پایه چهارم-سیره تحلیلی پیشوایان
سیره تحلیلی پیشوایان
امام پنجم
امام محمد باقر (ع)
امام محمد باقر (ع) تقریبا آغاز مرحله دوم از مراحل فعالیت پیشوایان را، بنابر تقسیمی که در بحث از مراحل فعالیت امامان کردیم و آن را ادامه دادیم، تشکیل می دهد.
بالجمله اگر پیشوایان مرحله نخستین وظیفه نگاهداشت اسلام را از خطر صدمه انحراف، و مصونیت اسلام را به عنوان قانونگذار تحقق بخشیدند، کوششهای پیشوایان مرحله دوم با فعالیت امام باقر (ع) آغاز گردید و برتری فعالیت آن بزرگوار این بود که به توده شیعه شکلی تفصیلی و خاص داده و آن را به حرکت در آورد، البته در چهار چوب تفصیلی مختص بخود. این توده شیعی، به عنوان توده مؤمن و نگاهدارنده خط حقیقی اسلام شناخته می شد و به عبارت دیگر همه کوشش امام این بود که به شیعه شکلی مخصوص بدهد و خصوصیات آن را مشخص کند و آن گروه را بعنوان گروه
مؤمن و حافظ خط حقیقی اسلام بشناساند.
تفاوت میان این دو مرحله آن بود که پیشوایان مرحله نخستین معنای تشیع را در نطاقی تنگ و مخصوص آشکار کردند زیرا آنان به چاره گری هدف مهم خود یعنی محافظت اسلام از صدمه انحراف توجه داشتند در حالی که پیشوایان مرحله دوم، به خصوص امام باقر (ع) فراز آمدند تا شیعه را به شکل حقیقی آن در آورند و در سطح عام، چهار چوبی تفصیلی و در برگیرنده به گروه شیعه بدهند و برنامه اش را تنظیم کنند. معنای این سخن آن نیست که پیشوایان مرحله نخستین برای ظاهر ساختن توده شیعه کاری نکردند، بلکه فعالیت آنان در این زمینه فعالیت ثانوی و ایجاد نظم مخصوص بود و این فعالیت در سطحی خاص توسط امام علی (ع) صورت گرفته بود و امثال سلمان پارسی و ابوذر غفاری و عمار بن یاسر و مالک اشتر و دیگران از شیعیان او بودند.
نظر امت نسبت به امام باقر (ع)
آمدن امام (ع) مقدمه ای بود برای اقدام به وظایف دگرگونسازی امت. زیرا امت، او را فردی منحصر از فرزندان کسانی می شناخت که جان خود را فدا کردند تا موج انحراف که نزدیک بود معالم اسلام را از میان ببرد متوقف گردد. پس، آنان از این رو قربانی شدند تا مسلمانان بدانند که حکامی که به نام اسلام حکومت می کنند، از تطبیق اسلام با واقعیت آن به اندازه ای دورند که مفاهیم کتاب خدا و سنت رسول اکرم (ص) در یک طرف قرار دارد و آن حاکمان منحرف در طرف دیگر.
وظیفه کشف سرپرست حاکمان و واقعیت منحرف آنان و نشان دادن دوری آنان از اسلام از وظایف
پیشوایان مرحله نخستین بود و از خلال مساعی و فداکاری آنان، آن وظیفه انجام گرفت و آن مهم تحقق یافت.
اینک امام باقر (ع) بر آن شد تا آن معانی و مساعی را بارور گرداند و برای مسلمانان آشکار سازد که چنان اموری که تحقق یافته است و آن قربانیها و فداکاریهای بزرگ، مجرد اعمال دلخواه نبود که عده ای برای پیروزی اسلام به آن برخاسته باشند و غیرت و حمیتی که نسبت به اسلام داشته اند آنان را برانگیخته باشد. بلکه آن فعالیتها، صورت منحصر فعالیتهائی است که با آن مواجه شده اند تا بنیان توده ای آگاه را پی افکنند که به اسلام، ایمان صحیح و آگاهانه داشته باشند. چنین توده ای را، معالم و منطق و شرایط مخصوصی است و باید دارای دیدی متمایز باشند که آن را در شئون گوناگون حیات اسلامی به کار برند.
اینجا امکان یافت که کوششهای امام باقر (ع) به فزونی روی گذارد تا آنچه نیاکان گذشته او (ع) آغاز کردند، بنیان گذارد و از دستاوردهایی که در این میدان به آن صورت تحقق بخشیدند، فایده برد.
پس، خط تاریخی که با فداکاریها و کوششهای امامان مرحله نخستین تجسم یافته بود، برای امام باقر (ع) و نزد امت اسلام مکان و منزلتی و الاایجاد کرد و ما این منزلت و مقام را از خلال مسلمات بسیار تاریخ می شناسیم.
هشام خلیفه وقتی به امام (ع) اشارت می کند و می پرسد که این شخص کیست؟ به او می گویند او کسی است که مردم کوفه شیفته و مفتون اویند.
این شخص امام عراق است.
در روایت حبابه الوالبیه آمده است که گفت: «در مکه مردی را دیدم که بین «باب و «حجر»
بر بلندی ایستاده بود.. مردم پیرامون وی انبوه شده بودند و در مشکلات خود از او نظر می خواستند و باب پرسشهای دشوار را بر او میگشودند و او را رها نکردند تا در هزار مساله را به آنان فتوی داد. آنگاه برخاست و می خواست رهسپار شود که یکی با آوائی آهسته بانک برآورد که هان، این نور درخشان … و جمعی نیز که می گفتند این کیست؟ جواب شنیدندکه او محمد بن علی باقر، امام محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است. از ابرش روایت است که وقتی هشام به امام باقر (ع) اشاره کرد و گفت این کیست که مردم عراق پیرامون او گرد آمده اند و از او پرسش می کنند؟ گفت:
این پیمبر کوفه و فرزند رسول الله و باقر العلوم است و مفسر قرآن. پس مساله ای را که نمیدانست از او پرسید.
در موسم حج، از عراق و خراسان و دیگر شهرها هزاران مسلمان ازاو فتوی می خواستند و از هر باب از معارف اسلام از او می پرسیدند و این امر دلیل آن بود که او در دل توده های مردم جای داشت. این واقعه اندازه نفوذ وسیع او را در قلوب توده های مردم نشان می داد.
از سوی فقیهان بزرگ که وابسته به حوزه های فکری و علمی بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح و گفتگوهای بسیار با امام (ع) به عمل آمد.
ازو پاسخ می خواستند تا وی را در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم به خاموشی وا دارند. کسانی بودند که از شهری به شهری سفر می کردند تا از او (ع) پرسش کنند و در محضرش سؤالی طرح نمایند. همه این
امور به این معنی اشارت میکند که در برنامه امام (ع) دقت بسیار به کار رفته بود و مردم او را دوست می داشتند و او به مردم علاقمند بود و در امت نفوذی گسترده داشت و این امر در بسیاری از شهرها واکنش پدید آورده بود. از پاره ای از نصوص چنین استنباط میشود که رهبری مردمی او فراتر از جهان اسلام و تقسیمات گروهی و قبیله ای بود. نه اینکه رهبری گروهی را بر عهده داشت و رهبری برخی را نداشت. بلکه اگر گروههای جدیدی به اسلام می گرویدند، آنان نیز به رهبری او معترف بودند و روحا با وی پیوند داشتند. با وجود این که کشت و کشتار نژادی و قبیله ای در مدت خلافت امویان بین قبیله «مضر» و «حمیر» شعله ور بود، با اینهمه می بینم، اهل هر دو قبیله، یاران امام (ع) بودند. چندان که شاعران رسمی شیعه از هر دو سوی مانند فرزدق تمیمی مغیری و کمیت اسدی حمیری در دوستی امام (ع) و اهل بیت اتفاق داشتند. این اندازه عاطفه توده ای و نفوذ وسیع، امام باقر (ع) را وارث کوششها و فداکاریهائی کرده بود که در اعمال پیشوایان مرحله نخستین تجسم یافته بود.
آن کوششها و فداکاریها، به پیشوایان آن مرحله فرصت داد تا به بیان و ارائه چهار چوب تفصیلی و واضح تشیع پردازند.
امام (ع) نقطه گذاری را در حروف ابداع فرمود
گفتیم که وظیفه مهم امام (ع) در این مرحله، رویاروئی با توضیح تفصیلی چهار چوب تشیع بود و نشان دادن صفات ممیز و برجسته آن به وسیله توسعه و نشر مفاهیم مکتب از سطح محدود و اشخاص معدود به سطحی وسیعتر، تا توده مردم
را از حیث چون و چند پرورش دهند و اسلام حقیقی را مجسم سازند و برای همه شئون زندگانی چاره جوئی منطقی اسلامی بیندیشند.
از دو راه امکان داشت که امام باقر (ع) در این زمینه برای تحقق بخشیدن به وظایف تاریخی خود اقدام فرماید:
اول: راه گسترده آموزش از درون حوزه خود که آن را به همین منظور تاسیس کرده بود. همچنین برای افزودن علما و طلاب علوم اسلامی و آموختن آداب آن، حوزه مزبور را بنا کرده بود.
امام باقر (ع) در عصر خود، در مورد علوم اسلامی، مرجع یگانه جهان اسلام بود و علمای عصر او در برابر وجود مقدسش (ع)، فروتنی می نمودند (1)
و این معنی اعترافی بود به مقام شامخ علمی او.
حوزه او برای صدها دانشمند و محدث که تربیت کرده بود پایگاهی بود.
جابر جعفی گوید: «ابو جعفر هفتاد هزار حدیث برای من روایت کرد». و محمد بن مسلم گوید: «هر مسئله که در نظرم دشوار می نمود از ابو جعفر (ع) می پرسیدم تا جائی که سی هزار حدیث از او سؤال کردم.» (2)
ابن شهر آشوب از بقایای اصحاب و تابعین برجسته و بزرگان و فقیهان اسلام بود. او از کسانی که از امام روایت کرده اند، عده ای بسیار را می شمارد.
از صحابه، جابر بن عبد الله انصاری و از تابعین، جابر بن زید جعفی و کیسان سختیانی و از فقیهان، ابن مبارک و زهری و اوزاعی و ابو حنیفه و مالک و شافعی و زیاد بن منذر و از مصنفان، طبری و بلاذری و سلامی و خطیب بغدادی در تاریخ نویسی.
دوم: از راه روبروئی امت با این چهار چوب. تقریبا در زندگی پیشوایان (ع)، نخستین بار
بود که مفهوم تشیع به اعتبار اینکه عقیده گروهی آگاه است، تمرکز می یافت و شکل روشن می گرفت و حدود آن عقیده مرزبندی می شد. تشیعی که در تفسیر اسلام، طریقی خاص داشت و ناچار باید در همه راه های جامعه اسلامی انتشار یابد.
امام (ع) شیعیان خود را با چنین سخنانی توصیف می فرماید:
«همانا که شیعه ما، شیعه علی، با دست و دل گشاده و از سرگشاده دستی و بی ریائی از ما طرفداری می کنند و برای زنده نگاهداشتن دین، متحد و پشتیبان ما هستند. اگر خشمگین گردند، ستم نمی کنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمی گذرند. برای آن کس که همسایه آنان باشد برکت دارند و با هر کس که با آنان مخالف باشد طریق مسالمت پیش می گیرند.»
در جای دیگر می فرماید: «شیعه ما اطاعت خدا می کنند».
اما در بعضی اوقات، مخالفان امام (ع) که رویاروی ایشان می ایستادند، حالت مبارزه جوئی بخود می گرفتند و برای ذهنیات و افکار بیشتر مردم در این چهار چوب که امام به خاطر آن فعالیت می کرد و مردم بدان معتقد بودند، ارزشی قائل نمیشدند.
ازین رو بود که امام (ع) با کمال روشنی در سطح امت شعارهای خود را مطرح می فرماید:
در روایتی آمده است که حضرت باقر (ع) همراه با حضرت صادق که همراه امام آمده بود، حج بیت الله به جای آوردند. وقتی به مسجد الحرام رسیدند، هزاران کس در مسجد گرد آمدند. امام صادق (ع) با وجود حضور هشام بن عبد الملک، در محضر پدر بزرگوار خود ایستاد و مفهوم شیعه اهل بیت را با وضوح تمام برای حاضران به شرح باز گفت. او آشکارا و با بیانی روشن توضیح داد که شیعیان کسانی هستند
که دارای این صفات و خصوصیاتند و آنان اصحاب روحانی و اجتماعی در جامعه می باشند و وارثان حقیقی اهل بیتند.
این آشکارا گوئی و صراحت در سطح توده مردم و در حضور هشام بن عبد الملک، گزافه گوئی و یا ماجراجوئی نبود که امام حساب آن را نکرده باشد، بلکه موافق برنامه ای بود که برای خواستهای آن مرحله ضرورت داشت و در حقیقت توضیحی بود که مردم از پیشوایان (ع) می خواستند و مسلمانان آن را ادراک می کردند و می دانستند که اینک مساله، همان مساله امام حسین (ع) نیست که با اخلاص برای حفظ اسلام جنگید و به شهادت رسید. بلکه مساله بالاتر و بزرگتر از این تصور بسیطی است که آنها دارند. مساله عبارت از هدف و عقیده و رهبری و برنامه ریزی الهی بود که در وجود امام حسین (ع) تجلی یافته بود و اینک دوباره متجلی شده است. و بسا که در عصرهای گوناگون و نسل های مختلف همچنان برقرار باشد و بروز کند.
این مساله، مساله ای بود که ناگزیر باید ملت را به آن توجه می داد و به شکلی واضح و تفصیلی و در برگیرنده، به او می فهماند تا او را عمیقاً به حرکت درآورد و واقعیتی را که در آن زندگانی می کنند دگرگون سازد. دلیل این مطلب چیزی از این گویاتر نیست که امام باقر (ع) به خلیفه اموی وارد شد و خلیفه کوشید با استهزاء از امام (ع) پرسش کند و به او گفت: آیا تو فرزند ابوترابی؟. و بعد سعی کرد او را خفیف گرداند. اما امام (ع) به این مسائل اهمیتی نداد بلکه در مجلس خلیفه به پای ایستاد و خطابه ای ایراد
فرمود تا رهبری اهل بیت را توضیح دهد و مشروعیت آنان را در حکومت، آشکارا بیان کند. امام با دعوت خود و چنین آشکارا سخن گفتن ها و از گذرگاه این برنامه وسیع، و با رویاروئی صریح با امت در هدفهای واضح، روزگاری نوین را مجسم ساخت.
@دشواریهایی که در راه برنامه امام (ع) روی داد
در آن هنگام، زندگانی عمومی اسلامی به طور کلی نزدیک بود به هدفی دیگر که مغایر عقیده امام بود منجر گردد. عصری که عصر امام باقر (ع) با آن آغاز گردید، آغازی نو بود که انحراف سیاسی در شکل هدف فکری در آن خودنمائی می کرد و آن هدف فکری، امتداد آن انحراف سیاسی بود که در مرحله نخستین از کارهای پیشوایان (ع) از آن سخن گفتیم.
انحراف سیاسی که پیشوایان مرحله نخستین با آن همزمان بودند، تحول یافت و در خلال این مدت یعنی در مدت هشتاد سال، یک هدف فکری و عقیدتی ایجاد شده بود که با هدف و عقیده امام اختلاف داشت و از قرار ذیل بود:
1 - این هدف و عقیدت به مرجعیت صحابه که از مهاجران و انصار و تابعین بودند واگذار شده بود و خود این مراجع می دانستند که رسول اکرم (ص)
به فرمان حق تعالی، امام علی (ع) را به مرجعیت سیاسی و فکری برگزید به این اعتبار که عمق وجود شخص امام علی (ع) در موجودیت دعوت مایه گرفته و به مثابه ستون دعوت اسلامی بود و پس از امام علی (ع) نیز جانشینان او شایسته این مقام بودند. خود مردم بخوبی می دانستند که پس از رحلت نبی اکرم (ص)، وقتی در سقیفه اجتماع کردند، این مرجعیت
از امام علی سلب شد.
2 - اما مرجعیت فکری به عنوان مرجعیت رسمی بی مددکار معطل مانده بود و در این مورد برنامه ای روشن موجود نبود تا این خلاء را پر سازد و این امر در عهد ابوبکر و عمر و عثمان روی داد که خلفای سه گانه ضرورت مراجعه کردن به امام علی (ع) و ارزش اعانت او را برای حل مشکلاتی که کار آنان را دشوار می نمود، احساس کردند. گرچه می کوشیدند از مراجعه به آن امام (ع) خود داری کنند (3).
پس از پایان عصر صحابه، عصر تابعین آغاز گردید و رفته رفته نزدیک بود تا عصر جدید یعنی تابعین تابعین نیز آغاز شود.
در آن عصر، دولت اسلامی و جامعه اسلامی با مسائلی روبرو شد که بصورتی جدید، گرفتار این خلاء فکری و سیاسی بود.
علت این احساس عوامل زیر بود:
الف - تابعین تابعین که از ابنای عصر بودند از مصادر اسلام محسوب می شدند و از کتاب و سنت دور افتاده بودند و بواسطه بعد زمان از عهد نبی اکرم (ص)، جدا شده بودند. آن نسل از زمان و شرایط و مناسبات کتاب و سنت نبوی دور افتاده بود و از این روی روزی بر آمد که در قرآن، معضلاتی مشاهده کردند که معلول دوری از زمان رسول اکرم (ص) بود.
ب - آنان اعتقاد داشتند که پیامبر خدا (ص) هیچکس را به منظور اداره مکتب رسالت تربیت نفرموده و هیچکس را آماده مرجعیت فکری و سیاسی نکرده است و آموزش خاص عقیدتی درباره کسی منظور نداشته است بلکه، همه آنچه رسول اکرم (ص) انجام داد - به نظر آنان - تنها این بود که رهبری دعوت
را به امت واگذاشت و مهاجر و انصار را ضمیمه یکدیگر فرمود تا پس از او دعوت را رهبری کنند.
ج - زان پس که حیات اسلامی گسترش یافت و از راه پیروزی نظامی به دسته ها و سرزمینها و دولتها پیوست، رویدادهای گوناگون و شرایط و گروههابه وجود آمد و افکار درهم ریخته و پیچیدگیهایی که هرگز پیش بینی نمی شد پیش آمد و برای نصوص تشریعی مفقود شده که از رسول اکرم نقل می کردند، راه حلی وجود نداشت، پس ناچار این نیاز پدید آمد که به غیر از کتاب و سنت، به دلایل و وسایل دیگر از قبیل استحسان و قیاس و غیر آن از انواع [ادله] اجتهاد که ملکه مجتهد است رجوع کنند. این امر باعث گردید که ذوق و اخلاقیات شخصی وارد قانونگذاری شود (4).
این سه وسیله مسلمانان را واداشت که با ضرورت جستجو درباره یک منشاء فکری که با آن شرایط و اوضاع و احوال جدید هماهنگ باشد، پی ببرند، زیرا در بسیاری از مسائل نصی وجود نداشت و ناچار باید راه حلی برای آن می جستند. شهرستانی در این مورد گوید: «ما به طور قطع میدانیم که حوادث و وقایع در عبادات و رفتار و کردار چندان است که به شمار در نمی آید و حد و حصری ندارد و به طور قطع میدانیم که در همه رویدادها نصی موجود نیست وقتی نصوص محدود باشد، امر نا محدود را ضبط نمی کند، پس اجتهاد و قیاس لازم الاتباع و معتبر است چندان که برای هر رویدادی اجتهادی است» (5).
در چنین موقعیتهائی امکان نداشت که بتوانند این مرجعیت فکری را قبول داشته باشند و به این اعتبار که
مرجعیت فکری به رهبری سیاسی منتهی می شود آن را به اهل بیت مستند بدانند و اگر مرجعیت فکری را به اهل بیت می دادند، برنده ترین سلاح را به آنان تقدیم می کردند که به آنان امکان می داد که به آسانی به مرجعیت سیاسی دست یابند.
ازین رو در این عصر آغاز فعالیتهایی را می بینیم و توسعه و گسترش مدارسی را ملاحظه می کنیم که گاهی به «رای تکیه می کنند و گاهی به قیاس و استحسان و گاه به مصالح مرسله و عرف جریانهای پیش آمد که ظهور آنها با خط مرجعیت اهل بیت (ع) اختلاف داشت و آشکارا نشان می داد که این پدیده در جامعه اسلامی بسی اوج گرفته و ریشه دوانیده است. اهل بیت (ع) بر عهده گرفتند که آن ادعاها را پاسخ گویند و تکذیب کنند. و به علت پاسخگوئی به این خطوط فکری، خصوصیات مذهبشان را که دارای مرکزیت و قدرت است تاکید کنند.
