آیین نگارش
دیباچه
دیباچه
دیباچه بحر معنی ز سخن پُر گهر است هر یک آویزه گوش دگر است در بلورین صدف چرخ کهن نیست والا گهری بِه ز سخن سخن آوازِ پَرِ جبریل است روح بخش از دَمِ اسرافیل است سخن از عرشِ بَرین آمده است بهر پاکان به زمین آمده است (جامی) این دفتر، درسنامه ای است در قلمرو ادب پارسی و آیین نگارش که در چهل درس سامان یافته است. کوشیده ایم ایجاز و اختصار سرلوحه این کار باشد. آنچه در این درس ها آمده، سرنخ هایی است برای پی گیری مطالعات ادبی و تجربه های قلمی. البتّه امید هست که همین مقدار هم اگر به خوبی با تمرین و ممارست همراه شود برای مشتاقان نویسندگی کفایت کند و آنان را بر مبانی درست نویسی و شیوانگاری مسلّط سازد. اگر خوانندگان گرانمایه بپرسند که چرا بخشی قابل عنایت از این دفتر به مباحث درست نویسی اختصاص یافته، پاسخ این فقیر آن است که روز به روز توجّه و اهتمام به پاکیزه نوشتن کم می شود; و این، بسی مایه دریغ است. آری، مایه دریغ است که زبان پارسی، با این پیشینه تابناک و گوهرین، چنین از جفای برخی نویسندگان آفت پذیرد. صاحب این دفتر که سر و کارش با جوانان مشتاق نویسندگی است، می کوشد که زیرسازهای نویسندگی را بر صحّت و اِتقان بنا نهد. درست است که این کار حوصله می خواهد و همّت; امّا ثمرش دیر می پاید و در گذر زمان، زود آفت نمی پذیرد. شرط قدردانی و شکرگزاری است که یکایک دانشورانی را که از آثار ارجمندشان در فراهم آوری این دفتر بهره برده ام، ارج نهم و همّت کریمانه شان را سپاس گویم. به رسم امانت، منابعی را که بیش تر و مستقیم تر استفاده شده اند، در پانوشت برخی فصول و درس ها یاد کرده ام و در فرجام اثر نیز از منابع اصلی نام برده ام. هر جا در پانوشت های مزبور شماره صفحه منبعی را ذکر نکرده ام، نشان دهنده
1استفاده پراکنده از آن منبع است. روشن است که منابع مذکور برای مطالعه استادان و نیز مراجعه تکمیلی طلاّب و دانشجویان ادب پژوه بسی مفید خواهند بود. نیز سزاوار است قدردان همرایی ها و همراهی های برادران و سرورانی باشم که با یاری ها یا تذکارهای بجا، مرا رهین لطف خویش ساختند، بهویژه حضرات رضا مختاری، محسن صادقی، محمّد اسفندیاری، محمّدرضا موحّدی، رضا بابایی، احمد شهدادی، رضا مؤذّن زاده، عبدالرّحیم موگهی، حیدرعلی جهان بخشی، و هادی ربّانی. برای این گرانمایگان و همه استادان، طلاّب، و دانشجویانی که در طول سال های درس و بحث، خوشه چین دانش و معرفتشان بوده ام، سرسبزیِ جان و شادابیِ تن را آرزومندم. امید است این رنج که برده ام به ثمر نشیند، بدین سان که قلمی در سایه آن بار گیرد و حکمتی از آن بجوشد. کاش هر که از این رهگذر ثمری بَرد، مرا و نیاکانم را با دعای خیر یاد آورَد و راستگاری و رستگاری ام در رکاب مولانا صاحب الأمر عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف را از رَبِّ شهیدان طلب کند. چنین باد، بمنّه و کرمه! میلاد مبارک حضرت ولیّ عصر(علیه السلام) شعبان 1421/آبان 1379 سیّد ابوالقاسم حسینی (ژرفا)
فصل یکم درست بنویسیم
فصل یکم درست بنویسیم
درس یکم آغازِ راه
درس دوم دستور زبان (1)
درس چهارم:دستور زبان(3)
درس پنجم:دستور زبان(4)
درس ششم:دستور زبان(5)
درس هفتم:لغزشگاه های قلم(1)
درس هشتم:لغزشگاه های قلم(2)
درس نهم:لغزشگاه های قلم(3)
درس دهم:لغزشگاه های قلم(4)
درس یازدهم:لغزشگاه های قلم(5)
درس دوازدهم:درست نویسی واژگانی(1)
درس سیزدهم:درست نویسی واژگانی(2)
درس چهاردهم:درست نویسی واژگانی(3).
درس پانزدهم:درست نویسی واژگانی(4)..
درس شانزدهم پیکره نوشته(1)
درس هفدهم:پیکره نوشته(2)
درس هجدهم:تنظیم پاراگراف ها
درس نوزدهم:شیوه خط فارسی(1)
درس بیستم:شیوه خط فارسی(2)
درس بیست و یکم:شیوه خط فارسی(3)
درس بیست و دوم:نشانه گذاری(1)
درس بیست و سوم:نشانه گذاری(2)
درس یکم آغازِ راه
قسمت اول
درس یکم آغازِ راه
1.ویژگیهای نوشته خوب از حیث پیام
پیام و آیین نوشته
فصل یکم:درست بنویسیم]درس یکم:آغاز راه
پیام و آیین نوشته با آن که همه اجزای نوشته همچون تار و پود یک قالی در هم تنیده اند، می توان به هنگام نقد و ارزیابی آن، دو اقلیم را از هم بازشناخت; یکی گستره محتوا و پیام، و دیگری قلمرو قالب و آیین. از این رو، می توان ویژگی های نوشته خوب را نیز در این دو قلمرو ارزیابی کرد: پیام (محتوا) و آیین (قالب). البتّه پیام هر نوشته را می توان از جنبه های مختلف بررسی کرد. یکی از تقسیم بندی های مناسب و کاربردی، تقسیم پیام به چهار لایه معنایی(1) است.در این تحلیل، خواننده باید به هنگام مطالعه آثار ادبی چهارلایه معنایی را در آن ها جستوجو کند: معنای ظاهری. معنای اخلاقی. معنای تمثیلی یا نمادین. معنای روحانی یا عرفانی که متضمّن حقیقتی جاوید است. هنگامی می توان اثر ادبی را از لحاظ پیام و محتوا موفّق دانست که این چهار لایه معنایی در آن، به طور متوازن حضور داشته باشند و مفهومی اصیل و ارزشمند را بیان کنند.
1. ویژگی های نوشته خوب از حیث پیام یک. تناسب با مقتضیات زمان نوشته خوب باید با نیازهای روزگار خود همساز و دمساز باشد. گذشته از اصول ثابت اعتقادی و برخی احکام عملی که در همه روزگاران ثابتند، دیگر اصول و فروع را باید به تناسب مقتضیات زمان دریافت و به خواننده انتقال داد.
42.ویژگیهای نوشته خوب از حیث آیین
دو. هماهنگی با نیاز مخاطب نوشته خوب پیش از شکل یابی و استوار شدن، مخاطب خود را ارزیابی می کند. برخی از نیازهای مخاطب فطری اند، یعنی پاسخ گویی به آن ها عین تعهّد است; و برخی زاید و «نیازنما»یند. در نوشته خوب، خواننده باید پاسخ نیازهای فطری خود را بیابد، خواه علمی باشد و خواه احساسی، کاربردی، تفریحی، و جز آن ها. از این رو، پیش از دست بردن به قلم، باید بدانیم: -برای چه کسانی می نویسیم. آن کسان چه نیازهای فطری و اصیلی دارند. راه پاسخگویی به آن نیازها چیست. آن راه را چگونه با قالب و زبان گفتار خود هماهنگ و همنوا سازیم .
سه. اصالت و استواری مفهوم نوشته خوب باید مبانی و اصول خود را از سرچشمه ای وام بگیرد که تشنگی انسان و جهان را سیراب کند، نه آن که او را به امید آب به سوی سراب بکشاند. نویسندگانی که اصول فکری خویش را از شرق و غربِ اندیشه ای وام می گیرند، حتّی اگر مطلب خُنثا بنویسند -البتّه به اعتقاد ما، مطلب خُنثا وجود ندارد به هر حال روزی خواننده خود را به بیراهه می برند. هر نوشته ای ، با هر موضوع و فضایی، باید رو به قبله حقیقی داشته باشد و محراب عبادتی عاشقانه باشد.اگر نوشته ای از سرچشمه وحی خداوند و سنّت پاکان سیراب گردد، نیازهای فطری مخاطب را حتماً پاسخ می گوید. اگر می بینید که بیگانگان و نیز خودی های بیگانه پیمان، گاه در گرفتن مهار فکری جامعه پیشتازند، نه از آن رو است که برحقّند. این، از کم کاری و کم کوشی و کم حوصلگی بعضی از مؤمنان اهل قلم است! در این میان، باید دقّت ورزیم که به نام دین، هر تر وخشکی را بر سفره اندیشه مردم ننشانیم و تا اطمینان نیافته ایم که سخنی ریشه در وحی خداوند و سنّت پاکان دارد، آن را به قلم نیاوریم، حتّی اگر میان دینداران مشهور باشد .
2. ویژگی های نوشته خوب از حیث آیین
یک. درست نویسی
دو. شیوا نویسی نوشته خوب باید هم بر پایه قواعد و هنجارهای شناخته شده ادبی استوار باشد و هم دلکش و شیوا
5محورهای اصلی نگارش
جلوه کند. درستی سخن در دانش های دستور زبان،لغت، بافت شناسیو ساخت شناسی ارزیابی می گردد. از این رو، نوشته درست آن است که با معیارهای این چهار دانش برابری کند. نیز برای شیوانویسی (فصیح و بلیغ نویسی) راهکارهایی یافت می شوند که در دانش های معانی، بیان، بدیع، و سبک شناسی مطالعه می گردند. در اثر حاضر می کوشیم که راهکارهای درست نویسی وشیوانویسی را مرور کنیم. البتّه وظیفه این اثر، ارائه خطوط اصلی است تا مشتاقان، به فراخور حال و توان، آن ها را پی گیرند و تجربه نمایند. ناگفته نگذاریم که معمولاً جز با درست نویسی، شیوانگاری ممکن نیست. برخی بر این عقیده اند که کسی با آموختن قواعد درست نویسی، بهویژه دستور زبان، نویسنده نمی شود. ما نیز با این گروه همنواییم، امّا نباید از این مقدّمه درست به نتیجه ای نادرست رسید. آموختن قواعد درست نویسی، برای نویسنده شدن «کافی» نیست، امّا مسلّماً «لازم» است.مشکل امروز ما این است که قواعد درست نویسی را بَد می آموزیم، یعنی آن ها را به مثابه ضوابطی خشک و غیر کاربردی تعلیم می دهیم. هر نویسنده خوب باید قواعد را فراگیرد تا هم از راهی کوتاه به مقصد برسد و هم بتواند پشتوانه اصولی و استدلالی برای کار خود فراهم آورَد و هم در آموزشِ سبْک و شیوه خویش به دیگران موفّق باشد. محورهای اصلی نگارش یک. پرسش های اساسی پیش از نگارش نویسنده باید پیش از دست به قلم بردن، به این چهار پرسش اساسی پاسخ دهد و به تناسب پاسخی که برای آن ها می یابد، گام در میدان بگذارد:
یکم. چه می نویسیم (؟): در این گام، باید موضوع را به خوبی بشناسیم و قلمرو آن را معلوم کنیم. نیز در نظر بگیریم که آنچه می نویسیم برخاسته از تعهّدی مؤمنانه است یا نه; و اگر نیست، بکوشیم تا همین گام اوّل را متعهّدانه برداریم.
دوم. چرا می نویسیم (؟): آیا در پی اثبات مدّعایی هستیم یا وصف رویدادی یا گزارش تجربه ای؟ این، بر زبان نگارش و شیوه داخل شدن به بحث و بیرون آمدن از آن کاملا اثر می گذارد.
سوم. برای که می نویسیم (؟): مخاطب خود را، خواه حاضر و خواه غایب، خوب بشناسیم و مقتضیات روحی او را بفهمیم و آن گاه دست به قلم ببریم.
چهارم. در چه وضعیّتی می نویسیم (؟): وضعیّت ما و روزگار ما چه اقتضا می کند; برای انجام دادنِ کار خویش چه اندازه مهلت داریم; اثر ما در چه محیطی به دست مخاطب می رسد; مصلحت های واقعی که
6به خاطر آن ها باید تعدیلی در اثر خود پدید آوریم کدام هایند؟این ملاحظات را نیز باید در نگارش اثر مورد نظر قرار دهیم.
دو. برای نگارش چه باید کرد؟
یکم. خواندن و اندیشیدن: هر نویسنده ای باید هر روز صفحه ای به صفحات خوانده خویش بیفزاید و تا واپسین روزهای زندگی، این راه را ادامه دهد. این که چه بخوانیم، تابع آن است که در کدام ساحت قلم می زنیم و بیش تر به کدام سمت روی داریم. البتّه یک کار برای همه نویسندگان ضرورت دارد: خواندن آثاری که ذوق ادبی را دامنه می بخشند و زوایای ذهن انسان را از پرتو باریک اندیشی و آفرینش صورت های زیبا روشن می سازند. در این میان، آثار امروزی همانند رمان و شعر نو، در کنار آثار ارجمند کهن، باید در فهرست مطالعه نویسنده جوان قرار گیرند.
دوم. نوشتن و نوشتن و نوشتن: فراموش نکنید که اگر نویسنده حتّی یک روز از قلم زدن دست کشد، ذائقه هنری خود را به اندازه همان یک روز دچار افسردگی می کند. نکته مهم این است که هرگز صرفاً منتظر سفارش کار نگارشی نباشیم. بخشی از زندگی هنرمند باید وقف گرایش های والای هنری اش شود، حتّی اگر در لحظه، کسی مشتاق و خریدار اثرش نباشد. البتّه در این باره، نباید افراط کرد و در بند خیال واهی «هنر برای هنر» اسیر شد. نویسنده باید به نیازهای اصیل جامعه خود عنایت ورزد و به قدر لزوم، آن نیازها را پاسخ دهد، به طوری که نه صرفاً چشم به راه سفارش باشد و نه یک موجود عزلت گزیده وامانده در حصار خویش.
سوم. رعایت مراحل نگارش: (1) تفکّر: در این مرحله، نویسنده در باره موضوع نوشته و زمینه های مرتبط با آن به تأمّل و بررسی می پردازد. این تأمّل، شامل یک حرکت درونی و روحانی منظّم و عمیق است. آغاز این حرکت، پی گیری مسأله هایی است که در ذهن محقّق طرح شده اند. نویسنده درباره این مسأله ها به طرح سؤال های درونی می پردازد و پاسخ های گوناگونی را برای آن ها فرض می کند. سپس این سؤال ها و پاسخ ها را در ذهن خود می کاود و مجموعه ای از پیش فرض ها و زمینه های ذهنی را فراهم می آورد. مثلاً نویسنده ای از خود می پرسد: «چرا اسلام، در بُعد اجتماعی، چنان که باید، معرّفی نشده است؟»; «چرا عالمان بزرگ مسلمان، بیش تر درون گرا بوده اند؟»; «چرا امروز برخی روشنفکران مسلمان برآنند که دین را از جنبه اجتماعی و دنیا گَردانی اش بپیرایند؟»; و... طرح مجموعه این پرسش ها به ضمیمه تأمّلات درباره پاسخ آن ها، فرایندی است که گاه سال ها ذهن نویسنده و پژوهنده را به خود مشغول می دارد و مسیر مطالعات و کاوش های او را رقم می زند. پیشنهاد ما این است که همواره خطوط اصلی این تأمّلات در برگه هایی مرتّب ثبت شود و حتّی در
------
(1)(1 منبع اصلی) احمد سمیعی: آیین نگارش/9 18.
7طول سالیان، به گونه ای منظّم مضبوط گردد تا در مرحله تهیّه طرح از آن بهرهوری شود.
(2) تهیّه طرح: طرح چهارچوبی است برای نوشته که در آن، چشم انداز راه آینده نویسنده روشن می شود. این چهارچوب همانند یک فهرست تفصیلی است، با این تفاوت که فهرست پس از آماده سازی نوشته گرد می آید و طرح، پیش از آن. حاصل تأمّلات نویسنده در باره موضوع و مسائل پیرامون آن، در طرح متجلّی می شود. تنظیم طرح بر این اصل استوار است که هر نوشته خوب نیازمند یک «پِیرنگ» است. پیرنگ(1) رابطه علّی و معلولی و ارتباط منطقی میان اجزای هر اثر را تأمین می کند. این ارتباط باید به گونه ای باشد که بفهمیم از کجا شروع می کنیم و به کجا می رویم و چرا می رویم. در همان مثال مورد نظر (بُعد اجتماعی اسلام) پس از طرح سؤال های اصلی و جستوجو در پاسخ های آن ها که به مرحله «تفکّر» مربوط می شد، اکنون نوبت پی ریزی طرح است. مثلاً نویسنده ممکن است در نتیجه آن تأمّلات، به چنین نظام و پیرنگی برسد: دین، اجتماعی است، نه فردی. اسلام، دین اجتماعی است. مسلمانان از بُعد اجتماعی اسلام غافل مانده اند. این چهارچوبِ نخستین در تأمّلی بیش تر به اجزایی تقسیم می شود که البتّه باید میان آن ها رابطه علّی و معلولی و کلّی و جزئی برقرار باشد. به بعضی از این اجزا اشاره می کنیم: دین، اجتماعی است و نه فردی: انسان موجودی است اجتماعی. دین، برنامه زندگی انسان در جهان است. اسلام نیز اجتماعی است و نه فردی: اسلام دارای احکام و دستورهای اجتماعی است. احکام فردی اسلام با احکام اجتماعی آن ارتباط کامل دارد. پیشوایان اسلام سیره اجتماعی داشته اند. مسلمانان از بُعد اجتماعی اسلام غافل مانده اند: چرا مسلمانان به عزلت گراییده اند؟ چگونه می توان با این انحراف مبارزه کرد؟ به تدریج، این چهارچوب جزئی گسترش می یابد و جزئی تر می شود. باز باید به همان ارتباط منطقی کاملاً توجّه داشت. مثلاً ذیلِ این عنوان که «چرا مسلمانان به عزلت گراییده اند» می توان این محورها را نگاشت:
قسمت دوم
8( فیش) گردآوری می شوند. یعنی در این مرحله، باید اطّلاعات کاملاً جزئی و دقیق و بر اساس سیر پیش بینی شده در طرح تهیّه شوند. به این منظور، حتماً باید از برگه پژوهشی استفاده شود. در این برگه ها، هم موضوعات و زیرموضوعات عنوان مناسب می یابند و هم مآخذ ذکر می شوند. پس از تهیّه همه برگه ها، کار دسته بندی و تنظیم آن ها آغاز می شود. از آغاز نباید شماره مسلسل برگه ها را تعیین کرد، بلکه پس از اتمام برگه برداری، برگه های هم موضوع، به تناسب طرحِ پیش بینی شده، کنار هم قرار می گیرند و با رعایت سیر منطقی و توالیِ زنجیره ای، شماره گذاری می شوند. به این ترتیب، موادّ خام اثر به صورت کامل و منظّم فراهم می آید. البتّه برای حفظ ترتیب برگه های مرتبط، لازم است شماره ابتدایی یا خام در طول کار بر هر برگه ثبت شود. در این جا، یک برگه پژوهشی نمونه، البتّه در قطع کوچک تر از حدّ معمول، معرّفی می شود و در قلمرو همان مثال پیشین تنظیم می گردد. شماره خام و مسلسل را به صورت فرضی نهاده ایم:
موضوع کلّی: اسلام، دین اجتماعی است.
شماره خام:1/67
شماره مسلسل:102
موضوع جزئی: شاهد قرآنی
مأخذ: التّبیان،3/
588. در سوره مائده، آیه 67 آمده است: یا اَیُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ. ای پیامبر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است [به مردم برسان; و اگر چنین نکنی، رسالت او را ادا نکرده ای. این آیه، «آیه تبلیغ» نام دارد و متکلّمان ومفسّران شیعه و نیز برخی اهل سنّت آن را
موضوع کلّی:
شماره خام:2/67
شماره مسلسل:103
موضوع جزئی:
مأخذ: درباره امامت علی (علیه السلام) و واقعه غدیر خم می دانند. آنچه از این آیه و آیه بعد مورد نظر ما است، شأن نزول آن است که از مسائل مهمّ اجتماعی و سیاسی است. در شأن نزول این آیه از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)روایت شده است: چون به رسول خدا (صلی الله علیه وآله)وحی شد که علی (علیه السلام) را به جانشینی خود بگمارد، حضرت نگران بود که مبادا این امر بر گروهی از صحابه گران آید، پس خداوند این آیه را برای تشجیع آن حضرت در قیام به این امر نازل کرد.
9چند نکته درباره برگه پژوهشی(= فیش): اندازه مناسب برگه 1712سانتی متر است. حتماً فقط بر یک روی برگه بنویسید تا هنگام تنظیم دچار زحمت و سر درگمی نشوید. برای پرهیز از اسراف، پشت برگه ها را به پژوهش و تألیفی دیگر، در زمانی متفاوت، اختصاص دهید. در مرحله شماره گذاری خام، برگه های مرتبط را با ممیّز شماره گذاری کنید; مثلا اگر برگه 105، خود، دارای شش برگه مرتبط باشد، آن ها را با 1/105 و 2/105 و... شماره نهید. تا پیش از تنظیم نهایی برگه ها، شماره مسلسل را ثبت نکنید. شماره های دارای ممیّز را در مرحله شماره گذاری مسلسل به عدد صحیح و متوالی تبدیل کنید. برای آسانی دسته بندی برگه ها، می توانید برای هر موضوع کلّی و جزئی رمزی تعیین کنید تا به هنگام دسته بندی، برگه های دارای شماره رمز یکسان را پیش هم گذارید و نیازمندِ خواندن همه عبارات ناظر به موضوعات نباشید. برگه های پژوهشی را هرگز و به هیچ بهانه نابود نکنید. گاه پس از سال ها به دلیلی ناچار می شوید به برگه ها مراجعه کنید. در مرحله نگارش مُفاد برگه ها، قواعد نگارشی و ویرایشی را رعایت کنید تا سپس در تهیّه سیاهه دچار زحمت فراوان نشوید. فقط نام اختصاری مأخذ را در برگه ثبت کنید. در مأخذنامه انتهای اثر، نام کامل مأخذ را بیاورید. از تطویل در مأخذدهی نیز بپرهیزید. مثلاً به جای نشانی زیر، همان را بنویسید که در برگه نمونه ثبت کرده ایم: شیخ طوسی: التّبیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص 588.
(4) تهیّه سیاهه نوشته: سیاهه، متن اصلی هر اثر است. این متن را می توان از دو طریق فراهم آورد: پالایش و اصلاح و کنار هم نهادن برگه های پژوهشی; یا دوباره نویسی برگه ها و تبدیل آن ها به شکل سیاهه غیر برگه ای. توضیح آن که اگر نویسنده به قدر کافی توانا باشد، می تواند برای صرفه جویی در وقت، همان برگه های پژوهشی را که سامان یافته و شماره مسلسل خورده اند، پیاپی بچیند و در حدّ فاصل های لازم، عبارات و مطالب مورد نیاز را اضافه کند و عنوان (= تیتر)های اصلی و فرعی را نیز ثبت کند. این روش تنها در صورتی مفید است که بنا باشد متن به حروف نگاری سپرده شود. امّا چنانچه قرار باشد متن به صورت دستنویس عرضه گردد مثلاً نخست به نظر کسی یا جمعی برسد یا به صورت دستنوشته تحقیقی به استادی ارائه گردد دیگر نمی توان از آن روش استفاده کرد، بلکه باید مطالب برگه ها را به شکل سامان یافته به برگه های سیاهه منتقل کرد. در هر صورت، سیاهه باید با رعایت همه قواعد نگارشی و ویرایشی و با توجّه به اصول چینش
10
مطلب و پاراگراف بندی تنظیم شود. بهویژه، توصیه می شود که در سیاهه، چه لا به لای سطرها و چه در حاشیه ها، فضای کافی برای اصلاح و ویرایش بعدی منظور گردد.
(5) نقد و نظر و بازبینی: نویسنده خوب همواره از شتاب آلودگی می پرهیزد. یکی از اصول پیشرفت در نویسندگی، همین است که نویسنده مرتّباً خود را مِحَک زند و پس از تهیّه سیاهه، آن را به دقّت بازبینی کند و نواقص و نقائص کار خود را بیابد و در صورت نیاز، با اهل نظر به رایزنی پردازد.
(6) ویرایش نهایی : اگر نویسنده ای توان ویرایش دارد، می تواند ویراستار اثر خود باشد. امّا معمولا لازم است که حتّی نویسندگان توانا، آثار خود را به قلم ویراستار دیگری بسپارند; ویراستاری که توانایی اش را به اثبات رسانده باشد.
(7) پاکنویس: اگر ویرایش سبب شود که سیاهه دچار شلوغی و نابسامانی ظاهری گردد، باید پاکنویس شود تا تمیز و خوانا جلوه نماید. معمولاً لازم نیست که همه بخش های سیاهه پاکنویس شوند، بلکه پاکنویس بعضی صفحات یا برگه ها که بیش تر دچار خط خوردگی شده اند، کفایت می کند.
سه. انتخاب ساختمان و منطقِ نوشته پس از پاسخ دادن به پرسش های اساسی پیش از نگارش و نیز با عنایت به مراحل نگارش می توان دست به قلم برد. به هنگام تدوین سیاهه که مهم ترین مرحله نگارش است، باید توجّه کنیم که موضوع و فضای کار ما بیش تر با چه ساختمان و منطقی سازگار است. برای مرتّب کردن موادّ فراهم آمده، معمولا یکی از این دو منطق و ساختمان را می توان برگزید:
یکم. ساختمان مرحله ای.
دوم. ساختمان مفهومی.
در «ساختمان مرحله ای»، نوشته سیری خاص را دنبال می کند; از قبیل سیر زمانی و سیر مکانی. امّا در «ساختمان مفهومی»، پایبند چینش طبیعیِ مراحل و دنبال کردن یک سیر معیّن نیستیم; بلکه ممکن است به تبعیّت از منطق مفهومیِ اثر، سیر ترتیبی را در هم بریزیم، مثلا رخدادی از قرن سیزدهم را پیش از رخدادی از صدر اسلام بیاوریم. ساختمان مفهومی، بیش تر از آنِ نوشته های تحلیلی و علمی است. امّا ساختمان مرحله ای با نوشته های گزارشی و وصفی سازگارتر است. گاه می توان در مقالات، با ظرافت و هنرمندی، گونه ای آمیزش میان این دو ساختمان پدید آورد. در ساختمان مفهومی، می توان ترتیب های منطقی متفاوتی را بسته به موضوع و فضا و زبان و سبْک کار برگزید; همچون: حرکت از ساده به مشکل، حرکت از مقدّمات به نتیجه، تعریف بر پایه اوصاف و خواص، حرکت از اجمال به تفصیل، حرکت از انگیزش به پاسخ دهی، و حرکت از جزء به کل.
11
آزمون
1 . چهار لایه معنایی هر پیام کدام هایند؟
2 . ویژگی های نوشته خوب از حیث پیام را نام ببرید و هر یک را به کوتاهی توضیح دهید .
3 . در موضوع «سبب پیشرفت اسلام در جهان» طرحی تنظیم کنید .
4 . در همان موضوع، ده برگه پژوهشی(= فیش) را کامل کنید .
5 . هفت مرحله نگارش، به ترتیب، کدام ها هستند؟
6 . با راهنمایی استاد، کتابی را برگزینید و طرح و همچنین ساختمان آن را ارزیابی و نقد کنید .
درس دوم و سوم دستور زبان (1)
قسمت اول
درس دوم دستور زبان (1)
حروف الفبای فارسی درست نویسی دستوری، از پایه های نویسندگی است. نویسنده خوب باید با قواعد دستور زبان مادری خویش به خوبی آشنا باشد و آن ها را محترم بشمارد. تنها در این هنگام، می توان ادّعای پاسداری از زبان و مرزهای آن را صادقانه شمرد. از آن جا که هدف این مجموعه، آشناسازی مخاطب با بنیان های نویسندگی است، در این مبحث نیز مختصرنویسی را اصل می شماریم و جویندگان دانش بیش تر را به کتاب های کامل دستور زبان رهنمون می گردیم. این چکیده، مجموعه بنیان های دستوری را شامل است و می تواند برای مرور یک دوره دستور زبان فارسی به کار آید. پیش از بیان قواعد فشرده دستوری،ذکر مقدّمه ای در باب حروف زبان فارسی بجا است.
1. فارسیِ امروز از سی و سه حرف ترکیب می یابد که به ترتیب چنینند: ا ء ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غف ق ک گ ل م ن و ه ی
2. از این تعداد، هفت حرف مخصوص زبان عربی اند، یعنی اگر در واژه ای باشند، آن واژه عربی است که به فارسی وارد شده است: ث ح ص ض ط ظ ع
13
فارسی راه یافته، مانند «مقاله» یا از ترکی مغولی، مانند «اتاق».
4 . چهار حرف پ، چ، ژ و گ در عربی نیستند. پس واژه ای که دارای این حرف ها است، یا فارسی است یا از زبانی غیر عربی به فارسی راه یافته است.
5 . بیست و یک حرف دیگر میان فارسی و عربی مشترکند.
6 . تفاوت همزه و الف در فارسی از این قرار است: همزه حرکت می پذیرد و همواره در آغاز کلمه فارسی می آید، امّا الف حرکت نمی پذیرد و در میان یا پایان کلمه می آید. اگر همزه در میان یا پایان کلمه ای باشد، یا آن کلمه عربی است، مانند«شأن»; و یا فارسی است که به غلط نوشته شده، مانند«پائین» و «آئینه» که درستشان «پایین» و «آیینه» است.
7 . تا سده هفتم قمری، حرف ذال (ذ) پس از «ا» و«و» و «ی» و نیز یکی از حرف های حرکت دار، قرار می گرفت، مانند «شَنیذ» و «گنبذ»; وحرف دال پس از حرف های بی حرکت یا غیر از آن سه حرف می آمد. امّا پس از سده هفتم، این تفاوت از میان رفت و ذال به شکل دال خوانده و نوشته شد. تنها در بعضی کلمات فارسی ذال باقی مانده، مانند «آذر»، «گذشتن»، و «گذاشتن».
8 . های مَلفوظ(=های اَصلی) جزء اصلی کلمه است و در آغاز و میان و پایان واژه قرار می گیرد، همچون : هُما، مِهر، ماه. امّا های غیر مَلفوظ (=های بیان حرکت= های وَصلی) تنها در پایان کلمه می آید و جزء اصلی آن نیست، بلکه فقط بر حرکت دار بودن حرف پیش از خود دلالت می کند، مانند «جامه». گاه نیز در آخر واژه ای، حرف کاف بوده که حذف شده و به جایش های غیر ملفوظ نهاده اند، مثل «کارنامه» که در اصل «کارنامک» بوده است. گهگاه هم های غیر ملفوظ پسوند است، همچون: «چشمه»،«دندانه»، «روزه».
9 . هرگاه همزه و الف با هم می آیند، به صورت آ نوشته می شوند; پس آ حرفی جداگانه نیست.
10 . اگر در میان کلمه، ن پیش از ب قرار گیرد، می توان آن را م خواند، همچون:«شنبه» و «اَنبان». امّا اگر در پایان کلمه چنین شود، معمولاً هم در خواندن و هم در نوشتن ن به م تبدیل می شود و ب حذف می گردد، مانند«دُم»، «خُمْ»، و «سُم» که در اصل، «دنب»، «خُنب»، و«سُنب» بوده اند.
11 . واوی که نوشته می شود ولی خوانده نمی شود، «واو مَعدوله»(=واوِ اِشمامِ ضَمّه) نام دارد و تنها پس از حرف خ می آید، مانند«آبخوست (= جزیره)»، «خویش»، «خواهر»، و «خورد». واو معدوله در قدیم تلفّظ خاصّی داشته و چون از آن به حرف دیگر عُدول می کرده اند، آن را معدوله خوانده اند.
12 . تشدید مخصوص زبان عربی است. واژه های فارسی که اکنون مشدّد خوانده می شوند، در اصل بدون تشدید هستند و مناسب تر است که همین گونه خوانده شوند: «دوم»، «سوم»، «اره»، «بره»، «فرخ».
13 . تنوین نیز مخصوص عربی است و به هیچ واژه غیر عربی نباید تنوین داد.
14 . گاه به ضرورت شعری و غیر آن، حرفی حذف می شده است، مانند «چَه» (=چاه)، «آوا»(=آواز)،
14
«شتر»(=اُشتر). این کار «تخفیف» نام دارد. .
5. گاه حرفی به حرف دیگر تبدیل می شده است. این کار را «اِبدال» می گویند. برخی حرف های ابدال شده را در این واژه ها می توان دید: «آمیز=آمیغ»، «پیروز=فیروز»، «پارس= فارس»، «فروز=فروغ»، «باز=واز»، «اَلوند=اَروند»، «کَژ=کَج»، «زرتشت=زردُشت»، «اَست=هَست». .
6. در بعضی واژه ها، جای دو حرف عوض می شده است. این کار را «قَلب» می نامند. «هَگِرز= هرگز»، و «استخر= استرخ» نمونه هایی از قلب هستند. .
7. منظور از «اَبْجَد»، ترتیب حروف بیست و هشت گانه عربی با نظم خاص است: «ابجد هَوّز حُطّی کلمن سعفص قرشت ثخذ ضظغ». این حرف ها هر یک نماینده عددی هستند. اکنون از حروف ابجد گهگاه در عنوان بندی ها استفاده می شود، امّا در گذشته معمولاً «مادّه تاریخ» را با ابجد نشان می داده اند; یعنی برای نمایاندن تاریخ یک رویداد، کلمه یا عبارت یا جمله ای را به پیروی از ترتیب ابجدی وضع می کرده و آن را به خاطر می سپرده اند. مثلاً نام عظیمِ «علی» به ترتیب ابجد برابر است با 110; و تاریخ گشایش مجلس شورای اسلامی برابر است با «مَظهر عَدل علی» (=1359 خورشیدی). این بنده ناتوان هم برای همان مناسبت، البتّه به حَسَب سالِ قمری (=1400قمری) این مادّه تاریخ را بر نهاد: «مظهر عدل قائم». .
8. هر یک از صداهای کلمه را واج می نامند. واج، آوایی است که می تواند در هر ساخت آوایی، جانشین آوای دیگر شود و آن ساخت را به ساخت دیگر تبدیل کند. مثلاً واجِ /د/ می تواند در ساخت آوایی «بار»، جانشین آوای «ر» شود و آن را به ساخت «باد» تبدیل کند. در نوشتار، معمولاً هر واج را با یک حرف الفبا نشان می دهند. زبان شناسان هر واج را بین دو نشانه ممیّز وهر حرف را بین دو گیومه قرار می دهند. مثلاً /ب/ یک واج فارسی است و «ب» یک حرف الفبای فارسی. گاه به ازای یک واج، چند حرف در نوشتار وجود دارند. مثلاً به ازای واج /س/ در زبان فارسی، سه حرف «س»، «ص»، و«ث» یافت می شوند. گاه نیز به ازای چند واج، فقط یک حرف وجود دارد. مثلاً به ازای واج دوم در کلمه /تور/ و واج اوّل در کلمه /وام/ فقط یک حرف «واو» در زبان فارسی یافت می شود. گاه هم برای یک واج هیچ حرفی وجود ندارد. مثلاً به ازای واج دوم در کلمه /کشت/ هیچ حرفی وجود ندارد و به ناچار باید با اِعراب نشان داده شود. .
9.هر واژه از واحدهایی تشکیل می شود که به آن ها تکواژ می گویند. مثلاً واژه «دانش آموز» ازسه تکواژ دان، ِ ش، و آموز درست شده است. پس تکواژ، واحد معنی داری است که به واحدهای معنی دار کوچک تر بخش پذیر نباشد. تکواژها را به دو دسته آزاد و وابسته تقسیم می کنند. تکواژ آزاد، خود، یک کلمه مستقل است، مانند دان و آموز در
15
یک.فعل
مثال مزبور. تکواژ وابسته، باید همراه تکواژ آزاد به کار رود، مانند ِ ش در همان مثال. یک.فعل فعل واژه یا واژگانی است که یکی از این پنج معنا را در زمان گذشته، حال، یا آینده نشان می دهد: انجام دادن یا انجام شدنِ کاری: من خداوند خود را به جان می پرستم. صورت پذیرفتن کاری: باز موضوع کلام فراموش شده است. رخ دادن حالتی: دلم برای جبهه تنگ شده است. پذیرفتن حالتی: انقلاب عمق یافت. بودنِ چیزی: راه دیگری در پیش است. مفاهیمی که در هر فعل وجود دارند، از این قرارند: معنا (یکی از معانی پنجگانه بالا) زمان (ماضی، مضارع، مستقبل) شخص (اوّل شخص، دوم شخص، سوم شخص) تعداد(مفرد و جمع). فعل یا خاص است یا غیر خاص. فعل غیر خاص یا معین است یا ربطی.
فعل خاص فعلی است که صرف می گردد، یعنی به شش ساخت زیر تبدیل می شود: اوّل شخص مفرد(برمی خیزم)، دوم شخص مفرد(برمی خیزی)، سوم شخص مفرد(برمی خیزد). اوّل شخص جمع(برمی خیزیم)، دوم شخص جمع(برمی خیزید)، سوم شخص جمع(برمی خیزند).
قسمت های اصلی فعل: بُن + شِناسه.
بُن جزء ثابتی است که مفهوم اصلی فعل را نشان می دهد. هر فعلی دارای بُن است.
شناسه جزء متغیّری است که شخص و تعداد فعل را نمایان می کند. گاه پیش می آید که فعل دارای شناسه نباشد. مثال: شنیدم، شنیدی، شنید شنیدیم، شنیدید، شنیدند. در این مثال، شنید بُن است و اجزای دیگر، شناسه اند. بُن، خود، دو گونه است: بُن ماضی، بُن مضارع.
------
1. از رنجی که می بریم 44.
2. تا پیروزی 77. (3)
3. فریاد روزها 32.
16
قسمت دوم
انواع فعل از لحاظ مفهوم:خبری،انشایی
بُن ماضی در فعل های ماضی و مستقبل، و برخی اسم ها و صفت ها، حضور دارد. مثال: آمدی، خواهد آمد،آمدن، پیش درآمد. بُن مضارع در فعل های مضارع و اَمر، و برخی اسم ها و صفت ها، حضور دارد. مثال: میرود، رو، روش. از بُن می توان ساخت های گوناگون اسمی یا صفتی پدید آورد. به این مثال ها بنگرید: ساخت های اسمی یا صفتی از بُن ماضی: خریدار، خورده، آفریدگار، دویدن، دیدبان، ساختمان، برآورد، درآمد، سررسید،زد و خورد،گفتوگو. ساخت های اسمی یا صفتی از بُن مضارع: دونده، دانا، آموزگار، خواهان، توانگر، پذیرش، اندیشه، سازمان، خوراک، اندیشناک، کشاکش،سوز و گداز. مصدر اسمی است که از میان چهار مفهوم فعل، فقط اوّلی (= معنا) را دارد و از سه مفهوم دیگر (= زمان، شخص، تعداد) بی نصیب است. ساخت مصدر چنین است: بُن ماضی + َ ن. مثال: برخاستن.
انواع فعل از لحاظ مفهوم: خبری، انشایی فعل خبری از تحقّق یکی از معانی پنجگانه فعل خبر می دهد، خواه در گذشته، خواه اینک، و خواه آینده. امّا فعل انشایی درباره تحقّق یکی از آن معانی پنجگانه تقاضایی می کند. فعل اَمر از این قبیل است.
انواع فعل خبری از لحاظ زمان: ماضی، مضارع، مستقبل بر اساس این دو نوع دسته بندی(مفهومی و زمانی)، فعل را به چهار گونه اصلی تقسیم می کنند: ماضی، مضارع، مستقبل، اَمر. فعل ماضی نشان می دهد که آغاز تحقّق معنای فعل (= یکی از پنج معنایِ پیشگفته) در زمان گذشته است.
انواع فعل ماضی یک. مطلق: وقتی سر و صداها خوابید، برگشتمبه اصفهان. دو. استمراری (می + ماضی مطلق): با تک تک سلّول هایش، خدا را حس می کرد.
------
1. از رنجی که می بریم / 39.
2. کنار رود خیّن/ 141.
17
سه. نقلی (ماضی مطلق + ه + فعل معین همان صیغه از مصدرِ اَستن): نیمروزی را تو در سپیده دمِ ما گذرانده ای.
چهار. نقلی مستمر (می + ماضی نقلی): علی(علیه السلام) هر شب با چاه راز می گفته است.
پنج. بعید (ماضی مطلق + ه + فعل معین همان صیغه از مصدرِ بودن): پیامبر اینک در قبله گاه خویش نشسته بود.
شش. اَبعَد (ماضی بعید + ه + فعل معین همان صیغه از مصدرِ اَستن): مرحوم کاشانی مشعل مبارزه شیعی را پیش تر روشن کرده بود. پیش از او هم آیت اللّه مدرّس این مشعل را روشن کرده بوده است.
هفت. التزامی (ماضی مطلق + ه + فعل معین همان صیغه از مصدرِ باشیدن): من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها توبه از می، وقت گل، دیوانه باشم گر کنم (حافظ) هشت. ملموس (فعل معین ماضی همان صیغه از مصدرِ داشتن + ماضی استمراری): داشتم می دویدم که خمپاره ای پیش پایم بر زمین خورد. فعل مضارع نشان می دهد که آغاز تحقّق معنای فعل، در زمان حال یا آینده است.
انواع فعل مضارع یک. اِخباری (می + بُن و شناسه مضارع): یاد حسین می افتدو احساس می کند سقف حسینیّه بر سرش هَوار می شود. دو. التزامی (ب + بن و شناسه مضارع): اکنون، من این همه تنهایی را به کجا ببرم؟ سه. ملموس (فعل معین مضارع همان صیغه از مصدرِ داشتن+ مضارع اِخباری): ساعت ها است که دارم انتظار می کشم.
------
1. پیامبر/ 19.
2. بهشت ارغوان/ 130.
3. نخل های بی سر/ 106.
4. کشتی پهلوگرفته/ 47.
18
تقسیم فعل از لحاظ ساختمان...
فعل مستقبل نشان می دهد که آغاز تحقّق معنای فعل، در زمان آینده خواهد بود. مثال: در تنهاییِ بی تعارف، مهمان دلمان خواهیم بود.
فعل اَمر نشان می دهد که تحقّق معنای فعل طلب شده است. مثال: از ناله مرغ چمن، از بانگ اذان خیز! این فعل گاه با یک باء (= باء زینت) همراه است. باید دانست که فعل نهی، نوعی خاص از فعل نیست، بلکه شکل منفیِ فعل امر است که با افزودن علامت ن بر سر فعل امر پدید می آید.
تقسیم فعل از لحاظ ساختمان یک. ساده: مولای ما در میان این جمع چون شمعی می تابد.
دو. پیشوندی (پیشوند + قسمت اصلی): سال ها دریچه زخم را فرو بستم.
سه. مرکّب (اسم + قسمت اصلی): سرانجام، نیم دیگر صورتش را نشان می دهد.
چهار. پیشوندی مرکّب (اسم + پیشوند + قسمت اصلی): مردان حقیقی از جهاد سر برمی آورند.
پنج. گروه فعلی (ترکیبی از حرف اضافه و اسم و قسمت اصلی): در راه خدا هرگز از پا ننشین! راه تشخیص فعل مرکّب از فعل ساده چنین است: در فعل مرکّب، جزء غیر صرفی (= بخشی که صرف نمی شود) دارای نقش نیست; امّا در فعل ساده، کلمه ای که قبل از فعل قرار می گیرد، دارای نقش و معمولاً مفعول است. مثلاً «خانه ساختم» فعل مرکّب نیست، زیرا کلمه «خانه» دارای نقش است، یعنی مفعول است برای «ساختم»(= خانه را ساختم). «کتاب خواندم»، «فیلم دیدم»، «ناهار خوردم»، و
------
1. تا پیروزی/ 79.
2. کلّیّات اقبال/ 473.
3. آمرزش/ 46.
4. نافله ناز/
115.
5. بار دیگر شهری که دوست می داشتم/ 88.
19
تقسیم فعل از لحاظ نیاز به مفعول
«مدرسه رفتم» نیز فعل مرکّب نیستند، زیرا در سه نمونه اوّل، کلمات قبل از فعل دارای نقش مفعولی هستند و در نمونه چهارم، کلمه قبل از فعل نقش متمِمی دارد. امّا در فعل هایی چون «زمین خوردم»، «پدید آمد»، «ناله کردی»، و «یاد گرفتی» جزءهای غیر صرفی دارای نقش نیستند. مثلاً «زمین خوردم»، معادل نیست با «زمین را خوردم». پس فعل های اخیر، مرکّب هستند. گفتنی است که مصدرهای عربی معمولاً در زبان فارسی به صورت جزء غیر صرفی در فعل مرکّب به کار می روند، همچون: «تحصیل کردم»، «وصف کردی»، و «استعفا کرد». با آن که مثلاً مصدر عربی «تحصیل»، خود، به معنای «حاصل کردن» است، می توان فعل مرکّب «تحصیل کردم» را صحیح دانست، زیرا اکنون در زبان فارسی چنین کاربردی عُرفی گریزناپذیر شده است.
تقسیم فعل از لحاظ نیاز به مفعول یک. لازم; که به مفعول نیاز ندارد: از دکتر اجازه گرفتمو باز راهیِ جبهه شدم.
دو. متعدّی; که به مفعول نیاز دارد: حاجی گلابی، با مشک گلابش، سنگرها را غرق گلاب می کند.
سه. دو وجهی; که گاه به صورت لازم و گاه متعدّی به کار می رود: ای دل! اگر می شکنی، بیصدا بشکن. (وجه لازم) هرگز دلی را نشکن. (وجه متعدّی) گاه فعل لازم در معنای متعدّی به کار گرفته می شود; و البتّه این غلط است: سروده های سپهری شعر عرفانی ایران را به شعر امروز جهان می پیوندد. صحیح: پیوند می دهد. متعدّی ساختنِ مصدرِ فعل لازم گاهی از این طریق ممکن است: بُن مضارع + آنْدن یا آنیدن. مثال: آیا یک انسان اندیشه مند می تواند خالی از هر تصوّر دیگر، آرزوی خود را بشناسد و تفسیر کند و بشناسانَد؟ (ازمصدرِ شناساندن) آن قدر اسب را دوانیدکه از نفَس افتاد. (از مصدرِ دوانیدن).
------
1. تا پیروزی/ 97.
2. با سرودخوان جنگ در خطّه نام و ننگ/ 42.
3. سهراب، مرغ مهاجر/ 82.
4. فریاد روزها/ 15.
20
* آزمون
1. تفاوت همزه و الف چیست؟
2. «واو معدوله» را تعریف کنید و چهار کلمه را ذکر کنید که دارای واو معدوله باشند.
3. کدام یک از واژه های
سه.صفت.
درس چهارم:دستور زبان(3)
قسمت اول
درس چهارم:دستور زبان(3)
درس چهارم دستور زبان (3) سه. صفت صفت کلمه ای است که پیش یا پس از اسم می آید تا یک ویژگی یا مفهوم برای آن بیان کند. تفاوت صفت و مضافٌ الیه این است که می توان صفت را به موصوف نسبت داد، امّا نمی توان مضافٌ الیه را به مضاف منسوب ساخت. مثلاً می توان گفت: «انقلاب جاوید است»(انقلابِ جاوید); امّا نمی توان گفت: «انقلاب، ایران است»(انقلابِ ایران). از لحاظ مکانِ قرار گرفتن، صفت دو نوع است: پیشین و پسین. صفت های پیشین، پیش از اسم می آیند و صفت های پسین، پس از اسم. هر گاه صفت به جای اسم بنشیند و دارای موصوف نباشد، کارکرد اسم را پیدا می کند: آیا هنوز ریزش بارانبر گونه هایت، تو را شاداب می کند؟ اسمی که پیش یا پس از صفت قرار می گیرد و صفت، ویژگی آن را بیان می کند، موصوف نام دارد.
اقسام صفت از این قرارند:
یک. بیانی.
دو. شمارشی.
سه. اشاره.
چهار. پرسشی.
پنج. مبهم.
شش. تعجّبی.
------
1. بار دیگر شهری که دوست می داشتم/65.
31
یک. صفت بیانی صفت بیانی ویژگی اسم را از بُعدی خاص نشان می دهد و اقسام مهم آن عبارتند از: ساده، فاعلی، مفعولی، نِسْبی.
صفت بیانی ساده تنها بر چگونگی موصوف دلالت می کند: عموحسن... یک مؤمن واقعیاست و یک انسان حقیقی.
صفت فاعلی نشان می دهد که موصوف کننده کاری است. بعضی ساخت های صفت فاعلی از این قرارند: بن مضارع + َ نده: رزمنده. این ساخت معمولاً بر شغل و پیشه دلالت می کند و نوعاً ناپایدار بودنِ وصف را نشان می دهد. بُن مضارع + آن: دعاگویان. این ساخت را «صفت حالیّه» نیز می نامند، زیرا بر ناپایدار بودنِ وصف دلالت می کند. بُن مضارع + آ: شنوا. این ساخت برابر است با «صفت مشبّهه» در عربی و معمولا پایداریِ وصف را می رساند. بُن ماضی یا بُن مضارع یا اسم+ آر: خواستار،خریدار، پرستار، دوستار. بُن ماضی یا بُن مضارع یا اسم + گار: آفریدگار،پرهیزگار،یادگار. بُن ماضی یا بُن مضارع یا اسم + گر: رُفتگر،توانگر،خُنیاگر. اسم + بن مضارع: حق جو،طاقت سوز،گُل فروش. توضیح: گاه پیش می آید که ساختِ «اسم+ بن مضارع» معنای صفت مفعولی دارد، همچون زرکوب(جلد زرکوب)، دستباف (فرش دستباف)، اسرارآمیز(قصّه اسرارآمیز)، دست آموز(پرنده دست آموز)، دلپذیر (کتاب دلپذیر).
صفت مفعولی نشان می دهد که موصوفْ مفعول است. ساخت این صفت چنین است: «بن ماضی متعدّی + های غیر ملفوظ + شده»، مانندِ گرفته شده،دیده شده .گاه جزءِ شده حذف می شود و گاه نیز هاء حذف می گردد، مانند اشک آلود (= اشک آلوده شده). البتّه گاه بُن ماضی لازم در ساختِ مزبور به کار می رود. باید دقّت داشت که در این حال، دیگر صفت مفعولی ساخته نمی شود، بلکه صفت فاعلی به دست می آید: رفته،گذشته، آمده،خُفته،مُرده،شوریده،گریخته،نشسته، ایستاده.
------
1. با سرود خوان جنگ در خطّه نام و ننگ/19.
2. مثلاً«سامع» یعنی شنونده و «سمیع» یعنی شنوا; «باصر» یعنی بیننده و «بصیر» یعنی بینا; «عالم» یعنی داننده و «علیم» یعنی دانا.
32
صفت نِسبی موصوف خود را به چیزی، کسی، یا جایی نسبت می دهد. تابعیّت ها و بسیاری از نام های خانوادگی به همین گونه بیان می شوند: رضایی،ایرانی. ساختِ صفت نسبی معمولا چنین است: «اسم + ی یا ین یا ینه یا های غیر ملفوظ یا آنه»: زرهی،سیمین،زرینه،بهاره،مردانه. این ساخت نیز گاه به کار می رود: اسم عربی + آنی: روحانی،ربّانی. نکته: در تشخیص اقسام صفت، نباید تنها به ساختِ صفت نظر داشت، بلکه معنی را نیز باید در نظر گرفت; زیرا برخی از ساخت ها مشترکند. مثلا گرفتار با آن که ساخت صفت فاعلی دارد، از لحاظ معنا صفت مفعولی است; پس باید آن را صفت مفعولی دانست.
درجه های صفت بیانی یک. صفت مطلق: این صفت هیچ گونه مقایسه ای را دربر نمی گیرد.
دو. صفتِ برتر (= تفضیلی): این صفت نشان می دهد که موصوفِ آن در داشتن یک ویژگی، از موصوف های مورد سنجش، و نه همه موصوف های موجود در دایره بحث، برتر است. نشانه این صفت، تَر است که پس از صفت می آید: امّا حزن پیامبر در این مصیبت، اندوهی است ژرف تر.
سه. صفت برترین (= عالی): این صفت نشان می دهد که موصوفِ آن در داشتنِ یک ویژگی، از همه موصوف های موجود در دایره بحث برتر است. نشانه این صفت تَرین است که بعد از صفت می آید: این، صفحات تابناک نوشته های اخلاقی است که نیرومندترینانگیزه آرامش خاطر بشردوستان دلسوز است. نکته نگارشی) صفت برترین به سه حالت می آید: صفت برترین با حرفِ آخرِ ساکن + موصوف جمع = معنای جمع: محمّد(صلی الله علیه وآله) و علی(علیه السلام) برترینْ انسان هابودند. برخی، این کاربرد را نادرست می دانند. امّا باید دانست که اگر موصوف های مورد سنجش، خود، همرتبه، و نسبت به دیگر اعضای مجموعه برتر باشند، این کاربرد درست است. صفت برترین با حرفِ آخرِ ساکن + موصوف مفرد = معنای مفرد: محمّد(صلی الله علیه وآله) برترینْ انسان بود. صفت برترین با حرفِ آخرِ مکسور + موصوف جمع = معنای مفرد: برترینِ انسان ها.
------
1. زنی به نام زینب/15.
2. فریاد روزها/35.
33
معمولاً این شکل به نحو نادرست به کار می رود و کسره آن حذف می شود، در حالی که معنای مفرد مورد نظر است. مثال نادرست: محمّد(صلی الله علیه وآله) برترینْ انسان ها بود. مثال درست: محمّد(صلی الله علیه وآله) برترینِ انسان هابود. پس اگر معنای مفرد مورد نظر باشد، باید شکل های دوم و سوم را به کار بُرد; و اگر معنای جمع مورد نظر باشد، باید از شکل اوّل استفاده کرد.
دو. صفت شمارشی صفت شمارشی صفتی است که نشان می دهد موصوفِ آن شمارش شده است. این صفت دوگونه دارد: ساده، ترتیبی.
صفت شمارشی ساده تنها تعداد موصوف را بیان می کند و پیش از موصوف می آید: در آسایشگاه خود، یک رادیو کوچک جیبی داشتیم که خیلی برایمان ارزش داشت.
صفت شمارشی ترتیبی ترتیب و جایگاه قرار گرفتن موصوف را نشان می دهد. ساخت این صفت چنین است: صفت شمارشی ساده + ُ م یا ُ مین. این صفت با علامت ُ م معمولا پیش از موصوف قرار می گیرد وبا علامت ُ مین پس از موصوف می آید: روز سومخرداد در عملیّات بودیم. (سوم = سه + ُ م) در سومینکنگره بین المللی یهود، از ابراهیم پورداوود دعوت شد از اسرائیل دیدار کند.(سومین = سه + ُ مین) گاه میان صفت شمارشی و موصوف، «واحد شمارش مخصوص» قرار می گیرد. در این حال، واحد شمارش هم جداگانه موصوف است: در اتاق غذاخوری، دو نفرمرد جِنتِلمَن پشت میزی نشسته بودند. از آن جا که آشنایی با این واحدهای شمارش، گهگاه نویسنده را یاری می رساند، بعضی از آن ها را معرّفی می کنیم:
------
1. آزادگان بگویید/327.
2. کنار رود خیّن/70.
3. بوسه بر خاک پی حیدر/550.
4. کلبه عمو تُم/20.
34
قسمت دوم
اَصله: درخت باب: خانه، دکّان تا: بسیاری از چیزها تخته: قالی، پتو تن: انسان توپ: پارچه جلد: کتاب، دفتر جفت: کفش، جوراب حَلقه: چاه، قنات، فیلم، نوار دانه: غَلاّت، میوه، بسیاری از چیزها دست: قاشق، لباس، ظرف، بعضی بازی ها دستگاه: خودرو، بسیاری از ابزارهای صنعتی و وسایل خانه دوجین: بسته دوازده تایی از چیزی دهنه: دکّان رأس: گاو و گوسفند و مانند آن ها رشته: گردن بند، قنات، چاه زنجیر: فیل سر: عائله، گاو و گوسفند ومانند آن ها سنگ: آبِ آبیاری و آسیا شاخه: سیم، لوسْتر، نبات طاقه: شال، پتو، پارچه عَرّاده: توپِ جنگی فَروَند: چَرخبال(= هلی کوپتر)، هواپیما قَبضه: سلاحِ سَبُک قُرص: نان قطعه: زمین، فرش قِلاده: سگ و شیر و مانند آن ها قَواره: زمین، پارچه نُسخه: کتاب، رساله نَفَر: انسان، شتر سه. صفت اشاره صفت اشاره صفتی است که به موصوفِ خود اشاره می کند: این،آن،همین،همان،چُنین،چُنان، این قدر،این گونه. این کلمات اگر با موصوف همراه شوند، صفت اشاره اند; امّا اگر بدون موصوف بیایند، «ضمیر اشاره»اند. مثال برای صفت اشاره: اینکتاب از آنِ او است. مثال برای ضمیر اشاره: این، کتابِ او است. صفت اشاره معمولا پیش از موصوف قرار می گیرد: ناصر و همسنگرانش حالا به اینطرفِ شط آمده اند.
چهار. صفت پرسشی صفت پرسشی صفتی است که سؤالی را درباره موصوفِ خود مطرح می کند: چه،چقدر،کدام،
------
1. این واژه ساده است نه مرکّب; از این رو، کلمه جین به معنای نصفِ دوجین نادرست است.
3. نخل های بی سر/151.
35
چگونه، چند، چندمین. این صفت معمولا پیش از موصوف می آید: ای کاش ، اروند رود می گفت چهکسی فرمانش داد که تا آن شب، سکوت کند تا تو به مرز سلامت و پیروزی برسی.
پنج. صفت مبهم صفت مبهم صفتی است که یک ویژگی موصوف را به طور نامعیّن نشان می دهد: چند،بعضی،فلانی،هر،همه،دیگر،هیچ. مثلاً «چند» نشان می دهد که موصوفِ آن شمارش شده است، امّا این شمارش به نحو مبهم رخ داده است. این صفت معمولا پیش از موصوف قرار می گیرد: این اعتبارات لفظی هیچچیز را تغییر نمی دهند... .
شش. صفت تعجّبی صفت تعجّبی صفتی است که بیان کننده تعجّب درباره موصوفِ خود است: چه،چگونه،چقدر. این صفت پیش از موصوف می آید: ای یادگار رسول! زیستن بی تو چه سخت است! معمولاً صفت تعجّبی از لحاظ ظاهر با صفت پرسشی یکسان است و باید با توجّه به معنای آن در جمله، دریابیم که برای پرسیدن است یا تعجّب. گاه لحن جمله نیز مؤثّر است. مثلاً جمله زیر با دو لحن پرسشی و تعجّبی قابل خواندن است: این باغ چقدر زیبا است؟ این باغ چقدر زیبا است!
تقسیم صفت از نظر ساخت یک. ساده = صفتی که قابل تقسیم به جزءهای معنی دار یا اجزای معنی دار و معنی ساز نباشد.
دو. مرکّب = صفتی که دارای چند جزء معنی دار باشد یا از چند جزء معنی دار و معنی ساز ترکیب شده باشد: گلعذار،سنگدل،ششم (شش + ُ م)، اَمرداد (اَ + مرداد)، بخرد (ب + خرد)، بارور. برخی پسوندهای سازنده صفت مرکّب از این قرارند:
1. سان: فرشته سان = مانندِ فرشته.
------
1. تا پیروزی/38.
2. نظم نوین جهانی و راه فطرت/10.
3. کشتی پهلو گرفته/31.
36
2. آسا: رعدآسا = مانندِ رعد.
3. گونه: گُلگونه = مانندِ گُل.
4. گون: مهتابگون = مانندِ مهتاب.
5. فام: مینافام = به رنگِ مینا.
6. دیس: تَنْدیس = مانندِتَن(مجسّمه).
7. وَش: پَریوَش = مانندِ پَری.
8. سار: چشمه سار = جای چشمه های فراوان; دیوسار= مانندِدیو; رُخسار = قسمتِ رُخ.
9. مان: شادمان = دارای روحیّه شاد.
10. سیر: سردسیر = مکان سرد.
11. یار: هشیار = کمک گیرنده از هوش.
12. وار: دیوانهوار = مانندِ دیوانه; اُمیدوار = دارای امید; گوشوار = لایقِ گوش.
سه. گروه وصفی = صفتی که از یک هسته به اضافه یک یا چند وابسته ساخته شده باشد: نان به نرخ روزخور (هسته= خور)، تو دل برو (هسته = برو)، خوش آب و رنگ (هسته = خوش). نکته هایی در باره کاربرد صفت: یکم. معمولا میان موصوف و صفت کسره می آید. امّا گاه این کسره حذف می شود: پدرْبزرگ،آدمْ آهنی. دوم. در موصوف و صفت مفرد و نکره، مناسب تر است یای نکره به موصوف داده شود: به تر است قلم را با شعری پُر مغز(نه: شعر پُر مغزی) در مدح مولای متّقیان تطهیر کنیم. البتّه اگر موصوف جمع باشد، نه تنها مناسب تر، بلکه لازم است که چنین شود: به رسم سوغات، از میدان های مین آجین، اسباب بازی کودکانت را نیاورده ای. سوم. گاهی صفتی که از لحاظ نوع، پَسین است، پیش از موصوف می آید: پیرْمرد (در اصل: مردِ پیر)، سِیَهْ جامه (در اصل: جامه سیه)، سپیدبخت (در اصل: بختِ سپید). چهارم. صفت هیچ گاه به صورت جمع نمی آید. اگر چنین شود، باید دانست که آن کلمه دیگر صفت نیست، بلکه با ظاهر صفتی، کاربُرد غیر صفتی پیدا کرده است. در این حال، کلمه از لحاظ صرفی صفت نامیده نمی شود و نوعی دیگر از انواع کلمه شمرده می شود و معمولاً هم «اسم» است: در گورستانی که مردگانبرای زندگان ساخته اند، نشیمن نکنید.
------
1. بوسه بر خاک پی حیدر/582.
2. نافله ناز/92.
3. پیامبر/44. توضیح: «مرده» و«زنده» ساختِ صفتی دارند (بن فعل + ه)، امّا در این جا اسم هستند.
37
پنجم. در زبان پارسی، هرگز نباید از صفت مؤنّث استفاده کرد، زیرا برای هر موصوفی، خواه مذکّر و خواه مؤنّث، تنها یک نوع صفت به کار می رود. پس این نمونه ها نادرستند: همّت عالیه،مرقومه شریفه،اداره مربوطه،بازرسه محترمه،نامه های واصله،روزنامه جلیله، آموزش های لازمه، کاغذهای باطله.
38
* آزمون
1. تفاوت صفت و مضافٌ الیه چیست؟
2. اقسام صفت را نام ببرید و برای هر یک، دو مثال بزنید.
3. در متن زیر، انواع صفت (انواع شش گانه کلّی و همچنین اقسام مختلف آن، انواع کلّی) را مشخّص کنید: چهره دَرهم و غمگین جندب، با فرمان علی(علیه السلام) متبسّم شد. سپرش را در دست چپ گرفت. نیزه اش را با دست راست بالا آورد. چون جنگجویی کارآزموده که به همه فنون جنگ آشنا است، راست بر اسب نشست... هر دو سپاه یکدیگر را زیر باران گرفتند... جندب و یارانش در یک صف طویل، که از دو سو کشیده شده بود، چون موجی سهمگین که از دریا سر برآورَد و خود را به صخره های ساحل بکوبد، نخستین صف سپاه خوارج را دَرهم شکستند.
