احساس گناه را شعله ور سازد و بر مهیب آن بیفزاید. پس به گروهی انبوه از مردم کوفه گفت:
«ای مردم شما را به خدای، آیا میدانید که به پدرم نامه نوشتید و با او نیزنگ باختید؟ از دل و جان با او پیمان بستید و میثاق کردید و بیعت نمودیداما او را کشتید؟ دستتان بریده باد … وقتی رسول
الله (ص) به شما بگوید خاندان مرا کشتید و حرمت مرا شکستید، پس، از امت من نیستید با چه چشمی به او خواهید نگریست» (2).
این احساس گناه، عاملی بود پیوسته شعله ور، که مردم را برای شورش و انتقام خواهی، دائم به جلو می راند. امام (ع) توانست هر وقت فرصتی به دست می آمد، مردم را به انقلاب بر ضد امویان برانگیزد و پیوسته این کار را از سر می گرفت، و آن شعله، نه فرو می نشست نه خاموش می شد (3).
آن جونا آرام و لبریز از شورش و اضطراب، بنی امیه را واداشت تا جنبشهای امام سجاد (ع) و کارهای او را زیر مراقبت شدید قرار دهند وهر حرکتی که ازو سر می زد به شورشی نو تفسیر می شد که ناچار حکومت منحرف بنی امیه هدف آن بود.
از گذرگاه آن محیط ناآرام و مضطرب، امام (ع) بایستی راه و روشی نو می یافت تا با آن محیط و شرایط بسیار دشوار، بتوان روبرو شد. پس ناچار، به علت مسئولیتی که نسبت به امت داشت، و برای پشتیبانی از شریعت، با احتیاط، برنامه حاکمان منحرف را تحت نظر قرار دهد و مراقبت شدید آنها را که با بیم و ترس آمیخته بود و برای انتقام ازو طرح می شد، مورد توجه قرار دهد.
امام (ع) به این سبب، اسلوب دعا را به کار برد و بسیار هم بکار برد.
دعاهای او دارای نوعی معانی است که رویدادهای عصر او را تفسیر می کند و از مفاهیم تبلیغ و پی ریزی بنای امت لبریز است. «بنابر این امام دید که باید سخنان و آراء خود را در جامه خشونت انقلابی نپوشد. اگر چه در واقع
مفاهیم آن گفتارها شدیدتر از خشونت و شورش بود. او تعابیر آن را در جامه اشارات و تحریک مستقیم بیار است.
او مشاهده کرد که نظریات اسلام و راهها و روشهای آن، حرمت خودرا از دست داده و متروک گردیده است، پس سخنانش در صورت شکایت و دعا شکل گرفت و در آن، هر چه از شورش و تحریک به قیام که می خواست گنجانید» (4).
نقش امام (ع) در میان امت
امام سجاد (ع) از دو راه عملی، با امت و پیروان خود روبرو گردید.
1 - یکی راه برانگیختن وجدان انقلابی افراد مسلمان و متمرکز ساختن و برانگیختن احساسشان به گناه و ضروری بودن جبران آن گناه بود.
!158 امام کوشید که دژ وجدان و اراده اسلامی را از فرو ریختن حفظ کند و شخصیت اسلامی و کرامت انسانی را در مقابل حاکمان منحرف، از تنزل و فرومایگی نگاه دارد. ازین روی می بینیم که امام (ع) اعلامیه های عمومی صادر می فرمود و هر مسلمانی را که علیه زمامداران منحرف به شورش دست می زد، می ستود و ازو به گرمی استقبال می کرد و او را سپاس می گفت. هنگامی که محمد بن حنیفه با فرستاده مختار ثقفی نزد امام (ع) آمد تا درباب قیام مختار با او (ع) مشاوره کند، امام با سخنی کلی که فقط به مختار اختصاص نداشت، تقاضای محمد حنفیه را پذیرفت. سخنان او شامل همه مسلمانان و به گونه ای بود که مردم را وا می داشت رویاروی ستم بنی امیه و زمامداران منحرف آن بایستند.
2 - طریق دوم، از راه تهیه برنامه فکری و آگاهی عقیدتی و روانی امت بود. علی بن حسین (ع) در حقیقت دومین مؤسس مدرسه بزرگ اسلامی بود. خانه و
مسجد، مدرسه او بود و طلاب در آنجا و در پیرامون وی جمع می شدند و بعدها شاگردانش، سازندگان تمدن اسلامی شدند و مردان تفکر و قانونگذاری و ادب اسلامی گردیدند (5).