ابن جمیع می گوید: به جعفر بن محمد وارد شدم، ابن ابی لیلی و ابو حنیفه نیز با من بودند. او به ابن ابی لیلی گفت: این مرد کیست؟ جواب داد:
او مردی است که در دین بینا و با نفوذ است. امام (ع) فرمود: شاید به رای خود قیاس می کند؟ سپس رو به ابو حنیفه کرد و فرمود: ای نعمان، پدرم از جدم روایت کرد که رسول خدا (ص) فرمود: نخستین کس که امر دین را به رای خود قیاس کرد، ابلیس بود که خدای تعالی به او فرمان داد: به آدم سجده بر! و او گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفریدی و او را از خاک. پس هر کس که
دین را با رای خود قیاس کند حق تعالی روز قیامت، او را با ابلیس قرین سازد. زیرا، او شیطان را به قیاس پیروی کرده است».
سپس امام جعفر (ع) آن گونه که در روایت ابن شبرمه آمده است به او گفت: آیا قتل نفس گناهی بزرگتر است یا زنا؟
گفت: قتل نفس.
امام (ع) فرمود: خدای تعالی در قتل نفس دو گواه می پذیرد اما در زنا چهار شاهد باید.
سپس پرسید: نماز بزرگتر است یا روزه؟
گفت: نماز.
امام (ع) فرمود: چه گوئی در مورد حایض که روزه را قضا می کند و نماز را قضا نمی کند. وای بر تو، چگونه قیاس می کنی؟ از خدای بترس و دین را با رای خود قیاس مکن (6).
این نبردی که اهل بیت (ع) وارد آن شدند، از شدت تاثیر اهل رای کاست. چنانکه برای پیدا شدن مکاتبی که در راه و خط مخالف آن بود، ایجاد آمادگی کرد و مدرسه حدیث به وجود آمد که برای حفظ احادیث و سنت و آثار و فتاوی صحابه و تابعین کوشید و برای تقویت آن به تبلیغ آغازید و در عین حال از اهل رای بد می گفتند و در مقابل دستاورد اهل رای که در اخذ به رای و روی گردانیدان از احادیث تند روی داشتند، عکس العملی محسوب می گردید.
اهل بیت (ع) بر ضد اهل رای ایستادگی کردند و در این کار به شعار معروفشان تمسک می جستند که می گفت: «همانا که دین خدا با عقول سنجیده نمی شود».
چه، این مکتب اهل رای به راهی می رفت که تشریع اسلامی را تحلیل می برد و نابود می کرد و در مرحله بعد، خاصیت و صلابت و اصالت اسلامی تشریع راکه از ویژگیهای قانونگذاری
است از دست می داد و در اثنائی که اهل حدیث با جمود شریعت روبرو می گردید و معنای ظاهر نصوص اتخاذ می شد، خاصیت نرمش و قابلیت تطبیق با شرایط گوناگون اجتماعی از کف می رفت (7).
*****پی نوشتها:
1 - منظور این است که مکتب تشیع را همگانی کرده و از جهت علمی و عملی توسعه بخشید چنان که فراگیری آن بر هر فردی سهل و پیروی از آن بر هر کس که دارای فرهنگ اسلامی و عقل مذهبی باشد، پذیرفتنی بود.
2 - مراه الجنان.
3 - بحث در ولایت - صدر.
4 - بحث در ولایت.
5 - سلم الوصول ص 295.
6 - اصول عمومی فقه، ص 329 نقل از حلیه الاولیاء، ج 3 ص 197.
7 - اجتهاد و تقلید از مقدمه محمد مهدی اصفی ص 17 - 18.
امام ششم
امام جعفر بن محمد صادق (ع)
برای اینکه عوامل مستقیم و غیر مستقیم روش امام صادق (ع) را در برنامه ریزی معلوم کنیم و طریقه او را در کار دعوت ادراک نمائیم، بر ما است که - و لو به شکل کلی - به شرایط و اوضاع اجتماعی عمومی امت در عصر او احاطه یابیم و واقعیت حکام را در آن روزگار بدانیم و موقعیت امام (ع)
را در صورت خاص بشناسیم و موضعی را که در آن برنامه ریزی می کرد درک کنیم و از خلال این وضع اجتماعی و درگیریها و مشکلات که ابعاد حرکات امام (ع) را به ما ارائه می دهد و کارهای او را بیان می کند، آگاهانه تاریخ او را استنباط کنیم و حکمتی که ورای انتخاب راه او وجود داشته و روشی مخصوص را برگزیده است بیابیم.
امت اسلام در عصر امام صادق (ع)
امت در مظاهر فساد
و دوری فکری و عقیدتی در حیات اسلامی غوطه ور بود و امام (ع) در همه زمینه های زندگانی سیاسی و اجتماعی و اخلاقی و غیره، این مساله را بیان می فرمود. پس، از دیدگاه نظری و عملی در افکار و روش مردم، عقیده ای واضح و دارای خطوط کلی وجود نداشت و آن نتیجه گسترش عباسیان جدید بودکه مردم را در فساد و تباهی غرق کرده بودند و این کار با تزویر و از طریق جعل حدیث و فتاوی به رای بود. آنان در قوانین اسلامی عناصر بیگانه از مصادر تشریعی مانند قیاس و استحسان … را داخل کرده و به این طریق آن را محو نموده بودند و خصوصیت و اصالت اسلامی تشریع را از میان برده بودند.
کوششهای زمامداران، غالیان و صوفیان را دلیر کرده بود … و نتیجه این شدکه حرکات غریب به ظهور می پیوست و مبادی فاسد پدید می آمد و برای امت، اوضاع عمومی و شرایطی را آماده ساخت و آن را در زمان امام (ع) در همه جا پراکند تا جائی که برای اسلام تشریعی و عقیدتی خطری عظیم گردید. به علاوه در داخل امت کشمکشهای سیاسی و مذهبی شدید پیدا شد به طوری که امت فرصت نمی یافت تا واقعیت اسلام را دریابد یا آن را زنده نگاه دارد.
پس، امام صادق (ع) ناچار بود با همه آن تناقضات و امواج منحرف و مخالف که امت در شرایط و اوضاع آن می زیست و هستی اسلام را تهدید می کرد روبرو گردد.
امام (ع) با دو گونه انحراف مواجه بود: انحراف در سطح سیاسی که در هیات حاکمه و دولت وقت مجسم شده بود و انحراف خطرناکی
که در امت و نادانی او از واقعیت مکتب بود.
اینک پرسش ما اینست که امام ما (ع) چگونه برنامه ای تعیین کرد و چگونه همه آن اوضاع و شرایط را که به کمال پیچیدگی رسیده بود درمان فرمود؟
در حالی که فرمانروایان روزگار، شدیدا مراقب او بودند و با دقت بسیار او را تعقیب می کردند.
اختیار و برنامه ریزی
زان پس که امام (ع) واقعیت امت را از لحاظ فکری و عملی فهمید و شرایط سیاسی و محیط را دانست و واقعیت سیاسی را که امت در آن می زیست و قدرت و امکانات او را که می توانست با آن روبرو شود و مبارزه سیاسی را آغاز کند، شناخت، قیام به شمشیر و پیروزی مسلحانه و فوری را برای بر پا داشتن حکومت اسلامی کافی ندید. چه، بر پای داشتن حکومت و نفوذ آن در امت، به مجرد آماده کردن قوا برای حمله نظامی وابسته نبود. بلکه پیش از آن بایستی سپاهی عقیدتی تهیه می شد که به امام و عصمت او ایمان مطلق داشته باشد و هدفهای بزرگ او را ادراک کند و در زمینه حکومت، از برنامه او پشتیبانی کرده و دستاوردهایی را که برای امت حاصل می گردید پاسبانی نماید (1).
گفتگوی امام صادق (ع) با یکی از اصحاب خود مضمون گفته ما را آشکار می سازد.
از سدیر صیرفی روایت است که گفت: «بر امام (ع) وارد شدم و گفتم خدای را چه نشسته ای.
گفت: ای سدیر چه اتفاق افتاده است؟
گفتم: از فراوانی دوستان و شیعیان و یارانت سخن می گویم.
گفت: فکر می کنی چند تن باشند؟
گفتم: یکصد هزار.
گفت: یکصد هزار؟
گفتم: آری و شاید دویست هزار.
گفت: دویست هزار؟
گفتم: آری و شاید نیمی از جهان.
صیرفی
سخن را چنین ادامه داد که: آنگاه خاموش گردید. و چون همراه با صیرفی به سوی «ینبع رفتند و امام (ع) به گله بزها نگریست او را گفت: ای سریر، اگر شیعیان ما به تعداد این بزها رسیده بودند بر جای نمی نشستم (2)».
از این احادیث چنین نتیجه می گیریم که امام (ع) به این امر ایمان داشت که تنها در دست گرفتن حکومت کافی نیست و مادام که حکومت از طرف پایگاههای آگاه مردمی، پشتیبانی نشود، برنامه دگرگونسازی و اصلاح اسلامی محقق نمی گردد. نیز باید پایگاههای مزبور، هدفهای آن حکومت را بدانند و به نظریه های آن ایمان داشته باشند و در راه پشتیبانی آن گام بردارند و موضعهای آن حکومت را برای توده های مردم تفسیر کنند و در مقابل گردبادهای حوادث پایداری و ایستادگی به خرج دهند. در برابر این واقعیت، ناچار باید برنامه ای سریع تنظیم کرد که دو هدف را تعقیب کند.
اول - عمل به منظور بنیاد کردن این پایگاههای مردمی و تسلط بر آن و تنظیم روشهای عملی آن وقتی که با انحراف روبرو گردند و «توده رابطی که دارای روشهای مخصوص در نظام کار باشد» برای آن ایجاد کنند. بنابر این، بنای پایگاه مردمی متین و استوار که دارای روشهای منظمی باشد، پایگاهی است که برای امام و برای نهضت این جهانی به منظور در دست گرفتن حکومت، صالح باشد.
دوم - عمل به این منظور که وجدان امت اسلامی و اراده او را به جنبش درآورد و ضمیر اسلامی و اراده اسلامی را به درجه ای حفظ کند که امت رادر برابر تنازل مطلق از شخصیت و کرامت او در مقابل زمامداران منحرف محفوظ
نگاه دارد. این مطلب را به تفصیل بیان خواهیم کرد.
«امام (ع) از عهده دار شدن قیام مسلحانه بصورت مستقیم بر ضد فرمانروایان منحرف دوری جست. این عمل تعبیری از اختلاف در شکل عمل سیاسی بود که مرز آن را شرایط اجتماعی تعیین می کرد و نیز عبارت بود از ادراک عمیق از طبیعت دگرگون سازی و چگونگی محقق گردانیدن آن». (3)
از گفتگوی امام صادق در می یابیم که اگر امام می توانست به یاری دهندگان و به قدرتی تکیه کند که پس از عمل مسلحانه هدفهای اسلام را تحقق بخشد، پیوسته آمادگی داشت که به قیام مسلحانه دست زند. اما اوضاع و احوال و شرایط زمان مجال نمی داد که امام (ع) حتی اندیشه این موضوع را در سر بپروراند که با سیاست حاکم روز وارد کشمکش گردد زیرا این کار، امری بود که اگر هم قطعا با شکست روبرو نمی شد، باز هم نتایج آن تضمین شده نبود.
به عبارت دیگر، با آن شرایط موجود اگر هم شکست نمی خورد، نتیجه مثبت قیام، مسلم نبود.
ازین رو امام (ع) از پذیرفتن آن خودداری کرد و در این صدد بر نیامد که با قوه نظامی، واژگون ساختن حکومت را هدف خود قرار دهد، لذا با پیشنهادحمله نظامی که هدف آن واژگون ساختن حکومت بود مخالفت ورزید و ما از این موضوع به تفصیل سخن خواهیم گفت.
بهر حال بنا به آنچه که گفتیم، رای امام (ع) این بود که از نظر شخصی ودر صورت کلی از عهده دار شدن مبارزه جوئی سیاسی منصرف گردد تا در داخل امت دست به سازماندهی زند و پایگاههای مردمی آگاه را در آنجا بنیاد گذارد تا برای انتشار افکار خود و
پراکندن مقدمات افکار خویش، ابزار تنظیمی داشته باشد و بتواند نیروی فکری مردم را آماده سازد و پیشتازان با ایمان فراهم آورد تا برای اقامه حکم الهی در روی زمین، یا دست کم به منظور ابقای اساسهای نظری که نمودارهای آن نزد امت محفوظ بود با قناعت و ایمان حرکت کند و راه را ادامه دهد. یا به عبارت دیگر، برای اینکه پایگاههای مردمی خود را بسازد و به سازماندهی آگاهانه عمل کند تا آن پایگاهها برای نشر افکار او و آماده کردن قدرت فکری، با خشنودی و رضا، حکومت الهی را در روی زمین تشکیل دهد و راه امام را بپوید تا حکومت «الله بر قرار شود یا دست کم عقاید نظری و نمودارهای آن نزد امت محفوظ بماند. برای امام اهمیتی نداشت که موفق نشود که در این زمینه نتیجه کوشش خود را مشاهده کند.
همانا نیاکان او در عمل، به امت مژده داده بودند که روزی از روزها دولت آنان ظاهر خواهد شد. اما در صورتی که اصول نظریه اسلام نزد امت محفوظ مانده باشد. جامعه امام (ع) در برنامه ریزی اصلاحی خود برای بنا سازی جامعه اسلامی با دو دشواری اساسی روبرو گردید و بر او بود تا آن دو را دو موضع مهم به حساب آورد:
1 - واقعیت فاسد و وضع اجتماعی و اخلاقی بی بند و بار که واقعیت اسلام و تشریعات آن را به عقب ماندگی گرفتار کرده بود که خطرناک می نمود.
چنانکه مثلا همه مقدمات ویرانی در شکل جنبشهای فکری از قبیل جنبش زندیقان با فعالیت و سرعت به حرکت در آمده بود.
«بنی عباس زندیقان را پیرامون خود گرد آورده
بودند و آنان را نپراکندند مگر بعدها …» (4) «بسیاری از دعوتهای کفر آمیز به نام مانوی و مزدکی و خرمی و زردشتی به سرعت صورت می گرفت (5).
2 - مراقبت شدیدی که در پیرامون امام (ع) در جریان بود و فشار و شکنجه و تعقیب نسبت به اصحاب و بستگان و طرفداران و پیروان جنبش او (ع).
ابوالفرج اصفهانی (6) کتابی ویژه تدوین کرد که همه ماجراها را که از رنج و عقوبت توصیف ناپذیر بر آنان رفته بود در آن کتاب بیان کرده و کوشش آنان را به منظور تار و مار کردن یاران امام (ع) و متوقف ساختن فعالیت حرکت امام (ع) شرح داده است.
ثمره این کوشش که از طرف آنان اعمال گردید. پدید آمدن اندیشه های مختلف و گفتگوهای گوناگون بین شیعیان بود و برای امام صادق (ع) هیچ مجالی به دست نیامد تا صفوف شیعه و عقاید گوناگون مذهبی را که در بین آنان حاصل آمده بود متحد کند زیرا تماس با آنان دشوار بود و حکومت درباره شیعیان بسی سختگیری می کرد و در خشونت افراط نشان می داد و به آنان عذابهای شدید می رسانید. (7)
عناصر رستگاری جنبش
پیش از آنکه در روشهای عملی امام (ع) سخن بگوئیم می خواهیم علل پیروزی و نجات جنبش او را بشناسیم و شرایطی را که در عصر او پا گرفته بود بدانیم. جنبش امام (ع) در برنامه ریزی و هدف نهائی بر دو حقیقت که اینک شرح می دهیم استوار بود:
نخست: بنیاد افکندن پایگاههای مردمی و تمرکز دادن بنای داخلی آن و نظارت در حدود رابطه مخصوص ایشان و پیروان او چندان که بتواند آنرا پایگاه مرکزی قرار دهد و
از خلال آن، پایگاه مزبور را تا داخل صفوف امت ادامه بخشد و آن را در پیرامون آن و در آن زمینه انتشار دهد و به عنوان تحقق بخشیدن به بزرگترین هدف که امام (ع) به ظاهر آن عمل می کرد، در مجرای افکار تاثیر بگذارد (8).
دوم: به دست آوردن اطمینان و اعتماد امت به جنبش او (ع) «پس دعوت - هر دعوتی که باشد - تا وقتی طرفدار نیازها و خواستهای توده مردم نباشد و آرزوهای آنان را بیان نکند لا محاله گذرگاه آن شکست است».
اگر دعوت، تعبیری از آرزوها و امیدهای ملت نباشد بی تردید به شکست منتهی می گردد.
از طرف دیگر، در پی دعوتی رفتن، هر چند هدف بزرگ و و الائی باشد، راهی به توفیق ندارد مگر اینکه از سوی مردم پشتیبانی شود و معلوم آید که مردم در پی آنند و پیروزش می گردانند.
از این رو است که می بینیم دعوت عباسیان موفق گردید زیرا از شعار «الرضا من اهل البیت استفاده ماکیاولی کردند. (9)
پس، بنیاد کردن پایه های مردمی و به دست آوردن اطمینان امت دو شرط اساسی بود برای افزودن به حمایت از فعالیت امام (ع) و دور نگاهداشتن جنبش او از کوششها و احتمالاتی که در برگیرنده امور غیر اصیل بود و به نفع حکومت تمام می شد. خلاصه، حمایت امت، مجالی برای نفوذ عباسیان و غیر عباسیان باقی نمیگذاشت.
بر اساس این دو حقیقت، امام (ع) به دو شکل فعالیت مبادرت فرمود:
اول: فعالیتهای جنبشی. و منظور ما از آن، رابطه های هماهنگ با قوای امت - قوای خارجی - است و این معنی در دو زمینه قابل عمل بود:
الف: توجیه کردن عواطف امت با
برنامه اهل بیت.
ب: کوشیدن به این منظور که به ملت، قدرت معنوی داده شود تا از نظر آگاهی به سطحی برسد که هدف اسلام ایجاب می کند.
دوم: کارهای زیر بنائی که شامل پایگاههای مردمی و گوناگون و آگاه بود که مسئولیتهای آن پایگاهها را بر عهده گیرد و با امام در زمینه های نظارت و عمل منظم و اجراء رابطه داشته باشد. «بر این پایه، برخی از نصوص مروی از امام (ع) در باب تعلیم و آموزش روشهای خود برای مردمی که امام بر آنها نظارت داشت عملی می گردد. روشهای مزبور نسبت به وضع شیعیان و مشکلاتی که با آن روبرو بودند و اوضاع اجتماعی شان را محدود می کرد، گوناگون بود».
ازین روی نمی توان کارهای امام را از امور جنبشی و زیر بنائی یا سازماندهی او در داخل پایگاههای مردمی یا گروههائی که با او ارتباط داشتند جدا کرد.
*****پی نوشتها
1 - دائره المعارف - دوران پیشوایان - از صدر.
2 - کافی کلینی. ج 2 ص 242.
3 - بحث در ولایت از صدر.
4 - دولت عربی از ولهاوزن، ص 489.
5 - ریشه های تاریخی شعوبیه، ص 41.
6 - مقاتل الطالبیین از اصفهانی.
7 - عقاید زیدیه نقل از زندگی امام موسی الکاظم از قریشی.
8 - مجله نجف، نقش امام صادق (ع) از عدنان البکاء.
9 - جنبشهای سری، ص 61.
امام صادق در برنامه اصلاحی
امام (ع) عمل دگرگونسازی و اصلاحی خود را به دو شکل از شکلهای عمل به طور مستقیم انجام می داد:
1 - فعالیت و کوشش که شامل روابط هماهنگی و امکانهای امت بود.
فعالیت وی (ع) آشکارا بود، چه انتقال قدرت که پس از زوال حکومت بنی امیه مستقیما روی داده بود، امام را از خشم و
حمله فرمانروایان و مراقبت شدید آنان در امنگاه نگاه داشت، نیز روی آوردن مسلمانان به فقیهان و دانشمندان برای شناختن قانون اسلامی در حل مشکلات فردی و اجتماعی آنان، امام را از فشارهای دولت مصون می داشت.
این عوامل و جز آن، به امام (ع) یاری می کرد تا کار خود را با روش علنی و ظاهری ادامه دهد بی آنکه فعالیت آشکار خود را با عمل سیاسی بی پرده همراه کند. بلکه، امام (ع) فعالیت و کوشش خود را با مساعی عملی سخت کوشانه آغاز و حوزه فکری و ثمر بخش خویش را که بزرگان فقها و متفکران عظیم از آن بیرون آمدند، در صفوف امت، افتتاح کرد، و پس از او، از شاگردان مکتب ایشان، ثروتی فرهنگی برای امت بر جای ماند.
بعضی از شاگردان نامی آن بزرگوار عبارت بودند از: «هشام بن حکم و «مؤمن الطاق و «محمد بن مسلم و «زراره بن اعین و غیر آنان که جانشین وی گردیدند.
«حرکت علمی او آن سان گسترش یافت که سراسر مناطق اسلامی رادر برگرفت (1) و «مردم از علم او چیزها می گفتند و شهرت او در همه شهرها پیچیده بود» (2).