4. کدام جمله درست است؟ انسان برترینْ آفریده خداوند است. بسیجیان مخلص ترینْ بندگانِ خدایند. تقوا بِه ترینِ رهتوشه ها است.
5. در یک کتاب دلخواه، دَه صفت مرکّب بیابید و اجزای معنی دار یا معنی ساز آن ها را مشخّص کنید.
------
1. برگی در نسیم/100و101.
39
چهار.ضمیر
درس پنجم:دستور زبان(4)
درس پنجم:دستور زبان(4)
درس پنجم دستور زبان (4) چهار. ضمیر ضمیر کلمه ای است که به جای اسم می نشیند. مَرجِعِ ضمیر همان اسمی است که ضمیر جانشینِ آن شده است. البتّه گاه کلمه ای که ظاهراً ضمیر است مرجِع ندارد، یعنی خود به حالت اسم بروز می کند که در این حال، «اسم» قلمداد می شود: باید بر مَنِ شیطانی پیروز شد. مرجع معمولا پیش از ضمیر و گاه پس از آن می آید. ضمیر دارای شش گونه است: شخصی، مشترک، اشاره، پرسشی، مبهم، تعجّبی.
یک. ضمیر شخصی = ضمیری که جانشین شخص می شود، خواه گوینده(متکلّم)، خواه شنونده(مخاطب)، و خواه دیگری(غایب). این ضمیر، خود، دو گونه دارد: گسسته (منفصل) و پیوسته (متّصل).
ضمیر شخصی منفصل آن است که به کلمه دیگر نمی چسبد: من،تو،او،ما،شما،ایشان. باید به یاد سپرد که سه ضمیر اخیر، خود، جمعند و نیاز به جمع بستن ندارند. مثلاً «ماها» و «شماها» محاوره ای اند و در نگارش باید از آن ها پرهیز کرد: من می خواهم بروم ساوجبلاغ و جانم را فدای شماهابکنم.
ضمیر شخصی متّصل آن است که به کلمه دیگر می پیوندد: م،ت،ش،مان،تان،شان. این ضمیر معمولا به اسم و گاه به فعل یا حرف می پیوندد: حقیقت چه هویدا است پیش آن که تو رهنمونششدی. (اتّصال به اسم)
------
1. «مرجع» را معمولاً فارسی زبانان به فتح جیم می خوانند، امّا تلفّظ درستِ آن به کسر جیم است، زیرا عین الفعل مضارع آن مکسور است.
2. چرند پرند/148.
3. آوازهای زخمی زاری/45.
40
گفتمش: سلسله زلف بُتان از پی چیست؟ گفت: حافظ گله ای از دل شیدا می کرد. (اتّصال به فعل) زیر سینه کش کوه، درّه ای هست که بهشمی گند غربال بیز. (اتّصال به حرف) دو نکته نگارشی:
1. در نوشته ادبی، مناسب تر است ضمیر میان پیشوند و جزء صرفی در فعل پیشوندی قرار نگیرد: این سَعی بَرَتمی گردانَد به هزار و چهارصد سال پیش.
2. گاه ضمیر متّصل به صورت حَشْو (= زاید) به کار می رود. از چنین کاربُردی، اگر چه در آثار مشاهیر هم دیده شود، باید پرهیز کرد: چو او را بدیدش جهان شهریار نشاندش بَرِ خویشتن نامدار (فردوسی) تو تَحدیدِ تریاک [= در اداره مبارزه با مصرف تریاک]، عضو دون رتبه بودش.
دو. ضمیر مشترک = ضمیری که همواره یک صورت دارد و برای همه ساخت ها مشترک است: خود،خویش،خویشتن. ضمیر مشترک جمع بسته نمی شود. این ضمیر گاهی نقش بدلی دارد و در این حال، باید میان دو ویرگول نهاده شود: تو، خود، حیات دگر بودی ای نسیم وصال خطا نگر که دل امّید در وفای تو بست سه تا شش. ضمیرهای اشاره، پرسشی، مبهم، و تعجّبی: همان صفت هایی که قبلاً با این چهار عنوان برشمردیم، اگر دارای موصوف نباشند، ضمیر قلمداد می شوند.
ضمیر اشاره: اینرا نه عصا که اژدهایی بدان که به اشاره ای به اصل خویش بازمی گردد. ضمیر پرسشی: کدامرا می پسندی: دنیای بیدرد یا آخرت سبز را؟ ضمیر مبهم: چندمی گردی به دور خویشتن؟
------
1.دیوان حافظ/88. این کاربرد، بیش تر در آثار پیشین دیده می شود. در میان همروزگارانِ ما، «جلال آل احمد» از این گونه فراوان استفاده می کرد: «زمستان 1341 خواسته بود ببیندم.» (غربزدگی/128); «غربی ها خاورمیانه ای می نامندمان.» (همان/70).
2.از رنجی که می بریم/25.
3.خسی در میقات/90.
4. حاجی آقا/36.
5.دیوان حافظ/23.
6. سفر ششم/67.
41
پنج.قید
ضمیر تعجّبی: وَه که چگونهمی رزمند شیرمردان بسیجی! نکته: ضمیر نیز همانند اسم در جمله دارای نقش است. برخی انواع ضمیر همه نقش های اسم را قبول می کنند و برخی دیگر بعضی نقش های اسم را می پذیرند. به چند مثال بنگرید: نهاد(مُسندٌ الیه): این، عادی ترین کاری بود که صاحبان اردوگاه می توانستند انجام بدهند. (ضمیر اشاره) مفعول: دیده را اندوهی چنانم سیاه پرده برکشید که بیش یارای دیدنمنماند. (ضمیر شخصی متّصل) متمّم: پیشوایان ما شیوه های گوناگون رویارویی با مصائب را به ما آموخته اند. (ضمیر شخصی منفصل) مضافٌ الیه: باورِ اینکه همدیگر را می شناسیم کمی طول کشید. (ضمیر اشاره) پنج.قید قید کلمه ای است که معمولا فعل (و گاه نیز اسم یا صفت و یا قیدی دیگر) را به مفهومی مقیّد می سازد و به این ترتیب، در باره آن توضیح می دهد: مرا نشاندند بر صندلی چرخدار و با سرعت چرخاندند. (قید برای فعل) با کُلُمب، دوره رنسانس که برای فرهنگ غربی بسیمهم است، آغاز می شود.( قید برای اسمِ «مهم») مواردی دیگر نیز به عنوان اقدامات خیلی عمیق تر در نظر او جلوه می کرده است. (قید خیلی برای صفتِ «عمیق تر») مؤمن بسیارزیاد صبر میورزد و بسیار کم شِکوه می کند. (قید برای قیدِ «زیاد» که خودِ آن هم قید است برای «صبر میورزد»)
42
همان گونه که در نخستین مثال بالا پیدا است، گاه قید، خود، دارای حرف اضافه و متمِّم است. باید دقّت کنیم که متمِّم را قید نپنداریم. در جمله مزبور، «سرعت» متمِّم است، امّا مجموع حرف اضافه و متمّم(با سرعت) قید است. قید، بر خلاف انواع دیگر کلمه، از طرفی نوع است و از طرفی نقش. آن جا که به جایگاه صرفی کلمه نظر داریم، آن را از نوع قید می نامیم و آن جا که به جایگاه نحوی می نگریم، آن را دارای نقش قید می دانیم. قید دارای ساخت یا ساخت های مخصوص و منحصر نیست. البتّه بعضی از ساخت ها غالباً به شکل قید به کار می روند، مثلاً واژه های عربی تنوین دار معمولا در زبان فارسی قید هستند: قیاگر ما مطلقاًمطابق فضیلت رفتار کنیم، اجباراًدستور عقل را به کار برده ایم. نکته نگارشی: بعضی گمان می کنند که استفاده از قید تنوین دار عربی در زبان فارسی نادرست است. باید گفت که اگر کلمه عربی تنوین بگیرد و به شکل قید به کار رود، کاملاً صحیح است، مانندِ «مطلقاً» و «اجباراً». البتّه مناسب تر است که در استفاده از قیدهای تنوین دار زیاده روی نکنیم تا نوشته زیباتر و خوش آهنگ تر شود. امّا افزودن تنوین به کلمات غیر عربی نادرست است و چنین قیدهایی مجعول و غلط هستند، اگر چه مشهور باشند. مثلاً این قیدها نادرستند: تلفناً،تلگرافاً، زباناً،جاناً، گاهاً. می توان قیدهای تنوین دار عربی را بدون تنوین و با الف خواند، همان گونه که حالاً همواره حالا خوانده می شود. مثلاً می توان گفت: اَصلا، اَبدا. البتّه سزاوارتر است که همان شکل تنوین دار حفظ شود تا اصل کلمه نمودار گردد، مگر در مواردی چون «حالا» که همین شکل آن بسیار رایج شده است. نیز ساختِ «اسم یا صفت + آنه» اگر با موصوف همراه نشود، معمولا قید است: ایمان، انگیزه و اسلحه عظیم و خطیری است برای تهی دستانهو غیرتمندانه جنگیدن و پیروز شدن. (قید برای دو اسمِ «جنگیدن» و «پیروز شدن») همان گونه که گفتیم، قید معمولاً فعل را به مفهومی مقیّد می سازد و به این ترتیب، درباره آن توضیح می دهد. امّا نباید پنداشت که هر کلمه توضیح دهنده درباره فعل، قید است. برای تشخیص قید از غیر قید، باید به این نکته توجّه کرد که چنانچه قید در جمله نباشد، غرض اصلی جمله آسیب نمی بیند، بلکه فقط توضیحی از آن کاسته می شود. امّا گاهی چنانچه کلمه توضیح دهنده فعل را حذف کنیم، غرض اصلی جمله مخدوش می شود. به این مثال عنایت کنید: همیشه او را در جبهه حاج بخشی صدا می زدند. در این جمله «حاج بخشی» تمیز(یا مکمِّل) است و نباید آن را قید دانست، زیرا اگر آن را حذف کنیم، غرض اصلی جمله آسیب می بیند. امّا در همین جمله، «همیشه» قید است، زیرا با حذف آن، غرضِ اصلی جمله محفوظ می مانَد.
43
ساختمان قید قید از لحاظ ساختمان چهار گونه است:
یک. ساده = بدون اَجزا: عصای پیرمرد را از زمین کَند و آهسته خندید.
دو. مرکّب = دارای چند جزء معنی دار یا ترکیبی از اجزای معنی دار و معنی ساز که با هم یک مفهوم دارند: در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است آن به کزین گَریوه سبکبار بگذری
سه. گروه قیدی = مجموعه ای از اجزای مستقل: در این غروب ابدی مخمل های سرخ، ماندگی و سکونْ پیشگفتارِ پوسیدگی است. («در» = حرف اضافه; «این» = صفت اشاره; «غروب» = متمِّم; «ابدی» = صفت بیانی نسبی; «مخمل ها» = مضافٌ الیه; «سرخ»= صفت)
چهار. قید مُؤَوَّل = جمله ای که کارکرد قیدی دارد: عتبه، در حالی که به سخنان فرزند مکّه گوش سپرده بود، نجوا کرد... . نکته نگارشی: بعضی قیدها کاملا جعلی و نادرستند. از آن جمله است: «هَر از گاهی» که متأسّفانه بسیاری آن را به کار می برند، بدون این که بدانند چیست و از کجا آمده است.
44
شش.حرف
اقسام قید از لحاظ نقش
یک. مُختَص = کلمه ای که همواره به صورت قید به کار می رود: البتّه،خوشبختانه،هرگز. هنگام تجزیه و ترکیب، می گوییم هم «نوع» این کلمات قید است و هم «نقش»آن ها.
دو. مشترک = کلمه ای که گاهی به صورت قید به کار می رود و گاه گونه ای دیگر از کلمه است. مثلاً واژه صبحدم اسم است، امّا در بیت زیر به صورت قید به کار رفته است: صبحدم مرغ چمن با گُلِ نوخاسته گفت نازْ کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
اقسام قید از لحاظ معنی و کارکرد
یک. زمان: امروز در آن هنگام.
دو. مکان: این جا در خیابانی که روبه روی خانه ما است.
سه. مقدار: یک کیلو بسیار.
چهار. حالت: آهسته در حالی که اشک می ریختیم.
پنج. نفی: هرگز اصلا هیچ نه.
شش. استثنا: مگر جز وگرنه غیر.
هفت. تأکید: آری بی گمان بلکه راستی ناچار هرآینه بی چون و چرا.
هشت. استفهام: برای چه آیا چون کی چرا چطور چگونه.
نه. ترتیب: دسته دسته پیاپی دمادم سرانجام.
ده. تکرار: دوباره دیگر بار باز. شش. حرف حرف کلمه ای است که معنی مستقلّی ندارد، امّا هنگامی که با کلمات دیگر به کار رود، مفهومی، از قبیل نسبت یا اضافه یا ربط، پدید می آوَرَد.
اقسام حرف از لحاظ کارکرد
یک. حرف ربط = حرفی که میان کلمات یا گروه کلمات پیوند ایجاد می کند: این قرآن، آخرین کتاب آسمانی است کهسعادت همه انسان ها را متضمّن است.
دو. حرف اضافه = حرفی که میان کلمات یا گروه کلمات وابستگی و نسبتی برقرارمی سازد: دیگر باشهدا و معراج شهدا مأنوس شده ام.
سه. حرف نشانه = حرفی که نشان می دهد کلمه دارای چه نقشی است. حرف نشانه مشهور عبارت است از«را» که نشان می دهد کلمه قبل از آن، مفعول است. شَط، صالح رادر آغوش می گیرد.
45
اقسام حرف ربط
یکم. ساده: و، اگر، تا، پس، زیرا، که، مگر، نیز، ولی، یا، چون، نه، هم.
دوم. مرکّب: آن گاه، از این رو، اگرچه، با این که، با آن که، بلکه، بنابراین، تا جایی که، هرچند، همین که، همان که، چنانچه.
اقسام حرف اضافه
یکم. ساده: از، با، بر، برای، به، بی، تا، جز، در، چون.
دوم. مرکّب: از برایِ، غیر از، علاوه بر، راجع به، درباره، از روی، همانندِ. برخی حروف گاه حرف ربطند و گاه حرف اضافه. به دو مثال بنگرید: تا: این حرف اگر نشان دهنده دلیل چیزی یا کاری باشد، حرف ربط است: پیامبر مشتاق و بیتاب به خانه آمد تااوّلین فرزند تو را ببیند. و اگر پایان چیزی یا کاری را نشان دهد، حرف اضافه است: بسیج تا پیام سرخ اسماعیل را به گوشِ باورِ عالمیان نرساند، آتش دیرپای حنجره اش به سردی نمی گراید. چون: این حرف اگر دلیل یا شرط را نشان دهد، حرف ربط است: غروب من چوندرست بنگری، طلوع من است. و اگر برای مثال آوردن باشد، حرف اضافه است: انسان هایی چونحضرت علی(علیه السلام) هرگز تکرار نمی شوند. نکته دستوری: تفاوت حرف اضافه و حرف ربط این است که حرف اضافه، کلمه پس از خود را متمِّم معنای فعل می سازد، امّا حرف ربط بر معنای فعل هیچ اثری نمی گذارد. نکته نگارشی: دو حرف اضافه علیه (= بر او) و له (= برای او) و مخصوصاً ترکیبات غلط«برعلیه (= بر بر او)» و «به له (= به برای او)» نباید در زبان فارسی به کار روند، زیراکاربردشان در فارسی بی معنا است; مثلاً «علیه استکبار بجنگیم»، یعنی «بر او استکباربجنگیم». می بینید که چنین جمله ای بی معنا است. در این مثال باید گفت: «با استکباربجنگیم».
46
هفت.وند
هفت. وَند وَند لفظی است که در آغاز، میانه، یا پایان واژه می آید و مفهومی نو به آن می بخشد. از این رو، وند را جزء معنی ساز می گویند. وندها سه گونه اند:
1 . پیشوند = وَندی که در آغاز واژه می آید: بِ : بخرد،بنام. با: با ادب. بی: بی اراده. بر: برافروختن. در: درافتادن. هم: همنشین. نا: ناکام.
2. میانوند = دو لفظ الف(الفِ واسطه) و وا که در میانه واژه می آیند: سراسر(سر + ا + سر)، کمابیش،تکاپو،جورواجور(جور + وا + جور).
3. پسوند = وَندی که در پایان واژه می آید: الف: پهنا،دانا. آر: گفتار،خریدار،گرفتار. آسا: برق آسا. آن: خندان،شامگاهان،آشتی کنان. آنه: مردانه. چه: باغچه. چی: تماشاچی. زار: چمنزار. سار: دیوسار،کوهسار،رخسار،شرمسار. لاخ: سنگلاخ.(پسوند کثرت در مکان) ناک: خشمناک. َ نده: دونده. وار: بزرگوار،منصوروار،امیدوار. وند: شهروند.(پسوند مالکیّت و نسبت)
47
نکته نگارشی: تسلّط بر معانی و اقسام وندها به نویسنده امکان می دهد که نوشته اَش را متنوّع سازد و در گزینش واژه ها از تکرار یا تفصیل بپرهیزد. نکته دستوری: برخی از وندها معانی چندگانه دارند. از این رو، خوب است مشتاقان نویسندگی، هر معنی را از کتاب های دستور و لغت بجویند تا از اشتباه دور باشند.
48
* آزمون
1. انواع شش گانه ضمیر را نام ببرید و برای هر یک، سه مثال در دیوان حافظ بیابید.
2. در متن زیر، هر یک از ضمیرها دارای چه نقشی است؟ حسین و یارانش با آن که در محاصره دشمن قرار گرفته و گرما و بی آبی و در پی آن، تشنگی جان آن ها را تهدید می کرد، مصمّم و سازش ناپذیر، خود را برای هر رویدادی آماده کرده بودند.
3. اقسام قید (ساده، مرکّب، گروه قیدی، قید مؤوّل/ مختص، مشترک/ زمان، مکان، و...) را در متن زیر بیابید: سحرهای ماه مبارک، بعد از سحری خوردن می رفتم به حرم. زیارت می کردم و نماز صبح را به آقا سیّد محمّد کاظم اقتدا می نمودم و بعد از نماز، در بالاسر، قرآن می خواندم تا آفتاب می زد... بعد از آن، چلّه زمستان شد. هوا سردتر گردید... صبح که برمی خاستم، گرد نمد به سر و صورت و لباس ریخته، نظیر مُرده تازه از گور برخاسته بودم.
4. متنی کوتاه با موضوع «شب زیباتر است یا روز؟» بنویسید و در آن، حرف های ربط و اضافه و نشانه را مشخّص کنید.
5. معنای پسوندهای زیر را از فرهنگ فارسیِ معین بیابید و برای هر یک، دو مثال بزنید: آسا چی سار وار گر گار
49
اقسام جمله از لحاظ ارکان هشت.جمله..
درس ششم:دستور زبان(5)
قسمت اول
درس ششم:دستور زبان(5)
درس ششم دستور زبان (5) هشت. جمله
جمله مجموعه ای است به هم پیوسته از کلمات که پیامی کامل و مستقل را بیان می کند. جمله دارای ارکان است و اَجزا. ارکان جمله آن هایند که اگر حذف گردند، ساختمان جمله فرو ریزد. اجزای جمله آن هایند که حذفشان به ساختمان جمله آسیبی نمی رساند. به این جمله عنایت کنید: بعد از مرگ پدرم، برادرم دوباره دستگاهِ کرباس بافی اش را به راه انداخت. ارکان این جمله، یعنی قسمت های اصلی و غیر قابل حذف آن، از این قرارند: «برادرم دستگاهش را به راه انداخت». (فاعل + مفعول + فعل) امّا این قسمت ها که برای افزودن مفاهیمی، به جمله اضافه شده اند، اجزای جمله اند: بعد از مرگ پدرم = قید زمان دوباره = قید تکرار کرباس بافی = مضافٌ الیه
اقسام جمله از لحاظ ارکان
یک. جمله با «فعل تامّ لازم» یا «فعل تامّ متعدّی مجهول» = نهاد (فاعل یا نایب فاعل)+ فعل: افسر بلند شد. (فعل تامّ لازم) حاج شیخ یک بار به وسیله افراد فرقه گمراه بهائیّت ربوده شد. (فعل تامّ متعدّی مجهول)
50
دو. جمله با فعل تامّ متعدّی معلوم = نهاد(فاعل)+ مفعول + فعل: انقلاب اسلامی ایران، نظم بین المللی دهکده جهانی را درهم ریخته است.
سه. جمله با فعل ربطی = نهاد(مُسندٌالیه) + مسند + فعل: سپیدای نگاه تو مشعلدار مشرق ها است. باید دانست که هر یک از این سه دسته، معمولا اجزایی می پذیرند از قبیل متمِّم، قید، بدل، و مضافٌ الیه. نمونه ای از افزایش این اَجزا را در مثال ابتدای همین بخش دیدید. هنگامی که جمله دارای اَجزا نیز باشد، ترتیب معمولی ارکان و اجزای جمله از این قرار است: نهاد و وابسته هایش + مفعول و وابسته هایش+ متمِّم و وابسته هایش + وابسته های فعل+ فعل. مثال: علی(علیه السلام)، اَبَر مرد تاریخ، گُلِ هستی اش را در ظلمتِ شب مظلومانه به خاک سپرد. نهاد: علی وابسته نهاد (بدل): اَبَر مرد تاریخ (مضاف و مضافٌ الیه) مفعول: گُل وابسته مفعول: هستی اش(مضافٌ الیه) متمِّم: ظلمت وابسته متمِّم: شب (مضافٌ الیه) وابسته فعل: مظلومانه(قید) فعل: به خاک سپُرد آنچه در بالا گفته شد، تقریباً صورتی پذیرفته شده است. امّا درباره قید باید گفت که مکان قید در جمله معمولاً تابع چهار عامل است و نمی توان قاطعانه مکانی معیّن را برای آن در نظر گرفت. آن چهار عامل عبارتند از: ضوابط دستور زبان، ذوق ادبی، سَبْک نوشته، و تأکید مورد نظر نویسنده. به این جمله بنگرید: در حیات رسول خدا، چند بارهجرت صورت گرفت. مکان قید را در این جمله از هر چهار جنبه مزبور بررسی می کنیم:
1. ضوابط دستور زبان:
از این لحاظ، قید می تواند در آغاز جمله یا پیش از «هجرت» و یا پس از آن باشد.
51
اقسام جمله از لحاظ پیام(=وجوه جمله)
2. ذوق ادبی:
از این جنبه، مکان قید به همان شکل که در جمله مزبور آمده مناسب ترین است.
3. سَبْک نوشته:
اگر نوشته از نوع مقالات و مطالب علمی باشد و رنگ خاصّ ادبی نداشته باشد، مکان قید به همین شکل مناسب است. ولی اگر چینش غیر مستقیم و سَبْک شکسته و نزدیک به گویش و نگارش محاوره ای مُراد باشد، مکان قید تغییر می یابد. مثلاً آهنگ جمله زیر با نوشته ای از نوع اخیر، مناسب تر است: در حیات رسول خدا، هجرت صورت گرفت، آن هم چند بار.
4. تأکید در نظر نویسنده:
از این نظر، مکان قید تابع مُراد نویسنده است. اگر تأکید بر تعداد باشد، قید مزبور در آغاز آن جمله می آید. اگر تأکید بر تعداد به ضمیمه رخ دادن عمل در دوران زندگی پیامبر گرامی باشد، قید در همان مکان می آید که نویسنده آورده است. اگر تأکید بر هجرت باشد، قید، بی درنگ پیش از فعل می آید.
اقسام جمله از لحاظ پیام (= وجوه جمله)
یک. خبری = جمله ای که به یکی از صورت های اِخباری یا التزامی و مثبت یا منفی، درباره تحقّق کار یا حالتی سخن می گوید: دست راستش را بالا آورد که ماه تابان بود. (صورتِ اِخباری مثبت) شاید به خوابِ شیرین، فرهاد رفته باشد (صورت التزامی مثبت)
دو. پرسشی = جمله ای که به وسیله آن، ظاهراً یا حقیقتاً درباره اَمری پرسش شود: ای استاد! تو کدام گُل بودی که رایحه ات به هر بار بوییدن خوش تر می شد؟(پرسش حقیقی) جمله هایی که فقط ظاهر پرسشی دارند و در حقیقت پرسشی نیستند، معمولاً حالت اِنکاری دارند (استفهامِ انکاری); آن هم انکاری که آمیخته با نوعی اعتراض است: هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَالنُّورُ؟ آیا تاریکی ها ونور یکسان هستند؟ در «استفهامِ اِنکاری»، سؤال کننده در جستوجوی جواب نیست، بلکه تنها می خواهد مخاطب را به تأمّل برانگیزد.
52
اقسام جمله از لحاظ چینش
جمله های پرسشی گاهی باکلمات مخصوص پرسش (آیا، کجا، چرا،...) همراهند و گاه فقط لحن پرسشی دارند و کلمات مخصوص پرسش در آن ها دیده نمی شود: مستشرق روسی مدّعی است که شاهنامه مطابق روح زردشتی سروده شده... پس تکلیف ما با آن همه ابیات شاهنامه در دفاع صریح از اسلام و ستایش اهل بیت چیست؟
سه. اَمری = جمله ای که به وسیله آن، درباره تحقّق کار یا حالتی درخواستی صورت پذیرد: این آیه روشن را به نظاره بنشینید. وجه اَمری شامل هر دو صورت امر و نهی (مصطلح در عربی) است. در جمله های امری خطابی، معمولا نهاد حذف می شود. مثلاً در جمله بالا، «شما» نهادِ محذوف است.
چهار. عاطفی = جمله ای که با آن، یکی از عواطف و احساسات انسانی بیان شود، از قبیل دعا، تحسین، تعجّب، آرزو، و افسوس: وَه که این سفر را... اینک با رهاوردی سرافکنده باز می گردم: سراسر اشک و آه و پشیمانی! نکته نگارشی: در پایان جمله های امریِ دارای تأکید و نیز همه جمله های عاطفی، آوردن نشانِ عاطفه (!) سزاوار است.
اقسام جمله از لحاظ چینش
یک. جمله مستقیم = جمله ای که ارکان و اجزای آن، در جای خود (طبق آنچه در ابتدای همین درس گفته شد) قرار دارند: شب ها ما را روی آسفالت داغ می خواباندند. [قید زمان + نهاد محذوف (آنان) + مفعول + حرف نشانه+ حرف اضافه و متمِّم+ فعل]
دو. جمله غیر مستقیم = جمله ای که یک یا چند رکن یا جزء آن جابه جا شده اند: مکّه پر است از کوه های سنگی کوچک و بزرگ. نظم موجود: نهاد + مسند + فعل + حرف اضافه و متمِّم نظم اصلی: نهاد + مسند + حرف اضافه و متمِّم + فعل (= مکّه پر از کوه های سنگی کوچک و بزرگ است.)
53
اقسام جمله های دارای فعل
اقسام جمله از لحاظ فعل
سه مثال زیر نیز نمونه هایی زیبایند از جمله های غیر مستقیم: ویلْ وادی ای است اندر دوزخ; فرو شود کافر بدو نگونسار، چهل سال پیش از آن که برسد به پایان او. به صحرایی رسیدیم که همه نرگس بود شکفته، چنان که تمامی آن صحرا سپید می نمود از بسیاریِ نرگس ها. این است آغاز و پایان کار عطّار. نکته نگارشی: کاربرد جمله غیر مستقیم معمولا برای تنوّع بخشیدن به نوشته است. البتّه از آن جا که چنین جمله ای، نوشته را به زبان محاوره نزدیک می کند، باید در کاربرد آن به سَبْک و حال و هوای اثر جدّاً توجّه داشت. در آثار جلال آل احمد، نمونه های مناسب از جمله غیرمستقیم، فراوان یافت می شوند.
قسمت دوم
اقسام جمله از لحاظ فعل
یک. جمله فعلی = جمله ای که دارای فعل تام است: او روز نوزدهم مهر در خرّمشهر به اسارت درآمده بود.
دو. جمله اِسنادی = جمله ای که دارای فعل ربطی است: پشتش گرم است به پیامبر.
سه. جمله بی فعل = جمله ای که فعل ندارد: تقدیم به: روان های فروزان و سینه های سوزان مصلحین. حذف فعل حتماً باید با قرینه لفظی یا معنوی، و یا ساختاری (= تابع عُرف زبان) باشد. توضیح این مبحث را در پایان همین درس می آوریم.
اقسام جمله های دارای فعل
یک. جمله ساده = جمله ای که دارای یک فعل است: از گریه شبانه تو به یاد گریه های شبانه حسین افتادم در فراق پیامبر.
54
جمله معترضه
اقسام جمله مرکب
دو. جمله مرکّب = جمله ای که دارای بیش از یک فعل است: آوای کوکوی ساعت دیواری اتاق از خانه اش در آمد و یازده بار نواخت. نکته نگارشی: هیچ زبانی از کاربرد جمله های مرکّب بی نیاز نیست. با این حال، باید کوشید که جمله های مرکّب، مختصر و روان باشند و طولانی و پیچیده نشوند. در مجموع، مناسب تر است که طول یک جمله از دو سطر تجاوز نکند.
اقسام جمله مرکّب
یک. ترکیب شده از جمله های کامل و می دانستیم که با نخستین چراغ، شادی ها همه باز خواهند گشت و ما بازخواهیم خندید.
دو. ترکیب شده از جمله های ناقص و کامل جمله ناقص آن است که به تنهایی دارای معنایی روشن و کامل نیست و معمولا به شکل جمله پیروبه کار می رود. در این حال، جمله کامل را جمله پایه می نامند. در این مثال، جمله یک خطّی پیرو و دو خطّی پایه است: پیش چشم آنان که کلمات پیامبر را می شنیدند، منظره باغ هایی جلوه کرد که در فرو دستِ آن ها، جویباران جاری است. جمله پایه مقصود اصلی نویسنده را بیان می کند، امّا جمله پیرو به جمله پایه وابسته است و معمولا مفهومی از قبیل علّت، شرط، نتیجه، زمان، و مکان را به آن می افزاید. جمله پیرو همواره ناقص است و معمولا با حرف ربط می آید. جمله پیرو گاه پیش و گاه پس از جمله پایه قرار می گیرد.
جمله معترضه جمله معترضه جمله ای است که حذف آن به مفهوم اصلی جمله آسیب نرساند. این گونه جمله معمولا مفهومی از قبیل دعا، آرزو، یا توضیح را به مفهوم اصلی جمله می افزاید و باید آن را بین دو خطّ تیره قرار داد: جمهوری اسلامی عمرش دراز باد ثمره خون شهیدان است.
55
حذف ارکان یا اجزای جمله
زیارتمان جای شما خالی بسیار دلچسب بود.[=جای شما خالی بود.]پدر پیامبر در ابواء جایی است بین مکّه و مدینه درگذشت. می گویند خدا دانا است که ققنوس هزار سال عمر می کند. جمله معترضه همان گونه که از نامش پیدا است باید «جمله» باشد. بنابراین، واحدهایی از نوشته که حذفشان به مفهوم اصلی جمله آسیب نرسانَد و در عین حال به شکل جمله نباشند، جمله معترضه نام نمی گیرند. از شکل های رایج چنین واحدهایی، عبارات رَبطی هستند. در مثال زیر، دو قسمت خمیده را نمی توان جمله معترضه نامید، زیرا با حرف ربطِ «که» شروع شده اند و هیچ جمله ای را نمی توان با حرف ربط «که» آغاز کرد: ما سرگردانان که همیشه جویای راه خلوت تری هستیم، هیچ روزی را در آن جا که روز پیش را به پایان رسانده ایم، آغاز نمی کنیم. همچنین نمی توان گفت که این دو جمله با صرف نظر از حرفِ «که»، جمله معترضه اند; زیرا در آن صورت، حذفشان به جمله اصلی آسیب می زند. مثلاً جمله مزبور به این صورت درمی آید: ما سرگردانان که هیچ روزی را در آن جا که آغاز نمی کنیم. می بینید که این جمله نادرست و بی معنا است. پس جمله هایی که با حرف ربط به جمله اصلی پیوسته می شوند، جمله معترضه نیستند; از همین رو، صحیح نیست که چنین جمله هایی را بین دو خطّ تیره قرار دهیم.
حذف ارکان یا اجزای جمله گاهی حذف بعضی ارکان یا اجزای جمله سبب می شود که جمله زیباتر شود یا مختصر و ساده گردد و خواننده آن را بیش تر بپسندد. گاه نیز حذف رکن یا جزء جمله، ضرورت دارد، زیرا عرف زبان چنین حکم می کند. روشن است که برای تشخیص چنین مواردی باید مطالعه کافی و ذوق وافی داشت. در این صورت، حذف رکن یا جزء جمله، به عنوان استثنا و نه قاعده، صحیح و پسندیده است. برای آن که حذف دارای ضابطه باشد، باید یکی از این سه قرینه (= نشانه و علامت) در جمله یافت شود:
یک. قرینه ساختاری(سیاقی): این قرینه بر اساس عرف زبان شکل می گیرد و تابع کاربردهای پذیرفته شده در زبان است: به چپ، چپ! (= به چپ بگردید، به چپ بگردید!) برپا! (= برپا بایستید!) ورود ممنوع (= ورود ممنوع است!)
56
چنین جمله هایی معمولاً تنها به کار می روند و قبل و بعد از آن ها عبارتی نیست که بتوان به قرینه آن، متوجّهِ حذف بخشی از جمله شد. آنچه در این گونه جمله ها قرینه است، نوع خاصّ کاربرد آن ها در میان مردم است.
دو. قرینه معنوی: این قرینه در عبارات قبل یا بعد از بخشِ حذف شده، وجود ندارد، امّا از معنا و مفهوم آن ها فهمیده می شود: سَرِ پُر گناهش بباید بُرید کسی پند گوید، بباید شنید (فردوسی) در بیت بالا، حرف ربطِ«اگر» از آغاز مصراع دوم حذف شده است. به کمک معنای شرطی بیت می توان فهمید که حرف حذف شده چه بوده است. همه بچه ها آمدند جز غوّاص های گُردان. در این مثال، از معنای کلّ جمله می فهمیم که جمله اصلی چنین بوده است: ... جز غوّاص های گُردان که نیامدند.
سه. قرینه لفظی: این قرینه در عبارات قبل یا بعد از بخشِ حذف شده، عیناً یا با شباهت وجود دارد: مسلمانان هر چه داشتند آورده بودند; شمشیر و نیزه و چند شتر و دو اسب. در این مثال، فعل «آورده بودند» در بخش دوم جمله تکرار نشده است، زیرا در بخش پیش وجود دارد. معبود من! در خلوت و در انجمن، در شب و در روز، در عیان و در نهان، و در شادمانی و سختی، یاد خود را در دل ما افکن. در مثال بالا، «یاد خود را در دل ما افکن» در بخش های آغازین تکرار نشده، زیرا در پایان آمده است. یک تن را دو عمل یا بیش تر نباید داد و همچنین، یک شغلْ دو فرد را. در این مثال نیز فعل «نباید داد» در انتهای جمله، به قرینه لفظی حذف شده است. همان گونه که در تعریف دیدید، گاه قرینه لفظی شامل عین لفظ مورد نظر نیست، بلکه لفظی شبیه کلمه محذوف را شامل می شود: آن آقا استاد دانشگاه بود و من همان آقا معلّمِ هشت نُه سال پیش [بودم].
57
تذکّر بسیار مهم درباره حذف ارکان و اجزای جمله این است که حذف بدون قرینه از ضعف های نوشته است. با وجود این، گهگاه در بعضی نوشته های خوب و زیبا نیز با حذف های بدون قرینه مواجه می شویم. باید توجّه داشت که این گونه نوشته ها از سَبْک و اُسلوبی خاص بهره مندند و در سایه بسیاری از عناصر، به زیبایی و روانی آراسته شده اند. پس نباید دیگر نویسندگان، بهویژه نویسندگانِ نوپا، چنان آثاری را دستاویز قرار دهند و از قواعد نگارش سرپیچی کنند. اکنون به نمونه ای از حذف بدون قرینه در یک اثر زیبا بنگرید: گاهی سراغ همدیگر را می گرفتیم. تنها یا با او و عیال [می رفتیم]. گاهی درد دلی[می کردیم]. گاهی مشورتی از خودش یا زنش[می خواستم]. از جنبه دیگر، فراوان دیده می شود که حذف در جمله لازم است، امّا نویسنده غفلت میورزد و حذف به قرینه را رعایت نمی کند. حذفِ شایسته آن است که موجب شود جمله ثقیل نشود و تکرارِ آزار دهنده در آن راه نیابد. بنگرید که در این جمله اگر نخستین فعل حذف می شد، چه اندازه مناسب بود: قاآنی از شعرای معروف است و همشهری سعدی و اهل شیراز است.
58
* آزمون
1. ارکان و اجزای جمله زیر را نشان دهید: رسول گرامی درسال چهارم هجرت، یهودیان بنی نضیر را به سبب پیمان شکنی، ازمدینه اخراج کرد.
2. برای هر یک از اقسام سه گانه جمله از لحاظ ارکان، مثالی از گلستان سعدی ذکر کنید.
3. در ترجمه قرآن از استاد عبدالمحمّد آیتی، برای هر یک از چهار نوع جمله از لحاظ پیام، مثالی بیاورید.
4. جمله غیر مستقیم چیست و به چه منظور به کار می رود؟ دو مثال از جمله غیر مستقیم در کتاب غربزدگی از جلال آل احمد بیابید.
5. متنی در موضوع (لَقَدْ خلَقْنَا الاِنْسان فی کَبَد) بنویسید و در آن دو جمله معترضه و سه نمونه حذف ارکان یا اجزای جمله را به کار برید.
6. در جمله زیر، چه ارکان یا اجزایی را می توان به قرینه حذف کرد؟ بر جریان هنر در هنرمند و بر جریان آن در تاریخ مروری شد; گرچه در این مرور، تاریخ ادبیّات ملّت ها را بررسی نکردیم و سَبْک های ادبی شرق و غرب را بازگو نکردیم.
درس هفتم:لغزشگاه های قلم(1)
درس هفتم:لغزشگاه های قلم(1)
درس هفتم لغزشگاه های قلم(1) به دنبال بحث از قواعد دستور زبان ، بجا است که به پنجاه قاعده مهمّ درست نویسی در زبان پارسی اشاره کنیم. کوشیده ایم برای هر قاعده، دست کم یک مثال از نثر امروز بیاوریم تا به این ترتیب، تمرینی عملی نیز برای خواننده حاصل آید. هدف از آوردن این مجموعه، دسته بندی و مرور قواعد مهمّ نگارشی است; پس اگر گهگاه نکاتی را دیدید که در بخش دستور زبان نیز آمده اند، بدانید که ضرورت چنین اقتضا می کرده است. تقریباً همه مثال هایی که آورده ایم، از نثر امروز اخذ شده اند; امّا بنا به مصلحت، تنها نامِ بعضی شواهد را ذکر کرده ایم. . از جمله دراز و پرپیچ و خم پرهیز کنیم از آوردن جمله های دراز و مفصّل پرهیز کنیم. هرگز نکوشیم که معانی چندگانه را درون یک جمله بگنجانیم. اصولاً هر جمله برای بیان یک واحد معنایی مستقل برنهاده شده است. بنگرید که پیچ و خم های این جمله، چگونه آن را نامطبوع و دشوار ساخته است: این کلمه را به مناسبت این که در نطق هیتلر... در جواب تلگرافی که روزولت رئیس جمهور اتازونی که در یکی دو هفته پیش به آلمان کرده بود که آیا حاضرید برای پنج یا ده سال حمله بر فلان دولت نکنید کرده بود آمده بود و معنی اش را نمی دانستم پیدا کردم. شکل مناسب جمله مزبور چنین است: معنای این کلمه را بدین مناسبت که در نطق معروف هیتلر آمده بود، یافتم. روزولت، رئیس جمهور اتازونی، یکی دو هفته پیش به آلمان تلگراف کرده بود که آیا حاضرید پنج یا ده سال به فلان دولت حمله نکنید و هیتلر در جواب تلگراف وی، این نطق را کرده بود.
60
در سه مثال زیر نیز نمونه هایی از درازنویسی را می بینید. برای هر مثال، نمونه صحیح را نیز می آوریم: * مستدعی است نسبت به پرداخت حقّ الزّحمه هایی که مورد تصویب قرار گرفته است، دستور مقتضی صادر فرمایید. صحیح: خواهشمندم دستور دهید حقّ الزّحمه های مصوّب پرداخت شود. * نهایت چیزی که این ها از این گونه سخنان دنبالِ آنند این است که... . صحیح: هدف ایشان از این گونه سخن ها آن است که... . * طبرسی از حضرت علی(علیه السلام) روایتی در تفسیر این آیه می آورَد مبنی بر این که مراد از این آیه این است که... . صحیح: مراد این آیه، طبق بیان حضرت علی(علیه السلام) که طبرسی در تفسیر آن نقل کرده، این است که... .
جمله را به صورت روشن و گویا بیاوریم جمله باید شفّاف و روشن باشد، یعنی گذشته از روانی و زلالی واژه ها، خود جمله نیز باید دارای وضوح باشد و اجزای آن، با هم سازگار باشند. جمله هایی که از سازگاری درونی برخوردار نباشند، خواننده را به رنج و زحمت می افکنند. مثال: برعکس، فلسفه ای که خود صورت نوعی فلسفه هایی که می خواهیم از آن ها سخن به میان آوریم وجود دارد و آن نظریّه یا مذهب شوپنهاور است. خواننده درنمی یابد که منظور از این عبارات چیست. شاید غرض این است: به عکس، فلسفه ای بر مبنای دیدگاه شوپنهاور وجود دارد که خود، مصداقی است بارز از فلسفه هایی که می خواهیم درباره آن ها سخن گوییم. البتّه گاه جمله به اندازه مثال بالا دشوار و پیچیده نیست، امّا چند پهلو است و می توان از آن چند گونه برداشت کرد. جمله خوب آن است که منظورش را به صراحت و روشنی بتوان فهمید. به این مثال عنایت کنید: در عصر ما، عبرت های عاشورا مورد توجّه بیش ترِ مصلحان بوده است.
61
از این جمله، دو برداشت می توان کرد: در این عصر، بیش از پیش مصلحان به عبرت های عاشورا توجّه داشته اند. اکثر مصلحان این عصر، به عبرت های عاشورا توجّه داشته اند. امّا اگر کلمه بیش تر را بعد از «عاشورا» قرار دهیم، این ابهام از میان می رود و صرفاً معنای اوّل رسانده می شود. همچنین اگر کلمه بیش تر را به «اکثر» تبدیل کنیم، صرفاً معنای دوم انتقال می یابد. اینک به چهار نمونه دیگر عنایت کنید: * با ارسالِ سیاهه عملکرد نمایندگی های شهرستان و صورتجلسه شورای معاونان مبنی بر افزایش سهمیّه ها در راستای راهبردهای سال آتی که به نظر مقام محترم وزارت رسیده است، همراه با جوابیّه ایشان به شرح زیر ایفاد می گردد. صحیح : گزارش کار نمایندگی های شهرستان ها و نیز صورتجلسه شورای معاونان که برای تحقّق اهداف برنامه در سال آینده با افزایش سهمیّه ها موافقت کرده، به ضمیمه پاسخ وزیر محترم فرستاده می شود. * صنعت زنان آبادان حصیربافی به جهت جلد خرما است. صحیح: به دلیل فراوان بودن جلد خرما، زنان آبادان حصیربافی می کنند. * در جلسه مورّخ...، صاحب نظران و کارشناسان امر محیط زیست حضور به هم رسانده، مجمع عمومی را در جریان فعّالیّت های خویش قرار دادند و اطّلاع حاصل شد که در این راستا تصمیمات اتّخاذ شده مورد تصویب مسؤولان محترم واقع شده است که در موقع مقتضی به مورد اجرا گذاشته خواهد شد. صحیح: در جلسه مجمع عمومی مورّخ...، کارشناسان محیط زیست ضمن گزارش فعّالیّت های خود، اعلام کردند که تصمیماتِ گرفته شده به تصویب مسؤولان محترم رسیده است و در هنگام مناسب اجرا خواهد شد. * این برنامه که در کمیسیون صنایع بررسی خواهد شد، بر اساس نتایج گردهمایی رؤسای مراکز
62
آموزش عالی در زمینه همکاری با صنایع کشور که در آبان ماه سال گذشته در حضور وزرای فرهنگ و آموزش عالی و صنایع برگزار شد، تنظیم گردیده است. صحیح: این برنامه که در کمیسیون صنایع بررسی خواهد شد، براساس نتایج گردهمایی رؤسای مراکز آموزش عالی تنظیم شده است. این گردهمایی در آبان سال گذشته با حضور وزیر فرهنگ و آموزش عالی و وزیر صنایع برگزار شده بود.
جمله را به صورت منطقی ترکیب کنیم ارکان و اجزای جمله باید دارای پیوندی کاملاً منطقی و طبیعی باشند، به گونه ای که خواننده به راحتی این پیوند را دریابد و لمس کند. برای ایجاد این پیوند، هم باید قواعد دستوری را رعایت کنیم و هم از ذوق هنری سود بَریم. این نکته در جمله های مرکّب بیش تر وضوح و ضرورت می یابد. در این مثال، پیوند منطقی میان بخش های جمله یافت نمی شود: ...تا آن جا که وارد مدح حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) می شود و اصل قصیده در مدح ایشان است و باقی مقدّمه است و می گوید... . برای اصلاح این جمله، می توان جمله دوم را در آغاز آورد و جمله یکم و سوم را به شکل مرکّب و مستقل پس از آن ذکر کرد: اصل این قصیده در مدح رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) است. شاعر پس از آوردن مقدّمه مزبور، به این بخش اصلی می پردازد و می گوید... .
جمله را به صورت طبیعی بیاوریم قاعده آن است که هر جمله دارای ترتیب طبیعی و چینشِ دستوری باشد، یعنی ارکان با این نظم کنار هم قرار گیرند: فاعل + فعل لازم [در جمله فعلی با فعل لازم] فاعل + مفعول + فعل متعدّی [در جمله فعلی با فعل متعدّی] مسندٌالیه + مسند + فعل ربطی [در جمله اِسنادی]اجزا نیز به تناسبِ معنا، پس از رکن یکم یا دوم و گاه در آغاز جمله قرار می گیرند. چنین جمله ای را «جمله مستقیم» می نامند. با این حال، گاه نادیده گرفتن نظم دستوری جمله دارای مزیّتی است; مثلاً آن را روان تر یا آهنگین تر می سازد یا با ویژگی های سَبْکی سازگارتر است. چنین جمله ای را «جمله غیر مستقیم» می گویند. مثال: شگفت است که باید دل بسوزانی، برای کُند گامان و نه برای کُند ذهنان! فراموش نکنیم که تنها نویسندگان خوش ذوق یا صاحب سَبْک می توانند به خوبی از جمله غیر مستقیم استفاده کنند.
63
از «جمله های پیوسته» پرهیز کنیم با آن که از جمله های بلند و چند سطری باید پرهیز کرد، به جمله های کوتاهِ دبستانی و شکسته نیز نباید روی آورد. کنار هم چیدنِ چنین جمله هایی که «جمله های پیوسته» نام دارند، نوشته را خام و سَبُک جلوه می دهد. مثال: قرآن راهنمای بشر است. نور قرآن بر همه عالم می تابد. اگر قرآن نبود، جهان تیره بود. شکل مناسب جمله: قرآن راهنمای بشر و نورگسترِ جهان است و اگر نبود، جهان تیره می شد.
. از «جمله فرعی» زیاد استفاده نکنیم استفاده زیاد از جمله فرعی سبب می شود که خواننده نتواند سیر طبیعی نوشته را پی گیرد. مناسب است که جمله های فرعی به صورت جمله مستقل درآیند و در جای خود قرار گیرند. در جایی که نمی توان جمله فرعی را به صورت مستقل آورد، باید تا حدّ امکان آن را خلاصه کرد. مثلاً در جمله زیر، باید جمله فرعی ربطی را به شکل مستقل آورد تا جمله اصلی، طولانی و نامفهوم نشود: سخن یکی از استادان اِلاهیّات مؤسّسه سنت گابریل که طیّ آن بر این حقیقت اعتراف کرده که عقل گرایی به مفهوم طرد دین پدیده ای است غربی که عامل عمده آن ضعف آیین مسیحیّت در پاسخ گویی به نیازهای حقوقی بشر بوده است، گواه صدق ادّعای ما است. صحیح: گواه صدق ادّعای ما، سخن یکی از استادان اِلاهیّات مؤسّسه سنت گابریل است. او اعتراف کرده که عقل گرایی، به مفهوم طرد دین، پدیده ای است غربی که عامل عمده آن ضعف آیین مسیحیّت در پاسخ گویی به نیازهای حقوقی بشر بوده است.
بدون قرینه، قسمتی از جمله را حذف نکنیم هر جمله دارای اَرکان (= بخش های اصلی) و اَجزا (= بخش های کامل کننده) است. این ارکان و اجزا هرگز نباید از جمله حذف شوند، مگر آن که قرینه (= نشانه)ای بر حذف آن ها دلالت نماید و جای خالی شان را پُر کند. جمله ای که دارای رکن یا جزء حذف شده بدون قرینه باشد، نامتعادل است، مانند این جمله: این بنا در سده پنجم ترمیم، امّا در پیِ زلزله ای سخت فرو ریخت. رکن حذف شده (بدون قرینه): فعلِ «شد» در «ترمیم شد».
64
شکل درستِ همان جمله چنین است: این بنا در سده پنجم ترمیم، امّا در پی زلزله ای سخت ویران شد. اکنون شش نمونه دیگر می آوریم که در آن ها یکی از ارکان یا اجزای جمله بدون قرینه حذف شده است: ضرورت دارد در آغاز، عمده این شبهات ذکر [شوند] و مورد بررسی قرار گیرند. شهروندان باید نظرهای انتقادی خود را بیان [کنند] و به اطّلاع مسؤولان برسانند. انجام دادنِ فرایض، پاداش اخروی [دارد] و ترکشان موجب کیفر اخروی خواهد بود. اینک برای [اثباتِ] صحّت ادّعای خود، ادلّه ای را ذکر می کنیم. در آغاز، خودداری امام رضا(علیه السلام) از [پذیرشِ] پیشنهاد ولیعهدی مأمون، حکیمانه بود. در روایتی، امامت به [اداره] امور دین و نظام مسلمین و [تأمینِ] صلاح دنیای آنان تعریف شده است.
موردِ نفی و اثبات را آشکار کنیم آنچه مورد نفی قرار می گیرد باید آشکارا به صورت منفی بیاید، نه به گونه ای که خواننده بتواند آن را مثبَت تلقّی کند و با تغییر لحن و آهنگ، برداشتی دوگانه از آن بیابد. به دو جمله زیر بنگرید:
65
دلسوزان انقلاب نباید با هم ستیز کنند تا دشمن دلشاد شود. منافقان در صف انقلابی ها رخنه می کنند تا دشمن دلشاد شود. می بینید جمله دوم که پس از حرفِ ربطِ «تا» آمده، در هر دو صورت مثبت است. مثبت بودن جمله ربطی در صورت دوم کاملاً صحیح است، زیرا «تا» برای بیان علّت است: منافقان در صف انقلابی ها رخنه کرده اند. چرا؟ تا دشمن دلشاد شود. امّا مثبت بودنِ جمله ربطی در صورت یکم چندان مناسب نیست، زیرا می توان از آن چنین برداشتی هم کرد: دلسوزان انقلاب نباید با هم ستیز کنند. چرا؟ تا دشمن دلشاد شود. روشن است که علّت اخیر برای جمله مزبور صحیح نیست و عکسِ معنا را اِلقا می کند. حال به جمله زیر بنگرید: دلسوزان انقلاب نباید با هم ستیز کنند تا دشمن دلشاد نشود. در تحلیل جمله مزبور، معلوم می شود که همین صورت مناسب تر است: دلسوزان انقلاب نباید با هم ستیز کنند. چرا؟ تا دشمن دلشاد نشود. بر همین قیاس، بنگرید به جمله زیر که در آن، معلوم نیست تصوّر خوانندگان، بی اعتبار شدن ملاک های نقد ادبی است یا بی اعتبار نشدنِ آن ها: آن گونه که برخی خوانندگان تصوّر می کنند، ملاک ها و معیارهای نقد ادبی بی اعتبار نشده اند. صحیح: به خلاف تصوّر برخی خوانندگان، ملاک ها و معیارهای نقد ادبی بی اعتبار نشده اند. نیز به این جمله عنایت کنید: او مثل اکثر پزشکان کم حوصله نیست. از این جمله دو مطلب می توان فهمید: اکثر پزشکان کم حوصله اند، امّا او مثل آنان نیست و پُرحوصله است. اکثر پزشکان کم حوصله نیستند و او هم مثل آنان پُرحوصله است. حال اگر قرار شود مفهوم اوّل منتقل گردد، باید نوشت: به خلاف اکثر پزشکان، او کم حوصله نیست. و اگر مفهوم دوم مراد باشد، باید نوشت: او هم مثل اکثر پزشکان، کم حوصله نیست.
66
* آزمون
1. روزنامه ای به تاریخ روز مطالعه این درس را از نظر بگذرانید و دو نمونه از جمله های پرپیچ و خم را در آن یافته، اصلاح کنید.
2. متن زیر را به گونه ای اصلاح کنید که ترکیب منطقی بیابد و از پیچیدگی و اطناب درآید: نه آنانی که قائلند پیامبر و امام مبتکر تشکیل حکومت اسلامی بوده اند، مدّعی هستند که آنان پیش از این پیامبر و امام نبوده اند، بلکه به عکس، مدّعی اند چون پیامبر و امام بوده اند رسالت اِلاهی آن ها اقتضای اقدام به چنین حرکت سیاسی را داشته است; و نه کسانی چون خود شما که اساساً اندیشه سیاسی اسلام را نفی می کنید چنین چیزی را قائلید.
3. عیوب جمله های زیر را بیابید و آن ها را اصلاح کنید: عشق، جان انسان را تسخیر و روحش را می گدازد. رزمندگان اسلام لحظه ای چشم بر هم ننهادند تا دشمن به خاک ما نفوذ کند. به دلیل خشک شدن آب رودخانه سیمینه رود در اواسط اردیبهشت ماه سال جاری، آبیاری بیش از 15 هزار هکتار از اراضی آبی این شهرستان با خطر خشکسالی مواجه شد.
4. جمله زیر را به شکلی اصلاح کنید که روشن و گویا شود: در دسامبر 1951، بن گوریون رهبران صهیونیست را به سرمشق مهاجرت دیگر یهودیان قرار نگرفتن متّهم می کند.
5. در جمله زیر، کدام رکن حذف شده است؟ اگر این حذف صحیح نیست، جمله را اصلاح کنید: امروزه بشر هر لحظه به دین نزدیک تر و خود را به آن نیازمندتر احساس می کند.
درس هشتم:لغزشگاه های قلم(2)
درس هشتم:لغزشگاه های قلم(2)
درس هشتم لغزشگاه های قلم(2)
از تکرار بپرهیزیم از عیب های رایج و چشمگیر در نوشته های امروز، تکرار واژه یا عبارتی با فاصله کم است. در چنین موردی، با حذف واژه تکراری یا با جایگزینیِ واژه ای دیگر، می توان به رفع تکرار پرداخت. به تکرار واژه «این» در مثال زیر بنگرید: بیش تر اخباری که در اینجا می آوریم به صورت مُرسَل هستند و اینبه دلیل این است که در اکثر این موارد اجماع است. صحیح: بیش تر اخباری که این جا می آوریم، به صورت مُرسَل هستند، زیرا معمولاً به مسائل اِجماعی نظر دارند. حال در شش مثال دیگر، نمونه هایی از چنین تکرارهایی را می بینید. در هر مثال، شکل اصلاح شده را نیز ارائه می کنیم: * سده های هجدهم و نوزدهم دوران ظهور پیام آوران سکولاریسم بود که پیام آوران مهمّ آن، فردریک نیچه و کارل مارکس و زیگموند فروید بودند. صحیح: سده های هجدهم و نوزدهم دوران ظهور پیام آوران مهمّ سکولاریسم، یعنی فردریک نیچه و کارل مارکس و زیگموند فروید، بود. * ...چه این که لازمه اینسخن این است که... . صحیح: ...زیرا این سخن مستلزم آن است که... . * شورای نگهبان مرکّب از عدّه ای ازمجتهدان برجسته است.
68
صحیح: شورای نگهبان از چند مجتهد برجسته ترکیب شده است. * در این جا مجال پرداختن به آن به تفصیل نیست. صحیح: در این جا مجال نیست که مفصّلاً به آن بپردازیم. * آبِ حُلوان رودخانه ای است که پس از گذشتن از کوه های پاتاق و عبور از جلگه سرپل و قصر شیرین وارد رود دیاله می شود. صحیح: آب حُلوان رودخانه ای است که از کوه های پاتاق و جلگه سرپل و قصر شیرین می گذرد و به رود دیاله می ریزد. * ریچارد رایت نویسنده ای است که سرسختانه و غیرتمندانه علیه تبعیض نژادی و بیرحمیِ نظام امریکا علیه سیاهان می جنگد. صحیح: ریچارد رایت نویسنده ای است که سرسختانه و غیرتمندانه ضدّ تبعیض نژادی و رفتار بیرحمانه نظام امریکا با سیاهان می جنگد. توضیح: «علیه» نادرست است.
تناسب عطف ها را رعایت کنیم در جمله های مرکّب، از پیوندهای همپایه و سازگار باید کمک گرفت. مثلاً فعل به مصدر یا مصدر به فعل عطف نشود، بلکه فعل به فعل یا مصدر به مصدر عطف گردد. در مثال زیر، فعل به مصدر عطف شده است: از خواست های فطری انسان، میل به آزادیاست و او نمی خواهدزیر سلطه دیگران باشد. صحیح: از خواست های فطری انسان، میل به آزادی و عدم تمایل به سلطه پذیری است. در دو جمله زیر نیز دیده می شود که تناسب عطف ها رعایت نشده است. در نمونه های اصلاحی می بینید که چگونه جمله از لحاظ معنی منطقی و صحیح می شود: * متّهم کردن جنبش های مردمی به تروریسم، واپس گرایی، بنیادگرا و ضدّ حقوق بشرتوطئه مستکبران است.
69
صحیح: متّهم کردن جنبش های مردمی به تروریسم، واپس گرایی، بنیادگرایی، و ضدّیّت با حقوق بشر توطئه مستکبران است. * قرآن مبارزه با فساد و تباهیو ظلم زدایی و عدل گستریرا از وظایف اصلی مؤمنان می داند. صحیح: قرآن ظلم زدایی و عدل گستری و مبارزه با فساد و تباهی را از وظایف اصلی مؤمنان می داند.
از «حَشْو» بپرهیزیم از کاستی های بسیار مهم در نوشته های امروز پارسی، حضور واژگان زاید و بیهوده است. این زیادت و بیهودگی که «حَشْو» نام دارد، معمولاً از عطف های بی دلیل پدید می آید. به این مثال ها عنایت ورزید: این آیه آشکار کردن زینت ها را مطلقاً نهی می کند و سپس استثنا می کند از آن ها، زینت های ظاهری را که اظهار کردن آن ها مانعی ندارد. روشن است که معنای جمله اخیر در خود مفهوم استثنا وجود دارد. از این رو، با زدودن حشو مزبور، باید نوشت: این آیه آشکار کردن زینت ها را مطلقاً نهی می کند و سپس زینت های ظاهری را از آن ها استثنا می نماید. نیز در این مثال، «این که» حشو است: زن ها پای بر زمین نکوبند تا این که معلوم نشود که خلخال قیمتی به پا دارند. همچنین در جمله زیر، «خاندان» حشو است، زیرا «بَنی» به همان معنا است: بزرگان خاندان بنی طاووس از عالِمان بنام بوده اند. در جمله زیر هم «علّت» حشو است، زیرا «بدان جهت» دارای معنای علّیّت است: علّت این نامگذاری بدان جهت است که... . با عنایت به این که بسیاری از نویسندگان ناآگاهانه به حشو تن می دهند، ضرورت دارد با آوردن مثال های فراوان، بر این مقوله تأکید ورزیم. در دَه نمونه زیر، اجزایی را که بیهوده اند، با حروف سیاه درج کرده ایم: برخی می گویند شیوه حکومت باید با روش عقلانی اداره شود.
70
حاکم باید به نحو شایسته رهبری جامعه اسلامی را اداره کند. از آن جا که در زمان غیبت، دسترس عادی به امام معصوم ممکن نیست، از این روباید... . رسول اسلام(صلی الله علیه وآله) پس از هجرت به شهر مدینه، بی درنگ شالوده تشکیلدولت اسلامی را ریخت. نباید این مسأله کلامی فلسفی را با مسأله مشروعیّت اعمال که یک مسأله ای فقهی است، یکی بدانیم. متأسّفانه یونانیان نسبت به حقوق مسلمانان بی اعتنایی می کنند و اجازه نمی دهند ایشان مسجدی در آتن داشته باشند. زمامدار باید از فنّ مدیریّتی برخوردار باشد. خانواده دارای وحدت ارگانیکی است. کسانی که حکومت اسلامی را حکومتمستبدّانه می دانند، از شیوه حکومتی اسلام ناآگاهند. خاستگاه اوّل اندیشه سکولاریستی، غرب بوده است. نیز سزاوار است از چند نمونه پرکاربرد حشو در همین جا یاد کنیم و شکل صحیح هر یک را بیاوریم: همراه حشو صحیح سیر گردش کار گردش کار سیر کار روزنامه های روزانه روزنامه ها سایر شهرهای دیگر شهرهای دیگر سایر شهرها مِن بعد از این بعد از این مَدخَلِ ورودی ورودی پس بنابراین بنابراین پس شب لیله القدر لیله القدر سنگ حجرالاسود حجرالاسود سال عام الفیل عام الفیل سؤال پرسیدن پرسیدن سؤال کردن بدر کامل ماه بدر از قبل پیش بینی کردن پیش بینی کردن
71
از «تتابع اضافه ها و وصف ها» بپرهیزیم پیاپی آوردن اضافه ها و وصف ها از ارزش و متانت نوشته می کاهد. باید بکوشیم که مناسب ترین واژه را برای انتقال پیام خود برگزینیم تا ناچار نشویم به عطف های توضیحی و «تتابع اضافه ها و وصف ها» روی آوریم. در مواردی که پی آیندها حَشْو نباشند نیز باید با تغییر ساختاری، از پیِ هم آوری آن ها بپرهیزیم. مثالی ازتَتابُع وصف ها: بالای این ضریح، گنبد بزرگ کاشیکاری شده با شکوه طلااندود پیازی شکلی قرار دارد. صحیح: بالای این ضریح، گنبد پیازی شکل بزرگی قرار دارد که با رُویه زَراَندودش شکوهی خاص یافته است. مثالی از تَتابُع اضافه ها: تأثیرات روانیِ مجادله های والدینِ فرزندانبر آن ها فراموش ناشدنی است. صحیح: مجادله های والدین بر روان فرزندان تأثیراتی فراموش ناشدنی دارد. آفت «تتابع وصف و اضافه» در نامگذاری های امروزین بسیار نمایان است و باید جدّاً در انتخاب نام ها از این عیب دوری جُست. به این نمونه های نازیبا بنگرید: شورای سیاست گذاریِ تبلیغات مذهبی اتّحادیه های اصناف شهرستان... نشریّه تخصّصیِ جامعه اسلامی فارغ التّحصیلانِ دانشکده فیزیک دانشگاه... شورای هماهنگی فعّالیّت های ورزشی کمیسیون های کارگری تابعه شوراهای اسلامی کار استان...