امام (ع) در دورانی پر اهمیت برای افزودن بر دانشمندان و راویان احادیث خود در علوم و فنون گوناگون قیام فرمود.
صحیفه سجادیه که انجیل آل محمد است از آثار اوست. این اثر از ثروتهای فکری است که با وضع قواعد اخلاقی و اصول فضایل و علوم توحید و غیر آن از سایر آثار متمایز است. امام علی بن حسین (ع)، مشکلات و گرفتاریهای فکری را که کرامت و ارزش دولت اسلامی را تهدید می کرد و رهبریهای منحرف را، به عنوان نماینده حقیقی اسلام، پاسخ می گفت. هم آن سان! 159 در مورد مشکلی که نامه قیصر روم به عبد الملک بن مروان ایجاد کرده بود، وقتی خلیفه از پاسخ گفتن به نامه در همان سطح بازماند، علی بن حسین (ع)
ان خلاء را پر کرد و به شکلی پاسخ گفت که هیبت اسلام را محفوظ نگاه داشت و با توجه به مشکلاتی که دولت با آن روبرو گردیده بود و بحرانی که دچار آن گردیده بود، مصلحت والای اسلام را در نظر گرفت.
بنابر این موضع پیشوایان در قبال جامعه اسلامی که از حیث مادی و عقیدتی از طرف دشمنان احاطه شده بود، موضعی بود که به طور نا آشکار و نامعلوم، حکومت تایید می گردید مبادا حکومت از آن دچار انحراف گردد و تایید امام را برای مشروع جلوه دادن خود، لباس شرعی گرداند و مجوز قانونی قلمداد کند. خلاصه مطلب این که امام همیشه مصالح والای اسلام
را در نظر می گرفت و از آن نظر، به حکومت مساعدت می فرمود، و توجه داشت که حکام وقت، عنایت امام را دلیل مشروع بودن خود جلوه ندهند و از این راه مردم را نفریبند.
ازین رو بود که فعالیتهای امام (ع) بر حسب شرایطی که با آن روبرو میگردید، گسترش می یافت یا به پنهان عمل می شد. زیرا با فشار دستگاه حاکم و ناتوانی آن، تناسب عکس داشت.
تصورات خطا درباره امام (ع)
دریغا که نزد بعضی از مورخان این تصور خطا، شایع است که: پیشوایان شیعه امامیه از فرزندان حسین (ع) پس از کشتاری که در کربلا روی داد، از سیاست کناره گرفتند و به ارشاد و عبادت و انقطاع از دنیا پرداختند (6)».
و برخی نیز بخطا گمان کرده اند که پیشوایان شیعه مردمی مظلوم و ستمکش بوده اند. اینان چنین پنداشته اند که این پیشوایان (ع) مظلوم، از مرکز رهبری دوری می جسته اند و امت به این دوری گزیدن آنان اقرار دارد و پیشوایان به سبب دور شدن از رهبری، انواع محرومیتها و شکنجه ها را می چشیده اند (7).
و بر این گفته خود، به تاریخ زندگانی امام سجاد (ع) استناد می کنند و دوری جستن او را از زندگانی عمومی اسلامی دلیل می آوردند و جدایی ظاهری اورا از رهبری در کار سیاست، حجت نظر خود می دانند.
بدیهی است که سبب این تصورات خطا که دامنگیر مورخان شده است اینست که برای آنان این معنی روشن شده است که عدم اقدام پیشوایان به قیام مسلحانه بر ضد وضع حکومت روز، و تفویض جنبه رهبری سیاسی به دیگری، به معنای خودداری آنان از رهبری بوده است. تاریخ نگاران، همین معنی را چسبیده اند که رهبری جز به عمل مسلحانه اطلاق نمیگردد.
اما
امام سجاد (ع) به این امر ایمان داشت که تا وقتی از طرف پایگاه های مردمی و آگاه پشتیبانی نشود، تنها در دست گرفتن قدرت برای تحقق بخشیدن به عمل دگرگون سازی اجتماع اسلامی کافی نیست. پایگاه های مردمی نیز باید به هدفهای این قدرت آگاه باشند و به نظریه های او در حکومت ایمان داشته باشند، و در راه حمایت از آن حرکت کنند و مواضع آن را برای توده مردم تفسیر نمایند و در برابر تندبادها با استواری و قدرت بایستند (8).