جاحظ در مورد امام گوید: «امام صادق (ع) چشمه های دانش و حکمت را در روی زمین شکافت و برای مردم درهایی از دانش گشود که پیش از او معهود نبود و جهان از دانش وی سرشار گردید». (3)
هدف امام در پشت روش علنی او و ظهور فعالیت علمی و فکری او، چاره جهل امت از جهت عقیده به مکتب و نظام آن بود، و ایستادگی در برابر امواج کفرآمیز و شبهه های گمراه کننده آن و حل مشکلهائی که از
تاثیر انحراف ناشی شده بود. فعالیتهای امام در زمینه علمی بود و با دو روش تحقق یافت.
روش ویرانگری
این روش در ایستادگی قاطعانه ای بود در برابر شبهه های غرض آلود در عقاید و نظریات دینی که از لحاظ اغراض سیاسی به منظور از بین بردن روح حقیقی اسلام و کشتن آن در توده های مردم، عمل می شد. روش ایشان در این ویرانگری پی آمد اعمال زیر بود:
مقابله با امواج ناشناخته و فاسد که اوضاع سیاسی فاسد عهد امویان و عباسیان آن را به وجود آورده بود و از طرفی معلول کشمکشهای مذهبی و قبیله ای و قومی در دو دوره فوق الذکر بود و از طرفی دیگر در نتیجه فکر بیگانگان، از راه ترجمه کتابهای یونانی و فارسی و هندی از جهت پدید آمدن گروههای خطرناک منجمله گروههای «غلات و «زندیقان و «جاعلان حدیث و «اهل رای و متصوفه ، زمینه های مساعد برای رشد انحراف حاصل کرد.
امام صادق (ع) در برابر آنها ایستادگی فرمود و در سطح علمی، با همه مشاجره و مباحثه کرد و خط افکارشان را برای ملت اسلام افشا نمود (4).
روش بنیادی
این روش با کوشش علمی و فکری خستگی ناپذیر در زمینه های فکری اسلامی و تعمیق مبادی و احکام آن شکل گرفت. اقدام مستقیم امام (ع) از این جنبه به شکل زیر خلاصه می گردد.
- مفاهیم عقیدتی و احکام شریعت را منتشر ساخت و آگاهی علمی را پراکند و توده های عظیم دانشمندان را به منظور بر پای داشتن آموزش مسلمانان مجهز کرد.
امام در عصر خود بزرگترین آموزشگاه اسلامی را گشود و یثرب را که سرای هجرت بود و مهبط وحی، مرکز آموزشگاه خود قرار داد و مسجدپیامبر
(ص) را محل تدریس خویش کرد، به طوری که همه فنون در آن تدریس می شد. (5)
از جمله شاگردان آن امام بزرگوار (ع)، پیشوایان مذاهب معروف اسلام مانند «مالک بن انس و «سفیان ثوری و «ابن عینیه و «ابو حنیفه و از قبیل «محمد بن حسن شیبانی و «یحیی بن سعید» و غیر از آنان از دانشمندان و محدثان و فقیهان مانند «ایوب سجستانی و «شعبه بن حجاج و «عبد الملک بن جریح و دیگران بودند (6).
مجموع شاگردان امام (ع) بالغ بر چهار هزار تن بود (7).
- او باب علم را در فلسفه و علم کلام و ریاضیات و شیمی گشود. «مفضل بن عمرو» و «مؤمن الطاق و «هشام بن حکم و «هشام بن سالم در فلسفه و علم کلام تخصص داشتند و «جابر بن حیان در ریاضیات و شیمی، و «زراره
و «محمد بن مسلم و «جمیل بن دراج و «حمران بن اعین و «ابی بصیر» و «عبد الله بن سنان در فقه و اصول و تفسیر متخصص بودند (8).
- برای اصول و فقه قواعدی وضع فرمود تا شاگردان خود را با ملکه اجتهاد و استنباط آشنا و تربیت کند و از جمله قواعد اصولی که حضرتش بنا نهاد قاعده «برائت و «تمییز» و «استصحاب است و از قواعد فقهی، قاعده «فراغ و «تجاوز» و «ید» و «ضمان (9)
هدف امام از این کار سه امر مهم بود:
الف - یکی این بود که برای تشریع اسلامی قاعده ای استوار بنا کند و برای عقیده اسلامی تمرکزی نیرومند ایجاد نماید و استمرار و بقای اسلام رادر میان امواج گوناگون تضمین فرماید.
ب - مفاهیم خطا و احادیث جعلی را اصلاح
کند.
ج - برای مرجعیت خود از جنبه علمی و فقهی تمرکز و توضیح دهد و امامت خود را از این جنبه فریضه سازد. آن سان که بزرگان علمای سایر مذاهب اسلامی جز اعتراف به برتری و مرجعیت او (ع) کاری نتوانند کرد و مانند اعتراف ابو حنیفه بر این امر که گفت: «فقیه تر از جعفر بن محمد ندیده ام و این وقتی بود که منصور خلیفه به من گفت: ای ابو حنیفه، مردم، شیفته جعفر بن محمد شده اند، مسائل دشوار تهیه کن تا از او بپرسی. من چهل مساله برای پرسش از او آماده کردم و ابو جعفر منصور فرستاده ای به سوی من فرستاد تا بر او وارد شدم و جعفر بن محمد بر طرف راست او نشسته بود. وقتی به او (ع) چشم انداختم از هیبت وی احساسی به من دست داد که از ابو جعفر منصور چنان احساسی به من دست نمی داد. سلام گفتم و اشارت کرد که بنشینم. سپس بمن گفت ای ابو حنیفه مسائل خود را در محضر ابو عبد الله مطرح کن. سپس مسائل خود رادر او مطرح کردم. ایشان پاسخ مرا می گفت و بدنبال آن می فرمود: شما چنین می گوئید و اهل مدینه چنان می گویند و ما چنین گوئیم. بسا که آنان از ما پیروی کنند و بسا که از آن دسته پیروی کنند و بسا که با ما مخالفت ورزند.
بالاخره چهل مساله را گفتم و او یک مساله را بی جواب نگذاشت. ابو حنیفه ادامه داد: آگاه ترین مردم کسی است که به اختلاف مردم دانشمندترین مردم باشد.» (10)
واضح است که اگر فعالیتهای علمی امام (ع) در سطح معارف و در
حدی که از آن سخن گفتیم نبود، به امامت او اعتراف نمی کردند (11).
امام صادق (ع) با هر دو روش خود یعنی بنیاد گذاردن و ویرانگری، برای تثبیت دعوت اسلامی محیطی مناسب به وجود آورد و امکان نبرد به آن داد تا به سایر مراحل عمل منتقل گردد، و بسا که در روش و شکل آنها اختلاف وجود داشت.
اما کارهای بنیادی او (ع) مشتمل بر فعالیتهای ایشان برای دگرگون سازی محیط تحت نظارت، و رعایت او نسبت به توده ای که به او ارتباط داشت، و نظم دادن به آن فعالیتها بود. شکل کار صورت سری داشت که در اصطلاح فقهی به آن «تقیه گویند.
امام (ع) می خواست، پس از آنکه وضع اجتماعی آن سان که او احساس می فرمود، اجازه ایستادگی و نرمش و تقیه دهد، با عمل سری یا تقیه در مقابل مقاومت دشمنان - تا وقتی که آنچه موجب قوام مرحله دعوت بود کمال یابد، - دعوت خود را تضمین و پشتیبانی کند. یعنی عمل را با پنهانکاری ادامه دهد و همانا که اعمال و فعالیتهای بنیانی او (ع) در درجه نخستین، مسائل حوزه شیعه با ملاحظه ارتباطی که با امام داشتند بود.
از موجودیت شیعه پشتیبانی می شد و به آگاهی شان افزوده می گشت و با هر اسلوبی که مایه پایداری آنان و وصول شان به مدارج عالی تا سطح نیاز اسلامی بود به آنان مساعدت می گردید (12).
فعالیتهای بنیادی امام (ع) به شرح روشهای زیر نمودار می گردید:
- نظارت بیواسطه بر شیعیانش، یعنی جماعتی از دوستان و طرفداران امام و برنامه ریزی اصلاحی او برای روش های شیعیان و رشد دادن آگاهی شان، و حمایت از موجودیتشان، و ترقی دادن آنان
تا سطح نیاز اسلامی و تا تشکیل سپاه عقیدتی، و پیشتازی های آگاهانه، و نظارت بر انتظام روشها تا آنکه اختلافات شخصی بین افراد توده شیعه حل شود و مال اندوزی از بین برود چنانکه «معلی بن خنیس در این مورد گفته است:
«امام (ع) احکام خدای تعالی را در میان توده مخصوص از شیعیانش بر پای داشت. پس، مالیات را از طرفداران خود می ستاند و حسب شان کار خود به مصرف می رسانید. منصور، بارها او را به این تهمت جلب کرد (13)»
امام به پیروان فرمان داد که به حاکم منحرف پناه نبرند و از داد و ستد و همکاری با او خود داری کنند.
امام (ع) در این زمینه می فرماید:
«هر مؤمنی که به قاضی یا سلطان ستمگر شکایت برد و به غیر از حکم خدا درباره او دادرسی شود، در این گناه با او شریک است». و باز امام (ع)
می فرماید:
«هر کس بین او و برادرش در چیزی اختلاف باشد و کسی که یکی از برادران خود را دعوت کند تا در میان آنان حکومت نماید، و آن کس از رسیدگی به مرافعه آنان خود داری ورزد، به منزله کسانی اند که خدای تعالی درباره آنان فرماید:
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ (14).
(آیا به کسانی نمی نگری که می پندارند به آنچه بر تو فرو آورده ایم و به آنچه پیش از تو نازل کرده ایم ایمان دارند. نمیخواهند به نزد طاغوت به محاکمه روند همانا که به آنان فرمان داده شده است که از این کار سرباز زنند).
امام به پیروان
فرمان داده بود که با حکومت منحرف پیوند ببرند و در این باب چنین می فرماید:
«به آنان در ساختن مسجد یاری مکنید» (15).
و از نظر فرمانهای منفی و سلبی، قواعد آن را توضیح داده است:
«از حکم دادن بپرهیزید. چه، حکم دادن از وظایف امام است که به قضا عالم باشد و در میان مسلمانان به عدالت حکم کند مانند نبی و وصی.
از این رو است که امام (ع) در حکومت کردن به حق خویش تاکید می فرماید و وجهه نظر خود را درباره اوضاع تثبیت می نماید و موفق می گردد که اصحاب خویش را از آمیختن با وضع موجود یا تحت تاثیر آن قرار گرفتن حفظ کندو با این کار که تعبیه کرده بود، آنان را بر ضد وضع موجود برانگیخت. این روش برای بنیاد گذاردن نسبت به شیعیان اسلوبی بود و برای ویرانگری نسبت به حکومت موجود، اسلوبی دیگر. نظارت امام (ع) در اداره کردن اوضاع و پایگاهها به این منجر گردید که قضائی بگمارد و به شیعیان فرمان دهد که در اختلافهای خود به آن قضات مراجعه کنند و به فرمان آنان گردن نهند.
امام (ع) فرمود:
«بنگرید تا در میان شما کیست که از دستورهای ما چیزی می داند، او رادر میان خود به سمت قاضی بنشانید که من او را بدین سمت بر می گزینم و شما حکم خود را به نزد او برید (16)».
امام (ع) به اصحاب و پایگاههای خود سفارش می کرد که در هر کار، مخفیانه عمل کنند، (تقیه) و در هر عملی که انجام می دهند توجه کامل داشته باشند که مخالفان و دشمنانشان متوجه آن نشوند و می گفت:
«مبلغان خاموش ما باشید». و به عبد الله
بن جندب سفارش فرمود:
«خدا، قومی را که چراغند و سرچشمه روشنائی، رحمت فرماید. برای ما با اعمال خود دعوت کنندگان باشید و کمال سعی و کوشش را به جای آورید، نه مانند کسانی که اسرار ما را فاش می سازند».
و به معلی بن خنیس وصیت فرمود: «ای معلی امر ما را پنهان دار و هرگز آشکار مکن (17)».
در تحف العقول چنان آمده است که امام (ع) به محمد بن نعمان احول سفارش کرد که کار به پنهانی کند و به تقیه ملتزم باشد. اگر اخلال بعضی از صحابه او در افشای اسرار نبود و مطالبی را که نمی خواستند فاش گردد پنهان نگاه می داشتند، چیزی نمانده بود که کوششهای امام (ع) به نتیجه رسد.
از سخنان امام (ع) است که فرمود: «هر کس سر ما را بپراکند مانند کسی است که به روی ما شمشیر کشد. خدای رحمت کند بنده ای را که مکنون علم ما را می داند و آن را در زیر پای خود به خاک می سپارد.. ای نعمان من با فردی از شما چیزی می گویم، اگر از قول من نقل کند، با این کار برای خودلعنت مرا خریده است و من نیز از او بری هستم. پدرم فرمود چه چیز تحملش سخت تر از تقیه است. تقیه سپر مؤمن است. و اگر تقیه نباشد، خدای پرستیده نشود.
ای پسر نعمان کسی که اسرار ما را بر ملا می سازد مانند کسی است که باشمشیر خود ما را بقتل برساند بلکه گناه او بزرگتر است.
ای پسر نعمان … مشتابید، به خدا سوگند که این کار سه بار پیش آمد، آن را منتشر ساختند و خدا آن را به تاخیر انداخت. به
خدا سوگند که هیچ سری ندارید مگر که دشمنانتان از شما به آن داناترند».
ای پسر نعمان، بنده، مؤمن محسوب نمی گردد مگر که سه سنت را رعایت کند: سنت خدا و سنت رسول الله و سنت امام را. اما سنت خدای عز و جل این است که اسرار ما را بپوشاند (18)».
این عمل نسبت به همه اهل بیت (ع) استمرار یافت و دولت وقت اساسا به وجود آن آگاهی داشت اما حدود آن و چگونگی خطر آن را نمیدانست.
از اینجا بود که امام (ع) و پیش از او پدران بزرگوارش در معرض پی جوئی و مراقبت و شکنجه بودند و اگر امام (ع) با خرد و حکمت و حسن رفتار خود از دست منصور رها نشده بود، بارها پیش آمده بود که نزدیک بود منصور خلیفه، امام (ع) را با سخت ترین طریقی صدمه رساند (19).
امام، جنبشهای رهائی بخش انقلابی را تایید می فرمود تا خیر و وجدان امت اسلام و اراده آنان را برانگیزد و آن را به درجه ای حفظ کند که حیات و صلابت امت را در مقابل سیر نزولی شخصیت و کرامت انسانی حاکمان منحرف، مصون بدارد.
این کار را انقلابیان علوی بر عهده داشتند و با فداکاریهای بی حاصل و یاس آور خود کوشیدند تا ضمیر و وجدان اسلامی را محفوظ بدارند و از کسانی که به آنان یعنی به پیشوایان (ع) وفادار بودند، پشتیبانی کنند.
در روایتی آمده است که در محضر امام صادق (ع) از شخصی از آل محمد (ص) گفتگو می کردند که قیام خواهد کرد. ایشان فرمود: «پیوسته من و شیعیان من به کسی از آل محمد که خروج کند دل بسته ایم. دوست می دارم
که کسی از آل محمد (ص) خروج کند و نفقه عیال او بر عهده من باشد» (20).
امام علی بن موسی الرضا (ع) به نزد مامون از زید بن علی شهید صحبت می کرد که: «او از علمای آل محمد (ص) بود و در راه و انعکاس خشم الهی بود و با دشمنان خداوند مجاهدت کرد تا در آن طریق به شهادت رسید. امام ادامه داد که: ابو موسی بن جعفر نقل کرد که از پدرش جعفر بن محمد شنیده بود که گفت: خداوند عمویم زید را رحمت کند او مردم را به سوی «الرضا از آل محمد» دعوت می کرد و اگر پیروز می گردید در پیشگاه خدا عهد خود را وفا می نمود که گفت: شما را به «الرضا از آل محمد» دعوت می کنم (21)
امام صادق (ع) مردم را بر آن می داشت تا در شورشی که زید بر ضد دولت امویان کرده بود پشتیبان زید باشند. هنگامی که خبر قتل زید به او رسید بسیار ناراحت شد و اندوهی عمیق بر او دست داد و از مال خود به عیال هر کس از یاران زید که با او در آن واقعه آسیب دیده بودند هزار دینار داد (22).
هنگامی که جنبش بنی الحسن (ع) شکست خورد، امام را اندوه فرا گرفت و سخت بگریست و مردم را مسئول کوتاهی در برابر آن جنبش دانست.
ابن عمر کند گوید: «بر ابو عبد الله (ع) وارد شدم، به من فرمود:
آیا از حادثه آل حسن آگاهی؟ خبر آن به ما رسیده است و دوست نمی دارم آن را دوباره باز گویم. آنگاه گفتم: امیدواریم که خدای بزرگ آنان را در عافیت نگاه دارد. آنگاه
آن بزرگوار فرمود: اما عافیت کجاست؟ سپس گریست چندان که به گریه صدا بلند کرد و ما نیز گریستیم (23).
«اینک این ستایش امام از کسانی که به کار آن جنبشها برخاسته بودند و آن اندوه و آن گریه و زاری بر آنان، ممکن نبود با نظر امام (ع) و اصحاب ایشان وفق دهد مگر آنکه جنبش زید به طریقی به آنها مربوط می شد، و زید فقط به منظور کسب قدرت و انتزاع خلافت از حکام وقت، به نفع خاندان پیامبر کار می کرد. اگر زید دعوت را برای شخص خود به عمل می آورد، خود رادر عرض امامت قرار داده بود. در چنین صورتی نه ستودن او جایز بود نه گریه بر او.
به این ترتیب حساب آنان با حساب دیگران از بنی امیه یا بنی عباس از غاصبان خلافت تفاوتی نمی داشت.
امام و رد پیشنهادهای نظامی
در فصل سابق از حقیقتی مهم سخن گفتیم و آن این بود که تحقق یافتن پیروزی قاطع امام (ع)، مرهون نجات یافتن عمل دگرگونسازی او در زمینه بنا کردن توده هایی بود که به رهبری معصومانه و پر ایمان وی ارتباط داشت و همچنین به نظریه وی در حکومت مرتبط می گردید. در همان هنگام این حقیقت که می گوید: اندیشه استیلای مسلحانه سیاسی قضیه ای بود که اگر هم شکست آن محرز نبود، با این همه نتایج آن تضمین شده نبود، بعید می دانستیم.
از این رو امام حاضر نشد حتی یک لحظه در چنان کشمکشی داخل شود.
در پرتو این حقیقت می توان به تفسیر باز گفت که چرا امام (ع) از چنین پیشنهاد نظامی خود داری کرد و به علت عواملی که در جنبش او وجود داشت حاضر نشد
سازش سیاسی کند، نیز حاضر نشد از دیگران استفاده ماکیاولی نماید و الا دست کم برنامه ای که امام برای مرحله عمل تنظیم کرده بود که با وضع اجتماعی و زیستی امت هماهنگ شود و با واقعیت عمل دگرگون سازی و سرنوشت سازی ارتباط داشته باشد، تحریف و دستکاری می شد.
پس برنامه های امامان علیهم السلام در عهده دار شدن دگرگونسازی اجتماعی هیچگاه برنامه ماجراجویانه نبوده است که به میل خاطر و از روی بلند پروازی تنظیم شده باشد. بلکه همه برنامه های دگرگونسازی آنان بر پایه های علمی و موضوعی واضح بنا شده بود.
اموری که برای امام (ع) امکان داشت و اوضاع فکری و سیاسی عموم که او را وا داشت تا همه پیشنهادهای نظامی و مسلحانه و سازشهای سیاسی را رد کند، به کار امام از درون ضربه می زد و حرکت او را هر وقت اراده می کردند در نطفه خفه می نمودند به خصوص که آغاز کارش بود.
عباسیان وقتی موفق شدند تا نظام حکومت اموی را زیر و رو کنند که شعار «رضا از آل محمد» را ندا در دادند و از آن استفاده ماکیاولی کردند تا عواطف علویان و پایگاههای مردمی آن را جذب کنند، و آن به این اعتبار بود که از طرفی اهل بیت نمودار قویترین حزب بودند که با سیاست امویان معارضه داشت و از طرف دیگر مساله عدالت اجتماعی را بر عهده گرفته بودند (24)
«و هیچگاه به امویان که حکومت را غصب کرده بودند تسلیم نشدند و اظهار اخلاص و مهرشان به «آل محمد» (ص) و پیوندشان با آنان فقط تبلیغات بود تا عاطفه مردم را بخود جلب کنند» (25). «چنانکه مبلغان عباسیان که میکوشیدند همه
شیعیان علوی را به صفوف خود جلب کنند، قصد اصلی خود را آشکار کردند و آن واژگون ساختن حکومت اموی بود. اما کوشش خود را برای به دست آوردن خلافت پنهان داشتند و از هر گونه تظاهری که حکایت کند برای گرفتن مقام علویان قیام کرده اند، خودداری ورزیدند بلکه چنین می گفتند که به خونخواهی شهیدان علوی قیام کرده اند.