از کهنه گرایی بپرهیزیم نویسنده امروز از مایه های فکری ادبیّات دیروز الهام می گیرد و آن را معبری می سازد برای دست یافتن به قلّه های اندیشه امروز. کوره راه ها و سنگلاخ هایی که پیشینیان پیموده اند، راه را برای ما هموار کرده است، همان گونه که ما امروز راه را برای پسینیان می کوبیم. اگر نویسنده به بهانه سنّت گرایی، دقیقاً همان شیوه های سنّتی نگارش را دنبال کند و از چنان عناصر و شگردها و راهکارهایی استفاده کند، در همان کوره راه ها می مانَد و به امروز نمی رسد. فراموش نکنیم که تقلید بیجا از گذشتگان و فرسوده شدن در حصار سنّت های کهن، همان قدر نادرست و بازدارنده است که پشت کردن به ارزش های فرهنگی و سنّت های اصیل. پس باید از هر مایه ای که رنگ و بوی ماندگی و کهنگی به نوشته می دهد، پرهیز کنیم.
72
مثلاً از این نوع فعل آوری که خاصّ سَبْک کهن پارسی است، باید بپرهیزیم: بیش تر متکلّمان معتزلی بر آنند که تنها گناهان بزرگ موجب اِحباط توانَد بود. روشن است که جوان امروز آن گاه که نوشته ای با این آغاز را ببیند، به مطالعه آن رغبت نمیورزد: سپاس بی قیاس خداوندی را سزا است که... . البتّه ما به نثر کهن خویش افتخار می کنیم; امّا خواننده امروز انتظار دارد که نثر امروز دارای ویژگی های زبان روز باشد. به این نمونه از کتابی امروزین بنگرید و در نوع جمله بندی و واژگان آن دقّت ورزید. آیا این زبان با مخاطب امروز سازگار است؟ ما با کمال صراحت می توانیم اظهار نظر کنیم که غیر از مدرسه نبوی هیچ مدرسه ای از زمان قدیم تا دوره جدید در دنیا وجود ندارد که تاریخ به تلاش واقعات و اخبار کلّیّه شاگردان آن اعم از مرد و زن و کوچک و بزرگ آن این قدر اهمّیّت قائل بوده باشد، زیرا تاریخ آنان تاریخ رادمردان عَدیم المثالی است که... برای اشاعتِ اسلام قیام نمودند و... چشم از تزئینات دنیا و آرایش مادّی آن فرو بستند.
واحد جمله را طولانی نکنیم از عیب های مهمّ جمله این است که یک یا چند واحد آن، مانند نهاد، مفعول، و قید، دراز وگسترده باشند. باید کوشید تا هر واحد به قدر امکان مختصر و ساده باشد. مثال برای درازیِ نهاد: آب خواستن امام حسین(علیه السلام) که مظهر شکیبایی و پایداری بوده است از لشکر ناکسان و سیاهدلان یا عدم آن،از مسائل مورد بحث است. صحیح: این از مسائل مورد بحث است که آیا امام حسین(علیه السلام)، آن مظهر شکیبایی و پایداری، از لشکر ناکسان و سیاهدلان آب خواسته است. مثال برای درازیِ مفعول: دانشوران وجود بقعه ای زیبا و شکوهمند با کاشیکاری های بسیار زیبا و بدیع بر مزار این بزرگمرد در قرن پنجمرا تأیید کرده اند. صحیح: دانشوران تأیید کرده اند که در قرن پنجم، بقعه ای زیبا و شکوهمند با کاشیکاری های بسیار زیبا و بدیع بر مزار این بزرگمرد به چشم می خورده است.
73
مثال برای درازیِ قید: ما دست و پای برای یغما جمع کنان،دست و پای اسیران را بستیم. صحیح: ما دست و پای خود را برای یغما جمع کردیم و دست و پای اسیران را بستیم.
نهاد را تجزیه نکنیم بسیاری از نویسندگان، به تقلید از شیوه گویش، نهاد را تجزیه می کنند و بخشی از آن را در گزاره می آورند. این کاستیِ بلاغی، موجب «ضعف تألیف» می گردد و جمله را سست می کند. در مثال زیر، نهاد (: احکامِ موضوعاتِ یاد نشده در قرآن) تجزیه گشته است: موضوعاتی که در قرآن یاد نشده اند، احکام آن ها از احادیث استخراج و استنباط می شود. صحیح: احکام موضوعات یاد نشده در قرآن، از احادیث استخراج و استنباط می شود. در جمله زیر نیز نهاد تجزیه شده است: جمع اندکی از نیروهای انقلابیِ خواهان حکومت غیر اسلامی، تعدادی از آن ها نیز خواهان نقش جزئی اسلام در حکومت بودند. صحیح: از نیروهای انقلابی، جمعی اندک خواهان حکومت غیر اسلامی و گروهی نیز طرفدار نقش جزئی اسلام در حکومت بودند.
از «نهاد مُؤَوَّل» در صورت لزوم استفاده کنیم هرگاه نهاد طولانی گردد یا بد نما شود، باید آن را به شکل «نهاد مُؤَوَّل» درآورد. در این حال، نهاد بعد از گزاره می آید و شکل جمله ای را می یابد که پس از جمله کوتاهِ گزاره آمده است. مثال: نهاد صریح: زیر سؤال بردن دو مؤمنْ ایمان یکدیگر را برای دنیا،مصلحت نیست. نهاد مُؤَوّل: مصلحت نیست که دو مؤمن برای دنیا ایمان یکدیگر را زیر سؤال ببرند.
74
میان نهاد و گزاره فاصله نیندازیم نهاد و گزاره باید پی یکدیگر بیایند و جز هنگام ضرورت، آن هم به کوتاهی، میان آن دو فاصله نیفتد. فاصله نامناسب و زیاد میان نهاد و گزاره، جمله را زشت و دشوار می کند. مثال: شیخ طَبرسی که برخی او را منسوب به طَبْرِس(معرّب تفرش) و بعضی منسوب به طَبَرستان می دانند و لذا گروهی نامش را طَبْرِسی و گروهی هم طَبَرْسی می خوانند، دارای چند اثر تفسیری است. صحیح: شیخ طَبرسی دارای چند اثر تفسیری است. برخی او را منسوب به طَبْرِس (معرَّب تفرش) می دانند ولذا طَبْرِسی می خوانند. عدّه ای هم وی را منسوب به طَبَرستان می شمارند و لقبش را طَبَرْسی تلفّظ می کنند. این جمله نیز مثالی است برای فاصله نامناسب میان نهاد و گزاره: اصل پنجاه و ششم قانون اساسی که می گوید حاکمیّت مطلق بر جهان و انسان از آنِ خدا است، مُلْهَم از جهان بینی قرآنی است. صحیح: طبق اصل پنجاه و ششم قانون اساسی، حاکمیّت مطلق بر جهان و انسان از آنِ خدا است. این اصل از جهان بینی قرآنی الهام گرفته شده است. در جمله زیر نیز نهاد بسیار طولانی شده است و برای اصلاح جمله باید ساختار آن را تغییر داد و البتّه در فعل های جمله هم تصرّف کرد: آنچه در شیوه عمل مسؤولان معمول است که از مردم کناره گیری کنند و تنها در اتاق های دربسته و با جمعی خاص از معاونان و مشاوران در تماس باشند و درنتیجه از همه جا بی خبر بمانند، از نظر امام علی(علیه السلام) محکوم است. صحیح: از نظر امام علی(علیه السلام)، این شیوه عمل مسؤولان محکوم است که از مردم کناره گیری کنند و تنها در اتاق های دربسته و با جمعی خاص از معاونان و مشاوران در تماس باشند و از همه جا بی خبر بمانند.
75
* آزمون
1. در جمله زیر، کلمه «خود» سه بار تکرار شده است. جمله را به گونه ای اصلاح کنید که این تکرار برطرف شود: این خود مردمند که گاهی با گزینش بایسته و شایسته خود فرد ایده آل خود را که یک انسان کامل است به زمامداری کشور برمی گزینند تا یک الگویی برای مدینه فاضله به وجودآورند.
2. در همان جمله، نمونه ای بارز از حَشْو به چشم می خورد. آن را بیابید و جمله را اصلاح کنید.
3. در دو جمله زیر نمونه های تتابع اضافات را بیابید و آن ها را اصلاح کنید: دلیل کسانی که اختیار قرائت مالک کرده اند این است که... . خسرو با همه جلال و عظمت شاهی، نوشنده ته جرعه جام شهریار شیرین حرکات کشور دل من است.
4. در جمله زیر، فاصله زیاد میان نهاد و گزاره را برطرف سازید و شکل اصلاح شده جمله را بنویسید: گنجینه های پُر ارزش علم، همانان که خداوند از آنان در قرآن مجید به عنوان راسخون در علم [اهل بیت نبوّت] یاد کرده، نیز دارای سخنان و روایاتی که راهگشا و هادی می باشد، بودند.
5. در یک کتابِ دلخواه، پنج نمونه دارای حشو را بیابید و آن ها را اصلاح کنید.
درس نهم:لغزشگاه های قلم(3)
درس نهم:لغزشگاه های قلم(3)
درس نهم لغزشگاه های قلم (3) نهاد و گزاره را سازگار سازیم نهاد و گزاره باید کاملاً با یکدیگر سازگار باشند و از ارتباط منطقی بهره بَرَند. نبودِ چنین سازگاری و ارتباطی، جمله را خام و دبستانی می کند. در مثال زیر، گزاره جمله دوم هیچ ارتباطی به نهاد اصلی ندارد: پیامبر بیانِ بخشی از احکام را به جانشینان خود سپرده و به وسیله ایشان انتشار یافته است. آیا از لحاظ منطقی، چنین مفهومی قابل تصوّر است: «پیامبر به وسیله ایشان انتشار یافته است؟» شکل صحیح جمله چنین است: پیامبر بیان بخشی از احکام را به جانشینان خود سپرده است و ایشان آن احکام را انتشار داده اند. در پنج مثال زیر نیز نهاد و گزاره با یکدیگر سازگاری ندارند. در شکل های صحیح جمله ها، سازگاری آن ها حفظ شده است: * اُفق دید برخی از افراد بسیار ضعیفاست. صحیح: افق دید برخی از افراد بسیار محدود است. توضیح: «افق» بر مکان اطلاق می شود. * نمونه بارز این طرز تفکّر، گروه اِخوان المسلمیندر مصر است. صحیح: نمونه بارز صاحبان این طرز تفکّر، گروه اخوان المسلمین در مصر است. * پیروزی بر شیطان نَفْس، روز عیدحقیقی قلمداد شده است. صحیح: هنگام پیروزی بر شیطان نَفْس، روز عید حقیقی قلمداد شده است.
77
* در داستان های کوتاه این نویسنده، از یک تکنیک و قوّه تخیّل قوی مایهگرفته شده است و برای نویسندگان و منتقدان غالباً نمونه های کامل داستان های کوتاه به شمار می آیند. صحیح: داستان های کوتاه این نویسنده از تکنیک و قوّه تخیّل قوی مایه دارند و غالباً برای نویسندگان و منتقدان نمونه های کامل داستان کوتاه به شمار می آیند. * این فاصله ها مسؤولان را که باید از همه جریانات امور آگاه باشند بی خبر نگه داشته و در نتیجه، در پیدا کردن راه حلّ مشکلاتِ جامعه درمانده خواهند شد. صحیح: مسؤولان که باید از امور آگاه باشند، به دلیل این فاصله ها بی خبر باقی می مانند و از یافتن راه حلّ مشکلاتِ جامعه درمانده می شوند.
نهاد و فعل را از لحاظ تعداد برابر بیاوریم نهاد و فعل باید از لحاظ تعداد(= مفرد و جمع بودن) با یکدیگر سازگار و برابر باشند. حتّی آن گاه که نهاد بی جان است نیز معمولاً شایسته تر است این برابری رعایت گردد. مثال: آثار او عبارتنداز: ... .
تمدّن های بزرگ مردان بزرگی پرورانده اند. البتّه گاه به دلیل فضای مخصوص یک جمله یا مفهوم خاصّ یک واژه این برابری مطلوب نیست. مثال: آرایاین دانشمند مورد توجّهِ اهل بصیرت است. در این میان، آنچه بسیار ناروا است، رعایت نکردنِ وحدت روش در یک متن است. در مثال زیر، یک نهاد با فعل مفرد آمده و آن گاه با ضمیر جمع مورد اشاره قرار گرفته است: سرهایمقدّس شهدای کربلا از کوفه به شام فرستاده شد.سپس یزید دستور دفن آن ها را صادر کرد. در چهار مثال زیر نیز نابرابری نهاد و فعل از لحاظ تعداد دیده می شود. شکل صحیح را درون هر جمله نشان داده ایم: چنین قانون هاییچند اشکال عمده دارد[دارند] : یکی این که ضمانت اجرا ندارند. قوای سه گانه از هم تفکیک شده اند و هرکدام وظیفه ای خاص دارند[دارد].
78
مخاطَب[ مخاطبانِ] خداوند، همه مؤمنانی است[هستند] که در معرض فریب شیطان قرار دارند. مسلم با چند تن از یاران خود در خانه ای اقامت گزیدند [گزید].
از آوردن فعل دراز و پیچیده بپرهیزیم در بیش تر سَبْک ها و انواع ادبی، باید از فعل ساده بهره گرفت; خواه فعلی که بسیط و یک واژه ای باشد و خواه فعلی که مرکّب از واحدهای کوتاه و ساده باشد. استفاده از فعل های طولانی، جز هنگام ضرورت، نوشته را نازیبا می سازد. مثال هایی از چند مصدر: در حقّ کسی احترام مَرعی داشتن ک به کسی احترام نهادن استقبال به عمل آوردن ک استقبال کردن به منصّه ظهور رساندن ک ظاهر کردن آشکار ساختن حضور به هم رسانیدن ک حاضر شدن حضور یافتن مثال در جمله: شیخ، نهایت احترام را در حقّ او مَرعی داشت و استقبال گرمی از وی به عمل آورد وحمایت خود از او را به منصّه ظهور رساند، تا آن جا که در حلقه درسش حضور به هم رسانید. شکل مناسب این جمله: شیخ، به او بسیار احترام نهاد و از وی به گرمی استقبال کرد وحمایت خود از او را آشکار ساخت، تا آن جا که در حلقه درسش حضور یافت.
«فعل مجهول» را بجا استفاده کنیم از گرته برداری های دستوریِ مترجمان ما، یکی این بوده است که فعل های مجهول زبان انگلیسی را به فعل مجهول فارسی برگردانده اند. با عنایت به ساختار دستوری متفاوت این دو زبان، بسیاری از فعل های مجهول که در زبان ما رایج شده اند هیچ توجیه منطقی ندارند. فراموش نکنیم که فعل باید به صورت معلوم به کار رود، مگر آن که به جهتی، همچون تخفیف یا تعظیم یا ناشناخته بودن فاعل، مجهول بودنش ضرورت یابد. مثلاً در این جمله، فعل مجهول هیچ ضرورتی ندارد: از سوی ادیبان ابراز شده است که... . صحیح: ادیبان ابراز کرده اند که... . کلماتی چون «توسّطِ»،«به وسیله» گروهی به اشتباه «وسیله» می نویسند «از جانبِ»، و «از طرفِ»
79
که برای نشان دادن فعل مجهول به کار می روند، هم جمله را زشت می کنند و هم معمولاً کاربردشان غیر منطقی است: * توسّطِ پیامبر اسلام، مسجد ضرار ویران شد. صحیح: پیامبر اسلام، مسجد ضرار را ویران کرد. * از جانبِ رئیس جمهوری اطّلاعیّه ای مهم صادر شد. صحیح: رئیس جمهوری اطّلاعیّه ای مهم صادر کرد.
نوع درست فعل را به کار بَریم از ویژگی های مهمّ نوشته شیوا، بهره گیری از افعال به شکل درست است. نویسنده باید همه گونه های زمانیِ افعال را کاملاً بشناسد و موارد اصلی و فرعی کاربرد هر یک را به خوبی بداند. مخصوصاً باید با کاربُرد فعل های ماضی نقلی، ماضی بعید، ماضی و مضارع التزامی، و فعل استمراری آشنا بود. در مثال زیر، عبارت «شک نیست» اقتضا می کند که فعل ماضی نقلی (ساخته اند) به کار رود و نه ماضی بعید التزامی: شک نیست که بعد از درگذشت او، بقعه معتبری بر مزارش ساخته بوده باشند. نیز در این مثال، باید در بخش شرطیِ جمله، از فعل مضارع التزامی (احرام نماید) استفاده کرد و نه فعل ماضی مطلق: اگر بدون تعیین نیّت احرام نمود، عملش باطل خواهد بود. اکنون برای تمرین بیش تر، قطعه ای کوتاه را می آوریم که در آن، از پنج نوع فعل به درستی استفاده شده است. کنار هر فعل عددی می گذاریم و زیر قطعه، دلیل درستی هر فعل را می نویسیم: بهمن نامه منظومه ای است (1) به تقلید شاهنامه ی فردوسی در تاریخ سلاطین بهمنی دکن. این منظومه تا زمانی که آذری در دکن بود،(2) به دوران سلطنت احمدشاه رسیده بود(3) و آذری تعهّد کرد(4) که در بازگشت به خراسان، آن را به اتمام رساند(5) و ظاهراً تا دورانِ شاهیِ علاءالدّین به نظم آن ادامه داد(6) و آنچه می سرود(7) به دکن می فرستاد(8). (1) فعل ربطیِ حال; ارتباطی همیشگی را گزارش می کند. (2) فعل ماضی مطلق; از گذشته ای که تحقّق آن پایان پذیرفته خبر می دهد. (3) فعل ماضی بعید; از گذشته ای پیش از گذشته دیگر حکایت می کند. (4) فعل ماضی مطلق; دیگر بار از گذشته پایان یافته خبر می دهد.
80
(5) فعل مضارع التزامی; موردِ تعهّد و التزام را بیان می کند. (6) فعل ماضی مطلق; بار دیگر از عملی حکایت دارد که تحقّق آن پایان یافته است. (7)و(8) فعل ماضی استمراری; کاری را گزارش می کند که در زمانی خاص در گذشته استمرار و گسترش داشته است.
فعل های هَمْطِراز را متناسب بیاوریم هرگاه یک جمله دارای چند فعلِ هَمْطِراز وهَمْرُتبه باشد، شرط است که آن فعل ها از لحاظ زمان با یکدیگر تناسب و سازگاری داشته باشند. از ضعف های جمله مرکّب، ناسازگاری افعال آن است. در مثال زیر، فعل یکم «مضارع» است و فعل دوم «ماضی نقلی»، با آن که هر دو همطرازند: این کتاب جامعه نام داردو نزد امامان معصوم بوده است. صحیح: این کتاب جامعه نام داشتهو نزد امامان معصوم بوده است. مثال دیگر: شیخ احمد از حوزه درس... بهره مند گشت و از آنان دارای اجازاتی نیز هست. صحیح: شیخ احمد از حوزه درس... بهره مند گشتو از آنان اجازاتی نیزدریافت کرد. در مثال زیر نیز بی تناسبی افعال چنان به آن لطمه زده که فهمش را هم دشوار کرده است: در لحظه هایی، اومطلب را به صورتی بیان خواهد کرد که برای شما اعجاب آور و مطبوع باشد و شوق و رغبتتان را به خواندن برمی انگیزد. صحیح: او گاه مطلب را به صورتی بیان می کند که برای شما اعجاب آور و مطبوع باشد و شوق و رغبتتان را به خواندن برانگیزد.
فعل ها را کنار هم نیاوریم تا جایی که ممکن است، باید کوشید دو یا چند فعل اصلی کنار یکدیگر قرار نگیرند. اگر چنین شود، نوشته هم زشت جلوه می کند و هم از ارزش بلاغی آن کاسته می شود. مثال:
81
در این بنا، کتیبه ای که بتواند تاریخ ساخت آن را مشخّص سازد، وجود ندارد. صحیح: در این بنا، کتیبه ای وجود ندارد که تاریخ ساخت آن را مشخّص سازد. به این دو مثال و شکل های صحیح آن ها نیز بنگرید: * پی ریزی شخصیّت کودک از هنگامی که متولّد می شود، آغاز می گردد. صحیح: پی ریزی شخصیّت کودک از هنگام تولّد او آغاز می شود. پی ریزی شخصیّت کودک از هنگامی آغاز می شود که تولّد می یابد. * مناسب ترین فعّالیّت کودک، تلاشی که از راه بازی انجام می گیرد، است. صحیح: مناسب ترین فعّالیّت کودک، تلاش او از راه بازی است. مناسب ترین فعّالیّت کودک، تلاشی است که از راه بازی انجام می گیرد. همان گونه که عنایت کردید، برای پرهیز از کنار هم آوردن افعال، معمولاً می توان یکی از فعل ها را به شکل غیر فعلی درآورد این راه مناسب تر است یا جای یکی از افعال را عوض کرد.
از «وجه وصفی» درست استفاده کنیم «فعل وصفی» یا «وجه وصفی» همان ساخت صفت مفعولی (= بن ماضی+ ه) است که کارکرد فعلی می یابد و صیغه اش توسّط فعلی پس از آن تبیین می شود، زیرا خود همواره به یک شکل است و ساختی واحد دارد. اصولاً در بهره گیری از فعل وصفی باید جدّاً صرفه جویی کرد. از این گذشته، درستیِ کاربرد فعل وصفی چند شرط دارد: یکی بودنِ نهاد فعل وصفی و فعل بعدیِ تبیین کننده. نبودن واو بعد از فعل وصفی. بودن ویرگول پس از فعل وصفی. به این ترتیب، روشن می شود که معمولاً نویسندگان فعل وصفی را نادرست به کار می برند. مثال: مُحْرِم پس از احرام وارد مکّه و حرم گشته و بعد از غسل وارد مسجد الحرام می شود. صحیح: مُحْرِم پس از احرام وارد مکّه و حرم گشته، بعد از غسل وارد مسجد الحرام می شود.
در گزارش از گذشته، تناسب افعال را رعایت کنیم در برخی سَبْک ها و گونه های ادبی، برای ایجاد تنوّع و نیز ملموس تر ساختنِ مطلب، رویداد گذشته
82
را با فعل حال گزارش می دهند. مثال: بنای حرم حسینی در آغاز دوران صفویّه کاملاً تغییر می یابد. باید دقّت کنیم که هنگام استفاده از چنین شیوه ای، تناسب زمانیِ افعال فراموش نشود. مثلاً در همان جمله، ناگهان شیوه گزارش را چنین تغییر ندهیم: بنای حرم حسینی در آغاز دوران صفویّه کاملاً تغییر می یابد و معماران چیره دست به این کار گماشته شدند.[گماشته می شوند] فعل های وابسته را صحیح بیاوریم گاه رویداد گذشته با دو فعل وابسته (یکی اصلی و یکی التزامی) گزارش می شود. در این حال، فعل اصلی باید ماضی مطلق، و فعل التزامی باید مضارع التزامی باشد، نه ماضی مطلق; زیرا آنچه در زمان گذشته انجام شده همان فعل اصلی است که فعل التزامی را معنی می بخشد. مثلاً در جمله زیر، آنچه تحقّق یافته «دستور دادن» است نه «ساختن»: رکن الدّوله دستور داد که بقعه ای بر مزار شیخ بسازند. پس نباید نوشت: رکن الدّوله دستور داد که بقعه ای بر مزار شیخ ساختند.
83
* آزمون
1. جمله زیر را به گونه ای اصلاح کنید که نهاد و گزاره با هم سازگار شوند: سعی پیامبر در این بود که اصحاب هر آنچه که می شنوند بنویسند تا بدین وسیله از تحریف دور بماند.
2. جمله زیر را اصلاح کنید، به نحوی که بخش های آن در جای خود قرار گیرند: عبارات و کلمات این آیه هیچ گونه دلالت بر این که قطعه ابری هر روز بالای سر آن ها می گشته و ترنجبین یا نان پخته و مرغ بریانی تقدیم آن ها می شده ندارد یا عمود نوری هر شب پیشاپیش آن ها را روشن می داشته!
3. با راهنمایی استاد، در یکی از رُمان های فارسی، سه نمونه از کاربرد نادرست وجه وصفی را ارائه دهید و آن ها را اصلاح سازید.
4. در ترجمه قرآن از استاد محمّد مهدی فولادوند، دَه فعل از انواع گوناگون را از لحاظ درستی دستوری و تناسب زمانی، ارزیابی و نقد کنید.
5. جمله زیر را بخوانید و به پرسش ها پاسخ دهید: ما از سازمان ملل متّحد درخواست می کنیم که هر چه زودتر، اَمر بازگشت به وطنِ تمام اقوامی را که به وسیله قدرت های عضو محور از کشور خود رانده شده اند، تأمین نماید. آیا نوع فعل ها به درستی انتخاب شده است؟ چرا؟ جمله را به شکلی تغییر دهید که جزء پیچیده و طولانی «اَمر بازگشت... تأمین نماید» اصلاح شود.
درس دهم:لغزشگاه های قلم(4)
درس دهم:لغزشگاه های قلم(4)
درس دهم لغزشگاه های قلم(4) میان اجزای فعل فاصله نیندازیم لازم است که همواره اجزای فعل در کنار یکدیگر بنشینند و میان آن ها فاصله نیفتد. گاه دیده می شود که در فعل مستقبل، این اصل رعایت نمی شود و میان جزء معین و جزء اصلی آن فاصله می افتد. مثال: عبرت های عاشورا جهان را خواهند نور بخشید. شکل صحیح جمله: عبرت های عاشورا جهان را نور خواهند بخشید. همچنین در فعل های مرکّب که دارای جزء معین نیستند، باید پیوستگی میان اجزا حفظ شود. در دو جمله زیر، فعل های مرکّب عبارتند از: «اوج می گیرد» و «صرف می کند». در جمله یکم، «بسیار» قیدِ فعل است و در جمله دوم، «انسان ها» متمِّم فعل است; پس مناسب است که این دو کلمه بیرون از فعل قرار گیرند و میان اجزای فعل فاصله نیندازند: * در سال 1931، گاندی اوجِ بسیار می گیرد. صحیح: در سال 1931، گاندی بسیار اوج می گیرد. * معلّم زندگی اش را صرفِ انسان ها می کند. صحیح: معلّم زندگی اش را برای انسان ها صرف می کند. در جمله زیر هم فعل مرکّب عبارت است از «سعی نکرده است». «لازم » صفت است و «فهمیدن مطالب کتاب» متمِّم. حرف نشانه هم زاید است، زیرا مفعولی وجود ندارد: خواننده سعی لازم را در فهمیدن مطالب کتاب نکرده است.
85
برای آن که میان اجزای فعل مرکّب فاصله نیفتد، باید در جمله بالا قدری تصرّف کرد، یعنی متمِّم را زودتر آورد و صفت را ضمن یک قید: خواننده در فهمیدن مطالب کتاب به قدر لازم سعی نکرده است.
«فعل غیر شخصی» را در جای مناسب قرار دهیم «فعل غیر شخصی» فعلی است که ساخت واحد دارد و همراه فعل اصلی، ساخت های متفاوت می یابد; همچون «باید» و «می توان». لازم نیست که فعل غیر شخصی به فعل اصلی بپیوندد، امّا خوب است که فاصله ای زیاد با آن نداشته باشد. مثلاً هر سه جمله زیر درستند و باید متناسب با نوع تأکید و آهنگ جمله، گزینش گردند: در این مورد، چنین می توان گفت... . در این مورد، می توانچنین گفت... . می توان در این مورد، چنین گفت... .
در صورت لزوم، «مفعول مُؤوَّل» بیاوریم مفعول نیز، همانند نهاد، گاه درازا می یابد و جمله را بدنما می کند. از راه های رفع این عیب، به کار بردن «مفعول مُؤَوَّل» است. در این حال، یعنی مفعول را به شکل یک جمله پس از حرف ربط و بدون حرف نشانه به کار می بریم. مثال: مفعول صریح: نگارش این اثر به قلم میرزای بزرگ در سال 1027 قرا می توان مسلّم دانست. مفعول مؤوّل: می توان مسلّم دانست که این اثر به قلم میرزای بزرگ در سال 1027 ق نگارش یافته است. «را»ی زاید نیاوریم حرف نشانه «را» گاه زاید است و نوشته را سُست و ابتدایی نشان می دهد. معمولاً این عیب آن گاه جلوه می کند که جمله دارای «نهاد مفعولی» باشد. نهاد مفعولی، رکنی از جمله است که از لحاظ دستوری برای فعل جمله پایه، نهاد به شمار آید و از لحاظ معنا برای فعل جمله پیرو، مفعول باشد. در مثال زیر، «پیامبران» از لحاظ معنا مفعولِ «فرستاد» است و از لحاظ دستوری نهادِ «بودند»: پیامبرانی که خدا فرستاد، هادیان بشر بودند. این جمله نیاز به «را» ندارد، زیرا نهاد مفعولی در حقیقت «نهاد» است و نهاد هرگز «را» نمی پذیرد.
86
پس این جمله نادرست است: پیامبرانی را که خدا فرستاد، هادیان بشر بودند. این اشتباه از این جا ناشی شده که اصل جمله مزبور چنین بوده است: پیامبرانی که خدا آن هارا فرستاد، هادیان بشر بودند. سپس مفعول جمله حذف شده، ولی حرف نشانه باقی مانده است. امّا باید دقّت داشت که وقتی «آن ها» (مفعولِ «فرستاد») حذف می گردد، قاعدتاً حرف نشانه آن نیز حذف می شود، نه آن که جابه جا شود و پس از «پیامبرانی» بیاید. می توان گفت که هرگاه کلمه ای برای جمله پایه، نهاد باشد، «را» نمی پذیرد، هر چند مفهوماً برای جمله پیرو، مفعول باشد; امّا اگر برای جمله پایه، مفعول باشد، «را» می پذیرد، اگرچه ظاهراً به جای نهاد نشسته باشد. در جمله زیر، «پیامبرانی» با این که در آغاز آمده، مفعول جمله پایه است; از این رو«را» می پذیرد: پیامبرانیرا می شناسیم که بر قوم خود نفرین کردند. به این ترتیب، جمله زیر نادرست است، زیرا «اخباری» نهاد جمله پایه است: اخباریرا که شیخ صدوق آورده است، گاه مرسل هستند. و این جمله درست است، زیرا «اخباری» مفعولِ جمله پایه است: اخباری را که شیخ صدوق آورده است، می توان به چند دسته تقسیم کرد. بر پایه آنچه گفته شد، می توانید دریابید وجودِ «را» در سه جمله زیر لازم است یا خیر. البتّه زیر هر جمله، پاسخ را نوشته ایم:
1. ولایتی را که رسول اکرم و امامان داشتند، بعد از غیبت، فقیه عادل نیز دارد. توضیح: این جمله صحیح است، زیرا «ولایتی» مفعول است برای فعلِ «دارد». امّا همین جمله اگر به شکل زیر باشد، نادرست است; زیرا «ولایتی» مفعول برای هیچ فعلی نیست: ولایتی راکه رسول اکرم و امامان داشتند، همواره برقرار است.
2. شرط دانستنِ عدالت رابرای رهبر، از ویژگی های تشیّع است. توضیح: این جمله غلط است و نیاز به «را» ندارد; زیرا مصدر به عدالت اضافه شده است و «عدالت» مضافٌ الیه است نه مفعول تا به حرف نشانه نیاز داشته باشد.
3. در نگرش ملّی گرایانه، هر چه رامردم بپسندند و به آن رأی دهند، لازم الاجرا است. توضیح: این جمله نیز غلط است، زیرا «است» به مفعول نیاز ندارد. فراموش نکنید که مفعولِ «بپسندند» عبارت است از «آن» که حذف شده است [= هر چه مردم آن را بپسندند]. ولی جمله زیر صحیح است:
87
در نگرش ملّی گرایانه، هر چه را مردم بپسندند و به آن رأی دهند، باید اجرا کرد.
از «را» در جای مناسب استفاده کنیم نشانه مفعول بیواسطه (را) باید در جای درست و شایسته بنشیند تا هم مفهوم به درستی انتقال یابد و هم جمله زیبا گردد. مکانِ «را» پس از مفعول است و هرگز نباید به بهانه مرکّب بودن مفعول، در میان آن جای گیرد. البتّه هرگاه مفعول طولانی شود، باید برای آن چاره ای دیگر اندیشید. در مثال زیر، مفعول عبارت است از «شهادت یکایک یاران امام در عاشورا»: همه گزارش های تاریخی، شهادت یکایک یاران امام حسین(علیه السلام) در عاشورارا تأیید نکرده اند. نباید به بهانه کوتاه سازی مفعول، «را» پس از «امام حسین(علیه السلام)» بیاید. برای آن که مفعول جمله دراز نشود، می توان آن را به صورت مُؤوَّل آورد: همه گزارش های تاریخی این ادّعا را که یکایک یاران امام حسین(علیه السلام) در عاشورا شهید شده اند تأیید نکرده اند. یعنی مفعول «ادّعا» است و جمله بعدْ آن را توضیح می دهد، نه آن که جزء مفعول باشد. پس نباید نوشت: همه گزارش های تاریخی این ادّعا که یکایک یاران امام حسین(علیه السلام) در عاشورا شهید شده اند را تأیید نکرده اند. در جمله زیر نیز «ابتکار شما» مفعول است و آنچه پس از آن آمده وابسته مفعول به شمار می رود. پس باید حرف نشانه «را» پس از «ابتکار شما» قرار گیرد و نه پس از «نشریّه» یا «داشته باشد»: ابتکار شما رادر انتشار این نشریّه که می تواند در رشد تحقیقات نقشی بسزا داشته باشد، تحسین می کنیم. دو مثال زیر نمونه هایی از مکان نادرستِ حرف نشانه «را» هستند. خواهید دید که شکل صحیح جمله خوب تر فهمیده می شود: * مبارزان مسلمان گزارش چند عملیّات چریکی در بغداد که طیّ آن ها، واحدهای پلیس رژیم بعث مورد حمله قرار گرفته اند رامنتشر کردند. صحیح: مبارزان مسلمان گزارش چند عملیّات چریکی در بغداد رامنتشر کردند که طیّ آن ها، واحدهای پلیس رژیم بعث مورد حمله قرار گرفته اند. توضیح: عمداً حرف نشانه را پس از «بغداد» آورده ایم و نه پس از «چریکی»; زیرا در این صورت، خواننده گمان خواهد کرد که بغداد محلّ انتشار خبر است.
88
* این موج بازداشت ها کلّیّه دارندگان ماشین هایی که رنگ و مدل آن ها شبیه رنگ و مدل ماشینی است که در حادثه ترور به کار گرفته شده راشامل شد. صحیح: این موج بازداشت ها کلّیّه دارندگان ماشین هایی را شامل شد که رنگ و مدل آن ها شبیه رنگ و مدل ماشینی است که در حادثه ترور به کار گرفته شده است.
قید را در مکان مناسب بیاوریم مکان قید در جمله، تابع قاعده خاصّی نیست و به مفهوم قید، سَبْک مقاله، و نوع تأکید نویسنده بستگی دارد. با این حال، معمولاً: یک. قیدهای زمان و مکان و تأکید و نفی در آغاز جمله می آیند. دو. قیدهای حالت و چگونگی پیش از فعل قرار می گیرند. سه. قیدهایی که کلمه ای جز فعل را توضیح و تقیید می بخشند، پیش از همان کلمه می نشینند. چهار. قیدهای مرکّب و گروه های قیدی در آغاز جمله می آیند. قید زمان، در آغاز جمله: در آغاز نهضت، شعارهای عاشورایی نقشی مؤثّر داشتند. قید حالت، پیش از فعل: حماسه کربلا را باید عاشقانه تحلیل کرد. قید توضیح دهنده مُسند، پیش از مُسند: رمز پیروزی امام حسین(علیه السلام) برای حکیمان کاملاًآشکار است. قید مرکّب، در آغاز جمله: نزد همه حق جویان، اعتبار حُرّ به معرفت او است.
صفت ها را به دقّت به کار بریم در زبان پارسی نیز صفت های حالیّه، مشبّهه، مبالغه، و مطلق یافت می شوند. مخصوصاً هنگام ترجمه آیات و روایات، به این ساخت های متفاوت باید عنایت داشت: صفت حالیّه (گذران): بُن مضارع + ان. مثال: جویان. صفت مشبّهه (پایدار): بُن مضارع + ا. مثال: جویا. صفت مبالغه (فراوان): بُن ماضی یا اسم + ار/ گار/ گر، کار. مثال: جُستگر جستوجوگر. صفت فاعلی مطلق: بُن مضارع + َ نده. مثال: جوینده.
89
چنانچه ساخت های سه گانه اوّل موجود نباشند، به ناچار در همان معانی نیز از ساخت چهارم استفاده می شود. از این رو، مثلاً برگردان صحیح عبارت «اللّه سَمیعٌ عَلیمٌ» چنین است: خداوند شنوای دانا است. و نه: خداوند شنونده داننده است.
«صفت برترین» را درست به کار بریم بسیاری از نویسندگان «صفت برترین» (= صفت عالی) را نادرست به کار می برند. باید عنایت کنیم که صفت برترین، موصوفِ خود را نسبت به همه موصوف های همشمار در داشتن وصفی ممتاز می سازد و معنا و کاربرد آن در سه الگوی زیر سامان می یابد: معنای مفرد: صفت برترین کسره دار + موصوف جمع; مثال: پاکبازترینِ شهیدان معنای مفرد: صفت برترین ساکن + موصوف مفرد; مثال: پاکبازترینْ شهید معنای جمع: صفت برترین ساکن + موصوف جمع; مثال: پاکبازترینْ شهیدان بنابراین، جمله زیر نادرست است; زیرا با آن که نهادش جمع است، دارای الگوی اوّل است که معنای مفرد دارد: معروف ترینِ شاگردانِ شیخ مفید، سیّد مرتضی و سیّد رضی و شیخ توسی بوده اند. صحیح: معروف ترینْ شاگردانِ شیخ مفید، سیّد مرتضی و سیّد رضی و شیخ توسی بوده اند. البتّه وجه اخیر هنگامی صحیح است که هر سه موصوف از حیث معروفیّت در یک رتبهباشند و نسبت به دیگران برتر به شمار آیند. امّا اگر این همرتبگی حاصل نباشد، بایدنوشت: شاگردانِ معروف ترِ شیخ مفید،... .
ضمیر را بجا و مناسب آوریم از راه های ایجاز، بهره گیری مناسب از ضمیر است. هرگاه اسمی تکرار گردد، در حالی که ضمیر بتواند
90
جایگزین آن شود، جمله آسیب می بیند. در مثال زیر، اگر به جای «بنا»ی دوم، ضمیر اشاره «آن» بیاید، مناسب تر است: در این بنا، کتیبه ای وجود ندارد که بتواند تاریخ ساخت بنا را مشخّص سازد. در دو مثال زیر، می بینید که ضمیر نامناسب چگونه به جمله لطمه زده است: * از تو می خواهیم که ما را در دولت مَهدی، در زمره خوانندگان به سوی اطاعت تو قرار دهی! صحیح: از تو می خواهیم که ما را در دولت مهدی، در زمره خوانندگان به سوی اطاعت خود قرار دهی! * دشمنان انقلاب اسلامی در تبلیغ اسلامِ همسو با منافع آنانمی کوشند. صحیح: دشمنان انقلاب اسلامی در تبلیغ اسلامِ همسو با منافع خود می کوشند.
از تکرار ضمیر بپرهیزیم استفاده از ضمیر باید دقیق صورت پذیرد و در بهره گیری از آن نیز زیاده روی نشود. در موارد تکرار ضمیر، به تنوّع باید روی آورد، مثلاً از «او» یا «وی» و «ایشان» یا «آنان» یا «آن ها» به تناوب استفاده کرد. همچنین گاه به جای ضمیر منفصل از ضمیر متّصل می توان بهره گرفت، و به عکس. در این مثال، اگر از ضمیر «شان» به جای «آن ها»ی دوم استفاده کنیم، هم تکرار پیش نمی آید و هم جمله زیباتر می شود: سپس استثنا می کند از آن ها زینت های ظاهری را که اظهار کردنِ آن ها مانعی ندارد. در مثال زیر نیز ضمیر «شما» تکرار شده است. می توان به جای ضمیر دوم، از ضمیر متّصلِ «تان» استفاده کرد: به موازات بِه تر شدن ذوق و سلیقه شما در برگزیدن کتاب ها، عقاید شما نیز تکامل پیدا می کند.
91
* آزمون
1. جمله زیر را از لحاظ وجود حرف نشانه «را» ارزیابی و اگر لازم است اصلاح کنید: چگونه می توان چنین نهاد قانونی را که پشت سر همه قوا به ویژه نهاد رهبری برای حلّ مشکلات قانونی جمهوری اسلامی ایران به وجود آمده است را زیر سؤال برد و در آن ایجاد تردید نمود؟
2. در همان جمله، فعل آخر را به گونه ای اصلاح کنید که ساده و کوتاه شود.
3. در جمله زیر، تعداد و مکان حرف نشانه «را» نیازمند ارزیابی است: خلیفه سوم و معاویه کسانی را مثل ابوهریره که سال های آخر عمر حضرت رسول ایمان آورد و یا کعب الاحبار یهودی و... را رسماً برای جعل حدیث استخدام کرده بودند.
4. مکان قیدهای گوناگون را در جمله زیر ارزیابی و در صورت لزوم، جمله را اصلاح کنید: امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، چهارمین پسر ابوطالب، در حدود سی سال پس از واقعه فیل و بیست و سه سال پیش از هجرت در مکّه معظّمه از مادری بزرگوار و با شخصیّت، به نام فاطمه دختر اسد بن هشام بن عبدمناف، روز جمعه سیزده رجب در کعبه به دنیا آمد.
5. در بیست بیت نخست از مثنوی مولانا، ضمیرها را بیابید و مرجع آن ها را جستوجو کنید. آن گاه ارزیابی کنید که آیا این ضمیرها به درستی به کار رفته اند یا خیر.
درس یازدهم:لغزشگاه های قلم(5)
قسمت اول
درس یازدهم:لغزشگاه های قلم(5)
درس یازدهم لغزشگاه های قلم(5) «حرف ربط» را در جای خود قرار دهیم حرف ربطِ «که» باید دقیقاً در جایی قرار گیرد که محلّ ارتباط میان دو واحد یا دو جمله است. تبیین این محل با عنایت به معنای جمله صورت می پذیرد. به این مثال عنایت کنید: این مرد بزرگ از علمی نبود که بهره ای نداشته باشد. با کمی دقّت معلوم می شود که از لحاظ مفهومی، این دو واحد به یکدیگر ربط یافته اند: «علمی نبود»، «این مرد بزرگ از آن علم بهره ای نداشته باشد». پس شکل صحیح آن جمله چنین است: علمی نبود که این مرد بزرگ از آن بهره ای نداشته باشد. همین ایراد در جمله زیر به چشم می خورد: ایمور از کاری نبود که سر در نیاوَرَد. صحیح: کاری نبود که ایمور از آن سر در نیاورَدَ. در جمله زیر نیز آنچه باید ادامه یابد «جستوجو» است نه «خصوصیّت ها». پس آوردن حرف ربط پس از «خصوصیّت ها» صحیح نیست. برای اصلاح این جمله نمی توان صرفاً جای حرف ربط را تغییر داد. ساختِ جمله به گونه ای است که برای اصلاح، باید در آن قدری تصرّف کرد: هدف بخش های مختلف این کتاب، تشویق خوانندگان به جستوجوی نکات برجسته و خصوصیّت هایی است کهاگر ادامه یابد، آنان را در یافتنِ یک شناخت یاری خواهد داد. صحیح: هدف بخش های مختلف این کتاب، تشویق خوانندگان به جستوجوی نکات برجسته و
93
خصوصیّت ها است; جستوجویی که اگر ادامه یابد، آنان را در یافتنِ نوعی شناخت یاری خواهد داد.
«حرف ربط» را تکرار نکنیم تکرار بیجای حرف ربط جمله را نازیبا می سازد و آهنگی نامطبوع به آن می بخشد. بنابراین، در مواردی که حذف حرف ربط «که» به جمله آسیب نمی زند، آن را باید حذف کرد. در مثال زیر، نخستین یا دومین حرف ربط را باید حذف نمود: صاحِب بن عَبّاد از او دعوت کرد که هرگاه که می خواهد، نزد او بیاید. در جمله زیر هم باید یکی از دو حرف ربط را حذف کرد، خواه حرف اوّل را، خواه حرف بعد را: ایمور را دعوت کرد که هر وقت که می خواهد به داروخانه بیاید. گاه نیز باید حرف ربط را حذف کرد و واژه ای مناسب تر جای آن نهاد تا هم تکرار رفع گردد و هم جمله زیبا شود. مثال: در این هنگام بود که بعضی عبارات معمّاگونه و مرموز را بیان نمود که خشم علمای بصره را برانگیخت. در این مثال، «که»ی دوم را به «واو» باید تبدیل کرد. «حرف اضافه» را به درستی به کار بَریم «حرف اضافه» در انسجام و زیبایی جمله نقش بسزا دارد. کاربرد نادرست حرف اضافه یا حذف بیجایِ آن، جمله را سخت آسیب پذیر می سازد. در مثال زیر، حرف اضافه مناسب، «برای» است نه «بر»: این، بر پاکیزگی شما اصلح است. نیز در جمله زیر، آوردن یک حرف اضافه برای سه کلمه، گرچه جمله را کوتاه ساخته، به آن آسیب زده است; زیرا حرف اضافه مناسب برای کلمه «تخصّص»، «در» است نه «به»: اهتمام و تخصّص و علاقه رضیّ الدّین بیش تر به پژوهش در ادعیه و زیارات بوده است. صحیح: اهتمام و علاقه رضیّ الدّین بیش تر به پژوهش در ادعیه و زیارات بوده و در آن تخصّص داشته است. از آن جا که در کاربرد حرف اضافه خطای فراوان رخ می دهد، در هشت مثال دیگر نمونه هایی از
94
حرف اضافه های نادرست را مرور می کنیم و شکل صحیح را نیز می آوریم: * در آیات قرآن بر[به] این حقیقت تصریح شده است. * جهان بر [به] این حقیقت اعتراف کرده که بسیج عالی ترین نیروی مردمی است. * بررسی و پاسخ به شبهه های مطرح شده. صحیح: بررسی شبهه های مطرح شده و پاسخ به آن ها. * تقویت و حمایت همه جانبه از جنبش های آزادی بخش. صحیح: تقویت همه جانبه جنبش های آزادی بخش و حمایت از آن ها. * اهتمام و برنامه ریزی اسلام برای سعادت انسان، ستودنی است. صحیح: اهتمام اسلام به سعادت انسان و برنامه ریزی اش برای آن، ستودنی است. * فقیه عادل شایسته رهبری بر جامعه است. صحیح: فقیه عادل شایسته رهبریِ جامعه است. * دین مجموعه اصولی است که برگزیدن و عمل کردن به آن ها ضامن سعادت فرد و جامعه است. صحیح: دین مجموعه اصولی است که برگزیدنشان و عمل کردن به آن ها ضامن سعادت فرد و جامعه است. * ممکن است نویسنده ما را به موضوعی علاقه مندیا بیزارکند. صحیح: ممکن است نویسنده ما را به موضوعی علاقه مند یا از آن بیزار کند. نکته دیگر در باب حرف اضافه این است که در زبان پارسی، به خلاف انگلیسی، نباید از دو یا چند حرف اضافه برای یک متمِّم استفاده کرد. چنین کاربردی با عُرف و ذوق ادبی ما سازگار نیست و باید از آن پرهیز کرد: من در و با انقلاب زیسته ام. با و برای مردم زندگی کن!
95
شکل مناسب این دو جمله چنین است: من در انقلاب و با آن زیسته ام. با مردم و برای آنان زندگی کن! حرف های عطف و فصل را درست بیاوریم در استفاده از این سه حرف باید دقّت داشت: و یا و یا. «و» برای پیوند دادن دو واژه یا عبارت و یا جمله است. «یا» برای جدایی نهادن میان آن ها به کار می رود. «و یا» هنگامی استفاده می شود که چند واحد با «یا» گسسته شده باشند و نوبت به واحد آخر رسیده باشد. در مثال زیر، استفاده درست از این سه حرف را شاهدید: التهابی درونی او را ناراحت می کند و ترسی یا خواهشی یا وحشت و هراسی و یا تمنّا و آرزویی او را در جذبه مخصوص خود فرو می برد. البتّه باید دقّت کنید که در این جمله، با چهار پدیده گسسته مواجهیم: ترس خواهش وحشت و هراس تمنّا و آرزو «نیز» را در جای خود آوریم واژه «نیز» هنگامی به کار می رود که ارتباط دو واحد یا جمله از نوع همسانی یا همجهتی باشد. در این حال، باید عنایت کرد که «نیز» دقیقاً در مکانی قرار گیرد که همسانی یا همجهتی مورد نظر است. در مثال زیر، نویسنده می خواهد بیان کند که دو کس به نام «رضیّ الدّین بن طاووس» مشهورند: نواده او نیزبه نام رضیّ الدّین بن طاووس مشهور است. امّا در مثال زیر، می خواهد بیان کند که نواده او هم همانند خودش مشهور است، بی آن که به همنامی آن دو اشاره نماید: نواده او به نام رضیّ الدّین بن طاووس نیزمشهور است.
«های غیر ملفوظ» را از «های ملفوظ» باز شناسیم «های غیر ملفوظ» یا «های بیان حرکت» همان «های چسبان آخر» است که نوشته می شود امّا تلفّظ
96
نمی گردد. بسیاری از مواردِ «های چسبان آخر» از همین نوعند. با این حال، خواه در عربی و خواه در فارسی، واژه هایی هستند که دارای های چسبانِ آخرِ ملفوظند; یعنی «هایی» که هم نوشته و هم خوانده می شود. با پژوهش در کتب لغت، باید میان این دو تفاوت نهیم تا از لغزش های گفتاری و نوشتاری دور مانیم. مثال: فرمانده اهل ایمان، علی است. از آن جا که بُن مضارع «دِه» دارای های ملفوظ است، نباید به هنگام اضافه، فرمانده را به شکل فرمانده (فرمانده ی) نوشت، زیرا «های» آن، خود، تلفّظ می شود و کسره می پذیرد، به خلافِ دیوانه، خانه، پروانه. از همین رو است که حاصل مصدر آن فرماندهی است، نه فرماندگی، به خلافِ دیوانگی.
در «استدراک» تکرار نورزیم «اگر چه» و «هر چند» و مانند آن ها واژه هایی شرطی اند که به تنهایی دارای معنای «استدراک» (= توهّم زدایی از کلام سابق) نیز هستند و هرگز روا نیست که پس از آن ها، از واژه استدراک، همچون «امّا» و «ولی» استفاده شود. این، خود، از نمونه های روشنِ «حَشْو» است. بنابراین، واژه «ولی» را در چنین جمله ای باید حذف نمود: هر چند قیام عاشورا جهانتاب است، ولی ابعاد آن هنوز ناشناخته مانده است. پیش تر، معمولاً چنین جمله هایی را درست می آورده اند. مثلاً در این جمله، پیش از «هنوز» و «از» نیاز به «ولی» نیست; و نویسنده نیز به درستی آن را نیاورده است: اگر چه دیرینه ام، هنوز جوانم; و اگر چه بی برگم، از خاندان بزرگم.
قسمت دوم
قواعد خاصّ یک زبان را بر زبان دیگر تحمیل نکنیم هرگز نباید قواعد زبانی را بر زبان دیگر تحمیل کرد، گرچه هر زبان بخشی از واژه های خام زبان های دیگر را پذیرفته است. پالایش و ترکیب بندی، کاری است که یک زبان طبق اصول خود انجام می دهد، هر چند مقداری از مواد را از زبان دیگر وام گرفته باشد. اینک به نمونه هایی از تحمیل بر زبان فارسی اشاره می کنیم، به این امید که در نوشته های ما از آن ها نشانی نمانَد: تنوین دادن به واژه های فارسی (یا غیر عربی); مثال: زباناً، تلفناً، گاهاً. افزودن علامت جمع عربی به واژه های فارسی (یا غیر عربی); مثال: پیشنهادات، گرایشات، کارخانجات، پاکات، بازرسین.
97
ساختن جمع مکسّر از واژه های فارسی; مثال: اَکراد، اَلوار(جمع لُر). به کار گرفتن ساخت «جمعِ جمع»; مثال: امورات، اسلحه ها، نذورات، وجوهات. افزودن علامت مصدر جعلی عربی به واژه های فارسی; مثال: خودیّت، دوئیّت، خوبیّت. جمع بستن صفت به تقلید از عربی; مثال: ائمّه معصومین، علمای اَفاضل. مؤنّث آوردن صفت به تقلید از عربی ; مثال: بازرس محترمه، نامه های وارده. ترکیب واژه فارسی با عربی به شیوه عربی; مثال : حسب الفرمان. آوردن صفت نسبی به شیوه عربی; مثال: نظامی گنجوی [گنجه ای].
«کسره پیوند» را بیجا نیاوریم هرگاه «حرف اضافه» واژه ای را به واژه دیگر پیوند دهد، به تنهایی برای ایجاد ارتباط میان آن دو کافی است. از این رو، افزودن «کسره پیوند» پیش از حرف اضافه هیچ توجیه ذوقی و ادبی ندارد و از آن باید پرهیز کرد. مثلاً نباید نوشت و خواند: زینت های جدایِ از بدن، تفاوتِ میان این دو گروه، عالمانِ آشنایِ به وضع زمانه، و طالبانِ تحقیقِ در این زمینه. شکل صحیح عبارات مزبور از این قرار است: زینت های جدا از بدن، تفاوتْ میانِ این دو گروه عالمانِ آشنا به وضع زمانه، و طالبانِ تحقیقْ در این زمینه. البتّه گاه حرف اضافه همراه کلمه بعد تشکیل دهنده صفت مرکّب است، یعنی در حقیقت کلمه قبل را به بعد اضافه نمی کند; مانندِ «مردانِ از خود رَهیده» و «نمازِ به قصد قُربت». در این دو مثال، «ازخود رهیده» و «به قصد قربت» برای «مردان» و «نماز» صفت شده اند. به عبارت دیگر، حرف «از» برای اضافه کردن «مردان» به «خود» و نیز حرف «به» برای اضافه کردن «نماز» به «قصد» نیامده اند. در این گونه موارد، قاعدتاً موصوف کسره می گیرد. پس باید به نوع کاربُرد کاملاً دقّت کرد. هر دو جمله زیر صحیح
98
هستند; در یکی حرف اضافه صفت نساخته و در دیگری ساخته است، لذا در یکی بدون کسره درست است و در دیگری با کسره: نمازْ به قصد قُربت باید خوانده شود. نمازِ به قصد قُربت، نماز حقیقی است.
تشدید تلفّظ شده و یای ناقص را همواره بیاوریم تشدید نماینده یک حرف است که به هنگام تکرار و ادغام، در واژه های عربی می نشیند. بنابراین، حذف تشدید از واژه های عربی رایج در زبان فارسی با هیچ میزان ادبی سازگاری ندارد. توصیه می کنیم که تشدیدها را همواره بگذارید، مگر آن که به دلیل قرار گرفتن حرف ساکن در پایان کلمه، تشدید تلفّظ نشود، همچون «حَق پرستی» و «تضادهای روحی»، به خلاف «حقِّ مادر» و «تضادِّ بزرگ». همین دقّت را درباره دیگر اجزای واژگان نیز باید روا داشت. مثلاً یای ناقص معمولاً به غلط آن را همزه می خوانند در کلماتی چون «اندیشه علی» و «پیمانه ولایت» حتماً باید آورده شود.
ظاهر واژه های عربی را با ذوق و قرائت پارسی سازگار سازیم واژه هایی که از زبان عربی به زبان پارسی راه یافته اند، باید با ذوق و ظرفیّت زبان پارسی سازگاری یابند. از این رو، تصرّف در شیوه نگارش یا تلفّظ آن ها، مشروط به پذیرش اهل ادب، جایز است; مثلاً بعضی از فتحه های زبان عربی، کسره خوانده می شوند، همچون : «مُطالِعِه» به جای «مطالَعَه». نیز برخی از الف ها که در عربی به شکل یاء می آیند (= الف مقصوره) به همان شکل الف نوشته می شوند، همچون: «طوبا» و «رحمان». با این حال، تأکید می کنیم که هرگونه تصرّف باید با ضابطه های ذوقی زبان پارسی سازگار باشد. به مناسبت، از این نکته نیز یاد می کنیم که تبدیل همزه یایی کلمات عربی به یاء، هموارهصحیح نیست، بلکه گاه درست و گاه غلط است. قاعده کلّی در این مورد چنین است: هرگاهقاطبه پارسی زبانان همزه یایی (= همزه روی پایه یایی) را به شکل یاء بخوانند، باید آن را به یاءتبدیل کرد، مانند «سایر»، «شقایق»، «حقایق»، «جَزایر»، «جایز»، «دایره»، «جایزه»، و «فایده».امّا هرگاه قاطبه پارسی زبانان چنان همزه ای را به همان صورت همزه بخوانند، تبدیل آن به یاءنادرست و خلافِ قاعده «برابریِ خوانش و نگارش» است، مانند «رئیس»، «نامرئی»، «قائم»،«شَعائر»، «حائل»، «زائر»، و «لئیم» که بسیار کم کسی آن ها را رییس، نامریی، قایم، شعایر، حایل،زایر، و لییم می خواند. پس کلمات دسته دوم را باید با همزه نوشت، همان گونه که با همزهخوانده می شوند.
99
مفرد و جمع را به درستی بیاوریم بعضی نهادها در حقیقت مفردند، امّا معمولاً فعل جمع برایشان به کار می رود. به عکس، بعضی نهادها جمع هستند، ولی با فعل مفرد می آیند. درباره دسته دوم، در نکته نوزدهم سخن گفته شد. درباره دسته اوّل باید گفت کلمات «هرکدام»، «هر یک»، و مانند آن ها معنای مفرد دارند و باید فعل مفرد برایشان آورده شود. پس چنین جمله ای نادرست است: هر یک از عالِمان بزرگ ما نمونه تقوا بوده اند [بوده است]. همچنین آن گاه که چند فردِ نهاد با «یا» از هم جدا می شوند، باید فعل مفرد به کار بُرد: حسن یا حسین(علیهما السلام) سِبط پیامبر نامیده می شود. امّا اگر از حرف «و» استفاده شود، فعل جمع به کار می رود: حسن و حسین(علیهما السلام) سِبط های پیامبر نامیده می شوند. همین حالت در مورد حرف های «با» و «و» صادق است: پیامبر(صلی الله علیه وآله) با یارانش به عیادت علی(علیه السلام) رفت. پیامبر(صلی الله علیه وآله) ویارانش به عیادت علی(علیه السلام) رفتند.
«هر» و «هیچ» را بجا به کار بَریم آن گاه که فعل جمله منفی است، باید ترکیب کلّی جمله نیز منفی باشد. مثلاً «هرگونه» برای جمله مثبت به کار می رود و در جمله منفی جایی ندارد; و به عکس. به این جمله عنایت ورزید: پزشکان نهایت لطف را به سهراب داشتند و از هرگونه مراقبتی فرو نمی گذاشتند. از آن جا که فعل جمله منفی است، باید سیاق و ترکیب جمله هم منفی باشد. پس یکی از دو شکل زیر صحیح است: ...و از هیچ گونه مراقبتی فرو نمی گذاشتند. ...و هرگونه مراقبتی را برایش انجام می دادند.
100
* آزمون
1. در یک صفحه از قابوس نامه، حروف ربط و اضافه را بیابید و آن ها را از لحاظ درستیِ کاربرد ارزیابی کنید.
2. در جمله زیر، به جای حرف ربط «که» حرف ربطی مناسب قرار دهید: او با خوشحالی مقام خود را پذیره شد و خود را برای پلنوم 14 آماده کرد که مقامش را تثبیت کند.
3. آیا کاربرد حروف اضافه در متن زیر درست است؟ آیا می توان حروفی دیگر نیز به جای آن ها به کار برد؟ آن ها که به تو ماری تقدیم می کنند، در حالی که از آن ها ماهی ای می خواهی، ممکن است چیزی جز مار برای پیشکش نداشته باشند. پس از سوی ایشان بخشندگی است.
4. جمله زیر را به نحوی اصلاح کنید که دو فعل کنار هم قرار نگیرند: برای پرهیز از درازگویی، وارد تشکیک هایی که در برهان نظم شده است، نمی شویم.
5. ده نمونه از کسره های پیوند بیجا را که در گفتار یا نوشتار رایجند، ارائه دهید.
6. عیب جمله زیر را بیابید و آن را اصلاح کنید: عارف گرچه با میزانِ برهان راه می سپارد، امّا در مقصد از افقی برتر به مسائلی که در دیدگاه خود دارد، نظر می کند.
7. جمله زیر را اصلاح کنید: از حضرت علی (علیه السلام) نقل شده است: «چیزی را ندیدم مگر آن که خدا را پیش و همراه و پس از آن مشاهده کردم.»
101
معیار یکم:اصالت واژه
درس دوازدهم:درست نویسی واژگانی(1)
درس دوازدهم:درست نویسی واژگانی(1)
درس دوازدهم درست نویسی واژگانی(1) برای برگزیدن واژه مناسب، باید معیارهایی را در نظر داشت که از آن میان، به سه معیار اشاره می شود:
معیار یکم: اصالت واژه واژه باید از زبانِ خودی بجوشد و با اصول آن ناساز گار نباشد، نه آن که نتیجه تقلیدی نادرست از زبان های دیگر باشد. یکی از آفات زبان امروز، همین تقلید نابجا از زبان های دیگر در انتخاب کلمات است. مشخّص ترین وجه این تقلید «گرتِه بَرداری» است. «گَرته» یعنی نمونه. در اصطلاح، گرته برداری یعنی: «به کاربردن کلمه ای در زبان فارسی به تقلید و پیروی از کاربرد آن کلمه در زبان دیگر، بدون آن که چنان کاربردی با مختصّات و ویژگی های فرهنگ و زبان ما سازگار باشد.» این آفت در آغاز از «ترجمه» به زبان فارسی راه پیدا کرد. بعضی مترجمان به جای آن که بکوشند معادل های مناسبی برای کلمات یا اصطلاحات زبان های دیگر پیدا کنند، بی درنگ ترجمه تحت اللّفظی آن را به کار می برند. گاهی این معادل ها با فضای زبان ما بیگانه است، امّا به دلیل شیوعِ بیماریِ «کاهلی و سهل انگاری» به زبان و قلم جامعه نیز سرایت می کند. مثلاً بار اوّل، مترجمی کم توان با این جمله برخورد می کند: I count on you. این مترجم در همان برخورد نخست، جمله مزبور را به این شکل ترجمه می کند: من روی تو حساب می کنم. این جمله از لحاظ ترجمه تحت اللّفظی درست است، امّا آن مترجم نمی اندیشد که در زبان فارسی،
102
چند نمونه گرته برداری از زبان انگلیسی
تعبیر «حساب کردن روی کسی» وجود ندارد و با فرهنگ ما بیگانه است. اگر مترجم به خود زحمت دهد و جمله فوق را با توجّه به معنای آن در کلّ متن بررسی کند، می تواند آن را به یکی از شکل های زیر ترجمه کند تا هم معادل جمله انگلیسی باشد و هم با عرف زبان فارسی مطابقت کند: چشم امید من به تو است. من به تو امید بسته ام. پشتگرمی من به تو است. من به تو اطمینان دارم. به دنبال رواج چنین ترجمه هایی، پدیده گرته برداری روز به روز بیش تر جلوه کرد، زیرا کم زحمت بود و بعضی از مترجمان راحت طلب را زودتر به مقصود می رسانْد. خوشبختانه، چندی است که مرزبانان زبان و فرهنگ فارسی این خطر را پیاپی تذکّر می دهند و نویسندگان جوان را از آن بر حذر می دارند. ما نیز در این بخش، به بعضی نمونه های گرته برداری از دو زبان انگلیسی و عربی اشاره می کنیم.