امام سجاد (ع) این مقدورات را نداشت و به علت نداشتن چنین پایگاه مردمی که با آگاهی و اخلاص ازو پشتیبانی کنند شکایت می فرمود.
امام این واقعیت را در تحلیلی جالب و دقیق برای ما بیان می کند ومی فرماید:
«پروردگارا، در پیشامدهای ناگوار روزگار به ناتوانی خویش نگریستم و درماندگی خود را از جهت یاری طلبیدن از مردم در برابر کسانی که قصد جنگ با من داشتند دیدم و به تنهایی خود در برابر بسیاری کسانی که با من دشمنی داشتند، نظر کردم» (9).
اینک مشاهده می کنیم که امام (ع) موضع خود را با آگاهی از دشمنان خویش تعیین کرده است و شرایط پیروزی جستن بر آنان را بیان فرموده است.
چه، پیروزی نزد امام (ع) بر وجود یاران و توده آگاه مبتنی بود تا از تنهایی و ناتوانی خود بر نیروی نافذ و منظمی منتقل گردد تا از خلال نفوذ پایگاه های آگاه مردمی و نیروی رهبری، عمل آن پایگاهها بر آنچه اسلام واجب کرده بود توانا باشد.
امام (ع) این معنی را بدینگونه بیان می فرماید:
«به تنهایی خود در برابر بسیار کسان …» پس شرایط پیروزی جستن این بود که
آن عده افراد عاطفی که نه کمیت داشتند نه کیفیت، به تعدادی مردم آگاه تبدیل گردند که دارای کیفیت باشند. بخصوص پس از آن که نسلهای بی قدرت و وارفته در سایه انحراف به وجود آمده بودند، در دست گرفتن جنبش شیعی برای رسیدن به حکومت برای هدفی بزرگ میسر نمی گردید. بلکه پیش از آن امر بر آماده کردن سپاه عقیدتی متوقف بود که به هدفهای امام ایمان داشته باشند و از برنامه او در زمینه حکومت پشتیبانی کنند و از دستاوردهایی که برای امت حاصل می شد حراست نمایند».
اما آنچه درباره پیشوایان و اهل بیت از فرزندان حسین (ع) می گویند که از سیاست کناره جستند و از دنیا بریدند، نظری است که واقعیت زندگانی امامان (ع) را که سراپا نشان دهنده شرکت فعال و مثبتی است که بر عهده داشتند، تکذیب می کند و نفی مینماید.
پس، ازین دلبستگیهای امام سجاد (ع) به امت و رهبری توده ها که دارای محیطی گسترده بودند و در همه طول مکتب از آن سود می جستند، معلوم میشود که رهبری امام (ع) ناگهانی یا صرفا بر اساس نسبت داشتن با رسول الله (ص) به دست نیامده بود. کسانی که با رسول اکرم (ص) نسبت داشتند بسیار بودند، بلکه رهبری بر اساس تفویض این سمت و نقش مثبتی بود که امام در قبال امت، با وجود آنکه او را از مرکز حکومت دور نگاه داشته بودند بر عهده داشت.
آری، امت غالبا رهبری را رایگان به دست کسی نمی سپارد و هیچ فردی رهبری امتی را به رایگان به دست نیاورده است و بی آنکه دست کرم بگشاید بر قلوب امت دست نیافته است و
امت در زمینه های گوناگون این معنی را درک می کند و در حل مشکلات و نگاهداری مکتب، مورد استفاده امت قرار می گیرد.
می بینیم فرزدق در این زمینه درباره علی بن حسین زین العابدین (ع) قصیده ای تنظیم کرد که مطلع آن چنین است:
«هو الَّذِی تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ
وَ الْبَیتُ یعْرِفُهُ وَ الْحِلُ وَ الْحَرَم»
اینک آن کس که سرزمین مکه گامهای او را می شناسد و خانه خدا، نیز حل و حرم به حال او آگاهند (10).
اینک می بینیم، چگونه هیبت فرمانروایی و سلطنت نتوانست در میان جمعیت انبوه امت در موسم حج برای هشام که خلیفه بود راه بگشاید تا به حجر الاسود دست یابد. اما همان دم رهبر از اهل بیت توانست توده های عظیم را چنان بخود جلب کند که مانند برق زدگان برای مقدم او (ع) در مقابل حجر الاسود راه بگشایند.