«در آغاز شایسته چنان است که به این نکته اشارت کنیم که خاندان عباسیان اصول تبلیغ دعوت را پایه گذاری نکردند و بذر آن را نکاشتند بلکه فقط شرایط بود که آن خاندان را به سوی رهبری یک نظام سری و استوار سوق داد و همه دستگاهها و مبلغان آنها آماده این کار بودند. پس میوه هائی را چیدند که عموزادگان علوی شان کاشته بودند و بر امواج عظیم انقلاب سوار شدند و از کسانی که سختترین محنت را تحمل کردند تا آن نظام سری استوار را به وجود آوردند، روی گرداندند (26).
عباسیان حقیقت عواطف علویان را ادراک کرده بودند و شعاری دلخواه و پاکیزه را در نظر گرفتند و طرح کردند و برای «رضا از آل محمد» تبلیغ نمودند.
این شعار شعاری مبهم بود که حق امامت را ثابت می کرد و از اختلاف حفظشان می نمود و از اختلاف و تفرقه و گرفتاری رهایی شان می داد. اگر دعوت و تبلیغ را به خاندان خود منحصر می کردند و هر چه در دل داشتند آشکارا می گفتند، البته در این صورت خاندان علوی و مبلغان مخلص آنان علیه آنها می شوریدند.
بعلاوه توده های مردم که شیفته فضایل اولاد علی و فاطمه (ع) بودند نیز بر ضد آنان قیام می کردند.
ابو مسلم خراسانی به امام صادق (ع) نامه ای
نوشت و در نامه این مطلب را قید کرد که: «من مردم را از دوستی بنی امیه به دوستی اهل بیت دعوت کردم و تبلیغ نمودم که بنی امیه را ترک کنند و به اهل بیت بپیوندند، پس اگر می پذیری کاری دیگر بر عهده تو نیست …» (27)
اینک بنگر که امام (ع) در پاسخ او چه نوشت و خطاب به خراسانی چه فرمود: «نه تو از مردان منی نه زمان، زمان من است.» (28) با این واکنش امام (ع)، برای ما روشن می شود که انگیزه او در رد کردن پیشنهاد آن بود که به عدم صداقت گوینده علم داشت. از جمله «تو از مردم من نیستی به این مطلب پی می بریم و جمله «نه زمان زمان من است» به معرفت امام (ع) به عدم وجود نیروی کافی برای قبضه کردن حکومت آگاه می شویم.
پس از آن که کوششهای عباسیان در مورد امام (ع) با شکست روبرو گردید، چنین اندیشیدند که با همان مضامین مکتب، گروه دیگر علویان رابرانگیزند و منظورشان این بود که برای به دست آوردن حکومت و نیز به دست آوردن احساس و عواطف توده های مردم از مراکز علوی استفاده کنند. پس به عمر الاشرف بن زین العابدین نامه فرستادند اما او نیز با دعوت آنان مخالفت کرد. سپس برای عبد الله بن حسن نامه نوشتند و او تقاضایشان را پذیرفت.
سپس جعفر صادق (ع) او را از این کار بازداشت و متوجه عاقبت کار کرد اما او نپذیرفت.
یعقوبی در تاریخ خود نوشته است که عبد الله بن حسن گفت: «من شیخی سالخورده ام و فرزندم محمد - ذو النفس الزکیه - به این امر اولی است»
و جماعتی از عباسیان را به نزد او فرستاد و گفت با فرزندم بیعت کنید.» (29).
جهش یاری آورده است که: «امام صادق (ع) به عبد الله بن حسن نصیحت کرد که دعوت بنی عباس را نپذیرد و به او گفت: ای ابو محمد از چه هنگام اهل خراسان شیعیان تو گردیده اند؟ تو ابو مسلم را به خراسان فرستادی؟ و توبه او فرمان دادی که جامه سیاه بپوشد؟ و اینان که وارد عراق شدند، تو سبب آمدنشان شدی؟ یا موجب سرازیر شدنشان به آنجا گردیدی؟ آیا احدی از آنان را می شناسی؟» (30)
امام از مجاری امور آگاه بود و به شرایط و اوضاع احاطه داشت و از آن رو می دانست که خلافت عباسی مسجل است و هنگامی که عبد الله بن حسن نزد او رفت به او گفت: دولت بر این قوم مسجل و مقرر است. این دولت به هیچ یک از آل ابوطالب نخواهد رسید.»
کوشش دوم از طرف ابو سلمه خلال بود و او یکی از نقیبان دولت عباسی و عضو فعال در رهبری انقلابی عباسیان بود. او رسولی نزد امام فرستاد که: «برای دعوت مردم به او و راندن بنی عباس آماده است،» اما پاسخ امام به او چنین بود: «مرا به ابو سلمه چکار، ابو سلمه شیعه دیگری است.» فرستاده ابو سلمه گفت: من به رسالت آمده ام.
پس ابو عبد الله چراغ طلبید، آنگاه نامه ابو سلمه را برداشت و زیر شعله نگاه داشت تا نامه بسوخت و به فرستاده او گفت: «از آنچه دیدی صاحب خود را آگاه کن (31).
از این مطلب می فهمیم، ادعای کسانی که می پندارند عمل امام در رد کردن حکومت با
وجود مناسب بودن اوضاع و شرایط یعنی کنار گذاشتن جنبه سیاسی رهبری با وجود هماهنگی شرایط، از طرف امام، اشتباه بوده است، به خطاست. زیرا این رد کردن حکومت، خود شکلی از اشکال عمل سیاسی بود که شرایط موضوعی را برای او محدود می کرد. خلاصه آنکه نفس عدم قبول حکومت، کاری سیاسی را نشان می دهد.
امام (ع) از در دست گرفتن حکومت خودداری فرمود و این کار را به وقتی موکول کرد که نقش دگرگون سازی امت را ایفا کند و در مجرای افکار امت تاثیر گذارد و در رویدادهای مهم برابر امت نفوذ کند و انحرافهای گوناگونی را که واقعیت سیاسی و اجتماعی به وجود آورده بود تصحیح نماید. آنگاه در داخل امت عهده دار تجدید بنا شود و امت را آماده سازد تا در سطحی درآید که بتواند حکومتی را که خود می خواهد، به وجود آورد.
*****پی نوشتها:
1 - تاریخ عرب از سید امیر علی ص 179.
2 - صواعق المحرقه از ابن هجر ص 120.
3 - رسایل جاحظ از سند وبی ص 106.
4 - مجله نجف، نقش امام صادق.
5 - زندگی امام موسی از قریشی ص 76.
6 - امام صادق و مذاهب چهارگانه - اسد حیدر ج 3 ص 27 - 28 - 46.
7 - مدرک سابق.
8 - امام صادق (ع) از مظفر ج 1 ص 157.
9 - فرائد الاصول از انصاری و قواعد فقه از محمد تقی فقیه.
10 - امام صادق (ع) و مذاهب اربعه. اسد حیدر ج 4 ص 92 - 93.
11 - مجله نجف البکاء ص 24.
12 - دائره المعارف، نقش امامان علیهم السلام - صدر.
13 - مجله نجف، البکاء ص 22.
14 - من
لا یحضره الفقیه ج 3 ص 4.
15 - کسبهای حرام از امام خمینی ج 2 ص 102 از وسائل و نیز کتاب تجارت ص 42.
16 - فقه امام صادق (ع) از محمد جواد مغنیه ص 71.
17 - وسائل الشیعه ج 11 ص 445.
18 - تحف العقول از ابن شعبه ص 221.
19 - مجله نجف - البکاء ص 23.
20 - بحث در ولایت. نقل از سرائر ابن ادریس.
21 - واعیان الشیعه جلد 33 ص 73.
22 - اعیان الشیعه ج 33 ص 113 نقل از ارشاد شیخ مفید.
23 - بحار الانوار ج 47 ص 302.
24 - جنبشهای سری ص 67. «
25 - محاضرات در تاریخ اسلامی ج 3 ص 22.
26 - جنبشهای سری ص 66.
27 - ملل و نحل شهرستانی ج 1 ص 241.
28 - مدرک سابق.
29 - محاضرات در تاریخ اسلامی ص 67.
30 - مدرک سابق.
31 - مروج الذهب مسعودی ج 3 ص 254.
امام هفتم
امام موسی بن جعفر (ع)
امام موسی بن جعفر (ع) همان راه و روشی را ادامه داد که امام صادق (ع) در روبرو شدن با اجتماع، بر محور عمل و برنامه ریزی اتخاذ کرده بود.
محور نخستین: برنامه ریزی فکری و آگاهی دادن عقیدتی و چاره گری در روبرو شدن با عقاید منحرف و انگیزه ها و واپس گرائیهای شعوبی و نژاد پرستی و عقاید مختلف دینی.
از خطرناکترین این تبلیغات زهرآگین، تبلیغ افکار الحادی و کفرآمیز بود که تزریق زهر آن با فعالیت و گسترش در دلهای نوجوانان مسلمان سرازیرشده بود. موضع امام موسی (ع) در برابر این تبلیغات، آن بود که با دلایل استوار در برابر آن بایستد و با پوچی و بی مایگی آن به معارضه برخیزد و دوری آن
را از منطق و واقعیت توضیح دهد و عیوب آن را باز گوید تا آنجا که گروهی انبوه از پیروان آن عقاید به اشتباه خود و فساد خط مشی اتخاذی خویش اعتراف کردند و به این جهت جنبش امام درخشندگی یافت و قدرت علمی آن حرکت منتشر گردید و به گوشها در رسید. چندان که گروهی بزرگ از مسلمانان پیروی آن کردند و آن را پذیرفتند و این امر بر مسئولان حکومت گران آمد و با آنان با شدت و فشار و شکنجه رفتار کردند و در زمینه های عقیدتی آنان را از گفتگو باز داشتند و امام موسی (ع) ناچار شد به هشام (یکی از اصحاب خود)
فرستاده ای گسیل دارد و او را هشدار دهد تا به علت خطرهای موجود از سخن گفتن خود داری کند و هشام تا مرگ مهدی خلیفه از سخن گفتن خود داری کرد (1).
گروهی کثیر از بزرگان دانشمندان و راویان حدیث، از کسانی که در دانشگاه بزرگ امام صادق (ع) تحصیل می کردند، هنگام اقامت او در یثرب، پیرامون امام موسی (ع) گرد آمدند و ایشان با توانائی و نیروی بسیار، بر فقه اسلامی، آراء و عقاید خردمندانه در فقه اسلامی ابراز کردند. مجموعه های بسیار از احکام اسلامی به او (ع) منسوب است که در باب حدیث و فقه تدوین شده است و دانشمندان و راویان حدیث همواره با آن افاضات علمی، همدم بودند و احادیث و گفتگوها و فتواهای او را ثبت می نمودند.
سید بن طاووس چنین روایت کرده است که یاران و نزدیکان امام (ع) در مجلس او حاضر می شدند و لوحه های آبنوس در آستین ها داشتند. هرگاه او (ع) کلمه ای می گفت یا
در موردی فتوی می داد، به ثبت آن مبادرت می کردند (2).
آن دانشمندان همه انواع علوم را با توجه به گوناگونی و پهناوری آن از او نقل کرده اند. کوششهای علمی او همه مراکز اسلامی را فرا گرفته بود و دانشمندان نسلی پس از نسلی، پیشکشها و عطایای علمی او را نقل کرده اند.
محور دوم: نظارت مستقیم بر پایگاههای توده ای و طرفداران و پیروان خود و هماهنگی با آنها در پیش گرفتن مواضع سلبی و منفی در برابر حکومت، به منظور ناتوان کردن حکومت از نظر سیاسی و بریدن از آن و حرام کردن تماس با آن و به محاکمه دادگستری دولتی دعوی نبردن و شکایت نکردن، به منظور آماده کردن وسایل سقوط آن حکومت و نابود کردن آن از نظر سیاسی.
چیزی که امام (ع) را دلیر ساخت تا چنین موضع استواری داشته باشد، آن دگرگونی آشکار و گستردگی و انتشار پایگاههای مردمی ایشان بود.
این مطلب با جنبش امام (ع) و با فعالیتهای منفی او نسبت به حکومت منحرف عباسیان، و فرا خواندن او در حرام دانستن یاری با حکومت در هر زمینه از زمینه ها، هماهنگ شده بود. این موضع امام در گفتگوی وی با یکی از اصحاب، (صفوان) آشکار می گردد:
- ای صفوان همه چیز تو پسندیده است جز یک چیز.
- فدایت شوم، آن چیست؟
- کرایه دادن شترهایت به این ستمکار - یعنی هارون - به خدا سوگند آنها را از جهت تکبر و خودخواهی و یا شکار و سرگرمی کرایه نداده ام، بلکه برای این راه - راه مکه - کرایه داده ام و خود همراهی با شتران را بر عهده نمی گیرم بلکه غلامان خود را با آنان می فرستم.
پس امام
(ع) او را گفت:
- ای صفوان آیا کرایه ات بر عهده آنان است؟
- آری فدایت گردم.
- آیا دوست می داری زنده بمانند تا کرایه تو را بپردازند؟
- آری.
- پس فرمود: هر کس بقای آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر کس از آنان باشد وارد آتش گردد.
امام نارضایی و خشم خود را از حکومت هارون، پیاپی ابراز می فرمود و همکاری با آنان را در هر صورت و شکل که باشد حرام می دانست و اعتماد و تکیه بر آنان را منع می کرد و با این سخن که فرمود:
«به آنان که ستمکارند تکیه مکنید که گرفتار دوزخ می گردید» ، مردم را از تماس با ستمکاران باز می داشت و تمایل به آنان را بر مسلمانان حرام کرد و ترک کردن آنان را ضروری دانست. حتی اگر تماس با آنان به علت بعضی مصلحت های شخصی بود.
یاران خویش را از شرکت کردن در سلک حکومت هارون یا پذیرفتن هر گونه مسئولیت و وظیفه دولتی بر حذر می داشت و به زیاد بن ابی اسلمه فرمود:
«ای زیاد، اگر از پرتگاهی بلند فرو افتم و پاره پاره گردم بیشتر دوست می دارم تا برای آنان کاری انجام دهم و یا بر بساط کسی از آنان پای گذارم (3)».
اما امام (ع)، علی بن یقطین یکی از بزرگ یاران خویش را از این فرمان استثناء کرد و اجازت داد تا منصب وزارت را در روزگار هارون عهده دار گردد و پیش از او، منصب زمامداری را در ایام مهدی بپذیرد، (4) او نزد امام موسی (ع) رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترک کند. اما امام (ع) او
را از این کار باز داشت. و او را گفت «چنین مکن، ما به تو آموخته شده ایم و برادران تو به سبب تو عزت دارند و به تو افتخار می کنند.
شاید به یاری خدا بتوانی شکسته ای را درمان کنی و دست بینوائی را بگیری یا به دست تو مخالفان خدا درهم شکنند. ای علی، کفاره و تاوان شما، خوبی کردن به برادرانتان است. یک مورد را برای من تضمین کن، سه مورد را برایت تضمین می کنم. نزد من ضامن شو که هر یک از دوستان ما را دیدی نیاز او را بر آوری و او را گرامی داری و من ضامن می شوم که هرگز سقف زندانی به تو سایه نیفکند و دم هیچ شمشیر به تو نرسد و هرگز فقر به سرای تو پای نگذارد.
ای علی، هر کس مؤمنی را شاد سازد، اول خدای را و دوم پیامبر را و در مرحله سوم ما را شاد کرده است (5)».
محور سوم: موضع آشکار و صریح در احتجاج با کسی که زمامدار حکومت بود به اینکه خلافت حق اوست نه دیگری و بر همه مسلمانان در احراز این مقام برتری دارد.
مناظره او (ع) با هارون الرشید در مرقد نبی اکرم (ص) و در برابر توده ای عظیم از اشراف و فرماندهان ارتش و کارمندان عالیرتبه دولت اتفاق افتاد.
هارون روی به ضریح مقدس رسول اکرم (ص) چهره سود و چنین سلام گفت:
درود بر تو ای پسر عم. و از نسبت خود با نبی اکرم مفتخر بود. چه او به سبب نزدیکی با رسول اکرم (ص) به مقام خلافت نائل آمده بود. آنگاه امام که حاضر بود، بر نبی اکرم درود
فرستاد و گفت: «سلام بر تو باد ای پدر».
رشید خرد خویش از دست بداد و ناراحتی او را فرا گرفت. زیرا امام (ع) در آن فخر و مجد بر او پیشی گرفته بود.
پس با آهنگی لبریز از کینه و خشم به او گفت: «چرا گفتی که تو از ما به رسول الله (ص) نزدیکتری؟. و امام پاسخی تند به او داد و گفت: اگر رسول اکرم زنده می شد و از تو دخترت را خواستگاری می فرمود، آیا او را اجابت می کردی؟ هارون گفت: سبحان الله و به این کار بر عرب و عجم فخر می کردم.
امام گفت: اما او دختر مرا خواستگاری نمی کرد و من دختر به او نمیدادم زیرا او پدر ما است نه پدر شما. و به این علت ما به او نزدیکتریم (6)».
هارون که این دلیل او را از پای درآورد، به منطق ناتوانان پناه برد و به دستگیری امام (ع) فرمان داد و او را زندانی کرد (7).
موضع امام (ع) در برابر هارون، آشکار و روشن بود. امام (ع) در یکی از کاخهای استوار و زیبای هارون که مانند آن در بغداد و جای دیگر نبود، وارد شد. هارون سرمست از قدرت گفت: این سرا چون است؟
امام بی واهمه و اعتنا از قدرت و جبروت او گفت: این سرای فاسقان است. خدای تعالی فرماید:
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لا یُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً وَ إِنْ یَرَوْا سَبیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً
(کسانی را که در روی زمین، بی شایستگی، بر خلاف حق گردن می فرازند از آیات خود روی گردان می کنم.
هر چند همه آیات را می بینند، به آن ایمان نمی آورند و اگر راه رشد را ببینند آن راه را بر نمی گزینند و اگر راه گمراهی را مشاهده کنند آن را انتخاب می کنند. (هود - 113).
هارون از خشم لرزید و موجی از تشویش او را فرا گرفت. آنگاه به امام گفت: خانه از آن کیست؟
- این سرا شیعه ما را مجال است و دیگران را فتنه.
- چرا صاحبخانه آن را باز پس نمیگیرد؟
- خانه را آباد از او گرفتند و تا آباد نگردد آن را پس نمی گیرد.
شیعیان تو کجایند؟ و در اینجا امام (ع) سخن حق تعالی را قرائت کرد:
لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَهُ.
(کافران از اهل کتاب و مشرکان جدا نبودند تا برای آنان از جانب خدای بینه ای آمد.)
هارون را خشم فرا گرفت و گفت آیا ما کافرانیم؟
- نه، اما چنانکه خدای تعالی فرماید:
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ (… آنان که نعمت خدای را به کفر تبدیل کردند و پیروان خود را در سرای هلاکت جای دادند.) ابراهیم - 27 - 28
و اینچنین امام آشکار کرد که هارون منصب خلافت را غصب کرده و سلطنت و حکومت را، دزدیده است. این مطلب خشم هارون را بر او (ع) بر انگیخت و به هنگامی که شنید امام او را به مبارزه می طلبد و در موضعی است که در آن نرمش نیست، در سخن خود با امام (ع) به خشونت پرداخت (8)
و در هنگامی دیگر، وقتی هارون از امام (ع) راجع به فدک پرسید تا آن را به او باز پس دهد،
امام (ع) از باز پس گرفتن خودداری فرمود مگر اینکه حدود آن را نیز باز پس دهند.
رشید پرسید: حدود آن چیست؟
امام (ع) گفت: اگر حدود آن را بگویم آن را پس نخواهی داد.
هارون پای فشرد تا حدود آن را برای او معلوم دارد و امام (ع) جز آنکه مرزهای فدک را تعیین کند چاره ای ندید و گفت:
«مرز نخستین عدن است» وقتی هارون این سخن را شنید چهره اش برافروخت.
امام (ع) همچنان به سخن ادامه داد: «مرز دوم سمرقند»!
رنگ هارون به تیرگی گرائید و خشمی بیکران او را فرا گرفت.
اما امام (ع) گفتار خود را پی گرفت و فرمود: «مرز سوم افریقا»!
رنگ هارون سیاه شد و با آوائی که خشم از آن می بارید گفت: «هیه
و امام، حد آخر را بیان فرمود و گفت: «از ساحل دریا تا ارمنستان.
رشید خویشتنداری از دست بداد و گفت:
- آن وقت برای ما چیزی باقی نمی ماند.
- «می دانستم که تو آن را باز پس نخواهی داد» (9).
محور چهارم - بیدار کردن وجدان انقلابی امت از راه تشویق آنان برای شورش و مبارزه. شورش و مبارزه را علویان به کار گرفتند تا وجدان اسلامی و اراده اسلامی را از سقوط در برابر حکام منحرف نگاهدارند. پیشوایان (ع) از متعهدان با وفای آن کار پشتیبانی می کردند.