چند نمونه گرته برداری از زبان انگلیسی حمّام گرفتن [حمّام رفتن] a bathto take دور و برِ پانصد ریال [حدود...] 500 R.around او می رود که... [فعل آینده: خواهد...] to ... is goingHe داشتنِ کاری [وجه سببی: سبب انجام دادنِ کاری شدن] a ... doneto have کسی را فهمیدن [فهمیدنِ سخن یا موقعیّت کسی] one understandto نجات دادنِ زندگی یک فرد [نجات دادن فرد] life a man'sto save وقت کمی روی درسم گذاشتم. [برای درس خواندن، وقت کمی صرف کردم.]. on my lessonI spent a little time او برای دو سال این جا خواهد بود. [او دو سال... .] . for two yearsHe will be here یک لطفی کردن [لطف کردن] favorto do a گرفتنِ تاکسی [سوار تاکسی شدن] a taxi to catch تحت این شرایط [در این وضع] conditions theseunder خواب افتادن [خوابیدن] asleep to fall کسی را روی فُرم نگه داشتن [حفظ آمادگی] on form oneto keep نقطه ضعف [ایراد/ضعف] pointweak یک نگاه به چیزی انداختن [به چیزی نگاه کردن] at ...to take a look
103
چند نمونه گرته برداری از زبان عربی
روی چیزی متمرکز شدن [درباره چیزی خوب فکر کردن] ... onto consentrate نکته را گرفتم. [نکته را درک کردم.] got the point.I نقطه نظر [دیدگاه/نظر] point of view دیر یا زود [سرانجام، عاقبت] sooner or later چند نمونه گرته برداری از زبان عربی یکی از موارد رایج گرته برداری از عربی، آوردن «واو» یا «امّا»ی استیناف (= آغازین) در ابتدای جمله است. وجود واو یا امّا در آغاز جمله های عربی با قالب و طبیعت زبان عرب هماهنگ است، امّا در زبان فارسی هیچ ضرورتی ندارد. در زیر، از چند نمونه دیگر گرته برداری از زبان عربی یاد می شود: * آن گاه حکومت زمین از آنِ صالحان و مستضعفان از بندگان مؤمن خداخواهد شد. گرته برداری از: المستضعفین مِنْعباداللّه المؤمنین(مِن بیانیّه) صحیح: بندگان مؤمن و مستضعف خدا. * این فطرتی است که خداوند انسان ها را بر آن آفریده است. گرته برداری از: خَلَقَ النّاسَ علیها. صحیح: انسان ها را طبق آنآفریده است. * اظهار نظر در مسائل اسلامی تنها از خواصِّ دانشوران و پژوهشگران دینی ساخته است. گرته برداری از: خواصّ العُلَماء. صحیح: دانشورانِ خاص. * خداوند، فقیهان شایسته را از سوی امامان معصوم منصوب به نصب عام کرده است. گرته برداری از: نَصَبهم بالنّصب العام. صحیح: به نحو عام منصوب کرده است.
104
معیار دوم:صیقل یافتگی واژه
* ...و آن نیز به منزله رَد بر خدا است. گرته برداری از: الرّدّ عَلَی اللّه. صحیح: ردّ خدا/ انکارِ خدا. * از سعادتِ مرد، داشتن فرزند شایسته است. گرته برداری از: مِنْ سعادَهِ المَرءِ. صحیح: مایه سعادت مرد/ یکی از نشانه های سعادت مرد. * نویسنده درباره مسائل فوق، برروایات بسیار دست یافته است. گرته برداری از: حَصَل عَلَی الرّوایات. صحیح: به روایات بسیار دست یافته است. امام(علیه السلام) از سؤالاو چنین جواب داد... . گرته برداری از: اَجابَ عنه. صحیح: به سؤال او جواب داد. * در پاسخ، می گوییم به این که... . گرته برداری از: نقول بِأنّ... . صحیح: می گوییم که... .
معیار دوم: صیقل یافتگی واژه واژه باید آن قدر تراشیده شود و ظریف گردد که کاملا در ظرفِ معنی جاگیرد; نه واژه از ظرف معنی بیرون ریزد و نه ظرف معنی برای واژه بزرگ باشد. به این مثال بنگرید:
105
معیارسوم:تناسب واژه با سبک و مخاطب
اصل این کتاب... یکی از آثار اقامت چند ساله من در دانشگاه آکسفورد انگلستان است... خوشحالم که این دوره از عمر من... در آن محیط علمی پرفیضو پربرکت گذشت... شایسته است که... از آن شهر محبوب با حرمت یاد کنم. بدیهی است که چنین کلماتی بسی والاتر از آنند که برای جایی همچون «دانشگاه آکسفورد» به کار روند، هر چند که جایگاه علمی بلندی داشته باشد.
معیار سوم: تناسب واژه با سَبْک و مخاطب در نوشته های عمومی، واژه نه باید فنّی و خاص باشد و نه سَخیف و سَبُک. باید اعتدال رعایت گردد و سعی شود که مخاطب واژه ها را به راحتی بفهمد. از آفات گویندگی و نویسندگی در میان بعضی عالمان، «به کارگیری واژه های خاص و اصطلاحی» است. کم نیستند دانشجویان و جوانانی که با همه علاقه شان به مباحث علمی گاه از این گونه سخن گفتن و قلم زدن گله دارند. اکنون بعضی تعبیرهای این چُنین را ذکر می کنیم و برابرهای پیشنهادی را می آوریم. شایان تذکّر است که در ارائه برابرها، به جنبه کاربردی تعابیر نظر داشته ایم و نه معادلِ لفظ به لفظ: به شَرحْ ایضاً: این نیز مثلِ همان است علی ایّ حال/ علی ایّ تقدیر: به هر حال إنْ قُلْت کردن/ زدن: اِشکال گرفتن ذاتِ اقدس اِلاه: وجود پاک خداوند ائمه هُداهِ مَهدیّین: امامان راهنمای رهیافته مسبوق به ذهن: آشنا طابَقَ النّعلُ بالنّعلِ: درست مثلِ هم صَبَّحَکم اللّه بالخیر: صبحتان به خیر لا تُعَدُّ ولاَ تُحْصی: از حدّ و حساب بیروناست به نَصِّ قرآن: قرآن به روشنی فرموده است روایات مأثوره: روایت های رسیده از امامان به عبارت اُخْرا: به بیان دیگر جمع بین این و آن: هر دو را به جا آوردن اگر اَمر دائر شود بین این و آن: اگر قرار شود یکی انجام گیرد به لطائف الحِیَل: با تدبیرهای نیکو ذَوی الحُقوق: صاحبانِ حق وَ قِس عَلی ذلک: مثل همان مُعْتَنا به: شایسته توجّه فَلِذا: بنابراین بناءً علی هذا: بنابراین لا یَخْفی: پوشیده نیست بِلا شُبهه: بی تردید واجدِ شرایط: دارای شرط ها اِلی یومِنا هذا: تا امروز بِالملازمه می فهمیم: از آن، این را هم می فهمیم عقاید حَقّه: عقیده های درست
1. زمین در فقه اسلامی،1/ 18.
2. برای مطالعه درباره سبک، به درس چهلم همین کتاب بنگرید.
106
بَعْدَ اللَّتَیّا وَاللَّتی: پس از چنان و چنین استشهاد: شاهد گرفتن قَهراً: ناگزیر مَراتب عالیه: رتبه های بالا بِالجمله: در مجموع خلاصه این که مَصالح خفیّه: مصلحت های پنهان اَیَّدهُ اللّه: خدا توفیقش دهد لَوْ فُرِض: فَرْض کنیم که زاید الوَصف: بیش از حدِّ بیان مَعارف اِلاهیّه: دانش های توحیدی مِصداق اَتَم: نمونه کامل رابعاً: چهارم آن که امور غیر مترقّبه: کارهای ناگهانی لامَحاله: به ناچار محلّ تأمّل است: شایسته تفکرّ است تَثبیتِ مُدَّعا: ثابت کردن ادّعا مُصادره به مطلوب: یکی بودن دلیل و ادّعا به طَریقِ اولا: از آن روشن تر و مسلّم تر قیاسِ مَعَ الفارِق: مقایسه نادرست اَلأهَمُّ فَالأهَم: به ترتیب اهمّیّت بنده مَحذور دارم: من گرفتارم یک سلسله عِلل و اَسباب: مجموعه سبب ها عِنْدَ الضَّروره: اگر لازم شود عَلی السِّواء: یکسان عَلی الخُصوص: به ویژه او عرضه داشت به این که: او گفت هَتْکِ اَعراض: آبرو بردن یَحْتَمِل که:شاید اِلی غیرِ النّهایه: تا بی نهایت حَمل بر صحّت کردنِ کاری: کاری را درست پنداشتن تَرکِ اولا: انجام ندادنِ کارِ برتر مَروی است: روایت شده است علاوه بر این جهات: گذشته از این ها تکلیف مالایُطاق: مسؤولیّت بیش از حدّ توانایی مصدِّع اوقاتِ کسی شدن: وقتِ کسی را گرفتن کراراً: بارها طَوعاً أو کَرهاً: خواه و ناخواه مَرضیّ خاطرِ... : مایه خشنودیِ...
بحثِ بین الاِثنَینی: گفتوگوی دونفره متکلّم وَحده بودن : یک تنه سخن گفتن مَرضیّ الطّرفین: پسند هر دو ما نَحْنُ فیه: مطلب حاضر مُبْتلا به: مورد نیاز مَفْروغٌ مِنْه(در عُرف:عَنه): پذیرفته شده فرض شده
107
* آزمون
1. معیارهای برگزیدن واژه مناسب را ذکر کنید.
2. گرته برداری را تعریف کنید و سه نمونه برای آن یاد کنید.
3. در یک کتاب رمان ترجمه شده از زبان انگلیسی، پنج نمونه گرته برداری را بیابید و شکل اصلاح شده آن ها را ارائه دهید.
4. در یکی از کتب حدیث ترجمه شده به فارسی، پنج نمونه گرته برداری را نشان دهید و نمونه اصلاح شده هر یک را ذکر کنید.
5. در متن زیر، واژگان را به نحوی اصلاح کنید که با زبان و فضای امروز سازگار باشد: دین در لغت عرب به چندین معنی مستعمل است. آنچه از معانی در این جا اَنسب است، جزا و حساب است. امّا جزای، معنی او پاداش است. در آن روز، پاداش اعمال بندگان، به طریق عدل و راستی بدیشان رسانند و به ثواب و عقاب که لایق و موافق کردارشان بُوَد، حکم فرمایند; مطیعان را جزای جَزیل بخشند و عاصیان را عذاب وَبیل دهند. * منبع اصلی) نظام الدّین نوری: راهنمای نگارش و ویرایش.
108
فهرست برخی واژه های متشابه
درس سیزدهم:درست نویسی واژگانی(2)
قسمت اول
درس سیزدهم:درست نویسی واژگانی(2)
درس سیزدهم درست نویسی واژگانی(2) از گرفتاری های رایج اهل قلم، تسلّط نداشتن بر فنّ اِملا است. همان قدر که «درست نویسی املایی» به یک نوشته آبرو می بخشد، «غلط نویسی املایی» نشان دهنده کم مایگی و بی دقّتی و سهل انگاری نویسنده است. به ویژه، نویسندگان جوان و پرحوصله باید با بردباری به آموختن روش درست املایی روی آورند و روا ندارند که غلط های املایی مایه کم اعتباری آثارشان شود. در این جا، فهرستی از برخی واژه های متشابه (= دارای تلفّظ یکسان، امّا با املا و معنای متفاوت) را می آوریم تا سرآغازی برای مطالعات جدّی املایی باشد. سپس به بعضی واژه های غیر متشابه نیز که معمولاً در املای آن ها خطا صورت می پذیرد، اشاره می کنیم، باشد که نویسندگان کوشا با مطالعه فرهنگ های لغت و نیز آثار معتبر نثر فارسی، این راه را جدّی و استوار دنبال کنند. سرانجام هم فهرست برخی ازغلط های مشهور را می آوریم.
فهرست برخی واژه های متشابه
آثِمْ:گناهکار
عاصِم:نگهبان
آجِل:آینده
عاجِل:شتابنده
آخِر: پایان
آخَر: دیگر
آذر:ماه شمسی
آزر:عموی ابراهیم(علیه السلام)
آقا:مرد
آغا:بانو، خانم
آمِر:امر کننده
عامِر:آباد کننده
اَبلغ:رساتر
اَبلق:سیاه و سفید
اَتباع:پیروان
اِتِّباع:پیروی کردن
109
اَتلال: توده های خاک و ریگ
اَطلال: ویرانه های بازمانده از جایی
اِثم: گناه
اِسم: نام
اَثمار: میوه ها
اَسمار: افسانه ها
احسان: نیکی کردن
اِحصان: زناشویی
اَحسَن: نیکوتر
احسنت: آفرین بر تو
اَخس: فرومایه تر
اَخص: خاص تر
اَخَوان: دو برادر
اِخْوان: برادران
اَذَل: خوارتر
اَزَل: زمان بی آغاز
اَضَل: گمراه تر
ارتجاع: پس رفتن، بازگشت به حال اوّل
ارتجاء: امیدواری
اَرض: زمین
عَرض: پهنا
عِرض: آبرو، حیثیّت
اِرضاء: خشنود کردن
اِرضاع: شیر دادن
اَزهر: نورانی تر
اَظهر: آشکارتر
اَساس: بنیاد، پایه
اَثاث: لوازم خانه
اَسرار: رازها
اِصرار: پافشاری
اَسفار: کتاب ها، نوشته ها سَفَرها
اِسفار: روشن شدنِ هوا
اَصوات: آوازها
اَسواط: تازیانه ها
اَسیر: گرفتار
عَصیر: شیره
اَثیر: گلوله آتش هوا و فلک
عَسیر: دشوار
اَصیر: موهای نزدیک به هم و پیچیده
عَثیر: نشان خفی گِل و لای تُنُک
اَشباح: سایه ها، پیکرهای خیالی
اَشباه: همانندها
اَشغال: مشاغل، شغل ها
اِشغال: تصرّف کردن، تسخیر
اَشیاء: چیزها
اَشیاع: پیروان
اضائه: روشن کردن
اضاعه: تباه کردن
اِعسار: تنگدست شدن
اَعصار: دوره ها
اِعلام: آگاه کردن
اِعلان: آشکار کردن
اِغفال: فریب دادن
اِقفال: قفل نهادن و در بستن
اَفکار: اندیشه ها
اَفگار: زخمی
110
اِغناء:بی نیاز کردن
اِقناع:قانع کردن
اَقرب:نزدیک تر
اَغرب:دورتر
عَقرب:کَژْدُم
اِلغا:لغو کردن، باطل کردن
اِلقا:تلقین کردن، آموختن
اَلَم:درد
عَلَم:نشان، دَرَفش
اَلیم:دردناک
عَلیم:دانا
اِلهه [
=اِلاهه]
:«ربّه النوع» (مؤنّث «اِلاه»)
آلِهَه:«خدایان» (جمع اِلاه)
اَمارت:نشانه
اِمارت:امیری، فرمانروایی
عِمارت:ساختمان
امانت گذار:قراردهنده امانت نزد کسی
امانت گزار:ادا کننده امانت
اَمل:آرزو
عَمل:کار
اِناء:ظرف
عَنا:رنج، زحمت
اِنتساب:نسبت داشتن
اِنتصاب:گماشتن
اِنتفاء:نیست شدن، از میان رفتن
اِنتفاع:نفع بردن
اِنطفاء:خاموش شدن
اَنعام:چهارپایان
اِنعام:بخشش
اَوان:آغاز
عَوان:میانه سال پاسبان
اُولی:نُخست، نخستین
اَولی:سزاوارتر
ایلام:استان و شهری در غرب ایران
عیلام:در قدیم، نام کشوری بوده است، شامل خوزستان، لرستان، و کوه های بختیاری کنونی.
ایمِن:در اَمان، آسوده خاطر
اَیْمَن:جانب راست، مبارک. «وادی ایمن» بیابانی است که در آن جا، ندای حق به موسی(علیه السلام)رسید.
بَأس:سختی، شدّت، خطر
بَعث:برانگیختن
بِالطَّبْع:از روی طبع
بالتَّبَعْ:در نتیجه
بالُن:وسیله پرواز
بالِن:حیوانی دریایی
بِحار:دریاها
بَهار:فصل نخست سال
بَحر:دریا
بَهرِ:برایِ
بخشودن:عفو کردن
بخشیدن:عطا کردن
بَدَوی:بیابانی، صحرانشین
بَدْوی:آغازی، ابتدایی
بَرائَت:بیگناهی، پاکدامنی
بَراعَت:کمال فضل و ادب
111
قسمت دوم
بَقاء:پایداری
بِقاع:بقعه ها
بُلوک[واژه فارسی]:ناحیه ای مشتمل بر چند روستا
بِلوک [واژه فرانسوی]:کشورهایی که در شیوه حکومتی کموبیش یکسانند و در برابر کشورهایی با شیوه حکومتی دیگر، متّحدند.
بُنیاد:پایه بِنا
بُنیان: بِنا
بَها:ارزش
بَهاء:روشنایی
پرتغال:نام کشوری
پرتقال:نام میوه ای
تابع:پیرو
طابع:چاپ کننده
تأثّر:اثر پذیرفتن
تَعَسُّر:دشواری
تأدیه:پرداختن
تعدیه:متعدّی کردنِ فعل
تَألُّم:دردناک شدن
تَعلُّم:یاد گرفتن
تَأَسُّف:افسوس خوردن
تَعَسُّف:ستم کردن بیراهه رفتن
تأویل:شرح دادن، بازگشت دادن
تعویل:اعتماد کردن
تحدید:محدود کردن
تهدید:ترساندن
تحلیل:از هم گشودن، حل کردن
تهلیل:«لااِلهَ اِلاّاللّه» گفتن
تَراز:میزانِ ارتفاع نقش پارچه
طِراز:طبقه ردیف
تَزکیه:پاک کردن، زکات دادن
تَذکیه:شاهرگ زدن در اصطلاح شرع، کشتن حیوانی که خون جهنده دارد، به روشی خاص.
تَسریح:آزاد نمودن، از بند رها کردن
تصریح:با صراحت و روشنی چیزی را بیان کردن
تَسویه حساب:ایجاد موازنه در حساب
تصفیه حساب:پرداخت بدهی
تصادف:اتّفاقاً با هم رو به رو شدن
تصادم:به هم کوفته شدن، به سختی به هم خوردن
تَعویذ:دعا، طلسم
تَعویض:عوض کردن
تَغلُّب:به زور گرفتن
تقلّب:دگرگون و وارونه کردن
تفریق:کم کردن عددی از عدد دیگر
تفریغ:فارغ کردن
ثَری [ثَرا]:خاک
سَرا:خانه
ثَغْر:مرز دندان پیشین
سَقَر:دوزخ
صَقْر:پرنده شکاری
صِغَر:کوچکی
ثَمَر:میوه حاصل
سَمَر:افسانه زبانزد
112
ثَمَن:قیمت
سَمَن:نام گُلی
ثَمین:گرانبها
سَمین:فربه، چاق
ثَنا:ستایش
سَنا:روشنایی بلندی
ثواب:پاداش
صواب:درست
ثوب:جامه
صوب:طَرَف ناحیه
جاحِد:انکار کننده
جاهِد:کوشنده
جَحْد:حاشا کردن، انکار کردن
جَهْد:کوشش
جَذر:ریشه
جَزر:فرونشستن آب دریا بر اثر حرکت ماه
جَمَل:شتر نر
جُمَل:جمله ها
جِنان:بهشت ها
جَنان:دل، قلب امر پنهان، درون چیزی
حاسد:حَسَد ورزنده
حاصد:دروگر
حارث:برزگر، کشاورز
حارس:نگهبان
حازم:دوراندیش
هازم:شکست دهنده
حائل:آنچه میان دو چیز واقع شود.
هائل:ترسناک، هولناک
حُبوب:دانه ها
هُبوب:وزش باد
حَجَر:سنگ
حِجْر:دامن، آغوش پناه
حَجْر:منع کردن
حَدْس:گمان و استنباط
حَدَث:نو، اَمری که تازه واقع شده باشد.
حَذَر:پرهیز کردن
حَضَر:(ضدّ سفر) ماندن
حِراثت:کشاورزی
حِراست:نگهبانی
حَزْم:دوراندیشی
هَزْم:شکست دادن
هضم:گوارش
حُکْم:فرمان، رأی محکمه یا داور
حَکَمْ:داور
حِکَمْ:پندها و اندرزها، سخنان حکیمانه
حَلال:روا، جایز
هِلال:ماهِ شبِ اوّل، ماهِ نو
حلیم:بردبار، شکیبا
هلیم:نوعی خوراک
حور:زنان سیاه چشم
هور:خورشید ستاره
حوزه:هر ناحیه اعم از کوچک و بزرگ
حوضه:مقدارِ زمینی که رودخانه ای آن را سیراب می کند.
حول:پیرامون، اطراف
هول:ترس
حَیات:زندگی
حَیاط:فضای سرگشوده خانه
حیث:جهت
حِیص و بِیص:گیر و دار
113
حین:هنگام
هین:آگاه باش
خاتَم:انگشتری و نگین، واپسین
خاتِم:ختم کننده
خار:تیغ
خوار:خوردنی ذلیل
خُوار:بانگِ گاو و گوسفند
خاستن:بلند شدن
خواستن:طلبیدن
خان:سَرا مرد بزرگ
خوان:سفره
خُرد:کوچک، ریز، اندک
خورد:سوم شخص مفرد ماضی از مصدر «خوردن»
خطا:لغزش
خَتا:منطقه چین شمالی
خُمار:احساس سنگینی وافسردگی پس از رفع نشئه مشروب الکلی یا مادّه مخدّر.
خَمّار:باده فروش
درنَوَشتن:دَرنَوَرْدیدن، طی کردن
در نِوِشتن:نوشتن، کتابت کردن
دِماغ:مُخ
دَماغ:بینی
دِی:از ماه های شمسی
دی:دیروز، دیشب
ذَقَن:چانه، زَنَخْدان
زَغَن:پرنده ای شکاری
ذُکا:آفتاب
ذَکا:تیزهوشی، ژرف نگری
ذُل:خواری
ظِل:سایه
ذَلیل:خوار
ضَلیل:بسیار گمراه
ذِلّت:خواری
زَلَّت:سهو و خطا، لغزش
ذَم:بدگویی
زَم:سرما
ضَم:پیوستن
ذَمیمه:زشت
ضَمیمه:پیوسته
رائی:بیننده
راعی:چوپان
رازی:اهل «ری»
راضی:خشنود
رَب:پروردگار، خداوند، مالک، مصلح
رُب:جوشانده، عصاره، شیره
رَستن:رهایی یافتن
رُستن:از زمین برآمدن
رِضا:خشنودی
رِضاع:شیرخوارگی
رُمان:داستان بلند
رُمّان:انار
قسمت سوم
زَجْر:دور کردن، راندن
ضَجِر:بیتاب، دل آزرده
زخم:آسیب
ضَخْم:سِتَبر، پرحجم
زِراعت:کشاورزی
ضَراعت:فروتنی گریه و زاری
114
زَرع:کاشتن
ذَرع:مقیاس قدیم طول و معادل 04/1 متر
زمین:کُره خاک
ضَمین:عهده دار
زَوّار:بسیار زیارت کننده
زُوّار:زیارت کنندگان
زَحیر:ناله دل پیچه
ظَهیر:پشتیبان
زَهْر:سَم گل و شکوفه
ظَهر:پشت
ظُهر:نیمه روز
سَبا:سرزمینی (بوده) در ناحیه یمن
صَبا:باد لطیف باد شرقی
صَباحت:زیبایی
سَباحت:شنا، شناگری
ساعد:بازو
صاعد:بالا رونده
صائد:شکارکننده
سائق:راننده
صائغ:زرگر
سَطْر:یک خطِّ نوشته
سَتْر:حجاب، پوشش
سُتور:چهارپا
سُطور:خط هایِ نوشته
سِحر:جادو
سَحَر:صبح زود
سَهَر:شب بیداری
سَخته:سنجیده و خوب
سخت:دشوار
سُخْره:مورد ریشخند، مسخره کار بی مزد
صَخْره:تخته سنگ بزرگ
سَریر:تخت
صَریر:فریاد کردن صدای آب
سَفَر:بیرون رفتن از وطن
سِفْر:کتاب
سَفیر:پیام آور
صَفیر:صدای سوت، آواز پرنده
سِلاح:وسیله و ابزار جنگ
صَلاح:نیکی، شایستگی
سَلْب:گرفتن، جدا کردن
سَلَب:نوعی جامه
صَلْب:بُردبار
صُلْب:استوار، سخت استخوان های پشت
سَلْخ:آخِر ماه قمری
سِلخ:آبگیر بزرگ
سَلَف:وام بدون سود که وام گیرنده باید به موقع آن را بپردازد پیش پرداخت برای جنسی که خریدار بعد از مدّتی تحویل گیرد گذشته و کسانی که در گذشته بوده اند.
سِلْف:باجناق پوست
سُمُوم:زَهرها
سَموم:باد سوزان
سُور:جشن، عروسی
سُوَر:سوره ها
سِوِر(فرانسوی): جدّی، سختگیر
صُور:بوق، شیپور
صُوَر:صورت ها
ثَور:گاو نر
115
سَوط:تازیانه
صوت:آواز
سوت:صدایی برآمده از دهان
سیف:شمشیر
صیف:تابستان
شادْرَوان:دارای روحِ شاد
شادُرْوان:پرده بزرگ و مجلّل اصل و اساس سَد فرش قیمتی
شَبَحْ:سیاهی ای که از دور به نظر آید.
شِبْهْ:مِثل، مانند
شَبَه:نوعی سنگ سیاه
شَسْت:انگشت بزرگ وپهن دست و پا
شصت:عدد «60» [این عدد را امروز به این شکل می نویسند، گرچه شکل اصلی آن «شَست» بوده است.]
صُدْره:قسمت بالای سینه جامه ای بی آستین که سینه و شانه ها را می پوشاند.
سُدْره:پیراهن سفید و گشاد و آستین کوتاهی که تا سر زانو می رسد و زرتشتیان پس از رسیدن به سنّ بلوغ آن را می پوشند.
سِدْره:درختی در آسمان هفتم (سِدره المنتهی)
صَدیق:دوست یکرنگ
صِدّیق:کسی که در همه حال راستگو و درست کردار باشد.
طَبْع:میل سرشت
تَبَع:نتیجه، دنباله
طُرفه:چیز بدیع و نادر و شگفتی آور
طَرفه:یک بار جنباندنِ پلک. [«طَرفه العین» = یک چشم به هم زدن.]
طوفان:باد شدید، باران سخت
توفان:غرنده، توفنده
طیب:بوی خوش، خشنودی
طَیِّب:پاک، پاکیزه
عَبید:بندگان
عُبید:بنده کوچک
عِدّه:تعداد، شماره افراد، مدّت زمانی که زن پس از طلاق یا وفات شوهرش نباید ازدواج کند.
عُدّه:ملزومات، ساز و برگ
عَزْم:قصد
عَظْم:استخوان
عَلوفه:خوراک چهارپایان
عُلوفه:دستمزد
عَلَوی:منسوب به حضرت علی(علیه السلام)
عُلْوی /عِلْوی:بلند، والا
عَمّان:پایتخت اردن هاشمی
عُمان [بدون تشدید]:دریایی در جنوب شرقی ایران و جنوب پاکستان
غالِب:چیره
قالَب:شکل کالبَد
غدیر:آبگیر
قدیر:توانا
غُربت:دوری
قُربت:نزدیکی
غَزا:جنگ
قَضا:سرنوشت به جای آوردن واجبی که در وقت معیّن ادا نشده است حکم کردن
قَذا:خاشاک
غِذا:خوراک
116
غُرّه:اوّل ماه قمری
غِرّه: فریفته
قُرّه:روشنایی
غَمْز:سخن چینی
غَمْض:چشم پوشی
غَنا:توانگری
غِنا:آوازِ لَهوآمیز
غوث:فریادرسی
غوص:فرو رفتن
غیاث:فریاد رس
قیاس:نتیجه گیری مقایسه
غَیْبَت: پنهان بودن
غیبَت:بدگویی در غیاب کسی
غیظ:خشم شدید
غیض:کاهش آب اندک
فائز:رستگار
فائض:بهره مند
فاسد:تباه
فاصِد:زننده رگ
فِطْرت:سرشت، طبیعت
فَتْرَت:فاصله بین دو دوره
فَحْم:زغال
فَهْم:دریافتن
فِراق:دوری، جدایی
فَراغ:آسودگی
فَسیح:گشاد
فَصیح:شیوا
قَدْر:ارزش اندازه
غَدْر:بیوفایی حیله
قَدَر:سرنوشت اندازه فرمان وحُکم هم زور بودنِ (دو پهلوان)
قِدْر:دیگ
قَدَم:گام
قِدَم:قدیم بودن
قُل:بنده تنگدستی
غُل:بند و زنجیر آهنین
غِل:کینه، حسد
قسمت چهارم
کاندید:ساده دل
کاندیدا:داوطلب، نامزد
کِبار:بزرگان
کُبّار /کُبار:بزرگ
کُحْل:سُرمه
کَهْل: مَرد میانه سال
گذاشتن:قراردادن گاه معنای مَجازی هم دارد، مانند وضعِ قانون (قانون گذاری)
گزاردن:به جا آوردن، اَدا کردن، اجرا کردن، انجام دادن تفسیر کردن بیان کردن
گریز:فرار
گزیر:چاره
ماده [بدون تشدید]:مؤنّث
مادّه [با تشدید]:اصلِ هرچیز، مایه
مأثور:نقل شده
معسور:دشوار
مأمور:امر شده
معمور:آباد شده
مأمول:آرزو، آرزو شده
معمول:عمل شده
117
مَتبوع:مورد تبعیّت
مَطبوع:خوشایند
مُتَعدّد:بسیار
مَعدود:اندک
مَجاز:غیر واقع
مُجاز:دارای اجازه
مُحال:ناممکن، ناشدنی باطل، ناروا، نامعقول حواله شده، طرف حواله
مَحال:مَحَل ها
مَحْرَم:حرام، خویشاوند نزدیک
مُحْرِم:در حَرَم آمده جامه احرام پوشیده
مُحَرَّم:حرام شمرده شده ماه قمری
مُحسِن:نیکوکار
مُحصَن:مردِ زن دار
مُحصِن:پارسا
مُحْسِنه:زن نیکوکار
مُحْصَنه:زنِ شوهردار
مَحْظور:ممنوع و حرام
محذور:مانع گرفتاری
مَرئی:دیده شده
مَرعی:رعایت شده
مَس:لمس کردن
مَسح:کشیدن دست بر سر یا پا
مستور:پوشیده شده
مسطور:نوشته شده
مَسْنَد:مقام و رتبه
مُسْنَد:دارای سند
مَشک:ظرفی از پوست گوسفند
مُشک :مادّه ای خوشبو که از نافه آهوی خُتَن به دست می آورند.
مَزمَزه:چشیدن
مَضمَضه:آب در دهان گرداندن
مُعاصِر:همزمان، همعصر
مَآثِر:کارهای بزرگ، کارهای نیک
مُعظَمْ:بزرگ. [معمولا در وصف اشیا به کار می رود.]
مُعَظَّم:مورد تعظیم، بزرگ داشته. [معمولا در وصف اشخاص به کار می رود.]
مَعونت:کمک و یاری
مَؤُونَت:هزینه تأمین نیازهای زندگی رنج و محنت
مُغَنّی:آوازخوان
مُقَنّی:چاه کَن
مَفروض:فرض شده
مَفروز:جدا شده
مَقام:درجه، پایه، مرتبه محل اقامت
مُقام:اقامت کردن در جایی
مَکاتب:مکتب ها
مَکاتیب:نامه ها (کاربرد فارسی)
مُلْک:سلطنت، قلمرو سلطنت یا مملکت
مِلْک:در تصرّف کسی
مَلِک:پادشاه
مَلَک:فرشته
مَلَکه:کیفیّت نفسانی ثابت و تغییرناپذیر
مَلِکه:شهبانو
مُنْتَفی:غیر مطرح
مُنْطَفی:خاموش
مَنْسُوب: نسبت داده شده
مَنْصوب:گماشته
118
مُنکِر:انکار کننده
مُنکَر:زشت
مُنْهی:جاسوس، خبرچین
مَنْهی:نهی شده، منع شده
مُوَرِّخ:تاریخ نگار
مُوَرَّخ:تاریخ دار
موسوم:دارای نشانه
مُسَمّا:نامیده شده
مهجور:جداشده و دور افتاده
محجور:ممنوع از تصرّف در اموال خود به سبب بیخردی و بی کفایتی
مَهْر:کابین (= مال زن بر ذمّه شوهر)
مِهْر:مَحَبّت خورشید ماه هفتم سال نام روز شانزدهم هر ماه
مُهر:ابزاری از فلز یا سنگ یا جنس دیگر که بر آن نام کسی را نقش می کنند انگشتری
مِهین:بزرگ تر
مَهین:همچون ماه
نَبی [عربی]:پیامبر
نُبی [فارسی]:قرآن
نِظاره:تماشا
نَظّاره:تماشاگران
نَفحه:بوی خوش نسیم
نَفخه:دَمِش نَفَس
نَقایص:عیب ها و اشکال ها
نَواقِص:کاستی ها وناتمامی ها
نَکْس:سرنگون کردن
نُکْس:بازگشت بیماری
نُکْث:شکستنِ پیمان
نَوّاب:عنوان شاهزادگان ایران در دوره صفویّه و قاجاریّه عنوان امیران و راجه های هندوستان
نُوّاب:نمایندگان
نَواحی:ناحیه ها
نَواهی:نهی ها
نِوِشتن:تحریر کردن
نَوَشتن:نَوَردیدن، طی کردن پیچیدن
هِندو:پیرو آیین برهمایی
هِندی:اهل هند
هُوْده:کجاوه، هودَج
هُوده:حق فایده
119
* آزمون
1. از فهرست ارائه شده در این درس، دَه واژه را انتخاب کنید و هر چند شکل آن را در جمله های خود ساخته، به شکل درست به کار برید. مثال: در همه کارها باید حَزم و احتیاط را در پیش گرفت. در جبهه فرهنگی، دشمن همواره در اندیشه هَزمِ ما است. هضم صحیح غذا نیازمند آرامش است.
2. روزنامه ای به تاریخ روز را مطالعه و چند نمونه از غلط های واژگانی مربوط به واژگان متشابه را ارائه کنید.
3. واژه های زیر را در دیوان حافظ بیابید و نحوه کاربرد صحیح آن ها را ارزیابی کنید: ثواب/صواب خطا/ختا فِراق/فَراغ
4. در جمله های زیر، واژه های با املای غلط را بیابید و شکل صحیح آن ها را بنویسید:
(1) صَوابِ قرائت قرآن در شب جمعه بیش از اوقات دیگر است.
(2) گناه عامل فساد است و بالطّبع انسان را سیه روز می کند.
(3) برای تهدید بهره برداری از دریای خزر، تصمیماتی گرفته شد.
(4) تا جایی که ممکن است، باید از خطاهای دیگران غمز عین کرد.
(5) در پی فراق از تحصیل، باید به خدمت خالصانه پرداخت.
(6) از سرا تا ثریّا، عظمت خداوند آشکار است.
(7) نباید گذاشت شیطان میان انسان و خدا هائل شود.
(8) در این حیث و بیث، انگلستان رضاخان میرپنج را وارد صحنه کرد.
(9) هنگام دریافت چک، باید به زَهرِ آن توجّه کرد.
(10) امامان معصوم
(علیهم السلام) ، همه، از سُلبی پاک برآمده اند.
(11) در توفان حوادث، باید بردبار و استوار بود.
(12) میرزا رضا کرمانی را در قل و زنجیر کرده، به قتلگاه بردند. * این درس عمداً کوتاه شده است تا استادان ارجمند بر مبنای واژه های همین درس یا به صلاحدید خود، بخشی از جلسه را به آزمون املا اختصاص دهند.
1. توجّه شود که در این فهرست، تنها شیوه خطّ فارسی ملاحظه شده است، و گرنه بعضی از این واژگان در زبان عربی با همان املای ستون راست صحیح هستند، مانند اسحق، اِلهیّات، و رحمن.
120
فهرست برخی غلط های املایی رایج
درس چهاردهم:درست نویسی واژگانی(3)
قسمت اول
درس چهاردهم:درست نویسی واژگانی(3).
درس چهاردهم درست نویسی واژگانی (3) در این درس، فهرستی از برخی اغلاط مشهور املایی ارائه می شود. برخی از این اغلاط ناشی از شیوه خطّ نادرست; بعضی برخاسته از کم سوادی و بی توجّهی نویسندگان و مترجمان معاصر; و تعدادی هم به جا مانده از سنّت های نادرست هستند.
فهرست برخی غلط های املایی رایج نادرست درست نادرست درست . آئین آیین . آئینه آیینه . آسمان قُرُمبه آسمان غُرُنبه(=غُرش آسمان) . ابولقاسم ابوالقاسم . اُبُهَّت اُبَّهَت . احترام گذاشتن احترام گزاردن . ادب گذاشتن ادب گزاردن . اَرّاده عَرّاده(= مَنجنیق) . اَرْضِ روم اَرزِ روم(= شهری در ترکیه) . اسحق اسحاق . اسمعیل اسماعیل . اشگ اشک . اِشگال اِشکال . اطاق اتاق . اُطراق اُتراق . اُطو اتو . اِلهیّات اِلاهیّات . اَمّان عَمّان (= پایتخت اُردن) . امپراطور امپراتور . اِنضجار اِنزجار
121
. انظباط
انضباط . باطری
باتری . بانکِ بلند
بانگِ بلند . بدعت گزار
بدعت گذار . برخواستن
برخاستن . بُرحه
بُرهه . بَرده گان
بَردگان . بسمه تعالی
باسمه تعالی . بَطئی
بَطیء(= کُند) . بُطری
بُتری . بلیط
بلیت . بنده گان
بندگان . بنده گی
بندگی . بنیان گزار
بنیان گذار . بوالعَجَب
بُلعَجَب . بُوالفُضول
بُلفُضول . پائیز
پاییز . پارچه تنظیف
پارچه تَنْزیب(= پارچه بستنِ زخم) . پیشخوان
پیشخان . پیغام گذار
پیغام گزار . تربیّت
تربیت . تقویّت
تقویت . تَمِشگ
تَمِشک . توجّه او
توجّهِ او . توفان
طوفان(= باد تند) . جِقّه
جِغّه(= تاج) . جَناق
جَناغ . چایی
چای . چَفیه چَپیه
کوفیّه(= نوعی پارچه که بر سر و گردن می آویزند.) . چُقُلی کردن
چُغُلی کردن(= سخن چینی) . چُقُندَر
چُغُندَر . حاله
هاله(= حلقه پیرامونِ ماه) . حج گذاشتن
حج گزاردن . حَرّاج
حَراج . حَرَس کردن
هَرَس کردن(= بریدن شاخه های زاید) . حق گذار
حق گزار . حَوّاریّون
حَواریّون . حِیث و بِیث
حِیص و بِیص(= گیر و دار) . حیز
هیز(= مَردِ زن صفت) . خبرگذاری
خبرگزاری . خدمتگذار
خدمتگزار . خُرده بُرده
خورده بُرده . خُشگ
خُشک . خَشِیَّت
خَشْیَت . خَلاَ
خَلا . خواب گذاری
خواب گزاری (= تعبیر خواب) . خواستگاه
خاستگاه(= مَنشَأ) . خورجین
خُرجین . خوردسال
خُردسال . خورد و کلان
خُرد و کلان . خورسند
خُرسند . خوشخوئی
خوشخویی . خوشکِل
خوشگِل . خوشنود
خشنود . دریای عُمّان
دریای عُمان . دوّم
دوم . ذغال
زغال . ذُکام
زُکام
122
. ذوذَنَقه
ذوزَنقه . رحمن
رحمان . رَشگ
رَشک . رُمّان
رُمان(= نوعی داستان) . روئین تن
رویین تن . رییس
رئیس . زایر
زائر . زِرشگ
زِرشک . زمین مَفروض
زمین مَفروز(= جدا شده) . زیبائی
زیبایی . سئوال
سؤال . سپرده گزاری
سپرده گذاری . سرمایه گزاری
سرمایه گذاری . سورمه
سُرمه . سورمه ای
سُرمه ای . سوقات
سوغات . سوّم
سوم . شاقول
شاغول . شَرائین
شرایین(= رگ ها) . شفقّت
شفقت . شکرگذاری
شکرگزاری . شیئ
شیء(= چیز) . صلاحیّت
صلاحیت . صواب کار
ثوابِ کار(= پاداش) . ضَرب العَجَل
ضَرب الأجَل . طاس
تاس . طالار
تالار . طَبرستان
تَبرستان . طپانچه
تپانچه . طپیدن
تپیدن . طَشت
تَشت . طَنبور
تَنبور . طوس
توس . طوطیا
توتیا . طهران
تهران . طَهماسْب
تَهماسْب . عادّی
قسمت دوم
عادی . عبدالمُطَلِّب
عبد المُطَّلِب . عبدالّه
عبداللّه . عَرّابه
اَرّابه . عسگری
عسکری . علاقمند
علاقه مند . عَلی حَدّه
علی حده . عمّامه
عِمامه . عَنْتَر
اَنْتَر(= بوزینه) . غَث و ثَمین
غث و سَمین(= کم بها و گرانبها) . غَلطَک
غلتَک . غلطیدن
غلتیدن . غَمزِ عین
غمضِ عین(= چشم پوشی) . فَتیر
فَطیر . فُرقان فُرقُون
فُرغون(= نوعی وسیله حمل) . فرمانده قوا
فرماندهِ قوا . فروگزار
فروگذار . فِلاکْس
فلاسْک . فوق العادّه
فوق العاده . قاطی پاطی
قاتی پاتی(= دَرهَم) . قانقاریا
قانقَرایا(= نام یک بیماری) . قُضّات
قُضات
123
. قَلیان
غلیان . کارِ ثَواب
کارِ صَواب(= درست) . کُلِّیّه انسان
کُلْیه انسان(= قُلوه) . کوشگ
کوشک . کومَک
کُمَک . گره کور
گرهِ کور . گُل خَتمی
گُل خَطمی . گِله گذاری
گله گزاری . گُنجشگ
گُنجشک . لایَتَجَزّی
لا یَتَجَزّا . لثّه
لثه . لشگر
لشکر . مالیات
مالیّات . مُتَّعال مُتَعال
مُتَعالی . مُتَنابه
مُعْتَنا بِه(= قابل اعتنا) . مجلس قانون گزاری
مجلس قانون گذاری . محظور دارم
محذور دارم . محمّد ابن علی
محمّد بن علی . مُحی الدّین
محیِی الدّین . مَرحَم
مَرهَم . مُژدهی
مُژده ای . مُستَقِلاّت
مُستَغَلاّت(= محلّی که از آن کرایه می گیرند.) . مُشابه آن
مُشابهِ آن . مُشگ
مُشک . مَشگ
مَشک . مُشگِل
مُشکِل . مُصَیِّب
مُسَیِّب . مَطْمَعِ نظر
مَطْمَحِ نظر . مَلات
مَلاط(= مخلوط آهک و ماسه) . مُلاّ لُغَتی
مُلاّ نُقَطی . مَلْقَمه
مَلْغَمه . مُنْشَئات
مُنْشَآت(= نوشته ها) . مُنَقَّص
مُنَغَّص(= تیره) . می گوئیم
می گوییم . نامریی
نامرئی . نام گزاری
نام گذاری . نَردبام
نَردبان . نماز گذاردن
نماز گزاردن . واله او
والهِ او . وام گذار
وام گزار . وَحله
وَهله . ودیعه گزاردن
ودیعه گذاشتن . ویژه گی
ویژگی . هَراسَت
حِراسَت(= نگهبانی) . هَمتَراز
هَمطِراز(= هَمرُتبه) . هوی نَفْس
هوایِ نَفْس
124
* آزمون
1. پنج نمونه غلط املایی را از یک کتاب دلخواه بیابید و شکل درست آن را ارائه کنید.
2. گذشته از آنچه در فهرست آمده، پنج نمونه از کلماتی را نشان دهید که در شکل عربی آن ها الف کوتاه و در گونه فارسی شان الف بلند به کار می رود. مثال: اسمعیل ک اسماعیل.
3. شکل درست واژه های زیر را ذکر و معنای آن ها را با استفاده از فرهنگ فارسی عَمید یا فرهنگ فارسی معین بیان کنید: بوالفضول فروگزار مستقِلاّت مَلقَمه هَمتَراز
4. در جمله های زیر، واژه های با املای نادرست را بیابید و شکل صحیح آن ها را بنویسید:
(1) در آئین جوانمردی، گلریزان رسمی بوده است برای دستگیری از ناتوانان.
(2) به رسم ادب گذاری، باید از پیشکسوتان فرهنگ قدردانی کرد.
(3) بدعت گزاران پایه اعتقادات مردم را سست می کنند.
(4) در این بُرحه از تاریخ انقلاب، بیش تر باید به هوش بود.
(5) فرمانده عراقی پوتینش را بر دهان کودکِ کُرد نهاد.
(6) دوّمین جلسه هیئت دولت با حضور رییس جمهوری آغاز شد.
(7) کاش روزی بشنویم: «دولت های اسلامی برای خروج اسرائیل از فلسطین ضرب العجل تعیین کردند».
(8) همه علاقمندان به انقلاب باید سرود وحدت و همدلی سر دهند.
(9) گره ای که بر پیشانی انسان می افتد، او را نازیبا جلوه می دهد.
(10) سرانجام زمستان می رود و روسیاهی برای ذغال می ماند.
(11) امریکا برای حقوق بشر اشگ تمساح می ریزد.
درس پانزدهم:درست نویسی واژگانی(4)..
قسمت اول
درس پانزدهم:درست نویسی واژگانی(4)..
درس پانزدهم درست نویسی واژگانی (4) پیش از آوردن فهرست غلط های رایج، خوب است در رفع یک مایه نگرانی بکوشیم. آن مایه نگرانی این است: «اگر بخواهیم از غلط های رایج پرهیز کنیم، شاید مجبور شویم که اصلاً سخن نگوییم و مطلب ننویسیم.» حقیقت این است که اگر کسی از آغاز نویسندگی توجّه داشته باشد که غلط نگوید و ننویسد، هرگز در آینده دچار وسواس و دلهره نمی شود. البتّه ممکن است حتّی افراد بسیار دقیق نیز گاه به خطای گویشی و نگارشی دچار شوند; امّا تفاوت است میان گهگاه نادرستی و همواره نادرستی. هدف ما از آوردن فهرست غلط های رایج این است که هشیاری و آگاهی نویسندگان جوان را در استفاده از واژه ها و تعبیرها بیفزاییم. اگر از آغاز، نویسندگان با این گونه هشیاری ها خو بگیرند، دیگر دچار آن نگرانی نخواهند شد. کلمه(یا ترکیبی) که در این فهرست آمده است، معمولاً در یکی از هشت دسته زیر جای می گیرد:
1. اصل آن ساختگی و نادرست است: آبدیده، اتراک، اتوشویی، اثاثیه، اثرات، نظرات، نفرات، اداره جات، ایفاد می گردد، اقلاًّ، اکثراً، بیدارخوابی، هر از گاه، میادین، میوه جات، شکم خوارگی، فوق الذّکر، اقشار، معاریف، خَجول، و... .
2. تلفّظ یا ضبط رایج آن نادرست است: آخَر، اضغاث و احلام، باربُردار، بارُم، بیت المقدّس، عِمران، پلاکارت، تَرخان، جدّ و آباد، سِبِر، میزِگرد، و... .
3. بخشی از آن زاید و حشو است: آخرین، آنچه که، اگر چنانچه، انس نسبت به کتاب، مفید فایده، ایدئولوژیکی، به همراه، همکلاسی، قدیمی، ضروری، صمیمی، و... .
4. آنچه مخصوص عربی است، به واژه غیر عربی پیوسته است: آزمایشات، ایلات، آشناییّت، بازرسین، چهرتاً، تلفناً، حسب الفرموده، نمرات، رهبریّت، پاکات، و... .
5. ساختار آن با قواعد دستور زبان ناسازگار است: آموزش های لازمه، بدهی های معوّقه، متون
126
فهرست برخی غلط های رایج
مختلفه، گناهان کبیره، ازدواج قبیلگی، سرکه خانگی، اعلم تر، اولی تر، ابنیه ها، قیودات، نرمش، و... .
1. برای مطالعه وجه نادرستی ستون راست، به دو مأخذ نامبرده و نیز مباحث مربوط در همین کتاب مراجعه شود.
6. در بردارنده حشو قبیح است: اطّلاع حاصل نمودن، به قتل رساندن، به موقع اجرا گذاشتن، حضور به هم رسانیدن، مورد استفاده قرار دادن، و... .
7. اصل آن درست است، ولی کاربرد رایج آن نادرست است: با این وجود، به بهانه گرامیداشت، تحکیم، تقدیر، رویّه، روال، دلایل، کن فیکون، و... .
8. کاربرد رایج آن از زبان های خارجی گرته برداری شده است: آتش گشودن، انتظار می رود که، بی تفاوت، در رابطه با، نگاهی داشتن، در این شرایط، قابل ملاحظه، و... . در این جا، پاسخ به یک سؤال مشهور ضرورت دارد: «آن گاه که کلمه ای کاملاً رایج شده است و حتّی بزرگان ادب فارسی آن را به کار برده اند، چرا سختگیری و تعصّب؟». پاسخ فشرده این است: «زبان از همین واحدهای در ظاهر کوچک و کم اهمّیّت شکل می گیرد. اگر راه را بر واژه های نادرست باز کنیم، زمانی بیدار می شویم که از زبان ما چیزی باقی نمانده است. بزرگان هم گهگاه خطاهایی داشته اند، امّا باید از صواب های آن ها تقلید کنیم; همان گونه که در زندگی خویش باید چنین باشیم». بخشی از این فهرست، فراهم آمده از دو کتاب
غلط ننویسیم و
فرهنگ غلط های رایج است. این بنده شکرگزار صاحبان این دو اثر و همه پیشکسوتان ادبِ فارسی است. علاوه بر این دو اثر، مطالعات و تجربه های شخصی نیز در فراهم آوردن این فهرست سهمی بسزا داشته است. ضمناً گاه اصلاحاتی در مطالب آن دو اثر نیز صورت پذیرفته که بر پایه شواهد و ادلّه ادبی بوده است.
فهرست برخی غلط های رایج
نادرست درست نادرست درست . آبدیده
آبداده(مثال: فولاد آبداده) . آتش گشودن
تیراندازی کردن . آخَر
آخِر(= پایانی) . آخِرین
آخِر پایانی . آزمایشات
آزمایش ها . آشناییّت
آشنایی . آفریدِگار
آفریدْگار . آمال ها
آمال آرزوها . آموزش های لازمه
آموزش های لازم . آنچه که
آنچه . ابنیه ها
ابنیه بِناها . اَتراک
تُرک ها . اتوشویی
لباس شویی . اَثاثیه
اَثاث . اثرات
اثرها آثار . اَثنا عَشَری
اِثنا عَشَری . اِحیاناً
اَحیاناً . اداره جات
اداره ها
127
. ازدواج قبیلگی
ازدواج قبیله ای . اساتید
استادان . اسباب ها
اسباب سبب ها . اسپانیولی
اسپانیایی . استحمارِ ملّت ها
فریفتنِ ملّت ها . استعفا دادن
استعفا کردن . استفاده بردن
استفاده کردن . اسلحه ها
سلاح ها اسلحه . اصغاث و اَحلام
اضغاثِ اَحلام(= خواب های پریشان) . اطّلاع حاصل نمودن
خبردارشدن . اطّلاع واصله
اطّلاعِ رسیده . اعاده حیثیت از کسی
اعاده حیثیّت به کسی . اعلم تر
عالم تر اعلم . افاغنه
افغانی ها . اِفلیج
مَفلوج . اقشار
قشرها . اقلاً
دست کم حدّ اقل . اکثراً
حدّ اکثر دست بالا . اَکراد
کُردها . اگر چنانچه
چنانچه . اَلوار
لُرها . اَمارات متّحده
اِمارات متّحده . اِمحا
محو محو کردن . اُناث
اِناث(= مؤنّث ها) . انتظار می رود که
پیش بینی می شود که . اُنس نسبت به کتاب
اُنس به کتاب . اَوْلاتر
شایسته تر اَوْلا . اوّلین
اوّل یکمین . ایدئولوژیکی
ایدئولوژیک . ایفاد می گردد
فرستاده می شود . ایلات
ایل ها . با این وجود
با وجودِ این . بار بُردار
بار بَردار . بارُم
بارِم(= واحدِ نمره) . بازدهی
بازده . بازرسین
بازرسان . باغات
باغ ها . باقیات و صالحات
باقیاتِ صالحات . باکره
بکر . بَحارالاَنوار
بِحارالانوار . بَد مَصَّب
بد مذهب . بدهی های معوّقه
بدهی های عقب افتاده . بدیّت
بدی . برخوردار بودن
داشتن . بر رویِ به رویِ
رویِ . بر علیهِ
ضدِّ مقابل . بُرومَند
بَرومَند(= بارور، شاداب آبرومند) . بِرَهْمَن
بَرَهْمَن . بلا درنگ
بی درنگ . بَلال حَبشی
بِلال حَبشی . بنادر
بندرها . بُنود
بندها . بهبودی
بهبود . به بهانه گرامیداشت
به مناسبتِ گرامیداشتِ . به پاسِ بزرگداشت
برای بزرگداشت به پاس . بِرأی العین دیدم
به چشم خود دیدم
128
. به قتل رساندن
کشتن . به لَهِ
برایِ به سودِ . به موقع اجرا گذاشتن
اجرا کردن . به ناگهان
ناگهان . به همراهِ
همراهِ . بیت المُقَدَّس
بیت المَقْدِس . بی تفاوت
بی اعتنا بی توجّه . بیدار خوابی
شب بیداری . پاکات
پاکت ها . پرونده مختومه
پرونده مختوم(= پایان یافته) . پس بنابراین
پس بنابراین . پس نتیجه می گیریم
نتیجه می گیریم پس . پِلاکارت
پِلاکارد(= شعارْ نوشته) . پندیّات
پندها . پیاده کردن قوانین
اجرای قوانین . پیدایش
پیدایی . پیشامد غیر مترقّبه
پیشامد پیش بینی نشده . پیشنهادات
پیشنهادها . تَبانی
همدستیِ پنهان . تَبَرّا
تَبَرّی . تَجرُبه
تَجرِبه . تجربیّات
تجربه ها . تحصیلات عالیه
تحصیلات عالی . تحکیم
محکم کردن . تِذکار
تَذکار . تَراکمه
تُرکمان ها . تَراوُش
تَراوِش . تَراوُشات
تَراوِش ها . ترجُمه
ترجَمه . تَرخان
تَرخون(= نوعی سبزی) . تَسَرّی
سرایت کردن . تسریع
شتاب گرفتن . تشریک مَساعی
اشتراک مَساعی . تصادُفِ دو خودرو
تصادُمِ دو خودرو . تقدیر
قدردانی . تکمیل نقایص
قسمت دوم
رفع نقایص(= زُدودنِ عیب ها) . تلفات
تلف شده ها . تلفناً
تلفنی . تلگرافات واصله
تلگراف های رسیده . تَوَرُّق
ورق زدن . توصیف
وصف وصف کردن . تَوَلاّ
تَوَلّی . تَهَمْتَن
تَهْمْتَن(نیرومند، لقب رستم و بهمن) . تَهی
تُهی(= خالی) . ثُبات
ثَبات(= پایداری) . جِداره
جِدار . جدّ و آباد
جدّ و آباء . جَرّ و بحث
جَرِّ بحث . جَنَبِ او بد است
جَنَمِ او بد است(= ذات او بد است). . جُنوب
جَنوب(= مقابلِ شِمال) . جَهاد
جِهاد . جَهازیّه
جَهاز . چهرتاً
از لحاظ چهره . جَهیزیّه
جهیز . چالدَران چالدُران
چالدِران . چِغِر
چَغَر / چَغَل(= سفت و سخت)
129
. چِکاد
چَکاد (= سَرِکوه) . چنانچه اگر
اگر چنانچه . چهار مُحال
چهار مَحال . چهره کردن
جلوه کردن . حَجیم
پُر حجم . حَرّاف
پُرحرف . حروف ها
حروف حرف ها . حسب الفرموده
طبق فرموده حسب الفرمایش . حُسْنِ بدی
بدی صفتِ بد . حُسْنِ خوبی
خوبی صفتِ خوب . حضور به هم رسانیدن
حاضر شدن . حفاظت
حفظ نگهداری . حقوق مُکفی
حقوق کافی . حِماسه
حَماسه . خانوادتاً
از لحاظ خانواده . خَجول
خَجِل . خُدّام ها
خُدّام خادم ها . خُرطوم خارطوم
خَرطوم(= پایتختِ سودان) . خِرمَن
خَرمَن . خطرات
خطرها . خَفّاش
خُفّاش . خلاصی
خلاص . خِلطِ مَبحث
خَلطِ مَبحث . خِلَل
خَلَل . خَلیق
خوش خُلق . خَمود خَمودی خَمودگی
خُمود . خوار و بار
خواربار . خوانین
خان ها . خواهشاً
لطفاً . خوبیّت
خوبی . خودکفا
خود بَسا خودبَسَنده . خورِشت
خورِش . دائمی
دائم . دادرسین
دادرسان . داوطلبین
داوطلبان . دخالت
مداخله . در اَثرِ
بر اَثرِ . رائِعَه النّهار
رابِعَه النّهار . در ارتباط با
درباره . در این شرایط
در این وضعیّت . دَرب
در . در رابطه با
درباره . در راستایِ
برایِ به منظورِ . در سنِّ 50 سالگی
در 50 سالگی . در مقابلِ
مقابلِ . در نزدِ
نزدِ . دراویش
درویش ها . دریوزگی
در یوزه گدایی . دسترسی
دسترس . دَستورات
دَستورها . دستور لازمه
دستور لازم . دسته جات
دسته ها . دعای سَمات
دعای سِمات . دِلاً
از دل . دلایل
ادلّه(= دلیل ها) . دِله
دَله(= هرزه، چشم چران) . دَلیر
دِلیر
130
. دواجات
دواها . دَواوین
دیوان ها . دو برادران
دو برادر . دو دستان ابولهب
دستان ابولهب . دو طفلان
دو طفل طفلان . دوماً
دوم این که . دوییّت
دویی دوگانگی . دهات
آبادی ها روستاها . دهه مبارکه
دهه مبارک دهه فرخنده . رئیس جمهور
رئیس جمهوری . راحتی
راحت . رُباط رَباط
رِباط(= کاروانسرا، زاویه عبادت صوفیان) . رشادت
دلاوری . رشد مثبت
رشد . رشد منفی
سقوط کاهش . رضایت
رضا . رِفاه
رَفاه . روال
شیوه روش . روزِگار
روزْگار . روزنامه جات
روزنامه ها . روزنامه هفتگی
هفته نامه . رَویّه
روش . رهبریّت
رهبری . زاد و بوم
زادْبوم . زباناً
به زبان زبانی . زبان لاتین
زبان لاتینی . زُوّارها
زَوّارها زُوّار زائران . ساختِمان
ساختْمان . ساز و کار
سازِکار(= اُرگانیزم) . سال های آتیه
سال های آینده . سِبِر
سِوِر(= جدّی، سختگیر) . سبزی جات
سبزی ها . سُجده سِجده
سَجده . سرکه خانگی
سرکه خانه ای . سرمایش
سردی . سَفته
سُفته . سفر غیر منتظره
سفر پیش بینی نشده . سکَنه
ساکنان سُکّان . سلامتی
سلامت . سَلَحْشور
سِلَحشور(= دلیر) . سَلیس
روان هموار . سُماعی
سَماعی(= شنیده شده) . سمینار مربوطه
سمینار مربوط . سَیّاس
دارای سیاست . سِیاوُش
سِیاوَش . سؤال پرسیدن
سؤال کردن پرسیدن . شاعرِ مَطرح
شاعر برجسته . شب اَحیا
شب اِحیا . شب شام غریبان
شام غریبان . شب لیله القدر
شب قدر لیله القدر . شُجاعت
شَجاعت . شراکت
مشارکت شرکت . شُعَبات
شعبه ها . شَفا
شِفا . شکم خوارگی
شکمبارگی . شِکوه
شَکوا شکایت . شَکیل
خوشگِل
131
. شُمال
شِمال(= مقابلِ جَنوب) . شمیرانات
منطقه شمیران . شیرینی جات
شیرینی ها . شیلات
ماهیگیری . صَغَرِ سن
صِغَرِ سن . صمیمی
صمیم . ضَخیم
ستَبر . ضروری
ضَرور . طلاجات
گوهرها جواهر . ظنین بودن به کسی
به کسی گمان بد داشتن . عَطر
عِطر . عَلاقه بند
عِلاقه بند(= ابریشم باف) . عُلوفه
عَلوفه(= خوراک چهارپایان) . عِمران
عُمران(= آبادانی) . عملکِرد
عملکَرد . عهد و عیال
اهل و عیال . غُبن
غَبن (دچار غَبن) . غَرّه
غِرّه(= فریفته) . غزلیّات
غزل ها(= مجموعه غزل) . غیر قابل اجتناب
قسمت سوم
ناگزیر . غیر قابل احتراز
ناگزیر . غیر و ذلک
غیرُ ذلک(= جُز این) . فُتوا فِتوا
فَتوا . فَجیع
جانسوز دردناک . فرازی از کلام
بخشی از کلام . فرامین
فرمان ها . فرق داشتن از
فرق داشتن با . فرمان بَردار
فرمان بُردار . فرمایشات
فرموده ها . فروعات
فروع فرع ها . فَکور
بسیاراندیش . فلاکت
بیچارگی . فَلَج
مفلوج . فوت
وفات . فوق الذِّکر
پیشگفته . قابل ملاحظه
عمده، فراوان . قبولاندن
پذیراندن . قدیمی
قدیم . قراردادهای منعقده
قراردادهای منعقد (= بسته شده) . قِضاوت
قضا داوری . قُمار
قِمار . قوانین مصوَّبه
قوانین مصوّب . قوس و قَزَح
قوسِ قُزَح(= رنگین کمان) . قیودات
قیود قیدها . کارخانجات
کارخانه ها . کارِ مَحال
کار مُحال . کاغذ باطله
کاغذ باطل . کاوُش
کاوِش . کج و مَعْوَج
کج و مُعْوَج . کِراهت
کَراهت . کِساد
کَساد . کَعب الاَخبار
کَعب الاَحبار . کفّاش
کفشگر کفشدوز . کِفاف
کَفاف . کلمه قِصار
عبارت کوتاه . کمیسیون مربوطه
کمیسیون مربوط . کُن فَیَکُون شدن
نابود شدن
132
. کنکاش
کاوِش(= جستوجو) . که تا
که . گالِری
گالُری(= مجموعه اشیای هنری) . گاهاً
گهگاه . گرام
گرامی(= محترم) . گرایشات
گرایش ها . گرمایش
گرمی . گریزی از این کار نیست
گزیری از این کار نیست . گُشْتاسِب
گُشْتاسْب(= پدرِ اسفندیار) . گُفتُمان
گُفتْمان . گفت و گو داشتن
گفتوگو کردن . گلایه
گله گزاری . گناهان صغیره
گناه های کوچک . گناهان کبیره
گناه های بزرگ . گنجوی
گنجه ای . گوشمالی
گوشمال . لااقل
دست کم حدّ اقل . لازم به گفتن است
باید گفت . لاغِر
لاغَر . لاکردار
بدکردار ناجوانمرد . لامُحاله
لا مَحاله(= ناچار) . لامُروّت
بی مروّت . لامَصَّب
بی مذهب . لایَتَناهی
لایَتَناها(هی) . لَحاظ
لِحاظ . لواسانات
منطقه لواسان . مباحث اندیشگی
مباحث اندیشه ای . مُبَرَّز
مُبَرِّز(= برجسته) . مُبیَضَّه
مُبَیَّضه . متنفّذ
صاحب نفوذ . متون مختلفه
متون مختلف . مُثمِر ثمر
مُثمِر ثمربخش . مَجّانی
مَجّان رایگان . مَحابا
مُحابا . مُحَبّت
مَحَبّت . محمّدعلی جُناح
محمّدعلی جَناح . مخاطِب
مخاطَب(= مورد خطاب) . مَدخَلِ ورودی
مَدخل ورودی . مَرجَع
مَرجِع . مردیّت
مردی . مَرسوله
فرستاده شده . مروری داشتن
مرور کردن . مَزاح
مِزاح . مُزَلَّف
زُلف دار . مُسْوَدّه
مُسَوَّده(= پیش نویس) . مشکوک بودن به کسی
شک داشتن به کسی . مُطَلاّ
زَر اَندود . مظنون بودن به کسی
به کسی گمان بد داشتن . معارفه
شناسایی . معاریف
معروفان سرشناسان . مُعرِّف حضور
معروف حضور شناخته شده . مُعضَل
مُعضِل(= دشوار) . مُعَظَّم لَه
بزرگوار . مُعَوَّذَتَین
مُعَوِّذَتَین . مُعَینَک
عینکی . مغرور
مفتخر سرافراز (در معنای مثبت) . مفاتیح الجَنان
مفاتیح الجِنان
133
. مفیدِ فایده
مفید فایده بخش . مُقُر/ مُغُر آمدن
مُقِر آمدن(= اعتراف کردن) . مُکَلاّ
غیر معمَّم کلاهی . مَلکوک
لکّه دار . مَمهور
مُهر خورده . منادی ندای توحید
منادی توحید . مُنتج به نتیجه شدن
به نتیجه رسیدن . مُنجمد
جامد یخ زده . مُنْعَدِم
معدوم نیست شده . مواردِ مورد نیاز
موارد نیاز نیازمندی ها . موبَد
موبِد . مورد استفاده قرار دادن
استفاده کردن . مورد تصویب قرار دادن
تصویب کردن . مورد تعقیب قرار دادن
تعقیب کردن . مورد ستایش قرار دادن
ستودن . موسوم به علی
مُسَمّا به علی(= دارایِ نامِ علی) . مَهار
مِهار . مِهرَبان
مِهرْبان . مَهریّه
مَهر . میادین
میدان ها . میزِ گِرد
میزْگِرد(= گردِ میز) . میوه جات
میوه ها . ناجیِ انسان ها
مُنجیِ انسان ها . ناچاراً
به ناچاری . نامبَردار
نامبُردار(= مشهور) . نامزدهای داوطلبی مجلس
نامزدهای مجلس . نامه های وارده
نامه های رسیده . نامه مورّخه...