همه این رویدادها و مظاهر، برای رهبری توده ای که پیشوایانی از اهل بیت در طول خط مکتب در آن می زیستند، ثابت می کند که روش آنان، روش اثباتی بوده است و احساس امت در دوران رهبری آنان در حمایت مکتب، فعالانه بوده است. از طرف دیگر می بینیم امام سجاد (ع)، قیام مسلحانه رابه صورت مستقیم بر ضد حاکمان منحرف و گمراه به کلیه مسلمین انقلابی وا گذاشت تا با فداکاری خود وجدان اسلامی و اراده اسلامی را از خطر سقوط و نابودی حفظ کنند.
ازین روی بود که امام (ع) عموم مردم را آگاه ساخت و با سخنانی سپاس آمیز و گرم و صمیمانه، خطاب به همه مسلمانان، آنان را برانگیخت تا مسئولیت کار انقلابی را بر ضد بنی امیه بپذیرند و امت اسلام را در مقابل حکام گمراه
از تنازل شخصیت و سقوط کرامت انسانی محفوظ بدارند.
امام، از جنبه انقلابی به صورتی که مستقیما عهده دار آن گردد، کناره جویی فرمود و به این بسنده کرد که کار قیام را به کسانی واگذارد که درین مورد بر پای برمی خیزند و آنان را با سپاس و تهنیت، گرم کار کند. اما در جنبه سیاسی، از رهبری خودداری نفرمود و تنها به عبادت روی نیاورد. این مطلب، اختلاف شکل عمل سیاسی است که شرایط اجتماعی که هر امام در طی آن زیست می کند، آن را محدود می سازد. به عبارت دیگر، وضع اجتماعی که هر امام در آن زیست می کرد، شکل کار سیاسی او را محدود می ساخت. این تصورات و افکاری که بر زبان بعضی از مورخان شایع شده است، با وجود اینکه اشتباه است از جنبه عملی نیز خطری به حساب می آید. زیرا در حقیقت برای انسان منفی باف و روحیه های انزوا طلب و دوری جویی از مشکلات، امت و زمینه های رهبری امت، این معنی خوشایند است. (11)
این طرز فکر غلط را بعضی از مورخان شایع کرده اند و گفته اند که پیشوایان از نظر سیاسی گوشه نشین بوده اند و بعضی از متفکران و علماء دین نیز مردم متدین را مخاطب قرار داده اند که در ترک فعالیتهای سیاسی، پیرو پیشوایان (ع)
باشند. زیرا، اشتغال به جنبه سیاسی، با طبیعت این اسلام متباین است». (12)
در واقع این نظر و عقیده در مورد پیشوایان به وجود نیامد مگر بعد از به وجود آمدن اندیشه تجربه تشیع روحی به صورتی منفصل از تشیع سیاسی. آن نیز در ذهن فرد شیعی ایجاد نشد مگر پس از آن که تسلیم واقعیت گردید
و اخگر تشیع در دل و جان او به خاموشی گرائید. تشیع در دل او تبدیل به شکلی محدود شد، نه برای ادامه رهبری اسلامی در ساختن امت و انجام برنامه دگرگون سازی بزرگی که رسول اکرم (ص) آغاز فرموده بود. سپس به عقیده ای متحول گردید که آن تنها عقیده قلبش را تسکین می داد و به او آرامش می بخشید تشیع، آن سان که واقعیت آن است، نوعی ساخت معین برای پیوند دادن رهبری اسلامی است، و رهبری اسلامی جز در دست گرفتن عمل دگرگون سازی که رسول اکرم (ص) آغاز فرمود تا بنای امت را بر اساس اسلام، کامل فرماید، معنای دیگر ندارد.
پس ممکن نیست چنین تصور کرد که پیشوایان (ع) از جنبه سیاسی دست برداشتند مگر اینکه بپذیریم که از تشیع و اسلام دست برداشته باشند. (13)
پیشوایان (ع) با وجود توطئه هایی که دشمنان می کردند تا آنان را از زمینه حکومت دور سازند پیوسته مسئولیت خود را در نگاهداری مکتب و تجربه اسلامی و مصون نگاه داشتن آن از فرو افتادن در ورطه انحراف و جدا شدن از مبادی و معیارها و ارزشهای آن به گونه ای کامل تحمل می کردند و هر وقت انحراف شدت می یافت و از خطر فرو افتادن در ورطه نابودی بیم می داد، پیشوایان (ع) بر ضد آن حوادث تدبیرهای لازم می اندیشیدند، و هر گاه تجربه اسلامی و عقیدتی در تنگنای مشکلی گرفتار می آمد و رهبریهای منحرف به حکم بیکفایتی از درمان آن ناتوان می شد، امامان به نشان دادن راه حل و حفظ امت از خطرهایی که او را تهدید می کرد مبادرت می فرمودند.