هنگامی که حسین بن علی بن حسن - صاحب واقعه فخ - (10) بر آن شد تا علیه اوضاع فاسدی که با هر کس که شیعه و علوی و طرفدار امام بود، توهین و شکنجه های شدید اعمال می کرد، شورش کند، نزد امام موسی (ع) رفت و ازاو در باب قیام خود مشورت کرد. امام روی بدو کرد و گفت:
«تو به قتل می رسی، از رفتن صرفنظر کن. مردم فاسقند و به ظاهر ایمان دارند و در دل نفاق و شرک می ورزند، انا لله و انا الیه راجعون. خدای شما را از پیروان خود به شمار آورد».
هنگامی که امام موسی (ع) واقعه قتل حسین را شنید بر او گریست و سجایای او را بیان کرد و بر او نالید که: «انا لله و انا الیه راجعون. به خدا سوگند، مسلمانی صالح و روزه گیر و قدرتمند که امر به معروف و نهی از منکر می کرد و خانواده اش مانند نداشت، درگذشت (11)
وقتی موسی هادی از دست علویان به ستوه آمد، آنان را به مرگ و نابودی بیم داد و امام موسی (ع) را به یاد آورد و گفت:
«به خدا سوگند حسین جز به فرمان او خروج نکرد و جز از مهر او از چیزی پیروی نمی کرد. چه، او در میان اهل این خاندان عهده دار کار دین است (12)»
پس اصحاب او خروشان نزد امام شتافتند و به او پند دادند که پنهان شود تا از شر آن کافر سرکش رها گردد.
امام (ع) لبخند زد و به قول کعب بن مالک شاعر تمثل فرمود:
«سخینه را گمان چنین است که بر پروردگار خویش پیروز می گردد. اما به زودی مغلوب خواهد شد.
*****پی نوشتها:
1 - رجال کشی ص 172.
2 - انوار البهیه ص 91.
3 - مکاسب شیخ انصاری.
4 - جهشیاری.
5 - مکاسب شیخ انصاری.
6 - اخبار الدول ص 113.
7 - تذکره الخواص 359.
8 - و 9 - مناقب - جزء 2 ص 381.
10 - «فخ نام محلی است در یک فرسنگی مکه و فاجعه ای عظیم در آنجا روی داد که پس از واقعه
کربلا، آن را از حیث فجیع بودن بی مانند دانسته اند.
حسین بن علی بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب (ع) که در تاریخ، معروف به حسین بن علی شهید فخ می باشد، با سیصد نفر از علویان و طرفداران خاندان عصمت و طهارت علیه خلیفه خروج کردند و از مدینه به سوی مکه براه افتادند. در وادی «فخ با گروهی کثیر از عباسیان که مجهز و مسلح بودند برخورد نمودند. جنگ سختی در گرفت. علویان و بنی الحسن شکست خوردند و بیش از صد نفرشان را سر بریدند شهادت حسن در خلافت موسی هادی عباسی روی داد به تاریخ 8 ذیحجه الحرام سال 196 هجری.
حضرت امام جواد (ع) فرمود برای ما اهل بیت پس از واقعه کربلا واقعه ای سهمگین تر از واقعه فخ روی نداده است.
حسن بن علی و پدرانش از تاریخ سازان بوده و هر یک را داستانی مفصل است. حسن دوم را بنام حسن مثنی و حسن سوم را حسن مثلث نامیده اند. (اقتباس از مروج الذهب و منتهی الامال - م).
11 - مقاتل ص 453.
12 - بحار الانوار جزء 11 ص 278.
فعالیت امام و زمینه های آن
فعالیت امام در دو زمینه پنهانی و آشکار صورت می گرفت.
فعالیت سری
پایداری و ایستادگی امام (ع) در مقابل اوضاع، دو راه داشت. نخستین آن: مقاومت منفی که از آن سخن گفتیم و آن در این امر نمودار گردید که امام (ع) به هواداران و طرفداران و رابطان خود فرمان داد که با دستگاه حکومت قطع رابطه کنند و هیچ معامله ای در هیچ سطحی از سطوح با آنان نداشته باشند (آن سان که در داستان صفوان به آن اشاره شد).
این مقاومت با وجود این که
نمودار مقاومت منفی، به جای روی در رو شدن و مقابله و مبارزه مسلحانه بود، اما مقاومت و معارضه ای حتی در صورت منفی، برای حمایت اسلام و پشتیبانی از آن، عملی بزرگ و مثبت بود، چه، انحراف حکمرانان از رسالت و مکتب، صورتی زشت از اسلام منعکس می ساخت و رهبرانی که از اهل بیت بودند ناچار می بایست چهره بی آلایش و نورانی اسلام را منعکس کنند و پیوسته تفاوتهای میان مکتب و حکومت وقت را در عمل، به تاکید باز نمایند و به این ترتیب، اسلام در سطح نظری، خالی از هر گونه انحراف نمایان گردید، هر چند مراحل اجرا و تطبیق آن صورتی زشت به خود گرفته بود (1).
سازماندهی برخی از گروههای شیعه، از روش گروهی از دلاوران که در کنامهای خویش به سر می بردند، رنگ می گرفت و در آنجا بود که فهرستهای خصوصی و سری نامهای شیعیان، نزد بعضی از یاران پیشوایان (2) نگاهداری می شد. ماموران حکومت در آن وقت کوشیدند که آن اسامی را به دست آورند اما نتوانستند.
در هر صورت، آن گروهها، تشیع را در سراسر کشورهای اسلامی، دور از چشم حکومت و مراقبت آن منتشر ساختند تا آنجا که به صورت نیروئی بزرگ در آمده و دیگر دشوار بود که بتوانند آنان را به اطاعت از حکومت وادار کنند و به زودی قدرت حاکم ناچار گردید، چنانکه بعدا در عهد امام رضا (ع) خواهیم دید، به امام رضا (ع) پناه جوید و ولایت عهد را به او واگذارد. (3)
امام (ع) با این روش، حق خود را در حکومت مؤکد گردانید و به نگاهداری یاران و پایگاههای خود از آلودگی در آن
وضعیت فاسد و نظارت بر آنان و برنامه ریزی برای آنان و رشد و آگاهی و مدد رسانیدن به آنان در همه روشهای مقاومت و هدایتشان تا سطح پیشتازی آگاهانه و آشنائی به زمان و وظیفه مکتبی خود، عمل کرد.
روش پنهانی امام به دو صورت نمودار گردید:
الف - تائید جنبشهای انقلابی و پشتیبانی از وفاداران آن جنبشها و شورشهائی که انقلابیان خاندان او آن را رهبری می کردند و به امر به معروف و نهی از منکر می پرداختند. چنانکه موضع او را (ع) در واقعه «فخ که حسین بن علی بن حسن که نسبش به امام علی بن ابیطالب می رسید رهبری آن را عهده دار بود، دیدیم.
این شورشها به طریقی، به اذن امام (ع) و موافقت او مرتبط می شد. تمام این کوششها به هم مربوط بود و امر حکومت را برای «رضا از آل محمد» تبلیغ می کردند. (4)
ب - به دست گرفتن قدرت رهبری و نظارت مستقیم بر امور شیعیان، و راهنمائی آنان از نظر عقیدتی و فکری و از لحاظ رفتار، تا از آنان پایگاهی نیرومند برای جنبش خود آماده سازد و در درون امت نفوذ بهم رساند تا هدفهای امام (ع) به ثمر رسد و انحرافها و کجرویهایی که در درون امت به وقوع می پیوست اصلاح کند.
از این رو بود که امام (ع) و پیش از او پدران ایشان (ع) پیوسته تحت تعقیب و مراقبت و فشار و آزار بودند.
قسمتهای دشوار و گرفتاریهای بسیار که شیعیان در آن روزگاران سیاه با آن روبرو بودند و برای ابراز کردن دردهای خود و رساندن شکایتهای خویش راهی نداشتند، چندان بود که بر در و دیوار شکایات
خود را می نوشتند تا مردم بر آن آگاه گردند (5)، و بدانند که چه مایه رنج و شکنجه بر آنان می رود.
پاره ای از شعارهای نوشته شده، دلائل علویان را در حقانیت شان در امر خلافت و رعایت شؤون مسلمانان نشان می داد، و بیان می کرد که آنان از همه به نبی اکرم (ص) نزدیکترند و در امت جانشینان اویند (6).
فعالیت آشکار
فعالیت آشکار، برای امام (ع) این فرصت را به وجود آورد که به درمان نادانی امت از عقاید و احکام اسلام پردازد و شبهه های الحادی و کفر آمیز را که جنبشهائی به وجود آورده بود که نتیجه گشوده شدن دروازه های کشورهای اسلامی آن روز بر روی جریانهای بیگانه و غربی بود، پاسخ گوید (7).
و این مساله از دشواریهای بزرگی بود که امام (ع) با آن روبرو گردید و میان او با هدفش جدائی و دوری به وجود آورد. لذا در برابر عقاید مزبور به مقاومت و مخالفت پرداخت و به ابطال نظریات مخالف اسلام دست زد.
در زمینه ای دیگر، با پیشوایان مذاهب اسلامی و رهبران آن، در جلسه های بحث و مناظره و اعتراض علنی، در مراکز و اماکن عمومی باب مذاکره و استدلال و توجیه نظریه امامت را گشود. این بحثها و مناظره ها بر عهده هشام بن حکم و هشام بن سالم و مؤمن طاق بود و نتیجه این شد که فکر تشیع انتشار یافت و افکار آن در میان مسلمانان رایج گردید و آن حجتهای قوی و برهانهای قاطع که بر منطق و بحث موضوعی تام استوار بود، اندیشه های تشیع را بهر سوی پراکند و «کریدی فوا» آنان را صاحبان افکار آزاد توصیف کرده است (8).
شک نیست که عمل
امام (ع) در این دو زمینه که قبلا گفتیم، او را به هدفی نزدیک می کرد که مقام علمی امامت ایجاب می نمود و توانائی و نیروی لازم را برای گسترش افکار و آماده کردن زمینه مناسب برای پذیرفتن دعوت او آماده می ساخت.
سخن چینی درباره امام (ع)
پاره ای از فعالیتهای امام (ع) به وسیله سخن چینان به هارون الرشید می رسید و این امر کینه و خشم او را بر می انگیخت. یک بار به او خبر دادند که از سراسر اطراف جهان اسلام، اموالی هنگفت به نزد امام موسی بن جعفر (ع) جمع آوری می گردد و از شرق و غرب برای او حمل می شود و او را چندین بیت المال است. (9).
هارون به دستگیری امام (ع) و زندانی کردن او (ع) فرمان داد. یحیی برمکی آگاه شد که امام (ع) در پی کار خلافت برای خویشتن افتاده است و به پایگاههای خود در همه نقاط کشور اسلامی نامه می نویسد و آنان را به خویش دعوت می کند و از آنان می خواهد که بر ضد حکومت قیام کنند. یحیی به هارون خبر برد و او را علیه امام (ع) تحریک، کرد. هارون، امام را به زندان در افکند و از شیعیانش جدا ساخت و امام (ع) روزگاری دراز (شاید شانزده سال) در زندان هارون گذراند تا در زندان به دیدار پروردگار خود نائل آمد.
امام (ع) رنجهای بسیار تلخ و شکنجه های بسیار سخت تحمل فرمود.
امام (ع) در زندان دلتنگ شده و از درازی روزگار زندان به ستوه آمده بود و به جهت بیمی که از ارتباط او با شیعیان می رفت، از زندانی به زندانی، زیر نظر و محافظت پاسبانان و جاسوسان روزگار
می گذرانید.
امام (ع) مدتی دراز در زندان هارون گذرانید. زندان، سلامتی او را از میان برد و کالبدش تحلیل رفت. تا آنجا که بدن شریفش را ضعف و لاغری فرا گرفت و هنگامی که در پیشگاه پروردگار سجده می کرد، مانند پیراهنی بود که بر زمین گسترانیده باشند. روزی در آن حال فرستاده خلیفه منحرف بر او وارد شد و گفت خلیفه از تو پوزش می طلبد و به آزادی تو فرمان می دهد.
اما باید به دیدار او روی و از او پوزش طلبی و اسباب خشنودی او را فراهم آوری. امام (ع) ابرو در هم کشید و با کمال صراحت به او پاسخ منفی داد.
او تلخی جام ناگوار زندگانی را تحمل می کرد، تنها برای این که هدف رهبری منحرف، محقق نگردد. (10)
امام (ع) از زندان نامه ای به هارون فرستاد و در آن نامه نفرت و خشم خویش را بر او ابراز فرمود. اینک متن نامه:
«هرگز بر من روزی پر بلا نمی گذرد، که بر تو روزی شاد سپری می گردد.
». (11)
امام (ع) در زندان، عذابهای گوناگون و شکنجه های فراوان تحمل کرد. دست و پای مبارکش را به زنجیر می بستند و فشار بسیار و آزارهای کشنده بر او روا می داشتند و زان پس که همه رنجها و دردهای جانفرسا را بر او وارد کردند، زهری کشنده به او خوراندند که پس روزش به سر آمد و به سوی پروردگار خود شتافت. وفات آن شهید سعید (ع) به سال 173 هجری، پنج روز به ماه رجب مانده اتفاق افتاد. (12)
مرحله سوم
گفتیم که در مرحله نخستین، همه کوشش پیشوایان (ع) متوجه برنامه ریزی و به وجود آوردن گروهی بزرگ و متحد از شیعیان
گردید تا به روش آنان تربیت شوند و از وجودشان پشتیبانی به عمل آید و آگاهی شان بالا گیرد و پایگاههای مردمی شان یکپارچه گردد و چهار چوب معالم فکری و اجتماعی شان در جهان اسلام با برنامه عقیدتی قرین شود. آن مرحله با شهادت امام موسی بن جعفر - شهید زندانی - پایان گرفت تا مرحله جدیدی آغاز گردد.
مرحله جدید را امام علی الرضا (ع) هنگامی که گروه شیعیان و پایگاههای مردمی آن در سطحی قرار گرفت که تقریبا می توانست مهار حکومت را به دست گیرد و کار سیاسی را تجربه کند، گشود. در این مرحله خواهیم دید که پایگاههای مردمی و گسترش آن علیه حکام آن روز، خطر سیاسی به وجود آورده بود.
خصوصیت این مرحله همبستگی شدید بین امام به عنوان رهبر، و پایگاههای او و یاران و پیروانش بود که انواع شکنجه ها و کشتارها و دربدری ها را متحمل شده بودند.
حاکمان وقت، توطئه های ریاکارانه ای پیش گرفتند تا امام (ع) را بر کنار کنند و او را در برابر مردم و یارانش در تنگنا قرار دهند و با هر شکل و روشی و با هر نیرنگ و تزویری، مردم را از پیرامون امام (ع) دور سازند.
*****پی نوشتها
1 - دائره المعارف اسلامی. بحث آغاز زمان امامان (ع)
2 - رجال نجاشی.
3 - زندگانی امام موسی کاظم (ع) شریف قریشی ج 2 ص 188.
4 - شخص مخصوصی را نام نمی بردند تا مورد شتم و آزار خلفا واقع شود ولی در هرحال از جاذبه آل محمد (ص) در ارواح مردم استفاده می کردند. (م)
5 - زندگانی امام موسی از قریشی ص 190.
6 - به شعارهایی که در مقاتل الطالبیین ص
411 - 412 به تفصیل نوشته شده است مراجعه شود.
7 - جریانهای کفر آمیز در کتاب حیات امام موسی نوشته قریشی ص 126.
8 - تمدن اسلامی ج 1 ص 127.
9 - عیون اخبار رضا.
10 - فصول مهمه ص 252.
11 - بدایت و نهایت ج 10 ص 138 و تاریخ بغداد.
12 - ابن خلکان ج 2 ص 173 و تاریخ بغداد.
امام هشتم امام علی بن موسی الرضا (ع)
مقدمه
زندگانی امام رضا (ع) حلقه ای از حلقه های مرحله سوم را در حیات پیشوایان از اهل بیت نمودار می سازد که در این مرحله گسترش پایگاههای مردمی بود که در زمان وی (ع) به اوج عظمت و گسترش رسیده بود، در جهان اسلام بر ارزش مکتب امام علی (ع) افزوده شد و برنامه گروه شیعیان مبارز و نظریه آنان که بیان کننده و نمودار اسلام صحیح بود، در آن متمرکز گردید.
همه آن دستاوردها، نتیجه کوششهای هماهنگ و برنامه ریزی صحیح پیشوایان مرحله دوم بود و آن از خلال ریخت و شکلهای عملی متعدد مشهود می گردد که عبارتست از:
1 - فعالیت در برنامه ریزی فکری و بالا بردن آگاهی عقیدتی که امامان (ع) به طور مستقیم به کار بردند و آن فعالیت، آگاهی و آموزش گروه شیعه را شکل و خصوصیات فکری و روحی داد و آگاهی کامل به همه جوانب اسلامی بخشید.
2 - همراه این کوششها و به موازات آن، فعالیتی دیگر جریان داشت که منظور از آن کوششی است که قدرت انقلابی جهش خود را از خون حسین (ع)
و شهادت جانگداز او به دست آورده بود و تقبل کرد که زمام انقلاب و شورش و مبارزه سیاسی و ایستادگی در برابر اوضاع حاکم و فاسد را به
عهده گیرد.
اما پیشوایان مرحله دوم، قدرت نداشتند قیام مسلحانه انجام دهند و به جنگ پردازند تا وجدان انقلابی امت اسلامی را به نقطه ای که آغاز آن، خون جوشان نیای آنان، حضرت امام حسین (ع) بود برانگیزند. بکله ادامه و انفجار آن را بر عهده علویان انقلابی گذاشتند که می کوشیدند با فداکاریهای خود، وجدان و آگاهی و اراده اسلامی را به درجه ای از حیات و قدرت و قاطعیت نگاه دارند تا آنجا که امت را وادار کنند تا از نظر شخصیت و کرامت انسانی خود، در مقابل حکام منحرف به هیچ روی عقب نشینی نکنند.
از اینجا ضرورت ایجاب کرد که اینگونه ماموریتها به بقیه مسلمانان واگذار شود. اما مسئولیت راهنمائی و نظارت و مراقبت و پشتیبانی از وفاداران، به عهده اهل بیت باشد.
در بسیاری از نصوص تاریخ، از این قبیل راهنمائیها و پشتیبانیها را در موضع اهل بیت (ع) و در مرحله دوم به شکلی واضح مشاهده نمودیم و بعضی از آنها را به تفصیل در زندگانی امام صادق نقل کردیم که خواننده را به آنها ارجاع می دهیم، این پشتیبانیها و راهنمائیها را در نامه امام صادق (ع) توضیح دادیم. آن نامه غم انگیز و گریه آوری که برای پسر عم خود عبد الله بن حسن نقب
و «صاحب نفس زکیه و به خویشان و نزدیکان خود فرستاد، مساله را روشن می سازد.
روایت چنین است: وقتی امام (ع) به عبد الله بن حسن و ابراهیم بن حسن و بقیه خانواده آنان نظر افکند و دید که در مسجد رسول الله در غل و زنجیرند، اشک از چشمانش سرازیر شد تا آنجا که بر محاسن شریفش جاری شد. سپس به
سوی من آمد و گفت: «ای ابو عبد الله به خدا سوگند که زین پس حرمت خدای را نگاه نخواهند داشت و به خدا سوگند که انصار به رسول الله (ص) وفا نکردند، حال آنکه در عقبه با او بیعت کردند که او و خاندانش را از هر گزندی که آنان را تهدید کند حفظ نمایند (1)».
همچنین موضع او (ع) نسبت به عمویش زید وقتی گفت: «خدا عمویم زید را بیامرزاد. اگر پیروز شده بود وفا می کرد که او خلق را به خلافت «رضا از آل محمد» دعوت کرد و من رضا هستم (2)
این نصوص با وضوح بسیار دلالت می کند که امام (ع) با ناراحتی و دردهای شورشیان زندگی می کرد و کار و کوشش آنان را تایید می فرمود.
امام سجاد (ع) نیز وقتی، محمد بن حنفیه با نماینده مختار به نزد او رفت تا در باب انقلاب که مختار در پی آن بود مشورت کند، چنین کرد. امام در آن هنگام بیانیه عمومی صادر فرمود که اختصاص به مختار ثقفی نداشت، بلکه بیانیه و ستایش او (ع) شامل هر مسلمانی می شد که بر ضد طاغوتیان حاکم عمل کند و در برابر حکومت ستمگرشان به پای خیزد. نصوص و نوشته های مزبور بر این دلالت دارد که در مرحله دوم، دو خط ممتد موجود بود - چنانکه بیان کردیم - و آن دو خط یکی خط آگاهی و آموزش مکتبی بود و خط دیگر، ادامه تحریک وجدان انقلابی امت اسلامی، تا گروه شیعه دارای شکل و نقش مبارزه و جهاد گردد و با ادامه آن دو خط متوازی در مرحله دوم، برای مکتب امام علی (ع) و نظریه
وی (ع) این امکان به وجود آید که دارای پشتوانه عظیم و گسترده ای گردد تا سراسر جهان اسلام و همه خواستهای آن را زیر پوشش خود در آورد.
بر این مطلب از نظر فکری و روانی و اجتماعی در آغاز مرحله سوم ودر عصر امام رضا (ع) و در برابر امت اسلامی دلایل فراوان وجود دارد.