نامه مؤرَّخِ... به تاریخ... . ناهنجار
نابهنجار . نَرمش
نَرمی . نزاکت
ادب ادب ورزی . نژاداً
از لحاظ نژاد . نُشو و نُما
نَشْو و نَما . نظرات
نظرها . نَعْنا
نَعْناع . نفرات
نفرها . نقطه نظر
دیدگاه . نگاهی داشتن
نگاه کردن . نُمرات
نمره ها . نَمرود
نُمرود . نور مهتاب
مهتاب نور ماه . نوین
نو . نهار
ناهار . نِی
نی(= نه) . وادی ایمن
وادی اَیْمَن . وقت گذاشتن
وقت صرف کردن . هر از گاه
گاهی گهگاه . هفت خوان
هفت خان . هَمَج و رِعاع هَمَجِ رِعاع
هَمَجِ رَعاع(= مردم بی فرهنگ) . همراهیان
همراهان . همشاگرد همشاگردی
همکلاس همدرس . همکلاسی
همکلاس . همیاری
همکاری . هَنگری
هُنگری(= مَجارستان) . یَد و بیضا
یدِ بیضا . یوسِف
یوسُف . یونِس
یونُس
134
* آزمون
1. دلیل نادرستی واژه های زیر را بیان کنید: ازدواج قبیلگی آزمایشات اگر چنانچه بدهی های معوّقه ایدئولوژیکی بدیّت تکمیل نقایص چِکاد خُدّام ها در سنّ 50 سالگی دو طفلان سلامتی قابل ملاحظه لاکردار مفید فایده مورد استفاده قرار دادن
2. برای هر یک از عنوان های زیر، دو نمونه غلط رایج ذکر کنید. اگر نمونه های ذکر شده از فهرست کتاب نباشد، بِه تر است: جعلی بودن و نادرستیِ کلمه نادرستی تلفّظ کلمه گرته برداری حَشْو کاربرد صفت مؤنّث برای کلمات فارسی جمع بستن کلمات فارسی با نشانه های عربی
3. در یک کتاب، پنج نمونه از غلط های رایج را ارائه و شکل اصلاح شده هر یک را ذکر کنید.
4. گنجینه الاَسرار نام کتابی است منظوم و عرفانی در موضوع قیام کربلا. تحقیق کنید که چرا شاعر این نام نادرست را برگزیده، با آن که خود به این نادرستی آگاه بوده است.
135
یک.مَطلَع
بررسی بافتار نوشته
درس شانزدهم پیکره نوشته(1)
قسمت اول
درس شانزدهم پیکره نوشته(1)
سومین اصل که برای درست نوشتن باید لحاظ شود، رعایت نظم درونی نوشته و حفظ ارتباط اجزای آن با یکدیگر است. در این جا از «ارتباط منطقی بین اجزای درونی و تار و پود نوشته» را بافتارنامیده ایم. بدون چنین نظمی، نوشته سامان نمی یابد و زیبا جلوه نمی کند. حتّی بعضی صاحب نظرانِ «زیبایی شناسی»، معتقدند که زیبایی همان تناسب و نظم در ابعاد و اجزای نوشته است.
بررسی بافتار نوشته معمولا هر نوشته را می توان در سه بخش اصلی سامان داد: مَطْلَع، متن، مَقْطَع. یک. مَطْلَع مطلع، سرآغاز نوشته است که می توان آن را با نامی دلخواه همچون درآمد و مقدّمه نامید و گاه نیز برای آن نامی ننهاد، بلکه آن را تنها در بند(=پاراگراف) یا بندهای آغازین آورد. «حُسن مطلع» یا «خوب آغازی» از ویژگی های نوشته استوار است و سبب می شود که خواننده به سوی آن جلب گردد. از این رو، برگزیدن بند اوّل، به ویژه جمله اوّل، یکی از گام های مهمّ نگارش است. برای برداشتن این گام، نویسنده باید طرحی دقیق و صحیح برای نوشته خود پی ریخته باشد و جمله آغازین را دقیقاً در پیوند با همان طرح برگزیند. باید کوشید در گزینش این جمله از هر گونه تکرار و ابتذال و تقلید پرهیز شود. مثلا آوردن چنین جمله هایی در آغاز نوشته کاملا ملالت آور است:
136
بر هر فردی مبرهن و واضح است... . بر هیچ کس پوشیده نیست... . علاوه بر تازگی و جذّابیّت، باید ارتباط منطقی با متن و موضوع آن نیز در گزینش بند و جمله آغازین مدّ نظر باشد. نمونه ای از این طراوت و پیوند را در بند آغازین نوشته ای درباره «پاییز» بنگرید: زنگ تلفن به سرعت برق هزار خیال خوب و بد را در خاطرم راه انداخت. گوشی را سنگین برداشتم. صدای لطیفی به گوشم رسید و چشم هایم به هم آمد. صدای دوستی با صفا بود: گویی با بهشت حرف می زنم. کار دنیا، همه، را فراموش کردم. جانم از قید زندگی خلاص شد... گفت: اگر بدانید شمیران چقدر قشنگ شده! هر کاری دارید، زمین بگذارید و بیایید با هم پاییز را تماشا کنیم... . حُسن این مطلع آن است که همچون نوشته های معمولی، وصف پاییز را آغاز نمی کند، بلکه نُخست زمینه ای می چیند که خواننده خود را همپا و همراه با نویسنده احساس کند. نمونه دیگر از مَطْلَع های زیبا، آغاز مقدّمه ابوالقاسم پاینده است بر ترجمه خویش از قرآن شریف. این مقدّمه با عباراتی آغاز می شود سرشار از عاطفه و صفا که خود، دریچه ای است به باغ آن کلمات نورانی. اکنون چند جمله از آن مقدّمه را می خوانیم: به زحمت الفبا آموخته بودم که با «قرآن مجید»، این کتاب شگفت انگیز، که کتاب نیست، بلکه دریایی ژرف و کرانه ناپیدا است، آشنا شدم و چه فرخنده آشنای فرّخ پی همایونفالی بود. در دوران ما، طفل نوآموز که گاهی کم تر ازهفت ساله مکتبی می شد، بلافاصله پس از الفبا، این رمز حیرت انگیز ثبت و ضبط افکار، تعلیم قرآن را از چند سوره کوتاه که خاص مکتبیان نوآموز بود، آغاز می کرد. و من بنده این دوران را به سربرده و تمام قرآن را به قرائت عادی و چند جزء را به تفاریق، با رموز تجوید، از آن شیخ استاد حافظ ثقه کم نظیر که همه یک عمر هفتاد ساله را تقریباً بدون طفره به تعلّم و تعلیم قرائت و تجوید و شرح و تفسیر آیه های قرآن طی کرده بود آموختم. چه مردی بود; از آن مردان خدا که به همّت چو کوهند و به رفعت چو آسمان و به حوصله چون دریا و به افتادگی چو خاک. جهانی بود به گوشه ای نشسته، از خلق گسسته و به خالق پیوسته. قرآن را چون آب در ضمیر خویش روان داشت و آیه های شریف را با لحنی که هنوز پس از روزگاری دراز طنین آن در گوش جان من است و گویی زمزمه فرشتگان عالم بالا است می خواند و هنگام تلاوت
137
آیات، از دیدگان نافذش برقی عیان بود. گفتی عاشقی بود حیران در جمال قرآن. خدایش به رحمت خویش فرو بَرَد که بر من منّتی عظیم دارد. در همین طِراز است مطلعِ توضیحنامه ای که استاد غلامحسین یوسفی بر تصحیح گلستان سعدی نگاشته است. صمیمیّت و سادگی، همراه لطف و روانی، جمله های صیقل خورده وی را طراوت بخشیده و آغازی دلکش و خواندن برانگیز پدید آورده است: چهل و چند سال پیش بود که با گلستان سعدیآشنا شدم. در آن زمان طفلی بودم دبستانی و این کتاب نفیس را به عنوان جایزه به من دادند... اکنون همان کتاب پیش روی من گشاده است و بر نخستین صفحه آن، به خطّ ناپخته کودکی که از داشتن کتابی سرشار از شادمانی بوده، نوشته شده:«این کتاب متعلّق است به غلامحسین یوسفی». دیدن صفحات این کتاب که چون یادگاری عزیز آن را محفوظ داشته ام، سال های خوش کودکی را به خاطرم می آورَد: روزهایی شاد و روشن، خالی از دغدغه و اضطراب، و فارغ از تلخی های زندگی. امّا دیری نمی گذرد که حسرت آن ایّام بی بازگشت فرا می رسد و این یادهای دل انگیز رااز صفحه ذهن فرو می شوید. آن گاه سعدی را می بینم که در گلستانبا من از واقعیّت های حیات سخن می گوید که گاه تلخ است و گاه شیرین. در این مطلع، نویسنده نه تنها جلوه ای از عاطفه و احساس پاک را فراروی ما تصویر می کند، بلکه به روانی و روشنی، با آوردن جمله واپسین، تأکیدگاهِ کلام آینده خود را هم مشخّص می سازد. نیز مَطلعِ زیر مقدّمه یک متن ادبی زیبا است، در قالب نامه ای عاطفی و دردمندانه از منتظری شیفته برای محبوبِ منتظَر(علیه السلام). می بینید که با حال و هوای کلیشه ای و مکرَّرِ بسیاری از متن های هَمْ موضوع تفاوت دارد و از همین آغاز خواننده را برای خواندن بقیّه متن برمی انگیزد: سلام. حال من خوب نیست; اما همیشه برای سلامت شما، شمع روشن می کنم. مدّتی است که همه را از خود، بی خبر گذاشته اید. حتماً می دانید که پدر بزرگ مُرد. برای پدر هم نفسی بیش نمانده است. جمعه پیش، سخت بیمار بود. از بستر برنمی خاست. چشم هایش، پشت پنجره افتاده بود. قلبش تا لب ها بالا آمده بود، و همان جا می تپید. زمزمه می کرد. می گفت: دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است گو بران خوش، که هنوزش نفسی می آید مادر و مادر بزرگ، خیلی بیتابی می کنند. هر سال که نرگس باغ، شکوفه می دهد، آن ها هم به خود وعده می دهند که امسال می آیی.
138
انواع مطلع
یکی از شیوه های خوب آغاز کردنِ نوشته، حرکت دادن به آن است. برای ایجاد حرکت در نوشته، باید نخست خاطر خواننده را به اهتزاز و حرکت درآورد. به این منظور، قدری اِعجاب لازم است. ملاحظه کنید که در داستانی تخیّلی درباره جبهه و روزهای پرشکوه دفاع مقدّس، نویسنده ای هنرمند چگونه عمداً مطلب را طوری آغاز می کند که خواننده احساس کند با خاطره ای رسمی روبه رو است: جا دارد به سهم خودم از برگزار کنندگان شب خاطره تشکّر کنم. با این که قرار نبود بنده صحبت کنم، این فرصت را به من دادند تا خاطره ای را نقل کنم که اگر مهم ترین حادثه زندگی من نباشد، بی شک مؤثّرترینِ آن ها است. من نخستین بار است که در چنین مجلسی شرکت می کنم. راستش صفای جلسه مرا یاد حال و هوای جبهه انداخت. برای ما که حسرت آن دوره را داریم، این نشست ها غنیمت است.
انواع مَطْلَع از لحاظ نوع مطلع، نوشته ها را می توان به سه دسته تقسیم کرد: یک. نوشته های با مقدّمه: مطلع مقدّمه ای بر متن است. دو. نوشته های بی مقدّمه: مطلع جزء آغازین متن اصلی است. سه. نوشته های از میانه: مطلع جزء میانی متن اصلی است.
یکم. نوشته های با مقدّمه در این نوع که پیش از این بیش تر رایج بوده است، نویسنده در آغاز مقدّمه چینی می کند و پس از مقدّمه ای یک یا چند پاراگرافی، به اصل مطلب می پردازد. معمولا مقدّمه از آنِ نوشته هایی است که نیازمند دقّت و تأمّل زیاد باشند. در این هنگام، نقش مقدّمه زمینه سازی برای فهم مطلب اصلی است. مقدّمه خوب آن است که خواننده را از مطلب دور نسازد; در خدمت طرح و بافتار کلّی نوشته باشد; و زیبا و کوتاه نگاشته شود. مهم ترین ویژگی مقدّمه جذّاب این است که مایه ای از نوآوری و تازگی در آن به چشم بخورد، یعنی خواننده به محض مطالعه آن احساس کند در هوایی تازه تنفّس می کند. مقدّمه متنوّع و تازه نویدبخش متنی دلربا و زیبا نیز می تواند باشد. نمونه این گونه مقدّمه را در نوشته ای بنگرید که می خواهد درباره سرمایه معنوی انسان، عقل و اندیشه، سخن بگوید: در قصّه ها آمده است که داوودجوانک چوپانی بود و جالوت سلطانی غول پیکر، چنان که مغفر
قسمت دوم
139
او پانصد من وزن داشتی. داوود با فلاخن خود و سه پاره سنگ، تنها به جنگ جالوت رفت. با سنگ اوّل، او را از پای درآورد و با دو سنگ دیگر، همه سپاهیان او را که بیش از صد هزار تن بودند. داستان داوود و جالوت، کنایه ای است از پیروزی اندیشه بر زور; و معنویّت بر خشونت... . حُسن این مقدّمه آن است که با اشارتی زیبا وخواندنی مطلب را آغاز می کند، نه با صُغرا و کبرای منطقی و ملال آور. به عبارت دیگر، با آن که جوهرِ چنین مقدّمه ای منطق و اندیشه است، پیکرِ آن لطیف و ظریف است و شکلی قیاسی و عقلانی و خشک ندارد. نمونه ای دیگر از مقدّمه جذّاب را در نوشته زیر در موضوع مثنوی مولوی می بینید. در این جا، نویسنده چیره دست آن قدر واژه ها را خوب انتخاب کرده و کنار هم چیده است که به راستی، خواننده اطمینان می یابد با اثری خواندنی و ژرف مواجه خواهد شد: در مثنوی مولاناجلال الدّین محمّد بلخی معروف به مولوی و مولانای روم همه چیز از حکایت و شکایت نی آغاز می شود. همه چیز در ابیات معدود نی نامه در آغاز دفتر اوّل آن مجال بیان می یابد و همه چیز در ناله اشتیاق نی که شرح درد فراق او در سکوت ناگهانی و نهایی او در پایان دفتر ششم به محو و فنا می پیوندد، خاتمه می پذیرد. با این دریای اسرار که در سراسر مثنوی موج می زند و همه چیز را در موج و طوفان روح می شوید، فکر انسان عادی، انسان بی جوهر و فروبسته در غلاف حیات حیوانی تا وقتی مثل مولانا تبدیل به موج روح و لجه راز نشود نمی تواند در این دریای پرهیجان راه پیدا کند و جز آن که در قایق شکننده ای که قصّه و تمثیل نام دارد بنشیند و لحظه ای چند در آب های کم عمق نزدیک ساحل، هیجان بی لگام این دریا را با بیم و دلهره از دور تماشا نماید، چه کاری می تواند کرد؟ درست است که قدرت موج و طوفان که گاه دیواره قایق را می شکند و به درون آن راه می یابد و احیاناً سبکباران ساحل را از رویارویی با چنین عظمت بی آرام به دغدغه نافرجام دچار می سازد; امّا جز با این مایه خطر، نخستین آشنایی ها با دریا برای بی دردانِ فارغ ممکن نیست. از «سبکباران ساحل ها» هم، آن ها که می توانند «نحو محو» و درس فنا و از خود رهایی را از آنچه در حکایت و شکایت نی به بیان می آید بیاموزند باز با تمرین هایی که از همین قایق نشین ها برایشان حاصل می شود به تر می توانند تصوّر درستی از غور و وسعت دریا را در نظر تجسّم بخشند، مثل آشنایان راه بی خطر در آب رانند و از غرق شدن و به فنا پیوستن هم لذّت و خرسندی یابند.
140
دوم. نوشته های بی مقدّمه در این نوع نوشته، نویسنده بدون مقدّمه چینی به سراغ اصل موضوع می رود. این نوع نوشته اگر از جای مناسب آغاز شود و بتواند خواننده را سر شوق آورد و به دنبال خود بکشاند، مناسب است. از آن جا که انتخاب مقدّمه ای بجا و شیوا کاری فنّی و استادانه است، بسیاری از نویسندگان همین نوع دوم را برمی گزینند و از مقدّمه چینی پرهیز می کنند. در این حال، پاراگراف اوّل بسیار مهم و اثر گذار است. در چنین نوشته ای، پاراگراف اوّل باید آن قدر پُر طَنین و محکم باشد که بتواند روح نوشته را منعکس سازد. مثلاً مطلبی با موضوع «مصائب» چنین آغاز شده است: زندگی انسان، از نخستین روز تا واپسین هنگام، با شیرین دلی ها و تلخکامی های فراوان همراه است. گاهی پیروزی ها و سرخوشی ها او را بر قلّه شادمانی و لذّت می نشانند و گاه شکست ها و رنجوری ها وی را به ژرفنای اندوه و حسرت می کشانند... . به نظر می رسد نویسنده توانسته است پیام اصلی خود را در این جمله ها به نحوی منعکس کند که زمینه انتقال حرف های جزئی و درونیِ متن فراهم آید. در این جا نیز مسأله مهم آن است که هم واژه ها خوب انتخاب شوند و هم رنگی از تازگی در آن باشد. در پاراگراف زیر که آغاز یک متن در موضوع «صورت های خیال در شاهنامه» است، نویسنده سؤالی معمّاگونه و رازآمیز را پیش می کشد تا خواننده را برای جستوجویی عمیق و موشکافانه آماده کند: هیچ دانسته نیست که فردوسی در کار سرودن شاهنامهو پرداختن به جوانب گوناگون این حماسه بزرگ مشرق از رمزها و رازهای کار خود چه مایه آگاهی داشته و چه اندازه این خصایص شگفت آور کار او، ناآگاه و حاصل طبیعت شاعر و ذوق متعالی او بوده است. آنچه مسلّم است این است که شاعران قبل از وی و گویندگان پس از او، همه در بیش تر زمینه های کار به رمزهای توفیق او دست نیافته اند و با این که همواره به باریک وَهْم کوشیده اند، ارزش کارهاشان در جنب اثر عظیم او خُرد و اندک جلوه کرده است. با این که اشراف او بر مجموع لحظه ها و حالت ها و روحیّات قهرمانان چیزی است آشکارا و دیگران درباره آن به تفصیل سخن گفته اند و با آن که تسلّط او بر گروه های کلمات چیزی است که در نخستین برخورد با شاهنامه آشکار می شود، باز هم باید در جستوجوی رازهای دیگری باشیم که عامل این برجستگی و کمال است و هرگاه که شاهنامهرا از یک زاویه خاصّ نگرش مورد مطالعه قرار دهیم، به یکی از این نکته ها برخواهیم خورد.
سوم. نوشته های از میانه این شکل معمولاً در قطعه های ادبی و داستان های کوتاه دیده می شود. در این حال، نویسنده
141
حسّاس ترین بخش نوشته را در آغاز آن می آورد تا خواننده را بی درنگ در احساسات خود غوطهور سازد. غوطهوری در احساسات به این معنا است که فرد به هنگام مطالعه، خود را از کشاکش های بیرونی رها کند و همه توجّه و احساس خویش را صرفِ نوشته ای سازد که پیش چشمِ او قرار دارد. اگر خواننده به چنین احساسی برسد، دیگر نمی تواند از آن دل بکند. امّا اگر آغازِ نوشته به گونه ای باشد که شوق او را برنینگیزد، شاید در همان لحظه آن را رها کند. به تعبیر آنتوان چخوف: اگر بند اوّل نتواند توجّه خواننده را جلب کند، ممکن است او به خود زحمت خواندن بقیّه اثر را ندهد. در این جا، نویسنده «بِزَنگاه» مطلب را در آغاز قرار می دهد تا با وارد کردن ضربه ای، خواننده را به دنبال خود بکشد. اگر نویسنده بتواند پیوندی استوار میان این مطلع و متن نوشته ایجاد کند، بسیار موفّق خواهد بود و چنین مطلعی دلپذیرتر از دو گونه پیشین جلوه خواهد کرد. مثلا به این داستان کوتاه بنگرید که با الهام گیری از سوره مبارک «یوسف»، قصّه زندگی آن پیامبر عزیز را از نقطه ای حسّاس شروع کرده است: بیاویزیدش! از پایش بیاویزید! با هم، همه با هم... هلهله دیوانهوار مردان اوج می گرفت. طناب آرام آرام از دستشان می لغزید و پایین می رفت و در درازای خودش پیچ و تاب می خورد و او را به دیواره های چاه می زد و هر بار خاک و شن را سرازیر می کرد پایین. خواننده ای که خود را با چنین منظره ای در همان آغاز نوشته مواجه می بیند، احساس می کند درونِ قصّه قرار گرفته و با وقایع آن درآمیخته است. البتّه در این حال، نویسنده باید دقّت کند که همه مطلب را یکجا تحویل ندهد و حلاوتِ پیگیری و کشف مطلب را از خواننده سلب نکند، بلکه بخشی را در آغاز بیاورد که سؤال بیافریند، حس برانگیزد، و خواننده را به پیگیریِ مطلب تشویق کند. از این منظر، شاید مناسب ترین بخش از قصّه یوسف همین باشد که در عبارات مزبور دیدید. نمونه دیگر از چنین نوشته ای را می توان در مطلبی دید با موضوع «ویژگی های هنر اسلامی». در این جا، نویسنده با چیره دستی و ظرافت، مطلبی را که معمولاً در میانه نوشته ای با چنین موضوعی می آورند، در آغاز آورده است. به عبارت دیگر، نویسندگانی که در چنین موضوعاتی قلم می زنند، معمولاً پس از قدری توضیح و استدلال به سراغ نمونه های عینی یا تمثیلی می روند; امّا در این جا، نویسنده آن مطلبِ میانه، یعنی استشهاد، را در آغاز نوشته آورده و با این تمهید، آن را بسی خواندنی کرده است. در واپسین جمله این پاراگراف هم خوب دقّت کنید که چگونه توانسته است چنین استشهادی را به موضوع اصلی نوشته پیوند دهد:
142
به تجربه ای دست می یازیم. فرض می کنیم ساعتی فراغت داریم و می توانیم آن را تلف کنیم. در نتیجه بیکاری و تنها برای تفریح و رژه دادن تصاویر زیبا از برابر دیدگان خود، مجموعه ای از آثار مختلف هنری را ورق می زنیم. تصاویر مجسّمه های یونانی، مقابر مصری، تِجیرهای گلدوزی و قلاّبدوزی شده ژاپنی و نقش های برجسته دیوار معابد هندوان را پی درپی از نظر می گذرانیم. هنگامی که مشغول ورق زدن هستیم، چشممان به گچ بری یکی از تالارهای الحمرا، پس از آن به صفحه ای از قرآن کریم، کار هنرمندان مصری و سپس به نقش های یک حوضچه مسی ایرانی می افتد. اگر اندک آگاهی هنری داشته باشیم، بی درنگ متوجّه می شویم که این سه تصویر آخر به هنر اسلامی تعلّق دارد. البتّه بی آن که بتوانیم بگوییم هر یک از این آثار کار کدام کشور است، یک لحظه هم در صدد برنمی آییم که این یا آن یک از این سه اثر را به هنر منطقه ای دیگر که با هنر سرزمین اسلامی بیگانه است، نسبت دهیم. گمان ندارم که با پیشداوری درباره چنین تجربه ای به خطا رفته باشم. در این ماجرا می خواهم دلیلی بر تشخّص هنر اسلامی و وحدت نسبی این هنر ارائه دهم.
143
* آزمون
1. آیا «مقدّمه» با «مطلع» تفاوت دارد؟ توضیح دهید.
2. نوشته ای( کتاب، مقاله،...) را انتخاب کنید و نوع مطلع آن را مشخّص سازید و تمام یا بخشی از آن را ذکر کنید.
3. در مقاله «سپیده باوران» از کتاب سقراط خراسان، بخشِ مطلع را بیابید و ویژگی های آن را ارزیابی کنید.
4. اگر بخواهید در موضوع «زندگی حضرت سلیمان» نوشته ای «از میانه» فراهم سازید، کدام بُرِش از زندگی آن بزرگوار را در آغاز می آورید؟
5. ویژگی «نوشته بی مقدّمه» چیست و چرا بسیاری از نویسندگان همین نوع را برمی گزینند؟
144
سه.مقطع
دو.متن
درس هفدهم:پیکره نوشته(2)
درس هفدهم:پیکره نوشته(2)
درس هفدهم پیکره نوشته(2)
دو. متن نویسنده، جان کلام و اصل موضوع را در بخشی به نام «متن» عرضه می کند. متن به منزله استخوان بندی نوشته است. در این بخش است که نویسنده باید همه نیروی خویش را به کار گیرد تا با بهرهوری از قدرت تفکّر و تخیّل، صورت های ذهنی خویش را در قالب الفاظ و تعابیری مناسب بریزد. در تنظیم متن، پاراگراف بندی مهم ترین کار است. به دلیل اهمّیّت خاصّ این مطلب، ترجیح داده ایم که آن را در درس آینده به طور مستقل تقدیم کنیم.
سه. مَقْطَع در بخش پایانی یا مقطع، نویسنده پیام مطلوب خویش را به خواننده می رسانَد. بنابراین، آن گاه می توان به نوشته پایان داد که مطلب به اندازه کافی پرورانده شده و خواننده در انتظار نتیجه گیری باشد. از آن جا که بیش تر خوانندگان از همین بخش پایانی به مقصود نویسنده دست می یابند، عبارات این بخش باید زیبا و دلنشین و رسا و گویا باشند و هرگز در قالب های نخ نما شده وکلیشه ای و خسته کننده عرضه نشوند. آوردن عباراتی چون «پس نتیجه می گیریم...» و «لذا بر ما لازم است...» از شور و اوج یک نوشته می کاهد. حتّی در مقالات و نوشته های پژوهشی نیز باید به زیبایی مقطع توجّه داشت. بهرهوری از نوعی نمادگرایی و کنایه آمیزی، گاه مقطع را زیباتر می سازد، به گونه ای که خواننده با قدری زحمت و تأمّل، به نتیجه دست می یابد. مثلا می توان از پرسشی زیبا و تأمّل انگیز، شاهدی مناسب و جهت دهنده، و امثال آن ها کمک گرفت. نوشته های خوب، نتیجه خود را خواه ناخواه به خواننده می رسانند و نیاز به تصریح دل آزار ندارند. «نتیجه گیری نمادین» هم به ارزش ادبی نوشته می افزاید و هم به خوانندگان فرصت می دهد که هر یک به فراخور حال، به نتیجه ای مناسب دست یابند. یکی از نمونه های خوب مقطع، پایان کتابی است که در آن، نویسنده از ضرورت حفظ هویّت دینی
145
سخن می گوید و بی بند و باری جامعه غربی را ترسیم می کند. در پایان، حکایت آن دو خیّاط را می آورد که ادّعا کردند لباسی برای شاه می دوزند که جز حلال زاده، هیچ کس آن را نمی تواند ببیند. پس از صرف هزینه بسیار، هیچ کس جرأت نمی کند پوچی ادّعا و دروغ پردازی آن دو شیّاد را فاش سازد، زیرا همه بیم دارند به حرامزادگی متّهم شوند. سرانجام کودکی لب به سخن می گشاید و دیگران را نیز به حقیقت گویی وامی دارد. نویسنده، با این فرجام کنایی، چنین نتیجه می گیرد: اینک، تمدّن غرب چنین وانمود می کند که می خواهد برای انسان لباس بدوزد. امّا در حقیقت، به جای آن که لباس بر تن او کند، او را برهنه ساخته است و هیچ کس جرأت نمی کند فریاد برآورد که لباس در کار نیست و حاصل این همه مُد و پارچه و چه و چه، برهنگی انسان است. همه می ترسند که مبادا خیّاطان حقّه بازی که زر و سیم را برده اند و می برند، آن ها را به ناپاکی در اصل و نسب متّهم کنند. آیا در این جهان که همه اسیر و شیفته تبلیغات غرب شده اند، مردمی پیدا می شوند که دلی به پاکی آن کودک داشته باشند و فریاد برآورند که آنچه به نام لباس در غرب به تن انسان می پوشانند، پوشش نیست، بلکه برهنگی است؟ آیا مردمی پیدا می شوند که صداقتی کودکانه داشته باشند و در مقابل جهانی که برهنگی را لباس می داند، جرأت کنند و فریاد برآورند؟ چرا آن مردم، ما نباشیم؟ نمونه ای دیگر از مقطع مناسب و دلکش را در پایان یک قطعه ادبی بنگرید. علاوه بر تعابیر زیبا و استعاره های دل انگیز و اثرگذار، تکرار عبارت «من تمام شده ام» و نشاندن آن در پایان قطعه، سبب شده است که این مقطع از جذّابیّتی خاص بهره مند شود: بیا که شاهنامه عمر، آخری بدین خوشی نخواهد داشت و این شعر طویل را بی قافیه مپسند. دیگر به نرگس های باغ سلام نمی کنم هیچ یاسی را خیره نمی شوم هیچ اقبالی را نمی بوسم من تمام شده ام; بیا! آیا دلتنگ ندبه های من نیستی؟ آیا ندبه های مرا از این دلتنگ تر می خواهی؟ من تمام شده ام; بیا! همچنین ملاحظه کنید نمونه ای از مقطع سؤال انگیز را. وقتی نوشته با سؤال پایان می پذیرد، خواننده
146
به قضاوت دعوت می شود. به این بخش بنگرید که قسمت پایانی مقاله ای است درباره وزن شعر: در هر حال، آن کس که در شعر حرفی برای گفتن ندارد، نباید گناه خود را به گردن وزن و قافیه بیندازد; باید شاعری را که برای او یک حاجت روحانی نیست ترک کند و کنار برود. آیا این صمیمانه تر و حتّی شاعرانه تر نیست؟ و سرانجام ببینید پایان یک نوشته درباره مرگ نیما یوشیج، چقدر زلال و تماشایی است: عالیه خانم بِه تر از من می دانست که کار از کار گذشته است، ولی بیتابی می کرد و هی می پرسید: «فلانی! یعنی نیمام از دست رفت؟» و مگر می شد بگویی آری؟ عالیه خانم را با سیمین فرستادم که از خانه ما به دکتر تلفن کنند. پسر را پیش از رسیدن من فرستاده بودند سراغ شوهر خواهرش. من و کلفت خانه کمک کردیم و تن او را که عجب سبک بود، از زیر کرسی درآوردیم و رو به قبله خواباندیم. گفتم: «برو سماور را آتش کن. حالا قوم و خویش ها می آیند.» و سماور نفتی که روشن شد، گفتم رفت قرآن آورد. لای قرآن را باز کردم; آمد: «وَالصَّافّاتِ صَفّاً». اکنون مثالی عالی برای بافتار نیکو می آوریم. در این اثر مناسب ترین نمونه بافتار ضمن مقاله ای درباره جنبه های هنری مسجد، نشان داده می شود. نویسنده، مقاله را با سؤالی قاطع و تأمّل انگیز، امّا لطیف، آغاز می کند. سپس پاسخی اجمالی و درخورِ پیگیری و اعجاب به آن سؤال می دهد. بعد این پاسخ را با بیانی بسیار دل انگیز شرح می دهد. در این شرح، جنبه های گوناگون هنر و فرهنگ در مسجد بدون زیاده گویی و اغراق توضیح داده شده است، به گونه ای که خواننده روشنفکر آن را به راحتی می پذیرد و شعار و ستایش بیهوده نمی پندارد. حتّی گزیده این اثر نیز می تواند بافتار مناسب آن را تجلّی بخشد: که گفت: «در اسلام، دین را با هنر سازگاری نیست»؟ بر عکس، این هر دو یکدیگر را در آغوش می کشند و آن هم در مسجد. خدای اسلام، اللّه تعالی، نه فقط رحیم و حکیم است، بلکه جمیل هم هست و از همین رو، دوستدار جمال... . حقیقت آن است که معمار مسلمان در روزگاران گذشته، هر زیبایی را که در اطراف خویش می دید اگر آن را در خور عظمت و جلال خدا می یافت سعی می کرد تا به هنگام فرصت، برای آن جایی در مسجد باز کند... . در بنای بسیاری از مساجد، هنرهای مختلف به هم درآمیخته است: معماری در توازن اجزا کوشیده است. نقّاشی به نقوش و الوان کاشی ها توجّه کرده است. خوشنویسی الواح و کتیبه ها را
147
انتخاب عنوان مناسب
جلوه بخشیده است. شعر، موعظه ها و مادّه تاریخ ها را عرضه داشته و موسیقی هم برای آن که از دیگر هنرها باز نمانَد، در صدای مؤذّن و بانگ قاری و واعظ مجال جلوه گری یافته است.حتّی صنعت های دستی هم برای تکمیل و تزیین این مجموعه اِلاهی به میدان آمده اند. فرش های عالی، پرده های گران بها، قندیل های درخشان، منبّت کاری ها، و مَلیله دوزی ها نیز در تکمیل زیبایی و عظمت مسجد نقش خود را ادا کرده اند. بدین گونه، مظاهر گوناگون فرهنگ و هنر اسلامی، در طیّ قرن های دراز، چنان در بنای مسجد مجال بروز یافته است که امروز یک مورّخ دقیق و روشن بین می تواند تنها از مطالعه در مساجد، تصویر روشنی از تمدّن و تاریخ اقوام مسلمان عالم را پیش چشم خویش مجسّم کند.
انتخاب عنوان مناسب گرچه از لحاظ منطقی، «عنوان» اثر نه در مَطلع جای می گیرد و نه در متن و مقطع، نقش آن در اثر گاه از این هر سه بیش تر است; زیرا نخستین قطعه هر نوشته است که خواننده با آن رویارو می شود. اگر بتوانیم عنوانی مناسب برای اثر خود برگزینیم، خواه یک کتاب باشد و خواه یک مقاله یا هر اثر کوتاه و بلند دیگر، خود را چند قدم به موفّقیّت در نویسندگی نزدیک کرده ایم. شیوه های موفّق در انتخاب عنوان مناسب، به تمامت، قابل شمارش نیستند. در این جا از شش شیوه موفّق انتخاب عنوان یاد می کنیم:
1. استفاده از آیات قرآن، خواه از عین الفاظ آن ها و خواه از واژه های برگرفته آن ها، مانند نون والقلم(داستانی از جلال آل احمد) و تنفّس صبح (مجموعه شعری از قیصر امین پور).
2. انتخاب مصراع یا بخشی از یک شعر، مانند چون سبوی تشنه(کتابی از دکتر محمّد جعفر یاحقّی) و بحر در کوزه(کتابی از دکتر عبدالحسین زرّین کوب) و تماشاگه راز(کتابی از استاد شهید مرتضی مطهّری).
3. گزینش یک مَثَل، مانند از ماست که بر ماست (داستانی از محمّد علی جمال زاده) و اَمان از دوغ لیلی (نوشته ای از علی اکبر دهخدا).
4. انتخاب تعابیر متناقض نما، مثل روشن تر از خاموشی (یک مجموعه شعر معاصر) و خفتگان بیدار (نوشته ای درباره اصحاب کهف).
5. استفاده از قلب و عکس، مثل آزادی مجسّمه(سفرنامه ای از دکتر محمّد علی اسلامی ندوشن).
6. به کاربردن یک سؤال، مانند مزار زهرا(علیها السلام) کجا است؟
148
* آزمون
1. نمونه ای از نتیجه گرایی نمادین یا کنایی را در نوشته ای بیابید و ارزیابی کنید.
2. در نوشته ای به انشای خود در موضوع «چه کسی مسؤولِ تربیت نسل جوان است؟» مقطع سؤال انگیز را به کار ببرید.
3. با استفاده از ترجمه و تفسیر قرآن کریم، جنبه نمادین و کنایی مقطع «پیرمرد چشم ما بود» را ارزیابی کنید.
4. اصل مقاله «مسجد: جلوه گاه هنر اسلامی» را مطالعه کنید و بافتار آن را در متنی یک صفحه ای تحلیل نمایید.
5. عنوان های زیر را که نام چند کتاب هستند، به عنوان هایی زیباتر تبدیل کنید. به این منظور، می توانید یکی از شش شیوه عرضه شده در متن درس را به کار برید: حکمت، عرفان، و اخلاق در شعر نظامی گنجوی فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام آداب تعلیم و تعلّم در اسلام
6. ابتدا به حدس و گمان مشخّص کنید که کدام عنوان مناسب با کدام موضوع است. سپس با مراجعه به کتابخانه یا کتابنامه ها، از درستی حدس خود اطمینان یابید: عنوان ها: زخم زیتون سیمای فرزانگان آینه دار طلعت یار کژراهه موضوع ها: خاطراتی از تاریخ حزب توده مجموعه شعر انقلاب فلسطین سیره علمای بزرگ اسلام زندگی نامه و اشعار ادیب پیشاوری
درس هجدهم:تنظیم پاراگراف ها
قسمت اول
درس هجدهم:تنظیم پاراگراف ها
درس هجدهم تنظیم پاراگراف ها مهم ترین اصل در تنظیم متنِ نوشته، پاراگرف بندی است. از این رو، مناسب است که درباره شیوه تنظیم پاراگراف های متن نکاتی را تذکّر دهیم. پاراگراف (= بَند) کوچک ترین واحد بافتاریِ هر نوشته است. پاراگراف، تنها مجموعه ای از جمله ها نیست(132)، بلکه در حقیقت، مجموعه ای است از افکار و مطالبی که نویسنده در ذهن دارد. پاراگراف، انشای مختصری است که نویسنده اندک اندک آن را گسترش می دهد تا به صورت انشایی واحد درآورَد. کوتاهی یا بلندی هر پاراگراف، تابع اندیشه ها و روش نویسنده در گسترش آن ها است. معمولا هر قدر موضوع نگارش پیچیده باشد، پاراگراف ها طولانی تر می شوند. اصولا باید هر پاراگراف را با عبارتی آغاز کرد که به انتقال اندیشه از پاراگراف قبلی به پاراگراف بعدی یاری برساند. در تنظیم پاراگراف ها، دو عامل بسیار مؤثّرند: یکی داشتن فکری منطقی و رعایت نظم و ترتیب در تفکّر و استدلال; و دیگری مراعات صورت ظاهری مجموعه نوشته. هنگامی که خواننده به انبوهی از جمله های پیاپی می نگرد، ملول می گردد. امّا اگر همین انبوه را به پاراگراف هایی تقسیم کنیم، هم بر رغبت او برای خواندن نوشته می افزاییم و هم فهم مطلب را برایش آسان تر می کنیم. پاراگراف ها همانند حلقه های یک رشته زنجیرند که پیایی می آیند تا کلام را انسجام بخشند. هر یک از پاراگراف ها با یک یا چند جمله مرتبط، جنبه ای از مطلب اصلی را می پروراند. در هر پاراگراف، مطلب اصلی از جهتی و به نوعی، از توضیح یا تفسیر یا تأیید بهره مند می شود. در هر پاراگراف، عبارت ها و اندیشه های طرح شده باید دارای نظم و آراستگی خاص باشند، به گونه ای که از نظم آن ها بتوان به اهمّیّت و جایگاه هر کدام پی برد. این نظم و آراستگی، خود، دارای شیوه ها و گونه هایی است; ولی به هر حال، باید به خواننده امکان دهد که با قدری تلاش منطقِ نوشته را
150
در خلال آن ها بیابد. همین نظم و آراستگی است که قابلیّت جذب مطلب را افزایش می دهد و سبب می گردد که پیام به روشنی و آسانی در دسترس خواننده قرار گیرد. گاه در میان یا پایان پاراگراف می آید. بقیّه پاراگراف شامل (جمله یا) جمله هایی است که اصطلاحاً جمله های پشتیبان(135) نامیده می شوند. جمله های پشتیبان گسترش دهنده و تکمیل کننده همان «جمله بنیادین» هستند. جمله های پشتیبان باید همگی بر محور «هسته» بچرخند و وسیله بیان و اثبات آن باشند. اکنون پاراگرافی از یک کتاب را از نظر می گذرانیم و هسته، جمله بنیادین، جمله های پشتیبان، و چگونگی انسجام آن را نقد می کنیم: ساده ترین و عمومی ترین برهانی که بر وجود خداوند اقامه می شود، برهان نظم است. قرآن کریم موجودات جهان را به عنوان «آیات»، یعنی علائم و نشانه هایی از خداوند، یاد می کند. معمولا چنین گفته می شود که نظم و سازمان اشیا دلیل بر این است که نیروی نظم دهنده ای در کار است. گفته می شود این برهان بر خلاف سایر براهین از قبیل برهان «محرّک اوّل» و برهان «وجوب و امکان» و برهان «حدوث و قِدَم» و برهان «صدّیقین» که ماهیّت فلسفی و کلامی و عقلانی محض دارند، یک برهان طبیعی و تجربی است و ماهیّت تجربی دارد; نظیر سایر براهین و استدلالاتی که محصول تجربه بشر است. با کمی تأمّل درمی یابید که هسته پاراگراف این است: «اقامه برهان نظم برای اثبات وجود خدا». این هسته در همان جمله اوّل بیان شده است; پس این جمله را می توان جمله بنیادین پاراگراف نامید. بقیّه پاراگراف، در حقیقت، همین مطلب را گسترش می دهد، البتّه از طریق «مقایسه» با برهان های دیگر. می بینید که جمله های سیاه رنگ نقشی در این گسترش دهی ندارند و شایسته است که به پاراگرافی دیگر با این هسته بروند: «توضیح برهان نظم». مهم ترین اصل در انتخاب هسته پاراگراف این است که تا حدّ امکان، جزئی و ریز باشد. انتخاب هسته های کلّی و با ابعاد گسترده سبب می شود که پاراگراف یا طولانی و پیچیده شود و یا همه اجزای مفهومیِ هسته را شامل نشود. هسته جزئی و ریز را می توان در یک پاراگراف به خوبی بررسی کرد و توضیح داد. پس مطلبی که خود دارای ابعاد مختلف است یا اجزای گوناگون دارد، نباید هسته پاراگراف
151
باشد. مثلاً در پاراگراف مزبور، به درستی، هسته پاراگراف «اقامه برهان نظم برای اثبات وجود خدا» است. حال اگر هسته پاراگراف، خودِ «برهان نظم» به طور کلّی بود، باید در یک پاراگراف به همه مطالب مربوط به این برهان پرداخته می شد، از قبیلِ«اقامه این برهان برای اثبات وجود خدا و رابطه آن با برهان های دیگر»، «تعریف برهان نظم»، و «نقدهای وارد شده بر این برهان». روشن است که هر یک از این موضوع ها، باید هسته پاراگرافی مستقل باشد. این که در نوشته ای چند پاراگراف وجود داشته باشد، به مقدار مطالب هر نوشته و سَبْک و قالب آن بستگی دارد. در نوشته های متعارف و مقالات معمول، مناسب است که در هر صفحه کتابی دست کم دو پاراگراف دیده شود، البتّه مشروط به این که مطلب چنین اقتضا کند. مطلبی که در یک پاراگراف بیان می شود، نباید در پاراگرافی دیگر تکرار شود، مگر این که تکرار آن ضرورت داشته باشد. مثلاً گاه مطلبی را به اجمال بیان می کنیم و در جای دیگر می خواهیم آن را به تفصیل بازگوییم. در این حال، باید دیگر بار تصویری از مطلب به خواننده ارائه دهیم. امّا در غیر ضرورت، هرگز نباید پاراگراف ها اشتراک مطلب داشته باشند. وحدت و انسجام پاراگراف اقتضا می کند که هر موضوع در جای خود بیاید و پاراگرافی را که جایگاه موضوعی دیگر است، اشغال نکند. میان پاراگراف ها باید پیوستگی کامل باشد تا خواننده همگام با نویسنده پیش رود و رشته کار را از دست ندهد. هرگاه نویسنده از اندیشه ای به اندیشه دیگر منتقل می شود، باید خواننده را نیز با خود همراه ببرد، به گونه ای که میان آن دو جای خالی احساس نشود. البتّه گاه نویسنده با انتقال از یک پاراگراف به پاراگراف دیگر مضمون را عوض نمی کند، بلکه جنبه ای دیگر از مضمون را پی می گیرد یا آن را به شیوه و سیاقی دیگر بازگو می کند. این، خود، به تنوّع و چشمنوازی نوشته کمک می کند. معمولا در آغاز هر پاراگراف، کلمه یا عبارتی می آید که انتقال از مضمون یا جنبه یا سیاق را به خواننده بفهماند و او را آماده این انتقال سازد. امّا بِه ترین شیوه، «گذارِ بازتابی» است، یعنی طنین و پژواک اندیشه پاراگراف پیشین در پاراگراف بعد آورده شود. این طنین افکنی گاه به صورت تکرار واژگان و عبارات یا جمله آخر پاراگراف پیش، و گاه به شکل آوردن چکیده آن یا اشاره به آن است. یادآوری می کنیم که همه این شیوه های گذار و انتقال می توانند به تنوّع و تناوب در یک نوشته به کار روند. اکنون، به نمونه ای از انتقال به پاراگراف بعد بنگرید که از نوعِ «ربطِ واژگانی با آوردن قید تأکید» (= و البتّه) است: اگرچه خداوند دنیا را زندان مؤمنان خواسته است، این محبس و تنگنا را نه برای تعذیب آنان، که برای تربیتشان، ساخته است تا در رهگذار طوفان ها و کوران ها چون درختی ستبر، قامت راست کنند و آن گاه که بهار می رسد، بار و بر دهند و رهگذران را از سایه خویش آرامش بخشند.
152
از این نظرگاه، همین سختی ها و رنج ها هدیه خداوندند، آن هم هدیه ای که برای روشنیِ چشم و دل به دوستی می بخشند; هدیه ای که هم، خود، گرانبها است و هم از صمیمیّت دو محبوب راستین حکایت می کند. و البتّه ارج و بهای هدیه دو دوست، به میزان دوستی آنان و پایداری آن بستگی دارد. هر چه دو دوست صمیمی تر باشند، هدیه دهنده تحفه ای ارزنده تر فراهم می آورد... . اکنون مناسب است برای تمرین، دو صفحه از کتابی را از همین نظرگاه مرور کنیم. حدّاقل سه بار باید متن را مطالعه کرد تا بتوان پاراگراف بندی آن را نقد نمود. تأکید می شود که این بررسی تنها از منظر چینش پاراگراف ها صورت می گیرد; وگرنه درباره نکات دیگر، به ویژه علائم نگارشی متن، سخن بسیار است: (1)(5) (10) (15) (20) (25) نگارنده این سطور به سائقه و سابقه انس سی ساله خود با شعر حافظ و با اعتقاد به این اصل که شعر حافظ آیینه تمام نمای روح و روحیّه و عقیده و سلیقه و نگاه و نگرش او به انسان و جهان و طبیعت و ماوراء طبیعت است در این چند نکته تردیدی ندارد که حافظ:
1) مسلمانی پاک اعتقاد است، سهل است، راسخ در علم است. چه علم را به معنای ایمان بگیریم، چنان که بعضی از قدمای مفسران گرفته اند، چه به معنای معارف گوناگون و معارف دینی به خصوص علم کلام، عرفان نظری، و از همه بالاتر و والاتر علوم قرآنی; و مهم ترین وجهه همّت او قرآن شناسی است.
قسمت دوم
2) حافظی که من می شناسم ایمانش آمیزه ای از معنویت و رهیافت سه گانه و در عین حال یگانه «شریعت طریقت حقیقت» است. بحث در مقام عرفانی حافظ مشروح تر خواهد آمد.
3) حافظ در اصول عقاید، یعنی مکتب کلامی، پیرو اشعری و در فروع (مذهب فقهی) شافعی است، و در عین حال آشکارا گرایش به تشیّع دارد. امّا شیعی کامل عیار نیست و مسلّم است که مثل هر مسلمان پاک اعتقاد بی تعصّب صاحبدلی دوستدار خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) است.
4) طنز حافظ درباره مقدّساتی چون نماز و روزه و حج و مسجد و تسبیح و سجّاده و خرقه و خانقاه حاکی از این است که «درد دین» دارد. می کوشد به مدد طنز و در کمال خوشباشی و کرامت نفس و عظمت روح، بدون تلخ زبانی و هجو، ارزش های تحریف شده را از تحریف و تباهی براند. فی المثل آن جا که می گوید: زاهد چو از نماز تو کاری نمی رود هم مستی شبانه و راز و نیاز من یا: در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد مرادش تخفیف ارزش نماز نیست. او نیز نماز را معراج مؤمن و مناجات و رازگویی بنده با پروردگار و رویکرد به غیب و قدس می داند. امّا بر آن است که:
153
نماز در خم آن ابروان محرابی کسی کند که به خون جگر طهارت کرد طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق به قول مفتی عشقش درست نیست نماز که تلمیح به این حرف ژرف حلاّج دارد: رکعتان فی العشق لا یصحّ وضوءهما إلاّ بالدم. آری می گوید و همه می دانیم که اگر هم قرآن را به چارده روایت بخوانی، سرانجام آنچه یا آن که دستت را می گیرد و از سجن صورت می رهاند و بر سریر معنی می نشاند و به راستای رستگاری می کشاند عشق است. 5) حافظ دو پیام بزرگ دارد که درباره آن ها در کتاب حاضر سخن گفته ایم: عشق و رندی. و درباره رندی اشارات کوتاه دیگری در همین پیشگفتار خواهیم داشت.6) حافظ طبع حساسی در برابر زیبایی و ظرافت ناز و نوش های زندگی دارد. او زهد را فقط در مناعت نفس و طهارت روح می داند; نه در ریاضت کشی های بیمارگونه و رهبانیّت هایی که با ریا و رعونت آمیخته است. حافظ، گناه، عصمت این حصر دو وجهی که حافظ یا صادق است یا فاسق; یا زاهد است یا زندیق; یا مرتاض است یا لذّت پرست و نظایر آن، از دیرباز برای کسانی که جزم گرا هستند و می خواهند طیف رنگارنگ روح و رفتار آدمی را به سیاه و سفید کاهش دهند، جاذبه داشته است. روحیّه تساهل و تسامح و رایحه مروّت و مدارایی که در شعر زلال حافظ آشکار است، کسانی را که تعهّد دینی یا علاقه عرفانی ندارند، و به اصطلاح آزاداندیشند، به چنین وهم و ایهامی افکنده است که حافظ هم آزاداندیش است، یا سست اعتقاد است. و بعضی از این افراط گرایان حافظ را «کفر گوی یک لا قبا» شمرده اند تا به خیال و طمع خام خود بی همسخن نمانند. و تلویحاً یا تصریحاً حافظ را منکر مبدأ و معاد یا شاک در اصول عقاید شمرده اند. نگارنده این سطور، با این گروه بحثی تحت عنوان «حافظ و انکار معاد؟» داشته ام. عده دیگری نیز که افراط گرایان قطب دیگر هستند، حافظ را از اولیاءاللّه می شمارند. باید دید که مرادشان از اولیاءاللّه چیست. اگر مراد آنان مؤمنان و مسلمانان درست اعتقادی است که خداوند را دوست دارند و خدا نیز دوستشان دارد (سوره مائده، آیه54) و در یک کلمه از رسوخ علم و ایمان، خدا را از خویش و خلق دوست تر دارند; اگر مراد از اولیاءاللّه کسانی هستند که از علم الیقین به عین الیقین پیوسته اند و فراتر از «درد دین»، به قول یکی از متفکّران معاصر اسپانیا، «خدادرد» دارند، آری بدین معنی حافظ از اولیاءاللّه است: روی خوبست و کمال هنر و دامن پاک لاجرم همّت پاکان دو عالم با اوست حافظ از معتقدان است گرامی دارش زان که بخشایش بس روح مکرّم با اوست اما پیدا است که مقام قدسی و قدیسی و عصمت ندارد. و تصریح دارد که برای خود کرامات و
154
(50) مقاماتی قائل نیست، و از روی صدق و فروتنی، ولو به طنز، می گوید که «چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم». حال پس از سه بار خواندن متن مزبور، احتمالاً درباره چینش پاراگراف های آن تأمّلاتی دارید. به نظر می رسد:
1. اساس پاراگراف بندی این متن صحیح است. البتّه مناسب تر است که از سطر 34(پس از «است») پاراگراف جدیدی تشکیل شود.
2. با توجّه به اصلاح مذکور در بند پیش، مجموعاً چهار پاراگراف در متن مزبور وجود دارند: پاراگراف یکم: از سطر 1 تا 30. پاراگراف دوم: از سطر 32 تا 34. پاراگراف سوم: از سطر 34 تا 40. پاراگراف چهارم: از سطر 41 تا 51.
3. در هر پاراگراف، جمله بنیادین در آغاز قرار گرفته است.
4. هسته هر پاراگراف از این قرار است: پاراگراف یکم: اصول مسلّم شش گانه که از شعر حافظ استنباط می شوند. پاراگراف دوم: جاذبه این حصر دو وجهی که حافظ یا صادق است یا فاسق. پاراگراف سوم: بیان لُبّ نظر گروه اوّل و اشاره مؤلّف به ارزیابی آن. پاراگراف چهارم: بیان لُبّ نظر گروه دوم و تحلیل مؤلّف درباره آن.
5. از آن جا که هسته بحث در پاراگراف اوّل تغییر نکرده است، نمی توان آن را به چند پاراگراف تقسیم کرد. پس اگرچه این پاراگراف طولانی شده، به همین ترتیب مناسب است.
6. شایسته است که در پاراگراف اوّل، موارد شش گانه (سطرهای 3 و 7 و 9 و 12 و 26 و 27) سر سطر بدون فاصله نوشته شوند تا هم طولِ پاراگراف آزار دهنده نشود و هم فهم مطالب آسان تر گردد.
7. دلیل آن که موارد شش گانه را باید بدون فاصله از سر سطر، نه با فاصله، نوشت، آن است که اجزای درونی یک پاراگراف که لازم است سر سطر بیایند، نباید با فاصله درج شوند تا معلوم باشد که پاراگراف مستقلّی آغاز نشده است.
8. پس از هر شعر نیز چون هسته مطلب عوض نشده، مطلب از سر سطر بدون فاصله، نه با فاصله، آغاز شده است.
9. در هر پاراگراف، جمله های پشتیبان به خوبی در خدمتِ گسترش و توضیح مطلب اصلی هستند و حرف بیهوده ای به میان نیامده است.
155
10. سببِ آن که مؤلّف بیان لُبّ هر نظر و پاسخ آن را در یک پاراگراف آورده و دو پاراگراف جداگانه را به بیان هر نظر و پاسخ آن اختصاص نداده این است که پاسخ چندان تفصیلی نیست تا نیاز باشد در پاراگرافی جدا ذکر گردد.
11. شعر سر سطر با فاصله، امّا نه به اندازه فاصله پاراگرافی بلکه تقریباً نصفِ آن، آمده است. این روش کاملاً پسندیده است.
12. به دلیل اهمّیّت فراوان، دیگر بار تأکید می شود که ارزش ویژه این متن در آن است که هرگز جمله ای بیهوده و سخنی غیر مرتبط با هر پاراگراف در آن به چشم نمی خورَد.
156
* آزمون
1. دو عامل مؤثّر در تنظیم پاراگراف ها را ذکر کنید.
2. اصطلاحات «هسته»، «جمله بنیادین»، و «جمله های پشتیبان» را تعریف کنید.
3. هسته و جمله بنیادین را در پاراگراف زیر تعیین نمایید: هر مسلمان در زندگی خود، در جهت تنظیم دو نوع رابطه باید تلاش کند; یکی رابطه اش با خدا و دیگری رابطه اش با مردم. او باید احکام و مقرّراتی را که اسلام در مورد این دو نوع رابطه بیان کرده است، فرابگیرد. علمی که متکفّل بیان این احکام و ایجاد ضوابط برای این روابط است، فقه نامیده می شود.
4. «گذار بازتابی» به چه معنا است؟ نمونه ای از آن را در یک کتاب بیابید.
5. سه صفحه از کتاب «حدیث پیمانه»(139) را از منظر تنظیم پاراگراف ها ارزیابی و نقد کنید.(صفحات پیشنهادی ما: 188 تا 190)
درس نوزدهم:شیوه خط فارسی(1)
درس نوزدهم:شیوه خط فارسی(1)
درس نوزدهم شیوه خطّ فارسی(1) همه می نالند که چرا شیوه خطّ فارسی به یکنواختی و سامان نمی رسد; امّا نویسنده نه فرصت نالیدن دارد و نه حقّ آن را. وقتی نویسنده ای دست به قلم می برد، باید قبلاً تکلیف خود را با مقولات اصلی نگارش، از جمله شیوه خط، روشن ساخته باشد. در این میان، باید به دو اصل اساسی توجّه داشت:
یکم. رعایت اصول علمی و قواعد اَمریِ زبان می دانید که هر زبانی دارای دو دسته قواعد است: اَمری و شکلی. قواعد اَمری، بایسته و الزامی اند; امّا قواعد شکلی به ذوق و سلیقه نویسنده یا مخاطب بستگی دارند. نویسنده خوب باید مرز این دو را از هم باز شناسد و هرگز از قواعد امری سرنپیچد. ملاک های مهمّ این گونه قواعد از این قرارند: اصول مادر و پذیرفته شده دستور زبان. مبانی علمی زبان شناسی پذیرفته شده در عرصه ادبیّات. پذیرفته های «عُرف ادبی» و «ذوق نگارشی» که با دو اصل مزبور ناسازگار نباشند. در مجموع، می توان قواعد مهمّ انتخاب شیوه خطّ صحیح را از این قرار دانست. البتّه پیدا است در مواردی که برخی از این قواعد با هم تعارض پیدا کنند، باید قواعد اَمری متّکی بر سه ملاک فوق را بر قواعد دیگر ترجیح داد:
1. حفظ استقلال کلمه. نمونه ها: جدا نوشتنِ «آن» و «این»; جدا نوشتنِ علامت ها مانند علامت جمع و علامت صفت برتر و صفت برترین; جدا نوشتنِ «است» ; جدا نوشتنِ حرف اضافه، مانند «به»; جدا نوشتنِ حرف نشانه «را»; پیوسته نوشتنِ «وَند»ها، مانند «آهنگر» و «همراه».
158
2. مراعات قواعد لغوی. نمونه ها: پرهیز از آوردنِ همزه در واژه های فارسی; توجّه به اصل لغوی کلمات، مانند فرق نهادن بین «بها» و «بهاء».
3. حفظ هویّت کلمه. نمونه: حذف نکردن همزه از «است» و «این» در مواردی مانند «خوب است» و «بنابراین» [نه: «خوبست» و «بنابرین»].
4. پرهیز از اشتباه و اِلتباس. نمونه: جدا نوشتن کلمات مرکّبی که اگر پیوسته نوشته شوند، فهم آن ها دشوار است، مانند «هم اتاق» و «جان آفرین» [نه: «هماتاق» و «جانافرین»].
5. برابریِ نوشتار و گفتار. نمونه ها: نوشتن فعل ربطی مخفّف به شکلی که خوانده می شود، مانند «ایرانی ام»، «خشنودم»; نوشتن یای وحدت یا نکره به شکل قرائت شده، مانند «اصفهانی ای»; حذف کردن همزه در کلماتی مانند «بیفشاند» [نه: «بیافشاند»]; کشیده نوشتنِ الف، مانند «اسماعیل».
6. رعایت ذائقه فارسی زبانان. نمونه: نوشتن تایِ گِرد به شکل تای کشیده در کلمات یا ترکیبات عربی رایج در فارسی، مانند «آیت اللّه».
7. مراعات عرف و عادت. نمونه ها: نوشتن نمادِ کسره اضافه به شکل سنّتی، مانند «خانه دل» [نه: «خانه ی دل»]; پیوسته نوشتن کلماتی که عادتاً مرکّب هستند، مانند «چرا»،«کیست»، «چیست»، «چنانچه»، «بلکه»; حفظ شکل اسم هایی که گونه ای خاص از آن ها کاملاً رایج شده است، مانند «موسی» و «عیسی».
8. مراعات کاربردهای پذیرفته شده زبانی. نمونه: تمایز میان «یاء» اسم مصدری و «یاء» وحدت و نکره و نسبت ، مانند «بیگانگی» و «بیگانه ای».