مرحله دوم
اشاره
درین مرحله، کوشش پیشوایان (ع) با ابراز و مرز
بندی چهار چوب مخصوص و تفصیلی برای توده شیعه یعنی توده ای که صفت آنان، توده مؤمن و نگاهدارنده خط حقیقی اسلام است مقصور گردید.
این چهار چوب مخصوص تفصیلی، اطلاعاتی نبود که در روزگار پیشوایان مرحله نخستین، چهار چوب تشیع را برای همه مردم مشخص سازد. فعالیت اساسی پیشوایان مرحله نخستین این بود که با صدمه انحراف روبرو گردانند.
و اسلام را حمایت کنند و آن را به عنوان شریعت، بدون هیچ تحریفی که محتوای آن را زشت گرداند، نگاه دارند و روح جنگجویی را که امت در طی سالهای انحراف پس از وفات رسول الله (ص) از دست داده بود به او بازگردانند.
اما مرحله دوم برای پیشوایان در این خلاصه می شد که بیش از آن چیزی که پیشوایان مرحله نخستین در آن توفیق یافته بودند به شیعه شکل متمایز بدهند. اندیشه بعضی از مورخان در مورد پدیدار شدن تشیع، خطا است. آنان پنداشته اند که فکر تشیع در تاریخ اسلامی پدیده ای عارضی است و بر این عقیده اند که تشیع، به تدریج و به طور متطور از خلال رویدادهای اجتماعی بروز کرد تا آنجا که مظاهر آن بتدریج و گام به گام پیش آمد تا در آغاز این مرحله آشکار گردید و در تاریخ اسلام شکل گرفت.
اما تشیع به شکل صحیح خود، در چهار چوب اساس دعوت اسلامی به وجود آمد و در برنامه نبوی که رسول خدا اساس آن را به فرمان حق تعالی برای حفظ آینده دعوت نهاد، تجسم یافت.
آری تشیع اینچنین به وجود آمد نه مانند پدیده ای عارضی و ناگهانی در تماشاخانه حوادث. تشیع به عنوان نتیجه ای ضروری از طبیعت تکوین دعوت و نیازها و
شرایط اصلی آن پیدا شد. به عبارت دیگر برای اسلام الزامی بود که تشیع را به وجود آورد و به معنای دیگر رهبر نخستین اسلام را واجب بود که رهبر بعد از خود را آماده کند و با دست او و جانشینان او، پرورش و نمو انقلابی اسلام را ادامه دهد.
آری در برنامه ریزی پیشوایان در رویارویی و ترکیب و تکوین آن، گوناگونی وجود داشت. اما با خواسته های اسلام و آنچه در همه مراحل مستلزم آن بود، توافق داشت.
پیشوایان این مرحله، حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت کاظم علیهم السلام، مساعی خود را به کار بردند تا این چهار چوب تفصیلی را برای توده شیعه ابراز دارند و از خلال شرایط دقیق اجتماعی، بهترین برنامه ممکن را ارائه دهند.
پی نوشتها
1 - قیام حسین (ع) از محمد مهدی شمس الدین.
2 - اعیان الشیعه ص 321 - 323.
3 - قیام حسین (ع).
4 - زین العابدین - سید الاهل.
5 - الموسوعه - ص 660.
6 - بحث در ولایت - صدر.
7 - نقش پیشوایان.
8 - بحث در ولایت - صدر.
9 - نقش ائمه.
10 - در مکه معظمه منطقه ای است که به آن حرم گویند (شعاعی به فاصله یک فرسنگ یا بیشتر به مکه مانده) که جز مسلمانان هیچکس به آنجا راه ندارد. حرم دارای احکامی است و یکی این است که مجرمی را که به آنجا پناه برد نمی توان دستگیر کرد و هیچ حیوانی جز حیوانات موذی را نمی توان در آن منطقه از بین برد. باری صید حرم جایز نیست و هر جا که بیرون از حرم باشد آن را «حل» گویند و اعمالی که در حرم روا
نیست در آنجا رواست. (م)
11 - نقش پیشوایان.
12 - اشاره به گفتگوی دکتر صادق مهدی سعید در نجف اشرف.
13 - بحث در ولایت - صدر.