در زمان امام رضا (ع) چندین شورش به وسیله شاگردان مکتب امام علی (ع) و پیروان نظریه های وی (ع) روی داد و جهان اسلام را از کوفه و بصره و مدینه و مکه، تا یمن فرا گرفت. در مناطق مزبور، دستاوردهای مکتب امام (ع) را اعلام می کردند و در آنجا به نام امام، حکومت می نمودند.
هر چند بغداد، تابع خلافت عباسیان بود اما جنبشهای انقلابی مزبور، بغداد را محاصره کرد و حکومت روز را مورد تهدید قرار داد.
امام رضا (ع) و قیامهای علویان
از مهمترین و خطرناکترین شورشهائی که عباسیان با آن روبرو گردیدند، شورش «محمد بن ابراهیم الحسین معروف به «ابن طباطبا علوی بود که اداره کننده کارهای او «ابو السرایا السری بن منصور» نام داشت.
ابن طباطبا، مدینه را به قصد کوفه ترک کرد تا آتش شورش خود را بر ضد عباسیان بر افروزد. مردم کوفه که دیدند دعوت او برای «رضا از آل محمد» (3)
است، و او برای آنان بیعت می طلبد و می گوید که حکومت باید طبق کتاب خد او سنت پیامبر (ص) و سیره علی (ع) باشد، پیرامون وی گرد آمدند.
تکیه گاه و امید «ابن طباطبا» در اعلام انقلاب خود، بر اساس پشتوانه پایگاههای مردمی دوستانش بود که مردمی موافق و مؤید خط مکتب امام علی (ع) داشت. این بود پشتوانه ای
که از خلال واکنش های نیرومند انقلاب «ابو السرایا» در جهان اسلامی کشف کردیم.
نخستین واکنش قیام ابن طباطبا این بود که در برابر سپاه انقلابی او، همه لشکریانی که عباسیان برای خاموش کردن شورش او فرستاده بودند، هزیمت کردند و پای به فرار گذاشتند. کوفه ای که به حسین (ع) خیانت کرد و زید بن علی را تنها گذاشت تا با گروهی چند از یارانش به جنگ اقدام کند، در کنار «ابن طباطبا» ، قهرمانانه برای دفاع از انقلاب و هدفهای آن، ایستادگی کرد.
این استقبال عظیم انقلابی، و پاسخگوئی بی مانند، دلیل رشد پایگاه مردمی و درک وسیع آن مردم از اسلام بود.
پس از آنکه شورش «ابن طباطبا» را خفه و خاموش کردند، عمال او در مناطقی که حکومت می کردند، اعلام استقلال و خود مختاری نمودند.
در یمن، «ابراهیم بن موسی بن جعفر» پس از اخراج نماینده مامون از آنجا، به آنجا حمله کرد و حکومت را در دست گرفت.
در مکه، «حسین بن حسن افطس حمله برد و حکومت را قبضه کرد.
در بصره، «زید بن موسی بن جعفر، حکومت را به تصرف خود در آورد و این شخص به اندازه ای خانه های عباسیان و طرفداران آنان را سوزانید که به «زید آتش افروز» معروف گردید. اگر کسی از سیاه جامگان را می دید، او را آتش می زد و علاوه بر اموال عباسیان از اموال بازرگانان نیز بسیارتصاحب کرد.
«علی بن سعید» برای نبرد با او رهسپار شد و زید از او امان خواست.
«ابن سعید» به او امان داد (4) و او را نزد «حسن بن سهل برد او نیز دستور داد گردن او را زدند.
محبوبیت امام (ع) و همدلی توده مردم
با وی
با واقعه امام (ع) نشانه های بسیار مبنی بر رشد پایگاه مردمی و همراهی و همدلی مردم موجود است.
«فضل بن سهل نماینده ای به حاکم کوفه فرستاد و از او خواست که برای امام رضا (ع) به عنوان ولی عهد بیعت گیرد، مردم مخالفت کردند و گفتند با امام (ع)، به عنوان ولی عهد بیعت نمی کنند بلکه به عنوان خلیفه با او بیعت می کنند (5).
بسیار شد که مامون برای حل بیشتر مشکلات دولتش به امام رضا (ع)
پناه می برد و از آن حضرت استدعا می کرد که به شیعیان خود ابلاغ فرماید که علیه مامون سخنی نگویند و خاموش باشند، زیرا آنان در همه جا از حکومت مامون اظهار ناخشنودی می کردند. (6)
بار دیگر، پایگاههای مردمی حضرت رضا (ع) معلوم می شد: پس از قتل «فضل بن سهل ، شایع گردید که قتل او طبق نقشه و توطئه ای بوده است که به دست مامون طرح شده بود. (7) مردم از خانه ها بیرون ریختند و تظاهرات بر پاکردند و آن توطئه را محکوم نمودند و همگی به سوی کاخ مامون به راه افتادند تا مشت خشم آگین و انتقام جویانه خود را چهره او فرود آورند.
مامون ناچار شد از در پشت قصر خود خارج شود و به خانه امام (ع) که در همسایگی کاخش بود رود و از او استمداد جوید و خواهش کند تا مردم خشمگین را آرام گرداند. امام (ع) در برابر مردم ظاهر شد و با یک دستور همه را پراکنده ساخت.
معنی این واقعه آن است که امام (ع) پایگاه مردمی داشت و پایگاه اجتماعی او عظیم بود و در همان شهر که مامون با زور حکومت می کرد،
او مورد قبول و پیروی همه مردم بود و بر دلها حکم می راند.
امام (ع) فعالیت علنی را رهبری می فرمود
همه این نشانه ها و شواهد تاریخی ثابت می کند که پایگاه مردمی مکتب علی (ع) از جهت علمی و اجتماعی تا حدی بسیار رشد کرده و گسترش یافته بود.
در آن مرحله بود که امام (ع) مسئولیت رهبری را بعهده گرفت. بر اساس این تحول و وسعت نفوذ و همراهی و همیاری گروههای بسیار زیاد از مردم، امام (ع) بنا به تغییر و تحولات عصر خود، فعالیتهای غیر معمول را رهبری می فرمود. تا آنجا که بعضی از جماعت شیعیان کوشیدند او را متهم به مخالفت با «تقیه کنند و هیئتی نزد او فرستادند تا او را از هارون الرشید بر حذر دارند «صفوان بن یحی گفت: وقتی «ابو الحسن موسی (ع) در گذشت و رضا (ع) حکم را در دست گرفت از آن کار بر او ترسیدم و به او گفتیم تو امری بزرگ را آشکار کردی و ما بر تو از این طاغی بیم داریم. امام (ع) گفت: «بیهوده می کوشد، با من کاری نمیتوان کرد (8)»
و از «محمد بن سنان (ع) روایت شده است که گفت:
به «ابو الحسن رضا (ع)، گفتم در روزگار هارون خود را به این کار زبانزد کردی و به جای پدرت نشستی در حالی که از شمشیر هارون خون می چکید» (9).
جمعی دیگر نیز نزد وی افتند و گفتند: «خاموش بنشین هم آن سان که جد و پدرت خاموش نشستند.» و دیگران کوشیدند که او را قانع سازند تا تقیه پیشه کند و او با آنان مخالفت کرد، حال آنکه تقیه دین جدش صادق (ع)
بود. در موارد دیگری نیز امام را از این معنی هشدار دادند و بر حذر داشتند. این رویدادها، نشانه فعالیت پی گیرانه امام (ع) بود که آن جماعتها را هشیار ساخت.
چه، نمی توانستند طبیعت تغییر و تحول و گسترش پایگاههای مردمی و رشد و افزونی نفوذ آن را در نفوس و دل مسلمانان و پاسخگوئی سریع مردم را به آن و همکاری فعالانه آنان را در عملیات و فعالیتهای علنی امام درک کنند.
حقایق تاریخی بسیار وجود دارد که واقعیت گفتار ما را آشکار می سازد.
پس از آنکه رضا (ع) بعد از پدر، مسئولیت رهبری و امامت را به عهده گرفت، در جهان اسلام به سیر و گشت پرداخت و نخستین مسافرت را از مدینه به بصره آغاز فرمود تا بتواند به طور مستقیم با پایگاههای مردمی خود دیدار کند و درباره همه کارها به گفتگو پردازد. عادت او چنین بود که پیش از آنکه به منطقه ای حرکت کند، نماینده ای به آن دیار گسیل می داشت تا مردم را از ورود وی آگاه کند تا وقتی وارد می شود، مردم آماده استقبال و دیدار او باشند. سپس با گروههای بسیار بزرگ مردم اجتماع بر پا می کرد و درباره امامت و رهبری خود با مردم گفتگو می فرمود. آنگاه از آنان می خواست تا از او پرسش کنند تا پاسخ آنان را در زمینه های گوناگون معارف اسلامی بدهد. سپس می خواست که با دانشمندان علم کلام و اهل بحث و سخنگویان، همچنین با دانشمندان غیر مسلمان ملاقات کند تا در همه باب مناقشه به عمل آوردند و با او به بحث و مناظره پردازند پس از پایان کار به مردم کوفه خبر می داد که
تا سه روز دیگر نزد آنان خواهد بود و با پایگاه های خود تماس می گرفت و با بحث کنندگان و متکلمان و یهود و نصاری و کسانی که در آن زمان در جهان اسلام یک خط فکری داشتند، تماس می گرفت تا در هر باب گفتگو کنند. به گروه اخیر از آن روی توجه می فرمود و به جنبش و افکارشان اهمیت می داد که از راه ترجمه ها و مجادله های کلامی، توجه جهان اسلام را بخود جلب کرده بودند.
امام (ع) در این مسافرتها با همه گروهها و مکتبهای علمی، بحثها و گفتگوهای رنگارنگ می داشت. محمد بن عیسی تقطینی گوید: «مسائلی که از امام (ع) می پرسیدند گرد آوردم، به هیجده هزار مساله رسید که به آنها پاسخ گفته بود.»
«ابراهیم بن عباس صوری می گوید: «هرگز ندیدم که از رضا (ع) پرسشی کنند و او پاسخ آن را نداند.» (10)
پدران رضا (ع)، به همه این فعالیتهای آشکار مبادرت نمی کردند. آنان شخصا به مسافرت نمی رفتند تا بتوانند به طور مستقیم و آشکار با پایگاههای مردمی خود تماس حاصل کنند. اما در مورد امام رضا (ع) مسئله امری طبیعی بود. زیرا در این مرحله پایگاههای مردمی بسیار شده بود و نفوذ مکتب امام علی (ع) از نظر روحی و فکری و اجتماعی در دل مسلمانان که با امام به طور آگاهانه و همیاری عمل می کردند افزایش یافته بود.
اما حادثه ای روی داد: گروهی از یاران امام (ع) میان این تحول و دگرگونی ظاهری که در خط پدران او بود، با شرایط و اوضاع جدید، نتوانستند رابطه ای برقرار کنند و از این روی بود که اعتراضاتی به امام وارد می آوردند.
*****پی نوشتها:
1 - امام صادق، علم و
عقیده. از رمضان لاوند ص 90 نقل از مقاتل الطالبیین.
2 - اعیان الشیعه. ج 33 ص 73.
3 - عیون اخبار الرضا ج 2 ص 208.
4 - ابن اثیر ج 5 ص 175 - 177 - و عیون اخبار الرضا ج 2 ص 233.
5 - عیون اخبار رضا ج 2 ص 141.
6 - مدرک سابق.
7 - طبری ج 8 ص 565 و عیون اخبار رضا ج 6 ص 159.
8 - کافی ج 1 ص 87 و نیز عیون اخبار رضا و مناقب و ارشاد.
9 - روضه کافی ص 257.
10 - برای تفصیل بیشتر به سلسله الذهب و به فصول مهمه از ابن صباغ مالکی مراجعه شود.
امام (ع) و مطالبه زمامداری
پس از آن که امام (ع)، مسئولیت امامت را بعهده گرفت، همه توانائی خود را در آن دوره در توسعه دادن پایگاههای مردمی خود صرف کرد.
اما رشد و گسترش آن پایگاهها و همدلی آنان با کار امام (ع) به این معنی نبود که او (ع) زمام کارها را به دست گرفته باشد.
با وجود همه آن پیشرفتها و افزایش پایگاههای مردمی، امام (ع)
بخوبی می دانست و اوضاع و احوال اجتماعی و موضوعی نشان می داد که جنبش امام (ع) در سطحی نیست که حکومت را به دست گیرد. زیرا حکومتی که امام می خواست غیر از حکومتی بود که دارای آن پایگاههای مردمی بود.
یا به بیان روشن تر، آن پایگاهها که در جهان اسلام وجود داشت امام رضا (ع) را آماده می ساخت که زمام حکومت را در سطحی به دست گیرد که هر طالب حکومتی، خریدار و خواستار آن نبود. یعنی این امکان برای او فراهم نبود که زمام حکومت را به نحوی که منصور
یا مامون داشتند، به دست گیرد.
البته چنین امکانی وجود داشت که امام (ع) به آن نوع حکومت رسد، زیرا پایگاههای گسترده ای که او داشت از او پشتیبانی می کردند و او را تایید می نمودند. اما نظیر این پایگاهها به این درد نمی خورد که پایه حکومت امام (ع) گردد. چه، پیوند آن با امام (ع) پیوند فکری پیچیده و عمومی بود و از قهرمانی عاطفی نشان داشت.
این همان احساسهای آتشین بود که روزگاری، پایگاه و اساسی بود که بنی عباس بر آن تکیه کردند و برای رسیدن به حکومت بر امواج آن عواطف سوار شدند.
اما طبیعت آن پایگاهها و مانندهای آن به درد آن نمی خورد که راه را برای حکومت او (ع) و در دست گرفتن قدرت سیاسی، برای او هموار سازد.
ازین روی می بینیم که بیشتر قیامهائی که مسلمانان و پیروان با اخلاص، با نظریه امامت علی (ع) بر پا کردند، بیشتر اوقات در تناقضها و اختلافهای داخلی نابود می شد. حتی از طرف پایگاههای خود غرقه در گرفتاری دست و پا می زدند و غالبا انشعاب می کردند و از یکدیگر جدا می شدند و احیانا با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند.
علت این امر بسی ساده بود. به این توضیح که همه پایگاهها از نظریه امامان (ع) آگاه نبودند و اوضاع اجتماعی و موضوعی را ادراک نمی کردند.
بلکه قیامهاشان غالبا عاطفی و آتشین بود، نه آگاهانه و نضج یافته. پس طبیعه عواطف و احساسها نمی توانست بنای حقیقی اسلام قرار گیرد، چه، بنای حقیقی بر اساس آگاهی کامل از هدف استوار است.
امام رضا (ع) در آن مرحله خود را آماده آن می کرد تا مهار حکومت را به دست گیرد اما با
شکلی که او خود طرح کرده بود و خود می خواست نه در شکلی که مامون چنان می خواست و در آن شکل، ولایت عهد را به او (ع) عرضه داشت و او آن را رد کرد و نخواست.
در «ارشاد» روایت شده است که مامون، حضرتش (ع) را در باب ولایت عهدی مخاطب قرار داد و به او گفت: می خواهم ولایتعهد - یعنی خلافت - را به عهده ات بگذارم. حضرت فرمود: «ای امیر المؤمنین، مرا از این کار معاف کن که نه نیروی آن را دارم و نه طاقت آنرا.
مامون گفت: پس ولایتعهد را بعد از خود بتو وا می گذارم.
امام فرمود: ای امیر مؤمنان، از این کار نیز مرا معاف کن.
وقتی امام امتناع خویش را بیان فرمود، مامون با سخنی که به علت امتناع امام (ع) بوی تهدید می داد با امام برخورد کرد و گفت: عمر بن خطاب شوری را با شش نفر مقرر داشت که یکی از آنان نیای تو امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) بود و عمر شرط کرد که هر کس با آنان مخالفت کند گردنش را بزنند. باید چیزی را که از تو می خواهم بپذیری و ترا از آن، راه فرار نیست. (1)
پس امام (ع) التماس او را پذیرفت.
نیز روایت شده است که سخنی دیگر در میان آنان بود. مامون خلافت را به امام عرضه داشت و امام از آن امتناع نمود سپس ولایت عهد را به او پیشنهاد کرد، آن را نیز رد کرد و مامون گفت:
«تو مرا به کاری وا می داری که از آن اکراه دارم. از قدرت من ایمنی اما به خدا سوگند یاد می کنم که اگر ولایت عهد را
نپذیری ترا به این کار ناچار می سازم و اگر نپذیری گردنت را می زنم (2)
انگیزه های مامون رویاروی امام (ع)
می توان انگیزه های مامون و موضع او را در برابر امام رضا (ع) به عوامل روانی و ایمانی که در او بود تفسیر کرد.
مامون شخصا به خط امام ایمان داشت و به علویان مهربان بود و فدک را به آنان باز گردانید و کوشید که بدگوئی و دشنام به معاویه، سنت معمول گردد و آن را بر مردم بایسته کرد و آشکارا ابراز داشت:
هر کس معاویه را بخوبی یاد کند ذمه اش مشغول است و از او راضی نیستم و برتر آفریده خدا پس از رسول اکرم (ص)، علی بن ابی طالب است» (3)
شیعی بودن مامون حاصل عوامل متعددی بود که از هنگام کودکی در روان او تاثیر کرده بود. در آن هنگام کسی که به تربیت و تادیب او گماشته شده بود، مردی شیعی مذهب بود. نیز مامون در اوان جوانی در اطراف خراسان استقرار یافته بود که بیشتر مردم آن شیعه بودند و طرفداران اهل بیت (ع)
مامون روزی به یاران خویش گفت: آیا می دانید چه کس تشیع را به من آموخت؟
گفتند: نه.
گفت: رشید آن را به من آموخت.
گفتند: چگونه؟
گفت: وقتی امام موسی بن جعفر از مدینه بر رشید وارد شد، فروتنی رشید را در برابر او دیدم و دیدم که چگونه او را بزرگ می داشت.
مامون ادامه داد: هنگامی که تنها شدیم پرسیدم: ای امیر مؤمنان این مرد کیست که او را چنین بزرگ داشتی و تجلیل کردی و در مجلس خود به سوی او از جای برخاستی و او را به پیشواز رفتی و در بالای مجلس خود
نشاندی و فروتر از او نشستی و به ما فرمان دادی که رکاب او را بگیریم؟
گفت: او امام مردم است و حجت خدا بر آفریدگان او، و خلیفه او نزد پرستندگان اوست.
گفتم: ای امیر المؤمنان، آیا تو همه این صفات را نداری؟
گفت: من به ظاهر و با توسل به زور و غلبه، امام مردمم. امام موسی بن جعفر امام بر حق است. به خدا سوگند ای فرزند، که او به مقام رسول الله (ص) از من و از همه آفریدگان دارای استحقاق بیشتر است. به خدا سوگند اگر تو با من در سر این مقام نزاع کنی، همانا سرت را بر خواهم کند. (4) چه، ملک عقیم است، سیاست پدر و مادر نمی شناسد. (5)
اما این انگیزه های تشیع برای خط امام (ع) آن نیست که مامون را به آنجا راند که آن موضع را اتخاذ کند. بلکه در این مورد عوامل و انگیزه ها در دل مامون وسیعتر بود که در صورت مصالحه سیاسی و اغراض موسمی نمودار گردید و می توان آنها را به چهار نکته زیر تعبیر کرد:
1 - مامون می خواست، خلافت خود را صورت مشروع دهد و در حکومت خویش آرامش و استقرار و ثبات بر قرار کند زیرا پایگاههای مردمی که به خلافت عباسیان مؤمن بودند، به خلافت مامون با شک و تردید می نگریستند.
چه او، خلیفه شرعی یعنی امین، برادر خود را کشته بود و سر برادر را برای او آوردند. این نکته در مورد مشروع بودن خلافت او، نوعی شک و تردیدو پریشانی خاطر در پایگاههائی که به خلافت عباسیان ایمان داشتند به وجود آورد و اعتماد مردم را نسبت به مقام و
قدرت او متزلزل ساخت. به طوری که مردم همه، خلافت او را نپذیرفته بودند و بهر حال در آن وقت، مامون پایگاه خود را نزد مردم از دست داده بود. اما سایر پایگاههای مردمی که پیرامون وجود امام علی (ع) می گردیدند، اصلا به خط عباسیان در خلافت ایمان نداشتند و به خلافت هیچیک از آنان با نظر مشروع نمی نگریستند تا جائی که مامون به این بسنده کرد که خلافتی را که غصب کرده بود و به زور بر آن مسلط شده بود، جامه شرعی بپوشاند تا از او در حکومت پشتیبانی کنند.
ازینرو بود که مامون به این مبادرت کرد که از امام رضا (ع) که خلافت قانونی از آن او بود و توده های بسیار در جهان اسلامی بر این عقیده بودند که امام (ع) نامزد طبیعی خلافت شرعی است و باید از حقوق خلافت برخوردار گردد، چنان استدعائی کند.