9. حفظ یکدستی و هماهنگی. نمونه ها: نوشتن یک کلمه به شکل واحد، مانند «هیأت» [نه: گاه «هیأت» و گاه «هیئت»]; جدا نوشتن حروف اضافه در همه حال، بدون فرق نهادن میان حرف های صفت ساز و قیدساز و یا میان حرف های موجود در مصدرهای مرکّب و غیر آن ها، مانند «به تدریج» و «به پا خاستن».
10. حفظ زیبایی واژه ها. نمونه: جدا نوشتن کلمات مرکّبی که پیوسته نوشتن آن ها واژه را بد نما می کند، مانند «داستان نویسی».
159
11.مراعات اصل کلمه در زبان مبدأ. نمونه: پیوسته نوشتن حرف جَرّ عربی، مانند «ما بازاء»; جدا نوشتن کلمات در ترکیب های عربی که در اصل جدا هستند، مانند «إن شاء اللّه» حفظ تشدیدها; نوشتن همزه ها به همان شکل که در زبان عربی رایج است، مگر آن که با اصول دیگر شیوه خط ناسازگار باشد.
دوم. یکدستی و هماهنگی در کار شخصی معمولاً نویسندگان در تشخیص شیوه خطّ صحیح به روشی یکسان دست نمی یابند و قواعد را به دلخواه خود اجرا می کنند. به این ترتیب، تا آن زمان که «فرهنگستان زبان» یا هر مرجع صالح دیگر، به وظیفه مهمّ یکسان سازی شیوه خطّ فارسی اقدام نکند، از گوناگونی شیوه ها گریزی نیست. لیکن از یاد نبریم که این، هرگز نباید جواز بی مبالاتی نویسندگان باشد. هر نویسنده باید در کار شخصی خود، روشی واحد را ارائه کند، نه آن که در یک متن چند شیوه خط را به خوانندگان عرضه دارد و آن ها را دچار حیرت سازد. با این توضیح، روا دیدیم که به جای پرداختن به مباحث نظری درباره شیوه خطّ فارسی، راهنمایی عملی و فهرست گونه را پیش روی شما قرار دهیم. برخی نمونه های توصیه شده ممکن است مورد نظر همگان نباشند; امّا بنا به ادلّه یا توجیه هایی که در این مختصر مجال پرداختن به آن ها نیست، ما آن ها را ترجیح داده ایم. تأکید می کنیم که اگر این شیوه یا هر شیوه دیگر را پذیرفتید، همواره و در هر اثر خویش، به آن پایبند باشید و یکسانی و هماهنگی را سرلوحه کار خود قرار دهید.
بخش یکم: راهنمای الفبایی آ ا «آن و این» (صفت یا ضمیر اشاره)
1. همزه از اوّل کلمه حذف نمی شود: بنویسیم ننویسیم بنابراین بنابرین از این ازین
2. «به» از کلمه جدا نوشته می شود: بنویسیم ننویسیم به آن بان به این باین
160
3. «چه» به کلمه متّصل می شود: آنچه. در صورتی که «آن» و «این» از لحاظ معنا جزء موصول نباشند، «چه» جدا نوشته می شود: آن، چه کسی است؟ این، چه کتابی است؟
4. «که» از کلمه جدا نوشته می شود: آن که این که.
5. «آن» و «این» وقتی با پیشوند «هم» کلمه مرکّب می سازند، پیوسته نوشته می شوند: بنویسیم ننویسیم همین هم این همان هم آن در صورتی که هم قید باشد، جدا نوشته می شود: هم این را دیدم و هم آن را.
6. «هم» بعد از کلمه، جدا نوشته می شود: بنویسیم ننویسیم آن هم آنهم این هم
اینهم
7. «آن» و «این» از کلمه بعد جدا نوشته می شوند: بنویسیم ننویسیم آن جناب آنجناب این جانب اینجانب آن همه آنهمه آن طور آنطور این وقت اینوقت این است اینست
8. کلمه «است» وقتی بعد از کلماتی بیاید که به مصوّت های بلند «آ»، «اُو» و «ای» ختم می شوند، همچنان با همزه نوشته می شود: بنویسیم ننویسیم دانا است داناست خوشرو است خوشروست کافی است کافیست کلمات «کیست» و «چیست» بنابر عرف و عادت، به همین شکل نوشته می شوند.
161
9. «که» از کلمه «است» جدا نوشته می شود: این، کتابی است که... . «ام، ای، ایم، اید، اند»
10. واژه های مزبور اگر پس از کلمه ای قرار گیرند که به حرف صامت یا به مصوّت کوتاه «و» ختم شوند، همزه آن ها حذف می شود: بنویسیم ننویسیم بزرگند بزرگ اند خشنودم خشنودام رهروید رهرواید
11. اگر بعد از کلمه ای قرار گیرند که به «ه» غیر ملفوظ ختم شود، همزه باقی می ماند: آزاده ام افتاده ام.
12. هرگاه کلمه قبل به «الف» ختم شود، همزه به « ی » تبدیل می شود: توانایند زیبایند. نیز اگر به «او» ختم شود، چنین می شود: دانشجویید خوشخوییم.
13. اگر کلمه به مصوّت بلند «ای» ختم شود، همزه حذف نمی شود: ایرانی ام اصفهانی ام امریکایی اند. «اِی» (حرف ندا)
14 . «ای» همیشه از کلمه بعد جدا نوشته می شود: بنویسیم ننویسیم ای کاش ایکاش ای دوست ایدوست ب
15. «ب» را همواره پیوسته به فعل می نویسیم: بنویسیم ننویسیم بخورید به خورید ببندم به بندم
16. هنگامی که فعل با «آ» آغاز می شود، برای پیوستن « ب » به فعل، علامت مد حذف می شود و میانجی « ی » بین « ب » و فعل می آید:
162
بنویسیم ننویسیم بیاموخت بیآموخت بیاورد بیآورد
17. هنگامی که فعل با همزه آغاز می شود، بعد از افزودن « ب » بر سر فعل، همزه حذف می شود و به جای آن «ی» می آید: بنویسیم ننویسیم بیفشاند بیافشاند بینداخت بیانداخت در موردی که فعل با مصوّت بلند «ای» آغاز شده باشد، این قاعده مصداق ندارد: بنویسیم ننویسیم بایستاد بیستاد
18. حرف « ب » که در آغاز یا میان بعضی ترکیب های عربی می آید، «حرف جَر» است و از کلمه بعد جدا نمی شود: بنویسیم ننویسیم ما بازاء ما به ازاء برأی العین به رأی العین بعینه به عینه بالعکس به العکس بالاخره به الاخره
19. پیشوند « ب » به کلمه بعد متّصل می شود. این کلمه تَک حرف است و دارای های غیر ملفوظ نیست: بنویسیم ننویسیم بخرد به خرد بِنام(= مشهور) به نام «به»
20. حرف اضافه «به» از کلمه بعد جدا نوشته می شود: بنویسیم ننویسیم به او باو رو به رو روبرو سر به سر سربسر یک به یک یک بیک
163
این قاعده در «به»های صفت ساز و قیدساز نیز جاری است: بنویسیم ننویسیم به عمد بعمد به ویژه بویژه
21. سه کلمه «بِدو»، «بِدان»، و «بِدین» ( به او، به آن، به این) به طور سنّتی به همین شکل نوشته می شوند.
22. حرف «به» در مصادر وافعال مرکّب نیز جدا نوشته می شود: بنویسیم ننویسیم به راه افتادن براه افتادن به جا آوردن بجا آوردن به پا خاست بپا خاست به سر برد بسر برد «بی»
23. لفظ «بی» چون پیشوند است، پیوسته نوشته می شود: بنویسیم ننویسیم بیخود بی خود بیکار بی کار بیچاره بی چاره بیداد بی داد اگر کلمه طولانی یا بد نما شود، «بی» را جدا می نویسیم: بی مناسبت ، بی فرهنگ. اگر کلمه با همزه آغاز شود، «بی» جدا می شود: بی استعداد،بی ادب. ت «ت تان» (ضمیر ملکی) م «تر ترین»
24. نشانه های «تر» و «ترین» از کلمه پیش از خود جدا می شوند: بنویسیم ننویسیم مهربان تر مهربانتر مستحکم ترین مستحکمترین
164
«تو»
25. «تو» (ضمیر دوم شخص مفرد) از کلمه بعد جدا می شود: بنویسیم ننویسیم تو اَست تُست تو را ترا
26. کلمات فارسی، لاتین، و ترکی با تاء نوشته می شوند نه طاء: بنویسیم ننویسیم اتاق اطاق اتو اطو تهماسب طهماسب تپیدن طپیدن غلتیدن غلطیدن تشت طشت بلیت بلیط طوفان (= باد شدید) به همین شکل درست است; زیرا توفان یعنی توفنده و خروشنده.
165
* آزمون
1. ملاک های مهم در تشخیص قواعد اَمری زبان کدام ها هستند؟
2. از یازده قاعده انتخاب شیوه خطّ صحیح، به پنج مورد اشاره کنید و برای هر یک، مثالی بیاورید.
3. کدام یک از کلمات زیر، به شیوه صحیح نوشته شده است؟ شکل صحیح موارد نادرست را نیز ذکر کنید: این وقت آنهم ایکاش بزرگ اند بالعکس بینداخت بعمد به سر برد مهربانتر
4. در یک روزنامه به تاریخ روز، دَه نمونه از شیوه خطّ ناصحیح را متناسب با مطالب این درس بیابید و شکل صحیح هر یک را ذکر کنید.
5. صفحه ای از کلیله و دمنه را به شیوه خطّ صحیح طبق آنچه در این درس آمده است بازنویسی کنید.
درس بیستم:شیوه خط فارسی(2)
درس بیستم:شیوه خط فارسی(2)
درس بیستم شیوه خطّ فارسی(2) چ «چه» (پسوند تصغیر)
27. «چه» (پسوند تصغیر) همیشه به کلمه قبل می چسبد: بنویسیم ننویسیم باغچه باغ چه بازیچه بازی چه کتابچه کتاب چه «چه» (حرف ربط)
28. «چه» در کلماتی که در ساختمانشان «آن» صورت ترکیبی پیدا کرده، مطابق عادت فارسی زبانان متّصل نوشته می شود: بنویسیم ننویسیم آنچه آن چه چنانچه چنان چه «چه» (کلمه پرسش)
29. «چه»(کلمه پرسش) از کلمه بعد جدا می شود: بنویسیم ننویسیم چه کردی؟ چکردی؟ چه سان چسان چه کار چکار
167
30. در قیدهای مرکّب «چه» به کلمه بعد متّصل می شود: بنویسیم ننویسیم چگونه چه گونه چقدر چه قدر چطور چه طور چرا چه را «چرا» به معنای «برای چه»، با «چه را» به معنای «چه چیز را» اشتباه نشود. ر «را»
31. «را» از کلمه قبل جدا می شود: بنویسیم ننویسیم من را منرا کتاب را کتابرا آن را آنرا «چرا» به معنای «برای چه» از این قاعده مستثنا است. ش «ش شان» (ضمیر ملکی) م ک «که» (حرف ربط)
32. «که» از کلمه قبل جدا می شود: بنویسیم ننویسیم وقتی که وقتیکه در صورتی که در صورتیکه چنان که چنانکه آن که آنکه کلمه «بلکه» به همین صورت نوشته می شود.
168
م «م، ت، ش، مان، تان، شان»
33. هر گاه این ضمایر پس از کلمه ای قرار گیرند که مختوم به مصوّت بلند «ا» باشد، به شکل زیر نوشته می شوند: دفترهایم دفترهامان دفترهایت دفترهاتان دفترهایش دفترهاشان
34. وقتی پس از کلمه ای قرار گیرند که مختوم به مصوت بلند «ای» باشد، به شکل زیر نوشته می شوند: ایرانی ام ایرانی مان ایرانی ات ایرانی تان ایرانی اش ایرانی شان
35. هر گاه این ضمایر پس از کلمه ای قرار گیرند که به حرف صامت ختم شود، به آن می چسبند: کتابم کتابمان کتابت کتابتان کتابش کتابشان
36. در صورتی که کلمه به مصوّت «و»یا «او» ختم شود، پیوستن این ضمایر به شکل زیر است: گیسویم گیسومان گیسویت گیسوتان گیسویش گیسوشان لباس نُوَم لباس نومان لباس نوت لباس نوتان لباس نوش لباس نوشان
37. اگر کلمه به «ه» غیر ملفوظ ختم شود، به شکل زیر نوشته می شود: خانه ام خانه مان خانه ات خانه تان خانه اش خانه شان
169
38. هرگاه کلمه مختوم به دو حرف « ی » باشد، به شکل زیر نوشته می شود: دوست افریقایی ام دوست افریقایی مان دوست افریقایی ات دوست افریقایی تان دوست افریقایی اش دوست افریقایی شان «می»
39. «می» در فعل جدا نوشته می شود: بنویسیم ننویسیم می گفت میگفت می رفت میرفت می شود میشود ن « ن » (نشانه نفی)
40. هنگامی که فعل با «آ» آغاز شود، با پیوستن « ن » بر سر آن، علامت مد حذف و میانجی « ی » اضافه می شود: بنویسیم ننویسیم نیامد نیآمد نیاورد نیآورد
41. هنگامی که فعل با حرف «ا» آغاز شود، با پیوستن « ن » بر سر آن، حرف «ا» حذف می شود و به جای آن میانجی « ی » می آید: بنویسیم ننویسیم نینداز نیانداز نیفتاد نیافتاد نیفکن نیافکن هرگاه فعل با « ای » آغاز شود، این قاعده مصداق ندارد: بنویسیم ننویسیم نایستاد نیستاد
170
ه «ه غیر ملفوظ یا بیان حرکت»
42. کلمه ای که به «ه» غیر ملفوظ ختم شود، در حالت اضافه «ی» نمی گیرد(141)، بلکه علامتی شبیه همزه که در اصل «یای ناقص» است بالای آن قرار می گیرد: بنویسیم ننویسیم سپیده سحر سپیده ی سحر حماسه بسیج حماسه ی بسیج کشته اشک کشته ی اشک
43. «ه» غیر ملفوظ هنگام چسبیدن به «ان» جمع یا «ی» اسم مصدری، به صورت « گ »در می آید: بنویسیم ننویسیم آزادگان آزاده گان ستارگان ستاره گان آزادگی آزاده گی بندگی بنده گی تذکّر: توجّه داشته باشیم که «ه» ملفوظ در پایان بعضی کلمات را با «ه» غیر ملفوظ اشتباهنکنیم. «ه» ملفوظ در حالت اضافه «یای ناقص» نمی گیرد و در پیوستن به انواع «ی» تغییرنمی کند: بنویسیم ننویسیم فرمانده سپاه فرمانده سپاه گره کور گره کور فرماندهی فرمانده ای عذر موجّهی عذر موجّه ای گرهی گره ای سازماندهی سازمانده ای
171
44. «ه» غیر ملفوظ در پیوستن به «ی» نسبت یا نکره و یا وحدت به صورت زیر نوشتهمی شود: بنویسیم ننویسیم ساوه ای ساوه یی خانه ای خانه یی دسته ای دسته یی پس «شراب خانه ای» درست است، نه «شراب خانگی».
45. «ه» غیر ملفوظ پیش از پسوند حذف نمی شود: بنویسیم ننویسیم بهره مند بهرمند علاقه مند علاقمند
46. «ه» غیر ملفوظ پیش از «ها» حذف نمی شود: بنویسیم ننویسیم خانه ها خانِها جامه ها جامِها «هم» (پیشوند اشتراک)
47. «هم» (پیشوند اشتراک) همانند دیگر وندها، پیوسته نوشته می شود: بنویسیم ننویسیم هماهنگ هم آهنگ همدل هم دل همراز هم راز
48. «هم» وقتی همراه کلمه ای بیاید که با همزه آغاز شود، جدا نوشته می شود: بنویسیم ننویسیم هم اتاق هماتاق هم اسم هماسم
49. «هم» وقتی با کلمه ای بیاید که با «م» شروع شود، جدا نوشته می شود:
172
بنویسیم ننویسیم هم مسلک هممسلک هم میهن هممیهن هم مشرب هممشرب
50. هنگامی که به دلیل اتّصال، کلمه ناموزون و بدنما شود، پیشوندِ «هم» جدا نوشتهمی شود: بنویسیم ننویسیم هم فرهنگ همفرهنگ هم غذا همغذا هم صحبت همصحبت هم سلّول همسلّول هم سلیقه همسلیقه «هم» (قید)
51. «هم» (قید) جدا از کلمه قبل نوشته می شود: بنویسیم ننویسیم آن هم آنهم من هم منهم کتاب هم کتابهم کلمات همین، همان، همچنین، همچنان بنا به عرف و عادت، به همین صورت نوشتهمی شوند. «همین»
52. «همین» را از کلمه بعد جدا می نویسیم: بنویسیم ننویسیم همین جا همینجا همین طور همینطور همین گونه همینگونه همین که همینکه
173
ی
53. کلمات مختوم به مصوّت های «آ»، «و» و «اُو»، و «ای» در پیوستن به «ی» به این شکل نوشته می شوند: بنویسیم ننویسیم دانایی دانائی رهروی رهرویی رهروئی دلجویی دلجوی دلجوئی طوطی ای طوطی یی طوطی ئی طوطیی طوطئی
54. «ی» نسبت و نکره و وحدت بعد از «ه» غیر ملفوظ به صورت «ای» نوشته می شود: بنویسیم ننویسیم نامه ای نامه یی نامه ئی ساوه ای ساوجی ساوئی ساوه یی تذکّر: هرگاه «ی» اسم مصدری بعد از «ه» غیر ملفوظ بیاید، «ه» به گاف تبدیل می شود: بیگانگی، فرزانگی.
174
* آزمون
1. در متن زیر، شکل صحیح کلمات را انتخاب کنید: با توجّه (به آنچه/ بآنچه/ به آن چه)تاکنون در (ملاک ها/ ملاکها) و عناصر ادراک (زیبائی/ زیبایی) گفته شد، (می توان/ میتوان) این نتیجه را گرفت که اگر چیزی خالی از دقّت باشد، زیبا نیست...(نکته ایکه/ نکته ای که/ نکته یی که) می ماند، (اینستکه/ این است که/ این استکه) ما زشت و زیبا را نباید تنها در عالم طبیعت و در (گستره ی/ گستره) مادّه (به شناسیم/ بشناسیم)... (زیبایی/ زیبائی) طبیعت تا (آنجا/ آن جا) (ارزش مند/ ارزشمند) و محترم است که جان آدمی را از حیاتی پرثمرتر و لذّتی (متعالیتر/ متعالی تر) باز ندارد.
2. صفحه ای از مرزبان نامه را به شیوه خطّ صحیح طبق آنچه در این درس آمده است بازنویسی کنید.
3. کدام یک از کلمات زیر به شیوه صحیح نوشته شده است؟ شکل صحیح موارد نادرست را نیز ذکر کنید: آنچه چه قدر منرا دفترهایمان خانه اِشان می گفت کشته ی اشک فرمانده ای دسته یی هم راز همین که طوطی ئی
درس بیست و یکم:شیوه خط فارسی(3)
قسمت اول
درس بیست و یکم:شیوه خط فارسی(3)
درس بیست و یکم شیوه خطّ فارسی(3)
بخش دوم: راهنمای موضوعی الف کوتاه (مقصوره)
55. اغلب اسامی خاصّ عربی که به «الف» کوتاه ختم می شوند، به همان صورت نوشته می شوند: موسی عیسی مصطفی مرتضی بنت الهدی. در صورتی که بعد از این گونه اسامی، «ی» وحدت بیاید، به شکل زیر نوشته می شوند: موسایی عیسایی مصطفایی مرتضایی. در صورتی که بعد از این گونه اسامی، «ی» نسبت بیاید، به این شکل نوشته می شوند: موسوی عیسوی مصطفوی مرتضوی. در صورتی که این اسامی مضاف یا موصوف باشند، به شکل زیر نوشته می شوند: موسای کلیم عیسای مریم مصطفای امین مرتضای حیدر.
56. دیگر کلمات عربی که به «الف» مقصوره ختم می شوند، غالباً در نگارش فارسی، با «الف» نوشته می شوند: فتوا تقوا اقصا مستثنا.
57. اسامی خاصّ عربی را به همان شکل که می خوانیم، می نویسیم: بنویسیم ننویسیم اسماعیل اسمعیل رحمان رحمن الاهیّات الهیّات تشدید
58. باید همواره تشدید کلمات مشدّد را بگذاریم، مشروط به این که تشدید آن ها تلفّظ شود.
176
59. باید دقّت ورزید که کلمات بدون تشدید به همان شکل خوانده و نوشته شوند: بنویسیم ننویسیم قضات قضّات ماده(= مؤنّث) مادّه دوم دوّم سوم سوّم صلاحیت صلاحیّت فوق العاده فوق العادّه عادی عادّی عُمان عُمّان لثه لثّه
60. حرف «ه» در کلمات عربی متداول در فارسی، اگر تاء خوانده شود به صورت «ت» نوشته می شود: بنویسیم ننویسیم مساعدت مساعده زکات زکاه لغت لغه مباهات مباهاه البتّه اگر به صورت تاء خوانده نشود، به شکلِ«های غیر ملفوظ» نوشته می شود: فاطمه مکاتبه. تنوین
61. تنوین ویژه کلمات عربی است ولذا کلمات غیر عربی هرگز تنوین نمی پذیرند: بنویسیم ننویسیم تلگرافی تلگرافاً جانی جاناً گاهی گاهاً سوم این که سوماً ناچاری به ناچار ناچاراً
62. کلماتی که به همزه ختم می شوند، وقتی تنوین نصب بگیرند، به این شکل نوشته می شوند: ابتدائاً جزئاً استثنائاً.
63. کلمات «اکثر» و «اقل» برابر قاعده زبان عرب تنوین نمی گیرند. لذا «اکثراً» و «اقلاًّ» غلط هستند
177
و می توان به جای آن ها «بیش تر» و «دست کم» یا «غالباً» و «حدّاقل» نوشت. جمع کلمات «ات ها (نشانه های جمع)»
64. جمع بستن کلمات فارسی با «ات» عربی یا «جات» جایز نیست: بنویسیم ننویسیم پیشنهادها پیشنهادات گرایش ها گرایشات آزمایش ها آزمایشات کارخانه ها کارخانجات درونی ها درونیّات «ها»
65. مناسب تر است علامت جمع «ها» برای سهولت در خواندن کلمه و پرهیز از شکل نازیبایی که در ترکیب با کلمه دیگر، به ویژه کلمات بلند، پیدا می کند، جدا نوشته شود: باغ ها کتاب ها آزمایش ها گزارش ها.
66. اسامی خاص را که با «ها» جمع بسته می شوند، به این صورت می نویسیم: «حسین»ها «حافظ»ها.
67. علامت «ها» در کلماتی که به «ه» (ملفوظ یا غیر ملفوظ) ختم می شوند، حتماً باید جدا نوشته شود: تشبیه ها سفیه ها خانه ها لانه ها. جمع مکسّر
68. جمع بستن کلماتی که به صورت جمع مکسّر عربی در زبان فارسی به کار می روند، با نشانه های جمع فارسی یا عربی درست نیست: بنویسیم ننویسیم اولاد اولادها احوال احوالات بیوت بیوتات دیون دیونات شؤون شؤونات سلاح ها اسلحه ها
178
عدد
69. «عدد» همیشه از معدود خود جدا نوشته می شود: یک روز شش ماه یک سال یک هفته. چنین است اجزای عدد کسری: یک دهم یک هزارم هفت پنجم. اعداد دقیق را با رقم می نویسیم: فاصله تهران تا کرج 35کیلومتر است.
70. ترکیباتی چون «یک دفعه» و «یک مرتبه» به معنای «ناگهان» را به همین صورت، جدامی نویسیم.
71. هر گاه عدد با کلمه بعد از خود قید یا صفت مستقل بسازد، پیوسته نوشته می شود: یکدل یکزبان.
72. اعداد ترتیبی «سی ام» و «سی امین» را به همین صورت می نویسیم.
73. تاریخ روزهای مهم و حسّاس را با رقم می نویسیم: 15 خرداد 22 بهمن.
74. اعداد دارای درصد را به این صورت می نویسیم: پنج درصد هفت درصد.
75. طول زمان را به این صورت می نویسیم: 5 ساعت و 6 دقیقه.
76. شماره شناسنامه و تاریخ تولّد را با رقم می نویسیم.
77. تاریخ تولّد و مرگ اشخاص را به ترتیب از راست به چپ می نویسیم: شهید ثانی (911 965ق).
78. برای نشان دادن شماره های متوالی، شماره آغاز در سمت راست و شماره پایان در سمت چپ نوشته می شود: دیوان حافظ، ص 30 35. کسره اضافه کسره اضافه (= کسره پیوند) مصوّت کوتاه « ِ » است که میان مضاف و مضافٌ الیه یا میان موصوف و صفت قرار می گیرد: کلاسِ درس = مضاف و مضافٌ الیه. درسِ مهم = موصوف و صفت.
79. کسره اضافه اگر بعد از کلمه ای بیاید که مختوم به مصوّت «آ» و «اُو» باشد، میان دو کلمه میانجی «ی» می آید: خدای مهربان آهوی وحشی بوی جوی مولیان گیسوی سیاه.
80. در صورتی که کلمه به مصوّت «و»، « ی »، و مصوّت بلند «ای» ختم شود، حرف آخر در تلفّظ کسره می گیرد و در نگارش به صورت زیر نوشته می شود:
179
جو نارس دو صدمتر پرتو نیکان نی داوودی ماهی شمال کشتی تجاری. کلمات مرکّب
81. دو جزء کلمات مرکّب، معمولا پیوسته نوشته می شوند: بنویسیم ننویسیم نگهداری نگه داری دستیابی دست یابی هموطن هموطن صاحبدل صاحب دل خوشبخت خوش بخت
82. هنگامی که پیوسته نوشتن اجزای کلمه مرکّب سبب اشتباه یا دشواری در خواندن و یا نازیبا بودن کلمه شود، دو جزء را جدا می نویسیم: بنویسیم ننویسیم زیست شناسی زیستشناسی خوش سخن خوشسخن خوش مشرب خوشمشرب
83. کلمه مرکّبی که جزء دومش با «آ» شروع می شود، پیوسته نوشته شده، مدّ آن حذف می گردد: خوشایند پیشامد هماهنگ رهاورد پیشاهنگ. در این مورد نیز اگر پیوسته بودن کلمه سبب نازیبایی یا ناخوانایی شود، دو جزء را جدا می نویسیم: بنویسیم ننویسیم دست آموز دستاموز جان آفرین جانافرین دل آزار دلازار خوش آهنگ خوشاهنگ
84. اجزای کلمه مرکّبی که جزء دوم آن با همزه آغاز شود، جدا نوشته می شوند: بنویسیم ننویسیم هم اتاق هماتاق هم اسم هماسم هم اکنون هماکنون خاک انداز خاکانداز
180
85. دو جزء مصادر مرکّب، جدا نوشته می شوند: دست یافتن بزرگ داشتن نگاه داشتن گرامی داشتن. امّا کلمات مرکّب این گونه مصادر را پیوسته می نویسیم: بنویسیم ننویسیم بزرگداشت بزرگ داشت دستیابی دست یابی نگاهداری نگاه داری گرامیداشت گرامی داشت
86. در نگارش کلمات مرکّب عربی مصطلح در فارسی، استقلال کلمات را حفظ می کنیم: بنویسیم ننویسیم من جمله منجمله مع هذا معهذا مع ذلک معذلک عن قریب عنقریب ان شاءاللّه انشاءاللّه
87. در نگارش کلمات مرکّب فارسی، استقلال کلمات را تا حدّ امکان رعایت می کنیم: بنویسیم ننویسیم گفتوگو گفتگو شستوشو شستشو
88. اجزای کلمه مرکّبی که حرف آخر جزء اوّل و حرف اوّل جزء دوم آن یکی باشد، جدا نوشته می شوند: بنویسیم ننویسیم هم منزل هممنزل فرش شویی فرششویی مهمان نواز مهماننواز هم مسلک هممسلک همزه «همزه در کلمات فارسی»
89. در زبان فارسی، در میان کلمه «همزه» قرار نمی گیرد و آنچه میان کلمات فارسی با آوای «همزه»
181
تلفظ می شود، در حقیقت «ی» است و باید به صورت « ی » نوشته شود: بنویسیم ننویسیم آیین آئین آیینه آئینه پایین پائین می گوییم می گوئیم بفرمایید بفرمائید رویین روئین پاییز پائیز می آییم می آئیم گفتوگویی گفتوگوئی کلمه «زائو» از این قاعده مستثنا است. «همزه در کلمات عربی»
قسمت دوم
90. همزه میان کلمه در کلمات عربی و سایر واژه های بیگانه تابع قواعد زیر است: همزه پس از مصوّت کوتاه « َ » و پیش از مصوّت بلند «آ» به صورت «آ» نوشته می شود: مآل مآخذ لآلی منشآت مآب. همزه پس از حرف ساکن و پیش از مصوّت بلند «آ» به صورت «آ» نوشته می شود: قرآن مرآت. همزه پس از مصوّت کوتاه « ُ » به صورت «ؤ» نوشته می شود: مؤدّب مؤمن مؤسّس مؤتمن رؤیت مؤثّر سؤال مؤیّد . همزه پس از مصوّت های کوتاه « َ » و « ِ » به صورت « ئ » نوشته می شود: ائتلاف تبرئه تخطئه سیّئات لئام. همزه مفتوحِ پس از حرف ساکن با پایه «ا» نوشته می شود: جرأت نشأت هیأت مسأله. همزه مفتوح پس از مصوّت «ا» با پایه ( ئ ) نوشته می شود: قرائت دنائت برائت. همزه متحرّک پیش از مصوّت بلند «اُو» به تبعیت از مصوّت، به صورت «ؤ» نوشته می شود: شؤون مسؤول رؤوس رؤوف مرؤوس مؤونت. همزه مکسور پس از مصوّت بلند «آ» در کلمات عربی رایج در زبان فارسی به صورت «ی» تلفّظ و نوشته می شود: رایج عاید فواید شمایل طایفه دقایق نایب. مگر در مواردی که کلمه نامأنوس یا ناآشنا و یا نادرست به نظر آید: زائر مسائل مصائب صائب رسائل جائر خائف سائل قائم ملائکه.
182
همزه پیش از مصوّت بلند «ای» به صورت « ئ » نوشته می شود: مرئی لئیم جبرئیل میکائیل عزرائیل رئیس زئیر بمبئی. اکثر کلمات خارجی را همان گونه که تلفّظ می کنیم، می نویسیم: بوئنوس آیرس سوئد سوئز رافائل بوسوئه نوئل زئوس کاکائو شائول تئاتر رئالیست اورلئان لائوس. همزه در کلمه «ابن» چنانچه بین دو اسم خاص قرار گیرد، حذف می شود: علی بن ابی طالب محمّد بن عبداللّه(صلی الله علیه وآله). در مواردی که کلمه «ابن» در اول سخن قرار گیرد یا بین دو اسم فاصله بیفتد، همزه آن حذف نمی شود: علی [بخش 1] ابن ابی طالب(علیه السلام). ابن سینا از حکمای بزرگ اسلام است.
91. همزه در پایان کلمه فقط در کلمات عربی به کار می رود و باید از کاربرد آن در کلمات فارسی پرهیز کرد. شیوه نگارش همزه پایانی به شرح زیراست: پس از مصوّت کوتاه « َ » به صورت «أ» نوشته می شود: مبدأ منشأ ملجأ. همزه این گونه کلمات هنگام چسبیدن به «ی» به صورت زیر نوشته می شود: مبدئی منشئی ملجئی. پس از مصوّت کوتاه «و» به «ؤ» تبدیل می شود: لؤلؤ تلألؤ. هنگامی که به این گونه کلمات «ی» بپیوندد، به شکل زیر نوشته می شود: لؤلؤی تلألؤی . غیر از موارد یاد شده، همزه در آخر کلمه به شکل «ء» نوشته می شود: جزء سوء شیء. هنگامی که به این گونه کلمات «ی» بپیوندد، به صورت زیر نوشته می شود: جزئی سوئی شیئی.
92. همان گونه که گفته شد، همزه پایانی فقط در کلمات عربی به کار می رود. از این رو، در پایان کلمات فارسی، نباید همزه به کار برد. مثلا «بها» (= ارزش) کلمه فارسی است و بدون همزه نوشته می شود و در حالت اضافه «ی» می گیرد: بهای کتاب.
93. از آوردن همزه پس از الف در پایان کلمات عربی، معمولاً پرهیز می شود: بنویسیم ننویسیم شهدا شهداء انبیا انبیاء ابتدا ابتداء رجا رجاء این گونه کلمات در حالت پیوند، «ی» می گیرند: شهدای انقلاب انبیای الهی ابتدای کار رجای واثق.
183
در پایان این بخش، سه متن را با شیوه خطّ صحیح می آوریم و در موارد خاص، شیوه خطّ نادرست را درون کمانک ذکر می کنیم: خدایا! مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق (حقائق)وجود را ببینم (به بینم) و جمال زیبای تو را (ترا)مشاهده کنم. خدایا! من کوچکم، ضعیفم، ناچیزم (کوچک ام، ضعیف ام، ناچیزام); پَرِ کاهی در مقابل طوفان ها (توفان ها)هستم.به من (بمن)دیده ای عبرت بین (عبرتبین)ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت وجلال تو را به راستی (براستی)بفهمم و به درستی (بدرستی)تسبیح کنم(تسبیحکنم). خدایا! دلم از ظلم و ستم گرفته (ستمگرفته)است; تو را به عدالتت (بعدالتت)سوگند می دهم (میدهم)که مرا در زمره (زمره)ستمگران (ستم گران)و ظالمان قرار نده! خدایا! می خواهم (میخواهم)فقیری بی نیاز (بینیاز)باشم که جاذبه های (جاذبهای) مادّی (مادی)زندگی (زنده گی)مرا از زیبایی (زیبائی)و عظمت تو غافل نگرداند. خدایا! خوش دارم (خوشدارم)گمنام (گم نام)و تنها باشم تا در غوغای کشمکش های (کشمکش های)پوچ مدفون نشوم. خدایا! به سوی (بسوی)تو می آیم (میآیم); از عالم و عالمیان می گریزم (میگریزم); تو مرا در جوار رحمت (رحمه)خود سُکنا (سُکنی)ده! *** ای بندگان (بنده گان)خدا! عبرت بگیرید و به یاد آورید (بیاد آورید)کارهای گناه آلود (گناهالود)پدرانتان و برادرانتان را که اکنون در گروِ (گرویِ)آن ها هستند و به حساب (بحساب) آن گرفتارند (گرفتاراَند). به جان خودم سوگند که هنوز میان شما و ایشان، روزگار کهن نشده و سال ها و قرن ها نگذشته است و شما از آن زمان ها (آنزمانها)که در اَصلاب پدرانتان بوده اید، دور نگشته اید. به خدا سوگند! آنچه (آن چه)را که پیامبر به گوشتان (بگوشتان)رسانید، من امروز به گوشتان می رسانم (میرسانم)و گوش های شما (گوش هایشما) ضعیف تر از گوش های آن ها نیست. همان دیده ها (هماندیده ها)و دل ها که دیروز آنان را (آنانرا)داده بودند، امروز شما را داده اند. به خدا سوگند! بعد از آن ها چیزی را (چیزیرا) به شما (بشما)ننموده اند که آن ها نمی دانستند (نمیدانستند) و شما را به موهبتی (بموهبتی)برنگزیدند که آنان را از آن محروم داشته (محرومداشته)باشند. بلاها بر سرتان تاختن آورد، همانند ستوری که مهارش آزاد باشد و تنگش سست. زندگی فریب خوردگان (فریبخورده گان) باعث فریبتان (فریب تان)نشود، زیرا زندگی
184
(زندگی ی)آنان چونان سایه ای است (سایه ایست)بر زمین افتاده تا زمانی معیّن (معین). *** مبادا همکاران (هم کاران) خویش را (خویشرا)بر پایه (پایه ی)هوشیاری (هوش یاری)و اعتمادیابی و خوش گمانی (خوشگمانی)برگزینی! چه، مردان با ظاهر سازی و حُسنِ خدمت، فراستِ والیان را (والیانرا) می فریبند (میفریبند); و در آن سوی (آنسوی) این ظاهر (اینظاهر) آراسته، از خیرخواهی و امانت داری (امانتداری)خبری نیست. بلکه (بل که)آنان را از روی پرونده ای (پروندئی پرونده ئی پرونده یی)که در حکومت های صالح پیشین داشته اند، بشناس (به شناس); تا بدین گونه (بدینگونه) هر کس توده ها (توده ها)از او راضی تر (راضیتر) بوده اند و به رعایت (برعایت)امانت مشهورتر بوده است، همان را (همانرا) به کار (بکار) بگماری. اگر چنین کردی (چنینکردی)، دلیل آن است (آنست)که تو برای رضای خدا (رضاء خدا) خیرخواهی می کنی (میکنی)و خیر توده هایی (توده هائی)را که فرمانروای (فرمان روای)آنانی، می خواهی(میخواهی).
185
* آزمون
1. کدام کلمه به شیوه نادرست نوشته شده است؟ شیوه درست را هم ذکر کنید: الهیّات زکاه عادّی ابتدائاً سی اُم یکسال گیسوِ سیاه جوی نارس زیستشناسی خوش مشرب دستیابی گفتوگوئی پایین شئون مسایل لؤلؤ شهداء انقلاب.
2. یک صفحه از گلستان سعدی را با شیوه خطّ صحیح طبق آنچه در سه درس اخیر بیان شد بازنویسی کنید.
3. در متن زیر، بعضی از واژه ها را با خط مشخّص کرده ایم. این واژه ها را به یک یا چند شکل دیگر نیز می توان نوشت. آن شکل ها را ذکر کنید و بیان نمایید که به استناد کدام بند از بندهای مذکور در سه درس اخیر، همین شیوه مذکور در متن زیر صحیح است: آه ایلیات; معصومِ دوایر بی کفن! از ایمان خویش به عشق، چهره در حیای خون داری. بهای باران و برابری در کف تو می شکفد. اکنون از این راه که آمدی، اکنون در این هزاره گیج که آمدی، اگرت آواز محبّتی است، بادا که بیمی در پی نیاید. پای از پهنه پندار گرفته می آیی. این فعلِ فرشتههمزاد است، با سُرنایصبح خوانش بر جبین سیّاره آدمی.
4. متن زیر را طبق شیوه خطّ صحیح بازنویسی کنید: تو سعی کن امیر دنیا باشی، نه اسیر آن!... در زن، جلوه کردنها و خودنمائیها ریشه دارد. میخواهد چشمها را بخودش جلب کند و زبانها را بدنبال خود به کشد... سعی کن تا بگونه یی حرکتکنی که خلق خدا را گرفتار حالتها و رفتارت نسازی و آن ها را اسیر ننمائی... حجاب فقط این نیستکه زن خود را به پوشاند; که زن و مرد، هر دو، باید در این دنیاییکه راهست... سنگراه نباشند.
درس بیست و دوم:نشانه گذاری(1)
درس بیست و دوم:نشانه گذاری(1)
درس بیست و دوم نشانه گذاری(1) دو. میان جمله های پایه و پیرو: چنان که یاد کردیم، از جاهایی که امام خود را نمود، در مراسم فوت پدر گرامی اش بود. سه. پیش و پس از بدل، اگر بدل در میان جمله باشد: نگاهش که به چهره فاطمه،دختر امام حسین(علیه السلام)،افتاد... . چهار. بین همه واحدهای هَمطِراز: در همه چیز به پدرش همانند بود: سخن گفتنش، سکوتش، راه پیمودنش، نوری که از چشمانش فرا می تابید،... . سلیقه ما این است که پس از همه واحدهای همطراز ویرگول قرار گیرد، از جمله واحدِ پیش از واحد آخر. استدلال ما این است که گاه هر واحد، خود، دارای اجزائی است و چنانچه پیش از واحد آخر فقط واو عطف قرار گیرد و ویرگول نیاید، روشن نمی شود که کدام یک از این اجزا داخل در واحد آخر و کدام داخل در واحد قبل از آخر است. مثلاً در جمله زیر اگر بعد از کلمه «نقص» ویرگول قرار نگیرد همان گونه که معمولاً چنین می کنند و ویرگول نمی گذارند ممکن است تصوّر شود که «مبرّا بودن از عیب و نقص و میانه و وسط شیء» روی هم یک واحد است: آزادی در لغت به معنای قدرت انتخاب، رهایی، خالص شدن از آمیختگی، مبرّا بودن از عیب و نقص، و میانه و وسط شیء است.
187
الفعلی بخبره. وقد تقدم فی حجیه خبر الثقه انه لا یشترط حصول الظن الفعلی به ولا عدم الظن بخلافه.
4 - الترجیح بموافقه الکتاب: فی ذلک روایات کثیره: (منها) مقبوله ابن حنظله المتقدمه. و (منها) خبرالحسن بن الجهم المتقدم (رقم 1) فقد جاء فی صدره: قلت له: تجیئنا الاحادیث عنکم مختلفه؟ قال: ما جاء?ک عنا فقسه علی کتاب الله عزوجل واحادیثنا: فان کان یشبههما فهو منا، وان لم یکن یشبههما فلیس منا. قال فی الکفایه: (ان فی کون اخبار موافقه الکتاب او مخالفه القوم من أخبار الباب نظرا: وجهه قوه احتمال ان یکون المخالف للکتاب فی نفسه غیر حجه، بشهاده ما ورد فی انه زخرف وباطل ولیس بشئ او انه لم نقله أو أمر بطرحه علی الجدار. ). أقول: فی مسأله موافقه الکتاب ومخالفته طائفتان من الاخبار: (الاولی) - فی بیان مقیاس أصل حجیه الخبر، لا فی مقام المعارضه بغیره، وهی التی ورد فیها التعبیرات المذکوره فی الکفایه: انه زخرف وباطل. إلی آخره. فلا بد ان تحمل هذه الطائفه علی المخالفه لصریح الکتاب، لانه هو الذی یصح وصفه بأنه زخرف وباطل ونحوهما. (والثانیه) فی بیان ترجیح أحد المتعارضین. وهذه لم یرد فیها مثل ذلک التعبیرات، وقد قرأت بعضها. وینبغی ان تحمل علی المخالفه لظاهر الکتاب لا لنصه، لا سیما أن مورد بعضها مثل المقبوله فی الخبر الذی لو کان وحده لاخذ به وانما المانع من الاخذ به وجود المعارض، اذ الامر بالاخذ بالموافق وترک المخالف وقع فی المقبوله بعد فرض کونهما مشهورین قد رواهما الثقات، ثم فرض السائل موافقتهما معا للکتاب بعد ذلک اذ قال: (فان کان الفقیهان عرفا حکمه من الکتاب والسنه).
188
فکر، یک فلسفه، یک دین، یک آیین را می شود به وسیله هنر یا صنعت تقویت کرد. دو. پس از منادای ادامه دار: ای خدا; ای یار محرومان!
4. نام علامت: دو نقطه، هشدارنما، نشانِ تفسیر شکل علامت: : نام بیگانه: Colon وظیفه اصلی: توضیح و تفسیر موارد کاربرد:
یک. قبل از منقولِ مستقیم: و بعد، در حین این گفته ها، زیر گریه زد: «به امام زمان می گم...».
دو. میان اجمال و تفصیل. مثال روشن این کاربرد، همین دونقطه هایی است که ما پیش از ارائه مثال ها آورده ایم. نیز: مراحل عالی خودی را با پیمایش دو مرحله باید پیمود: اطاعت، ضبط نفس.
سه. برای تعلیق مطلبی به مطلب دیگر: آیا تاکنون تصویری چنین دردناک دیده اید: امام باقر(علی ه السلام) نشسته است. مردی نزد وی می آید ... .
چهار. میان نام نویسنده و مأخذ در پانوشت ارجاعی.
پنج. میان کلمه و معنی آن در پانوشت: اهل بیت: خاندان پیامبر.
شش. برای بیان نمونه، مشروط به این که کلمه پیش از آن مکسور خوانده نشود: دل شیفته رندانی چونان: شمس... . امّا اگر کلمه پیش تر، مکسور باشد، نباید پس از آن، علامت دونقطه نهاد: مردانی مانندِ بوعلی و فارابی کجایند؟
189
5. نام علامت: نشانه نقل قول، گیومه، برجسته نما، دوگوشه شکل علامت: « » نام بیگانه: Quotation Marks وظیفه اصلی: برجسته ساختن موارد کاربرد:
یک. پیش و پس از منقولِ مستقیم: نوشته بود: «کاشکی صد جان دیگر داشتم.» تذکّر یکم: نشانه های جمله منقول داخل این علامت، باید کاملا رعایت شوند. تذکّر دوم: اگر نقل فرعی در میان اصلی لازم گردد، منقول فرعی را میان این علامت می نهیم: " ". تذکّر سوم: معمولا در داستان یا نمایشنامه و متن های همانند، منقول مستقیم سرسطر و پس از خطّ فاصله قرار می گیرد: جواب می شنود: با «آلبوغیش» و گروه «اللّه اکبر» رفتن خط.
دو. برجسته سازی اَعلام و اصطلاحات یا کلمات و عبارات دیگری که باید متمایز گردند: میان لشکری از خصم که می افتادند، می ایستادند بی پا و اشاره می کردند بی دست که: «به پیش!» تا این که جبرئیل آمد و نام انتخابی خداوند، «حسن»، را به ارمغان آورد: نام نخستین فرزند «هارون»، امّا در لسان عرب. تذکّر: گاه این گونه کلمات نه با این نشانه، بلکه با حروف سیاه یا خمیده (ایرانیک) متمایز می گردند. این دو شیوه، به ویژه آن گاه که نشانه نقل قول سبب تداخلِ نشانه ها یا شلوغ نماییِ متن می گردد، بیش تر توصیه می شود. مثلاً پیشنهاد می شود که در این جمله، نام آثار هنری درون گیومه قرار گیرد و نام اشخاص با حروف سیاه درج گردد تا تشخیص آن ها آسان شود: هیچ آهنگسازی تصادفاً «سمفونی پنجم» بتهوون، «سمفونی چهل» موتزارت، یا «چهار فصل» ویوالدی نمی سازد; و هیچ نقّاشی تصادفاً «مونالیزا»ی داوینچی، «باغ ملّیِ» آرل وَن گوگ و «مولن روژ» لوترکنمی آفریند.
190
سه. پیش و پس از عین عبارت یا سخن کسی، هر چند به نحو نقلِ قول آورده نشود: چشم های سبزش را به تو می دوزد و صدای «جَلَّ الخالق» متواضعانه اش در دل آسمان می پیچد.
6 . نام علامت: نشانه پرسش، پرسش نما شکل علامت: ؟ نام بیگانه: Interrogation point وظیفه اصلی: پرسش موارد کاربرد:
یک. در پایان جمله های پرسشی، خواه ظاهری و خواه حقیقی: آیا هنوز هم کسی بر این باور است که امریکا جنگ خلیج فارس را برای دفاع از ارزش های انسانی و اخلاق بین المللی ایجاد کرد؟ دو. برای نشان دادن تردید: سیّد جمال الدّین حسینی در اسدآبادِ همدان (افغانستان؟) زاده شد.
191
* آزمون
1. وظیفه اصلی این علامت ها را بیان کنید و برای هر یک، مثالی از نوشته های خود بیاورید: نقطه نقطه ویرگول گیومه ویرگول دو نقطه نشانه پرسش
2. شش نشانه بالا را در متن زیر جایگزین کنید: شیخ رئیس ابوعلی سینا را کتابی هست به نام اِشاراتکه در دو علم منطق و حکمت تدوین کرده است در فصل هفتم آن می گوید اگر به تو خبر رسیده است که عارفی از غیب خبر به امید یا بیم داد و آنچنان که خبر داد واقع شده است تصدیق نما و ایمان بِدان بر تو دشوار نباشد که این امور را در مذاهب و طرق طبیعتْ اسبابی معلوم است
3. صفحه ای از ترجمه المیزان را با شش نشانه مذکور در این درس، علامت گذاری کنید.
4. در مکانی که با شماره نشان داده شده، نشانه ای مناسب قرار دهید: این مطلع غزل اوّل بیدل که موقوف المعانی است (1) به این نکته اشارت دارد (2) که نعره منصور در حکم برق آفتی بود که خرمن سلوکی او را شعلهور کرد (3) چرا که حکایت از فاش کردن اسراری داشت که نباید برملا می شد (4)
1. نقطه * ویرگول * نقطهویرگول *
2. هیچ علامتی * ویرگول * نقطهویرگول *
3. نقطه * نقطهویرگول * دونقطه *
4. گیومه * نقطه * نقطهویرگول *
درس بیست و سوم:نشانه گذاری(2)
درس بیست و سوم:نشانه گذاری(2)
درس بیست و سوم نشانه گذاری (2)
7. نام علامت: نشان عاطفه، هیجان نما، علامت خطاب، نشانه تعجّب شکل علامت: ! نام بیگانه: Exclamation point وظیفه اصلی: نمایاندن عاطفه موارد کاربرد:
یک. در پایان جمله های عاطفی برای نمایاندن عواطفی مثل دعا، نفرین، آرزو، تحسین، تعجّب، و تأسّف: آمدند چلچراغ های ما را دزدیدند... و با دستمال تائیس در قیصریّه ویران، جشن هنر و رقص آتش گرفتند!(175) [تأسّف] وای بر شما کاتبان و کاهنان و فریسیان!(176) [نفرین] بارک اللّه پسرم! ولی آخر نمی ارزد آدم برای یک مشت... .(177) [تحسین]
دو. پس از منادا، هنگامی که ندا در همان جا پایان پذیرد: بنشین لیلا! ای خدای من; خدای علی! خمینی را کمک کن. تذکّر: برخی می پندارند که پس از هر جمله امری باید این نشانه را آورد. درست آن است که نشانه
193
مزبور تنها در پایان آن جمله امری بیاید که تأکیدی خاص در آن به چشم می خورد; که در این حال، در دایره یکی از عواطف جای می گیرد: رزمندگان! به پیش! 8 . نام علامت: دو کمان، پرانتز، کمانک، هلالین، گریزنما شکل علامت:نام بیگانه: Parentheses وظیفه اصلی: توضیح موارد کاربرد:
یک. بیان سال ولادت و وفات: علاّمه مجلسی (1037 1110) ... بابی در طب و معالجه و مراجعه به پزشکان آورده... است.
دو. آوردن معادل یک کلمه یا اصطلاح در درون متن: برای حلّ مسأله معرفت (مسأله شناخت) نیز نیازی به اصل وحدت شناسایی و هستی، آن چنان که هگل فرض کرده، نیست.
سه. نشان دادن طرز تلفّظ کلمه و آوانگاری، به ویژه در کتب لغت: سنا (سَ نا): روشنایی چهار. آوردن یک جمله معترضه در دل جمله معترضه ای دیگر.
9. نام علامت: قلاّب، دوقلاّب، کروشه، پرانتز راست، دو چنگ، افزایش نما شکل علامت: نام بیگانه:,Crochet Brackets وظیفه اصلی: افزایش موارد کاربرد:
یک. افزایش کلمه یا عبارتی به متن اصلی: پس آیا کسی که کردار زشتش در نظرش آراسته شده و آن را نیکو بیند، [مانند کسی است که به راستی نیکوکار است]؟
194
ضدّ انقلاب و اجانب اگر دیدند برای از بین بردن اتّحاد شما با حمله نظامی نمی شود کار کرد، با نفوذ [در صفوف شما، به ایجاد تفرقه] اقدام می نمایند تا شما را از درون بپوسانند. هنر آن است که [انسان] بی هیاهوهای سیاسی وخودنمایی های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند. نیمه شعبان، عید بسیار بزرگی است که [در آن] جهان چشم انتظار مولود مبارک و معظّم آن; و بشریّت تشنه رهبری و هدایت او است. دو. ذکر دستورهای اجرایی در فیلمنامه یا نمایشنامه: علی [در حالی که لبخند می زند] : ... .
10. نام علامت: خطّ فاصله، نیمخط، پیوست نما، تیره شکل علامت: نام بیگانه: Dash وظیفه اصلی: پیوند موارد کاربرد: یک. پیش و پس از جمله معترضه: در سال نهم هجرت، نه نفر از طایفه بنی بکّاء از جمله معاویه بن ثور در آن تاریخ، مردی صد ساله بود و پسرش بِشر بر رسول خدا وارد شدند. با همین آگاهی، علی و حسن و حسین صلوات اللّه علیهم به پا خاستند.
دو. پیش از هر بند تقسیمی در آغاز سطر، در مواردی که آن بندها با شماره معیّن نمی شوند.
سه. پیش از منقول مستقیم در آغاز سطر، در مکالمه یا داستان.
چهار.بین اعداد، به جای حرفِ «تا». البتّه در فارسی، باید عدد کوچک تر در سمت راست نوشته شود.
پنج. پیوند دادن اجزای یک کلمه مرکّبِ ناآمیخته: در تحوّلات سیاسی اجتماعی، نقش مردم فراموش ناشدنی است.
شش. جدا کردن ارقام از یکدیگر.
195
11. نام علامت: سه نقطه، نقطه تعلیق، نشانه تعلیق شکل علامت: ... نام بیگانه: Ellipsis Marks وظیفه اصلی: تعلیق موارد کاربرد:
یک. به جای یک یا چند کلمه محذوف: الان وظیفه ملّت ما، هر کدام در هر جا هست، این است که همان نهضتی که از اوّل بود... همان را ادامه بدهد. تذکّر: اگر این علامت در پایان جمله باشد، نقطه اصلی آخر جمله نباید فراموش شود.
دو. به جای بخش هایی از متن در خلاصه نویسی.
سه. نشان دادن مکث در نمایشنامه، فیلمنامه، و داستان.
نمونه هایی از سجاوندی
1. در این جا قلم را عنبر افشان می کنیم به ذکر چند سطر از پیام جاودان حضرت روح اللّه(رحمه الله) به روحانیان به تاریخ 3/12/ 67. این کلمات نورانی را با عنایت به قواعد سجاوندی، نشانه گذاری می کنیم: مجتهد باید به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد. برای مردم و جوانان و حتّی عوام هم قابل قبول نیست که مرجع و مجتهدش بگوید: «من در مسائل سیاسی اظهار نظر نمی کنم». آشنایی به روش برخورد با حیله ها و تزویرهای فرهنگ حاکم بر جهان، داشتن بصیرت و دید اقتصادی، اطّلاع از کیفیّت برخورد با اقتصاد حاکم بر جهان، شناخت سیاست ها و حتّی سیاسیّون و فرمول های دیکته شده آنان، و درک موقعیّت و نقاط قوّت و ضعف دو قطب سرمایه داری و کمونیزم که در حقیقت، استراتژی حکومت بر جهان را ترسیم می کنند، از ویژگی های یک مجتهد جامع است. یک مجتهد باید زیرکی و هوش و فراستِ هدایت یک جامعه بزرگ اسلامی و حتّی غیر اسلامی را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوا و زهدی که درخور شأن مجتهد است، واقعاً مدیر و مدبّر باشد. حکومت در نظر مجتهد واقعی، فلسفه عملی تمامی فقه در تمامی زوایای زندگی بشریّت است. حکومت، نشان دهنده جنبه عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات
196
اجتماعی و سیاسی و نظامی و فرهنگی است. فقه، تئوری واقعی وکامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است.
2. همچنین نمونه ای دیگر را از بزرگمرد فرهنگ و عرفان و حماسه می آوریم و سپس بر پایه قواعد سجاوندی، آن را با شکل اصلاح شده می نگاریم: شیپور جنگ نهیب مردانگی و شرف لحظه ای که مرد را از نامرد تشخیص می دهند لحظه ای که فداکاری و شخصیّت انسان و آزادگی او را می سنجند من آزاده ام من از جهان دست شسته ام من از مرگ وحشتی ندارم و با بساطت به آغوش مرگ فرو می روم شیپور جنگ: نهیب مردانگی و شرف; لحظه ای که مرد را از نامرد تشخیص می دهند; لحظه ای که فداکاری و شخصیت انسان و آزادگی او را می سنجند. من آزاده ام! من از جهان دست شسته ام; من از مرگ وحشتی ندارم; و با بساطت به آغوش مرگ فرو می روم!
3. همچنین نمونه ای از متنی تاریخی را نشانه گذاری می کنیم: یکی از احادیثی که شیعه امامیّه در موضوع خلافت بلا فصل امیرالمؤمنین علیه السّلام به آن تمسّک جسته و استدلال کرده اند، حدیث منزلت است که در همین «غزوه تَبوک» از مقام نبوّت صادر شده است و محدّثان و مورّخان اسلامی از تمام فِرق بر نقل آن اجماع و اتّفاق کرده و نوشته اند که چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله علی علیه السّلام را در مدینه جانشین گذاشت و رهسپار شد، منافقین به بدگویی علی پرداختند و گفتند که رسول خدا از علی افسرده
197
خاطر و به او بی اعتنا بود که او را در مدینه گذاشت و با خود بیرون نبرد. این سخنان به گوش امیرالمؤمنین رسید و با نگرانی خاطر، سلاح خویش را برداشت و از مدینه به دنبال رسول خدا رهسپار شد و در جُرف، در سه میلی شهر مدینه، به رسول خدا پیوست و گفت: «ای پیغمبر خدا! منافقان گمان کرده، می گویند که از من گران خاطر بوده ای و از نظر بی اعتنایی مرا در مدینه گذاشته ای». رسول خدا صلّی اللّه علیه وآله گفت: «دروغ گفته اند; بلکه تو را به منظور حفظ وحراستِ آنچه پشت سر می گذارم، در مدینه گذاشتم». و به روایت «مفید»، به او فرمود: «برادرم! به جای خویش باز گرد که مدینه را جز من یا تو کسی شایسته نیست و تویی جانشین من در خاندان من و محلّ هجرت من و عشیره من». آن گاه، جمله ای را به علی گفت که همگان بر نقل آن همداستانند: «أما ترضی یا علی أن تکون منّی بمنزله هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی؟» یعنی: «ای علی! مگر خشنود نیستی که نسبت به من همان مقام و منزلت را داشته باشی که هارون نسبت به موسی داشت، جز آن که پس از من پیامبری نیست؟». علی علیه السّلام به مدینه بازگشت و رسول خدا به سوی مقصد خویش رهسپار شد.(192)و سرانجام متنی کوتاه و زیبا را با سجاوندی صحیح می آوریم و ذیل آن، با ذکر شماره، دلیل هر نشانه گذاری را برمی شمریم: (193)قدم به کتابخانه می گذاریم،
(1) با سلام به مردی بیدار که در آستانه کتابخانه خفته است;
(2) مردی که 90 سال با کتاب زیست و در عصر غارت فرهنگ و کتاب،
(3) تمام زندگی اش را به پاسداری ازحریم فرهنگ گذراند.
(4) در وصیّتنامه نصب شده بر ضریح آرامگاه او،
(5) چنین می خوانیم:
(7)مرا در کتابخانه عمومی،
(8) زیر پای محقّقان علوم آل محمّد دفن کنید»
(10) بزرگمردی که در این آستانه خفته است،
(11) آیت اللّه العظمی سیّد شهاب الدّین مرعشی نجفیقدس سره است.
(1) مکث کوتاه، پس از بخش مقدّم شده جمله.
(2) مکث متوسّط، پس از جمله کاملی که معنای آن ادامه دارد.
(3) مکث کوتاه، پس از قید طولانی.
(4) مکث کامل، پس از جمله تمام شده.
(5) مکث کوتاه، پس از قید طولانی.
(6) تعلیق، برای آغاز نقل قول مستقیم.
(7) برجسته سازی، برای آغاز نقل قول مستقیم.
(8) مکث کوتاه، پس از قید مرکّب.
(9) برجسته سازی، برای اتمام نقل قول مستقیم.
(10) مکث کامل، پس از جمله تمام شده.
(11) مکث کوتاه، پس از جزء اوّل جمله مرکّب.
(12) مکث کامل، پس از جمله تمام شده.
1. تاریخ پیامبر اسلام/516 و 517.
2. برگرفته از: ادبیّات فارسی، سال دوم نظام جدید آموزش متوسّطه(شماره2/220)، ص 163.
198
* آزمون
1. وظیفه اصلی این علامت ها را بیان کنید و برای هر یک، مثالی از کتابی بیاورید: نشان عاطفه قلاّب سه نقطه پرانتز خطّ فاصله
2. متن زیر را بخوانید و دلیلِ درستیِ نشانه های سجاوندی آن را ذکر کنید: یکی از دوستان و نزدیکان مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی می گوید: «مرحوم ملکی شب ها که برای تهجّد و نماز شب به پا می خاست، ابتدا در بسترش مدّتی صدا به گریه بلند می کرد; سپس بیرون می آمد و به آسمان نگاه می کرد و آیات إنَّ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَالأرض... را می خواند و سر به دیوار می گذاشت و مدّتی گریه می کرد... و چون به مصلاّیش می رسید، دیگر حالش قابل وصف نبود».
3. توضیح دهید که چرا در متن پیش، آیه إنَّ فی...را با حروف خمیده نوشتیم و درون گیومه قرار ندادیم.
4. صفحه ای از تفسیر نمونه را با یازده نشانه مذکور در این دو درس، علامت گذاری کنید.
5. در مربع های خالی، علامت مناسب قرار دهید: بجا است همان سخنی را که در پایانِ بخشِ هشدار گفتیم * دوباره بگوییم که اثر این تأدیب اِلاهی و شرط درمان * توجّه بنده به حقیقت آن مصائب و گرفتاری ها است * و گرنه * یک بلا و سختی * بی آن که شخص مبتلا تأمّل و دقّتی در سبب و اثر آن بنماید * نتیجه ای نخواهد داشت * درست مانند بیماری که از آنچه پزشک دستور داده است * پرهیز نکند * آیا می توان به بهبود چنین بیماری امید داشت * هرگز *
6. متن زیر را نشانه گذاری کنید: رفتیم تا از آن درّه که قریب دو فرسخ طول و عرض داشت بیرون شدیم و به تخته بیابان برآمدیم شب شد تاریک شد در آن دشت پهناور این قدر شغال و جانوران دیگر به صدا آمده بودند که گوش فلک کر می شد و از آهنگ های مختلف و کیفیّات زیر و بم و اَنحای اختلافات دیگر کانّه رستخیز کُبرا است و گیر و داری بزرگ در آن ها روی داده
فصل دوم زیبا بنویسیم
فصل دوم زیبا بنویسیم
درس بیست و چهارم:روانی و زلالی
درس بیست و پنجم:دلنشینی و شیرینی
درس بیست و ششم:رسایی و گویایی(1)
درس بیست و هفتم:رسایی و گویایی(2)
درس بیست و هشتم:تنوع و رنگارنگی
درس بیست و نهم:تازگی و طراوت
درس بیست و چهارم:روانی و زلالی
قسمت اول
درس بیست و چهارم:روانی و زلالی
درس بیست و چهارم روانی و زلالی تفکّر نوعی گفتوگوی پنهانی است که به یاری کلمات در ذهن صورت می پذیرد. از این رو، هر چه دامنه دانش واژگانی نویسنده ای گسترده تر باشد، تسلّط او بر بیان افکار خویش بیش تر است. حتّی دو کلمه را نمی توان یافت که مفهومی کاملا یکسان داشته باشند. همواره اختلافی ناچیز میان دو واژه مترادف وجود دارد که در گزینش واژه مطلوب تر دخیل است. نویسنده باید در این اختلاف ها دقّت ورزد و واژه ای را برگزیند که قالبِ منظور و مُرادش باشد. گزینش در محور جانشینی و همنشینی نویسندگان گوناگون برای بیان یک معنی واحد، تعبیرهای گوناگون دارند. هر کدام از این تعبیرها از نظر شدّت احساس و عاطفه و تأثیر و درجه وضوح و خفای معنی و نیز قدرت بیان(198) با تعبیر دیگر تفاوت دارد. مثلا برای بازگو کردن مرگ یک فرد، می توان این تعبیرها را به کار بُرد که هر کدام نشان دهنده جنبه ای از نگرش نویسنده به این موضوع است: عامیانه: فلانی تمام کرد. صوفیانه: خرقه تهی کرد. متألّهانه: به ملکوت اعلا پیوست.
201
پرهیز از تکلف و تصنّع
شاعرانه:
شمع وجودش خاموش گشت. بیزارانه: به دَرَک واصل شد. اصولاً هر گزینش بیانگر هدفی یا سبکی است. در آثار هنرمندان بزرگ، معمولا با زیباترین و مؤثّرترین (= بلیغ ترین) گزینش ها رو به روییم. در این حالت، نمی توان واژه ای برتر را به جای واژه اصلی نهاد. مثلا اگر به این بیت از فردوسی بنگریم، تأثیر گرایش های حماسی او را کاملا احساس می کنیم: پر از برف شد کوهسار سیاه همی لشکر از شاه بیند گناه این تعبیر در بیان پیریِ شاعر به کار رفته است. می بینید که با عنایت به نگرش شاعر، با مناسب ترین تعبیر در بیان پیری و سفیدی موی وی رو به روییم. از دیدگاه زبان شناسی، چنین گزینش و انتخابی را «گزینش در محور جانشینی» می نامند. پس «گزینش در محور جانشینی» عبارت است از انتخاب واحدی از واحدهای کلامی، مثل کلمه و عبارت، به طوری که نتوان واحدی مناسب تر را جایگزین آن کرد. به عبارت دیگر، در این نوع گزینش، از میان واحدهای نامزد و داوطلب برای نشستن در یک مکان، یکی را که از همه مناسب تر است انتخاب می کنیم. البتّه گاه نیز همه یا بیش تر واژه های دو متن یکسانند، امّا آهنگ و لحن یا موقعیّت و ترکیب واژه ها متفاوت است. به طنز، گفته اند که شبی سعدی در خواب با فردوسی گفتوگو داشت و این بیت را برایش خواند: خدا کِشتی آن جا که خواهد بَرَد و گر ناخدا جامه بر تن دَرَد فردوسی گفت که من اگر به جای تو بودم، چنین می سرودم: بَرَد کشتی آن جا که خواهد خدای و گر جامه بر تن دَرَد ناخدای می بینید که سخن سعدی مطابق منطق دستور زبان است، امّا سخن فردوسی با روح انقلابی و پر تلاطم او سازگار است. شاعر معاصر، حمیدی شیرازی، همین معنی را چنین سروده است: ناخدا گر جامه را بر تن درد هر کجا خواهد خدا کِشتی بَرَد چنین گونه ای از انتخاب در اصطلاح زبان شناسی، «گزینش در محور همنشینی» نامیده می شود. «گزینش در محور همنشینی» عبارت است از انتخاب مناسب ترین ترکیب و تنظیم برای واحدهای مشابه کلامی. روشن است که این نوع گزینش کاملاً تابع مختصّات زبانی و سبک هر نوشته است. پرهیز از تکلّف و تصنّع گاه ممکن است پیچیدگی نوشته سبب شود که زیبایی ها و ظرافت های آن محو شوند; و این، چنان
202
است که گوهری زیبا و نفیس را در بسته ای بگذاریم و گرداگرد آن را با تیغ و خارهای گزنده بپوشانیم! البتّه گوهرشناسان تیزبین که از پشت آن خارها، درخشندگی گوهر را می نگرند، به سوی آن جلب می شوند و می کوشند با کنار زدن خارها راهی به جانب آن بیابند; امّا غالبِ بینندگان از نزدیک شدن به آن چشم می پوشند. مثلاً نوشته زیر با آن که از تازگی ها و زیبایی هایی بهره مند است، به دلیل برخورداری از «تعقید معنوی»، روان و زلال نیست و از این رو، خوانندگانی معدود را به سوی خود جلب می کند: در خانقاه لحظه، خلسه خرناسه می کشد و در سپیده خاکستری رنگِ سرایشِ چکامه ای شطحوار، صداقت سیّال سکوت جاری است... در ازدحام مفرغی ثانیه های سُربین، سنگینی فضا بر دوش قلم سایه های دهشتناک گسترده و جیغ های خوف انگیز اهل قبور از عمق گورهای حفر ناشده، تفأّل هماره ملتهب جنون ورزانِ بومی است در حضور ولوله انگیز خاطرات تلخ تاریخ معصومیّت و ایمان... . در مقابل، ملاحظه کنید که متن مناجاتی زیر با این که از آنِ خواجه عبداللّه انصاری و مربوط به قرن ها پیش است، چه اندازه ساده و روان و هموار است: اِلاهی! آب عنایت تو به سنگ رسید; سنگ بار گرفت. سنگ درخت رویانید; درخت میوه و بار گرفت. درختی که بارش همه شادی، طعمش هم اُنس، بویش همه آزادی. درختی که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هوای رضا، میوه آن معرفت و صفا، حاصل آن دیدار و لقا. اِلاهی! از جود تو هر مفلسی را نصیبی است. از کرم تو هر دردمندی را طبیبی است. بر سر هر مؤمن از تو تاجی است. در دل هر مُحِب از تو سِراجی است. و نیز به این دو نمونه بنگرید که چقدر ساده و روان و زلال و صمیمی اند. هر کسی می تواند آن ها را به روانی بخواند و از آن ها لذّت ببرد; امّا هر کسی نمی تواند همانند آن ها را پدید آوَرَد: بهار، فصل خوش و معتدل بود. درخت ها شکوفه می کرد، تک و توک مرغ ها می خواندند. ده از سکوت سنگین زمستانی خود بیرون می آمد. یک درختِ بهْ توی باغچه ما بود و چیدن و خوردن شکوفه بِهْ یکی از سرگرمی های من بود; هم بوی خوش داشت و هم طعم خوش، ولی شکوفه های دیگر تلخ بودند. آن گاه مرغ کوکو (فاخته) می آمد و روی تیرهای بادگیر می نشست و لاینقطع کوکو می کرد. می گفتند با صدای او توت می رسد و من روزشماری می کردم برای رسیدن توت.
203
پرهیز از عوام زدگی
عوامل روانی و زلالی
مرغی غمناک تر، یک نواخت تر از کوکو نبود. پشتِ هم با تکرارِ خستگی ناپذیر صدا می داد; همان یک صدا. بهار شوریده حالش کرده بود... . خرّمشهر، تارک ایران، عروس ایران! هرگز نام تو این سان خرّم نبوده و هرگز این سان آباد نبوده ای. تو عروس ایرانی، زیور تو تاریخ است. بوی فردا می دهی و کابین تو یادگارهای قرون است. مهتاب و نخلستان، سیاهی کاروان ها و سپیدی امیدها. هم بر خاک زندگی داری و هم بر آب. خاکت چون غبار نشسته بر ضریح است و آبت چون اشک، روشن... . خرّمشهر; دیده بان برج بلند; چشم از راه برمدار. همه باز می گردند. مرغ ها که از صدای خمپاره ها رفتند باز می گردند... باز نخل ها چترهای خود را خواهند جنباند... . عوامل روانی و زلالی روانی و زلالی در گروِ رعایت نکات زیر است: یک. به کار گرفتن واژه های مأنوس و روان. دو. پرهیز از پیچیدگی (= تعقید). سه. به کار نبردن جمله های معترضه جز به هنگام ضرورت. چهار. پرهیز از نابهنجاری (= ضعف تألیف). پنج. دوری جستن از درازنویسی خسته کننده (= اِطنابِ مُمِلّ). شش. کناره گرفتن از کوتاه نویسی آسیب زننده (= ایجازِ مُخِلّ). پرهیز از عوام زدگی اشاره شد که یکی از راهکارهای روان نویسی، گزینش واژه های ساده است. نویسنده توانا کسی است که بتواند پیام خود را با کلماتی روان به خواننده برساند. امّا روشن است که سادگی، تنها یکی از ویژگی های کلمه مناسب است. پیش از آن، کلمه باید با معنایی که بر دوش می کشد، هموَزن و همرتبه باشد. آن گاه، در میان کلماتی که برای بر دوش کشیدن آن بار معنوی مناسب هستند، باید روان ترین و بی تکلّف ترین را برگزید. روانی و زلالی در حقیقت به این معنی است که از دو آفت دوری کنیم: پیچیدگی و غریبگی;
204
حفظ استقلال زبان
عوام زدگی و سطحی گرایی. به این ترتیب، نه باید واژه ها و تعابیر سنّتی را یکباره کنار نهاد و نه باید آنچه را مردم هر عصر در گفتار روزانه و داد و ستدهای خویش به کار می گیرند، یکسره بر قلم جاری ساخت. نویسنده باید همچون یک زرگر گوهرشناس، واژه ها و تعابیر را مِحَک بزند و سره را از ناسره تشخیص دهد و آن گاه، آن ها را در جای خویش بنشاند. البتّه زبان را باید گسترش داد و تازگی بخشید، امّا نه به آن بها که همه داد و ستدهای گفتاری مردم در نوشته راه یابند و زبان و ادبیّات یک ملّت از غنا و عظمت تهی شود. نجابت الفاظ را نباید از میان بُرد، بلکه باید به تعابیر عامیانه جامه نجابت پوشاند. این کار، تنها به یاری دو عمل میسّر است: ذوق و دانش; و این، همان است که نزد اهل ادب، ویژگی نوشتار خوب است: «عوام آن را بفهمند و خواص آن را بپسندند». حفظ استقلال زبان استقلال هر ملّت رابطه ای پایدار و مستقیم با فرهنگ دارد. از این رو، زبان را ضامن استقلال ملّت ها می دانند. همان گونه که مرزبانی از وظایف هر مؤمن میهن دوست است، پاسداری از حریم زبان نیز وظیفه ای مقدّس به شمار می رود. هرگز نباید پنداشت که میهن دوستی و دینداری با یکدیگر نمی سازند. برخی می پندارند که هر کس به زبان فارسی عشق ورزد، لاجرم باید در دینداری اش تردید کرد. ریشه این توهّم آن است که دانشوران بزرگ دینی و عالمان شریف ما معمولا پژوهش های خود را به زبان عربی که زبان قرآن کریم است، می نگاشته اند و هنوز هم می نگارند. به این دلیل، بعضی عالمان دین با واژگان فارسی چندان خو نکرده اند. امّا این بدان معنی نیست که هر که در پی پاسداشت زبان فارسی باشد، با دین اُنس ندارد. البتّه باید پذیرفت که بسیاری از داعیه داران سره نویسی و پاسداری از زبان فارسی، چندان اهل تعبّد نیستند. در این میان، عدل و انصاف اقتضا می کند سهم زبان را ، آن گونه که حق است، اَدا کنیم و نه همچون سنّت گرایان افراطی یکسره در واژه ها و تعابیر مهجور و فرسوده غرقه گردیم و نه همانند نوگرایان بنیادْستیز خود را در دام دشمنی با عَرَبیّت و اسلامیّت گرفتار سازیم. آنچه زبان ما را تهدید می کند، نه استفاده از واژه ها و اصطلاح های بیگانه، بلکه بی بندوباری و سهل انگاری در این کار است. بنابراین، حذف بسیاری از کلمات دارای بارِ دینی و فرهنگی نه تنها به سود زبان ما نیست، بلکه آن را دچار سستی و ضعف می کند. باید از عناصر زبان های دیگر، به درستی استفاده کرد و همواره آن ها را در سایه عناصر خودی به کار گرفت. برخی بزرگان ادب پارسی، همانند فردوسی و ناصرخسرو و نظامی، در این عرصه گام هایی بلند برداشتند. امروز هم دینداران دلسوز می توانند این گام را استوارانه بردارند و خدمت به دین را همپا و همراه با خدمت به میهن و زبان خویش انجام دهند.
205
باید عنایت داشت که امروزه بسیاری از واژه های عربی چنان با زبان ما آمیخته شده اند که هرگز نمی توان آن ها را از خانواده فارسی جدا ساخت. گرچه لازم است که نویسنده توانا همواره برای برابریابی آماده باشد، بیرون راندن کلمات عربی هرگز به سود زبان فارسی نیست. این حکم درباره واژگانی که با فرهنگ دینی ما پیوند خورده اند، بیش تر صادق است; کلماتی همچون توحید،تقوا،تربیت،ملکوت،امر به معروف، جهاد، و علم. و به همین جهت، مناسب است که واژه های عربی خُنثا(= واژه هایی که بار فرهنگی ویژه ای ندارند) کم تر به کار روند و به جای آن ها از برابرهای زیباتر و دلنشین تر استفاده شود. اینک به بعضی از برابرهای چنین واژه هایی اشاره می شود: (203)اِباء: سرپیچی نافرمانی اِتّفاق آراء: همراییِ همگان اَحشام: چهارپایان اِرتجاع: واپس گرایی اَساطین: پایه ها بزرگان استظهار: پشتگرمی افکار عمومی: اندیشه های همگانی اقتران: نزدیکی امضاء: دستینه بُحبوحه: گیر و دار بدیهی: آشکار تداعی معانی: همخوانی تَساهُل: آسان گیری تشبُّث: چنگ زدن تشنّج تیرگی روابط: تنایش تنش تکامل تطوُّر: فَرگَشت جَلیس: همنشین حُجْب: شرم آزرم حَذاقت: چیره دستی حسب الاَمر: به فرمان حول و حوش: پیرامون گرداگرد خُدعه: فریب دائره المعارف: دانشنامه دِرایت: آگاهی با خِرَدی دَر حال رشد در حال توسعه: بالنده دَیجور: تاریک ذی حساب: آمارگر رشد توسعه: بالیدن رقیق القلب: نازک دل روابط: پیوندها زِمام: لگام دهنه ساکن مقیم: ماندگار سَرایت: واگیری سَطوت: فَر و شکوه سهل القبول: زود پذیر شامِخ: بلند والا شُعاع: پرتو صائب: راست درست
1. مآخذ اصلی: فرهنگ عربی در فارسی معاصر; فارسی را از یاد نبریم.
206
صادرات و واردات: فرستاده ها و رسیده ها صِنف: رَسته دسته گروه ضعیف النّفس: سست نهاد ظُلمات: تاریکی ها طرح: فَر نَهاد عایدات: درآمدها عجیب الخلقه: شگفتْ آفرینش عِظام: بزرگان غامض: دشوار پیچیده غیر قابل قسمت: بخش ناپذیر فارغ التّحصیل: دانش آموخته فاسد الاخلاق: زشتخو فَضیحت: رسوایی فوق العاده: برون برنامه فهیم: بخرد زیرک فی ما بین: در میان قاصِر: نارسا ناتوان قُدَما: پیشینیان قرون وسطایی: میان سَده ای قلع و قمع: ریشه کنی کثیر الانتشار: پُر شمار کمال مطلوب: آرمان کنیه لقب: پَسنام لُجّه: ژرفنای دریا لَئیم: پَست فرومایه مافات: گذشته از دست رفته متابعت: پیروی مُتَمَرّد: سرکش نافرمان مجمع مجلس محفل: انجمن مجهول الهُویّه: گمنام ناشناس مخابره مخابرات: پیام رسانی مخاصمه: دشمنی ورزیدن مَدارج: پایه ها مُستأصل: به تنگ آمده مُستَعِد: آماده مشاور مستشار: رایزن مصادره : بازگیری تاوان گیری مُعاصِر: همروزگار معاون: دستیار مغالطه: نادرست گویی مغموم: اندوهگین شکسته دل مَقامات: کارگزاران مُقتَضای حال: در خور شایسته سزاوار مقرّرات قواعد ضوابط: آیین ها مناقشه: ستیزه کشمکش میمون: خجسته فرخنده همایون نَخوت: خودپرستی نازیدن نصف النّهار: نیمروز نظم تنظیم ترتیب: سامان نقصان: کاهش کمبود نقطه عطف: چرخشگاه وَرطه: گرداب وَهن: سستی خوار شمردن هَتک : پرده دری هَرْج و مَرْج: آشوب آشفتگی هیأت حاکمه: گروه فرمانروا یَحتَمِل: شاید مگر آنچه پیرامون واژه های عربی گفته شد، در گستره ای کم دامنه تر، درباره برخی واژه ها از زبان های
قسمت دوم
207
دیگر نیز صدق می کند. اکنون بعضی از این واژه ها چنان با زبان فارسی آمیخته شده اند که گاه بسیاری می پندارند این کلمات فارسی اند. به نمونه هایی از این واژه ها عنایت ورزید: ترکی و مغولی: آقا، خانم، بالش، داداش، سنجاق، اردو. هندی: آش، جنگل، چاپ، نیلوفر، کافور. یونانی و رومی: تریاک، فنجان، قفس، کبریت، فردوس، فیلسوف. روسی: اسکناس، استکان، نعلبکی، سماور، قوری، صندلی، میز، گاری. انگلیسی: بُتری (بُطری)، پارک، پَنچَر، رادار، زیپ، ساندویچ، فَنَر، کیک. فرانسوی: تابلو، آسفالت، بالکُن، بِلیت، بودجه، پالتو، دیکته، سالاد، شیک، فلاسک. پس روش عاقلانه و ذوقمندانه این است که با پاسداری دلسوزانه از حریم زبان، بهره گیری از واژه ها و تعابیر بیگانه را تا حدّی آزاد بشمریم که هم حضوری چشمگیر در زبان ما نیابند و هم به تبادل فرهنگی کمک کنند. امّا آن جا که واژه بیگانه سهمی در تبادل فرهنگی ندارد و برابرِ دقیق و خوب پارسی را می توان به جای آن نهاد، نباید به اندیشه فضل فروشی بود و روح زبان را با به کار گرفتن آن واژه نامأنوس بیگانه آزرده ساخت. با این حال، برخی از عَرَب ستیزان، تنها به کار بستن واژه های فارسی را نیکو می شمرند. پیدا است که واژه های غریبه و قدیم پارسی، امروز دیگر جوابگوی ذوق و منطق و نیاز مخاطب نیستند. روشن است که نمی توان مخاطب امروزین را واداشت که با واژه هایی از این قبیل، به دلیل فارسی بودنشان، اُنس پیدا کند: کاچال (= لوازم ضرور خانه)، وَخشور (= پیامبر)، فرشیم (= فصل)، کالیوه (= نادان و سرگشته)، آمیغ (= حقیقت، آمیزش). آیا تلاش برای زنده ساختن واژه های مهجور فارسی، به سود زبان زنده ما است؟ در پایان این درس، سزاوار است چهارنمونه از نثر روان و زلال، با ویژگی های برشمرده شده در این بخش را ارائه دهیم. هر یک از نمونه های ارائه شده حال و هوا و مضمون و بلکه زاویه دیدی خاص دارد، امّا همه در این جنبه مشترکند که خواننده خود را سر در گم و افسرده رها نمی کنند. عبارات محکم و کم عیب، آمیخته با زلالی و شفّافیّت، این نثرها را هم استوار و هم ساده جلوه می دهد: ذخائر زیر زمین روزی به پایان می رسد. قرن بیستم بیش از تمام دوران پیش از خود که همه
208
عمر بشریّت را دربر می گیرد ثروت خاک را بیرون آورده است. زمین می رود تا شبیه به لانه زنبوری بشود که زنبورهایش فرار کرده اند، از بس چاله و چاه و لانه برای استخراج معدن در آن حفر شده است. این ها میراث نهفته نسل ها بوده، و نیز متعلّق به انسان های بی شمار آینده، که فقط چند نسل آن ها را بر باد داده اند. حدّ اکثر یک قرن دیگر این ذخائر بتواند دوام کند. بعد چه خواهد شد؟ مثلاً زغال سنگی که طیّ میلیونها سال ایجاد شده در فاصله دویست سیصد سال نابود می شود. بشریّت جدید در واقع بلعندگان پس اندازهای خاکند و از سهمیّه آیندگان که به هیچ وجه متعلّق به آن ها نیست، برداشت می کنند. در روز بین سی تا چهل میلیون بشکه نفت دود می شود. چیزی که از این مصرف دیوانهوار عاید نسل های آینده بتواند بشود، بعضی کشفیّات و اختراعات تازه است که ممکن است آن ها را به جانب منابع تازه ای رهگشا گردد; ولی در مقابل این همه نقد که می رود، آن نسیه را نمی توان خیلی اطمینان بخش دانست. به هر حال، اگر انسان در آینده به سرچشمه های تازه نیرو دست نیابد، در معرض نابودی قرار خواهد گرفت. در بوستانی که سعدی آفریده، خردمندان و اهل بصیرت وظیفه ای مهم دارند و مسؤولیّتی انسانی. بر ایشان است که مردم و زیردستان را از ثمره کارها آگاه کنند و بیدار، و آن جا که نصیحت دشوار است از این وظیفه تن نزنند. در این عالم، سخنان نگارین فریبنده بهایی ندارد، بلکه سیمای مردمی درخشان است که در حقیقت دوستی تردید نمی کنند، نظیر نیک مردی فقیر که مردانه رفتار کرد، و دهقانی که هشدار او حاکم غور را از غفلت به هوش آورد، یا پیر بزرگواری که در نزد حجّاج بن یوسف مصیبت را به خنده پذیره شد. سعدی روش خدادوست زاهد را می پسندد که ارادت ستمکاری را نمی پذیرد. با پیر مبارک دمی نیز آشنا می شویم که چون فرمانروایی بیمار از او می خواهد دعایش کند تا شفا یابد، پاسخ می دهد: بخشایش بر خلق و دلجویی آنان، به دعا تأثیر تواند بخشید، و او را به شفقت و نواختن دل ها رهنمون می شود. آن جا که نهی از منکر از دست برآید چون بی دست و پایان نشستن و سکوت ورزیدن روا نیست. باید نصیحت کرد و اگر مجال آن نباشد بسا که به مهر و لطف بتوان به مقصود رسید، چنان که پارسایی چنین کرد و بزرگزاده گنجه را از معصیت به توبه واداشت. فخر رازی سخنرانی زبردست بود و مردم برای شنیدن مجالس پند و وعظ او به رغبت حاضر می شدند. وی مورد احترام فوق العاده پادشاهان و حکّام معاصر خود قرار گرفت و ثروت و اعتبار زیاد به دست آورد. در جدل و مناظره بسیار قوی بود و کسی را یارای جرّ بحث با او نبود; گاهی
209
هم در مباحثه تند می شد و بدگویی می کرد. در علوم زمان خود از فقه، تفسیر، کلام، فلسفه، طب، و ریاضیات متبحّر بود و در تمام این زمینه ها تألیفات مرغوب دارد. تألیفات او هم مانند خودش شهرت و اهمّیّت فراوان یافت و در سرتاسر ممالک اسلامی مورد بحث و تحقیق قرار گرفت... . با این همه، در کلام به مذهب اشعری و در فقه به مذهب شافعی بود. امّا در اثبات عقاید اشعری و اهل سنّت، از روش باقلانی پیروی نکرد و در کلام از استدلالات فلسفی استفاده نمود. هر مسأله ای را مورد اعتراض و تشکیک قرار می داد و بر گفته های پیشینیان خرده می گرفت. هر چند در ایراد و اعتراض کوشا بود، به اثبات چندان علاقه ای نداشت و به همین جهت، می گفتند اعتراضات او نقد و پاسخ های او نسیه است. از بس تشکیک و اعتراض در مسائل کرد، او را لقب امام المشکّکین دادند. بعثت، یک رستاخیز اجتماعی یعنی دگرگونی عمیق و بنیادی جامعه است به سود طبقات ستمدیده و محروم و به زیان طبقات برخوردار و عزیزان بی جهت. این سخن ما را به فصل شورانگیزی از مباحث نبوّت که از جهتی مهم ترین مباحث آن نیز هست می رساند، یعنی فصل درگیری ها و صف آرایی ها. بسی روشن است که نغمه مخالفت با امتیازات طبقاتی در هیچ نقطه ای از جهان و از تاریخ، بدون پاسخ نمی ماند و همان گونه که طرفداران و حامیانی غالباً از طبقات محروم به دست می آورد، دشمنان و مخاصمانی نیز از طبقات ضربت خورده و مورد هجوم در برابر خود می سازد. و این منشأ پدید آمدن مبارزات و درگیری ها میان دو جبهه می گردد. راهی که انبیا مردم را بدان دعوت می کنند، راهی طبیعی و فطری انسان است و حرکت مردم در آن راه حرکتی طبیعی است و لذا با سرعت و سهولت بیش تری انجام می گیرد. نظام های جابر و جاهلی که مردم را از راه دور می کنند، کاری بر خلاف طبیعت و فطرت آدمی انجام می دهند; به همین جهت ناپایدار و محکوم به زوالند. از این جا می توان فرجام کار انبیا و نبوّت ها را دانست... . بر خلاف نظرهای تُنُک مایه و سطحی، حرکت انبیا حرکتی ناموفّق نبوده و باطل که راه مخالف انبیا است بر تاریخ بشری و سیر آن حکومت نداشته است و این انبیای الاهی بوده اند که از آغاز تاکنون توفیق یافته اند بشر را مجموعاً در همان مسیری که خود می خواسته اند هدایت کنند... و از این پس نیز تا آخر جهان بر همین قیاس و قرار خواهد بود.
210
* آزمون
1. با عنایت به شش جنبه نگرش مذکور در درس، تعابیر مختلف از ازدواج یک فرد را بنویسید.
2. کتاب بوف کور از صادق هدایت را مطالعه کنید و تأثیرنگرش منفی و یأس آلود نویسنده به زندگی را در پنج نمونه از تعابیر آن نشان دهید.
3. کتاب سیاحت شرق از آقا نجفی را مطالعه کنید و با ذکر پنج مثال نشان دهید که نگرش آن عالم بزرگوار در گزینش تعابیر چگونه نقش داشته است.
4. جنبه های روانی و زلالی را در قطعه زیر بررسی کنید. در این بررسی، مخصوصاً به عوامل هشت گانه مذکور در درس توجّه نمایید: عبداللّه دستی به عصا داشت و دستی به دیوار کوچه. شب اِنگار پایانی نداشت. سکوت، خودش را روی شهر انداخته بود. امّا گاهی صدای جغدی از دوردست ها، سکوت هولناک شب را می شکست. عبداللّه آرام آرام از کوچه های کوفه می گذشت. راه مسجد را به خوبی می دانست; امّا مثل همه سال های گذشته، آرام و پا کِشان قدم برمی داشت. امشب هراسی در دلش افتاده بود، سخت و سهمگین. هیچ نیمه شبی چنین تنها و غمگین نبود. نَرمه بادی میوزید و عبداللّه به مسجد نزدیک می شد.
5. در یک کتاب، دَه واژه و تعبیر نامأنوس را بیابید و برابری فارسی و مأنوس را به جای هر یک از آن ها بیاورید.
6. در یک صفحه از منشآت قائم مقام فراهانی، جمله های روان و زلال را یافته، با ارزیابی عواملِ روانی، ذکر کنید.
7. ابن سینا در دانشنامه علائی بسیاری از واژگان نوساخته فارسی را به کار برده است. واژگان زیر برگرفته از آن کتابند. معیّن کنید که هر واژه یا واژگان از ردیف اوّل، معادل کدام کلمه یا ترکیب عربی از ردیف دوم به کار رفته است: * آن جهانی بساوِش بی گسستگی جُز اویی جنبش و آرامش توانش جنبش پذیری چهارسویی سِپَسی ایستاده به خود بَرسو فُروسو سازوار زود جُنب سِتَبرا هستی دِه. * موجِد سریع الحرکه تحتانی قائم به ذات مربّع بودن قدرت غیریّت لمس اُخرَوی لاینقطع حرکت و سکون قابلیّت حرکت متأخر بودن فوقانی متناسب ضخامت.
211
. در جمله زیر، چند عامل سبب شده اند که مفهوم به روشنی و سادگی فهمیده شود. آن عوامل را ارزیابی کنید: کتاب نویسان و مورّخان قرن های پیشین، نمونه های وحشت انگیزی از جعل حدیث و تفسیر به رأی را که غالباً دست قدرت های سیاسی در آن نمایان است، ذکر کرده اند که در یکی از بخش های آینده، به مناسبت، به گوشه ای از آن ها اشاره خواهیم کرد.
. ماجرای شهر نیشابور و ورود امام رضا(علیه السلام) به آن را حدّ اکثر در بیست سطر با نثری روان و همه فهم و امروزین بنویسید. (منبع: زندگی سیاسی هشتمین امام56)
------
1.آزادگان بگویید/111.
2.تیرانا/224.(= مرا بیش یارای دیدن نماند.)
3.هدیه ای از دوست/72.
4.سفر به قبله/20.
5. همان/26.
6.بازنگری سفر کریستف کلمب/103.
7.همان/63. 57
8.فریاد روزها/45.
9.با سرود خوان جنگ در خطّه نام و ننگ/4. (در این مثال، به جای اسلحه باید سلاح را به کار برد.)58
10.یک سبد گل محمّدی/37.
11.دیوان حافظ/247.(سبکبار=سبک+بار; گَریوه= راه دشوار).
12.بار دیگر شهری که دوست می داشتم/84.
13.بهشت ارغوان/81.
14. دیوان حافظ/37.59
15.سرود اقبال/42.
16.کنار رود خیّن/62.
17.نخل های بی سر/207.60
18. کشتی پهلو گرفته/49.
19.تا پیروزی/65.
20.پیامبر/18.63
21.مقتل الشّمس/177.
22.سیاحت شرق/302. 64
23.از رنجی که می بریم/10.
24.تندیس پارسایی/97. 65
25.نظم نوین جهانی و راه فطرت/18.
26.نافله ناز/99.
27.بُعد اجتماعی اسلام/69. 66
28.سفر ششم/66.
29.مصراعی از غزل مشهور وماندگار «حزین لاهیجی» با مَطْلعِ« ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد...».
30.بشارت/22.
31.رَعد/16. 67
32.بوسه بر خاک پی حیدر/150.
33.هدیه ای از دوست/94.
34.تیرانا/258.
35.آزادگان بگویید/210.
36.سفر به قبله/32. 68
37.بخشی از تفسیری کهن/4.
38.سفرنامه ناصرخسرو/20.
39.با کاروان حلّه/180.
40.روزنه ای به آسمان/16.
41.روشن تر از مهتاب/75.
42.فریاد روزها/19.
43.پدر، عشق و پسر/11.69
44.یک سبد گل محمّدی/26.
45. بار دیگر شهری که دوست می داشتم/66.
46. شایسته است که به جای «جمله پیرو»، «عبارت پیرو» گفته شود، زیرا جمله آن است که دارای معنای مستقل و کامل باشد. ما در این جا از روش عموم دستورنویسان پیروی کرده ایم.
47.بهشت ارغوان/83.70
قسمت سوم
48.پیامبر/94.71
49. روشن تر از مهتاب/47.
50.آوازهای زخمی زاری/70.
51. سیاست نامه; برگرفته از: دیداری با اهل قلم/130.
52. ارزیابی شتابزده/42.72
53. ارزیابی شتابزده / 42.
54.تفسیر سوره بقره/173.73
55.فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام/34.
56.استاد و درس/65.74 57 منبع اصلی تا پایان درس یازدهم) سیّد ابوالقاسم حسینی(ژرفا): شیوه نامه دائره المعارف امام حسین(علیه السلام).
58.یادداشت ها، 2/52.75
59.دستگاه های فلسفی/308.77
60. ماسه و کف/48. 80
61.شیوه های داستان نویسی811.
62. حاکمیّت دینی/64. 63.روزنامه جام جم، 10مرداد 1379.
64. پرونده اسرائیل و صهیونیزم سیاسی/123.
65.ولایت فقیه/16.83
66.فرهنگ فارسی معین، مدخل «آب حلوان».
67.لوازم نویسندگی/216.84
68. برای مطالعه دقیق و کامل درباره حشو، بنگرید به مقاله حشو قَبیح در: محمّد اسفندیاری: کتاب پژوهی، خرّم، قم، اوّل، 1375.85
69. مجلّه نشر دانش، سال 12، شماره 3، فروردین و اردی بهشت 1371، ص 13; پانوشتِ مقاله انقلاب کپرنیکی در کلام.87
70.حکایات صحابه /13و14. 88
71.حاجی بابا/97.89
72. صحیح و اصیل: تبرسی.
73.سیاست و مدیریّت از دیدگاه امام علی(علیه السلام)/116.90
74.تفسیر فاتحه الکتاب/122.
75. دیوان غزلیّات حافظ، به کوشش خطیب رهبر/75.
76.مدخل/35.92
77.شیوه های داستان نویسی/158.
78.سیاست ومدیریّت از دیدگاه امام علی(علیه السلام)/116.95
79.شیوه های داستان نویسی/10.98
80.مدخل/34.
81.پرتوی از قرآن،1/164.
82.پرونده اسرائیل و صهیونیزم سیاسی/122.99
83.شیوه های داستان نویسی/9.105
84.شیوه های داستان نویسی/8.106
85.حاکمیّت دینی/45.
86.مدخل/34.
87.سیره و سخن پیشوایان/91. 107
88.بخارای من ایل من/58.
89.شیوه های داستان نویسی/10. 108
90.بخارای من ایل من/62.109
91.شیوه های داستان نویسی/7.110
92.سه تار/121.111
93.مجموعه آثار فارسی شیخ اشراق/275.114
94.سهراب، مرغ مهاجر/114.115
95.کژراهه/258.
96.ماسه و کف/42.
97.فیزیکدانان غربی و مسأله خداباوری/28.
98.دین عرفانی و عرفان دینی/58.116
99 منبع اصلی) اسداللّه مبشّری: تراز یا روش نویسندگی. 122
102.تفسیر فاتحه الکتاب/129.140 106 منابع اصلی) ابوالحسن نجفی: غلط ننویسیم; حسن عرفان: فرهنگ غلط های رایج.149
108.منبع) عمّان سامانی: گنجینه الاسرار، اُسوه; مقدّمه استاد محمّد علی مجاهدی (پروانه).149 109 منابع اصلی تا پایان درس هفدهم) احمد سمیعی: نگارش و ویرایش; حسین رزمجو: روش نویسندگان بزرگ معاصر. .erutxet..
111.فلسین شاله: شناخت زیبایی، علی اکبر بامداد، طهوری، 1347. 151
112.آیینه/422.152
113. قرآن مجید، ترجمه ابوالقاسم پاینده/صفحه جیم.
114.گلستان سعدی/24.
115.ندبه های دلتنگی/32.153 116. در انتظار شاعر; برگرفته از: زبان فارسی، سال دوم نظام جدید آموزش متوسّطه(شماره2/220)، ص 53 و54. 154
117.به دنبال سایه همای/104.
118.بحر در کوزه/9. 155
119. هدیه ای از دوست/23.
120. صُوَر خیال در شعر فارسی/439. 156
121.ابراهیم یونسی:هنر داستان نویسی/90.
122.چاه/15. 157
123. در جستوجوی ریشه ها/169.158
124.این مقاله، همراه چند مقاله دیگر، به شکل کتابی به همین نام، با همّت «دفتر نشر فرهنگ اسلامی» چاپ است. 160
125.فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی/74.161
126.ندبه های دلتنگی/74. 127.شعر بی دروغ، شعر بی نقاب/120.
128. پیرمرد چشم ما بود; برگرفته از: ادبیّات فارسی، سال اوّل نظام جدید آموزش متوسّطه(شماره1/201)، ص
176.162
129. از چیزهای دیگر; مقاله مسجد: جلوه گاه هنر اسلامی.
130. بعداً این نام به جویبار لحظه ها تغییر یافته است. 164
131 منبع اصلی) احمد سمیعی : آیین نگارش/7881.
132. به ندرت، ممکن است پاراگراف تنها از یک جمله تشکیل شده باشد. 165 .aedi gnillortno.. ..topic sentence. ..supporting sentences.167
136.هدیه ای از دوست/46.169
137.حافظ نامه/دو و سه. 171
138.مسلمانان در بستر تاریخ/216.
139.حمید پارسانیا: حدیث پیمانه(پژوهشی در انقلاب اسلامی)، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی، اوّل، 1376. 172
140 منبع اصلی تا پایان درس بیست و یکم) سازمان مدارک فرهنگی: آیین نگارش/1154. 185
141. در گذشته معمول بوده که این یاء را کامل می نوشته اند، مثل «لاله ی باغ». از معاصران، استاد احمد بهمنیار همین شیوه را می پسندید. حال نیز چندی است که این شیوه زنده شده است; امّا هنوز غلبه با شیوه ای است که در متن گفته ایم. 186
142.اشاره است به مصراع مشهور حافظ: «شرابِ خانگیِ ترسِ محتسب خورده».189
143. هنر در قلمرو مکتب/32 و 33. گفتنی است که شکل های فرضی درون کمانک ها را ما برنهاده ایم و شیوه خطّ کتاب مزبور صحیح است. 198
144.بینش و نیایش/43 و 44. 199
145.نهج البلاغه،1/79.
146.الحیاه،1/168.200
147.تذکره ایلیات/159.
148. نامه های بلوغ/123. ناگفته نماند که تصرّف در خطّ کتاب از ما است.201
150. گزینش این تعبیر، به پاسداشت نام و یاد ابوالفضل محمّد بن ابو یزید سَجاوَندی از دانشمندان علم قرائت (ف:560 ق) است که نشانه هایی برای وقف و وصل برنهاد. کتاب های الوقوف و الوقف و الابتداء از آثار مشهور اویند. 202
151.نگین قم/13.
152.خورشید مغرب/15.
153.زنی به نام زینب/54.
154.بهشت ارغوان/63.203
155.فرهنگ و زبان/36.
156.زندگانی علی بن الحسین(علیه السلام)/49.
157.حافظ نامه
، بخش اول/418. 158.بهشت ارغوان/117.
159. همان/107. 204 160
.دَه گفتار/193. 161
.یک سبد گل محمّدی/67. 162
.سرود اقبال/35. 163
.هدیه ای از دوست/56. 164
.تیرانا/237.205 165
.تا پیروزی/27. 166
.نخل های بی سر/133. 167
.تا پیروزی/27. 168
.کشتی پهلوگرفته/49. 169
.لوازم نویسندگی/99.206 170 .تا پیروزی/49.
171.نظم نوین جهانی و راه فطرت/8.207
172. معرفت نفس، 1/89. علامت ها را ما حذف کرده ایم.
173.گنج نهان/151.208
174.«نشانه تعجّب» نامی مناسب برای این نشانه نیست.
175.نافله ناز/118.
176.بشارت/33.
177.از رنجی که می بریم/54.
178.پدر، عشق و پسر/5.
179.کنار رود خیّن/48.209
180.فریاد روزها/59.
181.علل گرایش به مادّیگری/111.
182.قرآن کریم، ترجمه استاد مجتبوی/فاطر:
183.امام خمینی(رحمه الله): صحیفه نور، 15/199.
184.امام خمینی(رحمه الله): پیام به مناسبت شهادت دکتر چمران، 1/4/1360.
185.سخنرانی حضرت آیت اللّه خامنه ای، 15 شعبان 1417.
186.این علامت، خود، دارای چند گونه فرعی است. ما که در این رساله بنا بر اختصار داریم، از ذکر آن گونه ها پرهیز کرده ایم.
187.تاریخ پیامبر اسلام/543.
188.هدیه ای از دوست/89.211
189.امام خمینی(رحمه الله): صحیفه نور،11/236.212
190.انوارتابان ولایت/145.
191.بینش و نیایش/9.214
194.سیمای فرزانگان، 3/222.
195.تحفه آسمانی/108.
196. سیاحت شرق/149.217 197 منابع اصلی) سیروس شمیسا: کلّیّات سبک شناسی/16 28; حسین رزمجو: روش نویسندگان بزرگ معاصر/ 95 105 و 146 148. .ssenevisserpxe .. 219
199.روزنامه خراسان، شماره 11080، 4 آبان 1366. 220
200.روزها; برگرفته از: زبان فارسی، سال سوم نظام جدید آموزش متوسّطه (شماره 4/249)، ص 119.
201.از: محمّد علی اسلامی ندوشن; برگرفته از: مأخذ پیشین، ص
80. 221
202. اشارات متفاوت به شعر و نثر عام و خاص، دقیقاً به همین معنایند، گرچه به ظاهر رنگ و بوی دیگری داشته باشند. مثلاً این سخن جامی از همین مقوله است: شعر کافتد قبولِ خاطرِ عام/خاص داند که سست باشد و خام.225
204.سخن ها را بشنویم/89 و 90.
205.برگ هایی در آغوش باد/270.226
206.بزم آورد/339.
207.طرح کلّی اندیشه اسلامی در قرآن/79 و 83.227
208.چشم ها و آفتاب/10.
209. بنگرید به مقاله فایده انس با زبان فارسی در ترجمه در: غلامحسین یوسفی: کاغذ زر، یزدان، تهران، اوّل، 1363، ص 178.228
210.پیشوای صادق/88.
211. جعفر مرتضی حسینی: زندگی سیاسی هشتمین امام، سیّدخلیل خلیلیان، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1359، ص94 و 95.
212
صنایع لفظی
درس بیست و پنجم:دلنشینی و شیرینی
قسمت اول
درس بیست و پنجم:دلنشینی و شیرینی
درس بیست و پنجم دلنشینی و شیرینیبرای ایجاد دلنشینی و شیرینی در هر اثر، گویندگان و نویسندگان شگردهای گوناگونی دارند. آنچه به تناسب این رساله می توان از آن بحث کرد، همان شگردهایی است که در کتب ادبی با نام دانش یا فنّ بَدیع از آن یاد می شود. در این فن، صنعتها و شگردهایی به نویسنده آموخته می شود که با آن ها می توان کلام را آراست و دلنشین ساخت. پیدا است که این صنعت ها باید پیش از هر چیز از دو ویژگی برخوردار باشند: نُخست این که زیادتر از اندازه به کار گرفته نشوند و اثر را چون تابلویی فرو رفته زیر بار رنگ و لعاب نسازند; دیگر آن که طبیعی و هنرمندانه به کار گرفته شوند، به گونه ای که مخاطب با ذوق، حضور آن ها را تصنّعی و تکلّف آمیز نشمارد. دیده اید که چگونه در طبیعتِ خداوندگار، جلوه ها و زینت ها در جای خویش نشسته اند، به گونه ای که هم به چشم می آیند و هم نمی آیند؟ اصولا شهود هنری به همین معنی است که هم هنرمند و هم مخاطَبِ هنر، زیبایی را در هاله ای از شکوه و متانت ببیند و نه همچون عروسی بَزَک کرده که اگر رنگ هایش بریزد، در دل مادر خویش نیز جایی ندارد. اهلِ بدیع، صنایع و جلوه های کلام را در دو دسته کلّی مطالعه می کنند: یکی آن ها که بار اصلی شان بر دوش لفظ است و واژگان; و دیگری آن ها که بار اصلی شان بر شانه معنی و مفهومِ برخاسته از الفاظ نهاده شده است. گروه یکم را صنایع لفظی و گروه دوم را صنایع معنوی نامیده اند. اکنون برخی صنایع مهمّ لفظی و معنوی را از نظر می گذرانیم.
صنایع لفظی یک. جِناس(2): همشکل بودن دو واژه به طور کامل یا ناقص، در حالی که از لحاظ معنی با یکدیگر یکسان نیستند.
213
جناس بر دو گونه است: جناس کامل (= تام) و جناس ناقص. در جناس کامل، دو کلمه در لفظ، نوع و تعداد حروف، و هیأت و ترتیب یکسانند. در جناس ناقص، کلمات، قدری با هم متفاوتند، خواه از لحاظ اِعراب و خواه نوع و تعداد حروف. دو واژه قَلْب (= دل) و قَلْب (= تقلّبی) در جمله زیر با یکدیگر جناس کامل دارند: قلبنازنین خویش را به سکّه قلبمفروش! دو واژه گِل و گُل در جمله زیر جناس ناقص دارند: خوشا یاد آن گُلهای بهشتی که هشت سال گِلاین سرزمین را گلاب پاشیدند. در همین جمله، گُل و گُلاب،جناس مرکّب دارند، زیرا یکی ساده است و دیگری مرکّب. اقسام دیگری از جناس نیز در علم بدیع معرّفی شده اند که مشتاقان باید در جای خویش، آن ها را بجویند. و اینک نمونه هایی از جناس در نثر پارسی: در دیده دشمنان خارو بر روی دوستان خال بود. دماراز وجود ماربرآورد. بی رحم، به زخمچوب از مسلمانان زر می ستدند. تا بدان سبب، لوای اسلام افراختهتر شود و شمع دین افروختهتر. دریغ است از این مصراع زیبا نیز یاد نشود. این مثال به روشنی نشان می دهد که صنعت های بدیعی تنها برای آراستنِ سخن نیستند، بلکه اگر درست به کار گرفته شوند، در استواری و استحکام و رسایی آن نیز بسیار اثر دارند. در این مصراع، یک جناس ساده و دلنشین تصویری زیبا آفریده است که در قاب آن، می توان مُراد ساده شاعر را بسی ظریف و هنرمندانه نشاند: جلد سخنم دارد شیرازه شیرازی (امیرخسرو دهلوی) دو. لَفّ و نَشْر(5): آوردن چند واژه با چند معنی با نوعی توالی و نظم خاص، به گونه ای که بتوان هر معنی را با واژه متناسب خویش مربوط ساخت. مثلا در این جمله، لفّ و نشر به شیوه مرتّب آمده است، زیرا شستن با اشک متناسب است و سوزاندن با آه: با اشک و آه، می توان غبار دل را شست و خرمن گناه را سوزاند.
214
می توان همین جمله را به شکل زیر نگاشت تا لفّ و نشر به شیوه نامرتّب (= مُشَوَّش) پدید آید: با اشک و آه، می توان خرمن گناه را سوزاند و غبار دل را شست. نمونه زیر از بِه ترین مثال های لفّ و نشر مرتّب در شعر فارسی است: به روز نبرد آن یَلِ ارجمندبه شمشیر و خنجر، به گُرز و کَمَند برید و درید و شکست و ببست یَلان را سر و سینه و پا و دست (فردوسی) همچنین بیت زیر نمونه ای مناسب برای لفّ و نشر مشوّش است: در باغ شد از قدّ و رخ و زلف تو بی آب گلبرگ تَری، سرو سَهی، سنبل سیراب (خاقانی) سه. مُطابقه یا تَضاد(1): کنار یا نزدیکِ هم چیدن واژه هایی که در مجموع جمله با یکدیگر تناسب و هماهنگی دارند، ولی به تنهایی متضاد و از لحاظ معنی ضدّ یکدیگرند. مثلا در جمله زیر، دور و نزدیک چنین رابطه ای دارند: دورترین کسان را می توان با محبّت به خود نزدیککرد. حال به چند نمونه از کاربرد این صنعتِ رایج در نثر فارسی توجّه کنید: خانه های قدیم برفت و در هیچ یمین، یسارنماند. دمنه گفت: درِ بلا گشادهاست و راه خرد بسته. بیم آن بود که جان شیرین که جفت تن غمگین بود، طاق شود. چهار. مُراعاتِ نَظیر(5): کنار یا نزدیک هم چیدن واژه هایی که هم از لحاظ ارتباط در جمله با
------
.noromyxo.. 2 . ترجمه تاریخ یمینی/ 10.
3 . کلیله و دمنه/ 121.
4 . راحه الصّدور/ 58. .seiregno..
215
یکدیگر هماهنگند و هم از نظر مفهوم و معنی به هم نزدیک و مربوطند. مثلا در این جمله، سر و پا که دو اندام بدنند چنین رابطه ای دارند: شهیدان سرخود را فدای پایداری اسلام کردند. اکنون به نمونه هایی از صنعت مراعات نظیر در نثر پارسی نظر کنید: گفت: «من بدانستم که آب بازی نیست و تو به نادانی، بچّگان را به باددادی». روشنایی دیده مرا در خاک کردی و روشنایی چشمخود را بر باددادی. آتش غم بر سر من ریختی و آب روی خود ریختی. خانه همیشه بر گذرگاه سیل حدثان بوده است و در معرض طوفانطغیان ظلم. پنج. سَجْع (4): آوردن واژه های آهنگین در نوشتار یا گفتار، خواه در کنار هم و خواه به طور طولی در یک جمله یا میان جمله های گوناگون. این آهنگ، گاه از تکرار واژه های همنوا و مسجَّع پدید می آید; گاه از تکرار یک کلمه; گاه از توالی یک یا چند حرف; و... . سجع، خود، بر سه قسم است: متوازی، متوازن، و مُطَرَّف. سجع متوازی(5) آن است که در آخر دو عبارت یا جمله، کلماتی قرار گیرند که از نظر وزنو تعداد حروف و حرف رَوی یکسان باشند، مانند «بشوید» و «بگوید» در این جملهگلستان سعدی: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید. سجع متوازن (6) چنان است که کلمات فقط در وزن یکسان باشند، مثلِ این جمله از گلستان سعدی : یک شب تأمّلِ ایّام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده حسرت می خوردم. سجع مُطَرَّف(7) آن است که کلمات فقط در حرف رَوی یکسان باشند، امّا وزنشان متفاوت باشد. مثال باز هم از گلستان سعدی: هر نَفَسی که فرو می رود مُمِدِّ حیاتاست و چون برمی آید مُفَرِّحِ ذات. یکی از رموز ماندگاری و تأثیر مناجات ها و زیارات یا دعاهای رسیده از امامان معصوم ما استفاده از همین آهنگ زیبا و سجع مؤثّر در بسیاری از آن ها است. برای نمونه، به بخشی زیبا از زیارتنامه حضرت عسکری(علیه السلام) عنایت کنید:
------
(1)1 . کلیله و دمنه/ 104. (2)
2. همان/ 234
3 . مرزبان نامه. .esorp gnimir.. .lellarap.. .lacirtemmys.. .dedis-pol..
216
وَ أَتَوَسَّلُ إلَیْکَ یا رَبِّ بِإمامنا وَمحقِّقِ زماننا الیومِ المَوعودوالشّاهد المشهود والنّورِ الأزهَر والضِّیاءِ الأَنوَرالمنصورِ بالرُّعب والمُظَفَّرِ بِالسَّعاده. فَصَلِّ عَلیه عَدَدَ الثَّمَرِو أَوراقِ الشَّجَرِ وَأَجزاءِ المَدَرِوَعَدَدَ الشَّعْرِ والوَبَرِ. و این هم مثالی از سجع در نثر زیبای فارسی: اگر دیگران هزینه مال کنند، تو خزینه اَعمالکن; و اگر دیگران کُنوز اَعراضِ فانیه جویند، تو رموزاَسرار باقیهجوی. شش. عَکس یا طَرد یا تبدیل(2): جای همه یا بعضی از کلمات یک ترکیب را تغییر دادن و ترکیبی معکوس پدید آوردن، مانند نامه زندگی و زندگی نامه. بنگرید که چگونه استفاده از این صنعت، سطور زیر را قدرت و زیبایی بخشیده است: دیوان حافظفقط یک دفتر و دیوان نیست; نامه زندگی و زندگی نامه ما است. حافظ به جای آن که انسان کاملباشد، کاملاً انسانبوده است. نگاه حافظ به زندگی، حتّی به نازیبایی های زندگی و زندگی های نازیبا، زیبا است. اکنون، صفحاتی از دو اثر معاصر را مرور می کنیم و نمونه هایی از این صنایع لفظی را در آن ها می شکافیم. اثر یکم داستانی است مستند درباره زندگی ایل قشقایی با نام بخارای من، ایل من. و دیگری یادمانی است از حضور یک هنرمند در کنار رزمندگان جاویدیاد در خطّه جنوب، به نام با سرودخوانِ جنگ در خطّه نام و ننگ. بخارای من، ایل من: جناس: اسبش را سرحال و کم شکمنگاه می داشت.(ص 253) کدخدا بود، ولی کدخدایی بیزورو زر.(ص 255) لفّ و نشر مرتّب: سالم ترو قوی تراز آن بود که بتواند در خانه بماندو با سرگرمی های عادی دل خوش کند. (ص256) لفّ و نشر مشوّش: خداکرم وضع مالیو اجتماعیمطلوبی نداشت. در وسط طبقات اجتماعی ایل گیر کرده بود... کم کم داشت از سکّه می افتاد. زراعتش دیم بودو... (ص 254)
------
(1)1 .اَمالی، امام ظهیرالدّین ولواجی. .elobtemitna .. (3)
3. بهاء الدّین خرّمشاهی; برگرفته از: زبان فارسی، سال سوم نظام جدید آموزش متوسّطه (شماره4/249)، ص 81 .
217
مُطابقه (تَضاد): از شکارهای قدیمش لاف می زد. ولی شاهد زندهنداشت. همه شاهدهایش مردهبودند. (ص 254) نیمی از قطارش را با فشنگِ خالی، پُرمی کرد.(ص 254)
قسمت دوم
مراعات نَظیر: با قباو رداهم که بود، نمی گذاشت طلبکارها ناراضی و نومید شوند. (ص 255) از دو برگیپیدا بود که گندم بود و جو نبود.(ص 256) سَجع با آهنگ واژه ها: برای رتقو فتقامور به چادرهای بنکوی خود سر می کشید. شق و رق بر خانه زین جای می گرفت.(ص 254) سجع با تساوی قطعه های سه تایی: می خواست بتازد، تند بتازد. تا افق های دور، تا قلّه های بلند، تا دشت های بیکران ... او نمی توانست به شش پرو چماقو یک لول حسن موسی دل ببندد. او نمی توانست با چوب و چگل چوپانی و گاو آهن زراعتدلخوش باشد. (ص 256) سجع با تکرار واژه ها: لیکن راه نداشت. راه به جایی نداشت. (ص 256) از دو برگی پیدا بودکه گندم بودو جو نبود.(ص 256) سجع با آهنگ آخر جمله ها: انسان را به یاد ستون های تخت جمشید می انداخت، ولی باری گران بر دوش داشت. (ص255) با سرودخوان جنگ در خطّه نام و ننگ: جناس: لشکر حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله) را، وصفش را شنیده ای؟ همان که فاتح فتحالمبین بود. (ص 19)
جناس: الان... نصف شهر مثل ماهی زنده در تابهبه بیتابیمی افتند. (ص25)
لفّ ونشر مشوّش: من جنگی مثل فاو ندیدم. مو به تنت راست می شد. هر چه قدرتو شهامت و اعتقادمی خواستی، آن جا می دیدی. انقلابرا آن جا می دیدی. نماز و روزهرا آن جا. جنگ تن به تن را آن جا. (ص 18)
218
صنایع معنوی
مراعات نظیر: بگذار کَتبسته از دستهای به خواب رفته کلامم استفاده کنم. (ص 21) صدای های های گریه راننده های کامیون ها، در آن سیاهی چادرها و در آن ظلمت اردوی پادر رکابِ رفتن، سربه فلک می کشد. (ص 23) سجع با آهنگ کلمات پیاپی: حقارت کلماترا به عظمت ثمراتاین تقابل باورنکردنی ببخش. (ص 21) صنایع معنوی معمولا در کتب بدیع، پنج صنعت مَجاز، تشبیه، کنایه، استعاره، و ایهام را در ردیف صنایع معنوی مهم ذکر می کنند. از آن جا که ما چهار مورد از این پنج صنعت را در بحث «پرورش معانی» آورده ایم، اینک روا است از ایهام و برخی صنایع معنوی دیگر یاد کنیم.
یک. ایهام(1): آوردن واژه ای که بیش از یک معنا داشته باشد، یکی نزدیک به ذهن و بقیّه دور از ذهن; و هدف گوینده، غالباً معنای دوم باشد. به چند مثال مشهور از کار برد صنعت ایهام بنگرید: دیشب صدای تیشه از بیستون نیامدشاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد(حزین لاهیجی) در بیت بالا، شیرین هم صفتی است برای خواب فرهاد و هم نام محبوبه او. مراد همین معنای دوم است. کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانهکه زیر تیغ تو هر دَم سرِ دگر دارد(حافظ) در این بیت، پروانه هم به معنای جانداری است و هم به معنای جَواز. شاعر همین معنای اخیر را اراده کرده است. به راستی که نه همبازیِ تو بودم منتو شوخْ دیده مگس بین که می کند بازی(سعدی) در این جا، بازی هم به معنای لَعِب است و هم نوعی پرنده شکاری. مراد شاعر، معنایاخیر است.
------
.euqoviuqe..
219
دو. اِلتِفات(1): تغییر ساختار کلام، به مقتضای حال و هوا یا سبک، بر خلاف انتظار مخاطب، به گونه ای که با ذوق هنری و ادبی سازگاری داشته باشد. مثال این گونه تغییر، گراییدن از خطاب به غیاب و دیگر بار به خطاب و آن گاه به تکلّم وحده است: روزگار غریبی است دخترم! ... این چه روزگاری است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمی آورَد؟... روزگار غریبی است دخترم ! ... آن روزها که مرا در حرا با خدا خلوتی دوست داشتنی بود... .
سه. اِستِطراد(3): پرداختن به یک پیام فرعی، بدون آن که به پیام اصلی اثر لطمه ای وارد آید، در جایی که پرداختن به آن پیام فرعی ضرورت دارد و در جای دیگر تدارک کردنی نیست. مثال را از مقاله «اخلاق و علم الاجتماع» می آوریم، آن جا که از خدمت ادبیّات به اخلاق سخن می گوید و کتاب ها و نویسندگانی را برمی شمارد که با عنایت به جنبه های ادبی، مقاصد اخلاقی داشته اند. سپس در یک بند (= پاراگراف) از روش خاصّ آناتول فرانس، به تناسب حال و هوای بحث، یاد می کند و دیگر بار پیام اصلی را پی می گیرد: آناتول فرانس روش خاصّی داشت و نیشخندها و انتقادات خود را وسیله بیدارکردن مردم قرار داده بود... او معتقد بود که باید با نیش قلم ریشه سیّئات اخلاقی رااز اعماق روح مردم برآورد و با انتقاد... جامعه را از بدی ها دور داشت و به سوی نیکی هاراند.
چهار. بزرگنمایی(5) که خود سه صنعت را در بر می گیرد:
یکم. مبالغه: وصف یک پدیده در ابعادی بزرگ تر از آنچه هست، لیکن به گونه ای که هم عقل آن را بپذیرد و هم در جهان بیرون تحقّق یابد. این تصویر زیبای مبالغه آمیز را از یک اثر شَطح گونه معاصر بخوانید که نیمه شب را به تصویر می کشد: ساعتی دیگر نیمه شب فرا می رسد و به یادبود شانه سری غریب، قطره ای شبنم بر گونه زیباترین زنبق گلستان فرو می غلطد.
دوم. اِغْراق : وصف یک پدیده به شیوه ای بزرگنمایانه، چنان که عقل آن را می پذیرد، ولی در جهان بیرون عادتاً چنین تصویری آفریده نمی شود. نظاره همان تصویر زیبا را پی می گیریم:
------
.ehportsopa.. 2 . کشتی پهلوگرفته / 9. .noissergid..
4 . فریاد روزها / 41. .elobrepyh;tsabmob..
6 . نافله ناز / 110.
220
ساعتی دیگر، جسمم را در گوشه ای می گذارم و به مصاحبت ارواحی می شتابم که نگاهبان آتشکده های خاموشند.
سوم. غُلُوّ : وصف بزرگنمایانه یک پدیده، به گونه ای بیرون از چشم انداز عقل و عادت. همان تصویرپرداز، شب را در صحنه ای چنین رقم زده است: ساعتی دیگر نیمه شب فرا می رسد و در پُر بَرگ ترین ناحیه تاکستان، ملکه انگورها در نجوای پنهان برگ ها ولادت می یابد.
پنج. اِرْسال المَثَل(1): آوردن مَثَل یا سخنی حکیمانه و گفتاری کوتاه و دلپذیر که هم به سخن جلوه می دهد و هم در انتقال پیام، به نویسنده یاری می رسانَد. بنگرید حافظ چه دلپذیر از یک مَثَل کوتاه عربی کمک گرفته است تا به یاری آن، بفهماند که دردِ بیدردی دوا ندارد و تنها چاره آن سوختن و سوزاندن (= کَیّ) است: به صوت بلبل و قُمری اگر ننوشی می علاج کی کنمت، «آخر الدّواء الکیّ» امروز بِه ترین مصداق این صنعت در استفاده از مثل ها جلوه می کند. از آن جا که این بحث را در درس بیست و هشتم گنجانده ایم، مثال ها و توضیح آن را در همان جا بجویید.
شش. حُسْنِ تَعْلیل(2): برشمردن علّتی لطیف و مناسب و اثرگذار، و البتّه غیر مطابق با واقع، برای بیان دلیل رخدادی یا حالتی یا پدیده ای. از لطیف ترین و زیباترین نمونه های این گونه دلیل آوری، علّتی است که سعدی می آورد تا نشان دهد چرا اشک جوانان، سوز و ساز گریه پیران را ندارد: هیچ دانی که آب دیده پیر از دو چشم جوان چرا نچکد؟ برف بر بامِ سالخورده ما است آب در خانه شما نچکد و مثال زیبای دیگر: چوب را آب فرو می نَبَرد، حکمت چیست؟شرمش آید ز فرو بردن پرورده خویش
------
.esrev cimong.. .tiecno..
221
* آزمون
1. برای سه صنعت لفظی و سه صنعت معنوی، در بهارستان جامی نمونه هایی بیابید.
2. در نمونه های زیر، انواع صنایع را مشخّص کنید: توانگری به هنر است نه به مال; و بزرگی به عقل است نه به سال. چون این کلمه درشت درست به سمع آن گبر پر کبر و کافر فاجر و نحس نجس رسید، به گرفتن او اشارت کرد. جایی که سلیمان ملک برسد، سزد اگر چون مور کمر خدمت بر بندم. دمنه گفت: «درِ بلا گشاده است و راه خرد بسته».
3. برای هر یک از صنایع زیر، جمله ای به قلم خود، در موضوع «شب های جبهه» بنویسید: مراعات نظیر ایهام تضاد بزرگنمایی سجع ارسال المثل عکس
------
1.گلستان سعدی.
2.تاریخ جهانگشای جوینی، 1/ 54.
3.ترجمه تاریخ یمینی/ 13.
4.کلیله و دمنه/ 121.
222
یک.وصف
درس بیست و ششم:رسایی و گویایی(1)
درس بیست و ششم:رسایی و گویایی(1)
درس بیست و ششم رسایی و گویایی(1) رسایی و گویایی در هر نوشته، هنگامی حاصل می شود که بتوانیم معنا را خوب بپروریم. راه های پرورش معانی در زبان فارسی، متفاوت و پُرگستره اند. از آن میان، اینک به چند راه اشاره می کنیم.
یک. وصف وصف یعنی به کار گرفتن صفات برای بازشناساندن چگونگی یک پدیده. صفت برچسبی است که ارزش و محتوای موصوف را بیان می کند و ارزش سَنجِ کلمات است. لذا وقتی به کلمه ای متّصل می شود، باید خصوصیّت و درجه ارزش آن را صحیحاً بازگوید. به هنگام بیان مطلبی، با آوردن صفت، در واقع می خواهیم آب و رنگی به موصوف بزنیم، تا همان احساس را که در ما هست در مخاطب ایجاد کنیم و از زیر قلم زنیِ الفاظ، قیافه مشخّص ادراکمان را با وضوح تمام آشکار سازیم. کلمات به منزله توده های سنگی است که به خودی خود شکل و حالتی دارد، امّا همان طور که نوک تیشه پیکرتراش از توده های سنگ، شکل منظور را بیرون می آورد و حالت و چگونگی آن را جلوه می دهد، صفت نیز موصوف را از شکل کلّی و معمولش درمی آورد; خاطره های مشوّش را از آن دور می سازد; و حدّ مشخّص حالت و چگونگی آن را نمایان می کند. صفت های بکر و بدیع و زیبایی که یک نویسنده می آورد، به کلامش رنگی خاص می دهند و سیمای اندیشه های او را فروغ و جاذبه ای ویژه می بخشند. به این وصف زیبا و شورانگیز بنگرید: این مهتاب که غمرنگ می دمد و غروب می کند; این هاله که با حالتِ اندوهبار خود، همچون
------
(1)1 منابع اصلی تا پایان درس بیست و هفتم) حسین رزمجو: روش نویسندگان بزرگ معاصر/38 و124
129.