در اینجا باید یادآوری کرد که این سطح ایمان به امامت حضرت رضا (ع)
و حقانیت شرعی او در خلافت، در یک سطح یکسان، از وضوح نبود. عده ای بنا بر اساس نص، و تعیین، به امامت او (ع) معتقد بودند، و عده ای دیگر بر این پایه به خلافت وی ایمان داشتند که او یکی از فرزندان امام علی (ع) است و او بهترین مسلمان است. نقشه مامون، مشروع جلوه دادن خلافت خویش و جلب مردم به سوی خود بود. او خواست خود را از خلافت خلع کند و آن را به امام واگذارد تا امام مجددا آن را به او باز پس دهد و با این لباس شرعی خلیفه مشروع و قانونی گردد. یعنی وقتی امام، خلافت را
به او رد می فرمود به منزله جامه مشروع بود که مامون برای خلافت خود آرزو داشت تا از عقده نامشروع بودن خلافت خود رهائی یابد.
اما امام (ع) خط مامون را دریافت و نقشه او را دانست و کوشش او را در سوء استفاده از محبوبیت امام و فریبکاری او در پایگاههای مردمی و استفاده نابجا از قدرت و قوت مرکز سیاسی، به آسانی خواند. مامون از این کار سه هدف داشت:
الف: آنکه امام (ع) را وجه و واسطه سازش خود با عباسیان بغداد کند از طرفی، ورقه سازشنامه ای بین امام و عباسیان از امام به دست می آورد.
ب: از طرف دیگر بین خود و علویان نزدیکی و رابطه بر قرار می ساخت.
ج: بین خود و شیعیان خراسان ارتباط و دوستی حاصل می کرد.
وقتی مامون به این توطئه که بر ملا شد، دست زد، حضرت رضا (ع)
به او فرمود:
«آیا خلافت جامه ای است که خدای بر تو پوشانیده است؟ و اگر جامه ای است که خدا بر تو پوشانیده است. تو نمی توانی آن را از خود دور سازی و به من واگذاری. و اگر چیزی نیست که خدای بتو عطا کرده باشد، پس چگونه چیزی را که مالک آن نیستی به من وا می گذاری؟»
امام (ع) با این سخن آشکار تایید کرد که نمی خواهد مشروعیت خلافت مامون را اعلام فرماید.
روی گرداندن امام (ع) از پذیرفتن خلافت به معنای ارجاع خلافت به او نیست. یعنی اگر امام، خلافت را نپذیرفت به این معنی نبود که آن را به مامون واگذاشته و باز گردانیده باشد.
این مناظره در خلافت مامون تاثیری بزرگ گذاشت به طوری که در آینده برای بر کندن جامه شرعی از خلافت
مؤثر بود.
2 - مامون گرفتار دشواریهای پایگاههای مردمی که طرفدار امام (ع)، همچنین طرفدار مکتب امام علی (ع) بودند، شد و از طرفی گرفتار جنبشهای انقلابی بود که از قدرت بسیار برخوردار بودند، آن سان که برای کرسی زمامداری مامون خطر جدی و حقیقی به وجود آورده بودند و در همه قسمتهای جهان اسلام پراکنده شده بودند. برای مثال، جنبشهای شیعی در خراسان به سال 198 یعنی همان سالی که مامون در خلافت، استقلال یافت و شورش ابن طباطبا در کوفه به سال 199 هجری که به آن اشارت کردیم و قیام حسین بن هرش در خراسان که هر یک از آن دو برای «رضا از آل محمد» تبلیغ و دعوت می کردند.
از جمله قیامهای دیگر، شورش زید بن موسی بن جعفر و دیگران بود.
آن همه فشار در هر صورت و شکل که بود، به رهبری امام (ع) ارتباط داشت و شبح این فشارها برای مامون ترسناک و وحشتزا بود به طوری که خواب را از او گرفته بود. او بسی کوشید تا آن قیام را خاموش کند و خشنودی مردم را به دست آورد تا وضع موجود حکومت را بپذیرند و راه این کار آن بود که رهبری فکری یا نمایندگان بلند پایه آنان را به کار گمارد یا در حکومت وارد کند.
مامون می خواست از خلال اعطای ولایت عهد به امام رضا (ع)، در آن واحد به چند هدف خود دست یابد:
الف: محاصره امام (ع) و زیر نظر گرفتن رفت و آمد او و دور ساختن وی از پایگاههای مردمی. و اگر امام، در مرو مستقر می گردید، همه این کارها صورت می گرفت.
ب: کاشتن تخم شک و
تردید در راه رهبری اهل بیت (ع) که مردم باخود بگویند که نپذیرفتن خواسته های خلیفه و پیشنهاد راه حل های او چه معنی دارد؟ و معنای قبول ولایت عهدی چیست؟ این کارها با شعارهائی که مکتب اهل بیت اعلام کرده بود در یک زمینه نبود و با هم نمی خواند.
ج - آرام کردن دلها و تامین کرسی خلافت، زیرا، این معنی متوجه امام (ع) می گردید و در نتیجه از شورشها و جنبشهای مردم ایمن می شدند.
د: زیر نظر داشتن حرکات شورشی و کوشش در جلب عواطف علویان.
همه این منظورها وقتی به دست می آمد که مامون در نقشه خود موفق گردد. مامون می خواست همه جوانب این کار را به میل خود ترتیب دهد و به آن شکلی بخشد که ظاهر کار چنین به نظر آید که حقیقتا و با دل و جان می خواهدخلافت را پس از خود تسلیم امام (ع) کند. بنابر این به این کارها دست زد.
- مؤتمن، برادر خود را از ولایت عهدی خلع کرد.
- ام حبیبه، دختر خود را به ازدواج امام (ع) در آورد.
- شعار و درفش عباسیان را که رنگ سیاه بود به شعار و درفش علویان که رنگ سبز بود تبدیل کرد.
- فرمان داد که فرزندان عباس و دولتمردان و سران سپاهش، با امام به عنوان ولایتعهدی بیعت کنند.
- به نام امام رضا (ع) بر سیم و زر سکه زد. اما امام (ع) ثابت کرد که ممکن نیست آن حیله ها و آن نقشه ها او را بفریبد و مهمترین کارهائی را که بر ضد او پیش گرفت به مراتب زیر خلاصه می شود:
الف: از روز نخست مخالفت خود را ابراز فرمود، و مامون را به
نیات حقیقی خود گواه ساخت و به او گفت «آیا می خواهی مردم بگویند که علی بن موسی در دنیا پرهیزکار نیست بلکه دنیا از او پرهیز می کند؟ آیا نمی بینیدکه چگونه ولایتعهدی را از سر آز به دنیا و طمع به خلافت پذیرفت؟» (6).
از همینجا نپذیرفتن امام (ع) و اعلان صریح او به اینکه به بارگاه حکومت مامون نخواهد پیوست معلوم گردید.
امام (ع) این هدف خلیفه را درک کرد و هنگامی که مامون وی را ناچار ساخت تا ولایتعهدی را بپذیرد، این ناچاری را در پرده کتمان نگذاشت، و ابراز داشت که آن سمت را به اختیار نپذیرفته است، بلکه آن را پس از اجبار و تهدید پذیرفته است.
از هروی منقول است که: «به خدا سوگند که رضا (ع) از میل و رغبت این امر را نپذیرفت، او را به کوفه بردند و از آنجا از راه بصره به مرو رفت (7)».
از مامون روایت کرده اند که وقتی خلافت را به امام عرضه داشت او امتناع ورزید، سپس ولایتعهدی را عرضه کرد، آن را نیز نپذیرفت و به او گفت:
«تو مرا به کاری و امیداری که خوشایند من نیست. همانا که از سطوت من ایمنی پس به خدا سوگند یاد می کنم که اگر ولایتعهدی را نپذیری ترا به آن کار وادار می کنم و اگر نپذیری گردنت را می زنم (8)»
ابو الفرج نیز مانند این روایت را نقل کرده است: «ولایتعهدی را به او پیشنهاد کردند و اصرار ورزیدند و او امتناع می کرد و نمی پذیرفت تا آنجا که یکی از آن دو به او گفت اگر نپذیری با تو چنین و چنان خواهم کرد … سپس آن دیگری به
او گفت: به خدا سوگند بمن دستور داده اند که اگر با خواسته آنان مخالفت کنی گردنت را بزنم (9)».
اما امام (ع) پس از بیرون آمدن از مدینه حتی همان وقت که ولایتعهدی را به عهده او گذاشتند، اظهار نارضائی و ناخشنودی می فرمود. این نکته از خلال برخی از بیانیه ها و گفته های وی آشکار است که درد و تلخی و رنجی راکه در اعماق وجودش موج می زده ابراز داشته است و از خلال بعضی حالتهای انفعالی و عصبی که نشان دهنده خستگی روحی و روانی است که به آن دچار شده بود آشکار می گردد.
«… رضا (ع) روز جمعه از مسجد جامع باز می گشت، عرق و گرد و غبار بر سر و رویش نشسته بود. دستها را به آسمان برداشت و گفت: بار خدایا اگر گشایش کار من از وضعی که دارم با مرگ میسر می گردد، پس زودتر ساعت مرگ مرا برسان.
و تا وقتی که روح از بدنش خارج شد، همیشه غمزده بود. (10)
بالجمله ممکن بود که مردم از این درد و رنجی که امام احساس می کرد، حقیقت را درک کنند چنانکه درک کردند.
ب: امام (ع) با سند تاریخی که به مامون نوشت با او شرط کرد که:
«هیچیک از کارهای دولتی مربوط به حل و عقد و انتصاب و بر کنار داشتن را به عهده نگیرد».
گاه می شد که مامون فراموش می کرد که امام با او چه شرطی کرده است و می کوشید او را در انبوه مسئولیتها گرفتار سازد. اما امام (ع) به او یادآوری می فرمود که باید به شرط خود وفادار باشد. وقتی مامون، امام را به پذیرفتن ولایتعهدی قانع کرد، امام به او فرمود. «من این
کار را می پذیرم به این شرط که هیچکس را ستمی ندهم و کسی را بیکار نکنم، و رسم و سنتی را نشکنم.
فقط دورا دور ناظر بر امور باشم. مامون نیز با این نظر موافقت کرد (11).
بار دیگر مامون کوشید امام را در گیراگیر مسئولیتهای حکومت وارد کند. مثلا از امام خواست تا کسانی را که امام به آنان اطمینان دارد به او معرفی کند تا زمامداری مناطقی را بپذیرند که علیه حکومت مامون بوده اند.
امام به او پاسخ داد: تو باید به عهدت وفا کنی تا منهم وفا کنم. من به این شرط وارد این امر شدم که نه فرمان دهم نه کسی را از کاری باز دارم نه کسی را بر کاری بگمارم تا خداوند مرگ مرا پیش از تو برساند». پس مامون بدو گفت: وفا می ورزم.
موضع منفی امام به منزله اشاره ای گذرا به امت، یا دعوتی صریح برای توجه به رسالت آن دعوت و گرد آمدن پیرامون امام، و محکوم کردن واقعیت حکومت فاسد بود که جز دگرگون کردن آن چاره ای نبود، و این بدان معنی بود که او به طور کلی از وضع موجود حکومت خرسندی نداشت.
ازین رو هیچگونه کار و مسئولیت سیاسی را بر عهده نمی گرفت. زیرا، آن اوضاع به این نیاز داشت که در آن تغییر اساسی داده شود و از نو بنیان گیرد.
امام از نخستین هنگام، پرهیز از حکومت مامون و همه پیامدهای آن را اعلام فرمود. برای او امکان نداشت در محیطی به کار پردازد که به دگرگونی و تبدیل ریشه ای نیاز دارد. هنگامی که همه کوششهای مامون بی نتیجه ماند و به شکست منتهی گردید صدها هزار دینار توسط
فضل بن سهل به کوفه - شهری که بزرگترین پایگاه امام در آنجا بود - فرستاد تا به نفع مامون از مردم بیعت بگیرد.
چه، تا آن روز هنوز همه نقاط اسلام با او بیعت نکرده بودند. مامون این بار با پول زیاد کوشید تا از مردم برای خلافت خود و ولایت عهدی رضا (ع) بیعت گیرد، و محبت پایگاههای مردمی او را برای خلافت خود به دست آورد.
اما پایگاههای امام (ع) به این نیرنگ فریفته نشدند و گفتند با امام به عنوان ولیعهد بیعت نمی کنند بلکه حاضرند به عنوان خلیفه با او بیعت کنند. پس آنگاه پایگاهها که موضع خود را می دانستند، ولایتعهدی را رد کردند و او را راندند و به او پاسخ رد دادند. اینجا مامون فهمید که آن پایگاهها را نمی توان با پول یا با حیله و تزویر خریداری کرد. مامون از امام تمنا کرد که از طرفداران و شیعیان خود بخواهد که سکوت کنند. امام سخن او را نپذیرفت و گفت:
«شرطی نوشته شده است، آیا مامون می خواهد شرط خود را نقض کند؟» مامون پرسید: چه شرطی؟
امام (ع) فرمود: با تو شرط کردم که درباره هیچ چیز، ننویسم و قرار دادی منعقد نکنم. از این رو چیزی نمی نویسم (12)
امام (ع) امتناع فرمود که به پایگاههای خود چیزی بنویسد.
3 - مامون می دانست که وارد شدن امام (ع) در دستگاه حکومتی او هرگز باعث دگرگونی یا اصلاح آن نخواهد شد. زیرا آن دستگاه دچار انحرافی عظیم شده بود که سراسر امت اسلامی را در بر گرفته بود و امکان نداشت آن انحراف در یکی دو روز تغییر و تبدیل یابد و اصلاح شود. مامون
می خواست امام رادر دستگاه دولتی خود وارد کند تا او را در برابر دستگاههای مردمی بدنام سازد و به عنوان کاسبی سازشکار و مصلحت اندیش خویش وانمودش کند و ثابت نماید که او دارای نظریه حقیقی و مردمی نیست، و بدینوسیله مردم را از رهبری آل علی نومید سازد. از این رو بود که امام (ع) با همه نیرو بر ضد مامون برخاست و با رفتار منفی در برابر دستگاه حاکم و نپذیرفتن مشارکت و همکاری با مامون به هر شکل و صورت قیام فرمود.
اینک به منطق برخی از جستجوگران و محققان متعصب نظر افکنیم که چگونه برای ما این موضوع را سطحی و با تعصب نگریسته اند و این روش را روش شیعی پنداشته اند.
احمد امین گوید: «امامان علوی پیوسته ادعا می کردند که اگر امور رعیت را در دست گیرند، با عدالت مطلق آن را اداره خواهند کرد. اما بین ادعا و واقعیت تفاوت بسیار است مامون از این مساله شکایت داشت و می دید که امامان نهان از چشمها مرتکب گناه می گردند بی آنکه کسی آنان را ببیند و ارزش آنان را بشناسد. پس چنین مصلحت اندیشید که آنان ظاهر شوند تا مردم اشتباه هاشان را بدانند و آنان را چنین تقدیس و ستایش نکنند. او به این نکته واقف بود که اگر آنان در صحنه زندگانی در مقابل مردم پدیدار گردند و نمایان شود که چگونه بر مردم حکومت می کنند و چگونه کارهائی را بجا می آورند که خداوند حرام کرده است، از چشم می افتند. اما تا وقتی زیر فشار باشند و مردم رادر نهان به خود دعوت کنند و در مخفیگاه به سر برند، مردم آنان
را دوست می دارند و طرفدار آنانند. لذا بر آن شد که پس از خود علی الرضا را ولی امرکند». (13)
اینک ای خواننده در این گفتار بیندیش.
4 - این نکته در کوشش مامون برای عزل امام (ع) و دور داشتن وی از پایگاههای مردمی او و محو کردن او در دستگاه حاکم و قرار دادن او در حصاری استوار چنان که نتواند با مردم خود تماس بر قرار کند و در نهایت، از میان بردن جنبش تشیع و شعله آن، در ضمن چهار چوب خلافت عباسیان نقشی بزرگ داشت.
کوششهائی که برای دور کردن امامان از پایگاههای مردمی شان به عمل آمد از خصوصیت عمومی مرحله سوم از کارهای امامان بود. حضرت رضا (ع) و حضرت هادی (ع) و جواد (ع) و عسکریان (14) علیهم السلام، غالبا از پایگاههای مردمی خود از طرف حکام زمان، دور و مورد تعقیب سیاسی بودند.
برنامه و روش کار برای دور ساختن پیشوایان (ع) از مردم و دور کردن خطر آنان معمولا بدو طریق انجام می گرفت:
1 - اقامت اجباری در حد زندانی بودن و دستگیر شدن، همچنان که با امام کاظم (ع) عمل شد یعنی با زندانی کردن آنان در شهری که محل سکونت خلیفه بود، همراه با شکنجه و تهدید، آنان را دائما زیر نظر قرار می دادند.
در روایات تاریخی آمده است که وقتی امام رضا (ع) از مدینه به فارس منتقل گردید، خدمتگذاری در خدمت او (ع) بود که گویی دین و وجدان خود را به حاکم وقت فروخته بود. جاسوسی بود که حرکات و روابط امام را با دیگران گزارش می داد. از آن جائی که مامون کوشش می کرد تا امام را
از پایگاههای مردمی او دور سازد، خدمتگزار مزبور در نظارت بر حرکات و رفت و آمد امام کوشش بسیار می کرد و نقشی بزرگ داشت تا امام (ع) را در جهان اسلام از پایگاههای مردمی خویش دور و جدا سازد.
2 - غرق کردن امامان (ع) در دستگاه دولتی و از میان بردن جنبش و حرکت آنان در چهار چوب حکومت منحرف، هم آن سان که با امام رضا (ع) و حضرت جواد (ع) و حضرت امام هادی علیهم السلام رفتار شد.
پس از آن که امام (ع) فعالیتها و تماسهای وسیعی با پایگاههای خود برقرار کرده بود، مامون موفق شد او را از پایگاههای خود دور سازد و وقتی امام در مقابل این عمل قرار گرفت، نتوانست با مردم خود که به آنان نیاز فراوان داشت تماس و ارتباط برقرار سازد و برای رشد فکری آنان بکوشد و بر آگاهی شان بیفزاید و علاقه و تاییدشان را به مکتب امام علی (ع)، عمیق و ریشه دار گرداند.
چرا امام (ع) خلافت را نپذیرفت؟
آیا پذیرفتن خلافت فرصتی برای دگرگون ساختن دستگاه نبود؟
در پایان سخن راجع به امام رضا (ع) این پرسش بر خاطر می گذرد که چرا امام، وقتی مامون خلافت را به او (ع) پیشنهاد کرد، آن را نپذیرفت.
آیا آن کار فرصتی برای نیل به هدفهای امام نبود که عقاید خود را تحقق بخشد؟
پس چرا آن فرصت را از دست داد؟
اینک، با بیان نکات زیر، پاسخ:
1 - وقتی مامون، خلافت را به امام پیشنهاد کرد، مورد اطمینان امام (ع) نبود.
2 - اگر امام (ع) خلافت را عهده دار می گردید به این معنی بود که در سراسر کشورهای اسلامی، در اداره همه
امور مسئول می شد و این کار به دستگاهی مطلع و آگاه نیاز داشت تا بتواند برنامه اسلامی را در حکومت، مو به مو و با اخلاص و امانت تمام به مرحله اجرا در آورد. پایگاههای امام گرچه دارای سوزان ترین عاطفه و احساس بودند اما به آن درجه عمیق از درک و آگاهی نرسیده بودند که نظریه های وی را به کمال دریافته باشند. مساله در حقیقت تغییر ظاهری نبود، بلکه مبنای اساسی داشت و بایستی بر پایه آگاهی عمیق و درک مخلصانه امور عمل می شد.
آیا برای امام (ع) امکان داشت به سوی دستگاه عباسیان که سراپا فساد و انحراف بود گامی بردارد و از آنان بخواهد که اسلام و حدود آن را صورت عمل دهند. در آن هنگام امکان پذیرفتن چنین امری وجود نداشت. اما نپذیرفتن ولایتعهدی چنانکه گفتیم کاری اختیاری نبود بلکه توام با اکراه و اجبار و فشار سیاسی بود.
امام (ع) از آن موضع بسی رنج کشید و وقتی آن سمت را به اجبار به وی دادند چون می دانست که مامون این کار را برای آن کرد که حکومت در حال سقوط خود را نجات دهد و حوادث بنیان کنی را که در آن هنگام به وجود آمده بود از راه دولت خود دور گرداند، پس، می خواست که با جلب امام (ع) و پایگاههای وی حکومت در حال سقوط خود را از خطر برهاند (15).
و ولایتعهدی شرطی بود که مامون تعیین کرد تا از برخی دستاوردهای سیاسی استفاده کند که بار بسیاری از دشواریهای حکومت او را از دوشش بر می داشت.
رفتار او با امام صادقانه نبود بلکه نقشی بود که می خواست آن را با
دقت اجرا کند تا به نتیجه دلخواه برسد (16).