2. «توصیف» واژه ای است جعلی و نادرست. از این رو، واژه درست «وصف»(describe) را به کار گرفته ایم. (3)
3. اسداللّه مبشّری: تراز یا روش نویسندگی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1359، ص 47 و 48.
223
اشک، در چشم آسمان حلقه می زند; این دشت های خاموش که بسا روزها انسان های رنجیده از آن عبور کرده اند; این نیزارهای در سکوت فرو رفته، این روستاهای شبگرفته، این جغد فغانگرِ ویرانه ها و این خون آوا شباهنگِ نالان، چه رازها که نمی گویند و چه همدردی ها که با انسان ندارند... این شب، همین شب تیره، شاهد چه جنایاتی بوده که بر مظلومین رفته است و همین خورشید فروزان، روشنگر زندگی ها، چه بیرحمی ها و دلسنگی ها دیده و بر چه شاخ و بَرهای بَرومند که به ستم در درختزار زندگی خشک شده اند، تابیده است. نویسنده باید همه محسوسات را به خوبی درک کند تا بتواند از وصف آن ها صحنه ای بدیع بیافریند. او باید آنچه را دیگران نمی بینند یا خوب نمی بینند، تماشا کند و در اثر خویش بی کم و کاست نشان دهد. امّا این کافی نیست. یک نوشته وصفی آن گاه کمال می پذیرد که عواطفی را برانگیزد و راه به جایی ببرد. مثلا صحنه ای تاریخی را زنده کند یا پدیده ای اجتماعی را تصویر نماید. مثال این گونه وصف، ترسیمی است از شب کویر: غروب ده در کویر، با شکوه و عظمتی مرموز و ماورائی می رسد و در برابرش هستی لب فرو می بندد و آرام می گیرد. ناگهان، سیل مهاجم سیاهی، خود را، به ده می زند و فشرده و پرهیاهو در کوچه ها می دود و رفته رفته در خَمِ کوچه ها و درون خانه ها فرو می نشیند و سپس سکوت مغرب باز ادامه می یابد، مگر گاه فریاد گوسفندی غریب که با گله در آمیخته است و یا ناله بزغاله آواره ای که در هیاهوی پرشتاب، راه خانه خود را گم کرده است، که لحظه ای بیش نمی پاید. شب آغاز شده است. در ده چراغ نیست. شب ها به مهتاب روشن است و یا به قطره های درشت و تابناک بارانِ ستاره: مصابیح آسمان. ... آسمان کویر، این نخلستان خاموش و پر مهتابی که هر گاه مشت خونین و بیتاب قلبم را در زیر باران غیبی سکوتش می گیرم و نگاه های اسیرم را همچون پروانه های شوق، در این مزرع سبز آن دوست شاعرم رها می کنم، ناله های گریه آلود آن روح دردمند و تنها را می شنوم: ناله های آن امام راستین و بزرگم را که همچون این شیعه گمنام و غریبش در کنار آن مدینه پلید و در قلب آن کویر بی فریاد، سر در حلقوم چاه می بُرد و می گریست. چه فاجعه ای است در آن لحظه که یک مرد می گرید...! چه فاجعه ای! و این هم نمونه ای از وصف یک دریاچه، به زبانی ساده و گویا: به فاصله کمی از جنگل های پوشیده از درختان اَمرود، پسته وحشی، بلوط، و مازو، دریاچه ای کوچک، شگفت، و زیبا بر زمین دامن گسترده است. بر خلاف دریاچه های دیگر، نه تنها هیچ
------
1.سرود جهش ها / 3 و 4.
224
دو.تشبیه
رودخانه ای به آن نمی ریزد، بلکه رود پرآبی نیز از آن سرچشمه می گیرد. آب این دریاچه از چشمه های متعدّدی که در کف آن می جوشد، حاصل می شود. نام این دریاچه که از زیبایی های دیدنی کشور ما است، «زریوار» است. زریوار را در زمستان ها لایه ضخیمی از یخ می پوشاند، به طوری که می توان روی آن راه رفت. اطراف دریاچه محلّ مناسبی برای زندگی پرندگانی چون مرغ سقّا، فلامینگو، و مرغابی است. این دریاچه در نزدیکی مریوان واقع شده و یکی از صدها منظره دیدنی استان کردستان است.
دو. تشبیه تشبیه غالباً در خاطرها تأثیری قوی دارد، زیرا ذهن را از آنچه پنهان است به چیزی راهنمون می شود که آشکار است. و این، خود، به خاطرِ خواننده آسایش می بخشد: تشبیه، چیزی را از آنچه هست، در وصفی خاص، عظیم تر و بزرگ تر می نماید یا زیباتر. و یا این که در مجال کوتاه و تنگنای عبارات کم، صفات و خصوصیّات بیشماری را در مورد چیزی ثابت می کند. و از همه مهم تر، جنبه تخیّلی و تصویری تشبیه است... از رهگذر تشبیه، چیزهای گنگ و عناصر بی زبان طبیعت به سخن درمی آیند و در جمادات، زندگی را احساس می کنیم. تشبیه دارای چهار پایه است: یک. آنچه آن را به چیزی تشبیه می کنیم: مشبَّه; که همواره در جمله می آید. دو. آنچه چیزی را به آن تشبیه می کنیم: مشبَّهٌ به; که همواره در جمله می آید. سه. واژه شباهت نما: اَدات تشبیه; که گاه در جمله می آید و گاه نمی آید. چهار. مورد و جلوه مشترک در مشبَّه و مشبَّهٌ به: وجه شَبَه که معمولاً در جمله نمی آید. برای نمونه، در این تشبیه، پایه ها را ذکر می کنیم: فاطمه سلام اللّه علیها به کودک خویش خیره گشته بود و گهواره اش را با پای خود حرکت می داد. گهواره، همچون قایقی بر دریاچه ای آیینه گون، آرام در رفت و آمد بود. یک. مشبَّه: گهواره. دو. مشبَّهٌ به: قایقی بر دریاچه ای آیینه گون. سه. ادات تشبیه: همچون.
------
1. برگرفته از: فارسی، سال دوم راهنمایی تحصیلی(شماره 115)، ص 92. .elimis..
3.محمّدرضا شفیعی کدکنی: صور خیال در شعر فارسی، آگاه، 1358، ص 61.
4.بهشت ارغوان / 97.
225
چهار. وجه شَبَه: آرام در رفت و آمد بودن. تشبیه های زیبا و لطیف، هم کلام را رونق و جلا می بخشند و هم اندیشه های سخنور را آسان تر به خواننده انتقال می دهند. آثار نویسندگان بزرگ، سرشار از این گونه تشبیه ها است: ای حافظ! سخن تو چون ابدیّت بزرگ است، زیرا آن را آغاز و انجامی نیست. کلام تو چون گنبد آسمان تنها به خود وابسته است... تو چون آن کشتی ای که مغرورانه باد در بادبان افکنده، سینه دریا را می شکافد و پا بر سر امواج می نهد. و من مانند آن تخته پاره ام که سیلی خور امواج اقیانوسم. نهج البلاغهکتابی است برای امروز و فردا و فرداهای دیگر; برای این نسل و همه نسل های آینده. اثری است به درخشندگی آفتاب، به لطافت گل، به قاطعیّت صاعقه، به غرّش طوفان، به تحرّک امواج،... و به بلندی ستارگان دوردست در اوج آسمان ها. تشبیه می تواند یاری دهنده ایجاز باشد. آن گاه که به جای جمله های فراوان، تنها از یک جمله استفاده کنیم، ایجاز را رعایت کرده ایم; و زمانی می توان یک جمله را جایگزین چندین جمله کرد که بتواند با رسایی و زیبایی پیام آن چند جمله را منتقل کند. در جمله زیر، نویسنده با یک تشبیه دقیق و لطیف، از توضیحات چند جمله ای بی نیاز شده و فضایی بسیار تماشایی فراهم کرده است: یک تک بوته کوتاه مغیلان وسط یک بیابان دراز، یک قصیده بلند است. همان نویسنده با این تشبیه بسیار قوی، نشان می دهد که ترس زودگذر چه طعمی دارد; طعمی که با چندین و چند جمله و عبارت توضیحی نیز به مذاق خواننده منتقل نمی شود: ترس سایه ای گذرا بر خاطرم افکند، همچون گذرِ سایه گنجشکِ دیر کرده ای در نیمه روز چلّه تابستان بر دشتی بایر. متن زیر یک سوگ نوشته است. ببینید نویسنده با چه قدرتی از تشبیه استفاده کرده تا مرگ را تصویر کند. چندین تشبیه مناسب و منطبق با مضمون، در این متن به چشم می خورند: دیروز سهراب سپهری مرد. آفتاب که غروب کرد او را هم با خود برد. درباره مرگ دوست چه می توان گفت; مرگی که مثل آفتاب بالای سرمان ایستاده و با چشم های گرسنه و همیشه بیدار نگاهمان می کند. یکی را هدف می گیرد و بر او می تابد و ذوب می کند و کنارمان خالی می شود. مرگی که مثل زمین، زیر پایمان دراز کشیده و یک وقت دهن باز می کند. پیدا بود که مرگ مثل خون
------
1.منتخبی از زیباترین شاهکارهای شعر جهان/ 189 191 (یوهان ولفگانگ گوته).
2.(آیت اللّه) ناصر مکارم شیرازی: چرا نهج البلاغه این همه جاذبه دارد؟، یادنامه کنگره هزاره نهج البلاغه، بنیاد نهج البلاغه، 1360، ص 183.
3.خسی در میقات/ 190.
4.نفرین زمین.
226
در رگ های سهراب می دود. تاخت و تازش را زیر پوست او می شد دید. بعضی وقت ها زندگی کردن غیر ممکن است. جای رادیوتراپی می سوخت. تکان نمی توانست بخورد. حتّی سنگینی ملافه دردناک بود. شاید در سرطان خون هر گلبولی تیغی است که تار رگ ها را می خراشد. در این چند سطر از داستانی نام آور نیز می توانید تجلّی تشبیه را به خوبی ببینید. نویسنده با تشبیهات لطیف و عاطفی از چشم یوسف، خواننده را به بسیاری از حالات و خصوصیّات او راهنمایی می کند: چشم های یوسف او را می نگریست; چشم هایی که از آسمانِ صاف همین روزهای بهاری پررنگ تر بود. انگار همیشه یک قطره اشک ته چشم هایِ یوسف نهفته بود، مثل دو تا زمرّدِ مرطوب.
------
1. شاهرخ مسکوب، برگرفته از: زبان فارسی، سال سوم نظام جدید آموزش متوسّطه (شماره4/249)، ص 118.
2.سووشون.
227
* آزمون
1. در متنی تقریباً ده سطری، گنبد و گلدسته های یک آستانه را به هنگام شب، وصف کنید.
2. سه نمونه تشبیه را از ترجمه آیات قرآن کریم بیابید و پایه های چهارگانه هر یک را مشخّص کنید.
3. هر یک از موارد زیر را از طریق تشبیه در جمله ای بیان کنید: دویدن آهویی که از چنگ پلنگ می گریزد. گریه کودکی تنها که به تازگی همه بستگانش را در سانحه ای از دست داده است. دفاع امام علی(علیه السلام) از پیامبر(صلی الله علیه وآله) در جنگ اُحُد.
4. ناصرخسرو قبادیانی در سفرنامهی خویش، مکان های بسیار را وصف کرده است. در بخشی از این اثر، وی شرح مسیر طائف تا فلج را می آورد و باز می گوید که در منطقه ثریا چگونه با خشونت وحشیان بیابان نشین مواجه شده است. وصف آن مکان و خشونت رخ داده در آن را از سفرنامهی ناصرخسرو بیابید و سپس جنبه های مختلف این وصف را ارزیابی کنید.
228
سه.استعاره
درس بیست و هفتم:رسایی و گویایی(2)
درس بیست و هفتم:رسایی و گویایی(2)
درس بیست و هفتم رسایی و گویایی(2)
سه. استعاره استعاره گامی فراتر از تشبیه برمی دارد. در استعاره، مشبَّه یا مشبَّه به و نیز ادات تشبیه را ذکر نمی کنند. همین سبب می شود که استعاره بسیار لطیف و ظریف گردد. نویسنده با استعاره به همه چیز جان می بخشد; به همه چیز لطف و ظرافت عطا می کند. به حیوانات زبان و بیان می بخشد و به اشیای بی روح، حس و حرکت. برای نمونه، به تفاوت تشبیه و استعاره بنگرید: تشبیه: نسیم صبا همانند دلبری، بر چهره هستی بوسه زد. استعاره: نسیم صبا بوسه زنان روان شد. می بینید که در استعاره، فقط نسیم صبا باقی مانده که مشبَّه است. یعنی مشبَّه به (= دلبر) و ادات تشبیه (= همانند) حذف گشته اند. استعاره انواع گوناگونی دارد که به دو گونه مهم و کاربردی از آن میان اشاره می کنیم: استعاره مُصَرَّحه: در این نوع، مُشَبَّه حذف و مشبَّهٌ به ذکر می شود. مثلاً فردوسی در وصف فریاد رستم می گوید: به رزم اندرون غرشی کرد شیر. شاعر در ذهن خود، رستم را به شیری تشبیه کرده و آن گاه به هنگام بیان، مشبَّه را حذف کرده و تنها مشبّهٌ به یعنی شیر را ذکر نموده است.
------
(1).erohpatem..
2.آیینه / 198.
229
استعاره مَکنیّه: در این نوع، مشبّهٌ به حذف می شود، امّا مشبَّه باقی می ماند. مثلاً در نمونه زیر، صدای شاعر به چیز یا جایی تشبیه شده است که می توان آن را دید یا بر آن نشست; سپس به وقت بیان، تنها مشبَّه یعنی صدا باقی مانده است: می خواهم در زیر آسمان نشابور چندان بلند و پاک بخوانم که هیچ گاه این خیل سیلوار مگس ها نتوانند روی صدای من بنشینند در نمونه زیر نیز همین نوع استعاره به خوبی به کار گرفته شده است. خورشید گویی آدمی است با صفات و کارهای انسانی: خورشید با سر شاخه های بید مجنون جلوِ حیاط که نه از شرمساری، بلکه به عادت همیشگی سر به زیر داشتند، سلام و احوال پرسی کرد. انگار دیده بوسی هم می کردند. بعد روی اَج هاخستگی در کرد و برای ثواب به درخت های سخت سرکشیده صبح به خیر گفت. مژده شان داد که به زودی رخت سبز عیدشان را در برمی کنند و اگر بردبار باشند، شکوفه ها یا گل هایشان نقش های رنگیِ پوشش سبزشان می شود. درخت ها سرتکان دادند; انگار نق زدند: ما که حمّام نرفته ایم. خورشید به خنده شکفت و گفت: غمتان کم، آسمان بغض می کند و بُغضش که ترکید، سر و تن شما را می شوید. اینک به نمونه هایی دیگر از استعاره بنگرید. پیش از هر نمونه، اشاره کرده ایم که تعبیر استعاری به چه کس یا چیزی اشاره دارد: سقراط: باغبانِ نبوغ های شگفت. شب: پرده تاریکِ تیره زارهایی بیکران. آثار هنری انقلاب: جوانه های ادب و هنر انقلابی. یهودِ «بنی قریظه»: افعی هایی که با نگرانی، زبان هاشان را بیرون آورده بودند. پندارهای انسان: سایه بانی در بیابانِ تنهایی.
------
1.دیباچه.
2. اَج: کدو.
3.سووشون; برگرفته از: زبان فارسی، سال سوم نظام جدید آموزش متوسّطه(شماره4/249)، ص 100.
4.سرود جهش ها / 292.
5.(آیت اللّه) سیّدعلی خامنه ای: «پیام به کنگره بزرگداشت هشتصدمین سال تولّد سعدی»، از: ذکر جمیل سعدی، ج1، کمیسیون ملّی یونسکو در ایران، 1364، ص 13.
6.بهشت ارغوان / 152.
7.پیامبر / 42.
230
چهار.کنایه
چهار. کنایه کنایه یعنی آن که کلمات را در معنی خودشان به کار گیریم، امّا مُراد و منظوری دیگر از آن ها داشته باشیم: اگر چیزی را به همان نام که هست، بنامیم، سه چهارم لذّت و زیبایی بیان را از میان برده ایم; زیرا کوششی که ذهن برای ایجاد پیوند معانی و ارتباط اجزای سازنده خیال دارد، بدین گونه از میان می رود و آن لذّت که حاصل جستوجو است، به صورت ناچیزی درمی آید. کنایه یکی از صورت های بیان پوشیده و اسلوب هنری گفتار است. بسیاری از معانی را که اگر با منطق عادی گفتار ادا کنیم لذّتبخش نیست و گاه مستهجن و زشت می نماید، از رهگذر کنایه می توان به اسلوبی دلکش و مؤثّر بیان کرد. در بعضی موارد، استعمال کنایه از باب ظرافت است در فکر یا بیان; و گویی به کلام عادی رنگی از شعر می دهد و چاشنی ملاحت و لطف خاصّی به کلام می بخشد. اگر نویسنده به اقتضای سخن، کنایه هایی مناسب و زیبا را به کار گیرد، هم مقصود حقیقی خویش را بهتر می رساند و هم نوشته اش را خیال انگیز و گیرا و زیبا می سازد. باید دانست که معمولاً کنایه های خوب و رسا به شکل مَثَل درمی آیند و از این رو است که در این کنایه ها، واژه ها دارای معنایی ظاهری اند که نویسنده آن معانی را اراده نکرده، بلکه مُرادی دیگر داشته است: فراروی آیینه ایستاده بود و خود را می آراست. می دانستم کجا می رود و آرایش از بَرای کیست. لیک دلم تاب نیاورد که ببینم این نهال بهشتی هیمه دوزخی می شود... مرا به خانه خویش خواست. رفتم و دیدم بساطی چیده اند و اهل حال جمعند و به قمار سرگرم. چند دستی گوی به چوگانش خورد... گفتمش: ای دوست! شب از نیمه گذشت. تا کی سر جنگ داری؟... گفت: تا تیر در ترکش دارم، کمان از دست ندهم. مال پدر وی به پایان رسید و یاران به ترکش گفتند. پیش وی رفتم و گفتم: ای دوست! به ترکش تیر داری یا نی؟ لختی بیندیشید و قطره ای اشک بریخت و گفت: ای برادر! باد آورده را باد همی بُرد. قطعه زیر نیز کاربرد کنایه و اثرگذاری آن را به خوبی نشان می دهد:
------
.ymynotem..
2.محمّدرضا شفیعی کدکنی: صور خیال در شعر فارسی، آگاه، 1358، ص 108 و 109.
3.عبدالحسین زرّین کوب: شعر بی دروغ، شعر بی نقاب، علمی، 1346، ص 71.
4.گفتمش اعتنا مکن; برگرفته از: فنّ نویسندگی / 79. البتّه پیدا است که تنوّع کنایه ها در این قطعه مُراد است و نه سبک و فضای کهن و ناملموس نوشته.
231
نمونه هایی از پرورش معانی
می پرسی چه طور شد مرد سیاسی شدم و سری میان سرهادرآوردم... همسایه مان که یک سال پیش آه نداشت با ناله سودا کند، داخل آدم شده و برو بیاییپیدا کرده، کاش کلاهت هم یک خرده پشمداشت. بله از قضا زنم حق داشت. این همسایه بی سر و پا و یکتا قبااز بس سگ دوی کرده و شِر و وِر بافته بود، کم کم برای خودش آدمی شده بود... . در نثر اصیل و کهن پارسی هم نمونه هایی بسیار زیبا از کاربرد کنایه را می توان یافت. از جمله متونی که زبان کنایه در آن قوی است، تاریخ بیهقی است. به این دو نمونه از آن کتاب بنگرید: مادرش زره بر وی راست می کرد و بغلگاه می دوخت و می گفت: دندان افشار با این فاسقان; چنان که گفتی او را به پالوده خوردن می فرستد. تا آن خداوند[محمود] برفته است، این خداوند [مسعود] هیچ نیاسوده است و نمد اسبش خشک نشده است. در فرجام این دو درس، سزاوار است از چند نمونه پرورش معانی در شعر یکی از شاعران نام آور معاصر یاد کنیم تا هم اهل ذوق را حَظّی فراهم آید و هم مثال های تمرینی برای علاقه مندان این بحث فراهم شود. پیش از ذکر نمونه ها، به کوتاهی، تذکره این سخن پرداز نامی را می آوریم. نمونه هایی از پرورش معانی از شاعران ماندگار ایران، سهراب سپهری است. او به سال 1307 در کاشان زاده شد و در همان شهر بالید. در جوانی به تهران آمد و در رشته هنر به تحصیلات دانشگاهی روی آورد. نقّاش بود و معمولاً از راه فروش تابلوهایش تدبیر معاش می کرد. پنجاه و دو سال بیش نزیست. در نخستین روز اردی بهشت 1359 پس از ابتلا به سرطان خون روانه سرای جاودان شد. سهراب شاعری است که بیش از هر شاعر یا نویسنده روزگار ما بر ادبیّات معاصر اثر نهاده است. شعر او تصویر ادراک پاک و فطری است و از این رو، صاحبان مَشْرَب های گوناگون از آثار او حَظ می برند. در این بخش، شایسته دیدیم نمونه هایی از صُوَر خیال در شعر او نشان داده شود; که خود، تمرینی مناسب به فراخور مباحث این قسمت است. کتاب حجم سبز مجموعه اشعاری است که به سال 1346 از او انتشار یافت. پیش از آن، صدای پای آب در 1344 و مسافر در 1345 از او نشر یافته بود. پس از آن هم ما هیچ، ما نگاه در آمد، به سال
1356. بعداً این کتاب ها به ضمیمه چهار کتاب دیگرش در هشت کتاب گرد آمدند. آنچه در این جا می نگرید، از شعرهای کتاب حجم سبز برگرفته شده است. نام هر شعر درون کمانک جای دارد.
------
1. یکی بود یکی نبود; برگرفته از: زبان فارسی، سال سوم نظام جدید آموزش متوسّطه (شماره4/249)، ص 100.
2.تاریخ بیهقی/ 190.
3.همان / 22.
4.هشت کتاب /329 407.
232
انواع استعاره
اضافه استعاری
اضافه تشبیهی
اضافه تشبیهی
1. و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد و باران تندی گرفت و سَردَم شد آن وقت، در پشت یک سنگ اجاق شقایقمرا گرم کرد (به باغ همسفران)
2. و سُفالینه اُنس با نَفَس هایت آهسته تَرَک می خورْد (از روی پلک چشم)
3. مَرتَعِ اِدراکخرّم بود (ورق روشن وقت)
4. و نه آواز پَری می رسد از روزن منظومه برف(پَرهای زمزمه)
5. دهان گلخانه فکر است (آفتابی)
6. به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که تَرَک بردارد، چینیِ نازکِ تنهاییمن(1) (واحه ای در لحظه)
7. ظهرِ دَم کرده تابستان بود پسر روشنِ آبلبِ پاشویه نِشَست و عقاب خورشیدآمد او را به هوا بُرد که بُرد (پیغام ماهی ها) اضافه استعاری
1. روی این مهتابی، خِشتِ غُربترا می بویم (غربت)
2. دست هر کودک دَه ساله شهر، شاخه معرفتیاست (پشت دریاها)
3. اگر کاشف معدن صبحآمد، صدا کن مرا (به باغ همسفران) انواع استعاره
1. نردباناز سَرِ دیوار بلند صبح را روی زمین می آورْد (روشنی، من، گُل، آب)
2. با سبد رفتم به میدان
------
1. مزار سهراب در مشهد اَردَهالِ کاشان است، نزدیک مقبره امامزاده سلطان علی بن محمّد باقر(علیه السلام). رضا مافی همین قطعه را بر سنگ قبر او با خطّی خوش به یادگار نهاد.
233
انواع تشبیه
صبحگاهی بود،میوه ها آواز می خواندند(صدای دیدار)
3. روی پُل دخترکی بی پا است دبّ اکبررا بر گردن او خواهم آویخت (و پیامی در راه)
4. گوش کن! جاده صدا می زنداز دور، قدم های تو را (شب تنهاییِ خوب) انواع تشبیه (در حالت غیر اضافه ای)
1. مادرم صبحی می گفت: «موسم دلگیری است.» من به او گفتم: «زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست.» (ساده رنگ)
2. در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خوابِ دَمِ صبح(در گلستانه)
3. حرف هایم مثل یک تکّه چمنروشن بود (سوره تماشا)
234
* آزمون
1. برای هر یک از چهارشیوه پرورش معانی، یک مثال از ترجمه قرآن به قلم استاد مجتبوی بیاورید.
2. تفاوت تشبیه و استعاره را بیان کنید.
3. استعاره مَکنیّه چیست؟ در جمله ای به انشای خود، مثالی برای آن ذکر کنید.
4. تعبیری استعاری برای هر یک از موارد زیر ذکر نمایید: امام خمینی آرزوهای واهی انسان شب یلدا منافقان
5. در متن زیر، نمونه های پرورش معانی را تحلیل کنید: نسیم سرد شبانگاهی، آرام کوچه باغ های قبادیان را پشت سر می نهاد. خانه های گِلین بلخ و آبادی های پیرامونش در پرتو سیمگون مهتاب آرمیده بودند. جیحون پیر زلال تر از همیشه بر بستری سرشار از ستارگانْ راه می سپرد. ماه اندیشناک از فروپاشی بنیاد با شکوه فرمانروایی اش، دوستان دیرین را بدرود می گفت. درختان تناور فروتنانه شاخه های پربارشان را به سطح لغزان رود نزدیک ساخته بودند تا نجوای آب دریابند و واسطه انتقال پیام رود به پرندگان سبکبال باشند... بامدادان، کنیزکانی که برای پُر کردن کوزه های سفالین کنار رود شتافتند، گزارش زایش همسرِ خسرو، مالک نیک نهاد قبادیان، به یکدیگر بازگفتند; درختان را از حقیقتی سترگ آگاه ساختند و بر درستی زمزمه شبانه رود گواهی دادند.
------
1.نجوای جیحون/15و 16.
235
زمینه های تنوع
درس بیست و هشتم:تنوع و رنگارنگی
قسمت اول
درس بیست و هشتم:تنوع و رنگارنگی
درس بیست و هشتم تنوّع و رنگارنگی از شیوه های رایج و مؤثّر در شیوانویسی، ایجاد تنوّع و رنگارنگی در نوشته است. معمولاً نوشته ای که همانند یک بزرگراه بی پیچ و خم پیش چشم خواننده گسترده شود، او را کسل می کند، هر چند سهل و ساده باشد. امّا نوشته ای که همچون جاده ای در کوهستان، گهگاه و به هنگام، پیچ و خَمی می یابد و فراز و نشیبی مطبوع پیدا می کند، خواننده را به تکاپویی درونی وا می دارد تا خود را با نوشته پیش ببرد و هرگز احساس کسالت و درجا زدن نکند. قرآن کریم که طلایه دار بلاغت و فصاحت به شمار می رود، اصل تنوّع را به خوبی رعایت کرده است. مثلا مضامین امیدبخش با وعیدهای سخت، داستان های پرشور و عبرت آفرین با تذکّرها و پندهای تاریخی، بیان های حکمت خیز و معارف پرور با نکته های همه فهم اجتماعی و اخلاقی آمیخته شده اند و سبب گشته اند که مجموع این اثر جاودانه از یکنواختی و کسالت آفرینی دور بماند و همواره لبریز از گوناگونی و تنوّع جلوه کند. و آیا این، خود، از وجوه اعجاز قرآن کریم نیست؟ زمینه های تنوّع هرگز لازم نیست که مقاله تحقیقی لبریز از استدلال و چند و چون منطقی باشد. در زمانه ای که مخاطبان زیر سیطره ماهواره و تصویر و صوت قرار گرفته اند، چگونه می توان با سخن یکنواخت خواننده ای را به خواندن نوشته بی زبانِ بی های و هوی جلب کرد؟ اگر تنوّع از نوشته هر چند علمی و پژوهشی گرفته شود، مخاطبانی محدود به سراغ آن خواهند رفت. حتّی یک بحث علمی را نیز باید با چاشنی هایی همراه کرد تا لذیذ و خواستنی جلوه کند; چاشنی هایی همچون: تنوّع در نحوه طرح موضوع از دریچه های گوناگون.
------
1 منبع اصلی) حسین رزمجو: روش نویسندگان بزرگ معاصر/51 و 131 141 و 153.
236
نقش مثل در تنوع
آوردن تمثیل ها و حکایت های ارزنده و دلاویز. تغییر دادن لحن از خطاب به غیاب و به عکس، در هنگام مناسب. بهره گرفتن از کنایه و نیش و نوش های بلاغی. استفاده از تیغِ خدمتگزارِ «طنز». آمیختن خبر و انشا و طلب و استفهام. به کار گرفتن صنعت های بی تکلّف ادبی. برای نمونه، می توان از کتاب غربزدگی یاد کرد که با سبکی پرجذبه و متنوّع، درباره روابط فرهنگی اجتماعی روزگار خود سخن می گوید: غربزدگی می گویم، همچون وبازدگی. و اگر به مذاق خوش نیست، بگوییم: همچون گرمازدگی یا سرمازدگی. امّا نه، دست کم چیزی است در حدود سِن زدگی. دیده اید که گندم را چطور می پوساند؟ از درون، پوسته سالم برجا است، امّا فقط پوست، عینِ همان پوستی که از پروانه ای بر درختی می ماند... . نقش مَثَل در تنوّع ادبی، به مَثَل رنگی خاص می دهد. از این گذشته، مَثَل نمایانگر روحیّات و اندیشه های جامعه است. به همین جهت، معمولاً نوشته ای که از مثل های مناسب بهره گیرد، بسیار پرشور و اثر گذار می گردد. رازِ ماندگاری برخی از داستان های کوتاه یا بلند معاصر ایران نیز همین است. (3) از این رو، نویسنده خوب باید بکوشد که دست کم گزیده ای از مثل های مردم خویش را بیاموزد و در بهرهوری از آن ها چیره دست گردد. برای آن که نقش اثرگذار مَثَل به خوبی نمایان شود و دریابیم که چگونه یک جمله کوتاه می تواند گستره ای از معانی را انتقال دهد، خوب است به چند نمونه از مثل های مشهور جهانی بنگریم: عربی: نصیحت کردن در مَلاَ، سرزنش کردن است. شرم و حیای بی موقع، نشانه ضعف و سستی است. روسی: تهمت مانند زغال است، اگر نسوزانَد دست کم سیاه می کند. کسی که ستون فقرات عالی دارد، هرگز به مناصب عالی نمی رسد.
------
1.غربزدگی / آغاز کتاب.
2. «ضرب المثل» را برخی، غلط مشهور می شمارند; پس به جای آن، از این واژه استفاده کرده ایم.
3.مثلا، صرف نظر از ابعاد محتوایی، داستان های صادق هدایت، خود، گنجینه ای از مثل های فارسی اند.
237
ترکی: وقتی رشوه از در وارد شد، عدالت از پنجره فرار می کند. مرد باهمّتش و مرغ با بالش اوج می گیرد. چینی: عمارت های بزرگ را از سایه شان و مردان بزرگ را از تعداد دشمنانشان می توان شناخت. اکنون، نمونه ای از متن آمیخته به مَثَل را از نظر می گذرانیم. همان گونه که می بینید، به کار گرفتن مَثَل سبب شده است که خواننده با این متن احساس نزدیکی و اُنس کند: روشنفکر امروز درباره مسائل اساسی هیچ وقت اظهار عقیده نمی کند. هر وقت که هوا پس است، شانه اش را بالا می اندازد و می گوید: لابد مصلحت در این است. با این حال، روشنفکر امروز عقیده دارد که رجال استخواندار را باید قدر دانست... زیرا رجال هزار فامیل رگ و ریشه دارند، و با آل علی هر که در افتاد ور افتاد... به ظاهر رَجَز می خواند که سنگ را بسته و سگ را گشاده اند، امّا شگفتا که خود او نیز پیرو مکتب بت تراش است. حال به نمونه هایی از مَثَل های زیبا و اثرگذار فارسی بنگرید. با دقّت در هر مثل، آشکار می شود که به راستی، گاه تأثیر یک مَثَل بیش از چندین جمله است. خوب است نویسنده جوان برای تمرین، این مَثَل ها را، یکان یکان یا چندی با هم، در متنی به کار بَرَد: آب از سرچشمه گِله! آبکش رو نگاه کن که به کفگیر می گه تو سه تا سوراخ داری! از بی کفنی زنده ایم! از یک گل بهار نمی شه! اسب را گم کرده، پی نعلش می گرده! استخری که آب نداره، این همه قورباغه چه کار! اگر بیل زنی، باغچه خودت را بیل بزن! اولاد بادام است; اولادِ اولاد مغز بادام! با کدخدا بساز، ده را بچاپ! با گرگ دنبه می خوره، با چوپان گریه می کنه! چاقو دسته خودشو نمی بُره! حرمت امامزاده با متولّیه!
------
1.راپرت ها / 44.
238
بهره گیری از شعر
خدا برف را به اندازه بام می ده! خوابِ پاسبان، چراغِ دزده! در حوضی که ماهی نداره، قورباغه سپهسالاره! شتر سواری دولا دولا نمی شه! شغالی که از باغ قهر کنه، منفعت باغبونه! ظالم پای دیوار خودشو می کَنه! فرزند بی ادب مثل انگشت ششمه. اگر ببُری درد داره، اگر هم نبُری زشته! فیل زنده اش صد تومنه، مرده شم صد تومنه! مادر را دل سوزد، دایه را دامان! ماهی ماهی را می خوره، ماهیخوار هر دو را! موش و گربه که با هم بسازند، دکّان بقالی خراب می شه! نه نماز شبگیر کن، نه آب توی شیر کن! وای به وقتی که قاچاقچی گمرکچی بشه! هر که به یک کار، به همه کار; هر که به همه کار، به هیچ کار! یک مُرده به نام، بِه که صد زنده به ننگ! بهره گیری از شعر شعر معمولاً لطیف است و از این رو جان ها را به سوی خود می کشد، به ویژه اگر با آهنگ مطبوع و متناسبی آمیخته باشد. به همین دلیل، بسیاری از نویسندگان می کوشند که نوشته های خود را با شعرهای نغز و زیبا درآمیزند. و البتّه کم هستند نویسندگانی که در این کار توفیق یابند; زیرا انتخاب شعر، خود، کاری بس مهم است. باید کوشید که شعر با تار و پود نثر در هم آمیزد و حضور خود را بر متن تحمیل نکند. به عبارت دیگر، شعری همراه با نثر مفید است که خواننده را به تحسین و تأمّل وادارد، نه به تعجّب و ملال. بهره گیری از شعر در نوشته به دو شیوه انجام می پذیرد; یکی «دَرج» و دیگری «حَل». شیوه درج بسیار رایج تر و آسان تر از حل است. در شیوه درج، نویسنده عین شعری را نقل می کند، خواه یک مصراع باشد و خواه چندین بیت. امّا در شیوه حل، از مفهوم و اجزای شعر در نثر استفاده می شود و نه از عینِ آن. نمونه زیر، مثالی است برای شیوه «حَل»: باید کوکب هدایتی طالع می شدو راهبرانی راهْ بلد به یاری این کاروانیانِ سرگردانِ گم کرده راه می رسیدند تا از وادی حیرت به مأمن و منزلگه یقین رهنمونشان می گشتند.
------
1.انسان صالح در تربیت اسلامی / 13.
239
آوردن امثله و حکایت های شیرین
کلماتِ با حروفِ مشخّص شده، از بیت زیر اقتباس گشته اند: در این شب سیاهم، گم گشته راه مقصود از گوشه ای برون آی، اِی کوکب هدایت (حافظ) نمونه زیر نیز مثالی است برای شیوه «دَرج»: مقالات و نوشته های بی مغز و جانکاه امروزی را به عنوان فدیه در راه استفاده از فواید عدیده آزادی باید تحمّل کرد. به گفته حافظ: خار ارچه جان بکاهد، گل عذر آن بخواهد سهل است تلخیِ می در جنب ذوق و مَستی آوردن امثله و حکایت های شیرین از دیگر شیوه های تنوّع بخشیدن به نوشته، آوردن امثله و حکایت های شیرین و کوتاه در میان متن است. بسیاری از دانشوران ما، مطالب ژرف و عالی را در قالب همین امثله بیان کرده اند. نباید پنداشت که بهره گیری از چنین حکایاتی، به سبب کهنگی و قدمت، نوشته ما را از حال و هوای امروزی دور می کند. اگر نوشته به زبان امروز سامان یابد، با چنین آرایه های اصیل و زیبایی، دلاویزتر و متین تر جلوه می کند و نه کهنه و قدیم. البتّه باید دقّت ورزید که تمثیل و حکایت استفاده شده، کاملا با مطلب هماهنگ باشد و همچون برچسبی نچسب جلوه نکند. به این نمونه بنگرید: قصّه آن شکارچی را شنیده اید که وقتی دوستش از او پرسید اگر گلّه آهو از زیر پای او رد شد، چرا یکی را با تیر نزد؟ جواب داد: به هزار و یک دلیل; اوّل آن که باروت نداشتم. این توضیح کافی بود که مستمع را از شنیدن دلیل های دیگر بی نیاز کند... وقتی حقوق معلّم مدرسه و استاد دانشگاه از حقوق راننده تاکسی و کلفت و نوکر کم تر باشد، طبیعی است تنها طبقاتی دنبال این حرفه خواهند رفت که صلاحیّت رانندگی یا نوکری را نداشته باشند. قابوس نامه، مرزبان نامه، کلیله و دمنه، و گلستان سعدی از به ترین و مناسب ترین نمونه های مجموعه های امثله و حکایات در زبان فارسی اند که نویسنده امروز می تواند از آن ها در اثر خود بهره گیرد. بنگرید که از باب نمونه، هر یک از این سه حکایت کوتاه گلستان چگونه می تواند ضمن تنوّع بخشیدن به نوشته، در انتقال پیام آن اثرگذار باشد:
قسمت دوم
یکی را از وزرا، پسری کودن بود; پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مَر این را تربیتی می کن
------
1 . عبّاس اقبال آشتیانی: اهمّیّت مطبوعات، مجلّه یادگار، سال اوّل، شماره پنجم.
2. آزادی و تربیت / 241. روشن است که نویسنده مزبور می خواهد به زبان تلخ کنایه و اعتراض، از مشکلات جانکاه معلّمان سخن بگوید و هرگز مرادش آن نیست که از قدر عظیم معلّمان بکاهد.
240
استفاده از کلام کوتاه
مگر که عاقل شود. روزگاری تعلیم کردش و مؤثّر نبود. پیش پدرش کس فرستاد که این عاقل نمی شود و مرا دیوانه کرد. مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار رفت که دوا کن. بیطار از آنچه در چشم چارپای می کند; در دیده او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند. گفت برو هیچ تاوان نیست که اگر این خر نبودی; پیش بیطار نرفتی. توانگرزاده ای را دیدم; بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچّه ای مناظره ای در پیوسته که صندوق تربت پدرم سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت پیروزه در او به کار برده; به گور پدرت چه ماند; خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو، خاک بر آن پاشیده. درویش پسر این بشنید و گفت: تا پدرت زیر آن سنگ های گران برخود بجنبیده باشد، پدر من به بهشت رسیده بود. استفاده از کلامِ کوتاه کلام کوتاه گنجینه ای فاخر و پربها است که با همه کوچکی اش، گاه لبریز از حکمت و معرفت است. معمولا هر نویسنده به فراخور فرهنگ و جهان بینی خویش، کلام کوتاه را از گفتار کسانی برمی گزیند که با اندیشه و بینش ایشان پیوند داشته باشد. از این رو، بجا و بلکه واجب است که نویسندگان فرهیخته مسلمان، در گزینش کلام کوتاه به خاستگاه فکری صاحب هر گفتار عنایت ورزند. کلام کوتاه اگر درست در نثر بنشیند، می تواند به نحوی شگرف نویسنده را در انتقال پیام خویش یاری رسانَد. به این نمونه بنگرید که در آن، چگونه گزیده گفتاری از عارفی کهن، نوشته ای امروزین را زینت و قوّت بخشیده است: به ماه و مرّیخ رفتن از ضروریات ترقّی و تعالی است; ولی به شرط آن که نیّت خوبی محرّک آن باشد. و الاّ حرف همان است که عارف محبوب خودمان، خواجه عبداللّه انصاری، قرن ها پیش از این گفته که اگر به هوا پَری مگسی باشی. در میان آثار ارزنده نظم و نثر فارسی، بسیارند آثاری که می توان از آن ها دامن دامن گل چید و در باغ نوشته نشاند. امّا همواره گلستان سعدی رنگ و بویی دیگر دارد. این کتاب جاودان سرشار از نکته ها و لطایف عالی است و هر نویسنده ای می تواند به اقتضای حال و موضوع، در نوشته خود از آن ها بهره گیرد. در این جا، برای نمونه از برخی کلام های کوتاه گلستان یاد می کنیم که در طول چند سَده به عباراتی زبانزد تبدیل شده اند. نویسنده امروز می تواند با نشاندنِ این گونه عبارات در نوشته خود، هم آن را تنوّع بخشد و هم غنی و سرشار سازد:
------
1.«کلمات قصار» غلط مشهور است و به جای آن، از این ترکیب استفاده کرده ایم.
2 . سیّد محمّدعلی جمال زاده: تسخیر ماه، مجلّه یغما، سال 22، شماره 6.
241
هر چه نپاید، دلبستگی را نشاید. هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید. محال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند. دَه درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. هر که خیانت ورزد، پشتش در حساب بلرزد. آن را که حساب پاک است، از محاسبت چه باک است؟ دوستان به زندان به کار آیند; که بر سفره، همه دشمنان دوست نمایند. خانه دوستان بروب و دَرِ دشمنان مکوب. اگر شب ها همه قدر بودی، شب قدر بی قدر بودی. صد چندان که دانا را از نادان نفرت است; نادان را از دانا وحشت است. هر که را زر در ترازو است; زور در بازو است. ظرافت بسیار کردن، هنر ندیمان است و عیب حکیمان. از نفس پرور، هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشاید. هر که بر زیردستان نبخشاید، به جور زبردستان گرفتار آید. همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال. مشک آن است که خود ببوید; نه آن که عطّار بگوید. دوستی را که به عمری فراچنگ آرند، نشاید که به یک دم بیازارند. شیطان با مخلصان برنمی آید و سلطان با مفلسان. هر که در زندگی نانش نخورند، چون بمیرد نامش نبرند. هر که با بدان نشیند، نیکی نبیند. رأی بی قوّت، مکر و فسون است و قوّت بی رأی، جهل و جنون. قدر عافیت کسی داند، که به مصیبتی گرفتار آید. تا تریاق از عراق آرند، مارگزیده مرده باشد. ملوک از بهر پاس رعیّتند، نه رعیّت از بهر طاعت ملوک. مال از بهر آسایش عمر است، نه عمر از بهر گرد کردن مال. به دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کرد و بر آواز خوش کودکان; که آن به خیالی مبدّل شود و این به خوابی متغیّر گردد. خشم بیش از حد گرفتن، وحشت آرد و لطف بی دقّت، هیبت ببرد. از دریچه چشم مجنون بایستی در جمال لیلی نظر کردن.
242
بهره وری از تخیّل
پوشاندن جامه محسوس بر پیکر معقول
افعی کشتن و بچّه نگاه داشتن، کار خردمندان نیست. ای مردان! بکوشید یا جامه زنان بپوشید. برادر که در بند خویش است، نه برادر و نه خویش است. عالم ناپرهیزگار کور مشعله دار است. هر چه در دل فرو آید، در دیده نکو نماید. هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده. پوشاندنِ جامه محسوس بر پیکر معقول بسیاری از نکته های ژرف اخلاقی و فلسفی و اعتقادی و جز آن ها را می توان به یاری محسوسات و واقعیّت های ساده و گویا تبیین کرد. به ویژه آن گاه که خواننده با اصطلاح ها و تعابیر معارفی و حِکمی چندان آشنا نیست، می توان از این شیوه استفاده برد. مثال این گونه بیان، مقاله ای است با عنوان «یک نیروی مرموز». در این مقاله، نویسنده نخست از گل نرگس سخن می گوید که طراوت افزای مجلسی بوده است. آن گاه، آهویی زیبا و فریبا را ترسیم می کند که ناگاه آن گل نرگس را فرو می بلعد. سپس از اشتیاق دوستان مجلس برای خوردن کباب گوشت آهو پرده برمی دارد و جدال آهو با کارد قصّاب را به خوبی وصف می نماید. بی درنگ، نویسنده به سراغ پروفسوری می رود که در کار جرّاحی مغز بسیار استاد بوده و اکنون، خود، با مرگ دست و پنجه نرم می کند و سرانجام، مقهورانه جان می دهد. نویسنده این صحنه ها را جزء به جزء و کاملا محسوس وصف می کند و سپس از این دو صحنه ملموس، به نتیجه واحد می رسد: در این جا است که فطرت و وجدان انسان گواهی می دهد که یک نیروی نامرئی و قدرت قهّار بر این جهان حکومت می کند. قدرت های موجود زنده منحصر بود به قدرت نبات و حیوان و انسان; و معلوم شد که قدرت نبات در قدرت حیوان و قدرت حیوان در قدرت انسان هضم می شود. و روشن شد که قدرت انسان هم در یک قدرت نامرئی و مجهول هضم می گردد و انسان حکومت مطلق بر این جهان ندارد... . بهرهوری از تخیّل «تخیّل» نیرویی است که صورت محسوسات را هنگام ناپدیدی آن ها، در ذهن فراهم می آورد و ترکیب های زیبا و تازه ای را بر پایه آن ها پدیدار می سازد. پس تخیّل، فضایی معنوی است که هنرمند را احاطه می کند تا از ورای آن، جهان را آن طور که می خواهد ببیند. امّا در تخیّل هنری، شخصیّت ها و
------
1. یک نیروی مرموز، مجلّه مکتب تشیّع، سال اوّل.
243
حوادث با آن که واقعیّت ندارند، حقیقت دارند; زیرا از حقایق جاری در جهان سرچشمه می گیرند. به این نمونه زیبا بنگرید تا نقش تخیّل را در انتقال یک پیام به تماشا بنشینید: سحرگاهان که نسیم با بویی دل انگیز از راه می رسد، قاصدی است که خبر از گُل می آورد. هر همنشین که مدّتی با گُل می نشیند، حتّی اگر گِل باشد، خوشبو می گردد... گُل، سنجاق قشنگی نیست که بانوی درخت آن را در صحن چمن فقط برای آرایش و زیبایی به گیسو زده باشد و دکمه برجسته درشتی نیست که بیهوده بر لباس خود دوخته باشد. گل با همه زیبایی و دلفریبی، در طبیعت وظیفه ای بس سنگین بر عهده دارد. گل مأمور ادامه وجود گیاه است و آینده درخت را در پنجه کوچک خود می فشارد و حفظ می کند... گل مسافری است که با زیبایی و جلوه گری از بهار می گذرد تا در منزلگاه تابستان به صورت میوه از درخت فرود آید. همین صورت خیالی است که به جهان تکاپو می بخشد و نوشته ما را نیز سرشار از حیات و نشاط می کند: یکی از زیباترین صور خیال، تصرّفی است که ذهن نویسنده در اشیا و عناصر بی جان طبیعت می کند و از رهگذر نیروی تخیّل خویش، به آن ها حرکت و جنبش می بخشد; و در نتیجه، هنگامی که از دریچه چشم او به طبیعت و اشیا می نگریم، همه چیز در برابر ما سرشار از زندگی و حیات و حرکت است.
------
1. غلامعلی حدّاد عادل; برگرفته از: فارسی و آیین نگارش ، سال اوّل دبیرستان، ص
151. 2 . محمّدرضا شفیعی کدکنی: صور خیال در شعر فارسی، آگاه، 1358، ص 149.
244
* آزمون
1. پنج عنصر تنوّع آفرین در نوشته را ذکر کنید.
2. مَثَل چه نقشی در تنوّع نوشته دارد؟
3. پنج نمونه از مَثَل های زیبای فارسی را در متنی به قلم خود در موضوع «کاش قَدرت را می دانستم مادر!» به کار بَرید.
4. دَه مثل از یک رُمان معاصر بیابید.
5. دو شیوه حل و دَرج را تعریف کنید و برای هر کدام مثالی بیاورید.
6. متنی بنویسید و در آن، حکایت زیر را بگنجانید: روزی برای انجام [دادن] کاری روانه بازار شدم. اندیشه مکروهی در مغزم گذشت، ولی بلافاصله استغفار کردم. در ادامه راه، شترهایی که از بیرون شهر هیزم می آوردند، قطاروار از کنارم گذشتند. ناگاه یکی از شترها لگدی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم، آسیب می دیدم. به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که این رویداد از چه امری سرچشمه می گیرد و با اضطراب عرض کردم: «خدایا! این چه بود؟» در عالمِ معنا به من گفتند: «این نتیجه آن فکری بود که کردی». گفتم: «گناهی که انجام ندادم». گفتند: «لگد آن شتر هم که به تو نخورْد!»
7. سه نمونه از کلام کوتاه حضرت علی(علیه السلام) را انتخاب کنید و آن ها را در متنی واحد به کار برید.
------
1. کیمیای محبّت/ 89.
درس بیست و نهم:تازگی و طراوت
درس بیست و نهم:تازگی و طراوت
درس بیست و نهم تازگی و طراوت نویسنده توانا همواره می کوشد که از هر چه بوی فرسودگی می دهد، پرهیز کند. به این منظور، بهره گرفتن از سبک امروزی، واژه های نو، تعبیرهای تازه، ساختار مناسب این روزگار، و نیز عناصر محتوایی شاداب و نو ضرورت دارد. تقلید از دیگران، یکی از اسباب عقب افتادگی نویسنده به شمار می رود. نوشته های خوب معمولاً زاییده ذهن های آفرینشگر و نوجو هستند، بدان شرط که نوگرایی را به ابتذال نکشانند و به افراط دچار نگردند. اصولاً هر سبک دارای ویژگی هایی معیّن است. هنگامی که عمر یک سبک به سر می آید، دیگر نمی توان از آن ویژگی ها تقلید کرد، ولی می توان و باید از صفات و امتیازات دیگر آن بهره برد. به دیگر بیان، برخی از صفات یک سبک هیچ گاه کهنه نمی شوند و همواره می توانند مورد اقتباس قرار گیرند. مثلاً فخامتِ بیان و رساییِ گفتار در سبک خراسانی، باید سرلوحه شاعر و نویسنده امروز هم باشد. امّا «آوردن دو حرف اضافه برای یک متمِّم » که ویژگی سبک خراسانی است، در شعر و نثر امروز تقلید کردنی نیست. مثلاً: مرا در زیر ران اندر، کُمیتیکُشنده نی و سرکش نی و توسنشاهد: در زیر ران اندر = اندر در زیر ران. البتّه همین روش بیانی در سبک عراقی هم ملاحظه می شود، امّا چون در آن فراوان به کار نمی رود، از ویژگی هایش شمرده نمی شود. اکنون اگر شاعر یا نویسنده امروز در اثرش از این شیوه بیانی تقلید کند، از کارش بوی کهنگی و فرسودگی به مشام می رسد. البتّه در نوع نگاه هم هنرمند باید از تقلید خودداری کند. در این جا نیز آنچه از ویژگی های سبک های
------
1 منبع اصلی) حسین رزمجو: روش نویسندگان بزرگ معاصر/159 161.
246
کهن است و به اثر امروز رنگ کهنگی می زند، پسندیده نیست; امّا ارزش های سبک های دیروز در هنر امروز هم پسندیده و مطبوعند. مثلاً هم در شعر منوچهری، برای وصف خورشید به تشبیه اجزای آن پرداخته می شود و هم در شعر نیما یوشیج. امّا عناصر به کار رفته در شعر نیما با عناصر موجود در شعر منوچهری متفاوت است; و حق هم همین است. به عبارت دیگر، پی گرفتن این سنّت که خورشید را با ظرافت و ریزپردازی وصف و تشبیه کنیم، در ادب امروز هم پسندیده است. این، شیوه ای نیست که اثر را کهنه و فرسوده جلوه دهد. امّا استفاده از همان واژه های کهن و همان مشبّهٌ به ها و تعابیر، خواننده امروز را ملول می کند. خواننده امروز اگر تعابیر کهن را در شعر و نثر کهن بنگرد، ملول و افسرده نمی شود; زیرا خود را در همان حال و فضا قرار می دهد و اصولاً همه عناصر دیگر نوشته کهن نیز با همین عناصر کهنه تناسب دارد. امّا از اثری امروزین، توقّع می رود که تعابیر و نوع نگاه آن هم تازه باشد. اکنون به زاویه های نگاه منوچهری و نیما یوشیج در تشبیه و وصف خورشیدبنگرید: سر از البرز بَرزد قرص خورشیدچو خون آلود دزدی سر ز مَکمَنبه کردارِ چراغِ نیم مردهکه هر ساعت فزون گردَدْش روغن(منوچهری) صبحگاهان که بسته می مانَدماهی آبنوس در زنجیردُمِ طاووس پَر می افشانَدروی این بامِ تن بِشُسته ز قیر(نیما یوشیج) می بینید که تصویرسازی منوچهری صرفاً مبتنی بر تجربه های حسّی او و کنجکاوی اش در نگاه به طبیعت است و هیچ انگیزه عاطفی ای را پی نمی گیرد. امّا در تصویرسازی نیما، نگاه نو و زبان رامش ناپذیر و نیز نوعی آشنایی زدایی بدیع، کاملاً خودنمایی می کند. در سبک های گوناگون، همین نوع ویژگی ها جلوه کرده اند و سبب شده اند که زبان هر دوره دارای مختصّات خود باشد، به گونه ای که هر سبک با همان ویژگی ها زیبا جلوه کند و چنانچه ادیبی دیگر در روزگاری متفاوت بخواهد از آن ویژگی ها تقلید کند، اثرش توفیق نیابد. مثلاً در ترجمه تاریخ طبری که از سده چهارم است، ماجرای بارداری حضرت مریم(علیها السلام) چنین گزارش شده است: خدای تعالی جبرئیل را به سوی وی فرستاد تا اندر آستینش بدمید و عیسی بار گرفت. امّا همین ماجرا در حبیب السِّیَر که از سده دهم است، چنین آمده است:
247
جبرئیل به مریم نزدیک رفته، بادی در آستین یا در جِیب یا در موضع تولّد فرزند دمید و همان لحظه صدف وجود مریم به آن دُرّ دُرج رسالت آبستن شد. می بینید که در جمله نخست، سجع و موازنه و ترادف دیده نمی شود و ایجاز کاملاً مراعات شده است. اصولاً کوتاهی جمله ها، کمیِ واژگان عربی، و به کار بردن باء تأکید بر سر فعل از ویژگی های نثر دوره سامانی است که در جمله نخست ظهور دارد. امّا در جمله دوم، این ویژگی ها یافت نمی شود. جمله دارای توازن و اطناب است و لغات عربی بیش تری دارد. گفته شد که هنرمند باید در نوع نگاه به اشیا و طبیعت هم مستقل باشد. یک جلوه این استقلال هم آن است که هنرمند چیزهایی را ببیند که تاکنون دیده نمی شده است. مثلاً همه ما آواز کلاغ را بارها و بارها شنیده ایم و شاید برداشت هایی نیز از آن داشته ایم. امّا چند نفر از ما تاکنون به این نکته زیبا و ظریف توجّه داشته ایم که «قار» به گویش آذری، یعنی «برف»؟ و چند تن از آن ها که توجّه داشته اند «قار» یعنی برف، به این مطلب عنایت کرده اند که وقتی کلاغ می گوید «قارقار»، از خداوند برف می خواهد؟ و آن گاه تا چه حد به این حقیقت زیبا منتقل شده ایم که پرنده ای سیاه که گاه مظهر تیرگی است، در دلِ زمستان، سپیدی را از خدا طلب می کند؟ این، همان نوع نگاه است که چنین تعبیر زیبا و شاعرانه ای از آن می تراود و مایه بکری و تازگی اثر ادبی می شود. حتّی مفاهیم کاملاً مکرّر و به ظاهر معمولی را می توان رنگ طراوت و شادابی زد. بسیاری به مدینه و مکّه مشرّف شده اند و خاطره سفر خویش را نوشته اند. امّا فقط خاطره نامه های کسانی خواندنی و ماندنی است که شاداب باشد، حرف های مکرّر نداشته باشد، و زاویه دیدش متفاوت باشد; حتّی اگر خیلی ساده و بی تکلّف هم باشد: بوی مدینه می آید. این را از نم نم باران فهمیدم. دل ها بی تابند و چشم ها گریان. سمت چپمان مسجد شجره است.کم کم شهری سپیدپوش به استقبالمان می آید و من چقدر دوست دارم بقیع را ببینم و چقدر دلم می خواهد مدینه را بغل کنم و چقدر دوست دارم نخل های مدینه را، کبوتران حرم رسول اللّه(صلی الله علیه وآله) را. سه دانگ از بهشت باید همین جا باشد و ما وسعت این جا را نمی توانیم درک کنیم. وقتی نوع نگاه به اشیا و هستی، هنرمندانه شود، حتّی زبان معمول نیز جان می گیرد. در این دو نمونه شعر آزاد، عمده توفیق شاعر مرهون همین گونه نگاه است. ببینید بازگشت امام خمینی(قدس سره) به وطن، از چه دریچه ای دیده شده است: شب، شبی بی کران بود دفتر آسمان پاره پاره
------
1. برگرفته از شعر کلاغ سروده جعفر ابراهیمی (شاهد).
2. پرستو در قاف; برگرفته از: ادبیّات فارسی، سال اوّل نظام جدید آموزش متوسّطه (شماره1/201)، ص 162 و 163.
248
برگ ها زرد و تیره فصل، فصل خزان بود هر ستاره حرف خط خورده تار در دل صفحه آسمان بود گرچه گاهی شهابی مشق های شب آسمان را زود خط می زد و محو می شد باز در آن هوای مِه آلود پاک کن هایی از ابر تیره خطّ خورشید را پاک می کرد ناگهان نوری از شرق تابید خون خورشید آتشی در شفق زد مردی از شرق برخاست آسمان را ورق زد و نیز بنگرید که با یک نگاه لطیف، چه پیامی از طبیعت اقتباس شده است: غنچه با دل گرفته گفت: «زندگی لب ز خنده بستن است» گل به خنده گفت: «زندگی شکفتن است با زبان سبز، راز گفتن است» گفتوگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می رسد
------
1. مثل چشمه، مثل رود; برگرفته از: ادبیّات فارسی، سال اوّل نظام جدید آموزش متوسّطه (شماره1/201)، ص 77 و 78.
249
تو چه فکر می کنی؟ راستی کدام یک درست گفته اند؟ من که فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است هر چه باشد او گل است گل، یکی دو پیرهن بیش تر ز غنچه پاره کرده است خوب است به مناسبت، از یک گِله کهنه نیز در این جا یاد شود. مضامین دینی ما همچون گنجینه هایی فاخر و ارجمندند که گرچه گوهری ثابت و اصلی نامتغیّر دارند، آن ها را در شکل های گوناگون می توان عرضه کرد. این شکل ها باید به تناسب هر روزگار تازه و نو شوند و از ظاهر کهن و مندرس درآیند. گرانبهاترین قطعه الماس را اگر در پارچه ای کهنه و رنگ رفته بپیچند، هرگز تماشاگران را برنخواهد انگیخت; امّا گاه یک قطعه آهنِ خوش رنگ و آب که در جایگاهی زیبا قرار گرفته و با سلیقه عرضه شده است، نگاه ها را در پی خود می کشد. مفاهیم دینی نیز باید با سلیقه و ظرافت و ابتکار عرضه شوند. در این جا به یک مثال اکتفا می کنم: هر چند وقت یک بار، مناسبتی خاص فرا می رسد، خواه در سوگ امامی و بزرگواری و خواه در میلادی یا گرامیداشتی. هنگامی که بوی طراوت و تازگی از چنین عباراتی به مشام می رسد، مخاطبان به اهتزاز در می آیند و لذّت معنوی فراوان می برند. مثلاً این دو جمله را با هم مقایسه کنید و بنگرید که بکر بودن جمله دوم چگونه آن را دلنشین تر و مؤثّرتر می سازد: خجسته میلاد دهمین کوکب آسمان ولایت و امامت را تبریک عرض می کنیم. برآمدن دهمین بهار آفرینش مبارک باد! حال می توان با صیقل زدن واژه ها و عبارات، همین تعابیر تازه را زیباتر و رساتر کرد وآن ها را به قدری جلا داد که همه جوانان و نوگرایان روزگار ما به آسانی با مناسبت های سنّتی خو بگیرند. مثالی زیبا از همین باب را بنگرید در تعبیری که از انقلاب اسلامی ایران شده است. دقّت کنید که تعابیر هرگز کلیشه ای و فرسوده و زنگ زده نیستند و بوی شعار و دلمردگی نمی دهند: خون، کلمه شد; و کلمه، خون. و خورشید می نوشت... رود بزرگ آفتاب که از چشمه ساران فجر جاری گشته بود، در بستر شوراب روزهای خونین، می رفت تا سکّوهای بلند نور را در همه جا بر پای دارد; و تا پیامِ شورآورِ سپیده دمان را به ستیغ افراشته حماسه های مقدّس برساند ... .
------
1. قیصر امین پور; برگرفته از: فارسی، سال دوم دوره راهنمایی تحصیلی (شماره 115)، ص 137.
2. تفسیر آفتاب / 11.
250
* آزمون
1. نمونه ای از شعر سلمان هراتی را با شعری از فرّخی سیستانی مقایسه کنید و تفاوت های سَبکی آن ها را بیان نمایید.
2. اگر بخواهید حجابِ اسلامی را از زاویه ای نو و جذّاب به دختران جوان معرّفی کنید، چگونه سخن می گویید؟
3. به گفته برخی، واژه کربلا در لغت، یعنی«مزرعه خدا». توجّه به این معنا، چه مَنظَری از کربلا را پیش چشم شما می گشاید؟
4. از این پیام امام کاظم(علیه السلام)، چه زاویه دیدی می توان فراهم کرد؟ با استفاده از این نوع نگاه، متنی در موضوع «فروتنی، کلیدِ معرفت» بنویسید: ای هشام! کِشت در زمین هموار بار می آورد و نه در سنگلاخ. حکمت و فرزانگی نیز در [جان و] دل فروتن بالنده می شود و نه در [جان و] دل خودبین سرکش; چون خداوند فروتنی را ابزار خِرد ساخته و تکبّر و خودبینی را یکی از ابزارهای بی خردی و نادانی کرده است. نمی بینی که هر کس سر تا آسمانه فرا بَرَد، سرش بشکند و هر کس سر در پیش فرو آورَد، سقف سایه بر او افکنَد؟ خداوند نیز هرکه را فروتن نباشد و درشتی کند، فرو می نشاند و هرکه را فروتنی نماید، فرامی برد و رفعت می بخشد.
5. سه سفرنامه حج را با هم مقایسه کنید و جنبه های تازگی نگاه و طراوتِ دید را در آن ها با هم تطبیق دهید.
6. برای هر یک از این مناسبت ها، عبارتی متین و جذّاب ارائه دهید: بیست و دوم بهمن. نیمه شعبان. سالگرد ازدواج حضرت فاطمه(علیها السلام) و امام امیرالمؤمنین(علیه السلام).
------
1. فرهنگ فرزانگی/ 69.