امام (ع) از تلخی غربت و محاصره، زجر فراوان می کشید و محاصره وی به نوعی خاص بود. گرفتاری او، گرفتاری در سیاهچال یا زندان، آن سان که رشید بر امام کاظم (ع) روا می داشت نبود، بلکه در با شکوه ترین کاخ، همراه گروهی خدم و حشم گرفتار و محصور بود و آنان جاسوسان و خبر چینان مامون بودند و همه خبرها را مو به مو به اطلاع حکومت می رساندند و مانع آن می شدند که مردم و طرفداران امام (ع) با او علیه السلام ملاقات کنند.
امام رضا (ع) با مامون بسیار سختگیر بود. روزی بر او وارد شد و دید مامون وضو می سازد و دید که غلامی آب بر دست او می ریزد تا او وضو بسازد. امام به او فرمود: «در عبادت خدا برای خود شریک مگزین امام (ع) با چنین صراحت و قدرت با مامون رفتار می کرد و از کردار او عیب می گرفت و آن را می سنجید. مامون نیز به پذیرفتن مواعظ و پندهای امام تظاهر می کرد اما کینه و دشمنی امام (ع) را در دل می داشت. وقتی مامون تصمیم گرفت مرکز خلافت را از مرو به بغداد منتقل سازد، امام (ع) را مسموم کرد و در حقیقت زان پس که امام (ع) همه کوشش خود و امکانات خویش را برای اسلام و اعتلای کلمه آن به کار برد، پاداش او (ع) را داد.
*****پی نوشتها:
1 - ارشاد ص 290 و مقاتل الطالبیین ص 375.
2 - مقاتل الطالبیین ص 375.
3 - علل الشرایع ج 1 ص 266.
4 - عین عبارت چنین است: چیزی را از تو می گیرم که چشمانت در
آن است.
5 - عیون اخبار رضا ج 1 ص 88.
6 - علل الشرایع صدوق ج 1 ص 226.
7 - عیون اخبار رضا ج 2 ص 141.
8 - علل الشرایع ج 1 ص 266.
9 - مقاتل الطالبیین ص 375 و ارشاد ص 291.
10 - عیون اخبار رضا ج 2 ص 167.
11 - علل الشرایع ج 1 ص 224
12 - المهدی و المهدویه ص 61 - 63 نوشته احمد امین.
13 - المهدی و المهدویه ص 61 - 62
14 - مراد امام دهم و یازدهم علیهما السلام است که خلفای عباسی آنها را از مدینه به سامرا که مرکز پادگانهای نظامی بود آوردند و در آنجا سکونت دادند. چون سامره، پادگان (یعنی عسکرگاه و سربازخانه) بود، هر یک از آن بزرگواران را عسگری نامیده اند. (م)
15 - و 16 - تاریخ امام رضا (ع) و تحقیقات محمد جواد فضل الله ص 107.
امام نهم امام محمد جواد (ع)
زندگانی امام محمد جواد (ع) ادامه راه خط پدرش، امام رضا (ع) بود.
مامون به امام جواد علاقه داشت و کوشش می کرد و نقشه طرح می کرد که دل امام (ع) را به دست آورد و او را بدار الخلافه نزدیک کند. مامون توطئه خود را برای از میان بردن جنبش و حرکت تشیع در چهار چوب خلافت عباسیان همچنان ادامه می داد و هدف او از این کار آن بود که بین امام و پایگاههای مردمی او فاصله ایجاد کند و امام را از مردم خویش دور سازد.
او می خواست به طریقی این نقشه را اجرا کند که مردم تحریک نشوند، به خصوص که او (ع) با کمال عزت و تکریم در کاخهای مامون و ساختمانهای مجلل او زندگانی می کرد.
اما محافظان کاخ همه حرکات و سکنات امام (ع) را با دقت تمام زیر نظر می داشتند.
بنابر همان نقشه قدیمی، مامون در برابر همه مردم در جامه دوستدار و مخلص امام ظاهر شد و «ام فضل دختر خود را به عقد ازدواج او در آورد تااز تایید امام برخوردار باشد. لذا به او اصرار کرد که در همانجا زندگانی کند. اما امام (ع) اصرار ورزید که به مدینه بازگردد تا نقشه مامون را در کسب تایید امام برای پایداری خلافتی که غصب کرده بود، نقش بر آب سازد. زیرا وقتی امام (ع) خلافت او را تایید نمی کرد، این شبهه در دل مردم ایجاد می شدکه حکومت او مشروعیتی ندارد. و از طرف دیگر، امام (ع) امامت خود را اثبات می کرد و جدا بودن طرح و برنامه خود را از طرح و برنامه حکومت روز آشکار می ساخت.
اما اگر امام (ع) می پذیرفت که با مامون و در دربار او زندگانی کند، مساله به این طریق تلقی می شد که این دو خط مشی در یکدیگر ادغام شده است و این امر در نظر مردم چنین نتیجه می داد که هیچ تناقض و اختلافی بین این دو از جهت معالم و مسائل فکری و عقیدتی خاص که ممیز نظریه امام بود، وجود ندارد.
امام جواد (ع) خط پدر بزرگوار را ادامه داد و از لحاظ برنامه ریزی فکری و آگاهی عقیدتی، فقیهان را از بغداد و شهرهای دیگر پیرامون خود، در مدینه فراهم آورد تا با او مناظره کنند و از او بپرسند و از راهنمائی های او مستفیض گردند.
«هنگامی که فصل حج فرا رسید، فقیهان بغداد و شهرهای دیگر و دانشمندان بلاد که
هشتاد تن بودند، به حج رفتند و سپس به سوی مدینه روی آوردند تا ابا جعفر را دیدار کنند.» (1)
امام جواد (ع) برای گستردن پایگاههای مردمی خویش به وظایف و مسئولیتهای خود در امر جهاد دست زد. این امر به گوش «معتصم رسید و او را جبراً به بغداد فرا خواند تا به قتل برساند و زندگانی شریف آن امام (ع) را با خوراندن زهر به آن طریق به پایان رساند.
ابن بابویه گوید: «معتصم امام (ع) را مسموم گردانید.» (2) زیرا امام (ع) برای حکومت خطری محسوب می شد و مواضع انحراف و موارد دوری حکومت را از اسلام برای مردم افشاء می کرد. نه تنها برای دستگاه خلافت این خطر را داشت که منزلت و برتریهای فکری او را با توجه به کمی سن و سال او همه می دانستند، بلکه امام، فقها و قضات را برای مناظره و مبارزه علمی می طلبید و بسیار متحرک بود و امور فکری و عقیدتی مردم را بر عهده داشت (در یک مجلس سی هزار مساله از او پرسیدند و او به همه آنها پاسخ داد و در آن وقت نه سال داشت.)
مفید گوید: «مامون امام جواد (ع) را دوست می داشت. زیرا با وجود کمی سن، شخصی فاضل بود و به درجه والا از علم رسیده بود و در ادب و حکمت و کمال عقل، مقامی داشت که هیچیک از مشایخ زمان، با او برابری نمی توانست کرد».
طبری در اعلام الوری گوید: او (ع) در زمان خود با وجود اندک بودن سن و سال، به پایه ای از فضل و علم و حکمت و ادب رسیده بود که هیچیک از اهل فضل به
آن پایه نرسیده بود.» (3)
سخن خویش را در باب روش و برنامه امام جواد (ع) به همین اندازه مختصر به پایان می رسانیم زیرا نقش او همانند نقش پدرش امام رضا (ع) بود.
سخنها و پرسشهای بیشمار، پیرامون وی گفته شده است و درباره پدیده مرجعیت و رهبری او در حالی که بیش از هشت سال نداشت سخن بسیار است.
امام (ع) و خردسالی او
صغر سن امام (ع) از پدیده های اعجاز آمیز اوست که در حکام آن زمان اثری فوق العاده گذاشته بود. همه مآخذ تاریخی متفق القولند که وقتی پدر مکرم امام جواد (ع) در گذشت عمر امام هشت سال یا هفت سال و چهار ماه بود (4). در حقیقت هنگامی که پس از پدر عهده دار امامت گردید، در سن کودکی بود.
این معنی نخستین بار در زندگانی پیشوایان اهل بیت (ع) در شخص امام جواد (ع) مصداق پیدا کرد و برای حکام منحرف، مایه حیرت و برای حقیقت امتداد خط امامت و مرجعیت امامان اهل بیت (ع) که امام جواد (ع) نماینده و جانشین آنان بود، سندی حتمی و معجزه آسا به شمار می رفت.
اگر به حساب احتمالات تکیه زنیم، می بینیم که تنها صغر سن امام (ع) کافی است که حقیقت امامت وی را بپذیریم و قبول کنیم که او (ع) ادامه دهنده خط امامت بوده است و الا چگونه می توان در دست گرفتن رهبری شیعه را از طرف او در همه زمینه های نظری و عملی تفسیر کنیم؟
شاید این معنی از ذهن بگذرد و بگویند، بسا که برای شیعیان، امامت و رهبری این نوجوان از اهل بیت، با وضوح کشف و معلوم نشده باشد و بسا که
ادعائی دیگر نیز بر این فرضیه ضمیمه کنند همچنان که احمد امین گوید:
«امامان از چشمها پنهان می شدند و به دعوت پنهانی اکتفا می کردند تا محبت و گرایش مردم نسبت به آنان باقی بماند (5)».
ما این فرضیه را رد می کنیم و می گوئیم: رهبری امام جواد (ع)، رهبری آشکار و علنی در برابر همه توده های مردم بود و هرگز رهبری امامان چنین نبود که پیرامونشان را پاسبانان محافظ و نیروی ارتش و ابهت و جاه و جلال پادشاهان فرا گرفته باشد به طوری که رهبر، دعوت را از توده مردم که به آنان معتقد بودند و به رهبری آنان حرکت می کردند، پنهان سازد بلکه رهبری امام (ع)، رهبری سری از قبیل صوفیان و فاطمیان نبود که میانشان فاصله ایجاد کند و بین رهبری و پایگاه مردمی او جدائی افکند.
امام اهل بیت (ع)، دعوت خود را تا حدی آشکار انجام می داد، و پایگاههای مردمی طرفدار و مؤمن به رهبری و امامتش به طور مستقیم در مسائل دینی و قضایای اجتماعی و اخلاقی با شخص امام تماس و هماهنگی حاصل می کردند.
وقتی مامون، امام (ع) را به بغداد یا مرکز خلافت آورد، امام (ع) پای فشرد تا به مدینه باز گردد. مامون با این درخواست موافقت کرد و آن حضرت بیشتر عمر شریف را در مدینه گذرانید.
امام جواد (ع) در صحنه اجتماعی با نشاط و فعالیت، حرکت می کردو نزد همه مسلمانان شناخته شده بود. منجمله نزد شیعیان که به رهبری و امامت او (ع) ایمان داشتند.
«این مساله که معتصم از فعالیتها و کوششهای او برآشفته و در رنج بود حقیقت داشت و از این روی وی را به بغداد خواست و
هنگامی که ابو جعفر (ع) وارد عراق گردید، معتصم و جعفر پسر مامون، پیوسته توطئه می چیدند و برای قتل آن بزرگوار حیله می اندیشیدند».
مفید گوید: «دو شب به ماه محرم سال 220 مانده وارد بغداد شد و در ذیقعده همان سال در آنجا وفات کرد».
در روضه الواعظین آمده است که «در بغداد با زهر به قتل رسید (6)».
بر اساس این مسلمیات، فرضیه ای که می گوید: رهبری امام جواد (ع) در برابر مسلمانان عموما و در برابر شیعیان خصوصا، رهبری آشکار نبوده است، باطل است. این سخن خلاف طبیعت علاقه و همبستگی بین اهل بیت و پایگاههای مردمی آنانست. به خصوص که مامون نورافکن ها را متوجه امامت و علم حضرت امام جواد (ع) کرد و او را در معرض آزمایش قرار داد تا در محظور قرار گیرد و مردم را از پیرامون او بپراکند. دانشمندان بزرگ را دعوت کرد و بین آنان و امام (ع) در برابر عباسیان، مجالسی منعقد نمود. اما برتری علمی و فکری امام (ع) با کمی سن و سال آشکار گردید.
مامون از «یحیی بن اکثم که در آن روزگار از بزرگان و متفکران بود خواست که برای پرسش از امام، مساله ای طرح کند تا امام را ناتوان سازد و از پاسخ گفتن به آن درماند. یحیی بن اکثم از امام پرسید: «فدایت گردم آیا رخصت می دهی سؤالی کنم؟».
ابو جعفر گفت: «آنچه می خواهی بپرس.
یحیی گفت: درباره کسی که در احرام باشد و شکاری را بکشد چه نظر داری؟
امام (ع) فرمود: آیا وقتی صید را کشت در «حل بود یا «حرم و آیا آن مجرم به این کار آگاه بود یا جاهل؟ به عمد آن را
کشت یا به سهو؟ آزاد بود یا بنده؟ صغیر بود یا کبیر؟ آغاز کننده به قتل بود یا در مقام دفاع بود؟
آن شکار آیا از پرندگان بود یا نه؟ از شکارهای کوچک بود یا بزرگ؟ درآنچه کرد پافشاری داشت و یا پشیمان شده بود؟ قتل در شب روی داد یا در روز؟ آیا برای عمره محرم شده بود یا برای حج؟
یحیی بن اکثم شگفت زده بر جای ماند و در چهره اش ناتوانی دیده می شد چندانکه اهل مجلس همه بدان پی بردند (7).
درین مورد، فرضیه ها و اقوال دیگر وجود دارد و ما آنها را متوالیا مورد بحث قرار می دهیم:
فرضیه نخست که می گوید: سطح علمی و فکری طایفه شیعه در آن هنگام در پایه ای بود که امکان داشت از این موضوع غفلت کنند یا به بیان دیگر سطح فکری و عقلی و روانی شیعه چندان بود که آنان را به این معنی کشانید که امامت کودکی را تصدیق کنند و به آن ایمان آورند … حال آنکه او حقا امام نبود.
این فرضیه قابل قبول نیست و واقعیات تاریخی آن را تکذیب می کند.
زیرا سطح علمی و فقهی این طایفه در حدی بود که از طرف همه مکاتب و حوزه های فکری رقیب، مورد تحسین و بزرگداشت و تقدیر بودند. مکتب فکری عظیمی که حاصل کوشش امامان باقر و صادق (ع) بود، بزرگترین حوزه فکری و علمی اسلام بود که در آن روزگار جهان اسلام بخود دیده بود و آنجا دو نسل پیاپی از شاگردان حضرت امام صادق (ع) و حضرت امام کاظم (ع) فعالیت داشتند و آن دو در میدان فقه و تفسیر و کلام و حدیث، و در
همه جوانب و ارکان معرفت اسلامی در راس طایفه شیعه قرار داشتند.
در پرتو این حقیقت، هرگز نمی توان فرض کرد که سطح فکری و علمی این طایفه به پایه ای باشد که از چنین موضوع مهم و بزرگی غفلت کرده باشند.
چگونه افراد یک طایفه که در میانشان چنین مکتبی وجود داشت و قطب پیشرفت فکر اسلامی به شمار می رفت از این موضوع غفلت کرده اند و به وهم یا از سر غفلت، امامت را در کودکی مجسم دیده اند که از روی واقع و حق، امام نبوده است. به خصوص چنانکه گفتیم، امامت حضرت امام جواد (ع) بر رهبری او بر پایگاههای مردمی و رهبری آشکار بر همه مسلمانان استوار بود و هر فرد عامی می توانست با آن برخورد کند و صدق آن را بیازماید. به خصوص طایفه شیعه که در جهان اسلام، بزرگترین مدرسه فکری و عظیم ترین آن به طور کلی در میان آنان تحقق یافته بود و حوزه علمی آن تا کوفه و مدینه نیز امتداد داشت.
مدارس مزبور و مراکز فکری، با امام (ع) رابطه داشتند و از او فتوی می خواستند و مسایل خود را می پرسیدند و حقوق و اموال را از هر سوی نزد او می فرستادند. پس چگونه امکان داشت که با آن عقل و شعور شکوفا، یا با بودن مدرسه ای مانند آن حوزه بزرگ، از حقیقت کودکی که امام نبود، غافل بمانند؟
فرضیه دوم: گروه شیعه در طول تاریخ خود تصویری صحیح و واضح از مفهوم معنای امامت و امام نداشت. بلکه چنین می پنداشت که امام فقط رقمی در تسلسل نسبی و وراثتی است. بنابر این امامت و شرایط لازمه را برای امامت نمی دانست چیست.
می گوئیم این
فرضیه نیز مردود است. چه، اساسا تشیع و امامت بر پایه مفهوم عمیق الهی استوار است و آن بدیهی ترین و روشنترین مفهوم تشیع است.
امام از نظر مفهوم عام شیعی، آن انسان بی همتا در علم و معرفت و گفتار و کردار و اخلاق است. این مفهوم در دستاوردها و ابعادش، نزد شیعیان آشکار است. هزاران نص، از روزگار امام علی (ع) تا عهد امام رضا (ع) پیامی است که این مفهوم را معلوم کرده تا آنجا که همه تفصیلات و توضیحات و خصوصیات تشیع در ذهن شیعیان، بسیار واضح و آشکارا نقش بسته است.
روایتی در این مضمون می گوید: «پس از وفات امام رضا (ع) وارد مدینه شدیم و پرسیدیم، بعد از امام رضا (ع)، خلیفه کیست؟ گفتند خلیفه در روستائی نزدیک مدینه است. به سوی آن روستا براه افتادم تا به آنجا رسیدم.
خانه امام موسی بن جعفر (ع) در آنجا که به ارث به امام جواد (ع) رسیده بود، مملو از مردم بود. یکی از برادران رضا (ع) را دیدم که بر بالای مجلس نشسته بود و شنیدم که مردم او را - ای برادر رضا (ع) - خطاب می کردند. یعنی او پسر امام نیست زیرا از امامان (ع) شنیده بودند که امامت پس از حسن و حسین (ع) در دو برادر جمع نمی شود (8).
ازین حدیث چنین نتیجه می گیریم که نزد شیعیان، همه تفصیل ها و خصوصیات تشیع و مفاهیم آن، واضح و روشن بود. این مساله ادعای صاحبان این فرضیه را تکذیب می کند.
فرض سوم و آخر: این معنی، فداکاری و پافشاری در غرور و باطل ازطرف شیعه و دوستداران آن بوده است.
می گوئیم این دعوی
هم باطل است. نه فقط از نظر ایمان ما به تقوای شیعیان و قداست آنان، که واقعیت اخلاص این طایفه تردید ناپذیر است. همانا که از خلال این شرایط موضوعی که طایفه ستمکش شیعه را احاطه کرده است، یک روز هم در سراسر ایامشان و در طول زندگی، راه به بزرگی و قدرت و ثروت نداشته اند. بلکه شیعیان در سراسر تاریخ، گرفتار شکنجه و عذاب و محرومیت و زندان و ویرانی بوده اند. بلکه تشیع راهی بوده است که انسان در هر گام آن با بیم و مراقبت دائمی روبرو بوده است.
امام باقر (ع) در باب این محنتها و بلایا که بر شیعه نازل می شد فرمود:
شیعیان ما در همه شهرها کشته می شوند و با تهمت، دست و پایشان را قطع می کنند و هر کس از محبت ما یاد کند یا به سوی ما آید، به زندان افکنده می شود و اموالش را به یغما می برند و خانه اش را درهم می کوبند.»
فداکاری و از خود گذشتگی و پافشاری بر باطل هرگز انگیزه یا راه طمع مادی و دنیوی نبوده است.
چرا پس از این همه از خود گذشتگی و فداکاری و پافشاری از طرف علی، طایفه شیعه یعنی مردمی دانا و روشنفکر برای امامتی باطل و دروغین و با توجه به این که این از خود گذشتگی، انواع و اقسام ناراحتی و محرومیت و عذاب و صدمه را برای آنان در بر دارد، در پی موهوم روند؟ لذا نمی توان از خود گذشتگی شیعه را در مورد امامت، جز اعتقاد حقیقی به امامت و آگاهی عمیق از شرایط تحقق امامت چیزی دیگر دانست.
اینجاست که باید گفت، هیچیک از این فرضیه ها را
نمی توان پذیرفت و کسی که به حقیقت تاریخ این طایفه و شرایط و اوضاع موضوعی آن آگاه باشد، به خصوص به شرایط و اوضاعی که پیرامون امام جواد (ع) بود، هرگز این پندارها را نمی پذیرد.
پس از عرضه داشتن این فرضیات و مردود شناختن آن، فقط یک فرض باقی ماند که با واقعیت تطبیق می کند و آن این است که امام جواد (ع)، حقا امام است (9)
*****پی نوشتها
1 - بحار الانوار مجلسی ج 50 ص 10.
2 - دائره المعارف اسلامی شیعه ج 2 ص 92.
3 - دائره المعارف ج 2 ص 92.
4 - مآخذ سابق.
5 - مهدی و مهدویت ص 61 - 62.
6 - دائره المعارف ص 92.
7 - تذکره الخواص ص 368 - 372 و تحف العقول از آل رسول نوشته ابن صغبه ص 335.
8 - بحار الانوار ج 50 ص 90.
9 - شرح نهج البلاغه جزء 3 ص 15 از ابن ابی الحدید.